صهيونيزم، انتفاضه فلسطين و دولتهاي اسلامي
مجله معرفت , 19 شهريور 1388 13:01
ماهيت حكومت اسرائيل چيست؟ جنبش صهيونيستي چه زماني و چگونه به وجود آمد؟ انتفاضه فلسطين يعني چه؟ گروههاي مبارز فلسطيني چه كساني هستند و چه اهدافي دارند؟ آيا در اين درگيريهاي داخلي، مداخله ما به نفع يا ضرر هريك جايز است؟ آيا با منافع ملي ما مغايرت ندارد؟
نويسنده:سيد ابراهيم حسيني
ماهيت حكومت اسرائيل چيست؟ جنبش صهيونيستي چه زماني و چگونه به وجود آمد؟ انتفاضه فلسطين يعني چه؟ گروههاي مبارز فلسطيني چه كساني هستند و چه اهدافي دارند؟ آيا در اين درگيريهاي داخلي، مداخله ما به نفع يا ضرر هريك جايز است؟ آيا با منافع ملي ما مغايرت ندارد؟
اين مقاله درصدد پاسخگويي به پرسشهاي مزبور برآمده است تا در پرتو آن، وظيفه شرعي ما به عنوان دولت جمهوري اسلامي و مردم مسلمان ايران، كه بخشي از امت اسلامياند، و وظيفه ملّي ما در جهت حفظ منافع ملّي كشورمان معلوم شود. در نهايت، اين سؤال پاسخ داده ميشود كه آيا ما به عنوان يك انسان، در اين كره خاكي، با صرفنظر از وظيفه اسلامي يا ملّي، در چالش اسرائيل با مردم و نهضت مقاومت فلسطين، چه وظيفهاي داريم؟ لازم است پيش از هر چيز، ابتدا به يك نماي كلي از تاريخچه بيتالمقدس توجه كنيم:
تاريخچه بيتالمقدس
قريب پنج هزار سال پيش، گروهي از «يبوسي»ها همراه قبايل ديگر كنعاني از جزيرةالعرب به سرزمين فلسطين كوچ كرده و به رهبري مليك صادق در گوشهاي از آن سرزمين، شهري به نام «يبوس» بنا نهادند. حاكم آن مردم مردي صلحطلب و پرتلاش براي عمران و آباداني آن ديار بود. به همين دليل، مردم آن شهر، نام آن منطقه را به «اورسالم» ـ يعني شهر سالم و دوستدار صلح ـ تغيير دادند.
«اورسالم» كه در زبان عبري «اورشالم» (اورشليم) خوانده ميشود، هفده بار مورد حمله و محاصره قرار گرفت و چندين بار با خاك يكسان شد و مردم آن از دم تيغ گذشتند. اين شهر پانزده قرن در دست يبوسيها (كنعانياني كه از جزيرةالعرب آمده و پايهگذار اصلي آن بودند) سپس چهار قرن در دست بنياسرائيل و چند قرن در دست ايرانيها و دو قرن در دست يونانيها و اشكانيها و چهار قرن در دست روميها بود. ولي در تمام اين مدت، مردم بومي آن، يعني كنعانيان و يبوسيان، همچنان در آن ساكن بودند و زندگي ميكردند.
بنابراين، روشن ميشود كه اورشليم توسط كنعانيان و يبوسيان عرب ساخته شده و بناي آن كوچكترين ارتباطي به قوم يهود ندارد. عهدنامه مسلمانان با مردم آن شهر نيز نشان ميدهد كه بيشتر ساكنان اين شهر را يبوسيها و كنعانيها، كه مسيحي شده بودند، تشكيل ميدادهاند و يهودياني كه با اشغال و تصرف عدواني به آن جا وارد شدند، به عنوان ساكنان رسمي و اتباع اورشليم شناخته نميشدند تا در عهدنامه، نامي از آنان ذكر گردد.
قرآن مجيد آنجا را پربركت (مبارك) ناميده است. محل معراج و سير و سفر معنوي رسول مكرّم اسلام صلياللهعليهوآله از مسجدالحرام به مسجدالاقصي، كه شبانه و ده سال پس از بعثت آن حضرت رخ داد، «اسراء» و سير ايشان از آنجا به حكومت آسمانها را «معراج» مينامند. از اينرو، مسجدالاقصي فرودگاه مقصد براي اسراء و فرودگاه مبدأ براي معراج حضرت محمد صلياللهعليهوآله بوده است(1) و نيز در تمام طول ساليان پيش از هجرت و نيز تا 17 ماه پس از هجرت، قبله مسلمانان بود تا اينكه در اثر شماتت يهوديان نسبت به مسلمانان، خداي متعال دعاي بنده محبوب خود را مستجاب كرد و قبله مسلمانان به مسجدالحرام تغيير يافت.(2) پس از فتح مسالمتآميز اورشليم به دست مسلمانان، نام اين شهر به «بيتالمقدس» تغيير يافت و سومين حرم شريف گشت. در زمان فتح بيتالمقدس، هيچ يهودي در شهر وجود نداشت؛ چرا كه توسط مسيحيان از ورود به آن منع شده بودند و از سويي، مسيحيان با مسلمانان شرط كرده بودند كه از ورود يهوديان به قدس جلوگيري كنند.
فلسطين در دو دوره جنگهاي صليبي، از طرف اروپاييان مورد تهاجم و غارت قرار گرفت. جنگ صليبي اول در سال 1099م به بهانه رها كردن مرقد مقدّس حضرت مسيح عليهالسلام از دست مسلمانان،(3) با سپاه 150 هزار نفري در حالي صورت گرفت كه مسيحيان علامت صليب بر سينهها و دوشهاي خود نصب كرده بودند، بيتالمقدس را تسخير نمودند و 70 هزار نفر از مردان، زنان و حتي اطفال را قتلعام كردند. صلاحالدين ايوبي در سال 1187 م آن را باز پس گرفت. اروپاييان بار ديگر در سال 1248 م بر اثر لشكركشي مجدّد صليبيها و قراردادي كه با پادشاه وقت امضا كردند، بيتالمقدس را تسخير نمودند، اما ديري نپاييد كه در سال 1224 م مسلمانان دوباره بيتالمقدس را از سلطه و اشغال غربيها خارج كردند و به ساكنان آن اجازه دادند كه با كمال آزادي در كنار مسلمانان زندگي كنند. از سال 1517م تا پيدايش جنبش صهيونيزم، بيتالمقدس تحت اداره حكومت عثماني بود. بدينسان، از سال پانزده هجري تا 1337 ه. (1917 م) جز در مدت يك قرن، بيتالمقدس در دست مسلمانان بوده و پيروان مذاهب گوناگون از آزادي كامل مذهبي و رفتوآمد در آن شهر برخوردار بودهاند.
جنبش صهيونيسم
در اوايل دهه شصت قرن نوزدهم بعضي از متفكران يهود براي فعاليت و تلاش به منظور بازگشت به فلسطين و عمران آن، دعوت خود را آغاز كردند. هيرش كاليشر(4) خاخام(5) يهودي اولين كسي بود كه اين دعوت را در كتاب در جستوجوي صهيون در سال 1861 آغاز كرد. چند تن ديگر از يهوديان متفكر نيز با نگارش آثاري در اينباره، زمينه مهاجرت هرچه بيشتر يهوديان و تشكيل دولت صهيونيستي را در اذهان مردم آماده كردند.
در ميان متفكران يهودي، دو گونه انديشه و طرز فكر را ميتوان مشاهده كرد. برخي از آنان روحيه مذهبي داشته، بيشتر جنبه عرفان يهودي را مطرح ميكرده و آرزوي بزرگ اينان قيام قائم يهوديت بوده است. بر اين اساس، در هنگام ظهور قائم در آخرالزمان، سلطنت خداوند، كه تمام اقوام و قبايل زمين با او ميثاق بستهاند، براي تمام بشريت تحقق خواهد يافت و تمام بشريت به سوي سرزمينهايي كه تورات سرگذشت ابراهيم و موسي عليهماالسلام را در آن مكانها ذكر كرده، روان خواهند شد. در قرن نوزدهم، هدف «عشّاق صهيون» ايجاد يك كانون روحاني براي نشر عقايد و فرهنگ يهودي در سرزمين صهيون بود. جالب توجه است كه اين صهيونيزم مذهبي، كه فقط در بين گروههاي محدودي رايج بود، هرگز به دشمني با مسلمانان (كه خود را به عنوان وابستگان به ذريّه ابراهيم عليهالسلام و پيرو دين او تلقّي ميكردند) برنخاست. اين صهيونيزم روحاني، بيگانه و به دور از هرنوع برنامه سياسي، براي ايجاد يك دولت و يا هر نوع سلطهاي بر فلسطين بود و هرگز رفتاري كه نشانگر علاقه به درگيري بين جوامع يهودي و مردم عرب (مسلمان يا مسيحي باشد)، در پيش نگرفت.(6)
اما صهيونيزم سياسي به وسيله تئودور هرتزل(7) خبرنگار يهودي تبار اتريشي، با دكترين اقامه دولت صهيونيستي در فلسطين، از سال 1882 م شكل گرفت. وي با تدوين اين دكترين در كتاب خود به نام دولت يهود، پس از اولين كنگره صهيونيست جهاني در شهر «بازل» سوئيس به فكر عملي كردن اين طرح پرداخت. هرتزل برخلاف صهيونيستهاي مذهبي، نسبت به خدا مطلقا شكّاك بود. او كه اشتغال خاطرش عمدتا نه مذهبي، بلكه سياسي بود، مسأله «صهيونيزم» را به شكلي جديد مطرح ساخت.
اصول كلي انديشه سياسي هرتزل عبارت بودند از:
1. يهوديان سراسر دنيا، در هر كشوري كه باشند، مجموعا يك قوم را تشكيل ميدهند.
2. يهوديان غيرقابل جذب و ادغام در ملتهايي هستند كه در بين آنان زندگي ميكنند و در آنان تحليل نميروند.
3. يهوديان همه وقت و همه جا تحت آزار و ظلم بودهاند.(8)
از دو اصل اول، ويژگي مهم «نژادپرستي» و از اصل آخر، ويژگي «اشغالگري و تجاوز» صهيونيسم پديد آمد. بر همين اساس، راهحلهايي كه تئودور هرتزل ارائه ميكند، نفي و ردّ ادغام يهوديان در ملتهاي ديگر، ايجاد نه تنها يك كانون و مركز فرهنگي براي اشاعه ايمان يهودي، بلكه يك دولت يهودي ميباشد كه تمام يهوديان جهان در آن مجتمع شوند. البته اين دولت بايد در يك محل خالي و بيمدّعا مستقر شود. اين بدان معناست كه نبايد به مردم بومي اهميت داد و آن را به حساب آورد.
هرتزل، بنيانگذار صهيونيزم، «اوگاندا» را به عنوان مركز دولت يهودي پيشنهاد كرد، ولي كنگره يهود با پيشنهاد وي مخالفت نمود و تأكيد كرد كه فلسطين و يا حداقل منطقهاي در جوار آن كه بعدا بتوانند به فلسطين دست بيابند، بايد به عنوان مركز يهود انتخاب شود. نتيجه خوي نژادپرستي و تجاوزگري صهيونيزم سياسي، نفي وجود مردم فلسطين بود. اين اصل مسلّم، ريشه و منشأ تمام جنايات بعدي آنان است.
خانم گلد ماير در روزنامه ساندي تايمز (15 ژوئن 1969) اعلام كرد: «فلسطيني وجود ندارد. اينطور نيست كه تصور كنيم كه يك خلق فلسطين در فلسطين وجود داشته كه خود را به عنوان يك خلق فلسطيني تلقّي كردهاند و ما آمدهايم آنان را بيرون كرده و كشورشان را گرفتهايم. آنان اصلاً وجود ندارند»!(9)
پروفسور بنزيون دينر،(10) كه اولين وزير آموزش ملي دولت اسرائيل و دوست صميمي داود بن گورين، بنيانگذار دولت اسرائيل، بود، در سال 1954 در مقدّمه كتاب تاريخ هاگاناه(11) از انتشارات سازمان صهيونيزم جهاني، مينويسد: «در كشور ما، جا براي كسي بجز يهوديان نيست؛ ما به اعراب خواهيم گفت: بيرون. اگر موافق نباشند يا مقاومت كنند، ما آنان را بيرون خواهيم كرد.»(12)
صهيونيزم سياسي با سوء استفاده تاريخي از تورات، پيوسته ادعاي ارضي و «حق الهي» مالكيت بر فلسطين را مطرح ميكند. در نگرش آنان، همه چيز براي آنان مجاز است. وقتي «قوم برگزيده» خداوند و عامل مطلق باشند، شكنجه و بدرفتاري، ترور، تهديد و ارعاب و دستگيريها، نقل و انتقال اجباري و تبعيد دسته جمعي، انهدام اموال و مصادره آنها و كشتارهاي دسته جمعي را براي خود محفوظ ميدانند. يك نمونه از اين جنايات، كشتار «دير ياسين» در 9 آوريل 1948 است.
مناخين بگين، كه فرماندهي اين جنايت را به عهده داشت، در كتاب خود، تحت عنوان قيام تاريخ ايرگون، مينويسد: «بدون پيروزي ديرياسين، دولت اسرائيل نيز وجود نميداشت... "هاگاناه " حملههاي پيروزمندانهاي در جبهههاي ديگر نيز داشته است؛ اعراب وحشتزده فرار ميكردند، در حالي كه فرياد ميزدند: ديرياسين.»
خانم گلدماير و مناخين بگين ميگويند: «اين زمين به ما وعده داده شده بود و ما بر آن حق داريم.»(13)
موشه دايان نيز ميگويد: «اگر بر تورات مسلّطيم، اگر خود را قوم تورات ميدانيم، بايستي بر سرزمينهاي قضات و ريش سفيدان بيتالمقدس، حبرون، اريحا و باز هم جاهاي ديگر مسلّط شويم.»(14)
اين مفهوم و وعدهها و حربههاي تحقق آن، مثل واژه «قوم برگزيده» و «اسرائيل بزرگ، از نيل تا فرات» اساس ايدئولوژيك صهيونيزم سياسي را تشكيل ميدهد. استعمارگران همه زمانها و همه اقوام همواره براي ضميمهسازي و غصب و سلطهگريهاي خود توجيهي تراشيدهاند. معمولاً بهانه آنان «برتري فرهنگي» بوده است كه به مهاجم و غاصب، به اصطلاح يك مأموريت تمدنبخش از طرف نژاد خود براي ديگران اعطا ميكرده و استفاده ابزاري از مذهب، پوششي براي سلطه يك گروه اجتماعي بر ديگري بوده است. انديشه «قوم برگزيده» از نظر تاريخي و سياسي، جنايتآفرين است؛ زيرا همواره تهاجمها، توسعهطلبيها و سلطهگريها را مقدّس وانمود كرده است. انديشه «قوم برگزيده» از نظر مذهبي پذيرفتني نيست؛ زيرا هرجا برگزيدگان باشند، طردشدگان هم هستند.
بر مبناي چنين تفكري است كه بن گورين با صراحت ميگفت: «مسأله ما حفظ وضع موجود نيست، وظيفه ماست كه دولتي متحرّك در جهت توسعه هرچه بيشتر ايجاد كنيم.»(15)
توسعهطلبي و تهاجمهاي وحشيانه حكومت اسرائيل از همين منطق ظالمانه و غيرانساني صهيونيزم سياسي سرچشمه ميگيرد. بن گورين از سال 1937 مرزهاي اسرائيل را بر اساس مراجع توراتي طرح كرده است. به عقيده او، سرزمين اسرائيل بايد پنج منطقه را در برگيرد. جنوب لبنان تا رودخانه ليتاني (كه بن گورين آن را «بخش شمالي اسرائيل غربي» ميخواند)، جنوب سوريه و ماوراي اردن (آنچه امروزه «اردن» ناميده ميشود)، و فلسطين و صحراي سينا. آنان حتي شهر «حمص» در سوريه را با شهر «حمات»، كه در سفر اعداد (باب 34 آيات 1و 2و 8) مرز شمالي كنعان را مشخص ميسازد، يكي دانسته، برخي ديگر اين شهر را حتي در تركيه ميدانند.(16) اصولاً انديشه يك جنگ پيشگيرنده، كه در آن ايده گسترش مرزها محقق شود، منطق نظام صهيونيستي است.
مناخين بگين در 12 اكتبر 1955 اعلام ميكند: «من عميقا معتقدم بدون لحظهاي ترديد، بايد يك جنگ پيشگيرنده عليه دولتهاي عرب به راه انداخت. بدين صورت، ما به دو هدف خواهيم رسيد: ابتدا تخريب قدرت اعراب و سپس گسترش مرزهاي خودمان.»(17)
به هر حال، براي اشغال سرزمين فلسطين، يهوديان جهان چندين مؤسسه مالي داير كردند. هرتزل تلاش كرد سلطان (عبدالحميد دوم) عثماني را در مقابل پرداخت چند ميليون سكّه طلا اغوا و موافقت وي را با تسليم فلسطين به يهوديان جلب كند. اما از آنرو كه سلطان عبدالحميد اين پيشنهاد را رد كرده و تأكيد نموده بود كه سرزمين فلسطين متعلّق به مسلمانان است و حتي با پول همه يهوديان آن را نخواهد فروخت، يهوديان سرانجام دولت وي را در سال 1908 م سرنگون ساختند. هرتزل، كه از اين نيرنگ طرفي نبسته بود، راهي آلمان، ايتاليا و روسيه شد تا يهوديان را در اشغال فلسطين ياري رسانند، اما آنها از اين كار سرباز زدند؛ زيرا فلسطين سرزميني است كه مردم خودش را داشت، اگرچه تحت حاكميت امپراتوري عثماني بود. پس از اين، هرتزل به مشوّق اصلي و مروّج ايده صهيونيستي، يعني بريتانيا، روي آورد و آنان نيز وعده مساعدت دادند.
به دنبال شروع جنگ جهاني اول (1914 م)، بريتانيا در دوم نوامبر 1917 م با موافقت فرانسه، امريكا وديگر كشورهاي غربي، بيانيهاي به شكل نامهاي از بالفور، وزيرخارجه انگلستان، به لردروچيلد، ثروتمند يهودي انگلستان، صادر كرد. بر اساس اين نامه، كه بعدا به «بيانيه بالفور» موسوم گشت، بالفور قول ميدهد وطني قومي براي يهوديان در فلسطين ايجاد كند.
در اعلاميه بالفور به صراحت آمده است: «دولت شاهنشاهي انگلستان نظر لطف مخصوصي به تشكيل وطن ملّي يهود در فلسطين دارد و در آيندهاي نزديك، نهايت سعي و كوشش در راه رسيدن به اين هدف و تسهيل وسايل آن را مبذول خواهد كرد.»(18)
در سال 1918 همزمان با شكست تركيه و اشغال فلسطين توسط بريتانيا، كشورهاي يادشده تلاش كردند زمينه و بستر برپايي دولت يهودي را در فلسطين مهيّا سازند و در همين رابطه، جامعه ملل با قيموميت بريتانيا بر فلسطين به منظور برپايي دولت يهودي در فلسطين موافقت نمود. بريتانيا نيز نمايندهاي يهودي تبار به نام هربرت صاموئيل را در سال 1920 ميلادي به فلسطين گسيل داشت تا مقدّمات كوچ يهوديان سراسر جهان به فلسطين را فراهم آورد. بريتانياي استعمارگر به موازات اين اقدام، شروع به تجهيز و آموزش نظامي يهوديان كرد و مساحتهاي وسيعي از زمينهاي دولتي را در اختيار آنان قرار داد تا شهركهايي احداث كنند. يهوديان با كمك انگلستان، اراضي فلسطينيان را تصاحب ميكردند يا ميخريدند. خود كشور انگليس پنجاه هزار هكتار از اراضي فلسطين را كه در دست دولت بود، به يهوديان واگذار كرد.
با وجود همه تلاشها، تبليغات و تمهيداتي كه پس از بيانيه بالفور براي بازگشت يهوديان صورت گرفت، تنها 11% جمعيت فلسطين را تا سال 1922 ميلادي يهوديان تشكيل ميدادند (طبق سرشماري انگليسيها در 31 دسامبر 1922 م) و 89% بقيه آن اعراب مسلمان و مسيحي بودند.
سران صهيونيزم، كه پس از جنگ جهاني دوم شاهد قدرتگيري روزافزون امريكا بودند، خود را به اين كشور نزديك نمودند. انگلستان اعلام كرد كه طبق نظر سازمان ملل در روز 15 مه 1948 فلسطين را تخليه كرده، جاي خود را به سازمان ملل متحد ميدهد. خروج پير استعمار پس از آن صورت گرفت كه در سال 1947 بريتانيا و امريكا توانستند از طريق سازمان ملل متحد قطعنامه تقسيم فلسطين را صادر كنند. به موجب اين قطعنامه ظالمانه، فلسطين بين يهوديان اشغالگر ـ كه تعدادشان از 15% جمعيت ساكن فلسطين فراتر نميرفت و تنها 7% از سرزمين فلسطين را در اختيار داشتند، كه آن هم عمدتا توسط دولت اشغالگر انگليسي به آنان اعطا شده بود ـ تقسيم گرديد. البته فلسطينيان، عربها و مسلمانان با تقسيم فلسطين مخالفت كردند و به جهاد و مبارزه خويش ادامه دادند. به هر صورت، ارتش انگليس در تاريخ 14/5/1948 پس از واگذاري مراكز و تسليحات نظامي خود به باندهاي صهيونيستي و ابقاي برخي از فرماندهان در خدمت اهداف يهوديان، خاك فلسطين را ترك گفت. بن گورين رهبر باندهاي صهيونيستي، همزمان با خروج انگلستان از فلسطين و با سوءاستفاده از اين وضعيت، تأسيس كشور «اسرائيل» در سرزمينهاي اشغالي را در 1948 اعلام كرد. دقايقي نگذشته بود كه امريكا دولت صهيونيستي را به رسميت شناخت و به دنبال آن، اتحاد جماهير شوروي و سپس كشورهاي اروپايي يكي پس از ديگري و در نتيجه، سازمان ملل متحد اين دولت غاصب را به رسميت شناختند.
دولت اشغالگر صهيونيستي براي تثبيت موقعيت خود، به دنبال استقرار دولتش، حملات وحشيانهاي به مناطق عربنشين آغاز كرد؛ مثلاً، در ديرياسين در يك حمله 250 نفر مردم بيگناه، زن، بچه و پيران را سر بريدند و دهها هزار نفر را آواره كردند. براي ترساندن ساكنان فلسطين و ترغيب آنان به فرار، جنايات فجيعي را مرتكب شدند. به عنوان نمونه، زنان مسلمان را بدون پوشش سوار بر اتومبيلهاي سرباز ميكردند و در شهرها ميگرداندند. به سبب اين اعمال خشونتآميز و غير انساني، بيش از يك ميليون فلسطيني به كشورهاي مجاور پناهنده و آواره شدند.
فلسطينيها اين ستمگريها را بر نتافته، به نبرد با صهيونيستها پرداختند. در اين نبردها، نيروهايي از ارتشهاي عرب كشورهاي مصر، اردن، سوريه، لبنان، عراق، سعودي، ليبي و سودان و همچنين نيروهاي داوطلب اخوان المسلمين شركت جستند، اما از يك سو، به دليل ضعف تداركاتي و تسليحاتي اين نيروها و از سوي ديگر، حضور استعمار بريتانيا و فرانسه در اغلب كشورهاي منطقه و خيانت برخي رهبران علاوه بر حمايت امريكا و انگلستان از صهيونيستها اين نيروها شكست خوردند و اين منجر به آوارگي صدها هزار فلسطيني به خارج از فلسطين گشت. به دنبال اين جنگ، كرانه باختري، قدس و نوار غزه همچنان در دست فلسطينيان و به دور از اشغالگري صهيونيستها باقي ماند، اما كرانه باختري و قدس تابع اردن، و نوار غزه تابع مصر گشت.
پس از جنگ 1948 كشورهاي امريكا، فرانسه و انگلستان دولت غاصب صهيونيستي را به سلاحهاي پيشرفته (هستهاي، ميكروبي و شيميايي) مجهّز ساختند. به رغم ناكامي، فلسطينيها دست از مقاومت و پايداري برنداشته، گروههاي چريكي تشكيل دادند و اين نيروها حمله به شهرها و شهركهاي صهيونيستي داخل فلسطين را در دستور كار خود قرار دادند. البته دولت غاصب اسرائيل نيز براي ايجاد امنيت بيشتر و نيز عملي كردن توسعهطلبي خود، در سال 1956 در توطئهاي مشترك به همراهي انگلستان و فرانسه، تجاوز سه جانبهاي عليه مصر تدارك ديدند و نوار غزه و بخشي از صحراي سينا را اشغال كردند، اما بر اثر فشارهاي جهاني و مقاومت فلسطينيان، ناگزير از اين مناطق خارج شدند.
انتفاضه فلسطين
مردم مظلوم فلسطين از همان ابتدا در برابر قيموميت بريتانيا و باندهاي صهيونيستي پايداري كردهاند و براي دفاع از زمين و پاسداري از مقدّسات، گروههاي جهادي تشكيل داده و تظاهرات و اعتصابهاي عمومي به راه انداختهاند. قيامهاي 1920، 1923 و 1929 كه به «انقلاب براق» معروف گشت، از آن جمله است. شيخ عزّالدين قسّام با تشكيل گروههاي اسلامي ـ جهادي به نبرد با انگليسيها و صهيونيستها پرداخت و سرانجام، در سال 1935 به شهادت رسيد. در پي شهادت عزالدين قسّام، فلسطين به رهبري حاج امين حسيني، مفتي اعظم قدس، يكپارچه قيام كرد و حسن سلامه، عبدالرحيم الحاج محمد و عبدالرحيم محمود و برخي ديگر از شاگردان شيخ عزالدين قسّام، عمليات متعددي بر ضد ارتش انگليس و صهيونيستها به اجرا گذاشتند.
در سال 1987 قيام و مبارزه يكپارچه مردم فلسطين در سرزمينهاي اشغالي ابعاد تازهاي گرفت. هسته اصلي اين قيام، كه «انتفاضه» نام گرفت، از مساجد ايجادشده است. همانگونه كه اشاره شد، قيامها و شورشهاي مردمي از زمان موجوديت اسرائيل در فلسطين وجود داشت، اما انتفاضه كه در درون سرزمينهاي اشغالي و با به كارگيري كمترين و سادهترين سلاحها ـ يعني پرتاب سنگ به سوي سربازان اشغالگر ـ شكل گرفتند، بيانگر آن است كه مردم فلسطين از اقدامهاي ديپلماتيك دولتهاي عربي و گروههاي سازشكار مانند «ساف» نااميد شدهاند و خود بايد اقدامي براي رهايي خويش انجام دهند. يكي از ويژگيهاي انتفاضه، اسلامي بودن آن است. گرايشهاي اسلامي، كه در دهه 80، در سرزمينهاي اشغالي پديده آمده، گرايشهايي هستند كه به اسلام سياسي معتقدند.
دو گروه مهم مبارزان انتفاضه عبارتند از: 1. جنبش جهاد اسلامي؛ 2. حماس.
1. جنبش جهاد اسلامي
اين جنبش، كه شاخه انشعابي «اخوان المسلمين» است و به رهبري دكتر فتحي شقاقي در سال 1980 تشكيل گرديده، از گروههاي فعّال در مبارزه مردم فلسطين عليه اسرائيل غاصب است. علت انشعاب «جنبش جهاد اسلامي» از «اخوان المسلمين» آن بوده است كه اخوان المسلمين با تكيه بر كادرسازي و تربيت نيروي انساني، كمتر به مبارزه عملي ميپرداخت، ولي جهاد اسلامي به جنبه عملي توجه بيشتري داشته است. تشكيل اين جنبش از بازتابهاي انقلاب اسلامي ايران در فلسطين است كه از اصولي مانند جهاد، شهادت و فداكاري در راه هدف پيروي ميكند. جهاد اسلامي با اعتقاد به شيوه مبارزه مسلّحانه در داخل فلسطين، در به راه انداختن انتفاضه نقش مهمي داشته، و از رهبران آن محسوب ميشود.
در واقع، جنبش جهاد اسلامي پاسخي به دو طيف حاكم بر فلسطين بود: يكي «ساف» كه به مبارزه بدون اسلام روي آورده بود و ديگري «اخوان المسلمين» كه سياست اسلام بدون مبارزه را الگوي خود قرار داده بود. اما ايدئولوژي جهاد اسلامي حاصل درآميختن اسلامگرايي و ملّيگرايي است.
2. حماس
جنبش مقاومت اسلامي (حماس) حركت مقاومت فلسطيني است و وجه تمايز آن با ديگر سازمانها صبغه اسلامي و در پيش گرفتن مكتب اسلام به عنوان راه پيروزي و رهايي فلسطين و نيز تلاش در جهت ايجاد وحدت كلمه و يكپارچگي، آزادي فلسطين و برپايي حكومت اسلامي در فلسطين است.واژه «حماس» اختصاري و برگرفته از حروف نخست «حركت»، «مقاومت» و «اسلام» و مفهوم آن، نيرو، شهامت، عزم و اراده و شجاعت است. اين جنبش در تاريخ 14/12/1987 رسما اعلام موجوديت نمود.
حماس همان اخوان المسلمين است، منتها در مرحله جديد و تكاملي آن قرار دارد كه مرحله عمل است. اخوان المسلمين، كه تا آن زمان اعتقاد به كادرسازي و تربيت نيروي انساني داشت، بنابر گفته رهبر حماس، اين سازمان به مرحله عمل رسيده است. با تشكيل حماس، مرحله جديدي براي اخوان المسلمين به وجود آمد؛ يعني در واقع، حماس شاخه نظامي اخوان المسلمين است. رهبري معنوي حماس با شيخ احمد ياسين است.اوجگيري و گسترش دو جنبش مزبور (جهاد اسلامي و حماس) به گسترش بيداري اسلامي به طور عام مرتبط است كه سراسر جهان عرب و جهان اسلام را فرا گرفته است. اين نهضت اسلامي ملهم از انقلاب اسلامي ايران و متأثر از بنيشهاي بنيانگذار آن يعني امام خميني قدسسره ميباشد. حضرت امام قدسسره دشمنشناسي فوقالعادهاي داشتند. ايشان بر اساس آموزههاي ديني، كه تجربيات مبارزات سياسي ايشان نيز مؤيّد آن است، بر اين باور بودند كه دشمنان ديني ما، از جمله امريكا و انگلستان و اسرائيل غاصب، مثل سگهايي هستند كه اگر ما يك قدم عقبنشيني كنيم نه تنها آنها نيز از درِ مسالمت در نيامده و يك قدم عقبنشيني نميكنند، بلكه ده قدم جلوتر ميآيند.
اسرائيل غاصب، كه شعار «از نيل تا فرات» را ميدهد، امروزه سوء استفاده و فعاليت گستردهاش از وضعيت آشفته عراق در خريد اراضي مردم عراق با همان نقشهاي صورت ميگيرد كه در فلسطين اشغالي و به راهنمايي انگليسيها صورت گرفت. اين مؤيد نيّت پليد عملي كردن اين شعار در فرصت مناسب است و از اينرو، نميتواند صلحطلب باشد. بنابراين، طبيعي است كه نه مردم فلسطين و نه گروههاي مبارز فلسطيني و نه جهان اسلام نميتوانند نسبت به مذاكرات صلح خاورميانه خوشبين باشند.
وظيفه دولتهاي اسلامي در دفاع از فلسطين
حضرت امام خميني قدسسره با به دست گرفتن ابتكار عمل، در همان اوايل پيروزي انقلاب اسلامي (1358 ه.ش) با اعلام آخرين جمعه ماه مبارك رمضان به عنوان «روز جهاني قدس» دفاع مردم مظلوم فلسطين با شيوه مبارزه مسلحانه و مبتني بر اسلام سياسي را تأييد و همه مسلمانان را به حمايت از اين نهضت فرا خواندند.
در قسمتي از پيام حضرت امام قدسسره در اين خصوص آمده است: «روز قدس، جهاني است و روزي نيست كه فقط اختصاص به قدس داشته باشد. روز مقابله مستضعفين با مستكبرين است، روز مقابله ملتهايي است كه در زير فشار ظلم امريكا و غير امريكا بودند. روزي است كه بايد مستضعفين مجهّز بشوند در مقابل مستكبرين و دماغ مستكبرين را به خاك بمالند. روزي است كه بين منافقين و متعهدين امتياز [جدايي] خواهد شد. متعهدين، امروز را روز قدس ميدانند و عمل ميكنند به آنچه كه بايد بكنند و منافقين و آنهايي كه با ابرقدرتها در زير پرده آشنايي دارند و با اسرائيل دوستي دارند، در اين روز بيتفاوت نيستند و يا ملتها را نميگذارند كه تظاهرات كنند.
روز قدس روزي است كه بايد سرنوشت ملتهاي مستضعف معلوم شود. بايد ملتهاي مستضعف در مقابل مستكبرين اعلان وجود بكنند، بايد همان طوري كه ايران قيام كرد و دماغ مستكبرين را به خاك ماليد و خواهد ماليد، تمام ملتها قيام كنند واين جرثومههاي فساد را به زباله دانها بريزند.
روز قدس، روزي است كه بايد همّت كنند و همّت كنيم كه قدس را نجات بدهيم. روز قدس روزي است كه بايد به اين روشنفكراني كه در زير پرده با امريكا و عمّال امريكا روابط دارند، هشدار داد؛ هشدار به اينكه اگر از فضولي دست برندارند، سركوب خواهند شد. روز قدس فقط روز فلسطين نيست، روز اسلام است و روز حكومت اسلامي است.»(19)
دولتهاي اسلامي و همه مسلمانان بايد از انتفاضه فلسطين حمايت كنند. حمايت ما از مردم مظلوم فلسطين نه تنها يك حق مشروع در اسلام و حقوق بينالملل معاصر، بلكه به عنوان يك وظيفه ديني، ملّي و انساني است كه ريشه در سه اصل دارد:
1. آموزههاي ديني؛ 2. مقتضاي منافع ملي؛ 3. حمايت از حقوق بشر.
دليل اول: تكليف شرعي همه مسلمانان
يكي از وظايف شرعي غيرقابل ترديد يكايك مسلمين و نيز يكي از اصول كلي سياست خارجي دولتهاي اسلامي، دفاع از امّت اسلامي، بلكه حمايت از همه مظلومان و مستضعفان جهان، به عنوان بخشي از جهاد دفاعي و نبرد مشروع در برابر متجاوزان و ستمگران است. آيات متعدد قرآن، سنّت پيامبر اكرم صلياللهعليهوآله و معصومان عليهمالسلام ، عقل و اجماع فقها و دانشمندان اسلامشناس بر اين وظيفه دلالت دارند.
1. قرآن كريم: گذشته از آياتي كه به طور عام بر جنگ با متجاوزان دلالت دارند،(20) مانند آياتي كه علت اجازه براي جهاد را «مظلوميت» (مورد ظلم قرار گرفتن) و اخراج از كاشانه و آواره ساختن مؤمنان از وطن خود از سوي ستمگران ميداند،(21) و يا آياتي كه دستور نبرد همگاني با همه كساني ميدهد كه با مسلمانان و جامعه مؤمنان نبرد ميكنند، از جمله اينكه «در راه خدا بجنگيد با كساني كه با شما مسلمانان و مؤمنان ميجنگند، ولي تجاوزگر نباشيد كه خدا تجاوزگران را دوست ندارد»،(22) آيات زير به طور خاص مستند ادعاي ما هستند:
1. «... آن كساني كه ايمان آوردند ولي مهاجرت نكردند، هيچگونه ولايت (دوستي و تعهدي) در برابر آنها نداريد، تا زماني كه هجرت كنند، و تنها اگر در (حفظ) دين (خود) از شما ياري بطلبند، بر شما لازم است كه آنها را ياري كنيد، جز بر ضدّ گروهي كه ميان شما و آنها پيمان (ترك مخاصمه) است و خداوند به آنچه عمل ميكنيد بيناست.» (انفال: 73)
آنگاه در تعليل لزوم دفاع مسلمانان از يكديگر و جعل ولايت ميفرمايد:(23) «كساني كه كافر شدند، يار و ياور و مدافعان يكديگرند. اگر شما اين دستور را انجام ندهيد، فتنه و فساد عظيمي در روي زمين رخ ميدهد.» (انفال: 73)
2. «كساني كه پس از آنكه مورد ظلم قرار گرفتند، ياري بطلبند، ايرادي بر آنها نيست، ايراد و مجازات بر كساني است كه به مردم ستم ميكنند و در زمين به ناحق ظلم روا ميدارند.» (شوري: 41و42) اين آيه در صورتي ميتواند مستند موضوع بحث واقع شود كه «انتصار» را به معناي «ياري طلبيدن»(24) معنا كنيم.
3. «چرا در راه خدا و (در راه) مردان و زنان و كودكان كه (به دست ستمگران) تضعيف شدهاند، پيكار نميكنيد؟ همان افراد (ستمديدهاي) كه ميگويند: پروردگارا! ما را از اين شهر (مكّه)، كه اهلش ستمگرند، بيرون ببر و از طرف خود براي ما سرپرستي قرار ده و از جانب خدا، يار و ياوري براي ما تعيين فرما.» (نساء: 75)
آنگاه در ادامه ميفرمايد: «آنان كه ايمان دارند، در راه خدا پيكار ميكنند و آنها كه كافرند در راه طاغوت پيكار ميكنند. (نساء: 76)؛ يعني ضمن ترغيب مؤمنان به ياري مظلومان و مبارزه براي رهايي مستضعفان، آن را از مصاديق جهاد در راه خدا ميداند.
مؤلف كتاب پيام قرآن ذيل همين آيات مينويسد: «روشن است كه جهاد براي حمايت از مظلومان و مستضعفان نيز جهاد دفاعي است؛ دفاع از مظلومان در برابر ظالمان.»(25)
4. آياتي كه مؤمنان را برادر يكديگر دانسته، آنها را به صلح و صفاي بين يكديگر ترغيب نموده است. هر طايفهاي كه به جنگ تجاوزكارانه روي آورد، ساير مسلمين بايد با آنان پيكار كنند تا به فرمان خدا باز گردند. (حجرات: 9،15)
2. سنّت پيامبراكرم صلياللهعليهوآله و معصومان عليهمالسلام : در سنّت نبوي و ائمّه معصومان عليهمالسلام نيز سفارشهاي زيادي به اين امر شده است؛ چه اينكه در اسلام، مسؤوليت مقابله با تهديد و ارعاب وظيفهاي همگاني است كه بايد همه يكپارچه در برابر عوامل تهديد و ارعاب بايستند و از مظلوم دفاع كنند و خصم ظالم باشند. چنانكه دستور نوراني اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب عليهالسلام مبني بر اينكه «همواره خصم ظالم و يار و ياور مظلوم باشيد»(26) همواره بر تارك عالم ميدرخشد و بيانگر تعالي اصول حقوقي اسلام و حقّانيت اين نظام حقوقي است. در روايتي از پيامبر عظيمالشأن اسلام صلياللهعليهوآله نقل شده است كه فرمودند: «هركس فرياد دادخواهي هر مظلومي (اعم از مسلمان يا غير مسلمان) را بشنود كه مسلمانان را به ياري ميطلبد، اما به كمك او نشتابد، مسلمان نيست.»(27)
در روايت ديگر فرمودند: «ياري نمودن ضعيفان، بهترين و با فضيلتترين صدقههاست.»(28)
بر اساس روايات فراوان، مسلمانان و مؤمنان برادر يكديگرند دانسته شده،(29) مانند روح واحدند،(30) راهنما و نگهبان و يار و غمخوار يكديگر هستند،(31) در مقابل ديگران «يد واحده» بوده،(32) دشمنان را از يكديگر دفع ميكنند(33) و بايد به حل معضلات و گرهگشايي يكديگر اهتمام داشته، در اين زمينه تلاش نمايند، و گرنه از زمره مسلمانان واقعي خارج هستند.(34)
در صحيح بخاري نيز از آن حضرت روايت شده است كه فرمودند: «همه مسلمانان برادر يكديگرند، به همديگر ظلم نميكنند و در مقابل دشمنان يكديگر را رها نميكنند و به خود وانميگذارند.»(35) در مسند احمد بن حنبل نيز از آن حضرت روايت شده است: «هركس كه نزد او مؤمني خوار شود، ولي او را ياري نكند، در حالي كه قادر بر نصرت اوست، خداوند ـ عزّوجل ـ روز قيامت نزد تمام خلايق او را خوار خواهد نمود.»(36)
مؤلف فتح الباري در شرح حديث نبوي در دفاع از مظلوم مينويسد: «كسي كه قدرت بر نجات مظلوم دارد، بر او لازم است كه به هر طريق ممكن، ظلم را از او دفع كند و قصد او در دفاع، كشتن ظالم نيست، بلكه مقصود، دفع ظالم است و در اين صورت كه دفاع ميكند، خون ظالم هدر است و فرقي نميكند كه دفاع از خويش باشد يا از ديگري.»(37)
علاوه بر آن، سنّت عملي رسول خدا صلياللهعليهوآله در انعقاد پيمانهاي دفاعي به عنوان ياري مظلومان، آنچنان كه در «خلف الفضول» صورت گرفت،(38) يا به عنوان «اعلام همبستگي و حمايت متقابل» آنچنان كه در پيمان با «بني ضُمرة»(39) و «خزاعه»(40) انجام شد، گواه اين امر است. در پيمان جوانمردان (حلف الفضول) افراد شركتكننده، از جمله حضرت رسول صلياللهعليهوآله سوگند ياد كردند كه در ياري مظلوم و مقابله با ظالم يد واحده باشند تا آنكه ظالم حق مظلوم را بپردازد و اين پيمان مادامي كه دريا كنار ساحل خود را مرطوب كند (يعني براي هميشه تاريخ) استوار است.(41) و در احاديث آمده است كه «در خانه عبدالله بن جدعان شاهد پيماني شدم كه اگر حالا (پس از بعثت) نيز مرا به آن پيمان بخوانند، اجابت ميكنم؛ يعني حالا نيز به عهد و پيمان خود وفادارم.»(42) ابن هشام نقل ميكند كه آن حضرت درباره پيمان مزبور ميفرمودند: «من حاضر نيستم پيمان خود را به هيچ وجه نقض كنم، اگرچه در مقابل آن گرانبهاترين نعمت را در اختيار من بگذارند.»(43)
ايراد برخي از نويسندگان مانند محمد حسنين هيكل به استدلال به اين پيمان مبني بر اينكه «اين يك پيمان خاصي بود مربوط به روابط داخلي بين مردم و ربطي به روابط خارجي، كه بر اساس شرع تنظيم ميشود، ندارد»(44) وارد نيست؛ زيرا ـ همانگونه كه اشاره شد ـ روح حاكم بر اين پيمان، دفاع از مظلوم بود كه پس از بعثت نيز جرو دستورات و جهتگيريهاي اسلامي در امور سياسي و اجتماعي تثبيت گرديد.(45) همچنان كه پيامبراكرم صلياللهعليهوآله اشاره فرمودند، گرچه اين پيمان بيست سال قبل از بعثت منعقد شد، ولي اگر پس از بعثت نيز آن حضرت را به آن پيمان دعوت ميكردند، آن حضرت اجابت ميفرمودند.(46) اگر هم ممنوعيت اين امر را به دليل مداخله بدانيم، فرقي در روابط خصوصي يا بينالمللي نميكند؛ چه اينكه در روابط خصوصي افراد نيز مداخله نامشروع است. علاوه بر آنكه در پيمانهاي «بني ضمره» و «خزاعه»، بايد در نظر داشت كه سرزمين جزيرةالعرب واحدهاي سياسي آزاد و مستقل داراي حاكميتي را در خود جاي داده بود كه به مثابه تابعان حقوق بينالملل امروزين، يعني كشور ـ قبيله(47) بودند و بسياري از روابط مدينه با كشور ـ قبيلههاي پراكنده در جزيرةالعرب مانند روابط آنها با كشور ـ شهرهاي اطراف آن به عنوان قواعد بينالمللي تلقّي ميشد.(48)
3. دليل عقلي: در موضوع بحث به دو نحو ميتوان به دليل عقلي استدلال كرد:
الف. همه مسلمانان، امّت واحده به حساب ميآيند و در اين صورت، هرگونه ستمگري به هر كشور اسلامي يا جمعيت مسلمانان، ستم به همه آنان محسوب شده، دفاع از آنان دفاع از خود قلمداد و به حكم عقل واجب ميگردد. از اينرو، برخي از فقها وجوب جهاد دفاعي در مقابل هجوم كفار و صهيونيستها بر كشورهاي اسلامي و كشتار مردان و زنان و استيلاي بر اموال و هتك نواميس و تخريب معابد و مساجد و نيز مبارزه با تسلط آنان بر كشورهاي اسلامي و شؤون و فرهنگ و اقتصاد مسلمانان را يك ضرورت عقلي و شرعي ميدانند.(49)
ب. دفاع از مظلوم، يكي از آموزههاي فطري است كه هر عقل سليمي آن را تأييد ميكند. اين مسأله آنقدر بديهي است كه حتي كودكان نيز آن را درمييابند؛ چنانكه در فيلمهايي كه حاكي از ادبيات يك ملت هستند و براي كودكان تهيه ميشوند، اين مسأله در سناريوي آنها لحاظ ميشود. به عبارت ديگر، دفاع از مظلوم و دشمني با ستمگران و متجاوزان از بارزترين پسنديدههاي عقلي است كه همواره در باب حسن و قبح عقلي بدان استناد ميكنند.
4. اجماع: در اظهارنظرهاي فقها و انديشمندان شيعه و سنّي ديده ميشود كه با تعابير گوناگون، ادعاي اتفاق وعدم اختلاف در اصل حكم مزبور نمودهاند، كه به نقل چند نمونه از آن بسنده ميشود:
1. امام خميني قدسسره ميفرمايند: «اگركشورهاي (بلاد) اسلامي و مرزهاي آن را دشمنان احاطه كنند كه به واسطه آن بر اسلام و امّت اسلامي بترسند، بر همه مسلمين واجب است بدون هيچ قيد و شرطي، با تمام وسايلي كه در توان دارند و با جان و مال خود، از آن دفاع كنند.»(50)
2. آيةالله شيخ محمدمهدي شمس الدين: «از مسلّمات ديني، حرمت بيمبالاتي به تجاوز كفّار بر مسلمانان و احساس بيتفاوتي در اين مسأله است.»(51)
3. دكتر محمصاني ضمن شمارش موارد جهاد دفاعي، يكي از اقسام آن را دفع تجاوز متجاوزان و ستمگران و كساني ميداند كه مسلمانان را از خانههايشان آواره ساخته و از وطنشان اخراج كنند؛ آنچه براي امّت فلسطين در قرن بيستم پيش آمد، و ميافزايد: «جهاد در اين وضعيت، نه تنها جايز و مشروع ،بلكه از واجبترين فرايض ديني و ملّي و اجتماعي است و از مقوّمات و استوانههاي كرامت و احترام وطن و ساكنين در آن است.»(52)
4. عمر احمد الفرجاني: «اسلام قلمرو مكاني خاصي براي دفاع از مظلوم معيّن نكرده است. هرجا كه ظلمي رخ بدهد، ولو در داخل كشورهاي ديگر غيراسلامي، جهاد براي رفع ظلم از مسلمانان يا غير مسلمانان مشروع است.»(53)
5. شيخ ناصرالدين الباني نيز با صحّه گذاشتن بر جهاد دفاعي عليه دشمني كه به برخي از بلاد مسلمانان حمله نموده است، مصداق بارز آن را اسرائيل غاصب دانسته، ميگويد: «تمام مسلمانان در قضيه فلسطين گنهكارند، تا آن زمان كه اشغالگران صهيونيست را از سرزمين فلسطين بيرون برانند.»(54)
دليل دوم: مقتضاي منافع ملّي ما
منافع ملّي كشورها مهمترين پارادايم براي تصميمگيري است. از اينرو، «ملتهايي كه منفعت ملّي خود را نشناسند، خطر نابودي خودشان را به وجود ميآورند. ملتها همانند انسانها (با درست نشناختن منافع ملّي خود) ميتوانند خودكشي كنند»؛(55) چه اينكه سياست در سطح جهان يعني بررسي تلاقي يا تزاحم منافع ملّي كشورها در موضوعات مختلف(56) و تعارضات بينالمللي به عنوان بازتاب برخورد و تصادم منافع ملّي بازيگران مختلف بينالمللي است.(57) آنچنانكه هونتزينگر سياست بينالمللي را در واقع نظام وسيع تنظيم منافع ملّي متقابل ميداند.(58) منافع ملي حياتيترين نيازهاي يك دولت را شامل ميشود كه در برگيرنده حفظ و بقا و استقلال و تماميت ارضي، امنيت و رفاه اقتصادي است.(59) هونتزينگر در تعريف «منافع ملّي» ميگويد: «نخستين هدفي كه هر دولت تعقيب ميكند، نگهداري خويش است. هر دولتي ميكوشد لااقل بقاي خود را تأمين كند.»(60)
نويسنده ديگري اظهار ميدارد: «هر واحد سياسي جهت دفاع از موجوديت و حركت خود، منافعي را تعيين ميكند و در مقام ايجاد امنيت براي آنها برميآيد.»(61)
به نظر ميرسد امنيت ملّي و منافع ملّي ما با همه مسلمانان، به ويژه ملت فلسطين، گره خوردهاند. از اينرو، حمايتهاي اقتصادي، سياسي و تبليغاتي در حد توان از ملتهاي مسلمان ديگر، بخصوص ملت فلسطين، نه تنها با منافع ملّي ما تعارض ندارد، بلكه در جهت تأمين منافع ملّي ايران به حساب ميآيد؛ زيرا:
اولاً، منافع ملّي يك كشور فقط در مرزهاي جغرافيايي آن محدود نميشوند. از اينرو، دولتها به ميزان هزينههايي كه در كشورهاي ديگر مبذول ميدارند، از توان و قدرت تصميمگيري و تأثيرگذاري بيشتري نيز در آينده آن كشور و معادلات منطقهاي برخوردار ميباشند. اصولاً بخشي از امنيت ملّي هر كشوري در خارج از مرزهاي آن كشورها تأمين ميشود. ما نميتوانيم در خاك خودمان بمانيم و توقّع داشته باشيم كه امنيتمان تأمين گردد؛ همچنان كه دشمن بيكار ننشسته، در اقصي نقاط جهان، پايگاه زده، موجبات تهديد امنيت ملي ما و ديگر همسايگان را فراهم آورده است.
ثانيا، حفظ موجوديت، استقلال و تماميت ارضي و امنيت ملّي كشور، كه از عناصر كليدي و حياتي تشكيل دهنده منافع ملّي ميباشند، نيازمند صرف چنين هزينهها و كمكهاي به ملتهايي كه در خط اول مبارزه با دشمنان ما قرار دارند، ميباشد. واقعيت آن است كه مردم مظلوم و مبارز فلسطين از ما نيز دفاع ميكنند و ما كمترين وظيفه خود، يعني تداركات و پشتيباني را انجام ميدهيم؛ همانگونه كه رهبر فرزانه انقلاب در ديدار با فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامي فرمودند: «اگر صهيونيستهاي افزونطلب گرفتار انتفاضه نبودند، بدون ترديد براي سيطره بر مصر و سوريه و لبنان و ديگر كشورهاي خاورميانه وارد عمل ميشدند.»
هستههاي مقاومت و مبارزاتي و نهضتهاي آزاديبخش در سراسر جهان اسلام به عنوان يكي از مهمترين اهرمهاي قدرت، براي جمهوري اسلامي است كه ابرقدرتها را ترسانده، موجب بازدارندگي آنها از عملي كردن نيات امپرياليستي آنان ميگردد و كمك به اين مردم مبارز، يعني استحكام بخشيدن به سنگرهاي دفاعي خود. آيندهنگري و تأمين منافع بلندمدت، خود بهترين دليل بر انجام چنين اقداماتي ميباشد؛ زيرا آرمانها و اهداف توسعهطلبانه رژيم صهيونيستي هرگز به فلسطين محدود نبوده، بلكه آرزوي سيطره بر جهان اسلام، بخصوص امالقراي آن يعني جمهوري اسلامي ايران، را در سر ميپروراند. اين كمكها يكپارچگي ما را بهتر حفظ ميكند و قدرت جمعي ما را بر دشمنان افزون ميسازد و براي مصونيت خود ما از خطرات دشمن مفيدند.
يكي از دشمنان قسم خورده عليه ايران، اسرائيل است. اسرائيليها تلاش ميكنند در كشور همسايه ما نفوذ نمايند. آنان سعي ميكنند در خليج فارس، آسياي مركزي و قفقاز حضور فعّال داشته باشند و اين را هم تصريح كردهاند كه ما سعي ميكنيم در حياط خلوت ايران نفوذ كنيم. «حياط خلوت» ما كشورهاي همسايه ما (مثل آذربايجان، تركيه، ارمنستان و كشورهاي خليج فارس) است و اسرائيليها ميخواهند با برقراري رابطه با همسايههاي ما، برما فشار وارد كنند. ما هم اگر قرار باشد اقدام متقابل انجام دهيم و توازني بين امكانات ما و دسترسيهاي اسرائيل فراهم باشد، حتما بايد با كشورهايي كه با اسرائيل هم مرزند، رابطه داشته باشيم. به همين دليل، با لبنان و سوريه ـ به عنوان دو كشور هم مرز اسرائيل ـ رابطه استراتژيك داريم و اين در حقيقت، كمك بزرگي به حفظ امنيت ملّي خودمان است. سوريه متحد ماست و در لبنان، حزبالله متحد ما، و اينها در كنار مرز اسرائيل قرار دارند. اگر اسرائيليها در آذربايجان و تركمنستان نفوذ كنند، يكي از اهدافشان فشار آوردن بر ايران است و ما هم بايد كار متقابل انجام دهيم تا توازن منطقهاي به وجود آيد. در بسياري از موارد، امنيت كشورها در سايه توازن استراتژيكي بين نيروهاي مختلف با عوامل ايجادكننده قدرت در منطقه حاصل ميشود. اگر اسرائيليها بيايند و در جاي جاي كشورهاي همسايه نفوذ كنند، به اين معناست كه هر وقت خواستند، ميتوانند بر ما فشار آورند و ما وسيله مناسبي براي خنثي كردن فشار آنها نداريم.
دليل سوم. وظيفه انساني ما و همه مردم آزاده جهان
حضرت محمّد صلياللهعليهوآله در زمان جاهليت عرب و پيش از ظهور اسلام، اقدام به پيمان مقدّس ياري ستمديدگان به نام «حلف الفضول» نمودند. روشن است كه اين عمل نه از باب آنكه پيامبر خدا بود، بلكه به عنوان يك انسان آزاده صورت پذيرفت. آنگاه حضرت پس از مبعوث شدن به پيامبري نيز فرمودند: تا هميشه تاريخ بر اين پيمان پايبندم.
دكتر صبحي محمصاني در يك تحليل مينويسد: «روابط اجتماعي در سطح خرد و كلان، مبتني بر عدل و همكاري براي وصول به اين هدف و نيز مبتني بر جلوگيري از ظلم و تخلّف است. قرآن كريم در آيات متعددي، از جمله در آيه 2 سوره مائده، 75 سوره نساء و 251 سوره بقره، به انجام اين واجب دستور ميدهد. منشأ وجوب همكاري و تعاون در مبارزه با ظلم و فساد در زمين، اخوّت و برادري انساني و نيز همبستگي و تعهد اجتماعي لازم بين بشر است. پس هر تجاوزي بر هر يك از ابناي بشر به عنوان تجاوز به همه آنان قلمداد ميشود؛ چنانكه در آيه 32 سوره مائده بدان اشاره نموده است. جهاد دفاع از عدل و جلوگيري از ظلم، فقط در مورد ظلم بر دولت اسلامي مشروع نيست، بلكه دفاع از هر دولت مظلوم ديگر، هرچند غيراسلامي، جايز است و در صورت وجود پيمان همكاري متقابل، واجب ميشود.»(62)
استاد شهيد علّامه مطهري نيز در اين زمينه ميفرمايد: «هرگاه گروهي با ما نخواهد بجنگد، ولي مرتكب يك ظلم فاحش نسبت به يك عده افراد انسانها شده است، و ما قدرت داريم آن انسانهاي ديگري را كه تحت تجاوز قرار گرفتهاند نجات دهيم، اگر نجات ندهيم، در واقع به ظلم اين ظالم نسبت به آن مظلوم كمك كردهايم. ما در جايي كه هستيم، كسي به ما تجاوزي نكرده، ولي يك عده از مردم ديگر، كه ممكن است مسلمان باشند و ممكن است مسلمان هم نباشند، اگر مسلمان باشند، مثل جريان فلسطينيها كه اسرائيليها آنها را از خانههايشان آواره كردهاند، اموالشان را بردهاند، انواع ظلمها را نسبت به آنها مرتكب شدهاند، ولي فعلاً به ما كاري ندارند، آيا براي ما جايز است كه به كمك اين مظلومهاي مسلمان بشتابيم براي نجات دادن آنها؟ بله، اين هم جايز است، بلكه واجب است. اين هم يك امر ابتدايي نيست. اين هم به كمك مظلوم شتافتن است، براي نجات دادن از دست ظلم، بالخصوص كه آن مظلوم مسلمان باشد.»(63)
در حقوق بينالملل معاصر نيز حقوق بشر از حقوق بنيادين و غيرقابل انتقال تلقّي شده كه زيستن به عنوان نوع بشر، بر پايه آنها استوار است.
پينوشتها
1ـ «سُبحانَ الّذي أسري بِعبدِه ليلاً مِن المسجدِ الحرامِ اِلَي المسجدِ الاقصي الّذي باركنا حَوله لِنُريه مِن آياتنا اِنَّه هو السَّميعُ البَصير.» (اسراء: 1) و آيات 8 تا 18 سوره نجم نيز بر معراج آن حضرت دلالت دارند.
2ـ بقره: 142 ـ 151.
3ـ مسيحيان بنابر تعليمات تحريف شده انجيل، معتقدند كه حضرت عيسي عليهالسلام كشته شده و در فلسطين مدفون است، اما قرآن كريم ميفرمايد: «وما قتلوه يَقينا بل رفَعهُ اللهُ اليه.» (نساء: 157ـ 158)
4. Hirsch kalischer.
5ـ «خاخام» واژهاي عبري مرادف با واژه «حكيم» در لغت عرب، به علما و پيشوايان مذهبي يهود اطلاق ميشود. (محمد معين، فرهنگ معين / حسن عميد، فرهنگ عميد.)
6ـ روژه گارودي، پرونده اسرائيل و صهيونيزم سياسي، ترجمه نسرين حكمي، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1369، ص 35 ـ 37.
7. Theodor Hertzl.
8و9ـ روژه گارودي، پيشين / ص 38.
10. Benzion Dinur.
11ـ «هاگاناه» سازمان يهودي دفاع از خويش بود كه توسط انگليس براي دفاع از گروههاي يهودي و عليه مردم عرب اين منطقه تشكيل شد. اين سازمان از گروههاي تروريستي اسرائيلي حمايت ميكرد و پس از تشكيل دولت اسرائيل، كادرهاي ارتشي اسرائيل از اين افراد انتخاب شدند.
12ـ همان، ص 39.
13ـ لوموند، ش 15، اكتبر 1971.
14ـ 17ـ روژهگارودي،پيشين،ص39/ ص133/ ص135/ص 136.
18ـ شمسالدين رحماني، جنايت جهاني، تهران، پيام نور، 1369، ص 146.
19ـ ر.ك: رهنمودهاي امام، ص 96.
20ـ ر.ك: نگارنده، اصل منع توسّل به زور و موارد استثناي آن در اسلام و حقوق بينالملل معاصر، ص 170ـ 171.
21ـ «أذن للذينَ يُقاتلونَ بأنهم ظُلِموا و أنَّ اللّهَ علي نصرهم لقديرٌ الّذين أخرجوا مِن ديارهِم بغيرِ حقٍ الاّ أن يقولوا ربُّنا اللّه ولو لا دفع اللّه الناسَ و بعضُهم ببعضٍ لُهدّمت صوامع و بيعٌ و صلواتٌ و مساجدُ يذكر فيها اسم اللّه كثيرا...» (حج: 39 و 40)
22ـ «وقاتلوا في سبيلالله الّذين يقاتلونكم و لا تعتدوا انّ الله لا يحبّ المعتدين.» (بقره: 190)
23ـ السيد محمدحسين الطباطبائي، الميزان في تفسير القرآن، ج 9، ص 145.
24ـ الراغب الاصفهاني، المفردات في غرائب القرآن، ص 495.
25ـ ناصر مكارم شيرازي، پيام قرآن، ج 10، ص 358.
26ـ «كونا للظالم خصما و للمظلوم عونا» (نهجالبلاغه، تنظيم صبحي الصالح، نامه 47، ص 421)
27و28ـ «مَن سَمع مناديا يُنادي يا للمسلمين فلم يجبه فليس بمسلمٍ.» (الشيخ محمدبن الحسن الحرّ العاملي، وسائلالشيعه الي تحصيل مسائل الشريعة، ج 11، ص 108، باب 59، حديث 1)/ «عونك الضعيف من أفضل الصدقه» (همان، ص 559، باب 18، حديث 2) / «قال رسولالله صلياللهعليهوآله : من أصبح لم يهتمّ بأمر المسلمين فليس بمسلمٍ.» (همان، حديث 3.)
29ـ محمد محمدي ريشهري، ميزان الحكمه، ج 1، ص 42 و 43، احاديث 146 و 154 و ج 4، ص 522، حديث 8787.
30ـ همان، ج1، حديث 149 و ج 4، حديث 8786.
31ـ همان، ج 1، ص 148.
32و33ـ همان، ج 4، ص 8785.
34ـ الشيخ محمدبن الحسن الحر العاملي، پيشين.
35ـ المسلمُ اخُ المسلم لا يظلمه و لا يُسلّمه» اي «يُدافع عنه و لا يُسلّمه عنه و لا يسلّمه لمن يريد به مكروها أو اعتداء.» محمد حسنين هيكل، الجهاد و القتال في السياسة الشرعيه، ج 1، ص 83 به نقل از فتح الباري، ج 12، ص 323.
36ـ همان، ص84 به نقل از: احمدبنحنبل، مسند، ج 3، ص 478.
37ـ همان، ص 83 ـ 84 به نقل از: فتح الباري، ج 12، ص 324.
38ـ همان، ص 718 به نقل از: وهبة الزحيلي، آثار الحرب في الفقيه الاسلامي، ص 77.
39ـ همان، ص 703.
40ـ ابن هشام، السيرة النبوية، ج 4، ص 31 ـ 46.
41ـ «فتعاقدوا و تعاهدوا بالله ليكونن يدا واحدة مع المظلوم علي الظالم حت يؤدي اليه حقه ما بل بحرصوفه.» (محمد حسنين هيكل، پيشين، ص 719 ـ 720.)
42و43ـ «لقد شهدت في دار عبدالله بن جدعان حلفا ما احبّ أنّ لي به حمر النعم ولو أدعي به في الاسلام لاجبت.» (ابن هشام، پيشين، ج1، ص 141ـ 142.)
44ـ محمد حسنين هيكل، پيشين، ص 721 ـ 722.
45و46ـ قال رسول الله صلياللهعليهوآله : «و ما كان من حلف في الجاهلية فانّ الاسلام لم يزده الاّ شدة» (ابن هشام، پيشين، ج 1، ص 140.
67. Etat: tribu.
48ـ سيدخليلخليليان، حقوق بينالملل اسلامي، ص 171 ـ 174.
49ـ ر.ك: ؟، مباني فقهي حكومت اسلامي، ص 231 ـ 235.
50ـ السيد روحالله الموسوي الخميني، تحرير الوسيله، ج 1، ص 485.
51ـ محمدمهدي شمسالدين، جهاد الامة، ص 336.
52ـ صبحي محمصاني، القانون و الملاقات الدولية في الاسلام، ص 193 ـ 194.
53و54ـ هيكل محمد خير، الجهاد و القتال في السياسة الشرعية، ج 1، ص 591 و 954.
55ـ ژاك هونتزينگر، درآمدي بر روابط بين الملل، ترجمه عباس گواهي، ص 192.
56ـ محمود سريعالقلم، عقل و توسعهيافتگي، ص 237.
57ـ سيد عبدالعلي قوام، اصول سياست خارجي و سياست بينالملل، ص 131.
58ـ ژاك هونتزينگر، پيشين، ص 86.
59ـ سيد عبدالعلي قوام، «آناتومي تعاملات نظام سياسي و منافع ملي»، مجله سياست خارجي، سال 8، ش 1 و 2، ص 1 و 2.
60ـ ژاك هونتزينگر، پيشين، ص 193.
61ـ محمود سريعالقلم، توسعه، جهان سوم و نظام بينالملل، ص 58.
62ـ صبحي محمصاني، پيشين، ص 195 و 196.
63ـ مرتضي مطهري، جهاد، ص 29 و 30.
کد مطلب: 11448