۰
چهارشنبه ۲۱ آبان ۱۳۹۳ ساعت ۰۸:۳۸
سنجش ایدئولوژی‌های مدرن

تولد لیبرالیسم از درون لژهای فراماسونری

تولد لیبرالیسم از درون لژهای فراماسونری
*) گرايش كم‌رنگ و كم‌نفوذي كه به ويژه پس از سركوب جنبش دهقاني در سال 1525 ميلادي، ضعيف‌تر گرديد به نحوي كه از اوايل قرن هيجدهم و با تشكيل تشكل رسمي فراماسونري، در درون فراماسونري جهاني هيچ نقش و سهمي نداشت. از اواسط قرن هيجدهم به بعد باقيمانده‌هاي اين گرايش كم‌رمق و روبه‌زوال شبه ماسوني در هيأت هسته‌‌ها و محفل‌‌ها و انجمن‌هاي كوچك و پراكنده و منفرد و كم‌اثر و خارج از جريان تشكل رسمي و فراگير ماسوني به حيات خود ادامه داد و امروزه نشان روشني (هرچند كم‌رنگ) از حضور و فعاليت آشكار آنها ديده نمي‌شود. اين گرايش كم‌رنگ و ضعيف و غيرغالب در شبكة تشكّل‌هاي شبه‌ماسوني، داراي تمايلات سوسياليستي و نيز باور‌ها و تمايلاتي بود كه بعد‌ها به ناسيونال- سوسياليسم معروف گرديد. از چهره‌‌ها و محافل معروف اين‌‌ها مي‌توان از «يان‌هوس»، «وايكليف»، «توماس مونتسر»، «فردريش فيخته»، كارل ماركس، «انجمن عدالت»، «انجمن توله» و نظاير اين‌‌ها نام‌برد.

اين گرايش غيرغالب در شبكه تشكل‌هاي شبه‌ماسوني كه درپي تأسيس فراماسونري رسمي، از طرف تشكّل فراماسونري مورد بي‌توجهي قرارگرفته و به بازي گرفته نشد، با آن جريان غالب ليبرال- سرمايه‌دار (كه در قرن هيجدهم فراماسونري را پديد آورد) در تعلق به مدرنيته و اومانيسم و ترويج جهان‌بيني مدرنيستي همراهي و سازگاري داشت و اختلاف آن با گرايش غالب ليبرال- سرمايه‌دار، بيشتر در توجه به برخي شعارهاي عدالت‌طلبانه و برخي وجوه فرهنگي- سياسي ديگر بود.

جريان فرهنگي- اجتماعي شبه ماسوني و به دنبال آن فراماسونري، به لحاظ نظري ريشه در آموزه‌هاي كابالايي دارد كه خود آن برگرفته از آموزه‌هاي شرك‌آلود كاهنان مصري مدافع فراعنه (موسوم به هرمتيكا) و نوعي بازخواني مدرنيستي آن است. به عبارت ديگر، هم شبكة محافل و كانون‌هاي شبه‌ماسوني و هم دستگاه عريض و طويل فراماسونري رسمي به لحاظ نظري و فكري ريشه در آموزه‌هاي كابالايي (وجه غالب آنچه كه عرفان يهودي ناميده مي‌شود) دارد. اما كابالا چيست؟‌ كابالا غالباً در دو معنا به كار مي‌رود:

الف) به يك اعتبار كابالا معادل تصوف يهودي پنداشته مي‌شود. در اين معنا به كل آنچه (به درستي يا به اشتباه) تصوف يا عرفان يهودي دانسته مي‌شود، كابالا اطلاق مي‌گردد.

ب) در معناي دوّم، كابالا به وجه و صورتي خاص از آراء‌ عرفاني يهودي گفته مي‌شود كه آغاز آن‌ با «اسحاق كور» (تئوريسين و صوفي يهودي ساكن جنوب فرانسه متوفي به 1235 م است) و آراء او است و به دنبال او يهودي ديگري به نام «نهمانيدس» كه از اهالي كاتولينياي اسپانيا بود، آراء اورا بسط و تفصيل داد و نزديك به 50 كتاب و رساله در اين خصوص نوشت. نهمانيدس در سال 1270م درگذشت و تا قبل از نگارش كتاب «زوهَر» توسط «موسي بن شم تاولئوني» (كه اورا مي‌توان برجسته‌ترين چهره در عرفان نظري يهودي دانست) آثار نهمانيدس، اصلي‌ترين آثار مرتبط با آموزه‌هاي كابالايي بود.
در واقع در اين معناي دوم، كابالا معادل كل جريان عرفان يهودي دانسته نمي‌شود، بلكه به صورتي از آن، كابالا گفته مي‌شود. در سير تطور عرفان يهود، مي‌توان چند مرحله را به صورت متمايز و در عين حال مرتبط باهم عنوان كرد:

1 ـ مرحلة عرفان مركاباوگنوسي

2 ـ مرحلة نهضت حَسيدي آلماني

3 ـ مرحلة كابالا كه آغاز آن با آموزه‌هاي اسحاق كور در اواخر قرن دوازدهم در ايتاليا بود و با آراء نَهمانيدس در اسپانياي قرن سيزدهم تداوم يافت و نهايتاً با نگارش كتاب زُهَر توسط موسي لئوني‌ در اواخر قرن‌سيزدهم(فاصله سال‌هاي 1280م-1286م) به اوج خود رسيد.

4 ـ مرحلة حسيدي متأخر

به نظر مي‌رسد حتي اگر كل انديشه عرفان يهود را معادل كابالا بدانيم، بازهم آن دسته از آراء و افكار كه توسط اسحاق كور و بعد از او، نهمانيدس عنوان گرديده و در كتاب زُهَر به صورت يك مجموعة مدوّن منسجم درآمده است (و به طور خاص، كابالا ناميده مي‌شود) را بايد هستة اصلي و وجه غالب و تعيين‌كننده و هويت بخش عرفان يهود بدانيم و در بحث از عرفان يهود (كابالا) توجه خود را بر آن متمركز كنيم.
كابالا كه تلفظ عبري آن، «كباله» است و در زبان فارسي معادل‌هاي قبالا و قباله نيز براي آن قرارداده شده است، از ريشة عبري qbI به معناي «قبول كردن» يا «پذيرفتن» گرفته شده است. مفهوم قبالا در كاربرد عام آن معادل مجموعة‌ تعاليم رمزي و باطني و عرفاني يهودي بوده است. از اوايل قرن سيزدهم، كابالا به طور خاص به جريان اصلي عرفان يهود اطلاق گرديده است و به نوعي كابالا معادل عرفان يهود دانسته شده است. اگرچه كابالا به طور مشخص در اواخر قرن دوازدهم و به ويژه در قرن سيزدهم ميلادي، صورت مدوّن منسجم مكتوب يافته است، اما به نظر مي‌رسد كه ريشه‌هاي آن به لحاظ نظري به آميزه‌اي از آموزه‌هاي فلسفه نوافلاطوني و برخي آراء مشركانة شرق دور برمي‌گردد، اما در يك نگاه كلي مي‌توان گفت كه آموزه‌هاي جهان‌بيني مشركانة مصريان باستان، «هرمتيكا» كه كاهنان مشرك دربار فراعنه مروّج آن بودند، روح و جوهر و جان‌ماية اصلي كابالا است. در واقع مي‌توان گفت كه آنچه در قرون دوازده و سيزده ميلادي و به ويژه در كتاب معروف «زُهَر» به صورت مكتوب و مدّون ارائه گرديد، نوعي بازخواني اومانيستي آراء مشركانة هرمتيكا از فيلتر فلسفة نوافلاطوني است كه به شدّت مورد استقبال و حمايت اومانيست‌‌ها قرارگرفت. در واقع تاريخ ظهور و بسط آراء اومانيستي در رنسانس و پس از آن در سراسر تاريخ غرب مدرن، در وجوه و جنبه‌هاي مختلف با كابالا و آموزه‌هاي مشركانة فرعونيِ هرمتيكا به طور تنگاتنگ درآميخته است. به نحوي كه مي‌توان وجه بسيار مهمي از بنيان‌‌ها و ظهورات نظري اومانيسم (به عنوان روح وحدت‌بخش عالم غرب مدرن) را محصول كابالا و انديشه‌هاي كاباليستي دانست.

كابالا، انديشه‌اي مشركانه است كه در صورت مدوّن و منسجم قرن سيزدهمي‌اش جان‌مايه‌اي اومانيستي دارد. به لحاظ هستي‌شناسي، كابالا بر نوعي وحدت وجود سكولار- شرك‌آلود از عالَم مبتني است كه به نحوي كفرآميز (العياذبالله) انسان و خدا را از يك سنخ و از يك ذات مي‌داند و آنها را هم‌طراز هم مي‌پندارد و بدين‌سان منكر مخلوق بودن انسان و خالقيت خداوند مي‌گردد. كابالا اگرچه به عنوان وجه اصلي عرفان يهود (تسامحاً معادل و برابر عرفان يهود) مطرح است (واين‌گونه هم هست)‌ اما در اصل و ريشة خود، آموزه‌اي شرك‌آلود است كه يهوديان در زمان حضورشان در مصر، آن را از كاهنان مشرك فرعون‌پرست مصري فراگرفتند. به نظر مي‌آيد حضرت موسي(ع) در مقام پيامبر الهي و مبشّر توحيد در مبارزه‌شان با فرعون، با آموزه‌هاي شرك‌آلود فرعون و كاهنانش (كه به هرمتيكا معروف گرديده) نيز مبارزه مي‌كرده‌اند. همچنين از شواهد و قرائن تاريخي اين‌گونه برمي‌آيد كه گوساله‌پرستي بني‌اسرائيل (پرستش گوساله سامري) ريشه در آموزه‌هاي مشركانة هرمتيكا دارد. همين باورهاي مشركانة فرعوني است كه شاكلة كابالا را تشكيل مي‌دهد. كابالا، آن‌گونه كه در قرن سيزدهم ميلادي در اسپانيا و ايتاليا رواج يافت، آميزه‌اي از شرك هرمتيكا و فلسفة نوافلاطوني بود كه به طريقي اومانيستي توسط فيلسوفان و شاعراني چون پيكودلا ميراندولا، نيكولاكوزائي و كپرنيك و پرورش‌يافتگان آكادمي افلاطوني فلورانس، بازخواني گرديد و روح اومانيستي رمزآلود يهودي‌مآب آن در آثار و اشعار داوينچي و بوتيچلي و جان ميلتون و شكسپير و آراء مارتين لوتر و ژان كالون و فرانسيس بيكن و جوردانو برونو و طيفي گسترده از متفكران رنسانس و اكوار پس از آن ظهور و بسط و تداوم يافت.

دانستيم كه كابالا آييني است كه به مصرباستان برمي‌گردد... و اساس آن بر روش استنباط نادرستي است كه انسان را مخلوق نمي‌داند، بلكه آن را موجودي ملكوتي مي‌داند كه از ازل وجود داشته است. اومانيسم از اين طريق وارد اروپا گشت... ارتباط بين اومانيسم و كابالا در منابع مختلفي مورد تأكيد قرارگرفته است. يكي از اين منابع، كتاب نويسندة معروف مالاچي مارتين با عنوان «كليد اين خون» است. او مي‌گويد كه اثر كابالا را به وضوح مي‌توان در اومانيست‌‌ها مشاهده كرد: در اين جو غيرعادي از نظر بي‌ثباتي و كشمكش در اوايل رنسانس ايتاليا، شبكه‌أي از انجمن‌هاي اومانيست با آرمان فرار از زير سلطة اين نظم ديرينه ظهور كردند... اين انجمن‌‌ها به چيزي دست‌يافتند كه آن را مجموعه‌أي فوق سري از دانش يك حكمت گنوسي مي‌پنداشتند، كه آن را تا حدي براساس فرهنگ‌هاي آييني و سري برگرفته شده از آفريقاي شمالي- به ويژه مصر- و تاحدي براساس كابالاي كلاسيك يهود بنا نهاده بودند. اومانيست‌هاي ايتاليايي، عقيدة كابالا را پاكسازي كردند به طوري كه تقريباً آن را به طور كامل تغيير دادند. آنها مفهوم حكمت گنوسي را نوسازي كردند و آن را به يك مفهوم كاملاً اين جهاني تبديل كردند. حكمت گنوسي ويژه‌اي كه آنها درپي آن بودند دانشي سرّي براي دراختيار گرفتن نيروهاي بي‌هدف طبيعت جهت يك هدف اجتماعي- سياسي بود. به طور خلاصه، انجمن‌هاي اومانيستي‌اي كه در آن دروه شكل گرفتند خواستار جايگزين كردن فرهنگ مسيحي اروپا با فرهنگ جديدي بودند كه در كابالا ريشه داشت. آنها مي‌خواستند براي رسيدن به اين منظور يك تغيير اجتماعي- سياسي ايجاد كنند... در قرن چهاردهم سازمان ماسوني و اومانيستي‌اي در اروپا متولد گرديد كه منشأ آن به كابالا بازمي‌گشت. و اين سازمان مانند يهوديان، مسيحيان و مسلمانان به خدا كه آن را خالق و فرمانرواي تمام جهان و تنها پروردگار انسان مي‌دانند، اعتقاد نداشت، به جاي آن، آنها از يك مفهوم متفاوت مثل، «معمار بزرگ عالم» استفاده مي‌كردند كه آن را «بخشي از جهان مادي» تلقي مي‌كردند.

... با نگاهي كوتاه به مجموع آثار ماسونري، مي‌بينيم كه اين سازمان چيزي نيست جز اومانيسم سازمان يافته، همچنين درمي‌يابيم كه هدف آن برقراري يك نظم اومانيست سكولار در تمام جهان است.

فراماسونري، تشكّلي اومانيستي و در خدمت غايات استكباري عالم غرب مدرن است كه ريشه در آموزه‌هاي كابالايي دارد. در بررسي نسبت فراماسونري با ايدئولوژي‌هاي مدرن مي‌توان گفت ليبراليسم كلاسيك و نئوليبراليسم بيش‌ترين و عميق‌ترين پيوند را با فراماسونري دارد. در يك بيان دقيق‌تر بايد گفت كه ليبراليسم كلاسيك و همچنين نئوليبراليسم تماماً از دل فراماسونري درآمده‌اند. در ميان ايدئولوژي‌هاي مدرن، هيچ‌يك از ايدئولوژي‌هاي ديگر، پيوندي اين‌گونه نزديك و تنگاتنگ و ارگانيك با فراماسوني ندارد. ليبراليسم از درون لژهاي ماسوني متولد گرديده و بيانگر شعار‌ها و خواست‌هاي فراماسونري است.

در يك بررسي فشرده، اركان جهان‌بيني ماسوني را مي‌توان اين‌گونه برشمرد:

1 ـ اعتقاد به وجود يك خداي ساعت‌ساز و صور مختلف دئيسم؛ (در مراحل فوقاني درجات ماسوني، اعتقاد به ماترياليسم و آته‌ئيسم محض، جانشين دئيسم و فرضيه خداي ساعت‌ساز مي‌گردد).
2 ـ سكولاريسم اومانيستي ولائيسيته
3 ـ انديشه ترقي
4 ـ تئوري تسامح و تساهل
5 ـ ترويج پلوراليسم ديني در ميان معتقدان به اديان
6 ـ اعتقاد به نظام سرمايه‌داري مدرن به عنوان اوج قلة‌ «ترقي»‌ و «پيشرفت»!!
7 ـ اعتقاد به شعار محوري «آزادي، برابري، برادري»
8 ـ فردانگاري و تئوري حقوق بشر فردانگارانه

مقصود از «آزادي» در جهان‌بيني فراماسوني، مفهوم فردانگارانه و سرمايه‌دارانة آزادي است و اين امر گوياي پيوند نزديك و فراتر از آن، همانندي تقريبي جهان‌بيني ماسوني و ليبراليسم مي‌باشد. شعار «برابري» مطروحه در جهان‌بيني ماسوني نيز ماهيتي ليبرالي- نئوليبرالي دارد. ذات اين برابري، نوعي برابري صرفاً ظاهري حقوقي است كه در ليبراليسم و نئوليبراليسم محوريت دارد. باطن اين به اصطلاح برابري (كه امري صرفاً حقوقي و ظاهري است) نوعي نابرابري تمام‌عيار ظالمانه است كه بر يك رابطة استكباري و استثماري ناعادلانه مبتني است و برابري ظاهري حقوقي (كه البته آن هم ناقص است) صرفاً وظيفة پنهان كردن آن باطن ناعادلانه را دارد.

ليبرال‌‌ها در بسياري رويكردهاي سياسي- اجتماعي‌شان، (به ويژه در قرون هيجدهم و نوزدهم)، بر عنصر «برادري» انسان‌‌ها تكيه مي‌كرده و اكنون نيز بعضاً اين كار را مي‌كنند. باطن شعار برادري مدّنظر ليبرال‌‌ها (رهبران ليبرال انقلاب فرانسه شعار ماسونيِ‌ «آزادي، برابري، برادري» را به شعار اصلي و مركزي انقلاب فرانسه بدل كردند) همان درون‌ماية‌ ماسوني است. فراماسون‌‌ها كه در يك مجموعة گسترده و متنوع اما منسجم و داراي جهت‌گيري واحد اومانيستي، سازماندهي شده‌اند، يكديگر را «برادر» خطاب مي‌كنند و نوعي اتحاد و همراهي تمام‌عيار سازماني با يكديگر را به صورتي منضبط و به عنوان يك وظيفه دنبال مي‌كنند. بر همين اساس است كه ماسون‌‌ها كه اغلب به صورت پنهاني در مجموعه‌هاي مختلف فرهنگي و سياسي و ساختارهاي حكومتي كشورهاي مختلف حضور و فعاليت دارند، يكديگر را به صورتي متحد (اما اغلب پنهاني) مورد حمايت تمام‌عيار و گسترده قرار مي‌دهند. جوهر برادري ماسون‌‌ها با يكديگر، پشتيباني و كمك به يكديگر و حمايت از همديگر در جهت كلي پيشبرد اغراض شيطاني ماسوني است.

ليبراليسم كلاسيك و نئوليبراليسم همانندي‌هاي مهم و تعيين‌كننده‌اي با جهان‌بيني ماسوني دارند. به لحاظ تاريخي نيز اكثريت ليبرال‌‌ها و نئوليبرال‌‌ها فراماسون بوده و هستند (اين احتمال وجود دارد كه آن اقليّتي از ليبرال‌‌ها و نئوليبرال‌‌ها كه در خصوص فراماسون بودن آنها اطلاعات مستند نداريم نيز ماسون باشند، اما بنا به دلايلي اسناد مربوط به عضويت آنها در لژ‌ها و محافل و كانون‌هاي ماسوني فعلاً پنهان مانده باشد). رهبران ليبراليست انقلاب فرانسه يعني كساني مثل ميرابو، بريسو، رونالد، پيتون... و نيز رهبران ليبراليست انقلاب آمريكا افرادي چون جورج واشينگتن، تامس جفرسون، الكساندر هميلتون، بنيامين فرانكلين و... و نيز رهبران و ايدئولوگ‌هاي انقلاب‌هاي ليبرال- پيوريتاني قرن هفدهم انگلستان، همگي فراماسون بوده‌اند. جان لاك كه خيلي از مورخان تاريخ انديشه، اورا پدر ليبراليسم مي‌دانند، به محافل شبه‌ماسوني فعال در انگلستان و هلند قرن هفدهم تعلق داشت. منتسكيو و ولتر و هلوسيوس كه از رهبران الهام‌بخش ليبراليسم بوده‌اند، فراماسون بوده‌اند. اساساً مي‌توان گفت كه ايدئولوژي ليبراليسم كلاسيك از دل محافل ماسوني پديدار گرديد و اين حكم در خصوص نئوليبراليسم و ايدئولوگ‌هاي اصلي آن (كساني چون:‌هايك، فريدمن، پوپر، برلين و...) نيز صدق مي‌كند.

آراء فراماسوني شاكلة تئوريك ليبراليسم كلاسيك را تشكيل داده‌اند و اكثريت قابل توجه ايدئولوگ‌هاي ليبراليسم كلاسيك و نئوليبراليسم از اعضا و وابستگان لژ‌ها و محافل و كانون‌هاي ماسوني هستند. يكي از نكاتي كه جا دارد اشارات مختصر اما مشخص‌تري دربارة آن داشته باشيم، مسئلة نسبت ميان آراء كاباليسم يهودي و ليبرال- دموكراسي است. مقصود ما از كابالا و عرفان كابالايي به طور مشخص معطوف به مجموعة آرائي است كه در قرن سيزدهم ميلادي در كتاب «زُهر» و برخي متون ديگر به صورت منسجم و مدوّن و در هيأت يك نظام فكري سامان‌يافته است. اين نظام فكري بر رنسانس ايتاليا و وجه اصلي آموزه‌هاي «آكادمي افلاطوني فلورانس» (كه در سال 1439 توسط اومانيست سرمايه‌دار ايتاليايي «كوزيمودمديسي» تأسيس گرديد) سيطره داشته است. لورنزو والا، پيكودلا ميراندولا، مارسيليو فيچينو، نيكولاي كوزائي، گيلام بوده (كه در سال 1530 يك دانشگاه به منظور ترويج انديشه و فرهنگ اومانيستي در فرانسه تأسيس كرد كه در آن زبان عبري هم آموزش مي‌دادند)، چهره‌هاي سرشناس و متنفّذ خاندان مديچي، دسيدريوس اراسموس، فرانچسكو پترارك، جيوواني بوكاچيو و همة چهره‌هاي تأثيرگذار و نام‌آور فلسفي و فرهنگي و ادبي رنسانس ايتاليا و اروپاي مركزي تحت تأثير و در بسياري موارد پيرو «كاباليسم يهودي» بوده‌اند و برخي از آنها (مثل پيكودلاميراندولا) كوشيدند تا نحوي كاباليسم مسيحي پديد آورند. مي‌توان رئوس اصلي و مهم تلقي كاباليسم از عالم و آدم را به صورت بسيار فشرده و چكيده و خلاصه، اين‌گونه بيان كرد.[ از بابت بيان محتواي مشركانه و كفرآلود نگرش كابالايي از خداوند رحمان و رحيم طلب مغفرت و بخشش داريم و از بندگان مؤمن او پوزش مي‌طلبيم. به جهت روشن شدن مطلب از بيان اين مدعاهاي مشركانه ناگزيريم.]:

خداوند تجلي مي‌كند و اين تجلي در صورت نهائي‌اش به صورت انسان (در صورت فردي و جمعي و حيات جوامع و تاريخ) ظاهر مي‌گردد. در ابتدا ميان ذات بي‌كران خداوند كه به عبري «ان‌سوف» ناميده مي‌شود و تجلّي او كه «شخينا» ناميده مي‌شود، وحدت و هماهنگي وجود دارد، اما به واسطه گناه و سپس هبوط انسان، ميان ذات بي‌كران و انسان فاصله مي‌افتد و انسان گرفتار تبعيد مي‌گردد (تبعيد قوم يهود نيز جلوه‌اي تمثيلي از تبعيد انسان است. زيرا در كابالا، حقيقت انسان فقط در انسان يهودي ظاهر مي‌گردد) بدين‌سان وحدت خداوند (العياذ باا...) متلاشي مي‌گردد و شكاف پديدار مي‌گردد و فساد ظاهر مي‌شود. در باور كابالا، اين شكاف و فاصله و دوري به عبارتي تبعيد شر دانسته مي‌شود و كاباليسم در بياني كفرآلود مدعي مي‌شود كه اين شر (العياذ باا...) نتيجه وجود شر در ذات خداوند و وجهي از ذات آن است.

در كاباليسم، انسان [العياذ با ا...] شريك خدا است و خدا [ العياذ باا...] به انسان نيازمند است. مطابق مدعاي كابالا، وظيفة انسان بازسازي وحدت دروني خداوند و پُركردن [العياذ با ا...] شكاف و تجزيه دروني خداوند است و اين امري است كه به اراده انسان تكيه و نياز دارد. چون در كاباليسم، انسان همانا وجه اصلي «شخينا» (يعني تجلي عيني «ان‌سوف») است، از اين‌رو مدعي مي‌شوند كه انسان، جزئي از ذات خداوند است و چون كاباليسم برپاية‌ نگرش نژادپرستانه‌اش، قوم يهود را حقيقت و باطن اصيل انسان مي‌داند، از اين‌رو مدعي مي‌شود كه قوم يهود (العياذ باا...) جزئي از ذات خداوند است. از اين‌رو تبعيد يهوديان از اورشليم (بنابه مدعاي يهوديان) در دوره باستان تجسَم [العياذ با ا...] تجزيه خداوند بوده است و بازگشت قوم يهود به ارض موعود [العياذ با ا...] به معناي بازگشت وحدت به درون خداوند خواهد بود. بنابر آموزه‌هاي كاباليستي، بازگشت شخينا (كه كاباليسم مدعي است، جلوه‌اي از تجلي مؤنث خداوند است) به ان‌سوف و تحقق وحدت در ذات خداوند، تنها با بازگشت يهوديان به سرزمين موعود است كه محقّق مي‌گردد و با تحقّق وحدت خداوند، جهان در نظم و آرامش قرار خواهد گرفت و همة امور به سامان خواهد شد و نظم، جاي پريشاني را خواهد گرفت. از اين‌رو آموزه‌هاي كاباليستي مدعي‌اند كه وجود و عمل يهوديان و بازگشت آنان به ارض موعود و حركت آنها در اين مسير براي تأمين توازن جهان و رهايي انسان و به سامان شدن امور، ركني ضروري و بي‌بديل است. انسان (و از نظر كابالا، در واقع قوم يهود) براي انجام وظيفة خود و كمك به خداوند به منظور تحقق وحدت دروني‌اش، بدون هيچ مدد و كمكي از خداوند، با تكيه بر سلوك مبتني بر تصوف جنسي (نوعي تصوف كاذب اباحي) و تساهل و تسامح و از طريق به كارانداختن سرمايه و به برتري رساندن آن (سرمايه‌سالاري) كه در باطن و در عمل به معناي سيطرة يهود است (زيرا سرمايه‌داري سكولار مدرن محصول بسط و سيطرة نگاه يهودي به پول و رباخواري و استثمار است) و از طريق اومانيسم كه جوهر آن طغيان عليه خداوند به عنوان يك شريك- رقيب است، مي‌تواند با بازگشت به ارض موعود، فرايند «تيكون» (رهايي) را محقّق سازد. نگاه ديني منطبق با اين تفسير از نسبت عالَم و آدم با خدا، دئيسم است كه فيلسوفان يهودزدة عصر به اصطلاح روشنگري و بسياري از ليبرال‌‌ها به ترويج آن مي‌پردازند. در واقع مطابق مدعاي كاباليسم، يهوديان با درپيش گرفتن سلوك مبتني بر زندگي سرمايه‌سالارانه و تسامح و تساهل و سلوك ملهم از تصوف جنسيِ رازآلود و سرانجام استقرار در سرزمين موعود و بازسازي معبد در مقام قوم برگزيده است كه همة بشريت و جهان را نجات بخشيده و [العياذ با ا...] خداوند را وحدت مي‌بخشد. براساس آموزه‌هاي كاباليسم، انسان قابليت آن را دارد كه در مراتب كسب معرفت پيش‌رود و به اوج رسد، مطابق كاباليسم اين اوج و رسيدن انسان به جايگاه والايي كه شايستة آن است مستلزم (العياذ باا...) ستيز با خداوند (به عنوان رقيب انسان) است. نگاه كابالا به مفهوم گناه در رفتار انسان، نگاهي است كه در انسان‌شناسي ليبرال و در چارچوب سهل‌گيري نسبت به گناه و عنوان كردن اين مدعا كه گناه‌كردن (و تجربه كردن) حق بشر است، ظاهر گرديده و ترويج يافته است. بدين‌سان مي‌بينيم كه مؤلفه‌هاي اصلي و محوري مرتبط با ايدئولوژي‌هاي ليبراليستي، در آموزه‌هاي كابالايي مطرح گرديده است و از اين منظر، كلّ حوزة ايدئولوژيك ليبرال- دموكراسي، وام‌دار كابالا هستند و به يك اعتبار از دل آن درآمده‌اند.

منبع: کیهان
کد مطلب : ۴۱۹۱۰۴
ارسال نظر
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما

منتخب
پیشنهاد ما