کد QR مطلبدریافت لینک صفحه با کد QR

بازشناسي بنيادگرايي و سلفيه در دوران معاصر با تأکيد بر طالبان و القاعده

پایگاه پژوهشی تخصصی وهابیت شناسی , 17 تير 1393 10:08

اسلام تایمز: انديشه سياسي سلفي‌گري راديکال که ريشه در آرا و انديشه‌هاي خوارج، حنابله و وهابيت دارد، به جريان خردگريز در ميان مسلمانان اشتهار دارد؛ زيرا با تکيه بر ظواهر قرآن و سنت، هرگونه گرايش‌هاي عقلي، فلسفي و کلامي را در حوزه ديانت برنمي‌تابد.


حرکت سلفيه که منادي بازگشت به سيره سلف صالح در بامداد اسلام است و گاه در مغرب زمين از شکل راديکال و ستيزه‌جويانه آن به ‌عنوان يکي از شاخه‌هاي بنيادگرايي اسلامي ياد مي‌شود، عنواني است عام براي فرقه‌ها و گروه‌هايي از مسلمانان در دوران معاصر و متأخر به‌ويژه در مصر و هند که با شعار پيروي از «سلف صالح» يا «پيشينيان نيکوکار» و با آميختن آموزه‌هاي ديني با مقوله دولت و سياست در جهان اسلام، حرکت‌ها و جنبش‌هاي فکري و اجتماعي را به عقيده خود جهت اصلاح امت اسلامي سامان دادند. اين انديشه در تاريخ اسلام و آرا و انديشه‌هاي فقها و گروه‌هاي خاص در ميان اهل‌سنت و جماعت داشته است، اما در دوران معاصر با مقوله «اسلام سياسي»[3] در ميان اهل سنت، قرابت و پيوند يافته است. در مغرب‌زمين، خاورشناسان مفهوم اسلام سياسي را به تلقي مسلمانان از اسلام به‌عنوان يک نظام جامع اجتماعي و سياسي مربوط دانسته و تحت عنوان «بنيادگراي اسلامي»[4] مورد بررسي قرار داده‌اند (Eatwell & Wright, 1999, p.255). بنيادگرايي ديني در ميان پيروان اديان توحيدي ديگر مانند يهوديت و مسيحيت گاه به چشم مي‌خورد و در جهان اسلام نيز به‌ويژه در دوران معاصر، در ميان گروه‌هايي از مسلمانان به شکل راديکال بروز و ظهور يافته است. يکي از شاخه‌هاي اين تفکر و نحله ديني و سياسي اهل سنت را مي‌توان در ميان گروه‌هاي سلفي راديکال که طيف تندروي آنان مي‌باشند، جست‌وجو نمود. در دوران معاصر مروج عمده اين انديشه در مصر شيخ محمد رشيد رضا (د 1354ه) شاگرد نامدار محمد عبده بود. رشيد رضا در مجله المنار و در تفسيري به همين نام، به ترويج اين آموزه اهتمام ورزيد. انديشه‌هاي رشيد رضا در شکل دادن به ايدئولوژي پيکارجويانه اخوان المسلمين در مصر و برخي از سرزمين‌هاي اسلامي منشأ اثر بوده است. رشيد رضا موضوع دولت اسلامي را پس از بررسي مسئله خلافت مطرح و اين کار را در سه مرحله مورد بررسي مسئله خلافت مطرح و اين کار را در سه مرحله مورد ارزيابي قرار داد: 1. او نخست بنيان‌هاي خلافت در نظريه سياسي اسلام را دنبال کرد. 2. سپس فاصله و شکاف ميان آن نظريه يعني دولت اسلامي و عمل سياسي مسلمانان را نشان داد. 3. سرانجام ديدگاه و عقيدة خود را در اين‌باره که يک کشور و دولت اسلامي چگونه بايد باشد، تشريح کرد (عنايت، 1362، صص 81-82).

مقالات سيد جمال‌الدين اسدآبادي و محمد عبده در العروه الوثقي (1884) قبل از رشيد رضا در تلاش براي بيداري مسلمانان و احياي اسلام اصيل و ايجاد اصلاحات در امت اسلامي نيز در اين حوزه قابل مطالعه و مداقه است. موضوع بازگشت و رجوع به اصل نخستين و تمسک به سيره «سلف صالح» در انديشه‌ها و ادبيات سلفي از جايگاهي ممتاز برخوردار است. رشيد رضا نيز مي‌خواست مسلمانان را متقاعد نمايد که دريابند بهبود شرايط معيشت آنان و رستگاري ايشان در گرروه «تجددي حيات اسلام» و احياي سنت سلف است. سلفيون همچنين به حديثي تمسک مي‌کنند که به استناد از مالک بن انس (د 179ه) به پيامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) نسبت داده شده است: «لايَصلُحُ آخر هذه الامَّه الّا بما صَلُح اولُّها»؛ يعني «واپسين کاميابي اين امت تنها از راه توفيقي حاصل خواهد شد که در آغاز با آن کامياب گشتند.» (حلبي، 1382، ص 75).

ريشه‌هاي تاريخي سلفيه


آموزه‌هاي سلفي و ريشه‌هاي تاريخي آن در ميان عامه (اهل سنت) به قبل از ابن‌تيميه حراني بازمي‌گردد. اما ابن‌تيميه (د 728ه) از علماي حنبلي مذهب به پايه‌گذاري اين انديشه و آموزه در قرن هشتم اشتهار دارد. در دوران متأخر و معاصر رواج اين تفکر به ظهور محمد بن عبدالوهاب (د 1201ه) و انديشه‌هاي قشري او معطوف مي‌شود. بر همين اساس، اشاره‌اي گذرا به ريشه‌هاي تاريخي سلفيه و بنيان‌گذاران آن در تبيين انديشه‌هاي سلفي و بنيادگرايانه در دوران معاصر مي‌تواند مفيد و مؤثر واقع شود.

به عنوان پلي ميان احمد بن حنبل و ابن عبدالوهاب، بايد از چهره جنجالي تقي‌الدين ابن تيميه (661-728ه) عالم حنبلي ياد کرد که با جمود به ظواهر شرع، انتظار مناقشه و اختلاف از سوي پيروان فِرَق و مذاهب ديگر – حتي گرو‌ه‌هاي اهل سنت- را نداشت. وي کشمکش‌هاي فرقه‌اي مسلمانان و ضعف ايمان و عمل آن‌ها را موجب غضب الهي مي‌دانست که زمينه‌ساز تسلط مغولان بر بلاد اسلامي شده بود (ابن‌تيميه، مجموعه الرسائل الکبري، ج2، ص 352؛ مادلونگ، 1387، ص 107.).

درباره وهابيت بايد گفت اين فرقه منسوب به مؤسس آن محمد بن عبدالوهاب بن سليمان نجدي است. او کسي است که با ادعاي احياي توحيد و سلفي‌گري به نشر افکار ابن‌حنبل و ابن‌تيميه در شبه جزيره عربستان پرداخت. وي در سال 1111ه و به روايتي ديگر در سال 1115ه در شهر عينيه واقع در صحراي نجد عربستان به دنيا آمد و در سال 1206 يا 1207 چشم از جهان فرو بست. محمد بن عبدالوهاب با کمک آل سعود که خاندان حاکم بر نجد بودند توانست فرقه‌اي جديد براساس انديشه‌هاي ابن‌حنبل و ابن‌تيميه پايه‌گذاري کند.

  اخوان المسلمين، سيد قطب و احياي انديشه‌هاي راديکال


جريان اخوان المسلمين در مصر در سال 1928م توسط حسن البناء (د 1949م) پي‌ريزي شد. اخوان المسلمين برنامه اصلاحي خود را در جامعه اسلامي با الهام از آموزه‌هاي ديني بر سه اصل بنيان نهادند:

1. جامعيت اسلام در تمام شئون زندگي؛ 2. تأکيد بر قرآن و احاديث نبوي به‌عنوان منبع اصلي انديشه‌هاي اسلامي؛ 3. قابل اجرا بودن احکام و مقررات اسلامي در همه زمان‌ها و مکان‌ها.

اخوان المسلمين در مصر از آغاز تا به امروز فراز و نشيب‌ها و انشعاب‌هايي را پشت سر گذاشته است. سيد قطب به عنوان عضو برجسته اخوان المسلمين و انديشه‌هاي انقلابي او زمينه انشعاب‌هاي گوناگون در درون اين جنبش را فراهم ساخت. آموزه‌هاي سيد قطب و تفسيرهاي گوناگون از انديشه‌هاي وي در جناح‌بندي‌هاي جديد و حرکت‌ها و حرکت‌هاي بنيادگرا در دوران معاصر در ميان اهل سنت مؤثر بوده است. اعضاي جوان اخوان المسلمين به‌تدريج از رهبران ارشد فاصله گرفتند و براساس برداشت‌هاي گوناگون از تعاليم سيد قطب در اواخر دهه 1960م تشکل‌هاي ديگري را که در واقع تشکل‌هاي بنيادگرا و پيکارجوي سلفي است، در ميان اهل سنت به‌وجود آوردند. (دکمجيان، 1366، ص 118).

«جماعه المسلمين» (التکفير و الهجره) به رهبري شکري احمد مصطفي، «منظمه التحرير الاسلامي» به رهبري صالح سريه و «الجهاد» به رهبري عبدالسلام فرج سه شاخه عمده منشعب‌شده از اخوان المسلمين در مصر هستند. شاخة اصلي اخوان در مصر در سال‌هاي اخير مشي اعتدال و ميانه‌روي پيشه کرده و سعي در پرهيز از اقدامات پيکارجويانه با دولت حاکم در مصر و مشارکت در قدرت سياسي و فعاليت‌هاي ديني سياسي مسالمت‌آميز داشته است.

انديشه بنيادگرا و راديکال سلفي در جهان اسلام که نشأت‌گرفته از آموزه‌هاي وهابي است، توسط گروه‌هاي تندروي ديگر البته با الهام از آموزه‌هاي شاخه‌هاي راديکال اخوان، در سرزمين‌هاي ديگر اسلامي مانند افغانستان و پاکستان منشأ تحولات ديگري در جهان معاصر بوده است.

  طالبان


طالبان که از آنان با پيشوندهاي مختلفي از جمله جنبش، حرکت يا گروه ياد مي‌شود، در سال 1994 ميلادي، توسط ملا محمد عمر در ناحيه جنوبي افغانستان تأسيس شد و از سال 1996 تا 2001 قسمت عمده کشور افغانستان را تحت سلطه خود قرار داد. ملا عمر گفته بود:

«ما عليه مسلماناني که به راه اشتباه رفته‌اند، مي‌جنگيديم. ما چگونه مي‌توانستيم ساکت بمانيم در حالي‌که مي‌ديديم جنايت‌ها عليه زنان و فقرا صورت مي‌گيرد.» (رشيد، 1381، ص 66).

در پيدايش و گسترش طالبان مي‌بايست عوامل داخلي و خارجي را مدنظر قرار داد.

عوامل داخلي


از مهم‌ترين عوامل داخلي پيدايش طالبان مي‌توان به موارد ذيل اشاره کرد:

الف.
عدم توانايي سران مجاهدين در ايجاد دولت فراگير ملي توانمند مردم افغانستان پس از پيروي مجاهدين و استقرار صبغه‌الله مجددي، آرزوي روزهاي درخشان را در سر مي‌پروراندند، ولي اين آرزو برآورده نشد و در کمتر از يک ماه از استقرار دولت جديد، جنگ قدرت بين رهبران مجاهدين آغاز شد.

برخي صاحب‌نظران بر اين باورند که:

«يکي از عوامل مهم داخلي که منجر به ظهور طالبان در افغانستان شد، ناتواني رهبران گروه‌هاي جهادي افغانستان در تشکيل يک دولت فراگير ملي و تمايل برخي از اين گروه‌ها به اعمال سلطه بيشتر در برابر دولت مجاهدين بوده است.» (احمدي، ص 25).

ب.
برتري‌جويي قومي

قوم پشتون از سال 1747م بر سرنوشت افغانستان حاکم بوده و به اشکال مختلف سروري قوم پشتون را بر ديگر اقوام تحميل کرده‌اند. چنگيز پهلوان در اين‌باره مي‌نويسد:

«ساختار قدرت در افغانستان از 1747 تا 1992 يعني تا زمان قدرت گرفتن مجاهدين در کابل، همواره متکي به يک قوم بوده است.» (پهلوان، 1377، صص 30-31).

وي در جاي ديگر مي‌نويسد:

«پشتونيست‌ها در افغانستان يک چيز مي‌خواهند: زعامت انحصاري پشتونان، و معتقدند اين زعامت را به هر وسيله و طريقي که ممکن باشد،‌بايد به‌دست آورد.» (پهلوان، 1377، ص 250).

آموزه‌هاي ديني طالبان در افغانستان و تسمک به ظواهر شرع، آن هم با تفسير سطحي ظواهر، هر چند ريشه در آموزه‌هاي فلسفي راديکال دارد، اما مآلاً به‌عنوان ابزاري جهت وحدت ديني قوم پشتون و غلبه آن بر اقوام ديگر در افغانستان مورد استفاده قرار گرفته است.

ج.
فقر عمومي و رکود اقتصادي

افغانستان در زمره فقيرترين کشورهاي دنياست. بي‌ثباتي سياسي و ناامني اجتماعي باعث تثبيت وضعيت عقب‌ماندگي در اين کشور بوده است. چهارده سال مبارزه عليه اشغال‌گران کمونيست، پايه‌هاي اقتصادي سنتي را که تنها راه امرارمعاش مردم افغان محسوب مي‌شد، متزلزل ساخت. با خروج ارتش شوروي و تشکيل دولت مجاهدين، جنگ داخلي آغاز و بنيان‌هاي اقتصادي را بيش از پيش ويران ساخت. در اين اوضاع رقّت‌بار اقتصادي و فقر عمومي، مردم به‌دنبال منجي يا منجياني بودند که بتوانند جامعه را از اين حالت فقر و بحران عمومي برهاند.

عوامل خارجي پيدايش طالبان


الف. پاکستان

پاکستان همواره خواستار به‌وجود آوردن يک حکومت پشتوني و تحت سلطه خود در کابل بوده تا از اين طريق بر حرکت‌هاي پشتوگرايانه در ايالت سيستان و بلوچستان پاکستان فائق آيد. امنيت پاکستان در نواحي مرزي با افغانستان با قدرت‌يافتن پشتون‌ها در افغانستان پيوند خورده است. به گفته يکي از محققان:

«انگيزه سياسي حمايت پاکستان از طالبان به مسئله پشتون‌ها در ايالتِ سرحد اين کشور در بلوچستان بازمي‌گردد. پشتون‌هاي ايالت بلوچستان، از سوي رهبران پشتون افغانستان حمايت شده و داراي تمايلات جدايي‌خواهانه و تشکيل يک کشور مستقل به نام پشتونستان بوده‌اند. پاکستان با حمايت جناح‌هاي پشتون در افغانستان (اول حکمت‌يار بعد طالبان) قصد داشت با مسلط‌ساختن آن‌ها در افغانستان، پشتون‌ها را راضي کرده تا از حمايت پشتون‌هاي داخلي در بلوچستان برخوردار شوند.» (احمدي، ص 31-32).

البته اذعان داشت که پاکستان علاوه بر هدف مذکور به‌دنبال رسيدن به منافع سياسي، اقتصادي و مذهبي نيز بوده است.

ب. عربستان


اين کشور که از ديرباز و از زمان مقاومت افغانستان عليه شوروي، سرمايه‌گذاري قابل توجهي در جهاد افغانستان کرده بود، پس از خروج شوروي، تأمين منافع خود و به‌ويژه ترويج وهابيت را در گرو پيشرفت اين جنبش مي‌ديد (رشيد، 1379، ص10). در حمايت عربستان از طالبان نبايد ادعاي اين کشور در مورد ام‌القراي جهان اسلام و مقابله با ايران را نيز ناديده گرفت.

ج. آمريکا


آمريکا از جمله حاميان اوليه مجاهدان افغان در جنگ عليه روس‌ها در دوران اشغال افغانستان بود. البته آمريکا به‌دنبال منافع خود در منطقه و مقابله با سلطه شوروي در دوران سوسياليسم بود. اما با خروج روس‌ها و فروپاشي شوروي و حمايت آمريکا از اسرائيل در مقابله با اعراب و مسلمانان، رويکرد گروه‌هاي راديکال مبارز در افغانستان و در رأس آن‌ها طالبان نيز نسبت به غرب تغيير يافت. آمريکا در آغاز قصد داشت با حمايت از طالبان اهداف ذيل را در افغانستان تعقيب نمايد:

1. آمريکا به‌دنبال اين بود که با تأمين امنيت افغانستان و آسياي ميانه مسير انتقال نفت و گاز را از آسياي ميانه به درياي هند هموار سازد و منافع اقتصادي خود را فراهم آورد. (مژده، 1382، ص 20).

2. به قدرت رسيدن طالبان در افغانستان مي‌توانست عرصه را بر ايران که دشمن آمريکا محسوب مي‌شد، از جناح شرق تنگ نمايد و قدرت مذهبي شيعي در ايران را به چالش کشد.

  انديشه‌ها و رفتار ديني طالبان


طالبان از منظر فقهي پيرو مذهب حنفي مي‌باشند و عمل خود را به‌زعم خويش، مطابق با سنت رسول خدا(صلّی الله علیه وآله وسلّم) و صحابه مي‌دانستند. ملا امير خان متقي وزير فرهنگ طالبان مي‌گفت:

«دولت اسلامي طالبان هر چه را در شرع الهي و قرآن کريم موعظه کرده، عملي ساخته و هر قدمي که دولت اسلامي برداشته مطابق قانون شرع بوده است» (مارسدن، 1379، ص 97).

تفکر ديني طالبان و عملکرد آن‌ها در اين حوزه، داراي مؤلفه‌ها و ويژگي‌هايي است که مهم‌ترين آن‌ها عبارتند از:

الف. اصالت حرمت در مستحدثات


طالبان در مواجهه با امور جديد و مسائل مستحدثه، اصل را بر حرمت مي‌گذاشتند و براي جواز هر امر جديدي به‌دنبال نص خاص و جواز شرعي بودند و به اين بهانه که امور جديد در زمان پيامبر اکرم(صلّی الله علیه وآله وسلّم) و خلفاي راشدين نبوده، با همه آن‌ها مخالفت کرده و برخورد خصمانه داشتند. اين انديشه في‌نفسه انديشه‌اي عقل‌گريز و توسعه‌گريز بود.

ب. تأکيد بر ظواهر شريعت و عدم بصيرت ديني


طالبان به محض استقرار سعي کردند که افغانستان را به‌ظاهر با برداشت خاص خود ديني کنند. از اين رو، عنوان «امارات اسلامي» را به افغانستان اضافه کردند. تنها راديوي افغانستان را «صداي شريعت» نام نهادند و به مردان و زنان دستور دادند که ضوابط اسلامي موردنظر آن‌ها را دقيق به اجرا گذارند، و تهديد به مجازات مردم در صورت تخلف از ضوابط نمودند. ملا عمر طي فرماني به تمام مديران ادارات اعلام نمود:

«تمام مسئولين امارتي در داخل کشور مکلف‌اند کار مراجعيني که ريش‌هاي خود را خلاف طريقه شرعي کوتاه کرده باشند، انجام ندهند تا در آينده تمام مردم ريش‌هاي خود را درست بگذارند!» (حاج بابايي، 1382، ص 102).

طالبان پوشيدن عمامه و دستار را از واجبات دين مي‌دانستند و معتقد بودند که دستار از شعائر اسلامي است و تارک آن گنه‌کار است.

ج. خشونت در اجراي احکام


يکي از مهم‌ترين ويژگي‌هاي طالبان که خشم جامعه جهاني را برانگيخت، خشونت در اجراي احکام توسط آن‌ها بود. زندگي در افغانستان تحت سلطه طالبان بسيار سخت و مانند زندگي در يک پادگان نظامي بود. مجازات‌هاي طالبان در مورد افراد مختلف از فرامين آن‌ها توسط خبرگزاري‌هاي خارجي به‌سرعت مخابره مي‌شد (عصمت‌الهي، 1378، ص 154).

طالبان و حقوق زنان


برداشت طالبان از حقوق سياسي –اجتماعي زنان، به معناي محروم کردن آنان از هرگونه فعاليت اجتماعي بود و بر همين اساس به زنان دستور داده بودند که در انظار عمومي ظاهر نشوند.

طالبان در اين‌باره مي‌گويند:

«همه افغان‌ها افتخار مي‌کنند که ما زنانمان را در خانه نگه داشتيم ... شرع مقدس، نحوه رفتار همه را مشخص کرده است. در حقيقت حقوقي را که ما به زنان داده‌ايم، هيچ کشوري به آن‌ها نداده است. ما حقوقي را به زنان داده‌ايم که خدا و رسولش تعيين کرده‌اند و آن نشستن در خانه و رعايت حجاب اسلامي است.» (مارسدن، 1379، ص 144).

ملا عمر در مورد تحصيل زنان معتقد بود:

«دستيابي زنان به تحصيل و آموزش در مراکز تحصيلي به معني اعمال سياست کفر و ترويج بي‌عفتي و فحشا در افغانستان است. طالبان هرگز به زنان اجازه تحصيل و اشتغال در سازمان‌هاي دولتي و غيردولتي را نخواهد داد.» (عصمت‌اللهي، 1378، ص 134).

 انديشه سياسي طالبان


محور انديشه سياسي طالبان، مقولة خلافت در جامعه اسلامي است. طالبان احياي خلافت اسلامي را لازمة اسلامي شدن جامعه مي‌دانستند. آن‌ها براي شباهت حکومت خود به خلافت صدر اسلام، ملا محمدعمر را به‌عنوان اميرالمؤمنين معرفي نمودند و اعلام کردند انتخاب ملاعمر براساس ديدگاه و نظر «اهل حلّ و عقده» انجام شده است. (رشيد، 1381، ص 99).

طالبان به مشارکت مردم در امور جامعه و تعيين سرنوشت خود اعتقادي نداشتند و انتخابات و همه‌پرسي و اصلاحاتي از اين دست را شيوه‌اي تقيلدي و غيراسلامي قلمداد مي‌کردند و با مقدس خواندن افکار و اعمال خود، در پيشبرد اهدافشان تلاش مي‌کردند.

طالبان همچنين حضور احزاب سياسي در جامعه را بر نمي‌تابيدند و آن را امري غربي و تقليدي و مخالف اسلام مي‌شمردند.

ملا وکيل دستيار ملاعمر در اين‌باره مي‌گويد:

«... شريعت، احزاب سياسي را مجاز نمي‌داند. به همين دليل است که ما هيچ حقوقي به مقامات يا سربازان نمي‌دهيم. بلکه تنها به آن‌ها، غذا، لباس، کفش و اسلحه مي‌دهيم. ما مي‌خواهيم همان‌گونه زندگي کنيم که پيامبر(صلّی الله علیه وآله وسلّم) 1400 سال پيش زندگي مي‌کرد و جهاد حق ماست. ما مي‌خواهيم دوران پيامبر(صلّی الله علیه وآله وسلّم) را دوباره به‌وجود آوريم.» (رشيد، 1381، ص 100).

در انديشه سياسي طالبان، شرط قريشي بودن خليفه که اعاظم اهل سنت در سده‌هاي متقدم بر آن پاي مي‌فشردند، ناديده گرفته مي‌شد، اما در عين حال و براساس انديشه اکثر انديشمندان اهل سنت، اطاعت از خليفه را واجب شرعي و مخالفين ملاعمر را افرادي ياغي و مهدورالدم مي‌شمردند. در ديدگاه طالبان، اعلميت و ساير ويژگي‌هاي برتر براي خليفه شرط نيست، بلکه به همين اندازه که به شيوه خلفاي راشدين انتخاب شود، اطاعت از او واجب مي‌باشد.

از نظر طالبان منبع اساسي حکم و حکومت از آنِ خداست و نهاد ديگري حق تشريع و قانون‌گذاري ندارد.

از نظر ساختار تشکيلاتي، يک هيئت حاکمه موقت ده‌نفره يا شوراي عالي، قدرت‌مندترين بخش حکومت طالبان را تشکيل مي‌داد که در قندهار استقرار داشت. دو شوراي ديگر هم وجود داشت که به شوراي قندهار اطلاعات لازم را گزارش مي‌دادند.

شوراي نظامي طالبان زير نظر مستقيم ملاعمر بود و ايشان فرمانده نيروهاي مسلح محسوب مي‌شد و درخصوص استراتژي نظامي، انتصاب‌هاي کليدي، بودجه و سنگ، شخص ملاعمر تصميم مي‌گرفت.

از نظر قضايي، دادگاه عالي اسلامي قندهار به‌دليل نزديکي به ملاعمر تبديل به مهم‌ترين دادگاه کشور شده بود (مارسدن، 1379؛ مژده، 1382).

 جريان سلفي‌گري القاعده


القاعده که حيات رسمي آن به سال 1367 هجري شمسي برمي‌گردد، توسط اسامه بن لادن و با همکاري کساني هم‌چون عبدالله عزام و ايمن الظواهري پايه‌گذاري شد. اعضاي اين سازمان همگي از مسلمانان اهل سنت و داراي قرائتي افراطي و متعصبانه از اسلام بودند. اين گروه راديکال، مبارزه مسلحانه را براي رسيدن به اهداف خود برگزيدند. القاعده داراي گرايش‌هاي افراطي ضدشيعه با رگه‌هاي فکري وهابي و تفکر افراطي سلفي است.

القاعده شبکه‌اي فرامليتي است و انواع و اقسام مليت‌ها در اين شبکه به چشم مي‌خورد و نشانه‌هاي حضور و فعاليت اين گروه، علاوه بر افغانستان، در کشورهايي مانند الجزاير، مصر، مغرب، ترکيه، اردن، سوريه، چين، بوسني، تونس، کوزوو و چچن مشاهده شده است.

نقش دولت در پيدايش القاعده


 آمريکا


يکي از دولت‌هايي که به القاعده در شکل‌گيري و تقويت آن ياري رساند، دولت ايالات متحده آمريکا بود. آمريکايي‌ها که به‌شدت از شوروي به‌دليل حمايت از نيروهاي ويتنامي در جنگ ويتنام که به شکست آمريکا منجر شده بود، واهمه داشتند، اشغال افغانستان توسط شوروي را مهم‌ترين فرصت دانستند که از روس‌ها انتقام بگيرند و در عين حال، مانع گسترش و پيشروي رژيم کمونيستي شوروي (سابق) در آن منطقه شوند. برژينسکي از وزراي خارجه پيشين آمريکا در اين‌باره مي‌گويد:

«روزي که شوروي‌ها رسماً از مرز گذشتند، من به رئيس جمهور نامه نوشتم که اکنون فرصت داريم به شوروي جنگ ويتنامش را عطا کنيم.» (اسماعيلي، 1386، ص 57).

بدين ترتيب، يکي از اهداف آمريکا در حمايت از القاعده، مقابله با شوروي و انديشه کمونيسم بود. ويليام کيس رئيس وقت سازمان سيا در سال 1986 از کنگره آمريکا مجوز گرفت تا هزار فروند راکت سرشانه‌اي استينگر براي مجاهدين افغان ارسال کند (فدوي، 1381، ص 18). اين راکت‌ها به بن‌لادن تحويل داده شدند.

يکي ديگر از اهداف آمريکا براي حمايت از القاعده، جلوگيري از نفوذ انقلاب ايران بود. وقوع انقلاب ايران باعث شد که از يک طرف، جنبش‌هاي اسلامي جان تازه‌اي بگيرند و دولت‌هاي کشورهاي عربي متحد آمريکا را تحت فشار قرار دهند و از طرف ديگر، انقلاب ايران باعث شد تا يکي از قوي‌ترين متحدان آمريکا در منطقه، قدرت آمريکا را به چالش بکشد. لذا آمريکا براي مقابله با انقلاب ايران، حمايت از جريانات راديکاليست ضدشيعي ايراني را وجهه همت خويش قرار داد. حمايت از اين جريانات علاوه بر مبارزه با شوروي، مي‌توانست مانع نفوذ انقلاب ايران شود و هم‌چنين مي‌توانست به توليد جريان آنتي تز انقلاب اسلامي از درون امت اسلامي منجر شود.

يکي ديگر از اهداف واشنگتن در سازماندهي و حمايت از القاعده، تقويت اسرائيل و حمايت از آن در برابر اسلام‌گرايان بود. قبل از اشغال افغانستان توسط شوروي، جنبش‌هاي اسلامي توجه خود را به سوي فلسطين و مبارزه با رژيم اشغال‌گر اسرائيل متمرکز کرده بودند. با گشوده شدن جبهه افغانستان، اسلام‌گرايان از توجه خود به فلسطين کاستند و بيشتر متوجه افغانستان شدند که در اين ميان نقش عبدالله عزام در ايجاد چنين رويکردي برجسته است. او به مجاهدين مي‌گفت: «پس از افغانستان نوبت فلسطين است» (مژده، 1382، ص 59). اين مسئله براي آمريکايي‌ها که گره حل مسائل خاورميانه را در قضيه فلسطين مي‌ديدند، فرصتي ايجاد کرد تا کانون بحران خاورميانه را به افغانستان منتقل سازند و اذهان اسلام‌گرايان را از دشمني با اسرائيل به دشمني با شوروي سوق دهند.

پاکستان


پاکستان در بين کشورهاي ديگر در صحنه افغانستان، از جايگاه ويژه‌اي برخوردار است. پاکستاني‌ها اشغال افغانستان توسط شوروي را تهديدي جدّي براي امنيت خود قلمداد مي‌کردند و معتقد بودند که بعد از افغانستان نوبت آن‌هاست. از اين‌رو درصدد گشودن جبهه‌اي براي مقابله با اين اشغال بودند.

اهداف پاکستان در حمايت از القاعده به‌طور خلاصه عبارت بود از: 1. به‌دست آوردن رهبري اسلام‌گرايان در جهان اسلام، 2. مقابله با نفوذ جمهوري اسلامي ايران، 3. رقابت با هند، 4. مقابله با نفوذ شوروي، 5. هم‌سويي با غرب به‌ويژه آمريکا، 6. ترويج اسلام‌گرايي افراطي به شکل سياه صحابه در افغانستان، 7. حل اختلافات مرزي با افغانستان.

عربستان


منشأ ورود ايدئولوژي سلفي‌گري راديکال در افغانستان، عربستان سعودي بوده است. اهداف عربستان در افغانستان با داعيه اين کشور در مرکزيت جهان اسلام به‌ويژه اهل سنت در مي‌آميزد (سجادي، 1380، ص 252).

عربستان سعودي در افغانستان و ساير کشورهاي اسلامي به‌گونه‌اي سياست‌گذاري کرده است که هم مکتب حکومتي خويش يعني وهابيت را ترويج و تبليغ کند و هم از نفوذ کشورهاي رقيب خود از جمله ايران جلوگيري کند. حمله شوروي به افغانستان براي عربستان که متحد با غرب محسوب مي‌شد، مخاطره‌آميز بود. از اين رو، اين کشور نقش مهمي در اعزام داوطلبان سعودي و غيرسعودي به افغانستان ايفا کرد. بن لادن در اين مورد مي‌گويد:

«براي مقابله با روس‌هاي کافر، سعودي‌ها من را به‌عنوان نماينده خود در افغانستان انتخاب کردند. من در منطقه مرزي پاکستان مستقر شدم و در آن‌جا داوطلباني را که از عربستان سعودي و از تمام کشورهاي عرب مسلمان مي‌آمدند، پذيرا مي‌شدم. نخستين اردوگاهم را ايجاد کردم و در آن‌جا داوطلبان مزبور توسط افسران پاکستاني و آمريکايي تعليم مي‌ديدند. اسلحه توسط آمريکايي‌ها و پول توسط سعودي‌ها تأمين مي‌شد.» (رشيد، 1382، ص 173).

 ايدئولوژي القاعده


الف. دين در ايدئولوژي القاعده

از نظر القاعده، دين يک نظام حقوقي است که از جانب خداوند مقرر شده تا انسان‌ها با انجام اوامر شرعي بتوانند علاوه‌بر نجات خود از عذاب اخروي، پاداش شايسته‌اي نيز در بهشت کسب کنند. (اسماعيلي، 1386، ص 92).

البته در نگاه ديني القاعده، مهم‌ترين مفهومي که نمود فراوان دارد، مفهوم جهاد است. اعضاي القاعده بيشتر وقت خود را صرف مطالعه کتاب‌هاي ابن تيميه، ابن‌کثير، سيد قطب و البته جهاد آن مي‌کردند.

سخنگوي القاعده به نام سليمان ابوغيث مي‌گويد:

«خداوند به ما فرمان جهاد داده و ما نيز در راه او جهاد کرديم. خداوند به ما فرمان داد به مستضعفين کمک و ياري برسانيم و ما نيز به مستضعفين ياري رسانديم. خداوند به ما فرمان داد کافرين را به وحشت اندازيم و ما نيز کفار را به وحشت انداختيم. خداوند سبحان به ما فرمان داده با امامان و پيشوايان کفر بجنگيم و معتقديم که ما دين خداوند را ياري کرديم و معتقديم که ما فرياد و نداي مستضعفين فلسطين، چچن و غيره را در تمام نقاط جهان اجابت کرديم و توانستيم رأس هرم کفر را که به شبانه‌روز و به شکل آشکار خصومت و دشمني خود را با اسلام بيان مي‌کند، هدف قرار دهيم.» (نوروز، آخرين پيام ماهواره‌اي رهبران القاعده، 1381).

شيخ عبدالرحمن که بن لادن و ايمن الظواهري به شدت از او تأثير پذيرفته‌اند، رساله‌اي در حدود 2000 صفحه درباره جهاد نوشت. وي معتقد است که روايات منسوب به پيامبر(صلّی الله علیه وآله وسلّم) درباره جهاد اصغر و اکبر جعلي ساخته و پرداخته دشمنان دين است! او مي‌گويد که جهاد صرفاً يک مفهوم دارد و آن دست بردن به اسلحه و واداشتن کفّار به پذيرفتن اسلام است و تفسير غير از اين، صرفاً در اثر ترس از قدرت‌هاي استعماري متولد شده است (پل ميشل و خالد دوران، 1380، ص 20).

مهم‌ترين شيوه جهاد در نگاه القاعده شيوه ارهاب يا همان ترور است. آنان با استناد به آيه «و اعدّوا له مااستطعتم من قوّه و من رباط الخيل تُرهبون به عدوّالله و عدوّکم» (انفال: 60)، ارهاب عليه دشمنان خود را يک امر واجب تلقي مي‌نمايند. البته پرواضح است که آيه مزبور، پيرامون قدرت مسلمانان به‌منظور بازدارندگي و القاي ترس و وحشت در ميان غيرمسلمانان ستيزه‌جو است.

عبدالله عزام که از او به عنوان پدر مجاهدين عرب در افغانستان ياد مي‌شود، در جملات حماسي خود در مورد «ارهاب» چنين گفت:

«باکي نداريم اگر يهود و نصارا ما را ارهابي (تروريست) بخوانند؛ زيرا قرآن مي‌گويد «ترهبون به عدوّالله و عدوّکم»، پس ارهاب فريضه‌اي بر گردن ماست.» (مژده، 1380، ص 59).

القاعده همچون رهبران سلفي خويش تنها خود را مسلمانان واقعي دانسته و مسلماني گروه‌هاي ديگر اسلامي را منوط به اعتقاد يا عدم اعتقاد به ايدئولوژي خويش مي‌دانند و با تکفير گروه‌هاي مختلف مسلمان و غير مسلمان، اعمال خشونت‌بار خويش عليه آن‌ها را شرعي جلوه مي‌دهند.

براساس آموزه‌هاي القاعده، دشمنان اسلام سه گروه هستند: کافران، مشرکان و منافقان. منظور از کافران، مسيحيان و يهوديان و در رأس آن‌ها آمريکايي‌ها قرار دارند، که از آن‌ها به عنوان دشمنان صليبي ياد مي‌کنند و مشرکان را شيعيان مي‌دانند، چون به‌زعم نادرست خويش، معتقند شيعيان با احترام به قبور پيامبر(صلّی الله علیه وآله وسلّم) و ائمه: براي خدا شريک قرار داده‌اند! منافقان را پيروان اهل سنت که مخالف با مرام و مسلک ايشان در جهان اسلام هستند، قلمداد مي‌کنند. القاعده حکومت‌هاي موجود در کشورهاي عربي و اسلامي را غيرمشروع مي‌دانند. (وصالي مزين، 1386، ص 30). در ايدئولوژي القاعده ضديت با غرب به‌ويژه آمريکا جايگاه برجسته‌اي دارد. القاعده که زماني مورد حمايت آمريکا بود به دنبال يک رشته تحولات و از جمله اشغال عراق و نفوذ وافر آمريکا در عربستان، با آمريکا به مقابله برخاست.

بن لادن در سخنراني خود به مناسبت استقرار آمريکاييان در عربستان گفته بود:

«عربستان 1400 سال از آلودگي مبرا ماند، اما خداي قادر درصدد آزمايش قدرت اعتقاد ما برآمد. در اين روزگار، پيروي از خائنين قرن ششم ميلادي دگربار ظاهر شده است. سرزميني که در آن جبرئيل امين، وحي خدا را به پيامبر(صلّی الله علیه وآله وسلّم) رسانيده است، در صورتي که بخشي از وصيت پيامبر(صلّی الله علیه وآله وسلّم) اين است: بت‌پرستان را از شبه جزيرة عربستان برانيد ... و آن‌گاه ما در روز داوري چه خواهيم گفت وقتي بپرسند: آيا وظيفه‌تان را انجام داده‌ايد؟ ... بايد که شخصاً و مستقيماً به آمريکا و اسرائيل ضربه بزنيم. از آن‌چه در توان داريد، دريغ مداريد تا کلام خدا غالب شود.» (پل ميشل و خالد دوران، 1380، ص 45).

خلافت و حکومت ديني براساس تقسير خاص و دستيابي به آن، از مهم‌ترين اهدافي است که اذهان سران القاعده و اعضاي آن را به خود مشغول ساخته است. آن‌ها همچون دوستان خود (طالبان)، با تفسيري قشري از اسلام و خلافت اسلامي، يک نوع نظام ساده و ابتدايي به شيوه خلافت صدر اسلام، البته نهاي ارزش‌هاي اخلاقي و انساني آن دوران را دنبال مي‌کنند و از همين روست که با ملامحمد عمر به‌عنوان اميرالمؤمنين بيعت نمودند. نحوه انتخاب خليفه هم به روش اهل حلّ و عقد بوده و همين که علماي همراه با القاعده و طالبان کسي را به‌عنوان خليفه پذيرفتند، او مشروعيت داشته و واجب الاطاعة است. در انديشه سياسي القاعده، نظام‌هاي سياسي موجود به‌کلي مطرود و غيرمشروع هستند و شيوه انتخاب توسط مردم و دخالت آنان و حضور احزاب، مشروع نيست. آن‌ها با دموکراسي و نهادهاي سياسي مربوط به آن مانند پارلمان مخالف‌اند و معقتند که دموکراسي به اين دليل که مردم را مرجع اصلي دانسته و حق قانون‌گذاري را به مردم و وکلاي آن‌ها مي‌دهد و همچنين بر آزادي عقيده و بيان استوار بوده و منادي تفکيک دين از سياست است، کاملاً با اسلام مغايرت دارد.

القاعده و طالبان


مکتب وهابيت و انديشه‌هاي سلفي‌گري رابط بين القاعده و طالبان است. از اين رو، بن لادن بيشتر ثروت خود را براي ترويج افکار وهابي و انديشه‌هاي ابن‌تيميه و ديگر رهبران سلفي در افغانستان هزينه کرده است.

طالبان براي ارتباط با دنياي خارج و برآوردن نيازهاي مالي و سرکوب دشمنان داخلي نياز به بن‌لادن و القاعده داشت. بن لادن در اين راه از هيچ کوششي فروگذار نکرد. القاعده هم براي تثبيت و پيشبرد اهداف نياز به پايگاه مستحکمي چون حکومت طالبان داشت. پيروزي طالبان در افغانستان اين فرصت را براي آنان فراهم ساخت. هنگامي که بن لادن وارد افغانستان شد، يکي از فرماندهان به وي گفت:

:اي شيخ! سرزمين ما سرزمين افغان‌ها نيست، بلکه سرزمين الله است و جهاد ما نيز جهاد افغان نيست، بلکه جهاد همه مسلمانان است. شهداي تو در هر ناحيه از افغانستان حضور دارند و مقبره آن‌ها به اين امر گواهي مي‌دهد.» (وصالي مزين، 1386، ص 75).

موضع طالبان هنگام تقاضاي آمريکا مبني بر تحويل اسامه بن لادن قابل توجه است.

«آمريکا دشمن اسلام است و اسامه بن لادن پناهنده مسلمان است که امارت اسلامي نمي‌توانند وي را تحويل کفر دهد، ولو اينکه تمام دنيا در مقابلش صف‌آرايي کند» (قراگوزلو، 1386، ص 78).

با پيوند فکري طالبان و القاعده جريان سلفي‌گري راديکال عليه جامعه جهاني شدت يافت و تجمع بنيادگرايان (سلفي‌گري) شکل گرفت؛ تجمعي که طي آن مسلماناني با مليت‌هاي گوناگون به عشق جهاد به افغانستان سرازير مي‌شدند.

مهم‌ترين تأثير القاعده بر طالبان، تشويق و ترغيب پيروان اين جنبش عليه آمريکا و همدستان آن بود؛ زيرا تا قبل از پيوند القاعده با طالبان اين جنبش دشمني آشکاري با آمريکا نداشت. با ورود بن لادن مناسبات آمريکا و طالبان وارد دور تازه‌اي از مناقشات خصمانه شد که نهايتاً منجر به حمله آمريکا به افغانستان و سقوط حکومت طالبان و جنگ و ستيز با القاعده گرديد.

در پايان تذکار اين نکته ضروري است که طالبان داراي يک تفکر متصلّب عقيدتي و سياسي – اجتماعي پشتوني است، اما القاعده در عين داشتن وجوه اشتراک با طالبان، داراي يک شبکه بين‌المللي اطلاعاتي و نظامي است که تلاش مي‌نمايد گروه‌هاي مختلف مبارز در ميان مسلمانان اهل سنت را از مذاهب مختلف به سوي خود سوق دهد و در جهت اهداف ارهابي خود از آن‌ها استفاده نمايد. فعاليت‌هاي القاعده در برخي از کشورهاي اسلامي مانند عراق و يمن در اين راستا خود نيازمند پژوهش و بررسي ديگري است.

  نتيجه‌گيري


انديشه سياسي سلفي‌گري راديکال که ريشه در آرا و انديشه‌هاي خوارج، حنابله و وهابيت دارد، به جريان خردگريز در ميان مسلمانان اشتهار دارد؛ زيرا با تکيه بر ظواهر قرآن و سنت، هرگونه گرايش‌هاي عقلي، فلسفي و کلامي را در حوزه ديانت برنمي‌تابد.

مهم‌ترين مشخصه‌هاي اين انديشه عبارت‌اند از: الف. محدوديت انديشه و رفتار به ظواهر کتاب و حديث، ب. عدم توانايي عقل انسان در درک متون ديني، ج. حرمت استفاده از فکر و عمل نو به بهانه نبود احکام آن‌ها در صدر اسلام، د. مخالفت شديد با معارف و آموزه‌هاي شيعي که منبع اخذ احکام ايشان قرآن و سنت پيامبر(صلّی الله علیه وآله وسلّم) و امامان معصوم، و استناد ايشان نيز مستظهر به روايات نبوي و وحي الهي است.

اين جريان که در دوران معاصر با عنوان القاعده و طالبان ظهور يافت، مدعي انحصاري اسلام‌گرايي است که با تکفير ساير گروه‌هاي اسلامي، به‌ويژه شيعيان، به اعمال خشونت‌بار خويش عليه آنان مشروعيت بخشيده است.

لازم به يادآوري است که اقدامات خصمانه اسرائيل عليه مسلمانان و حمايت گسترده آمريکا از اسرائيل، در جذب گروه‌هاي مختلف مسلمان در ميان اهل سنت (در کشورهاي اسلامي) به جنبش‌هاي افراطي راديکال مانند القاعده کاملاً مؤثر بوده است.

در واقع، جنبش سلفي سنت‌گرا در اواخر قرن نوزدهم از حوزه مسائل و مباحث نظري به حوزه عمل و به‌تدريج به سمت خشونت و ارهاب سوق داده شد. جنبشي که به تعبير هشام شرابي در ابتدا تاريخ‌گرا بود و «عصر طلايي» گذشته را در بامداد اسلام و تمسک به سيره سلف، وجهه همت خود قرار داده بود و در مقابله با خطر اروپا (غرب) و وحدت مسلمانان از آن بهره مي‌جست. (شرابي، 1368، ص 13).

سيد محمد رضا طباطبائي[1]

عبدالحميد افراخته[2]

پی نوشتها

[1] . عضو هيئت علمي دانشگاه امام صادق(علیه السلام).

[2] . دانش‌آموخته کارشناسي ارشد انديشة سياسي در اسلام.

[3] . Plitical Islam

[4]. Islamic Fundamentalism.


کتاب‌نامه

الف. فارسي

1. ابراهيمي ديناني، غلام‌حسين (1385)، ماجراهاي فکر فلسفي در اسلام، تهران: انتشارات طرح نو.

2. ابراهيمي، محمد حسين (1379)، تحليلي نو بر عقايد وهابيان، قم: دفتر تبليغات اسلامي.

3. ابن تيميه (1406)، منهاج السنه النبويه، تحقيق محمد رشاد، بيروت: دارالکتب العلميه، الطبعه الاولي، ج4.

4. ابن‌جوزيه، عبدالرحمن (1982)، مناقب امام حنبل، بيروت: دارالافاق الجديده.

5. احمدي، حميد، طالبان، ريشه‌ها، علل ظهور و عوامل رشد، اطلاعات سياسي و اقتصادي، شماره 131-132.

6. اسماعيلي، حميدرضا (1386)، القاعده از پندار تا پديدار، تهران: انديشه‌سازان نور.

7. الکليني الرازي، ابوجعفر محمد بن يعقوب (بي‌تا)، اصول کافي، ترجمه و شرح سيد جواد مصطفوي، تهران: انتشارات علميه اسلاميه.

8. پطروشفسکي، ايليا پولويچ (1354)، تاريخ اسلام در ايران، ترجمه کريم کشاورز، تهران: پيام.

9. پل، ميشل و خالد دوران (1380)، اسامه بن لادن و تروريسم جهاني، ترجمه هومن وطن‌خواه، تهران: کاروان.

10. پهلوان، چنگيز (1377)، افغانستان، عصر مجاهدين و برآمدن طالبان، تهران: قطره.

11. حاج‌بابايي، محمدرضا (1382)، قوانين ملاعمر، تهران: نگاه امروز.

12. حلبي، علي اصغر (1382)، تاريخ نهضت‌هاي ديني سياسي معاصر، تهران: انتشارات زوّار.

13. دکمجيان، هراير (1366)، جنبش‌هاي اسلامي در جهان عرب، ترجمه حميد احمدي، تهران: انتشارات کيهان.

14. رشيد، احمد (1379)، طالبان، اسلام، نفت و بازي بزرگ جديد، ترجمه اسدالله شفايي و صادق باقري، تهران: هواي رضا.

15. همو (1381)، طالبان، زنان، تجارت مافيا و پروژه عظيم نفت در آسياي مرکزي، ترجمه نجله خندق، تهران: بقعه.

16. همو و گيلدا ايروانلو (1383)، کابوس طالبان، تهران: هواي رضا.

17. سجادي، عبدالقيوم (1380)، جامعه شناسي سياسي افغانستان، قم: بوستان کتاب.

18. همو، طالبان، دين و حکومت، فصل‌نامه علوم سياسي، قم: شماره اول.

19. شرابي، هشام (1368)، روشنفکران عرب و غرب، ترجمه عبدالرحمن عالم، تهران: دفتر مطالعات سياسي بين‌المللي.

20. شهرستاني (26-1425)، الملل و النحل، بيروت: دارالکتب العربي.

21. عصمت اللهي، محمد هاشم (1378)، جريان پرشتاب طالبان، تهران: الهدي.

22. علي، عبدالرحيم (2005)، حلف الارهاب، قاهره: الطبعة الثانية.

23. عنايت، حميد (1362)، تفکر نوين سياسي در اسلام، تهران: انتشارات امير کبير.

24. فدوي، عبدالقيوم (1381)، اسامه بن لادن و ماجراها، کابل: مفاخر.

25. قراگوزلو، محمد (1386)، ظهور و سقوط بنيادگرايي، تهران: قصيده‌سرا.

26. کوربن، هانري (1380)، تاريخ فلسفه اسلامي، ترجمه جواد طباطبايي، تهران: انتشارات کوير، چاپ سوم.

27. مادلونگ، ويلفرد (1387)، مکتب‌ها و فرقه‌هاي اسلامي در سده‌هاي ميانه، ترجمه جواد قاسمي، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوي

28. مارسدن، پيتر (1379)، طالبان، جنگ، مذهب و نظام جديد در افغانستان، ترجمه کاظم فيروزمند، تهران: مرکز.

29. مژده، وحيد (1382)، افغانستان و 5 سال سلطه طالبان، تهران: ني.

30. مسعودي، ابوالحسن علي بن حسين (1383)، مروج الذّهب و معادن الجوهر، ترجمه ابوالقاسم پاينده، تهران: علمي و فرهنگي.

31. موثقي، سيد احمد (1374)، جنبش‌هاي اسلامي معاصر، تهران: سمت، چاپ اول.

32. نوروز، آخرين پيام ماهواره‌اي رهبران القاعده، 5/2/1381

33. وصالي مزين، يوسف (1386)، عرب‌هاي افغان، ترجمه مؤسسه مطالعات انديشه‌سازان نور، تهران: انديشه سازان.

ب. انگليسي

34. Rosenthal, Erwin I. J (1985), Islamic Political Thought in Medieval Islam, Westport: Greenwood press.

35. Eatwell Roger & Wright Anthony (1999), Contemporary Political Ideologies, London & New York: Pinter Press.


کد مطلب: 398015

آدرس مطلب :
https://www.islamtimes.org/fa/article/398015/بازشناسي-بنيادگرايي-سلفيه-دوران-معاصر-تأکيد-طالبان-القاعده

اسلام تايمز
  https://www.islamtimes.org