۰
پنجشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۳ ساعت ۱۱:۲۴
خانه بیداری اسلامی

رویارویی نظریه های رقیب با نظریه بیداری اسلامی

رویارویی نظریه های رقیب با نظریه بیداری اسلامی
بیان فرضیه های رقیب

از زمان رخداد انقلاب مردم تونس تا به امروز، نظرات گوناگونی برای تبیین این وقایع بیان شده اند. برای پاسخ دادن به شبهات و رویارویی با فرضیه های رقیب در زمینه بیداری اسلامی، نخست می بایست به طرح نظریه ای از دل فرهنگ و سنت های بومی و ملی کشورهای اسلامی بپردازیم و ابعاد آن را مشخص سازیم. پس از آن می توانیم به سایر دیدگاه هایی که چه از درون آن جوامع و چه از خارج از دنیای اسلامی مطرح می شود، بپردازیم و آن ها را ارزیابی کنیم.

نظریاتی که در فضای اسلامی و ملی و با فرهنگ واژه های دینی به این تحولات نگاه نمی کند، اکثرا با مایه گرفتن از مدرنیته و ایسم های مرتبط با تمدن مادی غرب، به تحلیل آنچه رخ داده می پردازد. در این نظریات غربگرا، غالبا سکولاریسمی نهفته است که قادر نیست جهت گیری آسمانی ومعنوی مجاهدین مسلمان را فهم کند. طراحی ها از مطالب سطحی و شعاری می باشد و علیرغم داشتن ظاهری علمی، در باطن بیشتر به تبلیغات سیاسی شبیه است. «مکاتب فلسفی و سیاسی غرب»، مثل لیبرال دمکراسی، با پشتوانه نظرات کلان تری مانند «جنگ تمدنها» و «پایان تاریخ» مطرح می شود و پذیرش حرکت خطی تاریخ و اندیشه توسعه، در نهایت به نفع تمدن غرب نظریه پردازی می کنند. این نظریات از سوی آکادمی های علمی غربی و محافل رسانه ای استکباری مورد تحسین قرار گرفته و ترویج می شوند. حاصل این نظریات را می توان در گروهها و دسته بندی های زیر قرار داد:

1ـ بیداری اسلامی در حقیقت در اثر «تئوری توطئه غرب» به رهبری آمریکا و صهیونیسم طراحی شده تا بتواند تحولات منطقه را به نفع آنان تغییر داده و این امر با بی ثباتی دولت های عربی میسر می گردد.

در این نگاه نوعی ناامیدی عمیق به جوامع مسلمانان وجود دارد و از طرف دیگر قدرت دنیای سرمایه داری بی نهایت فرض می شود. مجاهدت و تلاش های انقلابیون در کشورهای مختلف در نهایت کم اهمیت دیده می شود و همه چیز در قالب نقشه های صهیونیستی معنا می یابد. تحقیر قدرت شعور و عمل مسلمانان و والا دانستن قدرت استکبار، از جمله ایرادات وارد به این نگاه است.

کسانی که بر طبل این نظریه می کوبند، کسانی هستند که با رواج ادبیاتی چون سیطره مطلق شیطان و فراماسونری بر جهان به سقوط تاریخ و اخلاق و انسانیت معتقد شده اند و راه اصلاحی برای بشر متصور نیستند. می توان گفت آن ها با بزرگ نمایی قدرت صهیونیست ها، به سقوط تاریخ معتقد شده اند و همه چیز را در نقشه های از پیش کشیده استکبار می بینند. پیش از این نیز، در سال های گذشته، انجمن حجتیه در ایران به سقوط تاریخ و ارزش ها معتقد بود و هرگونه تلاش برای اصلاح را بی ثمر می دانست و سقوط بشریت و اخلاق را امری حتمی می دانست. واضح است در چنین نگاه فلسفی به تاریخ، جای امیدی به اصلاح و بیداری توسط مردمان وجود ندارد.

نادرست بودن این فرضیه مشخص است زیرا در یک زمان بیش از شش کشور در منطقه دستخوش تحرکات عظیم مردمی شده اند و گمان نمی رود دولت آمریکا با داشتن مشکلات اساسی داخلی از جمله بحث اقتصاد، به یک باره خود و رژیم صهیونیستی را با چنین چالشی روبه ور کرده باشد.

2 ـ قالب جریان ها، خشک، غیرپویا، متعصب و وامدار گرایشات سلفی است و نوعی طالبانیسم و القاعده را به دنبال دارد.

این نظریه چهره جدید از تروریسم و خشونت در دنیای اسلام را معرفی می کند که به دنبال دست یابی به حکومت اسلامی است. دلیل مطرح شدن این نظریه، ترساندن سایرین از همراهی با بیداری اسلامی است. در گزاف بودن این ادعا همین بس که انقلابیون پیروز بر برگزاری انتخابات تاکید داشته اند و رفتار آنان تفاوت کلی با مشی القاعده و طالبان دارد. انقلابیون در کشورهای گوناگون به جز لیبی، بر حداقل درگیری و خشونت با ماموران دولت تاکید دارند. در کشورهای یمن و بحرین نیز که قدرت وهابی منطقه به طور کامل با انقلابیون درگیر شده است. پیش از این نیز حکومت سعودی با جریان بیداری اسلامی در لبنان از سر جنگ وارد شده بود. همچنین سعودی در ماجرای کشورهایی چون فلسطین نیز کمک شاسانی نکردند و از حسنی مبارک تا انتها حمایت کرده و به بن علی فراری پناه دادند. در عراق و افغانستان نیز گروه های افراطی سلفی بارها با خشونت با جریان بیداری اسلامی مقابله کردند.

صاحبان این نظریه استدلال می کنند که ریشه های تاریخی برخی از این جریان ها بنیادگرایی می باشد. آنان به برخی اندیشمندان مصری و سابقه جهادی در لیبی اشاره می کنند و حوزه یمن را تحت تاثیر تفکرات وهابی می بینند. این گزاره ها صحیح می باشد، اما نباید فراموش کرد که متهم کردن جریان بیداری اسلامی به سلفی گری و بنیادگرایی، یک تبلیغ سیاسی است. با این تبلیغ می توان مردم را از گرایشات انقلابی دور کرد، که البته تا به اینجا موفق نبودند. با این نظریه به حکام منطقه اجازه قلع و قمع مخالفین داده می شود و برای تکمیل پروژه اسلام هراسی در اروپا مناسب است و به دولت آمریکا برای دخالت های آشکار چراغ سبز نشان می دهد.

3 ـ بیـداری اسلامی را در قالب پروژه «دمـکراسی خـواهی» و لیبرال دمکراسی در کشورهای اسلامی مطرح نمـوده و هدف اصلی آن را سرنگونی دیکتاتورها و رسیدن به خوشبختی و سعادت، از نوع غربی دانسته و فرهنگ سیاسی مدرن را در تبیین آن به کار می برد.

بیداری اسلامی هرچند در بین جوامع اسلامی به خصوص نخبگان و روشنفکران و جوانان تحول ایجاد می کند، اما این تحول و شالوده شکنی در نهایت در آستانه مرزهای اقتصادی و سیاسی (ولو ناقض) متوقف و هرگز به عنوان فرهنگ سیاسی رقیب در مقابل غرب تلقی نشده و قرائتی جدید از تحول جوامع اسلامی در ذیل مدرنیته و تمدن غرب دیده می شود. این نظریه پرطرفدارترین نظریه در میان اندیشمندان غربگرا می باشد. غرب گرایان در ایران نیز بر این نگاه تاکید دارند. آنان با بیان پروژه های ناموفق اسلامگرایی در جهان، هر گونه ورود احکام اسلام به سیاست را منجر به سکولاریسم می دانند و نهایت آن را اخلاق زدایی و حتی تروریسم می دانند. در نگاه ایشان الگوی نامناسبی که باید از آن اجتناب کرد، جمهوری اسلامی ایران است که در آن اسلام وارد ارکان سیاست شده است.

اندیشمندان غرب گرا، برای رهایی از جمهوری اسلامی بر اسلام اجتماعی تاکید می کنند. راشد الغنوشی رهبر اسلامگرایان تونسی نیز به اسلام اجتماعی تاکید می ورزد و در ابتدای بازگشتش از انگلستان، به تفاوت دیدگاه های سیاسی اش با امام خمینی اشاره کرده است.

طرفداران این نظریه، الگوی مناسب را ترکیه معرفی می کنند. ترکیه خود را منادی آزادی مدنی، دموکراسی و توسعه اقتصادی در منطقه می داند. قانون اساسی ترکیه بر مبنای سکولاریسم بنا شده است و دخالت دین در امور سیاسی و اجتماعی را مانع می شود. البته خود ترکیه هم در جریان بیداری اسلامی موضعی دوگانه داشته است. در جریان بحرین سکوت می کند و از تروریسم مورد حمایت صهیونیسم و وهابی در سوریه حمایت می کند. به نظر می رسد استکبار جهانی، ترکیه را الگوی مطلوب خود معرفی می کند؛ زیرا در نهایت ترکیه برای آمریکا قدرتی بی خطر است و با اساس تمدن غرب مقابله ای ندارد.

در هر صورت این نگاه مهم ترین رقیب نظریه بیداری اسلامی است. این رقابت حتی تا بیان الگوی موفق هم پیش می رود و حتی در خود ایران هم مطلوب بودن نظام سیاسی ترکیه بر جمهوری اسلامی بیان می شود. این رقابت اساس بسیاری از تبلیغات رسانه ای دنیای غرب را تشکیل می دهد.

از منظر فلسفی و غرب شناسی این نظریه قابل نقد است زیرا اساس این نگاه آن است که تاریخ به صورت خطی تنها و تنها به سمت توسعه غربی حرکت می کند. پیش از این بیان، نظریه پرداز باید به مفاهیمی چون «جهانی شدن» در علوم اجتماعی و «پایان تاریخ» در علوم سیاسی اعتقاد داشته باشد. حال آن که جهانی شدن و پایان تاریخ از اساس منتقدین فراوانی دارد. غربگراها بر این اعتقادند که یگانه راه سعادت، همانا توسعه غربی و آمریکایی شدن در همه ابعاد است. تمام اندیشه ها و ایسم ها به بن بست رسیده اند و تنها نسخه موجود برای بشر، دموکراسی است.

این حرکت برای هر کسی که بخواهد پیشرفت واقعی داشته باشد، جبری و حتمی است. پس حالا که عرب ها بیدار شده اند و قصد پیشرفت دارند، به طور قطع آنان راه غربی ها را در پیش خواهند گرفت و نهایت مطلوب آنان، لیبرال دموکراسی است. در نگاه آنان کشورهای اسلامی تنها دنبال کننده و مقلد ناگزیر مدل هایی هستند که سال های قبل در اروپا عملی شده است. بدیهی است که در این نظریه، نگاه خلاق و مبدعی برای اسلام گرایان وجود ندارد و مطابق با آن، هر حرکتی در راستای اسلامی کردن امور، به جریان اصلی ضربه می زند.

غربی ها به صورت گسترده از این نظر دفاع می کنند. آنان سی سال پیش نیز در توجیه انقلاب ایران نیز حرف هایی این چنین می زدند. بسیاری از آنان این انقلاب را ادامه توسعه سیاسی ناقص حکومت پهلوی می دانستند و نظام جمهوری اسلامی را در امتداد اهداف و تمدن غربی بیان می کردند. بسیاری از آنان تا سال ها بر این اعتقاد ماندند که نظام ایران سکولار است و اسلام قدرت اداره جامعه را ندارد.

در این مقاله قصد نقد این نظریات مرسوم را نداریم، اما می توان اذعان داشت که اندیشمندان غربگرا به نوعی مطلق گرایی معتقدند و جایی برای سایرین در وادی معرفت و شعور باقی نمی گذارند. آن ها تاریخ را خطی و بر مبنای اندیشه توسعه غربی می بینند و مابقی را هیچ می شمارند و به جای عمیق شدن و تفکر اساسی در بنیان انقلاب ایران، عقاید غربی خویش را مرور می کنند.
کد مطلب : ۴۱۳۸۱۳
ارسال نظر
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما

منتخب
پیشنهاد ما