این مقاله از مقالات خواندنی شهید مرتضی آوینی است که انشاالله موثر و مقبول واقع گردد. دوستداران و پی گیران را به کتاب توسعه و مبانی تمدن غرب از این شهید بزرگوار ارجاع می دهیم که بسیار عالی و خواندنی است.
«تکنولوژی ارتباطات اکنون کرهی زمین را به یک دهکدهی بزرگ تبدیل کرده است».
این سخن که اکنون یکی از مشهورات عام افکار عمومی در سراسر جهان است تبعاتی دارد که عموم کسانی که سخنانی از این قبیل بر زبان میرانند ـ جز مصادر نخستین آن ـ از این تبعات بیخبرند. آنچه که توسط این «شبکه جهانی ارتباطات» به مردم سراسر کرهی زمین انتقال مییابد «اطلاعات» است؛ «اطلاعاتی حامل یک فرهنگ واحد منشأ گرفته از عقل علمی جدید». آنچنان که در «علم ارتباطات» میگویند، این «اطلاعات» مجموعهای از «علائم و نشانهها» هستند که باید آنها را در واقع «صورت تبدیل یافتهی فرهنگ» خواند.
انتخاب لفظ «دهکده»، نه شهر یا کشور، خودبهخود با نوعی مبالغه در این تعبیر همراه است، چراکه در یک دهکده همه یکدیگر را میشناسند و از حال و روز هم باخبرند. تصور «دهکده واحد جهانی» خودبهخود با قبول یک «فرهنگ واحد» برای مردم سراسر کرهی زمین ملازم است و هر فرهنگ، آنچنان که در علم ارتباطات میگویند نسبت به «جهان آفرینش» دارای «نگرش و تبیین» خاصی است و لذا تعبیر دهکدهی جهانی لامحاله بدین معناست که ساکنین این دهکدهی واحد، «شریعت واحدی» را نیز پذیرفتهاند. پذیرش هر یک از ادیان نیز در حقیقت به معنای پذیرش همان نحوهی نگرش و تبیین خاصی است که آن دین برای جهان آفرینش دارد؛ اصطلاحی که امروزیها به کار میبرند «جهانبینی» است و جهانبینی مهمترین حوزهای است که «نظام فرهنگی» را صورت میبخشد. همین جهانبینی است که با تبدیل یافتن به نشانهها و علائم قابل انتقال سمعی و بصری، عنوان «اطلاعات» پیدا میکند.
اگر نخواهیم متعرض فرهنگی شویم که اکنون از طریق شبکهی جهانی ارتباطات در سراسر جهان اشاعه مییابد، این قدر هست که این فرهنگ با جهانبینی و جهانشناسی خاصی همراه است که مختص به خود اوست و با هیچ فرهنگ و یا شریعت دیگری جمع نمیشود. لذا شبکهی ارتباطات در این دهکدهی واحد جهانی را باید در اشاعهی کفر و الحاد و انقطاع سریع جوانان و همهی اقوام از فرهنگها و شرایع مستقل خویش دارای مسوولیتی واقعی دانست. بر عهدهی «علم» 1 نیست که دربارهی جهان احکام و نظریاتی کلی صادر کند، چراکه علم فقط «نسبتها و مقادیر و اسباب» را بازمیشناسد و خود از تحلیل این نسبتها و مقادیر و اسباب در یک حکم و نظریهی کلی عاجز است. «علم» اصولاً متعرض ماهیات نمیشود و اگر آن را متکفل «جهانشناسی» کنیم، لاجرم کار را به کفر و الحاد خواهد کشاند؛ گذشته از آنکه «علم به مثابه ابزار» فقط در گسترههای معینی که علمای رسمی خواستهاند به کار افتاده است و در تحلیل اطلاعات دادههای به دست آمده نیز تحلیلگران چگونه میتوانستهاند که خود را از تأثیر معتقدات عقلی و ایمانی خویش دور نگه دارند؟
البته با تحقیق در ماهیت علوم جدید و عدم استقلال آن نسبت به تکنولوژی، حقایق بسیاری دیگری روشن میشود که محل بحث آن در این مختصر نیست، اما هرچه هست منشآت جهانشناسی عقل علمی جدید، فرهنگی است که با هیچ فرهنگ دیگری غیر خویش جمع نمیشود و در روبهرویی با فرهنگهای دیگر، اگر از عهده برآید آنان را هضم میکند و اگرنه، روی به مقابلهای نابرابر میآورد و از آنجا که احکام آن بیشتر به مذاق عقل سطحی خوش میآید، غالباً نتیجهی مقابلهی اینچنین، آن سان که در میان غالب اقوام جهان سوم میبینیم، به سود فرهنگ غربی است. علمزدگی و تکنوکراسی سرنوشت محتوم غریب به اتفاق دانشجویان دانشگاههاست، چراکه انسان به شدت در معرض این خطر عمده قرار دارد که «علت» را با «سبب» اشتباه بگیرد و در ضمن گریز فطریاش از جهل، روی به نظامهای فکری خاصی بیاورد که یک آگاهی سطحی به «واسطهها و اسباب حدوث عالم» آنان را از تفکر در «علت و ماهیت» کفایت کرده است.
هر فرهنگ خواهناخواه دارای «اُسوهها و مدلهایی رفتاری و احساسی» است که نفیاً یا اثباتاً افراد پذیرای خویش را از رفتارهایی خاص برحذر میدارند و به رفتارهایی دیگر تشویق میکنند و یا آنکه نابهخود، بیآنکه مستقیماً در قلمرو عقاید و مفاهیم وارد شوند، «الگوهای احساسی» آنها را تغییر میدهند. این اسوهها، مدلها و یا الگوهای رفتاری و احساسی که یک فرهنگ را شکل دادهاند و نظام بخشیدهاند، در واقع صورتهای نوعی و مطلق تحقق جهانبینی و جهانشناسی آن فرهنگ هستند و خواهناخواه به غایاتی برای زندگی انسانها تبدیل میشوند و یا خلقوخوی ونفسانیت آنها را در چهارچوبها و دستورالعملهای معینی، خشتریزی و قالببندی میکنند. در فرهنگ دینی این اسوهها و غایات از جنبهی ثبوتی در معصومین و قدیسین و نظامهای احکام عملی ظهور مییابند و از جنبهی سلبی، در صورت دشمنان دین، گناهان کبیره و … در فرهنگهای غیردینی، همچون فرهنگی که امروز به تبع جهانی شدن تکنولوژی ارتباطات در سراسر عالم اشاعه یافته است، این «مدلهای رفتاری» بر مشهورات علمی، اعتبارات عقل روز، توهمات و خرافات موجه بنا گشتهاند و با جایگزینی «قانون اومانیستی» و «قراردادهای اجتماعی» به جای «شریعت مبتنی بر وحی»، دیگر مدلهای سلبی نیز غالباً مبتنی بر نهی قانون هستند نه اعتبارات اخلاقی و مناهی مذهبی.
در اینکه تمدن اروپایی چگونه توانسته است بر همهی تمدنهای دیگر عالم غلبه یابد و به صورت یک «فرهنگ غالب و مسلط» جهان را به یک دهکدهی واحد تبدیل کند سخن بسیار است، اما هرچه هست، این امری است که تقریباً وقوع یافته و اگر نمونهای چون انقلاب اسلامی ایران وجود پیدا نمیکرد، جز در نزد معدودی اهل نظر، هیچ جای تردید در احکام کلی تمدن جدید نمیتوانست وجود داشته باشد.
محتوای ارتباطات در این دهکدهی جهانی «اطلاعات» است، «اطلاعاتی منشأ گرفته از فرهنگ مسلط جهانی که فرهنگ تمدن اروپایی است و نظام ارزشی ملازم با آن». این فرهنگ سلطهگر و سلطهگرا برای مبدل کردن جهان به یک دهکدهی واحد، همهی نظامات لازم را نیز تأسیس کرده است: اعلامیهی جهانی حقوق بشر، سازمان ملل متحد، شورای امنیت و … از همه مهمتر تفکر ـ یا شبهتفکر ـ مبتنی بر مشهورات علمی که آن را «فلسفهی علمی» میگویند. «فلسفهی علمی» جو فروش گندمنمایی است که میخواهد با استنباط احکام کلی از مجموعهی اطلاعات علمی، که جز در محدودهی نسبتها و اسباب نمیتوانند واجد هیچ کلیت و عمومیت و یا اطلاق باشند، فلسفهنمایی کند و جانشین تفکر فلسفی شود.
این هست که شبکهی جهانی ارتباطات، در طول دهها سال، فرهنگ واحدی را که بر همین شبه تفکر علمی مبتنی است در سراسر زمین اشاعه داده است و اکنون اعتبارات عقلی ـ و یا بهتر بگوییم اعتبارات وهمی یا شبهعقلی ـ عموم انسانهایی که با رسانههای گروهی در سراسر جهان ارتباط دارند به چیزی جز احکام پوزیتیویستی 2 و کفرآمیز تمدن جدید حکم نمیکند، اما از سوی دیگر، اگر آنچنان که در علم ارتباطات میگویند «تفکر، حاصل ارتباطات است»، چرا در جهان امروز نمونهای چون انقلاب اسلامی ایران فرصت وقوع داشته است؟
اعم از آنکه تاریخ را بر مبنای «نظریهی ارتقای خطی» تحلیل کنیم و یا آنچنان که در علم ارتباطات مرسوم است براساس «تکامل ابزار ارتباطی»، انقلاب اسلامی ایران یک نمونهی غیرقابل توجیه است. در کتاب «موج سوم» که در واقع مانیفست تفصیلی عامیانهی تمدن جدید است، انقلاب اسلامی ایران همچون عکسالعملی در برابر هجوم موج سوم یا «موج انفورماتیک» تحلیل شده است که توسط وابستگان به موج دوم انجام گرفته … و البته این تحلیل به یک لطیفهی غرضجویانه بیشتر از یک تحلیل علمی شبیه است. اگر جهان را چون یک دهکدهی جهانی با اغراض و غایات و با فرهنگ پوزیتیویستی تمدن جدید تصور کنیم، انقلاب اسلامی ایران با این رویکرد اصولگرایانه به احکام اسلام نمیتواند جز یک بازگشت مرتجعانه به عصر اسطورهها و دین چیز دیگری باشد، چراکه بنابر فرض اولیه، با ظهور عصر تفکر فلسفی یا عصر تعقل محض زمینی، عصر اسطورهها و دین سپری گشته است و نخست فلاسفه جانشین انبیاء گشتهاند و سپس متدولوژیستها جای هر دو را پر کردهاند.
اگر بخواهیم صادقانه سخن بگوییم، باید گفت که اصلاً آنچه ما میگوییم بر مبانی نظری دیگری متغایر و حتی متضاد با مبانی نظری تمدن جدید استوار است و لذا سخن ما را با این عقل اعتباری یا شبهتفکری که حاصل ارتباطات جهانی و نفوذ فرهنگ مسلط اروپایی است نمیتوان دریافت و اگر کسی بخواهد با این عقل روز و براهینی ریشه گرفته از مشهورات علمی با ما به چونوچرا برخیزد، راهی به حقیقت نخواهد داشت.
علم ارتباطات در «تعریف انسان و غایات او» و در سایر مبانی نظری خویش، با «تاریخ تمدن» ـ آنچنان که غربیها نگاشتهاند ـ مشترک است، هرچند ممکن است بر این اشتراک آنچنان که باید، تصریح نشود. در اینجا نیز برای حیات انسان در طول تاریخ یک سیر تکامل و ارتقای خطی فرض میشود که در طی آن، انسان «از بدویت به سوی مدنیت و سپس تمدن تکنولوژیک تحول مییابد» و آنچه به عنوان «فرهنگ» خوانده میشود، در واقع «مجموعه اطلاعاتی است که بشر در طول این تاریخ تمدن و همین سیر ارتقایی خطی فراهم آورده است». در این سیر آنچه که چهرهی تاریخ را تغییر میدهد «تکامل ابزار» است و لذا اعصار مختلف با عناوین مأخوذ از همین تصور نام گرفتهاند: عصر حجر، عصر مفرغ، عصر مس، عصر آهن و … آیا تاریخ را تنها از همین نظرگاه میتوان بررسی کرد؟
در این نحو تحلیل تاریخ که نتیجهی لازم پذیرش ترانسفورمیسم3، ماتریالیسم تاریخی4 و نظریهی ترقی است، «دین» نیز امری است تابع تاریخ طبیعی زندگی بشر.
لازمهی پذیرش این نحو تحلیل تاریخ قبول این نکته است که ظهور دین در زندگی انسان بدوی، معلول خوف و ناتوانی او در برابر عوامل طبیعی است و با تکامل بشر و تکمیل ابزار تولید و توسعهی مدنیت، تفکر دینی نیز تکامل مییابد و بشر رفته رفته از شرک مطلق به توحید و سپس به نفی مطلق پرستش دینی گرایش مییابد. با هم درریختن اصل ترانسفورمیسم و نظریهی ارتقای خطی، همهی تاریخ تمدن در هم خواهد ریخت و به صورت دیگری درخواهد آمد. اگر کتابهای درسی ما از مدارس تا دانشگاهها با علم به تبعات و لوازم قبول تاریخ تمدن ـ به همین صورتی که غربیها نگاشتهاند ـ تنظیم میگشت، بسیاری از مطالب و مقالات مندرج در کتب درسی حذف میشد و ما ناچار میشدیم که از نظرگاه اعتقادی خویش به تاریخ مدنیت نظر کنیم و حقیقت را دریابیم.