۰
چهارشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۳ ساعت ۱۲:۱۵

علمای نجف در مصاف با استبداد و استعمار

ستیز با اشغال گران
علمای نجف در مصاف با استبداد و استعمار
پس از اشغال عراق توسط انگلستان، آیات عظام: شیخ الشریعه اصفهانی، مصطفی کاشانی و علی داماد به نمایندگی از بزرگان نجف به کاظمین رفتند تا پس از هماهنگی با آیة اللّه سید مهدی حیدری، از علمای برجسته این شهر، به بررسی راه های مقابله با تجاوز انگلیسی ها بپردازند.

آیة اللّه سید محمد سعید حبوبی همراه برخی بزرگان دیگر نجف بی درنگ رهسپار نواحی جنوب عراق گشت، زیرا اشغالگران در این مناطق استقرار یافته بودند. آن عالم مجاهد در مسیر راه با سخنرانی های مهیج و یادآوری نبردهای صدر اسلام و بیان اهمیت جهاد با کافران، صدها نفر را با خود همراه نمود. سرانجام نیروهای بسیج شده به رهبری مجتهدان بزرگ در خط مقدم جبهه، یعنی ناحیه استراتژیک قرنه (جایی که دجله و فرات به هم می رسند) مستقر شدند. با وجود مقاومت مجاهدین، انگلستان قرنه را به تصرف درآورد و سپس به شعیبه حمله کرد. در این جبهه نیز شیعیان ناگزیر به عقب نشینی شدند، اما به دلیل عمل نمودن به فتوای مجتهدان مبنی بر استمرار ستیز با استعمار، به مقاومت خود ادامه دادند.

در چنین وضعی دولت عثمانی تصمیم ناگواری گرفت، زیرا در تاریخ هشتم رجب سال 1333 ه. ق نیروهای نظامی خود را به فرماندهی عزت بیک به نجف، که مرکز اصلی سازماندهی مجاهدین بود، اعزام داشت. این افراد در نجف اقدامات ناروایی انجام دادند؛ از جمله: برقراری غرامت های سنگین مالی، غارت اشیای گران بها، مصادره مواد غذایی و تحت فشار قرار دادن مردمان ساکن این دیار.

بدین ترتیب در شرایطی که عراق به اتحاد و انسجام بیشتری نیاز داشت شهرهای مذهبی، مورد آزار و اذیت سربازان عثمانی قرار گرفت. که در نتیجه این فشارها مردم نجف به مقاومت در برابر نیروهای دولت مرکزی برخاستند. آنها نیز گُردانی مجهز به چند قبضه توپ، روانه نجف کردند و مردمانی را که مشتاقانه در نبرد با استعمار جانفشانی نموده بودند مورد تهاجم خود قرار دادند، اهالی نجف که این وضع را مشاهده نمودند در خیابان ها و معابر سنگربندی نموده و در اطراف حرم مطهر اجتماع کردند تا از به غارت رفتن اموال ارزشمند بارگاه امیرمؤمنان (ع) جلوگیری کرده و آستانه مقدسه مولایشان را از هرگونه گزندی حفظ کنند.

سربازان ترک عثمانی به روی شیعیان این دیار آتش گشودند و به یکی از گلدسته های حرم آسیب وارد کردند. آیة اللّه سید محمد کاظم یزدی در این باره تلگراف اعتراض آمیزی به اسلامبول (واقع در ترکیه کنونی و مقر دولت عثمانی) مخابره نمود. مبارزات مردم نجف در مقاب بودند. این جمعیت پس از تشکیل اولین جلسه، یکی از افسران انگلیس را که مارشال نام داشت به هلاکت رسانیدند. محافظین وی به انتقام کشتن او، با اسلحه خود به سوی مردم نجف آتش گشودند و عده ای را به خاک و خون کشیدند. سرهنگ بالفور از مأموران انگلیس برای بررسی موضوع به نجف رفت، ولی مردم او را نیز هدف قرار دادند.

ارتش انگلیس پس از این حوادث نجف را محاصره و شرایط رفع محاصره در چند محور را چنین اعلام کردند: تحویل دادن اشخاصی که رهبری این حرکت را عهده دار بوده اند، تحویل یک هزار قبضه تفنگ به عنوان غرامت، پرداخت غرامتی معادل پنجاه هزار لیره انگلیسی طلا، تبعید یک هزار نفر به عنوان اسیر جنگی به هندوستان.

ادامه محاصره نجف مخالفت برخی شخصیت های مذهبی سیاسی جهان اسلام را برانگیخت، اما نیروهای استعمارگر بدون اعتنا به اعتراضات مسلمانان، محاصره نجف را ادامه دادند و سرانجام به دلیل برتری تسلیحاتی و عدم همکاری قبایل اطراف شهر با مردم نجف، محاصره کنندگان این دیار را به تصرف درآوردند و حدود یک هزار خانوار را از مساکن خویش بیرون نمودند که آنان هم ناگزیر در اماکن مقدس و مساجد اقامت نمودند، اما مبارزان هم چنان مقاومت می کردند و از تسلیم شدن در برابر اشغال گران امتناع ورزیدند. تعقیب خانه به خانه برای در بند کردن آنان آغاز شد و این وضع به دستگیری یک صد و پنجاه نفر انجامید.

مهاجمان در کوفه برای قوای انقلابی مذکور دادگاه نظامی تشکیل دادند که سیزده نفر را محکوم به اعدام نمود که با وساطت آیة اللّه سید محمد کاظم یزدی محکومیت برخی از آنان به حبس ابد یا تبعید تبدیل شد که سرانجام، این گونه جنایات روابط بین شیعیان عراق و انگلیسی ها را تیره تر نمود.(1)

از سلطه تا استقلال


پس از تصرف عراق و اشغال بغداد در سال 1325 ه. ق انگلستان در صدد رسمی کردن سلطه خود بر این سرزمین برآمد. کارگزاران انگلیس با برپایی یک همه پرسی صوری و نظرخواهی از رؤسای سرسپرده برخی قبایل، چنین اظهار کردند که مردم عراق به قیمومت انگلستان رأی داده اند.

ویلسن افسر عالی رتبه انگلیس در عراق دست به کارهایی زد که مسلمانان این سامان را خشمگین کرده و نفرت آنان را برانگیخت.

در رجب سال 1337 ه. ق آیة اللّه سید محمد کاظم یزدی رحلت یافت و میرزا محمد تقی شیرازی رهبری شیعیان را عهده دار گردید. او که از مخالفان سرسخت سلطه انگلیسی ها بر عراق بود با صدور فتوایی مسلمانان را از قبول حکومت بیگانگان منع کرد و از تمامی مردم عراق خواست با هم متحد شوند و برضد استعمار قیام کنند.

وعّاظ و خطبا نیز مردم را برای مبارزه با مهاجمان تهییج نمودند. نخستین برخورد مسلحانه بین مردم عراق و قوای انگلیسی در شهر رمیثه در حوالی دیوانیه روی داد که دلیل آن توقیف شیخ شعلان الجون، بزرگ قبیله ظوالم بود. وی با نجف و کربلا تماس داشت و مصمم بود پس از اعلام جهاد توسط مجتهدین و رهبران مذهبی، قبیله خود را برای ستیز با نیروهای انگلیسی تجهیز کند. فرستاده ای نیز از نجف به رمیثه رفته و فعالیت شیخ شعلان را با مبارزین نجف هماهنگ می نمود. بازداشت وی طرح نجف را برای مقابله با دولت دست نشانده با خطر مواجه ساخت.

افراد قبیله ظوالم یک روز پس از دستگیری شعلان، وی را آزاد ساختند. پس از رهایی او، دستور قیام از سوی رهبران نجف صادر گردید. انقلابیون راه آهن شمال به جنوب را قطع کردند. این نهضت در فاصله اندکی به سراسر عراق سرایت نمود و نیروهای مبارز پایگاه های انگلیس را به محاصره خویش درآوردند. از سوی اشغال گران تلاش هایی برای شکستن حلقه محاصره و آزاد سازی رمیثه و سماوه صورت گرفت، ولی همه آنها با شکست مواجه شد. همین موضوع، انقلابیون را تشویق کرد تا مقاومت افزون تری از خویش بروز دهند.

مجاهدان در شهرهایی چون کربلا و نجف حکومت را به دست گرفته و خود به اداره امور پرداختند. در آغاز ماه ذیحجه سال 1338 ه. ق آیة اللّه میرزا محمد تقی شیرازی در نجف در گذشت و رهبری انقلاب را مراجعی چون شیخ الشریعه اصفهانی، سید ابوالحسن اصفهانی، میرزا حسین نائینی و برخی دیگر از بزرگان نجف به عهده گرفتند.

شیخ الشریعه نمایندگان فعالی را به استان متنفق اعزام کرد تا ناصریه را در اختیار گرفته و سراسر منطقه فرات جنوبی را زیر نظر نجف اشرف درآورند. هنگامی که نماینده ها به شهر شطره رسیدند هزاران نفر از مردمی که برای استقبال از آنها بدان شهر روی آورده بودند، مقدمشان را گرامی داشتند. از آن سوی استعمار انگلیس که مشاهده نمود مجاهدین به رهبری علمای نجف پیروزی هایی به دست آورده اند با طرح پیشنهاد صلح، بین انقلابیون تفرقه افکندند. در این حال سرپرسی کاکس که در ایران به سر می برد در محرم سال 1339 ه.ق وارد عراق شد و فرمان حمله عمومی را صادر کرد که به دنبال آن شهرهای کربلا و نجف سقوط نمود و بسیاری از نیروهای انقلابی پس از صدور فرمان عفو عمومی، اسلحه را بر زمین نهادند.

دولت انگلیس پس از فرو نشانیدن انقلاب، پاره ای از رهبران آن را تبعید کرد و بسیاری را روانه زندان ساخت، اما وقوع انقلاب عراق موجب گردید که عراق استقلال خود را به دست آورد. در این رویداد، استعمار انگلستان بار دیگر نیروی معنوی مراجع شیعه را تجربه کرد و متوجه شد که آنان سدی استوار در برابر حیله های آنان می باشند.

مقاومت در برابر مهره ای سرسپرده


قوای انگلیس با تعیین مهره های به نام "فیصل" و گماردن وی بر تخت قدرت کوشیدند تا از پشت پرده امور عراق را در اختیار گیرند. اما مراجع و شیعیان عراق حاضر به قبول فیصل نشدند. فیصل زمانی زمام امور را به دست گرفت که آیة اللّه سید محسن حکیم مانند ستاره ای فروزان در نجف درخشید.

در سال 1327 فیصل به سوی دیار امیرمؤمنان (ع) روانه گردید. عبدالرسول خالصی (فرماندار کربلا) نماینده ای نزد سید محسن حکیم فرستاد تا ورود شاه را به وی اعلام کند، آن مرجع والا مقام فرمود: من هرگز به استقبال فیصل نخواهم آمد، حاکم کربلا خود نزد ایشان آمد و گفت این کار شما به مصلحت شیعه نمی باشد. اما آیة اللّه حکیم در جوابش گفت: هدف از سفر شاه به نجف تبلیغات شخصی است و نمی خواهم از فردی که در جهت رفع مشکلات مردم هیچ گامی برنداشته استقبال نمایم. آن بزرگوار نه تنها از دیدار با فیصل در نجف امتناع ورزید،بلکه با سیاست های ضد دینی پادشاه مذکور به مقابله برخاست و از تصویب لوایح ضد اسلامی وی، از جمله قانون فروش اموال و املاک وقفی جلوگیری کرد.

از حوادث این روزگار حمله سه کشور فرانسه، انگلیس و رژیم اشغالگرقدس به مصر بود که مردم نجف با شنیدن این خبر به خیابانها ریختند و باشعارهای نابود باد استعمار به حمایت از مصر پرداختند. قوای دولتی در نجف به تظاهرکنندگان حمله کرد و گروهی را مجروح و عده ای را زندانی نمود. آیة اللّه سید محسن حکیم برای دفاع از مردم نجف و آزاد ساختن زندانیان، نخست طی تلگرافی به ملک فیصل نوشت: خونریزی و وحشی گری ای که در نجف رخ داد بسیار رفتار پست و نادرستی بود. بسیار متأسفیم که حکومت عراق به چنین کاری اقدام کرده است. مردم نیز از این کردار دولت متنفّر و منزجراند. وقتی دریافت که دولت نسبت به آزادی زندانیان اقدامی نمی کند به عنوان اعتراض به رفتار مذموم مذکور در نماز جماعت حاضر نگردید. دیگر بزرگان و اساتید نیز به او اقتدا کردند. پس از یک هفته اعتراض، دولت ناگزیر گردید به خواست علمای نجف گردن نهد، زیرا موجی از اعتراض و اعتصاب، اکثر شهرها را در بر گرفت و فیصل که این حوادث را به نفع خود نمی دید رؤسای مجالس ملی و سنا را با نامه ای به شرح ذیل به نجف فرستاد.

حضرت علامه آقای سید محسن طباطبایی حکیم با سلام، رحمت و درود خداوند بر شما باد. خبر تلگراف شما به ما رسید ما از جریان تأسف آور نجف اشرف که شهر مقدسی است متأسفیم و امر کردیم اقدامات قانونی به عمل آید.

آیة اللّه حکیم پس از ملاقات با فرستادگان شاه و دریافت قول آزادی زندانیان، سرانجام به اعتصاب یک هفته ای خود پایان داد و اندکی بعد زندانیان آزاد شدند.(2)

آیة اللّه حکیم هیأتی مرکب از بزرگان شیعه و سنّی را به کشورهای ترکیه، افغانستان، پاکستان، هند، اندونزی، مالزی، سنگاپور و ایران فرستاد تا در خصوص مسئله فلسطین و کمک به آنها با مقامات رسمی این سرزمین ها مذاکراتی صورت گیرد. در واقع رهبران و کارگزاران کشورهای اسلامی را به اتحاد و انسجام در برابر اسرائیل غاصب در ماجرای نبرد شش روزه اعراب و اسرائیل فراخواند. در پی این اقدام آیة اللّه حکیم، که دامنه ای فراتر از عراق داشت، و اغلب کشورهای اسلامی را شامل می گردید. آن بزرگوار شخصیتی جهانی یافت. نجف مرکز کشورهای اسلامی تلقی می گردید. برخی از دیدار کنندگان با آیة اللّه حکیم شعاری بدین مضمون سر می دادند:

سید محسن قائدنا
والنجف عاصمتنا
یعنی سید محسن حکیم رهبر ماست و نجف مرکز و پایتخت ما به شمار می رود.(3)

مخالفت با دیکتاتوری و کودتا


عبدالکریم قاسم در سال 1336 ه.ش رژیم پادشاهی عراق را سرنگون ساخت و به عنوان نخستین رئیس جمهور، زمام قدرت را به دست گرفت. با این کودتا نظام سلطنتی در عراق برچیده شد و شیوه ای جدید از دیکتاتوری با نام رئیس جمهوری بر آسمان این سرزمین سایه افکند.

حوزه علمیه نجف و خصوص علمای این دیار و در رأس آنان آیة اللّه سید محسن حکیم که از نقشه های پشت پرده اجانب آگاه بود با تشکیلات جدید مخالفت کرد. آن مرجع بیدار از ارسال تلگراف و تأیید عبدالکریم قاسم - رهبر کودتا - اجتناب نمود و بدین ترتیب در برابر نظام جدید قرار گرفت.

چند روز پس از کودتا، در اولین گام عبدالکریم قاسم مخالفت خود را با احکام اسلام نشان داد و زمزمه لزوم کنار نهادن حجاب زنان از سوی مسئولین بالا گرفت. آنها با این استدلال ابلهانه که چون نوری سعید با چادر زنانه قصد فرار از کشور را داشته است پس شایسته نیست بانوان از این پوشش استفاده کنند، زمینه را برای پیاده کردن اصل استعماری کشف حجاب آماده ساختند، علما و شیعیان نجف؛ به ویژه آیةاللّه سید محسن حکیم در برابر این توطئه ایستادند. شیخ محمد امین زین الدین هم برای روشن ساختن افکار عمومی و درهم کوبیدن جوّ مسموم و ضد حجاب، کتابی تحت عنوان (العفاف بین السلب و الایجاب)،نگاشت ولی کارگزاران حکومتی به بهانه این که اثر مذکور حاوی اندیشه های منجمد و ارتجاعی است از طبع آن جلوگیری کردند. مردم نیز با شنیدن این خبر اجتماع مهمی در منزل آیة اللّه حکیم تشکیل دادند و مخالفت خویش را با اقدامات کودتاگران اعلام کردند، این اجتماع را می توان نخستین گردهمایی بزرگ در منزل ایشان (در نجف) دانست. آن بزرگوار ضمن اعزام نماینده ای، پیام کوبنده ای برای کارگزاران رژیم کودتا ارسال نمود به گونه ای که آنان ناگزیر عقب نشینی کرده و به کتاب یادشده اجازه چاپ و نشر دادند.

حزب دعوت اسلامی با حمایت های آیةاللّه حکیم پا به عرصه حیات اجتماعی نهاد و فعالیت های خود را توسعه داد. کمونیست ها و سایر احزابی که بر اساس هوس های انفرادی و منافع گروهی شکل گرفته بودند با مشاهده حضور قدرتمند این حزب در عرصه سیاسی - فرهنگی کوشیدند بین حامی نیرومند آن (آیة اللّه حکیم) و حزب مذکور فاصله افکنند. در همین راستا فرستاده ای از سوی آنان در سال 1341 ه.ش به دیدار آن مرجع عالی مقام رفت و حزب دعوت اسلامی به رهبری سید محمد باقر صدر را خطری بزرگ برای تشیع، نجف و حوزه های علمیه تلقی کرد، آیة اللّه حکیم فرمود: آیا گمان می کنید شماها برای صیانت از حوزه نجف و شیعیان از سید محمد باقر صدر علاقه مند ترید. با این سخن، آنان در راه اجرای نقشه شوم خود شکست خوردند و با ناامیدی تمام برگشتند. علاوه بر حزب اسلامی، گروهی از دانشوران در نجف نیز برای هدایت تبلیغات دینی، طرح مبارزه با افکار انحرافی و نشر حقایق اسلامی را پی ریزی نمودند که «جماعة العلماء» نام گرفت.

کمونیست ها و دیگر احزاب منحرف، به کارشکنی در برابر این جماعت علمی که چشم بیدار مرجعیت و حوزه نجف بود، برآمدند که حرکات مسموم آنان با اطلاعیه آیة اللّه حکیم خنثی گردید. با حمایت آشکار ایشان، جماعت علما بیش از گذشته نیرومند گردید و با اقتداری معنوی و علمی، خدمات ارزنده ای در خصوص معرفی اسلام و نشر معارف دینی ارائه نمود.(4)

روز 14 رمضان سال 1341 ه. ش کودتای خونین عبدالسلام عارف به ثمر نشست و وی با هم پیمانان بعثی خویش اداره عراق را عهده دار شد. پس از مدتی بین رهبران حزب بعث اختلاف به وجود آمد و عبدالسلام عارف از این وضع بهره برد، آنان را از مراکز قدرت دور کرد و برای بدست آوردن قلب مردمان مسلمان، خود را پای بند به دیانت و مخالف کمونیزم و مادی گرایی حزب بعث نشان داد، ولی از آن سوی برای درهم کوبیدن قدرت مرجعیت و حذف تدریجی آن از صحنه سیاست کشور، پرچم قوم گرایی برافراشت. در دیدگاه او اهل سنت اعرابی با اصالت بودند و شیعیان غیر عرب و فارس به شمار می رفتند! این موضع گیری عبدالسلام از سوی زعمای حوزه نجف مردود و مورد تقبیح قرار گرفت.

عبدالسلام برای خشنودی مرجعیت و ساکت نمودن آن، هیأتی بلند پایه را به ریاست طاهر یحیی، نخست وزیر، به ملاقات حکیم فرستاد، اما آیة اللّه حکیم که روش حکومت جدید را مبنی بر قومیت گرایی، خلاف اسلام می دانست در ملاقات با شخصیت های سیاسی مزبور مخالفت خویش را با شرایط کشور اعلام کرد و از طاهر یحیی خواست تا آنها از طایفه گری دست بر داشته، قانون احوال شخصیه را لغو و از فروش شراب جلوگیری کنند. پس از بازگشت ناکام طاهر یحیی از نجف، عبدالسلام برای دست یابی به هدف یاد شده خود بارها از مرجع مسلمین تقاضای ملاقات کرد، ولی آن فقیه با فراست دیدار با رهبر کودتا را مشروط بر لغو قوانین ضد دینی اعلام نمود.

مجموعه این حوادث، عارف را بر آن داشت که علیه شیعیان و مرجع آنان سخت گیری نشان دهد. در این هنگام مرجعیت شیعه و دانشمندان نجف، مردم را به اجتماع بزرگ در صحن مقدس بارگاه امیرمؤمنان (ع) فرا خواندند تا به عبدالسلام عارف هشدار دهند. هرچند که عامل کودتا تصمیم گرفته بود ضربه ای اساسی بر درخت تناور مرجعیت وارد کند، ولی هرگز در این راه توفیقی به دست نیاورد و سرانجام ترجیح داد آیة اللّه حکیم، حوزه نجف و گروه های اسلامی این شهر را به حال خود رها کند.

درپی این تصمیم که خود فتحی بزرگ به شمار می آمد محافل دینی رونق گرفت و گروه های دیگر تلاش های خود را گسترش دادند در چنین شرایطی عبدالسلام عارف در اثر سقوط هواپیمای اختصاصی اش به هلاکت رسید و برادرش عبدالرحمان عارف زمام امور را به دست گرفت.(5)

در روزگار او کشور عراق به سمت فضای باز سیاسی هدایت شد و احزابی چون کمونیست و بعث که توسط عبدالسلام طرد شده بودند دوباره فعالیت خود را آشکار کردند، امّا به رغم فعالیت های این احزاب، قدرت اسلام گرایان رشد و گسترش بیشتری یافت.به نحوی که عبدالرحمان به دلیل پرتو تابش ایمان و درخشندگی شیعیان چاره ای جز حرکت در حاشیه نداشت. در مجالسی که به مناسبت های گوناگون از سوی مرجع عالی قدر شیعه آیة اللّه حکیم برگزار می شد، نماینده ای از طرف خود می فرستاد و در امور مهم کشوری با نماینده مرجعیت شیعه در بغداد (سید مهدی حکیم) به رایزنی می پرداخت. گفت و گوهای انجام شده در این جلسات خود بیان گر توان بالای حوزه نجف و بالندگی شیعیان این سامان است. استعمارگران که آینده منافع خود را در معرض خطری آشکار می دیدند برای مهار قدرت مرجعیت شیعه نقشه های گوناگونی را به اجرا گذاشتند و در اندیشه نیرویی بودند تا بتوانند در برابر زعیم شیعه و پیروانش بایستند. البته در عراق هیچ تشکیلاتی جز حزب بعث برای این مأموریت بزرگ مناسب نبود.(6)

عبدالرحمن عارف در سال 1968 م با کودتای حزب بعث به رهبری احمد حسن البکر از کار برکنار شد. البکر توسط شورای انقلاب قدرت را به دست گرفت و اختناق و سرکوبی شدیدی در عراق ایجاد نمود. به دنبال پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی (ره) وی تحت فشار معاونش صدام حسین استعفا داد و صدام قدرت را به دست گرفت. البکر خواستار شناسایی انقلاب اسلامی و نزدیکی به ایران شده بود که از کار برکنار گشت.

صدام در ماههای نخستین حکومت استبدادی خود تصفیه های خونین بی سر و صدا را در عراق به راه انداخت. خودخواهی، جاه طلبی، ثروت اندوزی و کشتارهای وحشتناک از ویژگی های این مرد تکریتی بود.

وی با حاکم نمودن جوّ رعب و وحشت و اختناق هر روز دامنه قدرت پوشالی خود، خانواده، بستگان و حزب بعث را گسترش می داد و این جاه طلبی ها به حدی رسید که دیگر محدوده کشور عراق با منابعی بسیار غنی برایش کافی نبود لذا در اندیشه دست اندازی به دیگر سرزمین ها افتاد و به تصوّر این که قادر خواهد بود خوزستان زرخیز ایران را ضمیمه قلمرو خویش کند در 31 شهریور 1359 یعنی حدود دو سال پس از فرمانروائیش تهاجم گسترده ای را علیه ایران آغاز کرد. او در این جنگ تحمیلی از حمایت بی دریغ تمامی ابرقدرت ها و برخی کشورهای مرتجع برخوردار شد با این حال بدون دستیابی به اهداف تخیلی و شوم خود در این نبرد و پس از ارتکاب فجیع ترین جنایات جنگی و بی حرمتی به قوانین بین المللی پس از هشت سال به مرزهای قبل از جنگ عقب نشست.(7)

حزب بعث با بینش ضد اسلامی و سوابق منفی و خیانت بار خود، در اعماق ارتش نفوذ نمود و باکمک معاون اداره اطلاعات ارتش (سرهنگ عبدالرزاق آل نایف) و همکاری گارد ریاست جمهوری در سال 1346 ه.ش زمام امور عراق را به دست گرفت. آنان بدون نیرنگ و ظاهر سازی نمی توانستند به مقاصد خود برسند به همین دلیل سیاست دو رویه ای را پیش گرفتند تا به تدریج احزاب اسلامی، مرجعیت شیعه و تشکیلات شیعیان را از میان بردارند. این شیوه منافقانه مؤثر واقع شد. سرانجام در سال 1347 ه.ش بازی نفاق گونه حزب بعث پایان یافت و با صدور اطلاعیه ای رسمی پرده از سیمای کریه خود برداشت و اعلام کرد: از میان برداشتن ارتجاع دینی به عنوان بزرگترین مانع در مسیر اهداف حزب، ضروری است.

با صدور این اطلاعیه، آیة اللّه حکیم و علمای حوزه نجف و دیگر مراکز شیعه با سیاست های حزب بعث مخالفت نمودند، زیرا آنان برای محو دیانت، کم رنگ نمودن ارزش های الهی، ترویج فساد و بی بندو باری؛ به خصوص در میان جوانان تلاش می کردند. مرجع مسلمانان که نمی توانست در برابر یورش های آشکار و پنهان بعثیان به صفوف مؤمنان و تهاجم به سوی فرهنگ دینی خاموش بنشیند مردم را به یک گردهمایی بزرگ در صحن امیرمؤمنان (ع) فراخواند. در این اجتماع با شکوه و گسترده که تعدادی از دانشمندان نجف از جمله شهید آیة اللّه سید محمد باقر در این اطلاعیه از شیعیان خواسته شده بود که تفرقه را از میان بردارند و عزم خود را برای یاری جبهه حق جزم کنند. البته تحقق این امر جز با تأکید به ارزش های معنوی و بازگشت به اسلام و طرد افکار گمراه کننده و انحرافات اجتماعی امکان پذیر نخواهد بود. هنوز چند در جوار بارگاه حضرت علی (ع) نگذشته بود که نظام بعثی مبارزه خود را علیه اسلام آشکار ساخت و در یک یورش ناگهانی، جمعی از دانشمندان شیعه را به زندان افکندند. عده ای از این بزرگان پس از تحمل شکنجه های وحشتناک در زندان های رژیم بعثی به شهادت رسیدند. جوّ وحشت و هراس ادامه یافت، حملات، دستگیری ها و مجازات های سخت استمرار پیدا کرد، در این گیرو دار آیة اللّه حکیم که از بیماری سرطان رنج می برد در 27 ربیع الاول سال 1390 ه.ق مطابق 1349 ه.ش دیده از جهان فروبست و به سرای جاوید شتافت.(8)

حکایت یک حماسه


پس از رحلت آیة اللّه حکیم، دوران مرجعیت آیة اللّه سید محمد باقر صدر در کنار دیگر مراجع آغاز شد، آن فقیه به خون خفته، فرهنگ حماسه و وشهادت و فلسفه عاشورا را در اذهان زنده می نمود و پیام حسین بن علی (ع) را به عنوان رمز حیات به شیعیان می رسانید. آیة اللّه صدر پس از رسیدن به مقام مرجعیت، پرچم مبارزه و مخالفت با حزب بعث را به تنهایی بردوش گرفت و با صدور فتوایی تاریخی و حماسی، وظیفه شرعی مردم مسلمان را در قبال این تشکیلات ضدّ دینی مشخص نمود:

بسم اللّه الرحمن الرحیم به اطلاع عموم مسلمانان می رساند که پیوستن به حزب بعث، تحت هر عنوانی، شرعاً حرام است و هرگونه همکاری با آن به منزله یاری ظالم و کافر و دشمنی با اسلام و مسلمین است «محمد باقر صدر».

زمانی که فتوای مذکور از نجف به سراسر عراق انتشار یافت حاکمان بعثی از یک طرف اقدام به دست گیری و اعدام نمایندگان و شاگردان آیة اللّه صدر و بستن مساجد آنان و از سوی دیگر در اماکن مذهبی تظاهر به تدین و مقدس مآبی کردند. پس از مدتی حزب بعث با خودکامگی و سفّاکی وارد میدان سیاست شد و رعب و هراس را در میان افراد جامعه شدت بخشید، از آن سوی با وقوع انقلاب اسلامی در ایران شور انقلاب و حماسه در دل های شیعیان عراق به جوش آمد. آیة اللّه صدر با در نظر گرفتن این شرایط برای شکستن سدّ رعب و وحشت مردم، قیام مسلحانه را علیه حزب بعث و سرکرده های آن انتخاب کرد و فتوای جهاد داد. این فتوا نیز حاکمان بعثی عراق را در موجی از هراس فرو برد و آنان نیز برای خنثی کردن چنین وضعی به تکاپو افتادند و هر کس را که ارتباط جزیی با شهید صدر داشتند دست گیر می نمودند. به همین جهت خانه آیة اللّه صدر را در نجف محاصره کرده و آن را تحت نظارت کامل گرفتند و به هیچ کس اجازه آمد و رفت را نمی دادند.

آنان با یورش وحشیانه و گسترده ای نمایندگان آیة اللّه صدر و دیگر افراد مؤمن و انقلابی را در سراسر عراق دست گیر کردند. آیة اللّه صدر از این حرکت ضد انسانی خشمگین گردید و در روز دوشنبه 16 رجب 1399 را به منظور ابراز انزجار و تنفر از این کار ناشایست حکومت بعثی، زمان اعتصاب عمومی اعلام کرد. مردم نجف و سایر شهرهای مهم عراق برای اطاعت از فرمان رهبرشان در این روز دست از کار کشیدند، بازارها را تعطیل کردند و گروه گروه برای بیعت با مرجع و پیشوای خود به خانه آیة اللّه صدر شتافتند.

سازمان اطلاعات و امنیت بغداد به شعبه خود در نجف دستور داد که هرچه زودتر سید محمد باقر صدر را دست گیر کرده و دور از چشم مردم وی را روانه بغداد کنند.(9)شب از نیمه گذشته بود و یکی دو ساعت به سپیده دم مانده بود که ناگهان صداهای مرموز و همهمه هایی از کوچه به گوش می رسید، در این حال زنگ خانه به صدا درآمد، آیة اللّه صدر با گام های استوار و بدون هراس جلو رفت و از پشت در صدا زد چه کسی هستی؟ ابوسعد رئیس امنیت نجف خود را معرفی کرد و گفت باید شما با ما بیایید، شهید صدر درب را گشود و قدم به کوچه نهاد، درون کوچه و معابر منتهی به خانه آیة اللّه صدر حدود سیصد سرباز مسلح با ده ها اتومبیل نظامی اجتماع نموده بودند تا یک نفر را دست گیر کنند.

بنت الهدی صدر، به خود اجازه نداد پس از دست گیری برادر، سکوت اختیار کند و آرام باشد لذا از خانه بیرون رفت و چون آوای توحید اذان بر شهر نجف اشرف طنین افکند. به سوی حرم امیر مؤمنان (ع) روانه شد تا هم شکایت این جنایات را به محضر جدش ببرد و هم در این مکان مقدس مردم را از ستمی که مزدوران بعثی مرتکب شده اند، با خبر کند. او با فریاد اللّه اکبر، خطاب به مرد گفت: ای اهالی نجف، ای شیعیان و غیور مردان، مرجع عالی قدر شما را بردند. بدین گونه مردم را از ماجرای شب گذشته مطلع ساخت. اهالی نجف از هر سوی به سوی بارگاه مولای متقیان آمدند، بازارها و مغازه های نجف بسته شد، طلّاب مدارس علمیه در پیشاپیش جمعیت معترض در حرم حضرت علی (ع) اجتماع کردند. بدین صورت زمینه یک تظاهرات جدی و شکوهمند فراهم شد که بنت الهدی صدر در ایجادش نقش مهمی ایفا نمود.

به تدریج دسته های تظاهر کننده از مقابل حرم شریف علوی با حرکتی آرام به راه افتاد و در خیابان امام صادق (ع) بر تعدادشان افزوده شد، شعارهای کوبنده امت مسلمان در اعتراض به دست گیری مرجعشان در آسمان نجف پیچید: اللّه اکبر، نصرمن اللّه و فتح قریب، عاش عاش الصدر(زنده باد زنده باد صدر).

در این خیابان قوای مسلّح وابسته به رژیم بعث جلو مردم را گرفتند، اما آنان از راه دیگری به سمت بازار بزرگ نجف حرکت کردند. نیروهای امنیتی می کوشیدند تا با شلیک تیرهای هوایی مردم را پراکنده سازند ولی تظاهرات هر لحظه شدیدتر می شد و بر خشم مردم افزوده می گشت.

افراد مسلّح تمامی معابر منتهی به بازار نجف و حرم مطهر را مسدود نمودند و با اسلحه جلو مردم را گرفتند، بدین گونه تظاهرات مزبور، به درگیری های خونینی تبدیل گردید.

علاوه بر نجف در شهرهای دیگر نیز تظاهراتی بدین صورت برگزار شد. چون فریاد خشم مردم سازمان امنیت عراق را دچار خوف و هراس ساخت با آیة اللّه صدر که در زندان به سر می برد رفتار ملایم تری پیش گرفتند و از راه چاپلوسی و نیرنگ وارد شدند و پس از چندی آن مرجع عالی قدر را به نجف بازگردانیدند.(10)

پی نوشت ها: -

1. نک: نهضت شیعیان در انقلاب اسلامی عراق، عبداللّه فهد نفیسی، ترجمه کاظم چایچیان، ص 72 - 38؛ ماضی النجف و حاضرها، ج اول، ص 34؛ موسوعة العتبات المقدسه، ج 6، ص 273 - 252

2. التحرک الاسلامی فی العراق، شهید سید محمد مهدی حکیم، ص 48؛ العراق بین الماضی و الحاضر و المستقبل، مؤسسه الدراسات الاسلامیه، ص 548 - 547؛ ترجمة الامام الحکیم، مصباح نجفی، ص 99 - 98؛ رحلة الامام الحکیم، نشریه دارالحکمة قم، 27 ربیع الاول 1413.

3. دماء العلماء فی طریق الجهاد، ص 50؛ سنوات الجمر، علی المؤمن، ص 68؛ مجله نور علم، دوره دوم، شماره 12، ص 71؛ سیمای نجف اشرف، ص 101.

4. سید محسن حکیم مرزبان حوزه نور، عباس عبیری، ص 55 - 53.

5. سنوات الجمر، ص 77 و 85؛ التحرک الاسلامی فی العراق، ص 79 - 78.

6. سید محسن حکیم...، ص 99 - 88.

7. همان، ص 78 و 81.

8. یادواره شهید صدر، ضمیمه روزنامه اطلاعات، 19 فروردین 1361.

9. دیدار با ابرار، ج 15(شهید صدر بر بلندای اندیشه و جهاد) مصطفی قلی زاده، ص 122 - 120.

10. یادواره شهید صدر، ص 13.

11. مباحث الاصول، الجزء الاول من قسم الثانی، سید کاظم حسینی







جویبار محبّت در کویر اختناق

روز 18 رجب سال 1399 ه. ق منزل آیة اللّه صدر در شهر نجف و کوچه های منتهی به آن از آغاز صبح تا نیمه شب مالامال از جمعیت شیعیانی بود که روز گذشته برای رهایی رهبرشان از زندان رژیم بعثی دست به تظاهرات زده و با مزدوران رژیم عفلقی درگیر شده فریاد اعتراض آمیز خویش و مظلومیت مرجع عالی قدر خود را به گوش جهانیان رسانیده بودند.

این تجدید پیمان امت مسلمان با آیةاللّه سید محمد باقر صدر، کارگزاران ستم را بیش از گذشته دچار وحشت نمود و به همین دلیل دستور محاصره خانه آن فقیه مجاهد و قطع رابطه با دیگران را صادر نمودند. در پی این توصیه ظالمانه، در کوچه های اطراف منزل آیة اللّه صدر نیروهای امنیتی مستقر گشته و کنترل نه ماهه محل اقامت عالمی مبارز آغاز شد.(12)

مدتی از آغاز محاصره می گذشت و جز عده ای انگشت شمار از آشنایان آیة اللّه صدر به کسی اجازه ورود به خانه ایشان را نمی دادند. آیة اللّه صدر، شیخ محمد رضا نعمانی را که در کتابخانه ایشان بود فراخواند و گفت: این سربازانی که در این آفتاب گرم و شرایط طاقت فرسا اطراف خانه ما به نگهبانی مشغول اند و عرق از سر و صورتشان می ریزد مرا ناراحت می کند. درست است که برای تأمین رضایت ستمکاران به این وضع تن داده اند، اما انحراف و بدبختی آنان ناشی از مساعد نبودن شرایط اجتماعی و یا تربیت منفی است که این قوا را بدین صورت مطیع و منقاد بار آورده است.

سپس حاج عباس خادم را صدا زد و گفت: مأموران اطراف منزل ما به شد ی زندگی کسب تکلیف می کنند، نه از دولت مستبد و وابسته ابرقدرت ها، در حالی که دولت عراق با عالمان دینی خصومت داشته و علیه آنها قیام کرده است که این کینه در واقع عناد با تمامی امت اسلامی است. لذا زید حیدر و عبدالرزاق حبوبی را مخاطب خویش قرار داد و گفت: دولت بعثی شما به خاطر مخالفت با دیانت، کشتارگاه بزرگی در بغداد به راه انداخته است که در آن حیوانات را به سوی قبله ذبح نمی کنند که صریحاً مخالف احکام الهی است.

آیة اللّه صدر در ادامه فرمود: دولت شما خیابانی را که مقبره حسین بن روح - از نائبان خاص امام مهدی (عج)- در آن واقع شده خراب می کند و این کار موجب محو مرقد آن بزرگوار خواهد شد، در صورتی که شیعیان با این مکان پیوندی معنوی دارند، چنین اقدامی، دشمنی با ارزش های دینی و شعائر مذهبی است. این کارها باعث می شود که مردم حکومت بعثی را نادیده گرفته و به فرمان علما علیه حزب بعث بشورند. آن دو کارگزار با شنیدن این سخنان سربه زیر افکندند و چیزی نگفتند.

آیة اللّه صدر بار دیگر لب به سخن گشود و اظهار داشت: اگر دولت بعثی می خواهد آراء و نظرات امت مسلمان را درباره مسایل حکومتی و سیاسی بداند باید به علمای دین مراجعه کند و نظر آنان را بداند.

پس از آن عضو شورای فرماندهی ملی حزب بعث و عبدالرزاق حبوبی(فرماندار نجف) با شرمساری، آن مجلس را ترک نمودند.(13)



ستاره ای خونین

آخرین روزهای محاصره بود که عیسی خاقانی به عنوان نماینده صدام همراه یکی از مأموران سازمان امنیت عراق که ابوعلی نام داشت به منزل آیة اللّه صدر آمد. خاقانی خطاب به آیة اللّه صدر گفت: صدام مرا به حضورتان فرستاده تا در اموری تبادل نظر کنیم، شاید موفق شویم به اوضاع آشفته کنونی سرو سامانی بدهیم. در این حال وی حرفش را قطع کرد و منتظر گردید تا آیة اللّه صدر مطلبی بر زبان جاری سازد، ولی او چیزی نگفت و سکوت اختیار نمود. این بار خاقانی گفت: عرب های خوزستانی تحت ستم به سر می برندو ما باید درباره بهبودی اوضاع آنان نیز فکری کنیم. عیسی خاقانی پس از اندکی مکث؛ ادامه داد: چرا همیشه باید حوزه نجف تحت نظارت و اداره ایرانیان باشد، ما باید خودمان در مقابل آن، حوزه ای عربی تأسیس کنیم و شما زعیم آن باشید. آیة اللّه صدر در جوابش گفت: اعراب خوزستان ایران هیچ مشکلی ندارندو هم چون دیگر اقوام ایرانی در صلح و صفا، آرامش و امنیت به سر می برند و به طور قطع وضع مناسبت تری نسبت به عرب های عراق دارند و شما به دلیل خصومت با جمهوری اسلامی ایران این مسائل دروغین را مطرح می نمایید. شما باید به آزادی ملت عراق از قید و بند اسارت و تحقیر توسط حزب بعث فکر کنید. غم عرب های مظلومی را بخورید که منابع و دارایی های آنان را برای تحکیم حکومت خودتان به غارت می برید و آنان را در فقر و فلاکت نگه می دارید. خاقانی ناامید و سرافکنده از آن جا بیرون رفت امّا فردای آن روز با همان مأمور قبلی به خانه آیة اللّه صدر آمد و گفت: جناب صدر، صدام می خواهد به محاصره محل اقامت شما پایان دهد ولی این برنامه در صورتی عملی می شود که شما لااقل به یکی از شرایطی که مطرح خواهم نمود عمل کنید در غیر این صورت به گفته صدام سزایتان مرگ است. آیة اللّه صدر مانند کوهی استوار و بی اعتنا به این تهدیدها غرق در سکوت بود و تنها به بافته ها و یاوه های وی گوش می داد. خاقانی یادآور شد:

نخستین شرط آن است که از تأیید انقلاب اسلامی ایران و رهبری آن (امام خمینی) دست بردارید.

شرط دوم این است که با صدور بیانیه ای از موضع گیری های ما حمایت کنید که در این صورت حزب بعث پشتیبان شما خواهد بود.

سومین شرط آن که گرایش به حزب دعوت و عضویت در آن را ضمن فتوایی تحریم کنید.

شرط چهارم این که فتوای تحریم ورود به حزب بعث را ملغی اعلام کنید و بر جواز آن فتوا دهید.

آخرین شرط هم این است که خبرنگاران جراید و نشریات خارجی و داخلی را به حضور بپذیرید تا آنان درباره مسایل فقهی از شما سئوال کنند و جوابشان را بدهید.

شهید صدر نگاهی به عیسی انداخت و گفت در غیر این صورت چه می کنید؟ خاقانی جواب داد؟ به گفته صدام اعدام می شوید، آن استوانه فقاهت و دیانت در حالی که خشمگین به نظر می رسید فرمود: مرا از مرگ هراسی نخواهد بود و در انتظار چنین وضعی می باشم امّا هرگز تسلیم زورگویان و ستم گران نمی شوم، لذا از عملی ساختن تمامی شروطی که شیخ عیسی خاقانی طرح نموده بود امتناع کرد و افزود: به صدام بگویید هر وقت خواست مرا اعدام کند، با شما دیگر سخنی ندارم و اگر شما هم حرف دیگری برای گفتن ندارید این جا را ترک نمایید.(14)

ساعت دو بعدازظهر روز شنبه 19 جمادی الاول سال 1400 مصادف با 16 فروردین 1359 ه. ش که به دلیل هوای گرم و آفتاب سوزان، عبور و مرور در کوچه های نجف کم شده بود، ابوسعد رئیس جنایت کار سازمان امنیت نجف به خانه آیةاللّه صدر آمد و خطاب به آن شخصیت والامقام گفت: در بغداد گروهی از مسئولان کشوری مایلند که با شما دیداری داشته باشند و پس از سؤال و جوابی مختصر ابوسعد و مزدورانش آن مرجع مبارز را به وسیله خودروی به سرعت از نجف به بغداد بردند و چون بعثی ها از افشاگری های خواهر او (بنت الهدای صدر) بیم داشتند، روز بعد وی را نیز به مرکز حکومت عراق بردند.

برزان ابراهیم - برادر ناتنی صدام که آن زمان ریاست سازمان امنیت عراق را عهده دار بود - شخصاً از این دو خواهر و برادر بازجویی کرد و سپس آیة اللّه صدر را تهدید به مرگ نمود و از او خواست که اگر چند کلمه ای علیه انقلاب اسلامی بنویسد از اعدام رهایی خواهد یافت، آیة اللّه صدر گفت: من هرگز به این خواسته ضد دینی شما تن نمی دهم و راهی که برگزیده ام تغییر نخواهم داد و مهیای شهادتم. برزان ابراهیم که از تسلیم زعیم نجف و سازش او با حزب بعث ناامید گردید به شکنجه گران دیو سیرت خود فرمان داد که آن دو سید پاک طینیت را به شهادت برسانند. سه شنبه شب 23 جمادی الاول سال 1400 مطابق با 19 فروردین 1359 ه.ش در حالی که شب از نیمه گذشته بود، سید محمد صادق صدر آرام و قرار نداشت و به آینده دو عموزاده مظلومش که در زندان رژیم بعثی بودند فکر کرد، زیرا در این سه روز هیچ خبری از آنان نداشت. در همین اندیشه بود که درب خانه اش به صدا درآمد و مزدوران بعثی بمحض آن که دیدند درب باز شد و سید صادق پشت در است، با وقاحت بسیار، آن سید عالی قدر را از خانه بیرون کشیدند و با اتومبیل به سوی گورستان وادی السلام نجف بردند وقتی در برابر غسّال خانه توقف کردند سید محمد صادق صدر فهمید که چه حادثه دردناکی روی داده و صدام جنایتکار دست خود را به چه خونی آغشته نموده است.

دو تابوت لاک و مهر شده را تحویلش دادند و گفتند: بدون باز کردن به خاک بسپارید و در این باره با کسی چیزی نگویید. سید محمد صادق با گریه و زاری به آن تابوت ها می نگریست. سرانجام پس از غسل و کفن و نماز میت پیکر پر از جراحت آن دو شهید را در جوار بارگاه امیرمؤمنان (ع) در آرامگاه خانوادگی شرف الدین به خاک سپردند.(15)

در آن سیاهی مرگبار، پس از آن که ستاره ای فروزان غروب کرد و اندیشمندی شهید به اجداد طاهرینش پیوست تنها پیام حضرت امام خمینی بود که چون آذرخشی درخشید و آن کویر ستم زده را روشنایی بخشید. امام خمینی خاطرنشان ساختند: «شهادت این بزرگواران که عمری را به مجاهدت در راه اهداف اسلام گذرانده اند به دست اشخاص جنایت کاری که عمری به خون خواری وستم پیشگی گذرانده اند عجیب نیست. عجیب آن است که مجاهدان راه حق در بستر بمیرند و ستم گران جنایت پیشه، دست خبیث خود را به خون آنان آغشته نکنند! عجیب نیست که مرحوم صدر و همشیره مظلومه اش به شهادت نایل شده اند، عجب آن است که ملت های اسلام و خصوصاً ملت شریف عراق و عشایر دجله و فرات و جوانان غیور دانشگاه ها و سایر جوانان عزیز عراق از کنار این مصیبت بزرگ که به اسلام و اهل بیت رسول اللّه (ص) وارد می شود. بی تفاوت بگذرند و به حزب ملعون بعث فرصت دهند که مفاخر آنان رایکی پس از دیگری مظلومانه شهید کنند... امیدوارم که.... ملت عراق دست به دست هم دهند و این لکه ننگ را از کشور عراق بزدایند. من امیدوارم که خداوند متعال بساط ستم گری این جنایت کاران را در هم پیچد. این جانب برای بزرگداشت این شخصیت علمی و مجاهد که از مفاخر حوزه های علمیه و از مراجع دینی و متفکران اسلامی بود از روز چهارشنبه سوم اردیبهشت به مدت سه روز عزای عمومی اعلام می کنم و روز پنج شنبه چهارم اردیبهشت را تعطیل عمومی اعلام می نمایم و از خداوند متعال خواستار جبران این ضایعه بزرگ و عظمت اسلام و مسلمین می باشم.»(16)

غلامرضا گلی زواره‏

حائری، مقدمه.

17. مجله سروش، شماره 139، چهاردهم فروردین سال 1361.

18.مقدمه مباحث الاصول، ص 162 - 161.

19. جنایات رژیم بعث عراق، عبدالامیر فولاد زاده، ص 137 - 135، از تکریت تا کویت، جودیت میلر، ترجمه حسن تقی زاده میلانی، ص 147.

20. صحیفه نور، ج 12، ص 57.
مرجع : مرکز تعلیمات اسلامی واشنگتن
کد مطلب : ۴۰۵۷۳۶
ارسال نظر
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما

منتخب
پیشنهاد ما