اين نخستين بار نيست كه ايران و آمريكا در عرصه بينالمللي رو در روي يكديگر قرار ميگيرند؛ اما به نظر ميرسد اين بار آمريكا براي جبران ناكاميهاي سياست خارجي خود در خاورميانه بر دامنه تقلاها و تهديداتش بر ضد ايران افزوده است. با نگاهي به تاريخ روابط خارجي دو كشور در بيش ازسه دهه گذشته ميتوان دريافت كه منازعه ايران و آمريكا پايدارترين مناقشه در سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران از زمان تاسيس بوده است.
از فروردين ماه 1359 كه روابط ديپلماتيك ايران و آمريكا رسما قطع شد تاكنون گاهي تنش در اين رابطه بالا گرفته است و گاه ديگربحثهايي در مورد گفت و گوي ميان دو كشور مطرح شده است. موضوع گروگان گيري، حمله غير انساني ناو جنگي وينسنس آمريكا به هواپيماي مسافربري پرواز شماره 655 ايران اير بر فراز آسمان خليج فارس و افزايش تهديدات آمريكا عليه ايران پس از 11 سپتامبر و طرح محور شرارت نمونههايي از اوج گرفتن اين مخاصمه بوده است.
اما از سوي ديگر تلاشهايي براي كاهش مخاصمه بين دو كشور نيز صورت گرفته است. ماجراي مك فارلين در دهه 60 شمسي، گفتگوي خاتمي با مردم آمريكا در مصاحبه با CNN و عذرخواهي تلويحي مقامات آمريكايي در مورد كودتاي 28 مرداد و در نهايت طرح شعار گفتگو با ايران از سوي باراك اوباما نمونههايي از اين تلاشها بوده است.
اما نه تعارضها و اختلافات به رويارويي نظاميجدي انجاميده است و نه گفت و گوها به عادي شدن روابط منجر شده است. ازاين رو، اين منازعه، عليرغم فراز و فرودها و قبض و بسطها كه گاهي به برخورد مستقيم نظامي محدود نيز منجر شده، استمرار يافته است. در حالي كه بعضي از مواقع و در برخي از حوزهها منافع طبيعي مشترك بين دو كشور وجود داشته و يا هر دو كشور دشمنان مشتركي داشتهاند.
آخرين تلاش براي حل اين بحران از سوي باراك اوباما بود كه تنها يك هفته پس از ورود به كاخ سفيد از تمايل دولتش براي گفت وگو با جمهوري اسلامي ايران خبر داد. وي در مبارزات انتخاباتي نيز در مناظراتي كه با مك كين داشت آشكارا بر امكان مذاكره با ايران در صورت ضرورت، تأكيد كرده بود. اما اين شعارها نيز به انجامي نرسيد و خيلي زود روابط ايران و آمريكا به نقطه صفر در دوره بوش پسررسيد.
پرسش اساسي ان است كه ريشه اين منازعه و مشكل در كجاست؟ آيا، با توجه به مبنا و ماهيت اين منازعه، اساسا امكان بازسازي روابط ايران و آمريكا وجود دارد؟ پاسخ اين پرسش بسته به نوع تصور و طرز تلقي از ماهيت و هويت آمريكا و به تبع آن برداشت از سرشت اختلافات ايران و آمريكا متفاوت خواهد بود. ازيك سو، تا زماني كه ديپلماسي دولت آمريكا ماهیتي استكباري، سلطه جو و ضدانقلابي و ضدايراني داشته باشد، تعارض دو كشور، ذاتي و ماهوي است؛ از اين رو تا رويكرد دولت آمريكا تغييري ماهوي نيابد امكان بازسازي و عادي سازي روابط دوجانبه امكان پذير نخواهد بود. در صورتي كه اختلافات ايران و آمريكا ناشي از تعارض منافع باشد عادي سازي روابط دو كشور مستلزم به رسميت شناختن منافع جمهوري اسلامي ايران از سوي آمريكاست. اما اگر رويارويي دو كشور معلول اختلاف ديدگاهها، مواضع و سياستهاي ناشي از سوءتفاهمات و سوءبرداشتها باشد با رفع
آنها از راه فرايند تنش زدايي و اعتمادسازي در چهارچوب گفت وگوهاي انتقادي و سازنده، بازسازي مناسبات امكان پذير ميشود.
بررسي پيشينه
بررسي روابط ايران و آمريكا پس از انقلاب اسلامي آشكار ميسازد كه، در پاسخ به گفتار و رفتارهاي آمريكا، هر يك از اين 3 برداشت و تلقي در دورههاي مختلف بر سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران چيره و حاكم شده است. در سالھاي نخستين حيات جمهوري اسلامي، رويه و رفتار ايالات متحده نسبت به دولت انقلابي ايران، انقلابيون را به اين جمع بندي رساند كه سطح تعارض آمريكا و ايران در آن دوره ماهوي و ذاتي است.
در دوران پس از جنگ عراق با ايران، شرايط و تحولات داخلي، منطقهاي و بين المللي، برخي تصميم گيرندگان را به اين باور رساند كه اكنون اختلاف ايران و آمريكا بيش از آنكه ذاتي و ماهوي باشد، برخاسته از تعارض منافع است؛ از اين رو مهمترين پيش شرط براي گفت وگو با آمريكا تغيير رفتاري آن، تعيين و تعريف شد اما استمرار رفتار خصومت آميز آمريكا به رغم تغيير لحن و گفتمان رهبران وقت آمريكا مانع از حل وفصل اختلافات دو كشور شد.
با آغاز دوران اصلاحات و در اولويت قرار گرفتن سياست تنش زدايي، اعتمادسازي و همزيستي مسالمت آميز در چهارچوب راه برد تعامل سازنده، رويكرد غالب و گفتمان حاكم، اختلاف ايران و آمريكا را ناشي از سوء تفاهمها و بياعتمادي متقابل قلمداد ميكرد؛ از اين رو تغييرات دوسويهاي در گفتار و گفتمان دو طرف نمودار شد اما تداوم رفتارها و رويههاي خصومت آميز روالمند گذشته آمريكا، دوباره جمهوري اسلامي را بر آن داشت كه تغيير لحن آمريكا را نشانهاي از چرخش واقعي در گفتمان سياست خارجي اين كشور نسبت به خود تلقي نكند.
ظهور نوكانها در آمريكا و تهديدات نظامي آشكار بوش پسر، گفتمان تعارض ذاتي و ماهوي دو كشور را در دولت نهم باز توليد كرد و به منزلت هژمونيك رساند. شعار "تغيير" و "مذاكره با ايران" اوباما نيز با ادامه رفتارها و رويههاي سابق آمريكا صرفا تغيير پوسته ارزيابي شد. بنابراين، اين سئوال اساسي مطرح ميشود كه چه انگيزهاي آمريكا را به دشمني با جمهوري اسلاميو متقابلا ايران را به ادامه مبارزه با آمريكا وا ميدارد؟
رويكرد نظري
بر اساس نظريههاي "خردگراي" جريان اصلي در روابط بين الملل، به ويژه واقع گرايي به عنوان ديدگاه غالب، نميتوان به اين پرسشهاي دوگانه پاسخ داد. زيرا از يك سو، سياست خارجي آمريكا در قبال جمهوري اسلامي ايران ماهيتي هويتي يافته و رنگ و بوي ايدئولوژيك گرفته است. به گونهاي كه آمريكا به عنوان تجلي گاه امپرياليسم و سردمدار ليبرال دموكراسي، جمهوري اسلاميكه نمونه بارز مردم سالاري ديني است را دگر هويتي خود تعريف ميكند.
از ديگر سو، جمهوري اسلاميايران در منازعه با آمريكا بر پايه موازنه قوا جهت تامين امنيت فيزيكي صرف عمل نكرده است. به طوري كه جمهوري اسلامي در نخستين سالهاي حيات خود با وجود منافع مادي احتمالي در رابطه و همكاري با آمريكا و اظهار تمايل اين كشور براي ادامه روابط عادي با دولت انقلابي، ايران به رويارويي و مبارزه با سياستهاي خصمانه اين كشور پرداخت، سياستي كه
به تسخير سفارت آمريكا در تهران و سپس قطع روابط اين دو كشور انجاميد.
اين در حالي است كه تصميم گيرندگان جمهوري اسلامي ايران از جمله رهبر كبيرانقلاب اسلامي به منافع مادي استمرار روابط عادي با آمريكا واقف بودند. از اين رو منافع مادي صرف نميتواند انگيزه رفتاري جمهوري اسلامي را نسبت به "شيطان بزرگ" تبيين و توجيه كند.
دوم، منطق "موازنه قوا" نيز قادر به توضيح رفتار جمهوري اسلامي نسبت به آمريكا نيست؛ زيرا اين منطق حكم ميكند كه جمهوري اسلامي ايران براي حفظ امنيت فيزيكي خود با ابرقدرت آمريكا درگير نميشد يا براي برقراري موازنه به سمت شوروي گرايش پيدا ميكرد. ولي ايران به هيچ يك از اين دو اقدام دست نزد. از اين رو پاسخ را بايد در جاي ديگري جستجو كرد.
رايجترين پاسخ و استدلال نظري جايگزين واقع گرايي از سوي رهيافتهاي فرهنگ گرا، معنا گرا و سازه انگاري ارائه شده است. يعني مطالعاتي كه بر نقش ايدئولوژي در هدايت سياست خارجي جمهوري اسلاميتاكيد و تمركز ميكنند. بر اساس اين دسته از تحليلها، مهمترين عامل آغاز و تداوم منازعه ايران و آمريكا الزامات ايدئولوژي اسلامي به عنوان عنصر كانوني هويت نظام جمهوري اسلامي است. اين استدلال همانطور كه در بخش پيش توضيح داده شد نقش عالي هويت در سياست خارجي ايران را به خوبي نشان ميدهد، اما انگيزه رفتاري آن را به روشني تببين نميكند. از اين رو، بر اساس نقش تعيينكننده هويت بايد انگيزه رفتار سياست خارجي جمهوري اسلامي در تداوم مبارزه با آمريكا را عملياتي كرد.
نظريه امنيت "هستي شناختي"، ارائه چنين تحليل و تبييني را امكان پذير ميسازد؛ زيرا اين رويكرد نقش تعيينكننده هويت در سياست خارجي را در چارچوب مدل بازيگر خردمند توضيح ميدهد.
براي تبيين رفتار سياست خارجي جمهوري اسلامي در زمينه مبارزه با آمريكا، بر اساس نظريه "امنيت هستي شناختي"، نخست بايد نظام اعتماد اوليه و پايه را توضيح داد. نظام اعتماد اوليه جمهوري اسلامي ايران در رابطه با آمريكا به دليل پيشينه تاريخي آمريكا در قبل و بعد از پيروزي انقلاب اسلامي است. از منظر جمهوري اسلامي، آمريكا هويتي مداخله گر، سلطه طلب و استكباري دارد كه در گذر زمان نيز تغيير نكرده است.
اين تصور و تلقي از هويت آمريكا به عنوان دولتي توسعه طلب با عملكردهاي آن نيز تاييد و تصديق ميشود. هدايت كودتاي 28 مرداد 1332، حمايت بيدريغ از رژيم شاه، پشتيباني از گروههاي ضد انقلاب، حمايت از عراق در جنگ با ايران، اعمال تحريمها و مجازاتهاي اقتصادي و تلاش براي محروم كردن ايران از انرژي و توان صلح آميز هستهاي همگي رفتارهايي هستند كه هويت سلطه جو و متخاصم آمريكا را تاييد و بازتوليد ميكنند.
استمرار اين هويت از طريق تداوم رفتارهاي آمريكا در قبال ايران از بدو پيروزي انقلاب اسلامي تاكنون به شكل گيري بياعتمادي در سياست خارجي ايران انجاميده است. از اين رو، با اعتماد و اعتقاد به ماهيت سلطه جو و ضد اسلامي آمريكا ميكوشد تامين و تثبيت امنيت هستي شناختي خود به معناي حفظ و تداوم هويت انقلاب اسلامي را در چارچوب مقابله و مبارزه با آمريكا پي گيري كند. در واقع مبارزه
و مقابله با آمريكا به صورت بخشي از هويت جمهوري اسلاميايران در آمده است. به گونهاي كه جمهوري اسلامي بدون مقابله و مبارزه با آمريكا نميتواند هويت اسلامي انقلابي خود را حفظ و تداوم بخشد. پس تداوم مبارزه با آمريكا بيش از آنكه به منظور تامين امنيت فيزيكي صرف باشد، براي تحقق امنيت هستي شناختي در قالب حفظ هويت اسلامي انقلابي است. در نتيجه مبارزه تا زماني كه آمريكا چنين عملكردي را از خود بروز ميدهد و آمريكا نيز آن را باز توليد ميكند ادامه خواهد يافت.
عناصر و منافع هويتي جمهوري اسلامي به عنوان اجزاي تشكيل دهنده امنيت هستي شناختي آن را ميتوان در حفظ و حراست از اسلام و تشيع، انقلاب اسلامي، استقلال و بازيگري منطقهاي خلاصه كرد. مبارزه و مقابله جمهوري اسلامي ايران با آمريكا با هدف استقرار حكومت اسلامي بر مبناي اسلام، تثبيت و تحكيم انقلاب اسلامي در ايران و جايگاه آن درجهان، كسب استقلال و آزادي عمل در سياست خارجي و به رسميت شناختن جمهوري اسلامي به عنوان يك قدرت منطقهاي و اسلامي صورت گرفته است. زيرا تصميم گيرندگان كشور بر اين اعتقاد بوده و هستند كه مقابله و مبارزه با آمريكا براي تحقق و تامين اين اهداف لازم و ضروري است. در نتيجه مبارزه با آمريكا تا زماني كه تامينكننده اين اهداف باشد تداوم خواهد داشت.
بر اين اساس مبارزه پايدار جمهوري اسلام ايران با آمريكا همچنان ادامه دارد و فقط زماني به پايان ميرسد كه اولا، هويت و ماهيت استكباري و سلطه طلب آمريكا تغيير كند؛ به گونهاي كه ايران به اين اطمينان و يقين برسد كه آمريكا از خوي استكباري خود دست كشيده و از يك دولت توسعه طلب و سلطه گر به يك كشور امنيت طلب عادي تبديل شده است. ثانيا، آمريكا زماني به اين هويت جديد خود دست خواهد يافت كه از طريق رفتارها و رويههاي خود آن را به اثبات برساند. چون آمريكا در صورتي ميتواند هويت جديد و مسالمت آميز خود را تثبيت كند كه در اثر رفتارها و رويههاي متفاوت از قبل، اعتماد ايران را بدست آورد.
از اين رو، رهبران و تصميم گيرندگان جمهوري اسلامي بارها اعلام كردهاند كه در صورت تغيير هويت و رفتار آمريكا در قبال ايران امكان عادي سازي روابط وجود دارد. تغيير و تحولي كه نه تنها تاكنون صورت نگرفته بلكه در روزهاي گذشته با رفتارها و اقدامات خصومت آميز آمريكا تشديد نيز شده است.
ماهيت تعارض
درباره ماهيت تعارض آمريكا با ايران بايد گفت كه اين تعارض، سه سطحي و هر سه بعد آن، ذاتي و هويتي است. يعني اگر آمريكا بخواهد رفتار خود را با ايران اصلاح كند، بايد الزامات خاصي را طي كند و گامهايي را در زمينه تغيير گفتاري و گفتماني، تغيير رفتاري و تغيير هويتي دنبال كند.
گام نخست: تغيير گفتاري و گفتماني
دگرگوني و تحول گفتماني كه در قالب تغيير گفتاري تجلي مييابد، براي اصلاح مناسبات آمريكا با ايران لازم ولي ناكافي است؛ از اين رو اگر چه تغيير لحن و گفتار آمريكا نسبت به جمهوري اسلامي ايران براي بازسازي روابط دوجانبه كفايت نميكند ولي بدون آن نيز امكان پذير نخواهد بود. تغيير گفتار، بازتاب دهنده تحول گفتمان است كه خود لازمه و مقدمه تغيير رفتارھا و رويههاست.
تغيير ھويت آمريكا بدون تغيير
گفتاري و گفتماني آن مقدور و متوقع نيست، چون ھويتھا خود سازه ھاي گفتماني هستند كه زبان و گفتار، نقش تكويني در تشكل و تعين آنھا دارند. برداشتن موفقيت آميز اين گام مستلزم رعايت چند اصل است: اول، تغيير گفتاري را بايد با تغيير گفتاري مشابه و ھمگون پاسخ داد؛ زيرا واكنش گفتاري ستيزه جويانه به كنش گفتاري مسالمت جويانه طرف مقابل، روابط را تيرهتر و خصمانهتر خواھد كرد. واكنش خصمانه آمريكا در دوران جورج بوش به لحن و گفتار آشتي جويانه دولت ايران، گواه صادقي بر اين مدعاست. دوم، از تغيير گفتاري خود نسبت به طرف مقابل بايد انتظار تغيير گفتاري مشابه را داشت. تغيير رفتاري ميتواند و ممكن است در پي اين گام پديد بيايد ولي توقع آن در اين مرحله نتيجهاي معكوس به بار ميآورد. ايران و آمريكا در آغاز رياست جمهوري اوباما، در اين شرايط قرار داشتند. ولي امروزه نه تنها دو كشور در اين مرحله قرار ندارند، بلكه گفتارها، رفتارها و كردارهاي آمريكا مجددا دو كشور را وارد فاز تعارض هويتي كرده است كه هرگونه روزنه گفتگو را كور كرده است.
گام دوم: تغيير رفتاري
در صورت برداشتن موفقيت آميز گام نخست مبني بر پاسخگويي متقابل به نشانههاي زباني آشتي جويانه، دومين گام براي عادي سازي روابط ايران و آمريكا تغيير رفتارها و رويههاي آمريكا نسبت به ايران است. تغيير رفتاري، متضمن و مستلزم به رسميت شناختن منافع ملي جمهوري اسلامي ايران از سوي آمريكا در چهارچوب راهبرد همزيستي مسالمت آميز است. تغيير رفتاري آمريكا ميتواند زمينه ساز برقراري آرامش نسبي در روابط، جهت بحث و بررسي و سپس حل وفصل اختلافات به صورت مسالمت آميز باشد. اما آمريكا نه تنها واقعيت انقلاب اسلامي و هويت انقلابي- اسلامي جمهوري اسلامي را به رسميت نشناخته است بلكه درصدد است تا ايران را از منافع حياتيش نيز محروم سازد؛ كنشهايي كه منازعه را بازتوليد ميكند نه مصالحه را.
گام سوم: تغيير هويت
هويت تقابلي ايران و آمريكا به صورت رابطهاي در فرايند برخورد ستيزه جويانه و تقابلي اين دو كشور در 30 سال گذشته تكوين يافته است؛ به گونهاي كه رفتارها و رويههاي آمريكا نسبت به جمهوري اسلامي ايران هويت ضد ايراني و استكباري آن را توليد و بازتوليد كرده است.
از اين رو، تغيير هويت آمريكا نزد ايران در اثر تغيير رفتارها و رويههاي آمريكا نسبت به ايران حاصل شدني است. تغيير هويتي نيز تغيير منافع را به بار ميآورد كه لزوماً در تعارض با منافع ملي جمهوري اسلامي ايران نخواهد بود. افزون بر اين، در اثر تغيير هويت استكباري و ضد ايراني آمريكا، گفتگو و عادي سازي روابط با اين كشور باعث ناامني هويتي براي جمهوري اسلامي نميشود؛ عاملي كه مهمترين مانع بازسازي و عادي سازي روابط ايران و آمريكا در گذشته و حال به شمار ميرود.
بر اين اساس حل و فصل اصولي اختلافات ايران و آمريكا و عادي سازي روابط در سومين گام و پس از تغيير و تحول هويتي آمريكا از منظر جمهوري اسلامي ممكن و محقق خواهد شد؛ اما متاسفانه اكنون اوباما كه روزي با انتخاب شعار تغيير، مدعي تغيير در سياست خارج آمريكا در قبال ايران بود، پا جاي پاي بوش كوچك گذاشته و در شيپور جنگ ميدمد.