۰
دوشنبه ۱۴ ارديبهشت ۱۳۸۸ ساعت ۱۵:۱۴

استراتژي آمريكا در خاورميانه

استراتژي آمريكا در خاورميانه
قسمت اول 
استراتژي تعامل جهاني آمريكا از ديدگاه بارنت و جونيور
واكنش دوگانه دولت بوش به حملات تروريستي 11 سپتامبر اقدامي سريع يعني جنگ عليه تروريسم و اقدامي نهادگرايانه يعني ) بوده است . Homeland Security تاسيس دپارتمان امنيت داخلي (
كاخ سفيد در نشر اخير استراتژي امنيت ملي پا را فراتر گذاشته و به صورت جسورانه تر به تشريح وجود آينده اي پرهزينه تر پرداخته و ) قرار گرفته است . اين شرايط شايد بيشتر به وضعيت Creation Point مي پذيرد كه واشنگتن در حال حاضر در شرايطي تاريخ ساز ( سال هاي ابتدايي پس از پايان جنگ جهاني دوم شبيه باشد.
) The Core versus The Gap متن در برابر شكاف (
همچنان كه جهاني شدن گسترش و تعميق مي يابد دو دسته از كشورها وارد مجادله عليه يكديگر مي شوند; كشورهايي كه به دنبال آن هستند تا راسا شرايط داخلي خود را با فرآيندها و نتايج نظم جهاني همساز و بازتنظيم نمايند مانند دموكراسي پيشرفته غربي و اقتصادهاي جديدا پديدار شده آسيايي ; در مقابل كشورهايي هم هستند كه به دلايلي مانند تصلب و نظام بسته سياسي فرهنگي و يا تداوم فقر مفرط اقتصادي همسازي و همگرايي با نظم جهاني را برنمي تابند. اغلب كشورهاي آسيايي آسياي مركزي خاورميانه آفريقا و آمريكاي مركزي در اين دسته قرار دارند.
) و « قلب فعال جهاني شدن » و كشورهاي دسته دوم را « شكاف ناهمگرا » CORE بر اين اساس كشورهاي دسته اول را « متن » يا « مغز » ( ) مي نامند . NON - INTEGRATING - GAP (
در اين ميان ايالات متحده آمريكا در دو زمينه اقتصادي و سياسي راهبر قلب شناخته مي شود.
11 سپتامبر آشفتگي هاي سيستم جهاني را بيش از پيش به نمايش گذاشت و باعث شد كه محدوديت ها و خطرات جهاني شدن و علاوه بر آن نقش فعلي و آينده آمريكا به عنوان مدير سيستم در اين روند تاريخي برجسته شود . به عنوان مثال 95 درصد از مداخلات نظامي آمريكا در دهه قبل در منطقه « شكاف ناهمگرا » رخ داده است . آمريكا درصدد صدور امنيت به آن قسمت از جهان بوده است كه براي نسخه برداري از جهاني شدن يا در شرايط سختي قرار داشتند و يا منفعتي در آن نمي ديدند.
) با منطقه Core تكامل اين نوع رهبري نيازمند يك درك جديد از سوي آمريكا براي برقرار كردن تعامل ضروري ميان منطقه « متن » ( ) مي باشد . Gap « شكاف ناهمگرا » (
با اينكه آمريكا تنها يك بيستم جمعيت جهان را نمايندگي مي كند اما در فضاي زيست محيطي جاي پاي به شدت وسيع تري به خود اختصاص داده است . اين كشور يك چهارم كل انرژي حياتي را مصرف مي كند . در حدود 25 درصد آلودگي هوا و زباله هاي جهاني نيز در آمريكا توليد مي شود . اقتصاددانان بر اين نكته نيز اشاره مي كنند كه آمريكا 25 درصد ثروت جهاني را نيز توليد مي نمايد . اما ازسوي ديگر بسياري از اين حجم در خانه (آمريكا) مي ماند درحاليكه آمريكا انرژي وارد كرده و آلودگي هوا صادر مي كند. ايالات متحده رهبري صادرات تكنولوژي و فرهنگي را در اختيار دارد اما در واقع اين امر يك تعامل در سطح « بخش هاي خصوص » مي باشد كه هر اقتصاد پيشرفته اي مي تواند آن را تدارك ببيند. تنها صادراتي كه از « بخش عمومي » آمريكا در طول زمان در بازار جهاني افزايش يافته « صادرات امنيت » بوده است . نزديك به نيمي از مجموع هزينه هاي توليدات امنيتي جهان به حساب آمريكا گذاشته مي شود. آمريكا كالاهاي مصرفي وارد كرده و امنيت صادر مي كند. هر اقتصاد پيشرفته اي مي تواند سلاح بفروشد ولي امريكا مي تواند امنيت هم صادر كند. اين مساله در بخش هايي از جهان موجب ايجاد حجم وسيعي از نارضايتي عليه آمريكا شده و از سوي ديگر رضايت بخش هاي وسيع تري از جهان را فراهم آورده است . حاصل اين مبادله كسب درآمد اضافي براي زندگي دست و دل بازانه آمريكايي شده است .
از جنگ سرد تا ديواره آتش در عصر جهاني شدن
در زمان جنگ سرد سياست آمريكا در مواجهه با بلوك شوروي سياست مهار بود. اما عصر جهاني شدن چالش هاي متفاوتي را به نمايش مي گذارد :
« شكاف غيرهمگرا » تنها محتاج به مهار كردن نيست بلكه نياز دارد تا اين شكاف پر شده و به هم آورده شود. امري كه انجام آن دهه ها طول خواهد كشيد. ولي آمريكا همزمان نيازمند ايجاد ديواره آتش و حائل براي ممانعت از بدترين انواع صادرات مناطق « شكاف غيرهمگرا » به سرزمين هاي « متن » مي باشد; تروريسم مواد مخدر بيماري هاي فراگير و نسل كشي و ساير خشونت هاي ويران كننده از جمله اين صادرات مي باشند. به نظر مي رسد آمريكا تجربه كافي از كار با منطقه « شكاف ناهمگرا » را دارد. در واقع تمركز اصلي نسل گذشته واكنش هاي نظامي آمريكا حول بحران هاي آن منطقه بوده است .
چهار واقعه كليدي درسال هاي 1970 تغيير جهت آمريكا را از « سياست مهار » به « سياست ديواره آتش » مشخص مي سازد :
تشنج زدايي در اروپا;
شوك نفتي اوپك در سال هاي ابتدايي دهه 70 ;
پايان جنگ ويتنام ;
سقوط شاه ايران در سال 1979 ;
قبل از اين چهار واقعه الگوهاي دائمي نظامي آمريكا در اعزام نيروهاي نظامي و جابه جايي قوا و واكنش ها در قبال بحران ها اكثرا با خوشه هاي وابسته به جنگ سرد در اروپا و شرق آسيا مرتبط بود . اما درسال هاي اوليه دهه 80 آشكارا وضعيت تغيير يافت . غالب فعاليت هاي فرماندهي مستقر در اروپا به سمت شرق در مديترانه و همزمان جهت واكنش هاي فرماندهي آسياي شرقي به سمت خليج فارس متمايل گرديد. در عمل شكل گيري فرماندهي مركزي جهش به نقطه اي بود كه نشان از تغيير جهت موثر در توجهات آمريكا از سياست مهار در جنگ سرد به سياست ديواره آتش در منطقه « شكاف ناهمگرا » داشت . براساس بررسي مركز مطالعات استراتژيك ) در سال هاي 1980 بيش از نيمي از موارد عملياتي روزانه سرويس هاي چهارگانه ارتش درصورت حساب خاورميانه درج شده CSS ( در دهه 90 درخصوص وضعيت منطقه « شكاف ناهمگرا « پاسخ روشن تري مي دهد . CSS است . اما
اگر يك خط در اطراف 95 درصد 109 از 116 مورد از مناطق عمليات نظامي مزبور بكشيم (واكنش هاي پراكنده و موردي دربرگيرنده تايوان و كره شمالي حاكي از باثبات بودن آسياي شرقي دارد) آن قسمتي از جهان را كه « در حال از دست دادن جهاني شدن بوده و يا در حال دست رد زدن به بخش عظيمي از آن بوده است » به دست مي آيد.
نگاهي به آمار مذكور يك نتيجه ساده منطقي دربردارد : اگر شما مشكلي با جهاني شدن داريد به سمت كشور يا منطقه اي تمايل پيدا مي كنيد كه آمريكا نيروهاي نظامي خود را به آنجا اعزام كرده است . به عبارت ديگر در كشورها و مناطقي كه از كارآمدي برخوردار هستند محلي براي دخالت آمريكا در آنجا وجود ندارد.
روندها و جريان هاي اصلي جهاني شدن
چهار جريان اصلي بايستي در دهه هاي آتي گسترده شود تا جهاني شدن بتواند پيشرفت خود را ادامه داده و فاصله منطقه « شكاف غيرهمگرا » با مناطق « متن » پر شده و به آن بپيوندد. حكومت آمريكا و متحدينش بايد قادر باشند اين جريان هاي چهارگانه را متعادل نمايند چراكه تخريب يكي به تخريب جريان ها و روندهاي ديگر منجر و اقتصاد جهاني و يا محيط امنيتي را در شرايط متزلزلي قرار داده و سيستم جهاني را به سمت آشفتگي هايي مشابه 11 سپتامبر سوق خواهد داد .
الف ) جريان حركت مردم از « شكاف ناهمگرا » به « متن »
براساس برآوردهاي سازمان ملل متحد در سال 2050 جمعيت جهان در اوج خود و حدود 9 ميليارد نفر خواهد بود . پس از آن روند افزايش جمعيت سير نزولي خواهد يافت . اين امر نقطه عطف بزرگي براي بشريت از جهات بسياري مي باشد. با نگاهي به مسئله سالمندي در سال 2050 جمعيت 60 ساله ها بيشتر و برابر با تعداد 15 ساله ها و هريك به سطح دو ميليارد نفر خواهد رسيد . اين نكته بيانگر آن است كه پيري به صورت پيش رونده اي جواني را در اين سياره پشت سر خواهد گذارد. از نگاه تئوريك سالمندي جمعيت جهان خبر خوبي براي كاهش تمايلات جنگ طلبانه بشري در سطوح محلي و بين المللي مي باشد.
امروزه خشونت ها اكثرا در منطقه « شكاف ناهمگرا » گسترش يافته است . در جايي كه تنها 10 درصد از جمعيت آن بيش از 60 سال دارند . در مقابل در منطقه « متن » بين 10 تا 25 درصد از ساكنين آن بالاي 60 سال سن دارند . مي توان اين نتيجه ساده را گرفت كه جوامع پير تمايل كمتري به درگيري دارند و در همان حال شكل گيري جوامع پيرتر از توفيق بيشتر در جهاني شدن وجود رفاه و فرزندان كمتر در خانواده ها حكايت مي كند . پيچيدگي بزرگ در اين مسئله اين است كه پيش بيني سازمان ملل مي گويد كه در سال 2050 نسبت جمعيت بالقوه فعال يعني جمعيت بين سنين 15 تا 64 سال با جمعيت سني 65 سال و بيشتر به نسبت 5 به 2 كاهش خواهد يافت درحاليكه در مناطق كمتر توسعه يافته اين نسبت همچنان 10 به 1 خواهد بود . يعني نسبت جمعيت كارگر به جمعيت بازنشسته سير نزولي يافته و تعهدات دوران بازنشستگي به شدت بالا خواهد رفت ; مگر اينكه جمعيت جوان هرچه بيشتر متورم شونده در منطقه « شكاف ناهمگرا » به سمت كشورهاي پيرتر از نظر جمعيت سرازير شوند. ژاپن سالانه نيازمند بيش از نيم ميليون مهاجر است تا بتواند حجم فعلي نيروي كار خود را حفظ كند . اتحاديه اروپا نيازمند آن است كه حجم فعلي جريان مهاجرپذيري خود را به 5 برابر افزايش دهد . اما هر دو براي رسيدن به سطح مورد نياز خود دچار گرفتاري هاي بزرگي خواهند شد.
مشخصا مهاجرت از « شكاف ناهمگرا » به « متن » بازكردن دريچه هاي جهاني شدن مي باشد كه به وسيله آن رفاه بخش « متن » حفظ شده و مردم بيشتري از جهان در آن مشاركت خواهند يافت . بدون آن جمعيت بيش از اندازه زياد و اقتصاد ناكارآمد منطقه « شكاف ناهمگرا » مي تواند به سمت وضعيت انفجاري هدايت شود كه آثار آن منطقه « متن » را نيز دربرخواهد گرفت . يكي از نشانه هاي اميدواركننده براي آينده چيزي كه فيليپيني ها به اثبات آن پرداخته اند اين است كه اين روند مي تواند به صورت اعزام موقت يا براساس (مبادلات جهاني ) صورت پذيرد. بدون اينكه به اقامتگاه دائمي و ايجاد واكنش و توليد فزاينده بيگانه ستيزي در بين ملت هاي ميزبان منجر شود.
ب ) جريان امنيت از منطقه « متن » به منطقه « شكاف ناهمگرا »
فعلا جنگ عليه تروريسم اظهارات پيش تر بوش را درخصوص استراتژي امنيت در آسياي شرقي باطل كرده است . وضعيت كنوني بر اين واقعيت تاكيد مي كند كه ارتش آمريكا همچنان در حال دوختن و درز گرفتن خونبار پارگي ايجاد شده بين « شكاف غيرهمگرا » و « متن » مي باشد . در دهه 1990 اين درزگيري خونين از بالكان به خليج فارس منتقل گرديد ولي امروزه به آسياي مركزي نيز گسترش يافته است . واقعيت اين است كه آمريكا تا مدتي با ايجاد پايگاه هاي نظامي حضور ناوها عمليات مقابله با بحران ها و آموزش نيروهاي نظامي امنيت را به آسياي مركزي صادر مي نمايد.
براي ربع اول قرن بيست ويك خوشه اول تهديدات در اين ناحيه واقع شده است كه اتفاقا مركز تامين انرژي جهان نيز خواهد بود. تهديدات زير به مثابه خوشه شناسايي شده اند چراكه در نهايت نتايج و وضعيت هر يك از درگيري ها با ديگر درگيري ها پيوستگي دارند :
قضيه فلسطين اسرائيل به سمتي مي رود كه ماجراي جداسازي ديوار برلين را به نمايش مي گذارد. حتي ممكن است يك نيروي تحت فرماندهي آمريكا به ايجاد يك منطقه بي طرف بپردازد. سپس در برابر خشم چند نسل فلسطيني صبر پيشه نمايد و در نهايت اين خشم با كمك هاي اساسي اقتصادي اعطايي از طرف منطقه « متن » باز خريد و مبادله شده و فلسطيني ها همراه با كاهش حجم خانواده هاي خود برخي از قابليت ها و كيفيت هاي زندگي را به دست آورند.
ريزش شديد درآمد سرانه در طي بيست سال گذشته در عربستان سعودي يك سقوط مارپيچي را نشان مي دهد كه همين امر به راه افتادن چرخه اصلاحات بنيادين سياسي و يا كشمكش هاي جدي داخلي منجر خواهد شد. اين تحولات ممكن است به ترغيب بيشتر آمريكا نياز داشته باشد.
در هر حال آمريكا در عراق مداخله كرده و رژيم صدام را با يك رژيم وفادار به قانون تعويض نموده است . اين امر بدان معنا است كه دوران تجديد حيات و بازسازي آن شبيه بازسازي آلمان و ژاپن پس از جنگ جهاني دوم خواهد بود.
تركيب افزايش سطح رفاه و بهروزي حاصل از روند جهاني شدن و صدور مازاد قدرت نظامي آمريكا گزينه جنگ را از روي ميز قدرت هاي بزرگ منطقه به كنار خواهد گذارد. وقتي قرن بيست ويك شروع شد امكان وقوع جنگ در نيمكره غربي خارج از تصور بود. اروپا اعضاي ناتو و روسيه به تلاش هاي مشترك روي آورده و تلاش هاي خود را براي جلوگيري از جنگ به آب هاي آزاد نيز توسعه دادند. ظرف چند دهه همين تلاش هاي مشترك و همگامي هاي تنگاتنگ اقتصاد و امنيت مي تواند امكان جنگ را در سطح كشورهاي در حال توسعه آسيايي نيز نامحتمل سازد.
اما همچنان براي آينده قابل پيش بيني صدور امنيت توليد آمريكا به در جنوب غربي آسيا و آسياي مركزي مهم ترين مامورريت جدي امنيتي آمريكا خواهد بود. ما همچنين شاهد شكل گيري همگرايي هاي درازمدت در اين منطقه مي باشيم كه در نهايت مي تواند مشابه اقدامات آمريكا در اروپا و در زمان جنگ سرد باشد.
ج ) جريان انرژي از منطقه « شكاف غيرهمگرا » به منطقه « متن »
در فاصله زماني 20 سال آينده آسيا جايگزين آمريكاي شمالي به عنوان مركز اصلي متقاضي انرژي خواهد شد . اين امر به اين دليل خواهد بود كه طي دهه آتي رشد تقاضاي انرژي در آمريكا آهسته خواهد بود اما تقاضاي انرژي در آسيا دو برابر خواهد شد. آسيا به اندازه كافي ذغال سنگ دارد ولي درخواست براي واردات گاز طبيعي و نفت در حجم وسيعي بالا خواهد رفت . از هم اكنون يك وابستگي متقابل در حال شكل گيري است . چرخه تامين انرژي آسيا به صورت فزاينده اي به ثبات در خاورميانه وابسته است درحاليكه قدرت مالي خاورميانه به شكل روزافزوني به رشد اقتصادي آسيا مرتبط شده است . براساس پيش بيني دپارتمان انرژي در 2020 آسيا خريدار نزديك به دوسوم كل نفت خروجي خليج فارس بوده و خليج فارس روي درآمد نزديك به چهارپنجم نفت وارداتي آسيا حساب باز كرده است . قطع جريان انتقال نفت خاورميانه و آسياي كاملا همگرا با « متن » را در معرض خطر قرار داده و اقتصاد آنها را دچار لغزش خواهد كرد.
اگر آمريكا بازي را در خليج فارس واگذار نمايد احتمال دارد چين و هند احساس كنند ضرورت دارد نقش قدرت هاي بزرگ را در آنجا بازي كنند. اين امر ممكن است به يك رقابت در بين كشورهاي حوزه « متن » منجر گرديده و همه اين كشورها را در گودال درگيري هاي مزمن منطقه « شكاف غيرهمگرا » گرفتار نمايد. آمريكا بايستي جريان دائمي و يكنواخت انرژي را از خاورميانه به آسيا ممكن سازد; چراكه آسيا يك شريك مهم در تعامل جهاني مي باشد و ژاپن و چين دو منبع اصلي كسري موازنه تجاري آمريكا محسوب مي شوند. اگر بازار چين تحت هدايت سازمان تجارت جهاني گشوده شود مي تواند به بزرگ ترين فرصت صادراتي آمريكا تبديل شود. در هر حال هند نيمي از نياز جهاني را به نرم افزار تامين خواهد كرد. در نهايت ممكن است خليج فارس نفت آمريكا را تامين نكند اما مطمئنا رفاه و بهروزي ايالات متحده وقتي حفظ خواهد شد كه امنيت را به خليج فارس صادر نمايد.
د) جريان ورود سرمايه از منطقه « متن قديم » به منطقه « متن جديد »
آسيا براي تامين زيرساخت هاي مورد نياز انرژي به ورود بي سابقه سرمايه بين يك تا دو تريليون (هزار ميليارد) دلار نياز دارد. آسيايي ها بيشتر بار اين تعهدات را راسا بردوش خواهند گرفت اما پول هاي بيشتري در شكل درازمدت نيز از سوي سرمايه گذاران بخش هاي خصوصي آمريكايي و اروپايي كه كنترل دوسوم جريان تقريبا يك تريليوني سرمايه گذاري جهاني را در اختيار دارند پرداخت خواهد شد.
بنابراين نه تنها آسيا به « متن جديد » و « شكاف غيرهمگرا » در تامين انرژي وابسته است بلكه به كشورهاي « متن قديم » آمريكا و اتحاديه اروپا براي تامين منابع مالي نيازمند است . وقتي اين دو واقعيت را در كنار هم بگذاريم به تدريج خواهيم فهميد كه قدرت گيري چين و سربرآوردن آن براي همگرايي با اقتصاد جهاني مي باشد نه اينكه پكن به دنبال سلطه طلبي و ايجاد هژموني تخيلي باشد. مشكلات اصلي تقاضاي انرژي و وضعيت سرمايه گذاري در آسيا را مي توان به سه دسته زير تقسيم كرد :
حكومت هاي آسيايي خصوصا چين همچنان نقش اصلي را در تصميم گيري ها ايفا مي كنند و رشد بخش خصوصي را با تاخير مواجه مي سازند.
نظام حقوقي ملي هنوز بسيار خودخواهانه و مستبدانه است به اين معني كه مقررات به شكل برابر و منصفانه براي همه بازيگران اجرا نمي شود.
هنوز ناامني هاي مزمن قابل سرايتي در منطقه وجود دارد.
ادامه حضور نظامي آمريكا در آسيا در برابر « سناريوهاي عمودي » جنگ (مانند چين تايوان هند پاكستان و دو كره ) بازدارنده خواهد بود و در همان حال به بازار امكان بروز داده تا با كاهش هزينه هاي محيطي (امنيتي و...) به سناريوهاي سخت تر افقي طولاني مدت تر مانند تامين تقاضاي فزاينده انرژي نيز بپردازد. بنابراين تا وقتي كه بازار مي تواند فشاري را كه به اين تحولات وابسته است كاهش دهد هيچ كدام از اين سناريوهاي محوري به سمت شوك هاي عمودي مانند جنگ تغيير جهت نخواهند داد.
به نحو موثري نيروهاي نظامي آمريكا هر دو فضاي فيزيكي و محاسباتي منطقه را اشغال كرده اند و در نتيجه آن دولت هاي آسيايي را به انجام هزينه هاي كمتر نظامي و تلاش بيشتر در امر توسعه تشويق و تحريص مي كنند.
با اينكه آمريكا يك بيستم جمعيت جهان را نمايندگي مي كند اما در فضاي زيست محيطي جاي پاي به شدت وسيع تري به خود اختصاص داده است
آمريكا يك چهارم كل انرژي دنيا را مصرف مي كند حدود 25 درصد آلودگي و زباله هاي جهاني نيز در اين كشور توليد مي شود
در فاصله زماني 20 سال آينده آسيا جايگزين آمريكاي شمالي به عنوان مركز اصلي متقاضي انرژي خواهد شد



مرجع : روزنامه جمهوري اسلامي
کد مطلب : ۴۳۹۹
ارسال نظر
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما

منتخب
پیشنهاد ما