۰
چهارشنبه ۹ مهر ۱۳۹۳ ساعت ۱۰:۱۶
ارزیابی گفتمان‌های رقیب در غرب آسیا و شمال آفریقا

بعثیسم

بعثیسم
در گفتمان بعثیسم، اسلام به عنوان امتیاز عرب بر غیرعرب تلقی می‌شود. از این منظر «اسلام یک جنبش عربی بود که مفهوم آن عبارت بود از تجدید حیات و تکامل عربیسم... در یک کلام اسلام یک پدیده‌ی تمدن عربی است... [حضرت] محمد تجسم تمامی اعراب است. پس باشد تا امروز هر عرب [حضرت] محمد دیگری شود.»

در یک نگاه
- تناقضات بعثیسم هم در عرصه‌ی نظر و هم در عرصه‌ی عمل و نیز تناقضات بین نظر و عمل است.
- مایکل بولت: بعثیسم گفتمانی مغشوش و سردرگم است. در حزب بعث، تفاوت‌هایی عمیق بین عقاید و باورهای اعضا و رهبران، و علاوه بر آن بین دکترین و عمل وجود دارد.

بعثیسم هم یک گفتمان است، هم جنبش. هم در قالب حزب در آمده است و هم حدود نیم قرن تجربه‌ی حکمرانی سیاسی را در کارنامه‌ی خود دارد. می‌توان آن را به مثابه‌ی هر یک از این موارد مطالعه کرد. اما ما تلاش می‌کنیم در اینجا آن را بیشتر به مثابه‌ی یک گفتمان تحلیل کنیم، گفتمانی که البته گوناگونی‌هایی را در بطن خود پرورده است. بعث در لغت به معنای رستاخیز، بازخیزش، نوزایی و احیا است. این گفتمان که در شرایط سیاسی-اجتماعی نیمه اول قرن بیستم توسط برخی از اندیشمندان عربی مطرح شد، در دو کشور عربی سوریه (در‌1963) و عراق (در‌1968) تبدیل به گفتمان مسلط شد و توانست نوع خاصی از الگوی حکمرانی را در این دو کشور برای مدت حدود نیم قرن به نمایش گذارد. با این حال بعثیسم در سوریه و عراق چنان مسیرهای متفاوتی را طی کرد که این دو کشور در دوران حاکمیت حزب بعث بر هر یک از آن‌ها، تبدیل به دشمنان قسم خورده‌ی یکدیگر شدند، چنانکه در جنگ ایران و جمهوری بعث عراق، سوریه‌ی بعثی تنها متحد آشکار عربی ایران محسوب می‌شد و از آن پس نیز همواره با حفظ فاصله از رژیم‌های محافظه‌کار عربی در پیوندی استراتژیک با ایران قرار داشته است. بنابراین بعثیسم را نمی‌توان یک گفتمان منسجم واحد در طول زمان و در عرض جغرافیا دانست، بلکه این اندیشه هم به لحاظ زمانی و هم مکانی تنوعاتی را تجربه کرده است. با این‌همه از آنجا که تاریخ این گفتمان به تاریخ حزب بعث پیوند خوده است، نمی‌توان بررسی آن‌ها را از یکدیگر کاملاً جدا کرد.

حزب بعث در سال‌هایی تأسیس یافت که جهان عربِ تجزیه شده پس از جنگ جهانی اول، در بحران کامل به سر می‌برد و کشورهای عربی هر یک به نحوی تحت نفوذ و سلطه‌ی سیاسی یکی از قدرت‌های اروپایی به سر می‌بردند. در واقع بعثیسم زاییده‌ی جهان عربی بحران زده و تحت سلطه‌ی امپریالیست‌های اروپایی بود (احمدی، 1366: 16). در چنین شرایطی میشل عفلق و صلاح‌الدین البیطار در سوریه درصدد بنیان‌گذاری جنبشی برآمدند که پایه گذاری یک جامعه‌ی واحد عربی را براساس «وحدت، آزادی و سوسیالیسم» نوید می‌داد. این دو در سال 1942 «حرکه البعث العربی» را بنیاد نهادند و از سال 1946 به انتشار نشریه‌ای به نام «بعث» دست زدند. اولین کنگره‌ی حزب بعث در 4 آوریل 1947 با شرکت حدود 200 تن از روشنفکران سوری، لبنانی و اردنی در «قهوه‌خانه‌ی الرشید» دمشق تشکیل شد و اساسنامه‌ی آن به تصویب رسید. دانشجویان عراقی حاضر در این کنگره به عراق رفتند و حزب بعث را در عراق بنیان گذاشتند. در سوریه حرکت بعث عربی در سال 1954 با «حزب سوسیالیست عرب» به رهبری اکرم حورانی ائتلاف کرد و به این ترتیب «حزب بعث سوسیالیست عربی» (الحزب البعث العربی الاشتراکی) به وجود آمد و این همان حزبی است که در تاریخ به عنوان حزب بعث از آن یاد می‌شود.

سپس این حزب شاخه‌های خود را در عراق و سایر کشورهای عربی گسترش داد و با نفوذ میان ارتش و افسران نظامی زمینه‌ی قدرت گرفتن خود در سوریه و عراق را هموار ساخت. در این زمان حزب بعث عراق به دبیرکلی «فؤاد الرکابی» هنوز زیر نظر فرماندهی ملی حزب در دمشق بود. با کودتای 1958 ژنرال عبدالکریم قاسم در عراق به تدریج اختلافات دو حزب شروع شد. الرکابی دبیر کل حزب بعث عراق، در حمایت از جنبش ناصریسم، توطئه‌ی ترور قاسم را طرح‌ریزی کرد که صدام حسین مأمور اجرای آن بود. اما این حرکت مورد تأیید شاخه‌ی اصلی حزب در سوریه که مخالف ناصریسم بود و به اتحاد با مصر تحت عنوان «جمهوری متحده‌ی عربی» (1958-1961) پایان داده بود، قرار نگرفت. این مسأله به تصفیه‌ی الرکابی و طرفدارانش توسط «فرماندهی ملی حزب» در سوریه انجامید. بالاخره حزب بعث در سال 1963 در سوریه و در سال 1968 در عراق قدرت را از طریق کودتا به دست گرفت (احمدی، 1366: 17). با تسخیر قدرت اختلافات نیز تشدید شد و به این ترتیب از این پس دو حزب بعث یکی در عراق و یکی در سوریه در مسند امور قرار داشت که البته این اختلاف سیاسی ریشه در اختلافات ایدئولوژیک بین چپ‌ها و میانه‌روها در درون حزب بعث سوریه داشت. میشل عفلق و البیطار که متعلق به میانه‌روها بودند از سوریه اخراج و به بغداد آمدند. حافظ اسد نیز در 1970 قدرت را از میانه‌روها گرفت و اختلافات دو کشور به مرحله‌ای جدی رسید. به‌هر‌حال قدرت سیاسی این دو حزب پایدار و باثبات بود چنانکه در عراق تا سال 2003 ادامه یافت و تنها با یک دخالت خارجی از عرصه‌ی حکومت رخت بربست و در سوریه علی رغم آشوب‌هایی که گروه های تروریستی با حمایت های غربی - عربی در این کشور در سالهای اخیر ایجاد کردند همچنان برقرار است و نسبتاً قدرتمند به نظر می‌رسد.

با توجه به آنچه گفته شد، برای بررسی حدود و ثغور گفتمان بعثی بهتر است به جای آنکه به الگوهای متفاوت حکمرانی و رهبران سیاسی عراق و سوریه در دوران حاکمیت حزب بعث بپردازیم، دال‌های گفتمان بعث را در آرای نظریه‌پردازان آن دنبال کنیم، به‌ویژه آرای میشل عفلق از این نظر دارای اهمیت است.

گفتمان بعثیسم


گفته شد که گفتمان بعثیسم محصول بحرانی عمیق در جهان عرب بود. «چندپارگی اعراب»، «تسلط امپریالیسم اروپایی» و «فشار استبداد داخلی» سه ضلع این بحران را تشکیل می‌دادند. در چنین شرایطی منطقی به نظر می‌رسید که حزب بعث گفتمان خود را پیرامون سه دال اساسی «وحدت، آزادی، سوسیالیسم» (الوحده، الحریه، الاشتراکیه) مفصل‌بندی کند.

1. وحدت عربی


گفتمان بعثیسم از همان آغاز تجلی اندیشه‌ی ناسیونالیسم عربی بود و حزب بعث خود را «حزب وحدت اعراب» می‌دانست. به ویژه در مراحل اولیه‌ی صورت‌بندی گفتمان بعثیسم که فضای سنگینی از ضدیت با امپریالیسم و چندپارگی اعراب بر اثر آن حاکم بود، وحدت عربی تبدیل به دال مرکزی این گفتمان شد. اصل نخست اساسنامه حزب که چنانکه گفتیم در 1947 در قهوه‌خانه‌ی الرشید دمشق به تصویب رسید چنین می‌گوید: «اعراب امتی واحد هستند. حق طبیعی این امت است که دولتی واحد داشته باشد و در تعیین مقدرات خود آزاد باشد.» بنابراین، «وطن عربی یک واحد سیاسی و اقتصادی غیرقابل تفکیک است و برای هیچ‌یک از سرزمین‌های عربی ممکن نیست که جدای از دیگران زندگی کند.» عفلق اعتقاد عمیق خود به ناسیونالیسم عربی را با توصیف اعراب به مثابه‌ی «امت عربی واحدی که دارای رسالتی جاودانه است» نشان می‌دهد (Seale, 1990: 30).

لازم به ذکر است که در گفتمان بعثیسم، اندیشه‌ی وحدت، مبتنی بر خلوص نژاد عربی یا شووینیسم قومی نیست بلکه مبتنی بر نوعی اندیشه‌ی آرمان‌گرایانه است که برای امت عربی ویژگی‌های سترگی برمی‌شمارد. در این گفتمان، امت عربی نوعی تمامیت پاینده در طول تاریخ بوده است که بیشتر از آن که تأثیر بپذیرد، تأثیر گذاشته است و نه مخلوق بلکه خالق بوده است. امت عربی دارای ویژگی‌های خاصی است که آن را قادر می‌کند علی‌رغم دورانی طولانی از سرکوب، خود را احیا کند و تحقق حاکمیت بعث احیای این ویژگی‌ها را تسهیل می‌کند (Torrey, 1969: 447). بنابراین در گفتمان بعثیسم وحدت هویتی اعراب باید به وحدت سیاسی و وحدت در دولت و حاکمیت منتهی شود. بنابراین دال مرکزی گفتمان بعثیسم را به گونه‌ای عریان‌تر می‌توان «ایجاد یک دولت پان‌عربی سکولار مستقل تحت رهبری حزب بعث به منظور احیای گذشته‌ی شکوهمند عرب» توصیف کرد.

سوسیالیسم در گفتمان بعثیسم ابزاری لازم برای دستیابی به دوره‌ای از رنسانس (باززایی) عربی و دوره‌ای از مدرن شدن است. در‌حالی‌که وحدت، جهان عرب را گرد هم می‌آورد و آزادی، رهایی مردم عرب را از امپریالیسم خارجی و استبداد غیر‌روشنگر داخلی فراهم می‌کند، سوسیالیسم همان شالوده‌ای است که وحدت و آزادی را ممکن می‌کند.


2. آزادی


گفتمان بعثیسم در زمانی مفصل‌بندی می‌شود که جامعه‌ی عربی از زور و ظلم و ستم استعمارگران اروپایی سخت به ستوه آمده بود. بنابریان مفهوم آزادی (حریه) در گفتمان بعثی به هیچ وجه به معنای لیبرال دموکراسی نیست بلکه بیشتر به معنای رهایی از سرکوب استعماری است. این نوع آزادی به دموکراسی نزدیک نمی‌شود چرا که عفلق خود تأکید داشت که حزب بعث حداقل در تئوری و برای یک دوره‌ی گذار بدون مشورت با مردم حکومت خواهد کرد (چیزی شبیه به دیکتاتوری پرولتاریا در اندیشه‌ی مارکس). عفلق به نوعی دموکراسی درون حزبی معتقد بود؛ اما در مورد دموکراسی همگانی اولویتی قائل نبود و تحقق آرمان‌های گفتمان بعثیسم را در گرو آن نمی‌دانست (چیزی شبیه به حزب پیشرو در اندیشه‌ی لنین). در اندیشه‌ی بنیانگذاران حزب بعث، زندگی تحت یوغ امپریالیسم، استعمار و دیکتاتوری غیرروشنگر (در بعثیسم دیکتاتوری روشنگر پذیرفته شده است و بلکه تجویز می‌شود) آزادی را تضعیف می‌کند و شرایطی را فراهم می‌کند که در آن اندیشه‌ها به‌جای آنکه از پایین، یعنی از تعامل انسان‌ها نشأت گیرند از بالا تحمیل شوند. به نظر میشل عفلق، بنیان‌گذار حزب و پدر فکری آن، در لوای آزادی است که امکان مبارزه و اعتراض به توده‌های مردم داده می‌شود.

وی به برخی از رهبران عرب حمله می‌کند که آن‌ها مرتباً از آزادی دم می‌زنند در‌حالی‌که این اظهارات به خاطر هراسی است که از غرب دارند و می‌افزاید بارها از زبان زعمای عرب شنیده‌ام که گفته‌اند ملت نمی‌فهمد، هنوز درک نمی‌کنند، در‌حالی‌که این مغایر فضائل عرب است و بعث با این دورویی‌ها و خیانت‌ها مبارزه می‌کند (امامی، 1370: 41، الف).

3. سوسیالیسم


سوسیالیسم بعثی نیز همچون سوسیالیسم مورد تأکید در ناصریسم که در مقاله‌ی پیشین به آن پرداختیم، برداشت خاصی از سوسیالیسم است که با آنچه در غرب از آن منظور می‌شود متفاوت است. با وجود این، اندیشمندان اولیه‌ی بعثی علقه‌ی خاصی به مارکسیسم داشتند. عفلق مفهوم مارکسیستی «اهمیت شرایط اقتصادی و مادی در زندگی» را یکی از بزرگ‌ترین اکتشافات انسان مدرن می‌دانست. با این حال او مخالف بود که ماتریالیسم دیالکتیک تنها حقیقت و نیروی محرک تاریخ است. سوسیالیست‌های بعثی تأکید داشتند که مارکس و مارکسیست‌های غربی جنبه‌ی معنوی و روحانی انسان را فراموش کرده‌اند. میشل عفلق این نوع خاص سوسیالیسم را سوسیالیسم عربی می‌نامید و معتقد بود تعالیم و اصلاحات حضرت محمد‌(ص) بیانگر سوسیالیسم عربی اصیل بوده است. سوسیالیسم در نگاه او (که یک مسیحی بود) چیزی جز عدالت نبود و پیامبر اسلام هم نماد عدالت بود و هم عقلانیت و فرزانگی؛ حزب بعث نیز در زمان کنونی راه دیگری را برای تحقق عدالت می‌گشاید که در امتداد همان راه پیامبر اسلام است.

سوسیالیسم در گفتمان بعثیسم ابزاری لازم برای دستیابی به دوره‌ای از رنسانس (باززایی) عربی و دوره‌ای از مدرن شدن است. در حالی که وحدت، جهان عرب را گرد هم می‌آورد و آزادی، رهایی مردم عرب را از امپریالیسم خارجی و استبداد غیر روشنگر داخلی فراهم می‌کند، سوسیالیسم همان شالوده‌ای است که وحدت و آزادی را ممکن می‌کند. بدون سوسیالیسم انقلاب ناممکن بود. «سوسیالیسم ابزاری بود برای ارضای نیازهای حیوانی انسان تا او آزاد باشد وظایفش به مثابه‌ی یک انسان را دنبال کند.» به عبارت دیگر سوسیالیسم نظامی بود که مردم را از بردگی نجات می‌داد و آن‌ها را تبدیل به افرادی مستقل می‌کرد. به طور خلاصه، برای تحقق آزادی و وحدت، امت عربی به سوسیالیسم نیاز داشت (Salem, 1994: 66).

تسلط اندیشه‌های میشل عفلق که یک مسیحی ارتدوکس بود و رواج ناسیونالیسم و سوسیالیسم به عنوان «ایدئوژی زمان» مانع از آن شد که هرگز اسلام به عنوان نقطه‌ی مرکزی بعثیسم مطرح شود. دیدگاه بعثیسم نسبت به حکومت به‌طور‌کلی دیدگاهی سکولار است و استفاده افرادی چون صدام حسین از امتیاز اسلام، بیشتر استفاده‌ای ابزاری به منظور همراه کردن بیشتر اعراب است.


بعثیسم و اسلام


اگرچه اسلام را نمی‌توان به عنوان یکی از دال‌های گفتمان بعثیسم در نظر گرفت اما موضع این گفتمان در قبال اسلام می‌تواند تا اندازه‌ی زیادی به فهم بهتر این گفتمان کمک کند. شاید بتوان گفت تسلط اندیشه‌های میشل عفلق که یک مسیحی ارتدوکس بود و رواج ناسیونالیسم و سوسیالیسم به عنوان «ایدئوژی زمان» مانع از آن شد که هرگز اسلام به عنوان نقطه‌ی مرکزی بعثیسم مطرح شود. دیدگاه بعثیسم نسبت به حکومت به طور کلی دیدگاهی سکولار است و استفاده افرادی چون صدام حسین از امتیاز اسلام بیشتر استفاده‌ای ابزاری به منظور همراه کردن بیشتر اعراب در حمایت از رژیم خود در جنگ با ایران و سپس آمریکا بوده است. اسلام از نظر رهبران حزب بعث مکمل ناسیونالیسم عربی است. آن‌ها اسلام را ستایش می‌کنند اما بدین لحاظ که باعث رشد و تعالی امت عرب شد و حضرت محمد(ص) را گرامی می‌دارند اما بدین لحاظ که نماینده‌ی نبوغ عرب بود. آفرینش اسلام نشانگر «نبوغ عرب» و گواهی بر فرهنگ، ارزش‌ها و اندیشه‌ی عرب بود. میشل عفلق در کتاب «فی سبیل البعث» می‌گوید:

«اسلام یک جنبش عربی بود که مفهوم آن عبارت بود از تجدید حیات و تکامل عربیسم... در یک کلام اسلام یک پدیده‌ی تمدن عربی است... [حضرت] محمد تجسم تمامی اعراب است. پس باشد تا امروز هر عرب [حضرت] محمد دیگری شود.» (به نقل از احمدی، 1366: 19)

در گفتمان بعثیسم، اسلام به عنوان امتیاز عرب بر غیرعرب تلقی می‌شود. عفلق معتقد بود که اسلام منحصراً بر اعراب نازل شده و غیر عرب مسلمان نیست. بعثی‌ها کتابی در این زمینه تحت عنوان «محمد رسول عرب» منتشر کردند. اعتقاد آن‌ها این بود که خداوند قادر بود اسلام را بر ملل دیگر نازل کند ولی اعراب را برگزید چون اعراب شایسته‌ترین قوم بودند. و با این همه عفلق تأکید می‌کند که نه اسلام و نه کمونیسم و نه ادیان دیگر هیچ یک قادر به رفع مشکلات فعلی جهان عرب نیستند و این ایدئولوژی بعث است که قادر به حل کلیه‌ی مشکلات جامعه‌ی عرب است (امامی، 1370:،38، ب).

میراث بعثیسم


آزادی مورد تجویز بنیان‌گذاران فکری بعثیسم اولاً در ذات خود چیزی جز الیگارشی و دیکتاتوریِ به‌زعم آن‌ها روشنگر نبود و ثانیاً توسط رهبران سیاسی بعثی مورد احترام قرار نگرفت. به‌عنوان مثال عفلق بر این باور بود که آزادی از خلأ نمی‌آید بلکه نیازمند یک گروه ترقی‌خواه روشنگر است که جامعه‌ای حقیقتاً آزاد را بیافرینند. همچنین دیدگاه عفلق در مورد نظام تک حزبی تحت کنترل حزب بعث که اطلاعات را در میان عموم مردم پخش می‌کرد به طرق مختلفی در تناقض با دیدگاه خود او درباره‌ی تعامل انسانی بود. بدین ترتیب می‌توان گفت در گفتمان بعثیسم نوعی برداشت اقتدارگرایانه و اولیگارشیک نسبت به آزادی وجود دارد. آزادی از طریق حاکمیت حزب بعث محقق می‌شود، حزبی که توسط مردم انتخاب نمی‌شود زیرا در قلب خود مدافع منافع همگان است! روشن است که وقتی در مقام اندیشه، بنیان‌گذاران بر دیکتاتوری گروه تأکید می‌کنند، در مقام عمل چیزی جز دیکتاتوری شخصی چون صدام حسین را نمی‌توان انتظار کشید. میراث سیاسی حزب بعث در عراق چیزی جز دیکتاتوری عریان نبود، دیکتاتوری‌ای که در طول 35 سال حاکمیت خود (حسن البکر از 1968 تا 1979 و صدام حسین از 1979 تا 2003) نه رؤیای وحدت عربی را تحقق بخشید و نه آزادی و نه مبارزه با اسرائیل را، بلکه سلاح خود را به سوی خود مردم عراق به ویژه کردها و شیعیان و مردم ایران و کویت نشانه گرفت.

نکته‌ی دیگر، تناقضات بعثیسم هم در عرصه‌ی نظر و هم در عرصه‌ی عمل و نیز تناقضات بین نظر و عمل است. چنانکه مایکل بولت (Michael Bolt) ادعا می‌کند، بعثیسم گفتمانی مغشوش و سردرگم است. در حزب بعث، تفاوت‌هایی عمیق بین عقاید و باورهای اعضا و رهبران، و علاوه بر آن بین دکترین و عمل وجود دارد (Bolt, 2013). همچنین می‌توان به تناقض بین دال آزادی در گفتمان بعثیسم با عملکرد اقتدارگرایانه رهبران سیاسی حزب بعث در دو کشور عراق و سوریه اشاره کرد. تناقض نظر و عمل بعثیسم آنگاه به بهترین نحوی برجسته می‌شود که می‌بینیم گفتمانی که وحدت عربی بر بنیاد دولت واحد را سرلوحه‌ی برنامه‌ی سیاسی خود قرار داده است، در عمل به شکاف و شقاق هر چه بیشتر در جهان عرب دامن می‌زند. حزب بعث سوریه پس از به‌دست‌گرفتن قدرت اتحاد با مصر در قالب جمهوری متحد عربی را پایان داد. مهم‌تر از آن اینکه دو کشور بعثی سوریه و عراق نه تنها هرگز الگویی برای وحدت و حتی هماهنگی در جهان عرب نشدند، بلکه تبدیل به دشمنانی سرسخت برای یکدیگر شدند. صدام که در جنگ با ایران تلاش داشت قبای ناصر را بر تن کرده و خود را قهرمان جهان عرب جلوه دهد تا دلارهای نفتی اعراب را به سوی خود جذب کند، پس از ناکامی در برابر ایران لشکریان خود را عازم کویت کرد تا ضمن اشغال خاک یک کشور عربی دیگر، لرزه بر اندام کل کشورهای حاشیه‌ی خلیج فارس بیندازد. نتیجه‌ی چنین اقدامی همراه شدن کشورهای حاشیه‌ی خلیج فارس با آمریکا برای غلبه بر کشوری بود که بنا بود برای اعراب وحدت، آزادی و سوسیالیسم به ارمغان آورد.

در گفتمان بعثیسم، اسلام به عنوان امتیاز عرب بر غیرعرب تلقی می‌شود. عفلق معتقد بود که اسلام منحصراً بر اعراب نازل شده و غیر عرب مسلمان نیست. اعتقاد آن‌ها این بود که خداوند قادر بود اسلام را بر ملل دیگر نازل کند ولی اعراب را برگزید چون اعراب شایسته‌ترین قوم بودند.


در مورد سوریه نیز نه کشورهای محافظه‌کار عرب و نه مصر ناصری، روی خوشی به رژیم بعث این کشور نشان ندادند. ملاحظات سیاست و قدرت، رهبران سیاسی سوریه را بدان‌جا کشاند که به‌جای پیگیری طرح وحدت عربی، متحدی استراتژیک برای ایران باشند. آشوب‌های برخاسته از اقدامات تروریستی مورد حمایت کشورهای محور عربی - غربی در این کشور نیز گواه آن است که سوریه، کشوری که عفلق و بیطار روزی در آن رؤیای وحدت عربی و مقابله با استعمار انگلیس، فرانسه و عثمانی را در قالب بعثیسم پی‌ریزی کردند، امروز تبدیل به آوردگاه منازعه‌ی کشورهای عرب حامی تروریسم با این کشور عربی شده است. منازعه‌ای که در آن برخی از کشورهای عربی در کنار امپریالیست‌های غربی علیه تنها رژیم بعثیستی عرب وارد معرکه شده‌اند.

امروز با گذشت بیش از یک دهه از سقوط صدام حسین و با درگیر شدن سوریه در جنگ با تروریسم بنیادگرای عربی-غربی، بعثیسم در ضعیف‌ترین موضع خود در طول نیم قرن تاریخ حکمرانی خود (از 1963 تا کنون) است. اما گذشته از چشم‌انداز نامطلوب بعثیسم در عرصه‌ی قدرت سیاسی، نباید فراموش کرد که گفتمان بعثیسم برای دهه‌های طولانی تقریباً در سراسر منطقه عربی دارای اعتبار بود و در کشورهای مختلف شعبه و زیرمجموعه داشت. بعثیسم در چشم هواداران آن دارای اساسی‌ترین و نهایی‌ترین اصول انقلابی و درست‌ترین مسیر برای «رستاخیز» با «بعث» ملت عرب از فرات تا اقیانوس اطلس بود. بزرگ‌ترین ضربه به اندیشه‌ی بعثیسم را عملکرد حاکمان بعثیست وارد کردن. به ویژه که چهره‌های فکری حزب، از جمله فردی چون عفلق همواره در کنار چهره‌ای چون صدام حضور داشتند و حتی دارای پست‌های اجرایی و سیاسی بودند. با این همه نباید از یاد برد که بعثیسم محصول بحران بود، همان‌طور که ناصریسم محصول بحران بود (و دیدیم که بعثیسم نیز همچون ناصریسم از ناسیونالیسم عربی هواداری می‌کرد، ضد امپرالیست بود و گرایشات قابل توجه سوسیالیستی داشت). گفتمان بعثیسم در موضع ضعف به نظر می‌رسد و با این ‌همه شرایط بحرانی همچنان به قوت خود باقی است. در روان‌شناسی سیاسی منطقه، عصر استعمارزدایی هنوز به پایان نرسیده است. مسائلی که میشل عفلق در دهه‌ی 1940 دغدغه‌ی آن‌ها را داشت تا اندازه‌ای همان مسائلی هستند که امروز متفکران اسلام‌گرا با آن‌ها مواجه‌اند: مسائلی درباره‌ی از خودبیگانگی، تضاد بین گذشته‌ی شکوهمند و اکنون شرم‌آور و به ویژه دفع تهاجم تمدن غربی به ذهن عربی. تجربه‌ی نامطلوب بعثیسم باعث شده تا امروز پاسخ‌های اسلام گرایان به این مسائل مقبولیت بیشتری داشته باشد، اما گفتمان‌ها از بین نمی‌روند، بلکه از متن به حاشیه می‌روند، خود را بازمفصل‌بندی می‌کنند و بسته به شرایط، همواره امکان هژمونیک شدن مجدد را در خود می‌پرورند.

مجتبی قلی پور

منابع:
1. احمدی، حمید (1366) حزب بعث، دانشگاه انقلاب، شماره 46
2. امامی، محمدعلی (1370 الف) ریشه‌های عقیدتی حزب بعث، اطلاعات سیاسی-اقتصادی، خرداد و تیر 1370، شماره 45 و 46
3. امامی، محمدعلی (1370 ب) بعث و انقلاب، اطلاعات سیاسی-اقتصادی، مرداد و شهریور 1370، شماره 47 و 48.
4. Seale, Patrick (1990). Asad of Syria: The Struggle for the Middle East. University of California Press.
5. Salem, Paul (1994). Bitter Legacy: Ideology and Politics in the Arab World. Syracuse University Press.
6. Tibi B., (1997) Arab Nationalism between Islam and the Nation State., Basingstoke: Macmillan Press Ltd.
7. Torrey G.H., (1969) The Ba’th: Ideology and Practice., Middle East Journal., Vol 23:4., pp 445-470.
8. Bolt, Michael (2013) Nasserism and Ba’thism: Modern, Contingent, Confused, and Instrumental, Available at: http://www.e-ir.info/2013/08/02/nasserism-and-bathism-modern-contingent-confused-and-instrumental/
مرجع : پایگاه تحلیلی برهان
کد مطلب : ۴۱۲۶۵۰
ارسال نظر
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما

منتخب
پیشنهاد ما