وقوع انقلاب های منطقه ی شمال افریقا که در نگاهی کلان تر به بیداری اسلامی در منطقه منجر شد، تحولات عمیق و بعضاً دامنه داری را در پی داشت که احتمالاً تا سال ها مورد بحث محافل علمی و رسانه ای باشد. در این میان، آسیب شناسی و باز خوانی تجربه ی این تحولات، کمکی مؤثر برای جلوگیری از تغییر مسیر حرکت این قطار از ریل خود به شمار می رود. شناخت ماهیت انقلاب های منطقه و نیز آسیب شناسی آنان موضوع مصاحبه ی برهان با دکتر جعفر حق پناه، استاد دانشگاه و کارشناس مسائل بین الملل است که قسمت اول آن در ادامه می آید: آقای دکتر بفرمایید که چه ویژگیهایی باعث شکلگیری انقلابها میشود و چه شرایطی نیاز است تا انقلاب به سرانجام برسد و فرآیند آن تکمیل شود؟
از زوایای گوناگونی میتوانیم به سؤال شما پاسخ دهیم. این تنوع رویکردها در مطالعات جامعهشناسی انقلاب هم منعکس شده است. هر یک از رویکردهای اقتصادی، سیاسی، بینالمللی و رویکردهای خرد روانشناسی بنا بر نقطهی عزیمتشان، بعضی از عوامل را بیشتر و بعضی دیگر را کمتر دخیل میدانند. میتوانیم همهی رویکردها را در مدل دیگری دستهبندی کنیم؛ به این صورت که به انقلاب به مثابهی ارگانیسم و موجود زندهای نگاه کنیم که مراحل حیات مختلفی دارد. در واقع با این کار، پیدایش، روند تکوین و پیامدهای آن را از هم جدا میکنیم. بر این مبنا علتشناسی، روندشناسی و فرجامشناسی انقلاب اهمیت پیدا میکند.
این الگوها دربارهی همهی انقلابها قابل تحلیل است، ولی همهی آنها در نهایت به عناصر اساسی ثابتی میرسند. یکی از مؤلفههای بنیادین عناصر معنایی، ایدئولوژی یا هویت آن جنبش انقلابی است. در واقع، در قالب آن تحلیل میشود که چه متغیرها، مفاهیم و انگیزشهای معنایی باعث شد که تودهای از جمعیت در درجهی نخست از وضعیت موجود احساس نارضایتی کنند و در درجهی دوم احساس کنند که تنها چاره خیزش انقلابی، تغییر خشونتبار و بر هم زدن نظم موجود است. سوم اینکه به نقطهی مطلوب دیگری برسند که برداشتی اولیه، ولو مبهم و کلی از آن دارند.
این یکی از عناصر بسیار مهمی است که باید در همهی انقلابها جایابی شود؛ در غیر این صورت نمیتوانیم عنصر معنایی را تحلیل کنیم. به علاوه، باید به عوامل ساختاری، سازمانی، مادی و عینی هم توجه کنیم. آنها نرمافزار هستند و سختافزار همان بستر اجتماعی است که انقلاب در آن اتفاق میافتد. معمولاً باید شرایط خاص اجتماعی پدید بیاید تا تخم جنبش انقلابی امکان رشد و نمو پیدا کند؛ در غیر این صورت، انقلاب تمام نخواهد شد و ممکن است به انقلابی شکستخورده و نافرجام بینجامد.
تحولات در بستر اجتماعی مذکور، حتماً ملاحظات اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی دارد و بحثهای جمعیتشناختی در آن بسیار حائز اهمیت هستند. مثلاً در همهی انقلابها شاهد حضور پررنگ اقشار خاصی هستیم. همچنین مسئلهی نابرابریهای اجتماعی و فعال شدن گسستهای اجتماعی عینیت پیدا میکند و یکی از آن عوامل اصلی، پیشبرندهی جنبش میشود.
به همین ترتیب، در حوزهی مباحث عینی، عنصر سیاسی دیگری داریم که به ساختار قدرت و توزیع آن برمیگردد: اینکه چگونه جامعه دچار دوگانگی حاکمیت (dual sovereignty) میشود. حاکمیت دوگانه یکی از اجزای تجزیهناپذیر هر انقلاب و بلوک قدرتی است که به تدریج از بخش عمدهای از جامعه و حتی نخبگان و به تدریج در درون نخبگان حاکم جدا میشود. نوعی دگرسازی نسبت به هستهی مرکزی قدرت حاکم ایجاد شکل میگیرد که میل به ضربه زدن، براندازی و سرنگونی آن ساختار متصلب را تقویت میکند.
این قسمت سیاسی تحلیلهاست که پهنهی وسیعی از مباحث تحلیلی را دربردارد؛ شامل اینکه ساختار سیاسی تحت چه شرایطی رو به زوال میرود، چه عوامل بینالمللی، سیاسی (داخلی)، اجتماعی و اقتصادی کمک میکنند که این سیستم از قدرت مسلط فروبیفتد. یعنی تا زمانی که این ساختار امکان سرکوب یا بازتولید بخشهایی از کارآمدی خودش را دارد (حتی اگر مشروعیت نداشته باشد) همچنان امکان بقا دارد. چه عواملی موجب میشود که همهی این ابزارها را از دست میدهد و در نهایت به فروپاشی میانجامد؟ در بحث اعمال عینی، باید به این سؤال هم پاسخ داده شود.
نکتهی بعدی اینکه همهی این عناصر (که روندگونهاند و حرکت خودشان را طی میکنند) در نهایت در مقاطع خاصی، از پروسه به پروژه تبدیل میشوند. در واقع، سازماندهی و رهبری خاصی دارند. یعنی جنبش انقلابی به صورت خام و بطئی مثل سیلابی است که علیرغم طوفندگی و پتانسیل فراوان، ممکن است جهت حرکت خاصی پیدا نکند و هرز برود.
توان سازماندهی در اختیار گروههای اجتماعی خاصی است. آنها از هویت، ایدئولوژی، گفتمان، ابزار فرهنگی، رسانهای و ارتباطی فراوانی برخوردار هستند و میتوانند این سیلاب را به سمت خاصی هدایت کنند. طبیعتاً وقتی بحث سازماندهی و سازمان بسیج انقلابی را مطرح میکنیم، حتماً عنصر رهبری را هم درکنار آن خواهیم داشت. در ادامه به این نکته خواهم پرداخت که انقلابهای مختلف چه تفاوتهایی دارند که باعث شده سازمان و رهبری متفاوتی داشته باشند. انقلابهای اخیر و انقلابهای کلاسیک تفاوت بسیار مشهودی دارند. سازماندهی بسیج نیز سرنوشت مشابهی پیدا کرده است.
برای جمعبندی عرض کنم که باید همهی این عوامل را در جای خود مدنظر قرار بدهیم. نمیتوانیم بحثهای انقلاب را صرفاً به یکی از این رویکردها تقلیل دهیم. نمیتوانیم یک انقلاب را صرفاً بنا بر یک رویکرد و زاویه و در یک حوزهی خاص ببینیم. در واقع همهی اینها باید به ناچار توأم با هم دیده شوند و به همین دلیل به بستهی تحلیلی نیاز داریم. تنها در این حالت میتوانیم تحلیل جامعی از این رویدادها ارائه دهیم. شما عوامل را دستهبندی کردید: عوامل عینی، ساختاری و اقتصادی. همین طور بحث رهبری، ایدئولوژی و سایر عوامل نیز وجود دارد. سؤال اینجاست که در انقلابها با چه روندی مواجه هستیم؟ به تعبیر دیگر، انقلابها باید چه مراحلی را از شکلگیری تا سرانجام طی کنند تا بتوانیم آنها را کامل و موفق بدانیم؟ در ادامه بفرمایید که تحولاتی که در کشورهای عربی منطقه رخ داد و به انقلاب مصر و تونس و غیره معروف شد، در کدام مرحله دچار مشکل شدند که به این سرانجام رسیدند؟
انقلابی کامل است که در نهایت به وضعیت تثبیت، اضطرار و نهادسازی برسد و از حالت جنبش انقلابی دربیاید. از این جهت میتوانیم انقلابهایی را ناکام و ناتمام بدانیم که نتوانستند به آن مرحله برسند. این نکتهی بسیار مهمی است.
در پاسخ به این سؤال که چه زمانی میتوانیم بگوییم که یک جنبش انقلابی شکل گرفت، از چیزی تحت عنوان «پیدایش وضعیت انقلابی» یاد میکنند. این وضعیت زمانی محقق میشود که به تدریج جامعه مقدمات بسیج تودهای را فراهم کند، نارضایتی از حالت کمون و مخفی خارج شود، گروههای زیرزمینی به تدریج در صحنه حاضر شوند و بسیج تودهای را انجام دهند و گروهها عملیات براندازانه را به صورت پنهانی انجام ندهند.
در واقع بحث را به این شکل مطرح کنم که جنبش انقلابی به هیچ وجه پدیدهی اجتماعی خلقالساعهای نیست؛ به همین دلیل در مطالعات نظری، انقلاب را از کودتا تفکیک میکنند. کودتا یک تغییر سریع و خشونتبار در قدرت سیاسی است که ممکن است خلقالساعه باشد، صرفاً بر اثر اجماع نخبگان و یک سری توافقات در بخشی از جریانهای حاکم صورت بگیرد. حتی گاهی اصلاً ریشه در داخل ندارد و ریشهی آن به حامیان خارجی برمیگردد.
به همین دلایل، کمتر کودتایی، حتی اگر به تحولات عمیق و اساسی بعدی بینجامد، انقلاب نامیده میشود. به سختی میتوانیم از کودتای جمال عبدالناصر در سال 1952 یا کودتای قذافی در لیبی به عنوان انقلاب یاد کنیم. بنابراین حتماً باید این ریشهها و عوامل را در ساختار تکوین دولت مدرن در آن جامعه شناسایی کنیم که روند دولتسازی و ملتسازی را دنبال کند. از این نقطه، هر جامعهای ممکن است عمق خاصی به انقلاب خود ببخشد. مثلاً میتوانیم بگوییم تونس، که اساساً جامعهی چندان قدیمی و پرسابقهای نیست، به تحولات جدیدتری محدود میشود؛ اما در مورد مصر قطعاً شرایط متفاوت است، چرا که برخی از گروههای ایدئولوژیک مصر قدمت 80 ساله دارند. پس همهی عوامل را باید در نظر بگیریم.
از جهت دیگر، باید بررسی کنیم که چه گروههایی در انقلاب مؤثرند و گفتمان انقلابی چقدر عمق دارد. یعنی دیرینهشناسی انقلاب به اندازهی عمق گروهها، جریانها و گفتمانهاست. مثلاً در مورد مصر، باید تا دورهی شکلگیری اخوان و ایدههای حسن البنا عقب برویم؛ کمااینکه در تحلیل انقلاب اسلامی ایران هم باید دهههای قبل از بهمن 57 را به همین شکل بررسی کنیم.
در پاسخ به این سؤال که چه زمانی میتوانیم بگوییم که یک جنبش انقلابی شکل گرفت، از چیزی تحت عنوان «پیدایش وضعیت انقلابی» یاد میکنند. این وضعیت زمانی محقق میشود که به تدریج جامعه مقدمات بسیج تودهای را فراهم کند، نارضایتی از حالت کمون و مخفی خارج شود، گروههای زیرزمینی به تدریج در صحنه حاضر شوند و بسیج تودهای را انجام دهند و گروهها عملیات براندازانه را به صورت پنهانی انجام ندهند. به این ترتیب، تحرک اجتماعی عیان و ملموسی شروع میشود. این تحرک به شکلهای مختلفی مانند راهپیمایی، نافرمانی مدنی و اعتصاب سراسری است و کمکم به حاکمیت دوگانه میانجامد.
در این وضعیت، به تدریج در مقابل نهادهای مستقر، نهادهای انقلابی جدیدی تشکیل میشوند. مثلاً با وجود دولت، شورای انقلاب هم تشکیل شده و یک جمهوری در تبعید هم شکل میگیرد. این مرحلهی اولیه را «وضعیت انقلابی» مینامیم. به تدریج دوگانگی قدرت تشدید میشود؛ به گونهای که کارآمدی سیستم را، حتی در ارائهی خدمات اولیه، سلب میکند. این مسئلهی بسیار مهمی است.
در واقع، ابتدا مشروعیت نظام سلب میشود و به تدریج کارآمدی آن زیر سؤال میرود. به این ترتیب، نمیتواند حتی کارکردهای اولیهی دولت را انجام دهد؛ تسلط بر سرزمین را از دست میدهد، نفوذش تنها به شهرهای بزرگ، مناطق تحت حاکمیت خودش و کاخها و مراکز دولتی محدود میشود. این امر نشان میدهد که انقلاب به مرور به نقاط عطف
خود نزدیک میشود. معمولاً در این نقطه اوج خشونت رخ میدهد؛ چون به مرحلهی تعیین تکلیف رسیده است.
نظام پیشین (ancient regime) مقاومت آخر را انجام میدهد؛ نیروهای وفادار آن احساس میکنند که بقایشان در خطر است. در طرف مقابل، آخرین مراحل در شرف وقوع است؛ هیجان و حضور تودهها باعث میشود که حتی اگر رهبران هم بخواهند بقیه را کنترل و مدیریت کنند (که خشونت نباشد)، توده دیگر در اختیار سازمان بسیجگر و رهبر نیست و ممکن است جریان را به سمت دیگری پیش ببرد.
مثلاً در لیبی، واقعاً قصد رهبران اولیه این نبود که قذافی به آن شکل کشته بشود، اما شرایط اصلاً در اختیار آنها نبود. در آن مرحله تقریباً هیجان به اوج رسیده و طبیعتاً به دلیل حضور انبوه تودههایی که سازمانپذیر نیستند و در اختیار سلسله مراتب قرار نمیگیرند، ممکن است تمردهایی از پایین رخ بدهد. در این وضعیت، خشونت به بالاترین نقطه میرسد و عموماً همراه با فرصتطلبی و اغتشاش میشود. خیلی از عناصر و گروههایی که لزوماً با آن جنبش انقلابی همراهی نکردند، در این مرحله وارد میشوند؛ چون زمان تقسیم منافع و غنائم فرا رسیده است.
طول این مرحله و میزان خشونت آن به عوامل اجتماعی، سیاسی و بینالمللی بستگی دارد. بعضی از این عوامل از این قرارند که این رژیم چقدر پشتوانهی بینالمللی و اهمیت ژئوپلتیک داشته باشد و دیگران چقدر بخواهند این رژیم حفظ شود؛ چقدر توانسته انسجامش را حفظ کند، چه پشتوانهی وفاداریهای قبیلگی و طایفگی و مذهبی و چه مخالفان منسجم و پشتوانهی خارجی داشته باشد و اساساً ایدئولوژی آن چه باشد. مجموع این عناصر باعث میشود که میزان خشونت در این دورهی زمانی طولانیتر شود.
گاهی این دوره یک سال و گاهی، مثل چین، دو سال طول کشیده و یک میلیون کشته بر جای گذاشته است. ولی در بعضی مواقع، مانند انقلاب اسلامی ایران، این دوران بسیار کوتاه و کم تلفات بوده است. همان طور که میدانید، آمار شهدای انقلاب ایران در سال 57 اگرچه به صورت رسمی اعلام نشده، ولی بنا به تحقیقاتی که بنده انجام دادم (و قابل تأیید است) کمتر از 5 هزار نفر است. پس ارادهی آن ساختار، رهبری و میزان تسلط او تعیین میکند که این وضعیت چقدر طول میکشد.
در نهایت، به مرحلهی پس از فروپاشی میرسیم که سیستم جدیدی روی کار میآید، رو به استقرار میرود و تلاش میکند که دوگانگی اجباری موجود را به تدریج مدیریت و نهادسازی کند. این دوره هم جزو وضعیت انقلابی محسوب میشود و نمیتوانیم بگوییم که انقلاب در فردای روز سرنگونی رژیم به پایان میرسد. از آنجا که بقایای رژیم پیشین هنوز وجود دارند، پدیده جدیدی به نام اپوزیسیون ایجاد میشود که طبیعتاً برانداز هم هستند.
اپوزیسیون تلاش میکند که وضعیت سابق را احیا کند، باعث میشود که وضعیت انقلابی طولانیتر شود و دورهی هرجومرج ادامه پیدا کند. رهبری انقلاب نمیتواند نظم مطلوب را به سرعت ایجاد کند، پس مجبور میشود آن هیجانها را نگه دارد، چون احساس تهدید میکند. به ناچار باید به آن حالت تودهوارِ حرکت تن بدهد و آن را نگه دارد تا در صورت بروز مشکل، پشتوانهاش همینها باشند؛ زیرا پشتوانهای جز تودهها ندارد.
عدالت، آزادی، برابری، میهن و ناسیونالیسم دالهای متعالی بودند که قبلاً به راحتی تودهی بزرگی ذیل آنها بسیج میشد. اما الآن دالّ اسلام مدلولهای متفاوتی دارد، یعنی برداشتها، قرائتها و تفسیرهای اسلام بسیار متفاوت است.
معمولاً انقلابها مخالفان خارجی دارند، چون نظم منطقهای را به هم میزنند و امکان دارد که انقلابیگری به کشورهای دیگر هم سرایت پیدا کند. بنابراین، روحیه و فضای انقلابی ممکن است حتی یک دهه در کشورهای انقلابی استمرار پیدا کند. انقلاب 1917 در روسیه بعد از یک دورهی چند ماهه به پیروزی رسید؛ اما تا سال 1924 که قانون اساسی 1321 و 1324 در مقابله با ارتش سفید تدوین شد، به تثبیت نرسید. یعنی 7، 8 سال طول کشید تا توانستند موقعیت خود را تثبیت کرده و دست به نهادسازی بزنند. این مسئله خیلی مهم است.
بنابراین همهی این مراحل در تحلیل انقلابها قابل بررسی است، ولی به یاد داشته باشیم که نباید چندان تعمیم دهیم. یعنی این فرمول کلی است، ولی هر کشوری (بنابر مواردی که عرض کردم) شرایط خاص خودش را دارد.
هر کدام از گروههای اسلامگرای سنتی، رادیکال و روشنفکران مسلمان برداشتی دارند و هوادارانی ایجاد کردهاند. دیگر نمیتوانیم با گفتن کلمهی اسلام، آزادی و عدالت همه را در صحنه بیاوریم. در واقع به همین دلیل، مردم در همهی این کشورها به مثابهی یک صف و بنیان واحد گرد هم نیامدند؛ در حالی که در انقلابهای کلاسیک، از جمله در انقلاب بهمن 57، اینطور نبود.
در تحولات جهان عرب کدام مرحله وجود نداشت؟ مثلاً مصر کدام مرحله را طی نکرد که با این ناکامیها مواجه شد؟
به نظر من همهی جنبشهای انقلابی جهان عرب در یک دستهبندی خاص قرار میگیرند و آن این است که از قالب و فرمول انقلابهای کلاسیک پیروی نمیکنند. در انقلابهای جدید متغیرهایی که در گذشته کمتر نقش داشت، پررنگتر شده و بعضی از عواملی که در گذشته خیلی مؤثر بودند، الآن تأثیر کمتری دارند. دلیل آن نیز تحولات اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی فراوانی است که کل منطقه را دربرگرفته؛ بنابراین میشود تعمیم داد.
برای روشن شدن مطلب، چند مثال عرض میکنم. همهی این انقلابها تحت تأثیر فضای رسانهای جدید و از آن مهمتر، جهانی شدن قرار گرفتند. انقلابهای کلاسیک معمولاً محدود به شرایط خاص کشور بودند، خیلی دیرتر پژواک بینالمللی پیدا کرده و توجه کشورها و مردم جهان را به خود جلب میکردند. ولی امروزه هر اتفاقی در هر کشوری بیفتد، به سرعت بُرد و بعد منطقهای و بینالمللی پیدا میکند و عوامل دیگری مؤثر واقع میشوند.
مثلاً در انقلاب اسلامی ایران تنها عناصر رسانهای فراگیر ضبطصوت و بیانیههای دستنویس بود که به صورت پلیکپی و استنسیل پخش میشد. در بسیاری از موارد، ارتباطات رودررو تأثیرگذار بود. به همین دلیل روحانیت توانست عنصر بسیجگر محسوب شود؛ چون تنها شبکهی گستردهی اجتماعی بود. امروزه با شبکههای اجتماعی متعددی مواجه هستیم و فیسبوک آن وظیفه را انجام میدهد. به این ترتیب، افکار عمومی مردم جهان به سرعت حساس میشود و تأثیر خود را میگذارد. این امر در مورد همهی انقلابهای امروزی صادق است. در حالی که انقلابهای پیشین فاقد این عنصر بودند. همهی تحولات تونس، مصر، یمن، سوریه، بحرین، عربستان و لیبی به سرعت این حالت را پیدا کردند.
در ادامه، تحت تأثیر همین تحولات منطقهای و جهانی، مسائل داخلی این کشورها از عوامل جدیدی تأثیر میپذیرد. الآن فرمول توسعهی این کشورها به متغیرهای مرتبط با اقتصاد جهانی و بینالملل بیشتر گره خورده است. برای مثال، تونس و مصر به توریسم ابتناء دارد و تحولات فرهنگی توریسم را نمیتوانیم در جوامع نادیده بگیریم.
منظورم این است که در مورد توریسم، فقط مسئلهی اقتصادی در میان نیست، بلکه عوامل فرهنگی هم وجود دارند؛ خواه مقاومت گروههای اسلامگرای این کشورها در برابر عوارض فرهنگی آن و خواه همراهی جریانهای سکولار و نخبگان (که فکر میکنند اتفاقاً توریسم ابزار خوبی برای ایجاد تحولاتی در جامعه است). این نکتهی مهمی است که تحولات داخلی این کشورها دچار فرمولبندی خاصی میشود. نوع توسعهی اقتصادی کشورها باعث میشود که توزیع ثروت هم متفاوت شود؛ یعنی تقسیمبندی فقیر و غنی غالباً به عوامل خارجی گره خورده است.
در این کشورها ارتش نقش خاصی دارد؛ به خصوص در مصر که ارتش اساساً لوکوموتیو توسعه و حامل اندیشههای مدرن است. ارتش چنان جایگاه نهادینهای پیدا کرده که از نقش حفظ امنیت و بقای کشور فراتر رفته، در حوزههای اقتصاد، فرهنگ و سیاست کاملاً نقشآفرین است. نکتهی دیگر به عنصر معنایی برمیگردد.
در توضیح عنصر معنایی عرض کنم که در شرایط فعلی جهانیسازی، کمتر دالّ متعالی وجود دارد که بتواند همهی تودهها را پشت سر یک مفهوم، ایده یا معنای واحد به خط کند. عدالت، آزادی، برابری، میهن و ناسیونالیسم دالهای متعالی بودند که قبلاً به راحتی تودهی بزرگی ذیل آنها بسیج میشد. اما الآن دالّ اسلام مدلولهای متفاوتی دارد، یعنی برداشتها، قرائتها و تفسیرهای اسلام بسیار متفاوت است.
هر کدام از گروههای اسلامگرای سنتی، رادیکال و روشنفکران مسلمان برداشتی دارند و هوادارانی ایجاد کردهاند. دیگر نمیتوانیم با گفتن کلمهی اسلام، آزادی و عدالت همه را در صحنه بیاوریم. در واقع به همین دلیل، مردم در همهی این کشورها به مثابهی یک صف و بنیان واحد گرد هم نیامدند؛ در حالی که در انقلابهای کلاسیک، از جمله در انقلاب بهمن 57، اینطور نبود.
درست است که آن موقع مردم نمیدانستند دقیقاً منظورشان از حکومت اسلامی (و بعدتر، جمهوری اسلامی) چیست. اما روایتی که روحانیت از اسلام تولید کرد و گسترش داد، کمابیش مورد اجماع همهی تودهها، گروههای سیاسی و حتی کسانی که چندان مذهبی نبودند قرار گرفت. به همین دلیل، مردم توانستند حول آن مفهوم دگرسازی پیدا کنند. در کشورهای عربی این عنصر کمابیش غایب است.
نتیجهی فقدان این عنصر معنایی، گفتمانی و دالّ متعالی این است که متکثر خواهد شد. به میزان تنوع این معانی و ایدهها، سازمانهای بسیجگر هم متنوع شده و عنصر سازماندهی و رهبری انقلاب هم چندپارچه و چندمرکزی میشود. در واقع مدل این جنبشهای انقلابی به اینجا برمی گردد که اینها جنبشهای اجتماعی نوین هستند، نه جنبشهای اجتماعی کلاسیک. اینها اساساً رهبر ندارند یا چندرهبری و چندمرکزی هستند، چندصداییاند، میل به تجمیع ندارند و قدرتشان را در تکثر میبینند. در مقابل، در انقلاب ما فرض بر این بود که باید وحدت داشته باشیم و به شدت روی آن تأکید میشد.
در جنبشهای اجتماعی نوین همهی گروهها میپیوندند و به همین دلیل ممکن است به سرعت از هم جدا شوند. این پدیده در تونس و مصر به شکلی چشمگیر (و حتی در یمن) مشاهده میشود. بنابراین، اساساً فرجام آنها هم با انقلابهای کلاسیک بسیار متفاوت شده است.وقوع
انقلاب های منطقه ی شمال افریقا که در نگاهی کلان تر به بیداری اسلامی در منطقه منجر شد، تحولات عمیق و بعضاً دامنه داری را در پی داشت که احتمالاً تا سال ها مورد بحث محافل علمی و رسانه ای باشد. در این میان، آسیب شناسی و باز خوانی تجربه ی این تحولات، کمکی مؤثر برای جلوگیری از تغییر مسیر حرکت این قطار از ریل خود به شمار می رود. شناخت ماهیت انقلاب های منطقه و نیز آسیب شناسی آنان موضوع مصاحبه ی برهان با دکتر جعفر حق پناه، استاد دانشگاه و کارشناس مسائل بین الملل است که قسمت اول آن در ادامه می آید:
آقای دکتر بفرمایید که چه ویژگیهایی باعث شکلگیری انقلابها میشود و چه شرایطی نیاز است تا انقلاب به سرانجام برسد و فرآیند آن تکمیل شود؟
از زوایای گوناگونی میتوانیم به سؤال شما پاسخ دهیم. این تنوع رویکردها در مطالعات جامعهشناسی انقلاب هم منعکس شده است. هر یک از رویکردهای اقتصادی، سیاسی، بینالمللی و رویکردهای خرد روانشناسی بنا بر نقطهی عزیمتشان، بعضی از عوامل را بیشتر و بعضی دیگر را کمتر دخیل میدانند. میتوانیم همهی رویکردها را در مدل دیگری دستهبندی کنیم؛ به این صورت که به انقلاب به مثابهی ارگانیسم و موجود زندهای نگاه کنیم که مراحل حیات مختلفی دارد. در واقع با این کار، پیدایش، روند تکوین و پیامدهای آن را از هم جدا میکنیم. بر این مبنا علتشناسی، روندشناسی و فرجامشناسی انقلاب اهمیت پیدا میکند.
این الگوها دربارهی همهی انقلابها قابل تحلیل است، ولی همهی آنها در نهایت به عناصر اساسی ثابتی میرسند. یکی از مؤلفههای بنیادین عناصر معنایی، ایدئولوژی یا هویت آن جنبش انقلابی است. در واقع، در قالب آن تحلیل میشود که چه متغیرها، مفاهیم و انگیزشهای معنایی باعث شد که تودهای از جمعیت در درجهی نخست از وضعیت موجود احساس نارضایتی کنند و در درجهی دوم احساس کنند که تنها چاره خیزش انقلابی، تغییر خشونتبار و بر هم زدن نظم موجود است. سوم اینکه به نقطهی مطلوب دیگری برسند که برداشتی اولیه، ولو مبهم و کلی از آن دارند.
این یکی از عناصر بسیار مهمی است که باید در همهی انقلابها جایابی شود؛ در غیر این صورت نمیتوانیم عنصر معنایی را تحلیل کنیم. به علاوه، باید به عوامل ساختاری، سازمانی، مادی و عینی هم توجه کنیم. آنها نرمافزار هستند و سختافزار همان بستر اجتماعی است که انقلاب در آن اتفاق میافتد. معمولاً باید شرایط خاص اجتماعی پدید بیاید تا تخم جنبش انقلابی امکان رشد و نمو پیدا کند؛ در غیر این صورت، انقلاب تمام نخواهد شد و ممکن است به انقلابی شکستخورده و نافرجام بینجامد.
تحولات در بستر اجتماعی مذکور، حتماً ملاحظات اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی دارد و بحثهای جمعیتشناختی در آن بسیار حائز اهمیت هستند. مثلاً در همهی انقلابها شاهد حضور پررنگ اقشار خاصی هستیم. همچنین مسئلهی نابرابریهای اجتماعی و فعال شدن گسستهای اجتماعی عینیت پیدا میکند و یکی از آن عوامل اصلی، پیشبرندهی جنبش میشود.
به همین ترتیب، در حوزهی مباحث عینی، عنصر سیاسی دیگری داریم که به ساختار قدرت و توزیع آن برمیگردد: اینکه چگونه جامعه دچار دوگانگی حاکمیت (dual sovereignty) میشود. حاکمیت دوگانه یکی از اجزای تجزیهناپذیر هر انقلاب و بلوک قدرتی است که به تدریج از بخش عمدهای از جامعه و حتی نخبگان و به تدریج در درون نخبگان حاکم جدا میشود. نوعی دگرسازی نسبت به هستهی مرکزی قدرت حاکم ایجاد شکل میگیرد که میل به ضربه زدن، براندازی و سرنگونی آن ساختار متصلب را تقویت میکند.
این قسمت سیاسی تحلیلهاست که پهنهی وسیعی از مباحث تحلیلی را دربردارد؛ شامل اینکه ساختار سیاسی تحت چه شرایطی رو به زوال میرود، چه عوامل بینالمللی، سیاسی (داخلی)، اجتماعی و اقتصادی کمک میکنند که این سیستم از قدرت مسلط فروبیفتد. یعنی تا زمانی که این ساختار امکان سرکوب یا بازتولید بخشهایی از کارآمدی خودش را دارد (حتی اگر مشروعیت نداشته باشد) همچنان امکان بقا دارد. چه عواملی موجب میشود که همهی این ابزارها را از دست میدهد و در نهایت به فروپاشی میانجامد؟ در بحث اعمال عینی، باید به این سؤال هم پاسخ داده شود.
نکتهی بعدی اینکه همهی این عناصر (که روندگونهاند و حرکت خودشان را طی میکنند) در نهایت در مقاطع خاصی، از پروسه به پروژه تبدیل میشوند. در واقع، سازماندهی و رهبری خاصی دارند. یعنی جنبش انقلابی به صورت خام و بطئی مثل سیلابی است که علیرغم طوفندگی و پتانسیل فراوان، ممکن است جهت حرکت خاصی پیدا نکند و هرز برود.
توان سازماندهی در اختیار گروههای اجتماعی خاصی است. آنها از هویت، ایدئولوژی، گفتمان، ابزار فرهنگی، رسانهای و ارتباطی فراوانی برخوردار هستند و میتوانند این سیلاب را به سمت خاصی هدایت کنند. طبیعتاً وقتی بحث سازماندهی و سازمان بسیج انقلابی را مطرح میکنیم، حتماً عنصر رهبری را هم درکنار آن خواهیم داشت. در ادامه به این نکته خواهم پرداخت که انقلابهای مختلف چه تفاوتهایی دارند که باعث شده سازمان و رهبری متفاوتی داشته باشند. انقلابهای اخیر و انقلابهای کلاسیک تفاوت بسیار مشهودی دارند. سازماندهی بسیج نیز سرنوشت مشابهی پیدا کرده است.
برای جمعبندی عرض کنم که باید همهی این عوامل را در جای خود مدنظر قرار بدهیم. نمیتوانیم بحثهای انقلاب را صرفاً به یکی از این رویکردها تقلیل دهیم. نمیتوانیم یک انقلاب را صرفاً بنا بر یک رویکرد و زاویه و در یک حوزهی خاص ببینیم. در واقع همهی اینها باید به ناچار توأم با هم دیده شوند و به همین دلیل به بستهی تحلیلی نیاز داریم. تنها در این حالت میتوانیم تحلیل جامعی از این رویدادها ارائه دهیم.
شما عوامل را دستهبندی کردید: عوامل عینی، ساختاری و اقتصادی. همین طور بحث رهبری، ایدئولوژی و سایر عوامل نیز وجود دارد. سؤال اینجاست که در انقلابها با چه روندی مواجه هستیم؟ به تعبیر دیگر، انقلابها باید چه مراحلی را از شکلگیری تا سرانجام طی کنند تا بتوانیم آنها را کامل و موفق بدانیم؟ در ادامه بفرمایید که تحولاتی که در کشورهای عربی منطقه رخ داد و به انقلاب مصر و تونس و غیره معروف شد، در کدام مرحله دچار مشکل شدند که به این سرانجام رسیدند؟
انقلابی کامل است که در نهایت به وضعیت تثبیت، اضطرار و نهادسازی برسد و از حالت جنبش انقلابی دربیاید. از این جهت میتوانیم انقلابهایی را ناکام و ناتمام بدانیم که نتوانستند به آن مرحله برسند. این نکتهی بسیار مهمی است.
در پاسخ به این سؤال که چه زمانی میتوانیم بگوییم که یک جنبش انقلابی شکل گرفت، از چیزی تحت عنوان «پیدایش وضعیت انقلابی» یاد میکنند. این وضعیت زمانی محقق میشود که به تدریج جامعه مقدمات بسیج تودهای را فراهم کند، نارضایتی از حالت کمون و مخفی خارج شود، گروههای زیرزمینی به تدریج در صحنه حاضر شوند و بسیج تودهای را انجام دهند و گروهها عملیات براندازانه را به صورت پنهانی انجام ندهند.
در واقع بحث را به این شکل مطرح کنم که جنبش انقلابی به هیچ وجه پدیدهی اجتماعی خلقالساعهای نیست؛ به همین دلیل در مطالعات نظری، انقلاب را از کودتا تفکیک میکنند. کودتا یک تغییر سریع و خشونتبار در قدرت سیاسی است که ممکن است خلقالساعه باشد، صرفاً بر اثر اجماع نخبگان و یک سری توافقات در بخشی از جریانهای حاکم صورت بگیرد. حتی گاهی اصلاً ریشه در داخل ندارد و ریشهی آن به حامیان خارجی برمیگردد.
به همین دلایل، کمتر کودتایی، حتی اگر به تحولات عمیق و اساسی بعدی بینجامد، انقلاب نامیده میشود. به سختی میتوانیم از کودتای جمال عبدالناصر در سال 1952 یا کودتای قذافی در لیبی به عنوان انقلاب یاد کنیم. بنابراین حتماً باید این ریشهها و عوامل را در ساختار تکوین دولت مدرن در آن جامعه شناسایی کنیم که روند دولتسازی و ملتسازی را دنبال کند. از این نقطه، هر جامعهای ممکن است عمق خاصی به انقلاب خود ببخشد. مثلاً میتوانیم بگوییم تونس، که اساساً جامعهی چندان قدیمی و پرسابقهای نیست، به تحولات جدیدتری محدود میشود؛ اما در مورد مصر قطعاً شرایط متفاوت است، چرا که برخی از گروههای ایدئولوژیک مصر قدمت 80 ساله دارند. پس همهی عوامل را باید در نظر بگیریم.
از جهت دیگر، باید بررسی کنیم که چه گروههایی در انقلاب مؤثرند و گفتمان انقلابی چقدر عمق دارد. یعنی دیرینهشناسی انقلاب به اندازهی عمق گروهها، جریانها و گفتمانهاست. مثلاً در مورد مصر، باید تا دورهی شکلگیری اخوان و ایدههای حسن البنا عقب برویم؛ کمااینکه در تحلیل انقلاب اسلامی ایران هم باید دهههای قبل از بهمن 57 را به همین شکل بررسی کنیم.
در پاسخ به این سؤال که چه زمانی میتوانیم بگوییم که یک جنبش انقلابی شکل گرفت، از چیزی تحت عنوان «پیدایش وضعیت انقلابی» یاد میکنند. این وضعیت زمانی محقق میشود که به تدریج جامعه مقدمات بسیج تودهای را فراهم کند، نارضایتی از حالت کمون و مخفی خارج شود، گروههای زیرزمینی به تدریج در صحنه حاضر شوند و بسیج تودهای را انجام دهند و گروهها عملیات براندازانه را به صورت پنهانی انجام ندهند. به این ترتیب، تحرک اجتماعی عیان و ملموسی شروع میشود. این تحرک به شکلهای مختلفی مانند راهپیمایی، نافرمانی مدنی و اعتصاب سراسری است و کمکم به حاکمیت دوگانه میانجامد.
در این وضعیت، به تدریج در مقابل نهادهای مستقر، نهادهای انقلابی جدیدی تشکیل میشوند. مثلاً با وجود دولت، شورای انقلاب هم تشکیل شده و یک جمهوری در تبعید هم شکل میگیرد. این مرحلهی اولیه را «وضعیت انقلابی» مینامیم. به تدریج دوگانگی قدرت تشدید میشود؛ به گونهای که کارآمدی سیستم را، حتی در ارائهی خدمات اولیه، سلب میکند. این مسئلهی بسیار مهمی است.
در واقع، ابتدا مشروعیت نظام سلب میشود و به تدریج کارآمدی آن زیر سؤال میرود. به این ترتیب، نمیتواند حتی کارکردهای اولیهی دولت را انجام دهد؛ تسلط بر سرزمین را از دست میدهد، نفوذش تنها به شهرهای بزرگ، مناطق تحت حاکمیت خودش و کاخها و مراکز دولتی محدود میشود. این امر نشان میدهد که انقلاب به مرور به نقاط عطف خود
نزدیک میشود. معمولاً در این نقطه اوج خشونت رخ میدهد؛ چون به مرحلهی تعیین تکلیف رسیده است.
نظام پیشین (ancient regime) مقاومت آخر را انجام میدهد؛ نیروهای وفادار آن احساس میکنند که بقایشان در خطر است. در طرف مقابل، آخرین مراحل در شرف وقوع است؛ هیجان و حضور تودهها باعث میشود که حتی اگر رهبران هم بخواهند بقیه را کنترل و مدیریت کنند (که خشونت نباشد)، توده دیگر در اختیار سازمان بسیجگر و رهبر نیست و ممکن است جریان را به سمت دیگری پیش ببرد.
مثلاً در لیبی، واقعاً قصد رهبران اولیه این نبود که قذافی به آن شکل کشته بشود، اما شرایط اصلاً در اختیار آنها نبود. در آن مرحله تقریباً هیجان به اوج رسیده و طبیعتاً به دلیل حضور انبوه تودههایی که سازمانپذیر نیستند و در اختیار سلسله مراتب قرار نمیگیرند، ممکن است تمردهایی از پایین رخ بدهد. در این وضعیت، خشونت به بالاترین نقطه میرسد و عموماً همراه با فرصتطلبی و اغتشاش میشود. خیلی از عناصر و گروههایی که لزوماً با آن جنبش انقلابی همراهی نکردند، در این مرحله وارد میشوند؛ چون زمان تقسیم منافع و غنائم فرا رسیده است.
طول این مرحله و میزان خشونت آن به عوامل اجتماعی، سیاسی و بینالمللی بستگی دارد. بعضی از این عوامل از این قرارند که این رژیم چقدر پشتوانهی بینالمللی و اهمیت ژئوپلتیک داشته باشد و دیگران چقدر بخواهند این رژیم حفظ شود؛ چقدر توانسته انسجامش را حفظ کند، چه پشتوانهی وفاداریهای قبیلگی و طایفگی و مذهبی و چه مخالفان منسجم و پشتوانهی خارجی داشته باشد و اساساً ایدئولوژی آن چه باشد. مجموع این عناصر باعث میشود که میزان خشونت در این دورهی زمانی طولانیتر شود.
گاهی این دوره یک سال و گاهی، مثل چین، دو سال طول کشیده و یک میلیون کشته بر جای گذاشته است. ولی در بعضی مواقع، مانند انقلاب اسلامی ایران، این دوران بسیار کوتاه و کم تلفات بوده است. همان طور که میدانید، آمار شهدای انقلاب ایران در سال 57 اگرچه به صورت رسمی اعلام نشده، ولی بنا به تحقیقاتی که بنده انجام دادم (و قابل تأیید است) کمتر از 5 هزار نفر است. پس ارادهی آن ساختار، رهبری و میزان تسلط او تعیین میکند که این وضعیت چقدر طول میکشد.
در نهایت، به مرحلهی پس از فروپاشی میرسیم که سیستم جدیدی روی کار میآید، رو به استقرار میرود و تلاش میکند که دوگانگی اجباری موجود را به تدریج مدیریت و نهادسازی کند. این دوره هم جزو وضعیت انقلابی محسوب میشود و نمیتوانیم بگوییم که انقلاب در فردای روز سرنگونی رژیم به پایان میرسد. از آنجا که بقایای رژیم پیشین هنوز وجود دارند، پدیده جدیدی به نام اپوزیسیون ایجاد میشود که طبیعتاً برانداز هم هستند.
اپوزیسیون تلاش میکند که وضعیت سابق را احیا کند، باعث میشود که وضعیت انقلابی طولانیتر شود و دورهی هرجومرج ادامه پیدا کند. رهبری انقلاب نمیتواند نظم مطلوب را به سرعت ایجاد کند، پس مجبور میشود آن هیجانها را نگه دارد، چون احساس تهدید میکند. به ناچار باید به آن حالت تودهوارِ حرکت تن بدهد و آن را نگه دارد تا در صورت بروز مشکل، پشتوانهاش همینها باشند؛ زیرا پشتوانهای جز تودهها ندارد.
عدالت، آزادی، برابری، میهن و ناسیونالیسم دالهای متعالی بودند که قبلاً به راحتی تودهی بزرگی ذیل آنها بسیج میشد. اما الآن دالّ اسلام مدلولهای متفاوتی دارد، یعنی برداشتها، قرائتها و تفسیرهای اسلام بسیار متفاوت است.
معمولاً انقلابها مخالفان خارجی دارند، چون نظم منطقهای را به هم میزنند و امکان دارد که انقلابیگری به کشورهای دیگر هم سرایت پیدا کند. بنابراین، روحیه و فضای انقلابی ممکن است حتی یک دهه در کشورهای انقلابی استمرار پیدا کند. انقلاب 1917 در روسیه بعد از یک دورهی چند ماهه به پیروزی رسید؛ اما تا سال 1924 که قانون اساسی 1321 و 1324 در مقابله با ارتش سفید تدوین شد، به تثبیت نرسید. یعنی 7، 8 سال طول کشید تا توانستند موقعیت خود را تثبیت کرده و دست به نهادسازی بزنند. این مسئله خیلی مهم است.
بنابراین همهی این مراحل در تحلیل انقلابها قابل بررسی است، ولی به یاد داشته باشیم که نباید چندان تعمیم دهیم. یعنی این فرمول کلی است، ولی هر کشوری (بنابر مواردی که عرض کردم) شرایط خاص خودش را دارد.
هر کدام از گروههای اسلامگرای سنتی، رادیکال و روشنفکران مسلمان برداشتی دارند و هوادارانی ایجاد کردهاند. دیگر نمیتوانیم با گفتن کلمهی اسلام، آزادی و عدالت همه را در صحنه بیاوریم. در واقع به همین دلیل، مردم در همهی این کشورها به مثابهی یک صف و بنیان واحد گرد هم نیامدند؛ در حالی که در انقلابهای کلاسیک، از جمله در انقلاب بهمن 57، اینطور نبود.
در تحولات جهان عرب کدام مرحله وجود نداشت؟ مثلاً مصر کدام مرحله را طی نکرد که با این ناکامیها مواجه شد؟
به نظر من همهی جنبشهای انقلابی جهان عرب در یک دستهبندی خاص قرار میگیرند و آن این است که از قالب و فرمول انقلابهای کلاسیک پیروی نمیکنند. در انقلابهای جدید متغیرهایی که در گذشته کمتر نقش داشت، پررنگتر شده و بعضی از عواملی که در گذشته خیلی مؤثر بودند، الآن تأثیر کمتری دارند. دلیل آن نیز تحولات اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی فراوانی است که کل منطقه را دربرگرفته؛ بنابراین میشود تعمیم داد.
برای روشن شدن مطلب، چند مثال عرض میکنم. همهی این انقلابها تحت تأثیر فضای رسانهای جدید و از آن مهمتر، جهانی شدن قرار گرفتند. انقلابهای کلاسیک معمولاً محدود به شرایط خاص کشور بودند، خیلی دیرتر پژواک بینالمللی پیدا کرده و توجه کشورها و مردم جهان را به خود جلب میکردند. ولی امروزه هر اتفاقی در هر کشوری بیفتد، به سرعت بُرد و بعد منطقهای و بینالمللی پیدا میکند و عوامل دیگری مؤثر واقع میشوند.
مثلاً در انقلاب اسلامی ایران تنها عناصر رسانهای فراگیر ضبطصوت و بیانیههای دستنویس بود که به صورت پلیکپی و استنسیل پخش میشد. در بسیاری از موارد، ارتباطات رودررو تأثیرگذار بود. به همین دلیل روحانیت توانست عنصر بسیجگر محسوب شود؛ چون تنها شبکهی گستردهی اجتماعی بود. امروزه با شبکههای اجتماعی متعددی مواجه هستیم و فیسبوک آن وظیفه را انجام میدهد. به این ترتیب، افکار عمومی مردم جهان به سرعت حساس میشود و تأثیر خود را میگذارد. این امر در مورد همهی انقلابهای امروزی صادق است. در حالی که انقلابهای پیشین فاقد این عنصر بودند. همهی تحولات تونس، مصر، یمن، سوریه، بحرین، عربستان و لیبی به سرعت این حالت را پیدا کردند.
در ادامه، تحت تأثیر همین تحولات منطقهای و جهانی، مسائل داخلی این کشورها از عوامل جدیدی تأثیر میپذیرد. الآن فرمول توسعهی این کشورها به متغیرهای مرتبط با اقتصاد جهانی و بینالملل بیشتر گره خورده است. برای مثال، تونس و مصر به توریسم ابتناء دارد و تحولات فرهنگی توریسم را نمیتوانیم در جوامع نادیده بگیریم.
منظورم این است که در مورد توریسم، فقط مسئلهی اقتصادی در میان نیست، بلکه عوامل فرهنگی هم وجود دارند؛ خواه مقاومت گروههای اسلامگرای این کشورها در برابر عوارض فرهنگی آن و خواه همراهی جریانهای سکولار و نخبگان (که فکر میکنند اتفاقاً توریسم ابزار خوبی برای ایجاد تحولاتی در جامعه است). این نکتهی مهمی است که تحولات داخلی این کشورها دچار فرمولبندی خاصی میشود. نوع توسعهی اقتصادی کشورها باعث میشود که توزیع ثروت هم متفاوت شود؛ یعنی تقسیمبندی فقیر و غنی غالباً به عوامل خارجی گره خورده است.
در این کشورها ارتش نقش خاصی دارد؛ به خصوص در مصر که ارتش اساساً لوکوموتیو توسعه و حامل اندیشههای مدرن است. ارتش چنان جایگاه نهادینهای پیدا کرده که از نقش حفظ امنیت و بقای کشور فراتر رفته، در حوزههای اقتصاد، فرهنگ و سیاست کاملاً نقشآفرین است. نکتهی دیگر به عنصر معنایی برمیگردد.
در توضیح عنصر معنایی عرض کنم که در شرایط فعلی جهانیسازی، کمتر دالّ متعالی وجود دارد که بتواند همهی تودهها را پشت سر یک مفهوم، ایده یا معنای واحد به خط کند. عدالت، آزادی، برابری، میهن و ناسیونالیسم دالهای متعالی بودند که قبلاً به راحتی تودهی بزرگی ذیل آنها بسیج میشد. اما الآن دالّ اسلام مدلولهای متفاوتی دارد، یعنی برداشتها، قرائتها و تفسیرهای اسلام بسیار متفاوت است.
هر کدام از گروههای اسلامگرای سنتی، رادیکال و روشنفکران مسلمان برداشتی دارند و هوادارانی ایجاد کردهاند. دیگر نمیتوانیم با گفتن کلمهی اسلام، آزادی و عدالت همه را در صحنه بیاوریم. در واقع به همین دلیل، مردم در همهی این کشورها به مثابهی یک صف و بنیان واحد گرد هم نیامدند؛ در حالی که در انقلابهای کلاسیک، از جمله در انقلاب بهمن 57، اینطور نبود.
درست است که آن موقع مردم نمیدانستند دقیقاً منظورشان از حکومت اسلامی (و بعدتر، جمهوری اسلامی) چیست. اما روایتی که روحانیت از اسلام تولید کرد و گسترش داد، کمابیش مورد اجماع همهی تودهها، گروههای سیاسی و حتی کسانی که چندان مذهبی نبودند قرار گرفت. به همین دلیل، مردم توانستند حول آن مفهوم دگرسازی پیدا کنند. در کشورهای عربی این عنصر کمابیش غایب است.
نتیجهی فقدان این عنصر معنایی، گفتمانی و دالّ متعالی این است که متکثر خواهد شد. به میزان تنوع این معانی و ایدهها، سازمانهای بسیجگر هم متنوع شده و عنصر سازماندهی و رهبری انقلاب هم چندپارچه و چندمرکزی میشود. در واقع مدل این جنبشهای انقلابی به اینجا برمی گردد که اینها جنبشهای اجتماعی نوین هستند، نه جنبشهای اجتماعی کلاسیک. اینها اساساً رهبر ندارند یا چندرهبری و چندمرکزی هستند، چندصداییاند، میل به تجمیع ندارند و قدرتشان را در تکثر میبینند. در مقابل، در انقلاب ما فرض بر این بود که باید وحدت داشته باشیم و به شدت روی آن تأکید میشد.
در جنبشهای اجتماعی نوین همهی گروهها میپیوندند و به همین دلیل ممکن است به سرعت از هم جدا شوند. این پدیده در تونس و مصر به شکلی چشمگیر (و حتی در یمن) مشاهده میشود. بنابراین، اساساً فرجام آنها هم با انقلابهای کلاسیک بسیار متفاوت شده است.