به گزارش
اسلام تایمز، همان گونه که اغلب در تاریخ رخ میدهد، تغییرات بنیادین در توازن قدرت در عرصه جهانی با تغییرات در نظم جهانی همراه است؛ البته عبارت «نظم جهانی» در اشاره به دوره جنگ سرد مبهم به نظر میرسید. فروپاشی امپراتوری، اقتصاد، دولت و ایدئولوژی شوروی پایان نظام دوقطبی روابط بینالملل بود. طی دهه 1990 و دهه 2000 امریکا به دنبال جایگزینی این نظم جهانی با ایده جهان تکقطبی به رهبری امریکا بود. این نکته را باید متذکر شد که پایان جنگ سرد به ایجاد نظام امنیتی جهانی منجر شد: توافقنامههای بزرگ به منظور تضمین کنترل بر تسلیحات هستهای و متعارف و نیز تضمین عدم تکثیر و نابودی تسلیحات کشتارجمعی بود. سازمان ملل نقشآفرینی گستردهتر در عملیاتهای ایجاد صلح را آغاز کرد (از 49 عملیاتی که پیش از سال 2000 توسط سازمان ملل صورت گرفت، 36 مورد آن در دهه 1990 بود). بیش از دو دهه پس از جنگ سرد، شمار کشمکشهای بینالمللی و تاثیرات ویرانکننده آنها در مقایسه با جنگ سرد به طور چشمگیری کاهش یافت.
نظم نوین جهانیروسیه، چین و سایر کشورهای سوسیالیستی سابق به رغم تفاوت نظامهای سیاسی خود در درون یک نظام اقتصادی و مالی جهانی و نهادهای جهانی مشترک ادغام شدند؛ هرچند آنها نفوذ زیادی در این نظام اقتصادی و مالی نداشتند. بحران اقتصادی سال 2008 وابستگی اقتصادی و مالی جهانی را اثبات کرد. تنها چند کشور مانند کره شمالی، کوبا و سومالی خارج این نظام باقی ماندند. این نظام که در امریکا آغاز شده بود، به سرعت به سایر کشورها کشیده شد و به اقتصاد روسیه ضربه سنگینی وارد کرد و امیدهای مسکو برای باقی ماندن به عنوان «جزیره ثبات» مانند گذشته را بر باد داد.
تلاشهای بسیاری صورت گرفت تا به طور قانونی توازن قدرت جدید رسمیت یابد؛ این تلاشها عبارت بودند از: پیمان یکپارچگی دوباره آلمان در سال 1990 که به امضای آلمان غربی و شرقی، شوروی، امریکا، بریتانیا و فرانسه رسید؛ سازماندهی مجدد کنفرانس امنیت و همکاری اروپا و تبدیل آن به سازمان امنیت و همکاری اروپا در سال 1995؛ تصویب منشور پاریس (1990) و قانون روابط ناتو-روسیه (1997) که پس از قانون نهایی هلسینکی به تصویب رسید؛ هدایت بحثهای فعال مربوط اصلاحات سازمان ملل. به علاوه، پیمان نیروهای مسلح متعارف و ویژه در اروپا در سال 1999 به امضا رسید و گفت و گوهایی در مورد توسعه مشترک سامانههای دفاع موشکی صورت گرفت. با وجود این، این تلاشها به طور گستردهای ناموثر و ناقص بود؛ همانطور که فراتر از این موارد، ایجاد نظام امنیت بینالمللی به دلیل بلندپروازیهای جهانی امریکا محقق نشد. اوایل دهه 1990 امریکا شانس تاریخی منحصر به فردی برای ایجاد نظام جهانی نوین و چندقطبی به همراه سایر مراکز قدرت داشت. با وجود این، امریکا این شانس را از دست داد. امریکا به طور ناگهانی خود را «به عنوان تنها ابرقدرت در جهان» دید. امریکا سرخوش از حس ابرقدرتی، قانون زور را جایگزین قوانین بینالمللی؛ رهنمودهای شورای امنیت ملی امریکا را جایگزین تصمیمات مشروع شورای امنیت سازمان ملل و اقدامات ناتو را جایگزین امتیازات شورای امنیت و همکاری اروپا کرد.
این سیاست بمبهای ساعتی را در مسیر نظام نوین جهانی قرار داد: گسترش ناتو به شرق؛ تجزیه یوگوسلاوی و صربستان با توسل به زور؛ تهاجم غیرقانونی به عراق؛ و بیتوجهی به سازمان ملل، شورای امنیت و همکاری اروپا و مسائل کنترل تسلیحات (خروج امریکا از پیمان ایبیام در سال 2002 و عدم امضای پیمان جامع منع تکثیر و آزمایش هستهای در سال 1996). امریکا با روسیه به گونهای رفتار میکرد که گویی روسیه کشوری بازنده است؛ هرچند روسیه به امپراتوری شوروی و جنگ سرد پایان داد.
دو دهه نخست پس از پایان نظام دوقطبی به طور مشهودی نشان داده است که جهانی تکقطبی ثبات یا امنیت به ارمغان نمیآورد. انحصار در سطوح ملی و بینالمللی به طور غیرقابل اجتنابی به نیهیلیسم (پوچی) قانونگرایی، توسل خودسرانه به زور، رکود و در نهایت شکست منجر شده بود.
چین، روسیه، سازمانهای میاندولتی جدید (سازمان همکاری شانگهای و گروه موسوم به BRICS متشکل از برزیل، روسیه، هند، چین و آفریقا جنوبی) و حتی برخی متحدان واشنگتن مخالف فزاینده خود با «نظم امریکایی» را آغاز کردند. روسیه جای از تقویت توان نظامی خود و رقابت در عرصه تجارت تسلیحاتی در سراسر جهان، مخالفت آشکار با امریکا را در برخی حوزههای نظامی- فنی آغاز کردند. آگوست 2008 برای نخستین بار پس از سالها مسکو از نیروی نظامی در خارج مرزهای خود (در قفقاز جنوبی) استفاده کرد.
واژه «امپریالیسم» مفهوم منفی خود را در گفتمان مردم روسیه از دست داده و در حال حاضر به طور فزایندهای به آن مفهومی قهرمانانه داده میشود. مفهوم تسلیحات هستهای و بازدارندگی هستهای به طور استثنایی بار معنایی مثبت پیدا کرده و در حال حاضر ایده کاهش تسلیحات هستهای ناپسند شمرده میشود. سیاست ساخت و گسترش تسلیحات هستهای، قدرتنمایی، ایجاد پایگاههای نظامی برونمرزی و رقابت تجارت تسلیحات که پیشتر «امپریالیسم جهانی» به خاطر آن مقصر شناخته میشد، حال با تشویق و تحسین در این کشور رو به رو بود.
چین در مقابل به طور مداوم تقویت و مدرنسازی تسلیحات هستهای و متعارف خود را آغاز کرده و برنامههایی به منظور توسعه تسلیحات برای غلبه بر دفاع موشکی امریکا و رقابت با سامانههای متعارف هوشمند امریکا به اجرا رسانده است. چین کشورهای همسایه و تسلط نظامی امریکا در دریاهای غرب و جنوب سواحل خود را به چالش کشانده و مدعی دسترسی به منابع طبیعی در آسیا و آفریقا و کنترل راههای دریایی در اقیانوسهای هند و آرام به منظور انتقال این منابع است.
«نظام» تکقطبی به طور جدی به دلیل شکست عملی واشنگتن در جنگهای عراق و افغانستان و نیز بحران مالی و اقتصادی جهانی در سال 2008 تضعیف شد. این نظام با رقابت نظامی- سیاسی شدید میان امریکا و چین در منطقه آسیا- اقیانوسیه و رویارویی شدید امریکا و روسیه بر سر بحران اوکراین پایان یافت.
اوکراین؛ آزمون سخت و سرنوشتساز اساسا واقعیتهای سیاسی و وضعیت غمبار غیرنظامیان به دلیل بحران و خشونت در جنوب شرقی اوکراین یک نکته را نشان میدهد: امریکا و اتحادیه اروپا اوکراین را به درون قلمرو خود میکشانند و در مقابل روسیه اجازه چنین اقدامی نمیدهد و به دنبال حفظ اوکراین (یا حداقل بخشی از آن) در مدار نفوذ خود است. با وجود این، واقعیتهای سیاسی تصویر کاملی از حوادث ارائه نمیکند، زیرا ابعاد اجتماعی، اقتصادی و سیاسی این حوادث را مد نظر قرار نمیدهد.
اکثریت اوکراینیها طرفدار اصلاحات دموکراتیک و همگرایی با غرب هستند و آن را راهی برای غلبه بر رکود اجتماعی و اقتصادی، فقر و فساد و کنار رفتن نظام حکومتی ناکارآمد چندین ساله خود میدانند. اقلیت مهمی از جمعیت اوکراین (10 تا 15 درصد) که در جنوب شرقی این کشور زندگی میکنند، مخالف سیاستهای غربگرایانه هستند و خواهان حفظ روابط سنتی خود با روسیه هستند. تصمیمات ویکتور یانوکوویچ، رئیسجمهور اوکراین ابتدا با امضای توافقنامه همکاری با اتحادیه اروپا و سپس عقبنشینی از برنامههایش شکاف سیاسی کشور را شدت بخشید: این اقدام آتش اعتراضات طرفداران اتحادیه اروپا را شعلهور کرد و پلیس نیز در مقابل متوسل به زور شد. در عین حال، سرنگونی مقامات قانونی، تجزیه کریمه و جنگ داخلی در جنوب شرقی اوکراین نیز پیامدهای آن بود. در حال حاضر، واشنگتن با اتهاماتی بیپایه و اساس مسکو را عامل تمام مشکلات میداند، اما روسیه تنها به طور غیرمستقیم به بینالمللی شدن بحرانی مرتبط میشود که پیش از حوادث کریمه گسترش یافته بود.
سالهای 2012 و 2013 طبقه حاکم جدید در روسیه اعتراضات مردمی در اوکراین را تلاش غرب برای سازماندهی انقلاب رنگی خواند. به نظر میرسد کرملین به این نتیجه رسید که نزدیکی و آشتی با امریکا و اتحادیه اروپا خطرناک است. بنابراین، روسیه سیاست «گزینه اروپا برای روسیه» را که به طور رسمی طی دهه 1990 و نخستین دوره حاکمیت پوتین (سرآغاز آن نشست روسیه- اتحادیه اروپا در سنت پترزبورگ در می 2003 تا 2007) اعلام شده بود، رها کرد و دکترین «اوراسیاگرایی» جایگزین آن شد.
به لحاظ بینالمللی این دکترین سبب الحاق روسیه به گمرکات و اتحادیههای اوراسیا به همراه سایر کشورهای پساشوروی از جمله بلاروس و قزاقستان و سایر کشورهای متمایل به آن شد. کرملین به جای تلاش برای جلب سرمایهگذاریها و فناوریهای پیشرفته غربی (برخلاف آنچه که دمیتری مدودوف مفهوم «مشارکت برای مدرنسازی» را ارائه کرد)، سیاست صنعتیسازی مجدد اقتصاد با تاکید بر صنعت دفاعی را مطرح کرد و برای دوره تا سال 2020 معادل 23 تریلیون روبل بودجه تخصیص داد. این تحولات با تبلیغات بیسابقه پس از دوره جنگ سرد در مورد تهدید نظامی غرب همراه است.
در مقابل این تغییرات در اولویتهای سیاسی کرملین، نیات کیف برای امضای توافقنامه همکاری با اتحادیه اروپا از سوی روسیه تهدیدی بزرگ برای منافع «اوراسیایی» این کشور تلقی شد. پیشتر، طرحهای روسای جمهوری اوکراین (لئونید کراوچوک، لئونید کوچما و ویکتور یوشچنکو) برای عضویت در ناتو و اتحادیه اروپا با چنین واکنشهای شدیدی از سوی روسیه مواجه نشده بود.
حفاظت از نظام حکومتی که طی بیست سال گذشته در روسیه ایجاد شده بود و عدم اجرای اصلاحات اقتصادی و سیاسی جدی سبب شد که برای مفهوم محافظهکاری توجیهی دکترینال فراهم شود. این محافظهکاری بر بازگشت ارزشهای اخلاقی سنتی و اصول دولتی- سیاسی تاکید میکرد. جدای از رویکرد کرملین به این مفهوم، بسیاری از فعالان در طبقه سیاسی و رسانهها علنا خواستار احیای روسیه به عنوان ابرقدرتی اورتدوکس هستند. پس از کریمه درخواستهایی نیز حتی برای الحاق آبخازیا و اوستیای جنوبی و اشغال مناطق دارای جمعیت روستبار مطرح شده است؛ مناطقی مانند جنوب و جنوب شرقی اوکراین (نووروسیا)، ترنسدنیستریا و گاهی نیز پیشنهادهایی برای اشغال شمال قزاقستان و بخشهایی از کشورهای بالتیک (الکساندر پروخانوف، به عنوان ایدئولوژیست برجسته این مفهوم، این پروژه را «امپراتوری سرزمینها» نام نهاده است.
واشنگتن و متحدان آن در ناتو (به استثنای لهستان و کشورهای بالتیک) سالها به تحولات جدید در سیاستهای روسیه واکنش نشان ندادند. با وجود این، پس از الحاق کریمه به روسیه و آغاز جنگ در جنوب شرقی اوکراین، واکنش آنها بسیار شدید بود؛ به ویژه از سوی باراک اوباما، رئیسجمهور امریکا که پیشتر از سوی مخالفان محافظهکار به لیبرالیسم افراطی و نرمش در برابر مسکو متهم میشد. حادثه غمانگیز سقوط هواپیمای خطوط هوایی مالزی که علل آن همچنان نامشخص است، به طور بیسابقهای بحران را در عرصه جهانی تشدید کرده است.
برای این شرایط پیچیده راهحلهایی ساده وجود دارد و نه تنها گفت و گوهای میان کیف و نمایندگان جنوب شرقی اوکراین، بلکه مسکو، بروکسل و واشنگتن میتوانند در یافتن راهحل موثر باشند. غرب و روسیه یا در مورد وضعیت آینده اوکراین که مورد پذیرش دو طرف باشد و ماهیت روابط این کشور با اتحادیه اروپا و روسیه که تمامیت ارضی کنونی آن حفظ شود، توافق خواهند کرد یا اینکه اوکراین تجزیه خواهد شد که پیامدهای اجتماعی و سیاسی سنگینی برای اروپا و کل جهان در پی خواهد داشت.
نویسنده: الکسی ارباتوف