۱
۰
دوشنبه ۱۸ فروردين ۱۳۹۳ ساعت ۱۸:۲۷
بخش اول

20 دلیل برای فروپاشی آمریکا-1

20 دلیل برای فروپاشی آمریکا-1
 «ماکسیم گورکی» نویسنده‌ی معاصر روسی پس از مسافرتی به آمریکا، این سرزمین را «شهر شیطان زرد» نامید؛ عرصه‌ی عصیان‌گری انسان، محل نماهای سر به فلک کشیده، تناقض قدرت و ضعف بشریت که در نمای بسته‌ی انسانی در پای برج­های عمودی ترسیم می­شود و بدین ترتیب او در پیش پای برساخته ­اش به ضعف می­افتد. آمریکا محل مغالطه‌ی وهم­ آلود آزادی، توحش و سراب توهم سعادت بشری است که قانون صعود و نزول تمدن­ ها گمانه‌ی فروپاشی­ اش را تقویت می­کند. گمانه­ ای که پیش‌تر از این، پایگاه اینترنتی «مارکت‌واچ» نیز بر اساس آن گزارش تحلیلی خود را منتشر کرد. این پایگاه که در گذشته به عنوان «سی‌بی‌اس‌ مارکت‌واچ» شناخته می‌شد و با شبکه‌ی تلویزیونی «سی‌بی‌اس» آمریکا همکاری داشت، گزارش خود را در خصوص از دست رفتن روح سرمایه‌داری آمریکا و حتمی بودن فروپاشی این کشور به صورت زیر آغاز کرد:

این گزارش نبرد برای حفظ روح سرمایه­ داری را پایان یافته دانسته و نوشته است:

«روح سرگردان سرمایه‌داری مُرد و شاید بدتر از آن، ما روح آمریکا را از دست داده‌ایم و در سراسر جهان عواقب آن فاجعه‌بار خواهد بود» و بدین ترتیب مردی هم‌چون «مارک فابر»[1] سوییسی در ماه‌نامه‌ی سرمایه‌گذاری خود تحت عنوان گزارش«The Gloom Boom & Doom» هشدار داد: «با سقوط نظام سرمایه‌داری‌مان همان­ گونه که امروز می‌دانیم، آینده... فاجعه‌ای تمام‌ عیار خواهد بود.»[2]

پیش­ بینی فروپاشی آمریکا بر مبنای گزاره ­های منطقی و دلایلی صورت گرفته که در نهایت نزدیکی افول آمریکا را اثبات می­کنند. درحالی­ که زمان وقوع چنین رویدادی مشخص نیست اما وقوع آن حتمی به نظر می‌رسد. جوامع فرو خواهند پاشید چرا که قادر نخواهند بود پیش از وقوع این حادثه برنامه‌ریزی داشته باشند. آن­ها نمی‌توانند زمانی که یک بحران رخ می‌دهد، با سرعت کافی عمل کنند. هنگامی که یک بحران رخ می‌دهد، آن­ها غافل‌گیر می‌شوند در حالی که نباید چنین باشد. اما دیگر دیر شده است. تمدن‌ها در سراشیبی رکود هستند. بنابراین، مرگ یک جامعه ممکن است تنها یک یا دو دهه بعد از این‌که میزان جمعیت، ثروت و قدرت آن به اوج خود می‌رسد، شروع شود.

اینک هم‌چون گزارش «مارکت­واچ» امّا این بار در نخستین ماه‏های سال 2011 و در داخل مرزهای جمهوری اسلامی گزارشی دیگر با توجه به دلایلی گوناگون چنین آغاز می­کند:

«20 دلیل در اثبات این موضوع که آمریکا روح خود را از دست داده و فروپاشی آن حتمی است.»

1- حرص و ولع نهادینه در سرمایه­ داری


از زمانی­که «جک باگل» کتاب «نبرد برای روح سرمایه‌داری» را نوشت، «وال استریت» به عنوان بازار بورس آمریکا به بعد منفی اقتصاد آمریکا تبدیل شد و با حرص و طمع بسیار، کنترل واشنگتن را در دست گرفت. غنایمی که به‌دست آورد نیز شامل کمک‌های اقتصادی، ورشکستگی‌ها و بیش از 7/23 تریلیون دلار بدهی‌های جدید به خزانه‌داری آمریکا و فشار بر دولت و مردم این کشور بوده است..[3]

«نائومی کلین»[4] نویسنده‌ی کتاب «سرمایه‌داری فاجعه‌بار» با «مایکل مور» نویسنده‌ی کتاب «سرمایه‌داری: یک داستان عاشقانه» گفت‌وگو کرد. نتایج این گفت‌وگو که در مجله‌ی «نیشن»[5] به چاپ رسید، سرمایه‌داری را در اصل، قانونی­ کردن حرص و ولع اقتصادی دانست.

«مایکل مور» هشدار می‌دهد: «سرمایه‌داری نه ­تنها محدودیت‌هایی بر حرص و ولع انسان اعمال نمی‌کند، بلکه در برخی مواقع به تقویت این جنبه نیز می‌پردازد.» به گفته‌ی مور، این اتفاق به این دلیل رخ می‌دهد که سرمایه‌داری در دست کسانی است که نگرانی‌های‌شان تنها مسؤولیتی است که در قبال سهام‌داران­شان و یا جیب خودشان دارند. حرص و طمع در آمریکا قانونی شده و این امر با اداره‌ی واشنگتن توسط وال‌استریت میسر گشته است.[6]

طرف‌داران وال‌استریت به وسیله‌ی معامله سهام‌های کم‌ارزشی چون (AIG، FNMA، FMAC) که هیچ ارزش اساسی فرای پشتوانه‌ی
خزانه‌داری ندارند، میلیاردها دلار به ­دست می‌آورند و بدین ترتیب حرص و ولع، جانشین روح سرمایه ­داری و وسیله‌ی تخریب آن می­ شود.


20 دلیل در اثبات این موضوع وجود دارد که آمریکا روح خود را از دست داده و فروپاشی آن حتمی است.

2. افزایش شکاف طبقاتی در آمریکا


بر اساس گزارش تحلیلی «مارکت واچ»1% آمریکایی‌ها بیش از 90 درصد ثروت آمریکا را در اختیار دارند. متوسط درآمد کارگران در 3 دهه‌ی گذشته کاهش یافته در حالی که پاداش‌هایی که به مدیران تعلق گرفته بیش از 10 برابر شده است.[7] آمار دولتی هم‌چنین نشان می­ دهد که در سال 2009(م)، شکاف بین ثروتمندترین و فقیرترین آمریکایی­ ها به بالاترین سطح خود رسیده است؛ از سوی دیگر رکود آغاز شده در سال 2007(م)، جوانان را در خطر مضاعفی قرار داده است.

با در نظر داشتن ضریب جینی، نابرابری درآمدی در آمریکا به بالاترین حد خود از سال 1967(م) به بعد رسیده است. از این نظر ایالات متحده در بین کشورهای صنعتی غرب بالاترین نابرابری را به خود اختصاص داده است. بنا به آمارها، 5% از ثروتمندترین آمریکایی­ ها یعنی افرادی که سالانه بیش از 180 هزار دلار درآمد دارند، در سال مالی گذشته دارایی خود را بیش‌تر کرده‌اند؛ در حالی که خانواده­ های با درآمد متوسط 50 هزار دلار، از این نظر شاهد کاهش درآمد نیز بوده‌اند.

«تیموتی اسمیدینگ»، استاد دانشگاه ویسکانسین- مدیسون و کارشناس فقر- معتقد است: «نابرابری درآمدی در حال افزایش است و اگر اطلاعات مالیاتی را در نظر بگیریم اوضاع وخیم­تر نیز می­ شود. نسبت به کشورهای دیگر نابرابرترین توزیع درآمد را در آمریکا شاهد هستیم؛ در عین حال ثروتمندان از بیش‌ترین امتیازات اقتصادی بهره­ مند می­ شوند.»

«هدرمن» تحلیل­گر ارشد خط مشی در «بنیاد هریتیج» نیز بر این باور است که اطلاعات آماری نشان می­دهد خانواده­ های آمریکایی در تمامی سطوح، درآمد کم‌تری در سال 2009(م) داشته‌اند و البته آمریکاییان فقیر از این رهگذر بیش‌ترین آسیب را متحمل شده ­اند. بنا به گفته‌ی وی مدت زمان زیادی طول می­ کشد تا مردم بتوانند به اوضاع خود سر و سامان دهند.[8]

یک گزارش جدید حکایت از تداوم افزایش فاصله و شکاف طبقاتی بین فقرا و اغنیا در ایالات متحده‌ی آمریکا در سال 2010(م)، دارد.

به گزارش خبرگزاری مهر، بر اساس این گزارش که از سوی مؤسسه‌ی سیاست اقتصادی (EPI) منتشر شده، 1% از خانواده­ ها که در آمریکا ثروتمندترین طبقات این کشور هستند 225 برابر بیش از خانواده­ های متوسط پول دارند.[9] این امر منجر به کاهش انسجام اجتماعی، شکل­ گیری عقده­ های روانی در افراد و شکل­ گیری فرهنگ ­های چندگانه در افراد شده است.

3- گرایش به تجزیه طلبی


شمار زیادی از مردم آمریکا که توان پرداخت مالیات­ های سنگین را ندارند و از تحمل بار هزینه‌ی جنگ طلبی‌های کاخ سفید خسته شده‌اند، تجزیه‌ی ایالات خود را خواستاراند.[10] به گزارش «رحما» به نقل از خبرگزاری فرانسه، هواداران افزایش اختیارات دولت‌های ایالتی و حامیان تجزیه‌ی ایالات متحده در یک مورد اتفاق نظر دارند و آن این­که «دولت فدرال آمریکا باید دست از سر آن­ها بردارد.»

متخصصانی هم‌چون «جیسون سورنس» از دانشگاه «بوفالو» در نیویورک می­گویند رکود اقتصادی، بزرگ شدن دولت و افزایش سرسام‌آور هزینه ­های دولت فدرال، از عوامل گسترش گرایش به تجزیه در ایالات متحده است.

«توماس نیلور» استاد بازنشسته‌ی اقتصاد و رهبر «جنبش جمهوری ورمونت» (ورمونت هم اکنون یکی از ایالات آمریکا است) گفت: «دولت آمریکا اقتدار و قدرت معنوی خود را از دست داده است.» نیلور با بیان این­که دولت ما تحت اداره و مالکیت وال استریت و شرکت­های آمریکایی است، تصریح کرد: «این امپراطوری رو به افول است.» تجزیه­ طلبان و هواداران افزایش اختیارات ایالت‌های آمریکا در عرصه ­های سیاسی این کشور حضور گسترده دارند و پیشینه‌ی فعالیت­ های آن‌ها به پیش از انتخاب اوباما برمی­ گردد.

«کرک پاتریک سیل»، رییس مؤسسه‌ی «میدل بری» مستقر در کارولینای
جنوبی که درباره‌ی جدایی­ طلبی، تجزیه و خودمختاری مطالعه می­کند، گفت: «از سال 1865(م) تاکنون این میزان بی‌اعتباری قوانین فدرال بی­ سابقه است.» به گفته‌ی سیل، «دست­کم 10 ایالت آمریکا از جمله ورمونت، هاوایی، آلاسکا، تگزاس و پورتوریکو خاستگاه جریان‌های تجزیه طلب فعال هستند.»[11]

4- چالش ­های منطقه ­ای فرا روی آمریکا


پس از جنگ سرد، نظریه­ پردازان امنیتی آمریکا معتقد بودند که با وجود پیروزی کشورشان در جنگ، این پیروزی دوام نخواهد داشت، زیرا چالش ­های منطقه­ ای به گونه ­ای گسترش یابنده و فراگیر، ظهور یافتند. در این میان برخی از نظریه­ پردازان افول قدرت غرب را اجتناب ­ناپذیر می‌دانستند، اما محافظه­ کاران جدید معتقد بودند که باید از راه تداوم برتری اقتصادی و بهینه­ سازی قدرت راه‌بردی بر مخاطرات امنیتی غلبه کرد.

«فرید برگ آرون» از نظریه ­پردازان آمریکایی در بهار 1994 میلادی در نشریه‌ی معتبر «علوم سیاسی» این کشور در مقاله ­ای با عنوان «آینده‌ی قدرت آمریکا» تأکید کرده بود که در سال­ های آینده، قدرت نسبی آمریکا در مقایسه با بسیاری دیگر از کشورها، سیر نزولی خواهد داشت. وی عنوان داشت که سیاست جهان­ گرایانه و تنگ­ نظرانه‌ی آمریکا با سیاست یک جانبه­ گرایی سرسختانه‌ی آن به آمیزه­ای مهلک تبدیل خواهد شد.

شرایط فعلی آمریکا و مواجهه با چالش­ های فرا روی جهانی و منطقه­ ای نشان داده است که گفته «آرون» در آن سال تا چه اندازه به واقعیت نزدیک شده است. اگرچه فروپاشی نظام دوقطبی در دهه‌ی1990(م)، فضایی برای حرکت آزادانه و هژمون­ گرایی آمریکا فراهم آورد اما آمریکا ساختار موازنه‌ی قدرت در نظام بین­ الملل را با بن­ بست روبه ­رو ساخت و دیگر کشورهای جهان کم و بیش ناچار شدند در برابر محدودیت­ های آمریکا، واقعیت­ های سیاست قدرت را پذیرا شوند، هر چند در این میان کشورهای اسلامی مبادرت به اتخاذ راه‌بردهایی کرده­ اند که بیان‌گر مقاومت آنان در برابر هژمونیک­ گرایی آمریکا محسوب می­ شود. در این میان افکار عمومی جهان اسلام با علم به سیاست‌های سلطه ­طلبانه‌ی آمریکا و حمایت­ های بی­ چون و چرای کاخ سفید از اسراییل نسبت به سیاست­ های آمریکا واکنش نشان دادند. این مسأله در کنار اهمیت یافتن منطقه‌ی حساس خلیج فارس و خاورمیانه در عرصه‌ی سیاست خارجی آمریکا به ویژه نقش امنیت انرژی برای منافع آمریکا، زمینه‌ی رویارویی جدیدی را فراهم کرد که مبتنی بر جدال فرهنگی، تمدنی و ایدئولوژیک جهان اسلام در برابر آمریکا است.

«توماس نیلور» استاد بازنشسته‌ی اقتصاد و رهبر «جنبش جمهوری ورمونت» (ورمونت هم اکنون یکی از ایالات آمریکا است) گفت: «دولت آمریکا اقتدار و قدرت معنوی خود را از دست داده است.»

5- پیروزی اسلام­ گرایان و کاهش سرعت روند صلح در خاورمیانه


پس از فروپاشی شوروی، صاحب­ نظران و استراتژیست­ های آمریکایی اسلام و اسلام­ گرایی را مهم‌ترین تهدیدهای نامتقارن آمریکا برشمردند تا جایی­که «رابین رایت» در همان سال­ های اولیه‌ی فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی نوشت:

«موج جدید تجدید حیات اسلام چنان فراگیر شد که با مرگ کمونیسم، اسلام به غلط یکی از رقیبان ایدئولوژیک آینده‌ی غرب تلقی گردید.»[12]

«هانتیگتون» نیز در تئوری جنگ تمدن­ های خود، نبرد نهایی را بین اسلام و غرب عنوان کرد و در کنفرانسی در قبرس گفت: «مشکل ریشه ­ای غرب در بنیادگرایی اسلامی نیست، بلکه خود اسلام است.»

از نظر نومحافظه­ کاران، خاورمیانه کانون اسلام سیاسی و تهدیدهای نامتقارن است. به ­تدریج این منطقه بر اثر تحلیل­ های کارشناسی در چارچوب استراتژی امنیت ملی آمریکا در قرن 21 به عنوان محل اسلام مسلح و سیاسی تندرو قلمداد شده است.

به جز جمهوری اسلامی که از جمله قدرت­ های مهم منطقه محسوب می­شود با پیروزی اسلام‌گرایان در ترکیه و هم‌چنین پیروزی حزب­الله در جنگ 33 روزه، نمایشی از شکست برنامه‌های ضداسلامی آمریکا در منطقه رخ داد. این عوامل باعث شده به تدریج از
سرعت روند صلح در خاورمیانه کاسته شود. به تعبیر وزیر خارجه‌ی وقت آمریکا در سال 2007(م) «هرگونه کاهش سرعت در صلح خاورمیانه، خطرات عظیمی در پی دارد. دشمنان تصمیم به از بین بردن این شانس تاریخی دارند، نباید اجازه دهیم موفق شوند.»[13]

با توجه به روند صلح خاورمیانه و اظهارات وزیر خارجه‌ی وقت آمریکا، خطرات عظیمی از این راه آمریکا را در بر گرفته که تهدیدهای نامتقارن اسلام‌گرایی را علیه آمریکا، تقویت می­ کند.

6- شکست آمریکا در عراق


مقام‌های کاخ سفید عراق را به عنوان کلید خاورمیانه و راه رسیدن و سلطه بر این منطقه ارزیابی می­ کردند. «رایس» وزیر خارجه‌ی آمریکا در مقطع زمانی حمله به عراق نوشته بود: «یک عراق تحول­ یافته می­ تواند عنصری کلیدی در خاورمیانه باشد که آرمان ایدئولوژی­ های نفرت­ زا رشد نکند.» به ­همین دلیل شکست واشنگتن در عراق نیز دومین شکست در خاورمینه پس از افغانستان گردید. «بوش» در زمان اعلام استراتژی جدید آمریکا در عراق گفت: «شکست در عراق یک فاجعه برای آمریکا است. عواقب شکست واضح است، اسلام ­گرایان تندرو و افراط­ گرا قدرت گرفته و نیرو جذب می­کنند.»[14]


دکتر «کیهان برزگر»، عضو هیأت علمی دانشگاه علوم و تحقیقات و معاون امور بین الملل مرکز مطالعات خاورمیانه در یادداشتی که خبر آنلاین منتشر کرد، نوشت:«خروج نیروهای رزمی آمریکا از عراق نقطه‌ی عطفی در تحولات سیاسی- امنیتی این کشور به حساب می­آید. با این تحول آمریکا دیگر توان تأثیرگذاری جدی بر روندهای سیاسی- امنیتی و اجتماعی آینده در عراق را نخواهد داشت. دلیل اصلی شکست سیاست آمریکا به وجود تناقض در سیاست­ های این کشور در هدایت و رهبری یک جنگ مقدس در مبارزه با رژیم بعثی و تروریسم القاعده با توجیه برقراری دموکراسی در عراق و منطقه از یک‌سو و شدت استفاده از ابزار سخت نظامی برای سرکوب عراقی­ ها در توجیه برقراری امنیت و پایان سریع جنگ از سوی دیگر بر می­ گردد. این سیاست آمریکا نوعی سرخوردگی و بی‌اعتمادی در میان گروه­ های سیاسی و مردم عراق به‌وجود آورد که نتیجه‌ی آن کاهش فزاینده‌ی نفوذ و نقش آمریکا در این کشور است.»

برای آمریکا خروج آبرومندانه و سپردن امنیت ملی عراق به دست خود عراقی­ ها و تشکیل یک دولت ائتلافی برای ایجاد ثبات بعد از خروج کامل نیروهای آمریکایی در تابستان 2011(م) مهم است. آمریکا به این نقطه رسیده که بحران عراق به راحتی قابل حل و فصل نیست. در عین حال عراق کشوری نیست که یک شبِ به سوی اصول دموکراتیک حکومت‌داری حرکت کند و هنوز تا آن مرحله فاصله‌ی زیادی دارد. «اوباما» به این نتیجه رسید که توان تأثیرگذاری آمریکا در روند تحولات سیاسی عراق روز به روز کم‌تر می­ شود و تداوم حضور نیروهای آمریکایی در عراق جز تحمیل هزینه­ های مالی و کاهش نقش و جایگاه منطقه­ ای آمریکا فایده ­ای نخواهد داشت. در این شرایط به­ نظر می­رسد که پایان لحظه‌ی آمریکایی در عراق نزدیک است.

7- شکست طرح خاورمیانه بزرگ


چالش­ های فرا روی آمریکا در خاورمیانه به‌خصوص مشکلات حادث شده برای این کشور از زمان اشغال عراق در شرایط فعلی به سمتی سوق پیدا کرده که بسیاری از کارشناسان و محققان آمریکایی این چالش­ ها را آغاز افول هژمونی مورد ادعای کاخ سفید و شکست طرح خاورمیانه‌ی بزرگ تفسیر می­ کنند. کاخ سفید نیز می­ کوشید با استفاده از فضای به وجود آمده پس از بحران عراق و اعمال فشار و تهدید نسبت به کشورهای عربی و اسلامی ضمن کاهش حجم کمک­ ها به ملت فلسطین، هژمونی رژیم تل­آویو را بر منطقه محقق سازد و از این راه ضمن افزایش امنیت برای اسراییل، عمق راه‌بردی خود را نیز در منطقه تقویت کند و از انرژی به عنوان ابزاری برای کنترل و تحت فشار قرار دادن رقبای بین المللی بهره گیرد. به طور قطع یکی از اهداف کلان ایالات متحده در قالب طرح خاورمیانه‌ی بزرگ حاکمیت و سلطه‌ی اسراییل بر منطقه بوده و هست.

طرح خاورمیانه‌ی بزرگ زمینه ­های حضور نظامی و سیاسی بیش‌تر آمریکا را در این منطقه فراهم کرده و تلاش می­ کند زمینه ­ساز پیش‌برد رژیم اسراییل و
تضمین­ کننده‌ی بقای این رژیم باشد. به هر صورت مهندسی جدید خاورمیانه که از سوی آمریکا دنبال می­ شود با مشکلاتی که پیش روی خود دارد نه تنها اهداف اولیه و ثانویه‌ی خود را محقق نساخته بلکه با مشکلات حادتری از جمله در عراق و مخالفت­ های رو به افزایش داخلی و خارجی روبه­ رو شده است. شکست راه‌برد آمریکا در عراق به طور قطع نه­ تنها آغاز تدریجی خروج نیروهای نظامی آمریکا را از این کشور تسریع خواهد کرد، بلکه هژمونی مورد نظر ایالات متحده را نیز شکننده­ تر از گذشته نمایان خواهد ساخت.[15]

یکی از اهداف آمریکا در تهاجم به خاورمیانه، دموکراسی­ سازی بود که ارزیابی تحولات منطقه در سال­ های اخیر نشان می­ دهد، دموکراسی بستری برای پیروزی و مطرح شدن اسلام­گرایان شده و حتی در کشور سکولار ترکیه قدرت به دستان اسلام‌گرایان می­ افتد.

8- شکست استراتژی نظامی و حمله‌ی پیش ‏دستانه


یکی از پایه­ های اصلی واشنگتن برای تغییر و دگرگونی خاورمیانه، استراتژی نظامی و حمله‌ی پیش­ دستانه بود. تجربه‌ی جنگ در افغانستان و عراق نشان داد که این استراتژی در جنگ نامتقارن کارآیی چندانی ندارد. بر همین اساس از نظر مقام‌ها و استراتژیست­ های آمریکایی، استراتژی نظامی برای تغییر و تحول منطقه‌ی خاورمیانه و حمله‌ی پیش ­دستانه شکست خورده و تکیه بر ابزار نظامی را یک اشتباه استراتژیک تلقی کردند. به عنوان مثال «ریچارد هاوس» گفت: «همان­طور که آمریکا با صرف هزینه­ های سنگین در عراق و اسراییل در لبنان آموخته؛ نیروهای نظامی، نوش داروی مطمئنی نیست، این گزینه در برابر شبه نظامیان، سلاحی کُند و غیر مؤثر است.»[16]

استعفا و کناره­ گیری «رامسفلد» وزیر جنگ آمریکا و یکی از طراحان استراتژی حمله‌ی پیش‌دستانه حاصل شکست استراتژی نظامی در منطقه بود. این امر موجب شد تا به تدریج این اندیشه در میان نظامیان و استراتژیست­ های آمریکایی به وجود آید که بر حسب شرایط جدید جهانی و شکل و نوع تهدیدها به ویژه با توجه به شکست و ناکامی این کشور در عراق، افغانستان و لبنان، ساختار نظامی خود را متحول سازد.

9- شکست موج چهارم دموکراسی درخاورمیانه


یکی از اهداف آمریکا در تهاجم به خاورمیانه، دموکراسی­ سازی بود. هر چند این اندیشه سابقه‌ی زیادی دارد اما فروپاشی شوروی موجب قدرت بخشیدن به آن شد تا متفکران متعددی به آن بپردازند و حتی زور برای تحمیل دموکراسی امری جایز شمرده شود.[17]

با این حال ارزیابی تحولات منطقه در سال­ های اخیر نشان می­ دهد که دموکراسی بستری برای پیروزی و مطرح شدن اسلام­ گرایان شده و حتی در کشور سکولار ترکیه قدرت به دستان اسلام‌گرایان می­ افتد. بنابراین سیاست مهار اسلام ­گرایان نتیجه‌ی عکس داشته و به قدرت­ یابی آن­ها انجامیده است. آن­گونه که ریچارد هاوس، رییس شورای روابط خارجی وقت آمریکا اشتباه دوم آمریکا را در منطقه، حساب کردن روی ظهور دموکراسی برای آرام کردن منطقه دانست.[18]

10- شکست مبارزه با تروریسم


پس از 11 سپتامبر، مبارزه با تروریسم به عنوان یکی از اهداف سیاست­ های آمریکا اعلام شد. بررسی­ نظرات بیش از 100 نفر از کارشناسان ارشد سیاست خارجی آمریکا چه از طیف جمهوری‌خواه و چه دموکرات نشان داد حدود 80% شرکت­ کنندگان در «کارنامه‌ی تروریسم» در دولت ایالات متحده مشغول به­ کار بوده­ اند که از این مقدار بیش‌ از نصف آن­ها در قوه‌ی مجریه، یک سوم در ارتش و 17% در جامعه‌ی جاسوسی فعالیت داشته ­اند. 84% از کارشناسان، کارنامه‌ی تروریسم آمریکا را در جنگ علیه تروریسم، موفق ندانسته­ اند. 86% این کارشناسان جهانی را به تصویر کشیده ­اند که به طور فزاینده ­ای برای مردم آمریکا خطرناک­تر می­ گردد. به طور کلی آن­ها اتفاق نظر دارند که دولت ایالات متحده در تلاش ­های امنیت داخلی خود بی­ کفایت است.[19]

حادثه‌ی 11 سپتامبر، برآورد غلط سازمان اطلاعات آمریکا برای تهاجم به خاورمیانه و پیروزی حزب­الله در جنگ 33 روزه و هم‌چنین شکست سناریوی براندازانه در ایران همگی مصداق شکست اطلاعاتی آمریکا است.

محمد عبدالهی
مرجع : پایگاه تحلیلی برهان
کد مطلب : ۳۷۰۰۲۸
ارسال نظر
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما

Iran, Islamic Republic of
مرگ بر امریکا
منتخب
پیشنهاد ما