۰
يکشنبه ۲۴ فروردين ۱۳۹۳ ساعت ۱۲:۵۱

مکانب سیاست خارجی چین و نگاه به امریکا

مکانب سیاست خارجی چین و نگاه به امریکا
 به طور کلی سیاست خارجی چین به طور هم زمان نشان دهنده چند عنصر مشخص است: قدرت های بزرگ مهم هستند، مدیریت مناطق اطراف چین در اولویت هستند، کشورهای توسعه یافته اساسی هستند، نشست های چند جانبه محل مهم هستند.

مکتب های فکری در دستگاه سیاست خارجی چین

قبل از آن که به مسئله ی نظم مورد نظر چین در روابط بین الملل بپردازیم، باید مکاتب فکری موجود در سیاست خارجی این کشور را شناسایی کنیم. علاوه بر این، برای فهم سیاست خارجی هر کشوری باید سیستم فکری دستگاه سیاست خارجی آن کشور را شناخت. در ارتباط با چین، و این که دیدگاه این کشور راجع به ایالات متحده ی امریکا چگونه است، باید مکاتب فکری آن را شناسایی کنیم. به طور کلی سیاست خارجی چین به طور هم زمان نشان دهنده چند عنصر مشخص است: قدرت های بزرگ مهم هستند، مدیریت مناطق اطراف چین در اولویت هستند، کشورهای توسعه یافته اساسی هستند، نشست های چند جانبه محل مهم هستند.

یکی از تفکراتی که ساختار سیاست خارجی کشور چین را تحت تاثیر قرار داده است، مکتب "بومی گرایی" است. این مکتب شامل مجموعه ای از پوپولیست ها و ناسیونالیست های افراطی و مارکسیست ها هستند. این مکتب فکری به جهان خارج بی اعتماد است و به نهاد های های بین المللی اعتمادی ندارد و مخالف ایفای نقش فعال در عرصه بین المللی از جانب چین می باشد. این گروه با آنچه که چپ نو در چین خوانده می شود هم عقیده هستند.

آن ها معتقدند که برنامه ی درهای باز که ۳۰ سال پیش در چین اعمال شد، چین و فرهنگ چینی را از بین برد. آن ها معتقدند که برنامه اصلاحات داخلی که موجب شد سرمایه داری وارد چین شود موجب شد تا سوسیالیسم در چین دست کم گرفته شود و همین مهم ترین تهدید داخلی است. این ها با استراتژی ظهور صلح آمیز هم مخالف هستند. این مکتب فکری در دهه نود در مکتب " چین می تواند بگوید نه" ظاهر شد. این گروه معتقدند که کشورهای ثروتمند با قوانین ناعادلانه شان نمی توانند باعث پیشرفت کشور های جنوب بشوند. برای پیشرفت و ایجاد صلح در جهان باید اصول اساسی و توزیع قدرت و ثروت متحول شود. در این حوزه این گروه دیدگاهشان با دیدگاه مکتب جنوب جهانی شده نزدیک است. بحران مالی سال های ۲۰۰۹ و۲۰۱۰ این گروه را در عقاید خود راسخ تر کرد و این ها اعلام کردند که بالا خره سرمایه داری اقتصاد جهانی را به ورطه ی نابودی کشاند. درست همان طور که لنین در ۱۹۱۷ پیش بینی کرده بود.

ولی هم اکنون در دستگاه دیپلماسی چین رئالیست ها مسلط تر هستند و طیف وسیعی را تشکیل می دهند. این رئالیست ها هم به دو دسته دفاعی و تهاجمی تقسیم می شوند.
رئالیست های تهاجمی بر این باور هستند که چین باید یک ارتباط خوب و با نفوذی را با ایالات متحده ی امریکا برقرار کند تا مانع از آن بشود که کشور امریکا به تایوان سلاح بفروشد. در ازا آن، چین باید امریکا را وادار به کمک نظامی به تایپه کند. این گروه همچنین معتقد هستند که چین باید از توانایی نظامیش استفاده کند و اجازه ندهد که ایالات متحده ی امریکا به نواحی ساحلی چین نزدیک شود.

رئالیست های دفاعی نیز بر این باور هستند که چین باید قدرت نظامی داشته باشد ولی باید در جایی از آن استفاده کند که مورد تهاجم واقع شده باشد. برخی از این رئالیست ها معتقد هستند که به جبران تمام غم و اندوهی که یک سری از قدرت ها بر ما تحمیل کرده اند، در حال حاضر که قدرن داریم باید تمامی ظلم های این کشور ها را تلافی بکنیم.

یکی از محققان چینی در این گروه معتقد است که چین تا ۲۰ سال دیگر جز بزرگترین صادر کنندگان تکنولوژی پیشرفته در جهان خواهد شد و در آن زمان وقت آن است تا همان طور که کشور های غربی تحریم هایی را بر ما اعمال کردند، ما نیز همان کار را با آن ها بکنیم. یکسری از اندیشمندان چینی که تحت تاثیر تفکرات والتز و میرشایمر بودند معتقد هستند که تئوری ظهور صلح آمیز تئوری خطرناکی است؛ چرا که این استراتژی این پیام را به سایرین می دهد که چین برای حفظ حاکمیت و منافع ملی خودش هیچگونه اقدامی نخواهد کرد. در حالی که این تئوری این امکان را به تایوان می دهد تا نسبت به رسیدن به استقلال کامل گستاخ تر و جسور تر شود.


گروه دیگر در چین مکتب قدرت های بزرگ The Major Powers School است. این گروه معتقد هستند که چین باید به روابط با قدرت های بزرگ و بلوک های قدرت - روسیه امریکا و احتمالا اتحادیه ی اروپا- اهمیت بدهد . این افراد همه از متخصصان مسائل امریکا، روسیه و اتحادیه اروپا هستند و نکته ی جالب آن است که ژاپن، هند و یا کشور های جز آ سه آن را بخشی از بلوک قدرت نمی دانند، گرچه چین را جز بلوک قدرت می دانند.

این گروه بر این باور هستند که امریکا و کشور های عضو اتحادیه اروپا منبع اصلی و بزرگ تکنولوژی پیشرفته، سرمایه و سرمایه گذاری هستند. کشور روسیه هم منبع خوبی برای تامین انرژی و سلاح نظامی و البته مکان خوبی برای سرمایه گذاری است و برای امنیت چین خیلی اهمیت دارد. این افراد روابط چین و امریکا را شاه کلید key of the keyمی دانند. قابل ذکر است که ونگ جیزی جز ااین دسته از متفکرین است و در زمان زمین در سیاست خارجی چین نقش مهمی داشتند. این گروه از سال ۲۰۰۸ نقششان در سیاست خارجی کشور چین کمتر شد.

مکتب دیگر مکتب آسیا در اولویت Asia First school است. تفکر این گروه از متفکرین آن است که اگر همسایه ی ما کشور با ثباتی نباشد، این مسئله مانعی برای ما است تا به توسعه ی مورد نظر خود برسیم. این گروه بر این باور هستند که هر قدرت بزرگی باید از حیاط خلوت خود محافظت کند؛ لذا باید با کشورهای همسایه روابط دوستانه ای برقرار کنیم.

این مکتب در اواخر دهه ی۹۰ بر سیاست خارجی چین تاثیر زیادی داشت. به دنبال بحران مالی آسیا در سال ۹۷ و بحث های مربوط به صلح و توسعه peace and development، که مربوط به نقش انفعالی چین بود، این گروه به این نتیجه رسیدند که کشور چین باید نقش فعال تری را در منطقه ایفا کند. در این حین، چین یک دوره ای از ایجاد روابط فرامرزی خوب با همسایگانش را آغاز کرد و کاری کرد تا همسایگانش احساس امنیت کنند.

این دیدگاه موجب شد تا چین از سال ۹۷ دستاورد های زیادی کسب کند و روابط خوبی با همسایگانش برقرار کند و فضای آرامی را در خارج از کشور خود داشته باشد. ولی از سال ۲۰۰۹، یکسری تغییراتی در روابط چین و همسایگانش بوجود آمد، به طوری که چین لحن و موضع گیری قاطعانه تر و سرسختانه تری نسبت به آن ها در پیش گرفت.


گروه بعدی که بر سیستم فکری سیاست خارجی کشور چین تاثیر گذاشته اند، گروه جنوب جهانی شده است. این گروه معتقد است که هویت و مسئولیت اصلی بین المللی چین در ارتباط با جهان توسعه یافته است. این دیدگاه مربوط است به تعریف از خود بلند مدت چینی به عنوان کشوری توسعه یافته.

گروه دیگر، مکتب چندجانبه گرایان انتخابی. Selective Multilateralism هستند. این مکتب فکری حکومت جهانی را یکی از مسائل مهم در نظام بین الملل می دانند. برخی از این ها معتقدند که چین آمادگی درگیر شدن در مسائل بین المللی را ندارد. خیلی از متفکرین این مکتب فکری معتقدند که حکومت جهانی تله ای است که غربی ها برای کشور چین گذاشته است. ولی برخی از این افراد بر این باور هستند که اتفاقا دخالت چین در امور جهانی مزایای بسیاری را می تواند به همراه داشته باشد ولی باید این کار را بسیار با احتیاط و انتخابی انجام داد. این گروه همچنین معتقد است که کشور چین باید همان کاری را که دنگ در سال ۸۹ پیشنهاد داده است را انجام بدهند.

در نشست سالانه روابط بین الملل در چین، بسیاری از صاحبنظران به این جمع بندی رسیده اند که کشور چین باید بر این استراتژی ها تاکید کند:

۱) از مواجه ی مستقیم با ایالات متحده پرهیز کند،
۲) سیستم بین الملل را به چالش نکشد،
۳) در سیاست خارجی حود ایدئولوژی را دخیل نکند،
۴) سرآمد مخالفان کشور های غربی و اصول آن ها نشود،
۵) هیچ گاه وارد نزاع و کشمکش با اکثر کشور ها نشود و همواره بر این تلاش باشد که با کشور ها در سازش و تفاهم به سر ببرد و در نهایت این که ۶) با سو استفاده از وقایع بین المللی، تصویر چین را در عرصه ی بین المللی تغییر دهید. تمامی این اصول ترکیبی از اصول تمامی مکتب های فکری گفته شده است.

نظم نوین مورد نظر کشور چین: استراتژی تخریب کننده در انتقال قدرت

دیدگاه جاه طلبانه و بحث برانگیزی که بین چینی ها راجع به نظم نوین جهانی است، این پیشنهاد را ارئه می دهد که فلسفه ی کهن چین چارچوب بهتری برای مسائل و مشکلاتی که جهان در حال حاضر با آن ها مواجه است را ارائه می دهد. دیگر این که هژمونی کشور ایالات متحده ی امریکا در حال از دست دادن مشروعیت بین المللی خود است. علاوه بر این، سیستم سیاسی و اقتصادی چین مبانی بهتری برای مسائل اقتصادی و اجتماعی ارائه می دهد و در نهایت این که کشور چین باید یک اجتماع هماهنگ بزرگ در نظام بین الملل ایجاد کند. این اجتماع بزرگ مبتنی بر رفاه اجتماعی و کالا های مشترک است.

هدف این دیدگاه، دست کم گرفتن مشروعیت هژمونی ایالات متحده است. این دیدگاه مبتنی بر دیدگاه های سنتی رئالیست ها مبنی بر انتقال قدرت است. امکان دارد چین این استراتژی تخریب کننده را تعقیب بکند یا حتی نکند. ولی همان گونه که قبلا اشاره کردیم، چین قبل از همه چیز باید بنیاد های ایده آل نظم لیبرالی موجود را به چالش بکشد و نمونه ی مناسبی را برای جایگزینی ارائه دهد. باید ببینیم که اجزای این چالش و نظم نوین چینی چه هستند.

اول این که دیدگاه نظم نوین چینی از اساس ایده و فرهنگ غرب را مورد حمله قرار داده است. در سال های اخیر رهبران چینی و برخی از روشنفکران این کشور به فکر مطرح کردن دوباره ی فلسفه و تاریخ کهن نظم چینی افتاده اند. جائو تینگ یانگ، فیلسوف معاصر، ادعا می کند که فلسفه و تاریخ چین مدل و راه حل بهتری را برای حل مسائل و مشکلات بین المللی ارائه می دهد. به این صورت که تئوری چینی " همه چیز زیر بهشت"، بهترین فلسفه برای حکمرانی جهانی است. در مقایسه با سیستم وستفالیایی، سیستم نظم چینی تفاوت هایی با سیستم غربی دارد. مثلا این که نظم چینی نظمی کل گرا و فراگیر است در حالی که نظم غربی نظمی دو گانه و انحصاری است. نظم چینی همچنین ساختاری سلسله مراتبی دارد؛ همان ارتباطی که بین پدر و فرزند است و بر گرفته از مکتب کنفوسیوس می باشد.

دوم این که امپراطوری ایالات متحده ی امریکا یک مدل متناقض در سیاست جهانی است. ایالات متحده اغلب به اسم ایجاد صلح، وارد جنگ می شود؛ به اسم برقراری آزادی، آزادی را نقض می کند و با دلایل اخلاقی، خود اصول اخلاقی را زیر سئوال می برد. ویژگی بارز امپراطوری غرب، به حداکثر رساندن منافع مردم کشور هایشان است و نه مردم کل جهان. غرب هیچ مدلی برای به حداکثر رساندن منافع کشور های دیگر ارائه نمی دهد. در نتیجه، نظم های امپریالیستی غربی همواره مبتنی بر ادعا های نا مشروع هستند. باید تاکید کنیم که کشور های در حال ظهور اغلب دیدگاه هایشان را نسبت به نظم بین المللی بر حسب این که این نظم چه سودی برای مشکلات جهانی دارد، ارائه می دهند. تئوری " همه چیز در زیر بهشت "، بر این ادعا است که می خواهد نظمی پسا هژمونیک ارائه دهد. ولی در واقع این نظم نیز نوعی تحمیل ایده های چینی بر جهان است که این خود نشان از آن دارد که کشور چین با ارائه ی چنین فلسفه ای در صدد بسط هژمونی خود بر جهان است.

سوم این که دیدگاه جدید چینی ها شبهات زیادی را بر لیبرال دموکراسی وارد می کند. ادعای این دیدگاه آن است که دموکراسی های کنونی در واقع نوعی تبلیغات هستند و به واقع منافع اکثریت را تامین نمی کنند. در حقیقت دموکراتیزاسیون یک افسانه است و چین باید در راستای توسعه ی نهاد های سیاسی اش، سنت های چینی را نیز توسعه دهد تا یک سیستم قانونی غیر غربی را ایجاد کند. اگر چین می خواهد ایالات متحده را برای رهبری نظم بین الملل کنار بزند، باید یک مدل اجتماعی قابل قبول تر برای جهان ارائه بدهد. برای مثال مدل توسعه ی چینی یکی از مدل های مورد قبول برای اکثر کشور های نسبتا فقیر درآمده است.

چهارم این که، بر حسب ایده های اقتصادی ( سرمایه داری در برابر سوسیالیسم)، احتمال دارد نظم جهانی چینی هم اساس و بنیاد های سرمایه داری را به چالش بکشد و هم این که به چالش نکشد. با توجه به گفتمان نظم نوین چینی، بسیاری از صاحبنظران چینی در پی آن هستند تا تئوری ای چینی در روابط بین الملل ایجاد کنند. چرا که معتقدند که تئوری های غربی مسائل و مشکلاتی که برآمده از سلطه و هژمونی ایالات متحده است را نمی توانند حل وفصل کند. این صاحبنظران مدعی آن هستند که دلایل کافی برای ایجاد یک مکتب چینی را دارند تا ابزار های لازم را برای مشروع سازی و مشروعیت زدایی نظم فعلی نظام بین الملل ارائه بدهند. همان طور که جوزف نای اشاره می کند، وجود یک مکتب متمایز و مجزای چینی راجع به مسائل سیاست جهان، مخصوصا آن مکتبی که چین را به علت فرهنگ خردمندانه ی کهن این کشور یک قدرت مسلط نرم می داند، منجر به استقلال فکری چین از دیدگاه های غربی می شود و به چالش کشیدن نظم کنونی لیبرال دموکراتیک توسط چین را مشروع جلوه می دهد.


منبع:
1. Randall L. Schweller and Xiaoyu Pu China’s, After Unipolarity Visions of International Order .International Security ۳۶:۱
2. ics.um.edu.my/pdf
3. Gaulier, Guillaume et la, China‟s Integration in East Asia: Production Sharing, FDI & High-Tech Trade”. CEPII, Working Paper, No ۲۰۰۵-۰۹.
4. Shambaugh, David. China in ۱۹۹۱: Living Cautiously, Asian Survey, vol. ۳۲, no. ۱.
5. Social Forces, States and World Orders: Beyond International Relations Theory(۱۹۸۱) Millenium ۱۰(۲) ۱۲۶-۱۵۵
6. David Sham Baugh.Coping with a Conflicted.China, THE WASHINGTON QUARTERLY j WINTER ۲۰۱۱,۷-۲۷
7. mearsheimer.uchicago.edu/pdf
8. jaas.or.jp/pdf
9. csis.org/pdf
10. huffingtonpost.com
11. chinausfocus.com
12. bjreview.com.cn
13. thediplomat.com
مرجع : موسسه مطالعات آمریکا
کد مطلب : ۳۷۲۳۳۸
ارسال نظر
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما

منتخب
پیشنهاد ما