۰
دوشنبه ۲۴ بهمن ۱۳۹۰ ساعت ۰۰:۰۳
نگاهي به گفتمان انقلاب اسلامي

پيوند اسلاميت و جمهوريت

پيوند اسلاميت و جمهوريت
اركان و مولفه هاي گفتمان انقلاب اسلامي

در نظريه گفتمان با يك اثبات و يك نفي مواجه ايم؛ يعني هر گفتمان، در عين اثبات خودش، موارد ديگري را نفي مي كند؛ به عبارت ديگر نظريه گفتمان هويت ساز است و در مقام اثبات هويت خود درصدد نفي ديگري خودش برمي آيد و اين گونه است كه ديگري ساز مي شود.
از اين نظر امام خميني ضمن اثبات گفتمان انقلاب اسلامي در مقام نفي وضع موجود جهان بود؛ يعني با نظم حاكم بر آن (يعني نظم دوقطبي) مخالفت مي كرد؛ ازهمين رو شعار نه شرقي نه غربي را مطرح نمود.
منظور از اين شعار اثبات جمهوري اسلامي بود و نشان مي داد كه ايشان سوسياليسم (شرق) و ليبراليسم (غرب) را معارض گفتمان انقلاب اسلامي و ديگري گفتمان انقلاب اسلامي مي دانست و براي انقلاب اسلامي هويتي مستقل قائل بود. امام(ره) با ادبياتي كه به كار گرفت و نيز تلقي انقلاب اسلامي به انقلاب مستضعفان و پابرهنگان در مقابل مستكبران نه تنها نظريه دموكراسي ليبرال، بلكه نظريه سوسياليسم را نيز نفي كرد. از ديدگاه ايشان اسلام سياسي، با محوريت نظريه ولايت فقيه، نيازهاي امروز انسان را برطرف مي كند.
همان گونه كه در بالا اشاره شد ، قسمت مهمي از گفتمان انقلاب اسلامي، همانند ديگر گفتمان ها، نفي است و بعد اثبات.
امام خميني(ره)، علاوه بر نفي شرق و غرب و نظام دوقطبي حاكم بر جهان، طاغوت را كه در اينجا وابسته به غرب است نفي نمود، رژيم صهيونيستي اسرائيل را مركز و علل بدبختي هاي منطقه معرفي كرد و امريكا را عامل بدبختي هاي جهان دانست؛ از همين رو نفي در گفتمان امام(ره) نفي طاغوت در ايران، رژيم صهيونيستي و رژيم امريكاست و اينها با گفتمان انقلاب اسلامي در تعارض قرار دارند.

همان گونه كه بيان شد، اسلام دال مركزي اين گفتمان است؛ حال آنكه در گفتمان مدرنيته، كه ليبراليسم و سوسياليسم را شامل مي شود، خدا از صحنه سياسي و اجتماعي كنار گذاشته شده است.
در نظريه سوسياليسم بر عدالت، و در نظريه ليبراليسم بر آزادي تأكيد مي شود، اما در گفتمان انقلاب اسلامي و انديشه امام(ره) تأكيد بر هر دوي اينهاست. در اين گفتمان بر استقلال آن هم نه فقط استقلال سياسي، بلكه استقلال اقتصادي و فرهنگي در همان مفهوم نه شرقي نه غربي تأكيد مي شود؛ بنابراين به محض اينكه گفتمان انقلاب اسلامي مطرح مي شود، نوعي مرزبندي ميان وضع موجود جهان و نظام دوقطبي حاكم بر آن ايجاد مي گردد. با گذشت زمان نيز بسياري از پيش بيني هاي امام خميني تحقق يافت و نظام دوقطبي فرو پاشيد؛ اتحاد جماهير شوروي ده سال پس از پيروزي انقلاب فرو ريخت و نظام سرمايه داري يا همان ليبراليسم و مهم ترين ركن آن، يعني سكولاريسم، نيز هم اكنون رو به افول است.
امروزه با افول اين دو گفتمان در سطح جهان به اين بيان امام خميني (ره) بيشتر پي مي بريم كه در مقابل سكولاريسم مي گفت: دين از سياست جدا نيست؛ يعني سياست ما عين ديانت ماست و ديانت ما عين سياست ما.

گفتمان امام خميني(ره) را مي شود در دو مسئله دموكراسي و اسلاميت نيز بررسي كرد؛ زيرا ايشان انقلاب اسلامي را بر دو پايه دموكراسي و اسلاميت بنا كرد.

امام (ره) جمهوريت را با مردم سالاري مترادف مي دانست. ايشان به حاكميت مردم نظري ويژه داشت
و برخلاف نظر عده اي كه جمهوريت را شكل نظام مي دانستند، جمهوريت را محتواي نظام مي دانست.
جمهوريت از نظر امام سه ركن اساسي داشت: يكي مسئله مشاركت مردم در مسائل سياسي و سهيم بودن آنها در حاكميت و سرنوشت خود، و تعيين مسئولان نظام است؛
دوم، آزادي هاي نسبي است. امام خميني(ره) معتقد بود كه مردم بايد در جامعه آزادي داشته باشند؛ از جمله آزادي انتخاب، شغل، بيان، عقيده و آزادي در مطبوعات و ايجاد احزاب؛ البته همه اين آزادي ها در ديدگاه امام(ره) صورت نسبي داشتند تا به توطئه در جامعه منجر نشود؛ بنابراين آزادي مدّنظر ايشان، آزادي در نظر گرفته شده براي افراد در دين اسلام بود؛ سوم، مسئله تساوي افراد در برابر قانون و رفع تبعيض بين افراد در اين زمينه بود كه امام خميني(ره) بر اين مسئله و آمدن آن در قانون اساسي بسيار تأكيد نمود.
اين مسئله در اصل 107 قانون اساسي گنجانده شده است كه براساس آن رهبر جامعه اسلامي در برابر قانون مساوي با افراد ديگر است.
سه ركن مشاركت، آزادي و تساوي را امام خميني(ره) از ويژگي هاي دموكراسي مي دانست و مي فرمود كه دموكراسي در اسلام مندرج است؛ يعني اسلام دموكراسي را جز احكام امضايي خود قرار داده و در دستورات و احكام اسلامي گنجانده است.
آیت الله خامنه ای هم بر اين مسئله تأكيد نموده و مردم سالاري را با دموكراسي مترادف دانسته است؛ البته نه دموكراسي ليبرال؛ چون متأسفانه بسياري از افراد مردم سالاري را با دموكراسي ليبرال مترادف مي دانند؛ حال آنكه امام(ره) چنين نظري نداشت و معتقد بود كه دموكراسي در متن اسلام است.
رهبر انقلاب اسلامی ایران آیت الله خامنه ای نيز كه مردم سالاري را با دموكراسي و جمهوريت مترادف مي داند معتقد است مردم سالاري در متن تعاليم اسلامي وجود دارد.

بعد دوم انديشه سياسي امام خميني(ره)، اسلاميت است.

ايشان مشروعيت حكومت در عصر ائمه معصومين(ع) را به اجازه رهبر اسلامي منصوب شده از سوي خداوند تبارك و تعالي، يعني ائمه، منوط مي دانست و بر اين اساس در عصر غيبت مسئله ولايت فقيه را مطرح مي نمود كه نايب امام معصوم است و در صورت بركناري آنها از حكومت، آن حكومت طاغوت تلقي مي شد؛ در واقع اگر كارها به اذن فقيه انجام نشود، طاغوت است و طاغوت زماني از بين مي رود كه به اذن خداوند تبارك و تعالي افرادي منصوب شوند.
در كل امام(ره)، در گفتمان انقلاب اسلامي و انديشه سياسي شان بر دو بعد جمهوريت و ولايت فقيه تأكيد مي نمود و آنها را محتواي حكومت اسلامي تلقي مي كرد

گفتمان هاي رقيب انقلاب اسلامي

در بحث گفتمان هاي رقيب گفتمان انقلاب اسلامي، همچون زمان ظهور دين اسلام كه با بوديسم، مسيحيت و زرتشت مواجه بود ، گفتمان انقلاب اسلامي نيز، در داخل ايران، با سه گفتمان سلطنت طلبي (چه سلطنت مشروطه چه سلطنت مطلقه) كمونيستي و ليبراليستي مواجه بود.
اصول عقايد گفتمان ليبراليستي يعني اومانيسم، عقلانيت عرفي، عقل گرايي، نسبي بودن اصول اخلاقي، سكولاريسم يا جدايي سياست از دين ماوراءالطبيعي، لذت گرايي و سود گرايي كه مسلماً هيچ كدام از آنها با گفتمان انقلاب اسلامي سازگاري نداشت.
كمونيست ها معتقد بودند كه خدايي در جهان خلقت وجود ندارد، مالكيت
خصوصي بسيار منفور و فسادآور است و بايد در جامعه از بين برود، دولت حاصل ستم طبقاتي است كه در پرتو مالكيت خصوصي به وجود آمده است؛ بنابراين زماني كه مالكيت خصوصي از بين برود، دولت هم كنار مي رود، دوره هاي تاريخي بر اساس يك دترمينيسم تاريخي به وجود آمده كه ماترياليسم ديالكتيك بر آن تأثير بسياري گذاشته؛ بدين صورت كه ماده سبب شده است دوره برده داري به دوره فئوداليته، دوره فئوداليته به دوره سرمايه داري، و دوره سرمايه داري به دوره سوسياليستي تبديل شود و با نابودي مالكيت خصوصي در دوره سوسياليستي، دولت نيز از بين مي رود.

در پايان دوره سوسياليستي كه دولت از بين رفت جامعه به دوران كمونيستي وارد مي شود.
اينها اصول اساسي گفتمان كمونيستي است كه با گفتمان انقلاب اسلامي به هيچ وجه سازگار نيست.
در گفتمان سلطنت طلبي نيز عده اي همچون نهضت آزادي ها معتقد بودند كه شاه بماند و سلطنت كند نه حكومت و آنهايي كه طرفدار سلطنت مطلقه بودند مي گفتند كه پادشاهي بايد در جامعه ايران برقرار باشد و چون شاه خليفه خدا در زمين محسوب مي شود، در بين افراد سلطنت به صورت موروثي منتقل بشود. از نظر آنها شاه مي توانست در همه شئونات افراد جامعه مداخله كند.
در اين گفتمان قانون گذاري به جاي خداوند به دست شاه بود؛ از همين رو گفتمان فوق نيز با گفتمان انقلاب اسلامي سازگاري نداشت.
گفتمان انقلاب اسلامي، همان گونه كه اشاره شد، دو ركن اساسي داشت: يكي جدي گرفتن خدا در جامعه و نيز قانون گذاري؛ يعني اجرا و حاكم شدن قانون خدا در جامعه و ديگري حكومت مردم و مشاركت، آزادي و تساوي آنها. اين دو ركن اصلي، گفتمان انقلاب اسلامي را از گفتمان هاي ديگر جدا مي كند.

گفتمان انقلاب اسلامي و گسست نسل ها

يكي از گزاره هاي مطرح در گفتمان انقلاب اسلامي ، بحث گسست و پيوند نسلها ست؛
به عبارت ديگر عده اي از طرفداران انقلاب اسلامي و نيز منتقدان و مخالفان آن بحث گسست نسل هاي سوم و چهارم انقلاب از نسل هاي اول و دوم آن و دور شدن از گفتمان انقلاب را مطرح مي كنند .
اختلاف نسل ها واقعيتي است كه نمي شود آن را كتمان كرد؛ زيرا نسل هاي گذشته معمولاً مشاهداتي داشته و درس هايي آموخته اند كه هر چقدر هم براي نسل هاي بعدي توضيح دهند، بخشي از نسل هاي بعدي نمي توانند آنها را درك كنند. اين موضوع درواقع مصداق اين عبارت است كه تا چيزي را نبينند و با گوشت و پوست خودشان لمس نكند، هر قدر هم كه براي آنها توضيح دهيد متقاعد نمي شوند و درك نمي كنند.
نسل اوّل انقلاب دوران شاه، حضور مستشاران امريكايي در ايران، فساد گسترده كشور، نظير برگزاري جشن هنر شيراز، ملكه زيبايي، كاپيتولاسيون و... را درك كرد، اما نسل هاي بعدي اين مسائل را با چشم خود مشاهده نكردند؛ با اين حال نسل دوّم انقلاب در دوران جنگ تحميلي زورگويي هاي امريكا را درك كرد؛ از همين رو به مسائل انقلاب اسلامي حساسيت هاي بسياري دارد، اما نسل سوم نه دوران شاه و مشكلات مردم در آن زمان را درك كرد و نه دوران جنگ و پيامدهاي استعمار و استكبار جهاني بر ملّت ايران را. همين مسئله بين اين نسل ها تفاوت ديدگاه ايجاد مي كند.

براي رفع اين تفاوت جامعه بايد به نسل جديد بفهماند كه
دشمن، دشمن است و هيچ گاه دوست نخواهد شد.
استكبار هيچ گاه دوست نخواهد شد، هيچ گاه از استعمار و استثمار دست برنخواهد داشت، و هيچ وقت منافع ملّت ها را بر منافع خودش ترجيح نخواهد داد.
در صورت انتقال اين درك، نسل جديد هوشيار خواهد شد و خواهد توانست نسل قبلي را درك كند.
به همين خاطر است كه بُعد جمهوريت در نظام هايي كه واقعاً جمهوري هستند و به طرف دموكراسي مي روند، زمينه اي را فراهم مي كند تا نسل ها بتوانند با اين واقعيت ها روبه رو شوند.
در پرتو جمهوريت، مردم حق مشاركت دارند و مي توانند اشتباه كنند و آنگاه از اشتباه خود بازگردند. همين مسئله سبب مي شود نسل ها همديگر را درك كنند؛ به طور مثال در دوره اصلاحات مردم ما اين نكته را درك كردند كه ممكن است آنچه با نام اصلاحات بر سر كار آمده است به ضرر آنها باشد؛ بنابراين دوباره به اصول انقلاب بازگشتند و دوره حكومت اصول گرايي دوره بازگشت مردم به اصول انقلاب است. به اين شيوه، يعني از طريق جمهوريت و آزادي، نسل جديد نسل گذشته را درك كرد و گسست نسلي از بين رفت.
بر اين اساس آنهايي كه معتقدند دموكراسي اسلامي فقط در دوره ابتدايي انقلاب برقرار بود و اكنون جمهوري اسلامي وارد دوره حكومت اسلامي شده است كه مردم در آن جايگاهي ندارند، اشتباه مي كنند.
امام خميني(ره) دموكراسي اسلامي را عين حكومت اسلامي مي دانست كه سير تكاملي خود را طي مي كند تا به دموكراسي اسلامي صددرصدي تبديل شود. پس بايد به مسئولان و دلسوزان نظام گفت كه از مشاركت مردم در جامعه نكاهيد تا به گسست نسلي منجر نشود. اجازه دهيد نسل جديد حق اشتباه داشته باشد.
اين فقط در سايه دموكراسي و جمهوريت روي مي دهد. شهيد مطهري نيز در كتاب انقلاب اسلامي و پيرامون جمهوري اسلامي چنين بيان كرده است كه مشاركت مردم مانند آموزش شنا به افراد است. اگر مربي شنا، براي آموزش همواره دستش را در زير شكم افراد بگيرد، اين افراد هيچ گاه شنا ياد نمي گيرند. اما اگر دستش را بردارد و آن مبتدي چندبار اشتباه كند و حتي ناراحتي بكشد، سرانجام اشتباه خود را تصحيح مي كند و شناگر مي شود. حكومت نيز اگر آزادي هاي مردم را محدود نكند، اين مردم سرانجام از اشتباه هاي خود درس مي گيرند و آن را اصلاح مي كنند و گسست نسلي هم به وجود نمي آيد.
با توجه به موارد گفته شده دربالا گفتمان انقلاب اسلامي ، اصيل ترين و بنيادي ترين گفتمان در بين ساير گفتمان هست ، البته نمي توان بر اين اساس كه گفتمان انقلاب اسلامي اصالت فطري و الهي دارد، از آسيب شناسي گزاره هاي آن و موقعيت تاريخي گفتمان هاي رقيب غافل شد، بلكه بايد اولاً به بسط كامل گفتمان انقلاب اسلامي دل سپرد و به اين گام هاي پيموده دلخوش نبود و ثانياً همواره در تكاپوي بازتوليد و روزآمد كردن آن برآمد تا از اعتبار نيفتد و از دسترس خارج نگردد.
البته نبايد انتظار داشت گفتمان معنوي انقلاب اسلامي ایران به زودي و به درستي در سطح جهان درك و فهميده شود و چنان كه در سي سال گذشته نيز عده بسياري، به ويژه غربي ها، از فهم درست گفتمان انقلاب اسلامي عاجز بوده اند، زمان و اهتمام بيشتري براي مفاهمه و گسترش اين گفتمان در سطوح بالاتر تاريخي و جغرافيايي نياز است.
کد مطلب : ۱۳۷۱۶۲
ارسال نظر
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما

منتخب
پیشنهاد ما