۰
يکشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۴ ساعت ۰۸:۳۳
مقاله‌ای از ساموئل هانتینگتون

ابرقدرت تنها

ابرقدرت تنها
ساموئل هانتینگتون متخصص علوم سیاسی شهیر آمریکایی بود.وی بخاطر نظریه برخورد تمدن‌ها و پیش‌بینی کشمکش جهان غرب با جهان اسلام شهرت جهانی پیدا کرده بود. هانتینگتون، چیزی در حدود 10 سال قبل‌ در مقاله‌ای، وضعیت پیش‌روی کشور آمریکا را تشریح و پیش‌بینی می‌کند، اما شاید خود او هم پیش‌بینی نمی‌کرد که وضعیت امروز آمریکا، با سرعت فزاینده‌تری رو به «تنهایی» در جهان جدید گذاشته باشد. در بخش‌هایی از مقاله طبیعتا «نگاه آمریکایی» ساموئل هانتینگتون مشخص است.همان نگاه آمریکایی که محور تحولات جهان را پدیده‌ای به نام «آمریکا» می‌داند. این مقاله را سید عبدالحسین رئیس السادات؛ رایزن فرهنگی سابق ایران در پاکستان ترجمه کرده است و در اختیار تسنیم قرار داده است. مطاله متن پیش‌رو، فرصت مناسبی است برای فکر کردن به تفاوت آنچه آمریکایی‌ها به آن فکر می‌کنند و آنچه در رسانه‌ها فریادش می‌زنند.فکر کردن به اینکه مسیر سراشیبی سقوط خیلی وقت است آغاز شده است

جنبه جدید قدرت:


در طی دهه ی گذشته سیاست جهانی از بنیان به دوطریق تغییر کرده است.اول اینکه اساسا در طول خطوط فرهنگی و تمدنی تجدید ساختار ایجاد شده است چنانکه در صفحاتی از این ژورنال به طور مبسوط با ارائه مدارکی به روشنگری برخورد تمدن ها و باز سازی نظم جهانی پرداخته‌ایم.دوم ، همانگونه که در آن کتاب بیان شده ، سیاست جهانی نیز همیشه پیرامون قدرت و جنگ بر سر قدرت است و امروزه روابط بین المللی بر اساس آن بعد حیاتی در حال تغییر است.ساختار جهانی قدرت در دوران جنگ سرد عمدتا دو قطبی بود {اما}ساختار موجود بسیار متفاوت است.

اکنون تنها یک ابر قدرت وجود دارد.این بدان معنی نیست که جهان تک قطبی است .نظامی تک قطبی شامل یک ابر قدرت ، بدون هیچ قدرت مهم چشمگیر و تعداد زیادی قدرت های کم اهمیت میشود.در نتیجه ابر قدرت به طور موثری قادر خواهد بود به تنهایی مسائل بین المللی مهم را حل و فصل کند و هیچ ترکیبی از حکومت های دیگر توان این را ندارد که مانع وی در انجام آن کار باشد.چندین قرن جهان قدیم تحت سیطره رم و به دفعات شرق آسیا تحت حکومت چین به چنین نمونه ای نزدیک شدند.نظامی دو قطبی همچون جنگ سرد دو ابر قدرت دارد و روابط بین آنها بر سیاست بین الملل متمرکز است.هر ابر قدرتی در کشور های غیر وابسته ائتلافی از حکومت های هم پیمان دارد و با ابر قدرت دیگر برای نفوذ در کشور های غیر وابسته به رقابت بر می خیزد.نظامی چند قطبی چندین قدرت اصلی با توان نسبتا هم سطح دارد که با یکدیگر در جا به جا کردن شیوه ها همکاری و رقابت دارند.

ائتلافی از حکومت های مهم نیاز است تا مسائل بین المللی مهم را حل و فصل کند.سیاست اروپا چندین قرن به این نمونه شبیه بود.

سیاست بین المللی فعلی با هیچکدام از این سه نمونه تناسب ندارد.به جای آن ترکیب عجیب دورگه ای است.نظامی تک چند قطبی با یک ابر قدرت و چندین قدرت مهم.حل مسائل بین المللی مهم نیازمند تحرک آن ابر قدرت تنها است اما همیشه با ترکیبی از دیگر حکومت های مهم ، ولی ابر قدرت منحصر به فرد میتواند عمل بر روی موضوعی کلیدی را با ائتلاف هایی از دیگر حکومت ها و تو نماید.

البته ایالت متحده تنها تنها حکومتی است که در تمامی قلمرو های قدرت –اقتصادی ،نظامی ،دیپلماتیک ،اعتقادی ، فنی و فرهنگی-دارای تفوق بوده و توان و استعدا د تامین منافع خویش تقریبا در هر جای دنیا دارد.

در درجه ی دوم باید از قدرت های مهم منطقه ای نام برد که در مناطقی از دنیا برجسته هستند بدون اینکه بتوانند منافع و توانایی های خویش را همچون ایالت متحده در سطح جهان بگسترانند.اینها عبارت اند از :حکومت مشترک آلمان –فرانسه در اروپا ، روسیه در اورآسیا ، چین و بالقوه ژاپن در شرق آسیا ،هند در جنوب آسیا ، ایران در جنوب غربی آسیا ، برزیل در آمریکای لاتین و آفریقا ی جنوبی و نیجریه در آفریقا.

در درجه ی سوم قدرت های دست دومی منطقه ای هستند که اغلب با حکومت های قدرتمند تر منطقه ای برخورد منافع دارند.این قدرت ها عبارت اند از :بریتانیا در ارتباط با اتحاد آلمان – فرانسه ،اوکراین در ارتباط با روسیه ،ژاپن در ارتباط با چین ،کره جنوبی در ارتباط با ژاپن ، پاکستان در ارتباط با هند ،عربستان سعودی در ارتباط با ایران و آرژانتین در ارتباط با برزیل.

ابر قدرت یا سلطه گر در نظامی تک قطبی ، فاقد هر گونه قدرت مهمی که با آن در چالش باشد ، به طور عادی قادر است حاکمیتش را بر حکومت های کم اهمیت بر ای مدت طولانی تامین نماید تا اینکه تحت تاثیر پوسیدگی از درون یا نیروهای بیرون از نظام،که هر دوی آنها در مورد رم قرن پنجم و چین قرن نوزدهم پدید آمد ،تضعیف گردد. در یک نظام چند قطبی ، ممکن است هر دولت نظامی تک قطبی را با محوریت خویش به عنوان تنها قدرت حاکم برتر شمارد اما دولت های مهم دیگر تلاش خواهند کرد تا از پیش آمدن چنین چیزی جلوگیری کنند ، چنامکه اغلب در مورد سیاست اروپا چنین بود .در جمگ سرد هر ابر قدرتی خیلی آشکار تلاش داشت نظامی تک قطبی تحت سیطره خویش پدید آورد.اما نیروی محرکه ی رقابت و آگاهی اولیه ایشان که تلاش برای ایجاد نظامی تک قطبی توسط نیروهای مسلح برای هر دو ناموفق خواهد بود ،دو قطبی گری را قادر ساخت چهار دهه دوام آورد تا جایی که یک دولت دیگر توان رقابت از دست داد.در هر کدام ار این نظام ها قوی ترین بازیگران منافعی در ادامه ی نظام داشتند.در یک نظام تک چند قطبی ، این کمتر واقعیت دارد ایالات متحده آشکارا نظامی تک قطبی را که در آن نیروی مسلط باشد ترجیح میدهد و اغلب چنان وانمود میکند که چنین نظامی وجود دارد .از طرف دیگر قدرت های عمده نظامی چند قطبی را ترجیح میدهند که در آن بتوانند منافع خویش را دنبال کنند،منفردا و جمعی ،بدون اینکه با تنگناها ،تهدید و ایجاد فشار از طرف ابر قدرت قوی تر مواجه شوند.ایشان بوسیله آنچه که پیگرد آمریکایی سلطه ی جهانی میشناسد احساس تهدید میکنند.مقام های آمریکائی با شکستشان در دستیابی با آن سلطه {جهانی}احساس ناامیدی میکنند .هیچکدام از گردانندگان قدرت اصلی در مسائل جهانی از وضع موجود راضی نیست.

تلاش های ابر قدرت برای خلق یک نظام تک قطبی بر انگیزاننده تلاش بیشتر قدرت های عمده برای حرکت به سوی نظامی چند قطبی است .عملا تمامی قدرت های عمده منطقه ای به صورت فزاینده ای خویش را با زور به سمت کسب منافع مشخص خود می‌کشانند که اغلب با منافع ایالات متحده در تضاد است. به این ترتیب سیاست جهانی از نظام دوقطبی دوران جنگ سرد از لحظه ای تک قطبی که خویش را در جنگ خلیج نشان داد- عبود کرده و اکنون از یک یا دو دهه تک- چند قطبی میگذرد قبل از اینکه در قرن بیست و یکم وارد یک {نظام}واقعا چند قطبی شود.چنانکه ژیگنیو برژینسکی گفته است ایالات متحده اولین ، آخرین و تنها ابر قدرت جهانی خواهد بود.

نه چندان مهربان


قصد مقامات آمریکائی به طور کاملا طبیعی این است که چنان عمل کنند که گویی جهان تک قطبی است .آنها به قدرت آمریکا و برتری آمریکا تفاخر کرده و از ایالات متحده به عنوان پیشوایی نوعدوست یاد میکنند .ایشان در کشور های دیگر در باب ارزش گذاری جهان شمول اصول ، روشها و نهاد های آمریکائی به سخنرانی می پردازند.در نشست سران گروه هفت در سال 1997 در دنور ،پرزیدنت کلینتون نسبت به موفقیت های اقتصادی آمریکا به عنوان نمونه ای برای دیگران مباهات میکرد . وزیر خارجه مادلین ک . آلبرایت ایالات متحده را ملت "چشم نا پوشیدنی" نامیده و گفته است که "ما در بلندی ایستاده و از آن منظر بیشتر از دیگر ملت ها میبینیم "این اظهار با این دقت نظر درست است که ایالات متحده دخالتگری چشم ناپوشیدنی در هر تلاش برای دخالت در مسائل عمده جهانی است نیز با این برداشت که دیگر ملت ها چشم پوشیدنی هستند – ایالات متحده به همکاری بعضی از کشور های عمده در برخورد با هر مسئله نیاز مند است – و اینکه چشم ناپوشیدنی بودن آمریکا سر چشمه ی خرد است اشتباه است.

با اشاره به مشکل احساسات خارجی نسبت به "تفکر سلطه ی "آمریکا ، معاون وزیر خارجه استروب تالبوت این منطق را پیش میکشد:"در یک شیوه و در حدی که در تاریخ قدرت های بزرگ منحصربه فرد است، ایالات متحده قدرت خویش را بیان میکند – البته دقیقا عظمتش را – نه با زبان توانائی اش در به دست آوردن یا تامین حاکمیت بر دیگران بلکه با زبان اقتدارش در کار با دیگران در جهت منافع جامعه بین المللی به عنوان یک کل سیاست خارجی آمریکا آگاهانه در پی آن است که ارزش های جهانشمول را به پیش ببرد {تاکید از تالبوت است}.فشرده ترین اظهار نشانه ی "سلطه ی مهربانانه"را معاون وزیر دارایی لارنس اچ سمرز بیان داشت هنگامیکه ایالات متحده را "اولین ابر قدرت غیر امپریالیست" نامید.ادعایی که سه کلمه را بکار گرفته تا از منحصر به فرد بودن آمریکا ، مزیت آمریکا ، و قدرت آمریکا را تمجید کند.

سیاست خارجی آمریکا تا حد قابل توجهی برگرفته از چنین اعتقاداتی است . درچندین سال گذشته ،ایالات متحده آمریکا ، در بین چیزهای دیگر تلاش کرده است ، یا اعتقاد بر این است که کم و بیش میکوشیده ، به طور یک جانبه کارهای زیر را انجام دهد:فشار به کشور های دیگر برای هماهنگ شدن با ارزشهای آمریکائی و عمل به آنها درمورد حقوق بشر و دموکراسی ،پیشگیری از دستیابی کشورهای دیگر برای هماهنگ شدن با ارزشهای آمریکائی و عمل به آنها در مورد حقوق بشر و دموکراسی ،پیشگیری از دستیابی کشور های دیگر به توانائی های نظامی به طوری که بتوانند به مقابله با تفوق مرسوم آمریکا برخیزند، تحمیل فرامرزی قانون آمریکا بر دیگر کشور ها ، دسته بندی کشور ها بر اساس دوری و نزدیکی شان به معیار های آمریکائی در مورد حقوق بشر ،مواد مخدر،تروریسم ، دستیابی به انرژی هسته ای ، تهیه و تدارک سلاحهای کشتار جمعی و به تازگی آزادی و مذهبی ،اتخاذ تحریم ها علیه کشورهایی که در این موارد سازگار با معیار های آمریکا نیستند ، پیشبرد منافع صنفی آمریکا تحت لوای شعارهای تجارت آزاد و بازارهای باز ، شکل دهی به سیاست های بانک جهانی و صندوق بین المللی پول در جهت همان منافع صنفی ، دخالت در درگیری های منطقه ای که در آن منافع مستقیم نسبتا کمی دارد ، چماق زدن به کشور های دیگر برای اتخاذ سیاست های اقتصادی و سیاست های اجتماعی که در جهت منافع اقتصادی آمریکا سودمند خواهد بود ، پیشبرد فروش سلاح های آمریکائی در خارج در حالی که تلاش میکند از فروش سلاحهای همسان توسط کشور های دیگر پیشگیری کند، فشار به دبیر کل سازمان ملل و دیکته کردن انتصاب جانشین وی ، گسترش ناتو تا لهستان ، مجازستان و جمهوری چک را شامل شود ونه هیچکس دیگر را، به کار گیری روش نظامی علیه عراق و سپس اتخاذ تحریم های سخت نظامی در مقابله با آن رژیم ، و دسته بندی کشور های مشخصی به عنوان "حکومت های دغل"و استثنا کردن آنها از موسسات جهانی زیرا آنها از خم شدن در برابر خواستهای آمریکا خودداری میکنند.

دردوره بسیار کوتاه تک قطبی در پایان جنگ سرد و فروپاشی اتحاد شوروی ، ایالات متحده اغلب میتوانست خواستهای خویش را بر کشور های دیگر تحمیل کند.آن لحظه سپری شده است .دو ابزار اصلی فشار که اکنون ایالات متحده تلاش در بکار گیری آنها دارد تحریم هایی اقتصادی و دخالت نظامی هستند اما تحریم ها تنها هنگامی کار ساز هستند که دیگر کشور ها هم از آنها حمایت کنند و این حالت روز به روز دارد کمتر میشود .از این رو ایالات متحده یا آنها را منفردا علیرغم خسارت اقتصادی خویش و روابطش با هم پیمانانش بکار میگیرد، یا آنها را به اجرا در نمی آورد که در آن صورت نماد هایی از ضعف آمریکا می شوند.

با هزینه نسبتا کم ایالات متحده میتواند به سمت دشمنانش بمب پرتاپ کند یا آنان را بمباران کند اما چنین اقداماتی به تنهایی دستاورد بسیار کمی دارد.دخالتهای نظامی جدی تر با وضیعتی سه گانه روبرو میشود :بایستی از طریق بعضی از سازمان های بین المللی همچون سازمان ملل ، جایی که با وتوی روسیه ، چین و فرانسه روبرو میشود قانونی شوند همچنین {اینگونه عملیات}نیازمند شرکت نیروهای هم پیمان است که ممکن است آماده ی همکاری باشند یا نباشند ، بایستی همراه با خسارت های جانی از طرف آمریکا نباشد و عملا هیچگونه خسارت "جنبی"نداشته باشد .حتی اگر ایالات متحده هر سه شرط را رعایت نماید با خطر بر انگیختن نه تنها انتقاد داخلی بلکه عواقب ناگوار سیاسی گسترده و عمومی خارجی روبه رو میشود.

مقامات امریکائی مخصوصا به نظر میرسد نسبت به این حقیقت کور باشند که هر چه ایالات متحده به رهبری خارجی حمله کند اغلب محبوبیت عمومی وی در بین هموطنانش که اورا بخاطر ایستادگی در مقابل بزرگترین قدرت روی کره زمین تحسین میکنند ، بیشتر خواهد شد. تاکنون بی حیثیت کردن رهبران برای کوتاه کردن دوران تصدی قدرت آنها با شکست روبرو شده است ، از فیدل کاسترو (که خاطرات هشت رئیس جمهور آمریکا را پشت سرگذارده)تا اسلوبودان میلوشوویچ و صدام حسین .به راستی بهترین روش برای یک دیکتاتور در یک کشور کوچک جهت طولانی کردن دوران تصدی اش بر اریکه ی قدرت شاید برانگیختن ایالات متحده در اعلام وی به عنوان رهبر یک "حکومت سرکش"و تهدیدی برای صلح جهانی باشد.

نه دستگاه اداری کلینتون ونه کنگره و نه عموم مردم علاقه مند به هزینه کردن و پذیرش خطرات رهبری یک جانبه جهانی نیستند :بعضی از مدافعین رهبری آمریکا بر سرافزودن 50% هزینه های دفاعی بحث میکنند ، اما این یک کار نشدنی است .تفکر عمومی آمریکا بروشنی نیازی نمی بیند بر تلاش و منابعش بیافزاید تا سلطه آمریکا به دست آید . در یک رای گیری آماری سال 1997 تنها 13 درصد اعلام داشتند ترجیح میدهند ایالات متحده نقشی بلامنازع در مسائل جهانی داشته باشد ، در حالی که 74%اظهار داشتند که مایلند ایالات متحده با دیگر کشور ها در قدرت سهیم باشد .دیگر رای گیری ها هم نتایج مشابهی داشته است.عدم علاقه عمومی به مسائل بین الملل برانگیخته شده توسط پوشش خبری به شدت مشمئز کننده وسایل ارتباط جمعی درمورد وقایع {کشور های}خارجی فراگیر است.اکثریتی از55تا65درصد از عموم میگویند که در آنچه در اروپای غربی ، مکزیک و کانادا میگذرد ابدا یا تاثیر کمی بر زندگی شان دارد.اگر چه برگزیدگان سیاست خارجی بیشتری ممکن است برآن چشم بپوشند یا برای آن اظهار تاسف کنند ، اما ایالات متحده فاقد پایگاه سیاست داخلی برای آفرینش جهانی تک قطبی است.رهبران آمریکا مکررا تهدید هایی میکنند ، قول عمل میدهند و در عملی کردن آنها شکست میخورند.نتیجه اش یک سیاست خارجی "تحریک و عقب نشینی" و شهرتی رو به رشد به عنوان یک "سلطه گر پوشالی"است.

ابر قدرت چموش


فرض بر اینکه جهان تک قطبی باشد،ایالات متحده هم به طور روز افزونی در جهان تنهاست رهبران امریکا پی در پی ادعا میکنند که از جانب "جامعه ی بین الملل"سخن میگویند .ولی اینها چه کسی را در ذهن دارند؟چین ؟روسیه ؟ هند؟پاکستان؟ایران؟جهان عرب؟مجمع ملت های آسیایی جنب شرقی (آسه آن)؟آفریقا؟امریکای لاتین؟فرانسه؟آیا هیچکدام از این کشور ها یا مناطق ایالات متحده را به عنوان سخنگوی جماعتی که ایشان بخشی ازآن هستند می بینند ؟جماعتی که ایالات متحده از جانب آنها شخن میگوید ،با خوشبینانه ترین فرض ،شامل پسر عمو های آنگلوساکسن وی (بریتانیا ، کانادا ، استرالیا، نیوزلند)در بیشتر مسائل ، آلمان و بعضی دموکراسی های کوچک تر اروپائی در خیلی از موارد ،اسرائیل در مورد بعضی مسائل خاورمیانه ای و ژاپن درمورد اجرا قطعنامه های سازمان ملل میشود .این ها دولت های مهم اند ، اما بسیار کوچک تر از آنند که مجمع بین الملل جهانی باشند.

در مورد موضوعات گوناگون ، ایالات متحده ، باستثنا موارد جسته گریخته ای از یک یا تعداد بسیار اندکی شریک ،و مقاومت ومخالف بیشتر بقیه ملت ها و دولت های جهان ، به طور روز افزونی خود را تنها یافته است.این موضوعات شامل حقوق سازمان ملل ،تحریم های علیه کوبا ، ایران ، عراق و لیبی ،پیمان مین های خشکی ،افزایش مای کره زمین {گازهای گلخانه ای}،محاکمه ی جانیان جنگی بین المللی ،خاور میانه ،استفاده از نیروهای نظامی علیه عراق و یوگسلاوی ،و هدفگیری 35کشور با تحریم های اقتصادی جدید بین 1993و1996میشود در مورد این ها و دیگر قرار دارند.دایره دولت هایی که منافع خویش ا با منافع آمریکا منطبق می یابند کوچک شده است .صف بندی عمده در بین اعضای دائم شورای امنیت سازمان ملل از جمله مواردی است که این موضوع را آشکار نموده است .در طی دهه های نخستین جنگ سرد ،چهر بر یک بود-ایالات متحده ،انگلیس،فرانسه ، و چین شد ،صف بندی سه :یک :شد ، که چین به وسط منتقل گردید .اکنون دو:یک :دو:است با ایالات متحده و انگلیس در مقابل چین و روسیه و فرانسه در نقطه وسط.
در حالی که ایالات متحده مرتبا کشور های مختلف را به عنوان "حکومت های سر کش"تهدید میکند ،در دید خیلی از کشور ها دارد ابر قدرت سرکش میشود.یکی از دیپلماتهای شناخته شده ژاپنی هیاشی اووادا ، اینگونه اظهار کرده است که پس از جنگ جهانی دوم ایالات متحده با طرح منافعی جمعی در قالب امنیت ،مخالف با کمونیسم ،اقتصاد آزاد جهانی ، کمک برای توسعه اقتصادی ،و موسسات قوی تر بین الملل سیاست "جهانی کردن یک جانبه "را پی میگرفت.اکنون با پیشبرد منافع خاص خویش تقریبا بدون توجه به منافع دیگران به دنبال سیاست "تفکر یک جانبه کردن جهانی "است.غیر متحما است ایالات متحده به کشوری انزواطلب تبدیل شود که از جهان کناره گیری کند .اما میتواند کشوری منزوی گردد که گامهایش هماهنگ با دیگر کشور های جهان نیست.

اگر جهانی تک قطبی غیر قابل اجتناب باشد.خیلی از کشور ها ترجیح میدهند ایالات متحده قدرت مسلط باشد.اما این بیشتر برای این است که از آنها فاصله مکانی دارد و بدین ترتیب احتمال اینکه در تلاش برای اشغال بخشی از سرزمینشان باشد نمیرود .حکومت های منطقه ای در جه دو به دلیل اینکه قدرت آمریکابه عنوان فشاری بر سلطه گری دیگر سلطه ی مهربان وجود دارد.یک دیپلمات بریتانیائی اظهار میدارد"فرد فقط ر ایالات متحده در مورد شوق جهان برای آمریکا می خواند ، جاهای دیگر انسان در مورد تکبر ویکجانبه نگری آمریکا میخواند".

رهبران سیاسی و فکری در بیشتر کشور ها به قوت در مقابل نظریه ی جهان نک قطبی مقاومت نموده واز پیدایش جهان چند قطبی واقعی اعلام حمایت می نمایند .در کنفرانسی که در سال 1997 در هاروارد برگزار شد محققین گزارش کردند که برگزیدگان کشورهایی که حداقل دوسوم مردم جهان را در برمیگیرند – چینی،روسی،هندی،اعراب،مسلمانان ، و آفریقائی ها – ایالات متحده را به عنوان تنها تهدید خارجی برای جوامع خویش می بینند . ایشان به آمریکا نه به عنوان تهدیدی نظامی بلکه تهدیدی نسبت به تمامیت استقلال داخلی ، پیشرفت و آزادی عمل خویش می‌نگرند.ایشان نظرشان نسبت به ایالات متحده این است که کشوری است مداخله گر،و کشوری که معیار های دوگانه بر میگزیند ، سرگرم در انچه که آنها بر چسب "امپریالیسم مالی"و"استعمار فکری"برآن میزنند با سیاستی خارجی زیاده از حد برگرفته شده از علم سیاست داخلی . از نظر روشنفکران هندی ، یک محقق هندی نوشته که "ایالات متحده نماینده تهدید سیاسی و دیپلماتیک است"تقریبا هر موضوع مربوط به هند ، در مورد نیروی هسته ای بوده یا مربوط به فن آوری ، اقتصاد ،محیط زیستی یا موضوعات ساسی ، ایالات متحده آن را وتو کرده یا قدرتی بسیج گر داشته است . بدین معنی که ایالات متحده میتوانند نقطه نظرات هند را انکار کرده و دیگران رادر مجازات هند برای پیوستن به خویش همراه سازد.گناهش "قدرت ، غرور و طمع "است . از دیدگاه روسی ، یک شرکت کننده مسکوی گفت ایالات متحده سیاست "تعاون اجباری"را دنبال می‌کند. تمامی روسها مخالف "جهانی بر پایه رهبری منحصر به فرد ایالات متحده که به سلطه می ماند"هستند.با اصطلاحات مشابهی ، شرکت کننده ای از بی جینگ گفت رهبران چین اعتقاد دارند که تهدید های اصلی نسبت به صلح ،ثبات و چین عبارت اند از:"تفکر سلطه و سیاست قدرت " یعنی سیاست ایالات متحده که میگویند برای این طراحی شده اند تا در حکومت های سوسیالیستی و کشور های در حال توسعه وسایل خرابی فراهم آورده و عدم یکپارچگی بیافزاینند. نخبگان عرب به ایالات متحده به عنوان نیروی شیطانی در مسائل جهانی مینگرند در حالی که نظرعمومی ژاپن در 1997 ایالات متحده را به عنوان تهدیدی برای ژاپن پس از کره شمالی درجه بندی کرد.

انتظار چنین عکس العمل هایی می‌رود.رهبران آمریکا براین باورند که فضولی دنیا به دنیا آمده است .دیگر کشورها اعتقاد دارند که هر چه درآن بخش دنیا که مربوط به آنهاست اتفاق می‌ افتد،با آنها ارتباط دارد نه آمریکا ،و کاملا بی پرده واکنش نشان میدهند .آنگونه که نلسون ماندلا گفت کشورش در برابر دولتی می ایستد که " متکبرانه به ما میگوید کجا باید برویم یا کدام کشور ها بایستی دوستان ما باشند" ... ما نمیتوانیم بپذیریم که دولتی برای خویش فرض کند که پلیس دنیاست".در جهانی دو قطبی خیلی از کشور ها به استقبال ایالات متحده به عنوان حافظ خویش در مقابل دیگر ابر قدرت‌ها می رفتند . بر عکس ،در جهانی تک قطبی ، تنها ابر قدرت به خودی خود تهدیدی برای قدرت های عمده دیگر است.یکی پس از دیگری ،قدرت های عمده ی منطقه ای را تفهیم میکنند که مایل نیستند ایالات متحده معادلات منطقه ای که منافعشان در آن جا اساسی است را به هم زند .برای مثال ایران به شدت با حضور نظامی ایالات متحده در خلیج فارس مخالف است.روابط بد جاری بین ایالات متحده و ایران محصول انقلاب {اسلامی}ایران است .

پاسخ های انعطاف پذیر


کشورها به روشهای گوناگونی به ابرقدرتی آمریکا واکنش نشان می دهند در سطحی نسبتا پایین احساسات معمول ترس رنجش و کینه وجود دارد. این احساسات مراقبند هنگامی که در نقطه ای ایالات متحده در جلوگیری کردن از صدام یا میلوشوویچ مانندی دچار خواری گردد، خیلی از کشورها فکر خواهند کرد، «بالاخره خلایق هر چه لایق» در سطحی کمی بالاتر رنجش ممکن است تبدیل به اختلاف با کشورهای دیگر از جمله هم پیمانان، امتناع از همکاری با ایالات متحده در خلیج فارس کوبا، لیبی، ایران، ماورای حوزه قلمرویی، انتقال [دانش] هسته ای، حقوق بشر، سیاستهای تجاری و موضوعات دیگر شود. در موارد معدودی اختلاف تبدیل به جبهه گیری بی پرده شده چنانکه کشورها تلاش می کنند سیاست ایالات متحده را به شکست بکشانند. بالاترین حد واکنش می تواند تشکیل اتحادی ضد سلطه گردد که چندین قدرت عمده را شامل گردد. چنین اتحادی در جهانی تک قطبی غیر ممکن است زیرا دولتهای دیگر ضعیف تر از آنند که به آن بپیوندند. این حالت در جهانی چند قطبی تنها هنگامی پدید می آید که دولتی شروع به قدرت گرفتن کرده و به اندازه کافی دردسر آفرین می شود تا آنرا ایجاد نماید و اما بنظر می رسد در جهانی تک چند قطبی این پدیده ای طبیعی باشد. در طول تاریخ، قدرتهای عمده همواره تمایل داشته اند قویترنشان در برابر تلاش دست اندازی تعادل ایجاد کنند.

بعضی همکاریهای ضدسلطه پدید آمده است. روابط بین جوامع غیرغربی بطور عموم درحال بهبود است. گردهمایی هایی بوده است که ایالات متحده از آنها آشکارا حذف شده ، از نشست مسکو متشکل از رهبران آلمان، فرانسه و روسیه ( که نزدیک ترین هم پیمان آمریکا، بریتانیا، نیز در آن راهی نداشت) تا نشستهای دو جانبه چین و روسیه و چین و هند. اخیرا رویکردهای جدیدی بین ایران و عربستان سعودی و ایران و عراق پدید آمده است. نشست بسیار موفق سازمان کنفرانس اسلامی به میزبانی ایران که با نشست نومید کننده قطر درباره توسعه اقتصادی خاورمیانه با پشتیبانی ایالات متحده برگزار شد همزمان گشت. نخست وزیر روسیه روسیه، چین و هند را تا جایی پیش برده است که «مثلثی استراتژیک» برای رویارویی تعادلی ایالات متحده شوند و گفته می شود «دکترین پریماکف» از حمایت استواری در تمامی طیف سیاسی روسیه برخوردار است.

اما بدون شک تنها حرکت مهم به سمت ائتلافی ضد سلطه به پیش از پایان جنگ سرد بر می گردد: شکل گیری اتحادیه اروپا و پیدایش واحد پولی مشترک اروپا. چنانچه وزیر خارجه فرانسه هربرت ودرین گفته است اورپا بایستی روی پای خودش بایستد و وزنه واحدی برای پیشگیری ایالات متحده از تحت نفوذ قراردادن جهانی چند قطبی تشکیل دهد. بوضوح واحد پول اروپا می تواند چالش مهمی را بر سلطه دلار در مسائل جهانی تحمیل نماید.

اما علیرغم همه این غاروغور کردنهای ضد سلطه، ائتلافی گسترده تر، فعال تر و رسمی تر ضد آمریکائی هنوز در پیش است که پدید آید. توضیحات احتمالی چندی به ذهن می رسد.

اول اینکه، ممکن است خیلی زود باشد. با گذشت زمان واکنش به سلطه آمریکا ممکن است از رنجش و شقاق تا مخالفت علنی و عمل هماهنگ جمعی به اوج برسد. تهدید سلطه گرانه آمریکا بیشتر پرگویی است و کمتر حادث شدنی تا چشم انداز غلبه نظامی گذشته نزدیکی که توسط سلطه گران اروپایی تحمیل شدند. از این رو دیگر قدرتها در مورد تشکیل ائتلافی برای مقابله با توسعه طلبی آمریکا می توانند آسوده‌تر باشند.

دوم، در حالیکه کشورها ممکن است از قدرت و ثروت ایالات متحده بیزار باشند،در عین حال می‌خواهند از آنها سود ببرند.ایالات متحده به کشورها از طریق دستیابی به بازار آمریکا ،کمک های خارجی ،کمک نظامی ،استثنا شدن از تحریم ها ،سکوت در مورد انحرافات از معیار های ایالات متحده (آنگونه که در مورد تخلفات حقوق بشری سعودی و سلاحهای هسته ای اسرائیل )پشتیبانی برای عضویت در سازمان های بین المللی و رشوه و دیدار های کاخ سفید برای رهبران سیاسی ،پاداش میدهد.همچنین هر قدرت منطقه ای عمده در تامین حمایت ایالات متحده در درگیری با دیگر قدرت های منطقه ای نفعی دارد.با منافعی که ایالات متحده میتواند حاتم بخشی کند،روش معقول برای کشور های دیگر ،با زبان روابط بین الملل ،احتمالا میتواند نه "ایجاد تعادل"در مقابل ایالات متحده بلکه "همقطار"شدن با آن باشد.اما با گذشت زمان ،همچنانکه قدرت ایالات متحده رو به افول میگذارد ،منافعی که قرار است از طریق همکاری با ایالات متحده بدست آید هم کاهش خواهد یافت ،مثل آنچه را که باید برای مخالفت با آن پرداخت.از این رو این عامل احتمال ائتلافی ضد سلطه را پیش می آورد که در آینده میتواند ظهور کند.

سوم،فرضیه روابط بین الملل که تعادل را تحت جریانات جاری پیش بینی میکند فرضیه ای است مترقی در متن نظام وستفالی اروپا که در 1948 پایه ریزی شده است درآن نظام تمامی کشور ها در یک فرهنگ اروپائی مشترک بودند که دقیقا ایشان را از ترک های عثمانی و دیگر اقوام تشخیص نمود.نیز دولت – ملت را به عنوان واحد بنیانی در روابط بین الملل مبنا قرار دادند و تساوی نظری و قانونی دولتها را علیرغم اختلافات آشکارشان در اندازه ،ثروت و قدرت پذیرفتند .اشتراک فرهنگی و تساوی قانونی با این ترتیب کارکرد نظام تعادل قدرت را برای رویا رویی با ظهور یک سلطه گر منفرد تسهیل نمود و حتی پس از آن اغلب بسیار ناقص عمل کرد.

سیاست جهانی اکنون چند تمدنی است.فرانسه ، روسیه و چین ممکن است منافع کاملا مشترکی را در چالش با سلطه ایالات متحده داشته باشند اما فرهنگ های کاملا متفاوت آنها چنان است که سازماندهی یک ائتلاف موثر را برای آنها مشکل میسازد. به علاوه ایده ی حاکمیت تساوی قانونی دولت ملت ها در روابط بین جوامع غیر غربی که روابط طبیعی بین الملل را بیشتر بر مبنای وراثتی می بینند تا تساوی هموزن؛ نقش درخشانی را ایفا نکرده است سوالات اصلی در یک رابطه عبارت اند از:چه کسی شماره یک است؟چه کسی شماره دو است؟حداقل یک عامل که منجر به شکاف در اتحاد چین – روسیه در پایان دهه 1950 شد عدم علاقه مائو زدونگ بر به عهده گرفتن نقش نفر دوم در پیروی از جانشینان استالین در کرملین بود.

شبیه به آن ،مانعی در راه ائتلاف ضد ایالات متحده بین چین و روسیه اکنون بی میلی روسیه درشریک زیر دست بودن با چین بسیار پرجمعیت تر و دارای اقتصادی پویا است .تفاوت های فرهنگی ، حسادت ها ، و رقابت ها ممکن است قدرت های اصلی را از یکپارچگی در مقابل ابر قدرت باز دارد.

چهارم،منشا اصلی دشمنی بین ابر قدرت و قدرت های عمده منطقه ای دخالت برای محدود ساختن ، مقابله یا شکل بخشیدن به رفتار های دومی است .از طرف دیگر برای قدرت های منطقه ای درجه ی دو دخالت ابر قدرت منبعی است که ایشان بالقوه میتوانند در مقابل قدرت عمده منطقه خویش بسیج کنند ابر قدرت و قدرت های درجه دوی منطقه ای به این ترتیب اغلب ،اگر چه نه همیشه ،در منافع مشابهی در مقابل قدت های منطقه ای عمده اشتراک دارند و قدرت های درجه دوی منطقه ای انگیزه بسیار ناچیزی در پیوستن به ائتلافی علیه ابرقدرت خواهند داشت.

کلانتر تنها


عمل متقابل قدرت و فرهنگ به طور قطع به قالب های ائتلاف و خصومت بین دولت ها در سالهای آتی شکل می بخشد.در مناسبات فرهنگی به همکاری بین کشورهای با اشتراکات فرهنگی گمانی بیشتری می رود احتمال خصومت بین کشور هایی که فرهنگ های بسیار متفاوت دارند بیشتر است.در مناسبات قدرت ،ایالات متحده و قدرت های دست دوم منطقه منافع مشترکی در محدود ساختن قلمرو دولت های عمده درمناطق خویش دارند.این گونه است که ایالات متحده با استحکام بخشیدن به اتحاد نظامی خویش با ژاپن و حمایت از بسط نسبتا کم استعداد های نظامی ژاپن به چین اخطار داده است.ارتباط خاص ایالات متحده با بریتانیا اهرمی در مقابل ظهور قدرت یک اروپایی متحد بوده است.آمریکا درکار است روابطش را با اوکراین توسعه دهد تا در مقابل هر نوع گسترش قدرت روسیه بایستد.با سر برآوردن برزیل به عنوان دولتی نافذ در آمریکای لاتین روابط با آرژانتین در حد زیادی بهبود یافته. ایالات متحده آرژانتین را به عنوان یک هم پیمان نظامی غیر ناتو قلمداد کرده است. ایالات متحده با عربستان سعودی همکاری نزدیکی داشته است تا {از این طریق}به مقابله با قدرت ایران در خلیج {فارس}بپردازد و با موفقیت کمتری با پاکستان کار کرده است تا تعادلی در برابر هند در جنوب آسیا ایجاد کند.درتمامی این موارد ،همکاری در خدمت منافع دو طرف در حفظ نفوذ قدرت عمده منطقه ای بوده است.

این عمل متقابل قدرت و فرهنگ این فکر را پیش می آورد که ایالات متحده احتمالا روابط سختی با قدرت های عمده منطقه ای داشته باشد ، اگر چه با اتحادیه اروپا و برزیل کمتر از دیگران خواهد بود .از طرف دیگر ایالات متحده بایستی منطقا روابط دو جانبه همکاری با تمامی قدرت های درجه دوی منطقه ای دارد که فرهنگ های مشابهی دارند(بریتانیا ، آرژانتین و امکانا اوکراین )تا آنهایی که فرهنگ های متفاوتی دارند(ژاپن ، کره جنوبی ، عربستان سعودی ، پاکستان ). در آخر ،روابط بین قدرت های عمده و درجه دوی منطقه ای دارای تمدن همسان (اتحادیه اروپا و بریتانیا ، روسیه و اوکراین ،برزیل و آرژانتین ،ایران وعربستان سعودی)بایستی کمتر دشمنی بر انگیز باشند تا آنهایی که بین کشور های با تمدن های متفاوت(چین و ژاپن ؛ژاپن و کره ؛ هند و پاکستان ؛ اسرائیل و دولت های عرب)

برای سیاست آمریکا استنباط هایی که از جهان تک – چند قطبی می شود چیست؟

اول ، آمریکایی ها را وادار میسازد از رفتار کردن و سخن گفتن آنگونه که اکنون جهانی تک قطبی است دست بکشند.جهان تک قطبی نیست.برای حل و فصل هر مشکل عمده جهانی ،ایالات متحده نیازمند همکاری حداقل بعضی از قدرت های عمده است . تحریم های یک جانبه و مداخلات ،دستور العمل هایی برای آبرو ریزی های سیاست های خارجی هستند.دوم، رهبران آمریکا بایستی خیال بیهوده سلطه ی مهربان را از سر بیرون کند که سازشی وجود ندارد.گاهگاهی رفتار های آمریکا ممکن است.منافع عمومی را پیش برده باشد و به پایان قابل قبولی کمک کرده باشد اما اغلب چنین نبوده است،بخشی به دلیل ترکیب متکی بر اصول اخلاقی منحصر به فرد در سیاست آمریکا اما به طور ساده به این دلیل که آمریکا تنها ابر قدرت است،و با این ترتیب منافعش لزوما با منافع دیگر کشور ها تفاوت می کند.این آمریکا را در نظر آن کشور ها بزن بهادر محله و نه مهربان جلوه می دهد.
سوم،در حالی که ایالات متحده نمیتواند جهانی تک قطبی بیافریند،در جهت منافعش است که از موقعیت خویش به عنوان تنها ابر قدرت در نظم موجود بین المللی سود برده و از منافعش در جهت کسب همکاری از دیگر کشورها رسیدگی به مسائل جهانی با روشهایی که پاسخگوی منافع آمریکاست استفاده نماید.این از بنیان مستلزم استراتژی بیسمارکی می باشد که توسط جوزف جاف پیشنهاد شده است ،اما استعداد های بیسمارکی را برای به انجام رساندنش طلب می کند و در هر صورت نمی تواند به طور نا محدود مورد حمایت قرار گیرد.

چهارم ،تعامل قدرت و فرهنگ برای ارتباطات اروپا – آمریکا مناسبت ویژه ای دارد.پویایی قدرت رقابت را تشدید می کند؛اشتراکات فرهنگی همکاری را تسهیل می نماید .دستیابی به تقریبا هر هدف اصلی آمریکا بستگی به غلبه ی یکی بر دیگری دارد.ارتباط با اروپا در موفقیت سیاست خارجی آمریکا مرکزیت دارد،و ارائه چشم انداز های هوادارانه یا ضد آمریکایی به ترتیب از جانب بریتانیا یا فرانسه ، روابط آمریکا با آلمان به نسبت روابطش با اروپا محوریت دارد.همکاری سالم با اروپا نخستین پادزهر برای ابر قدرتی آمریکاست.
ریچارد آن هاس چنین اظهار داشته که ایالات متحده بایستی همچون یک کلانتر جهانی رفتار کند "قوای" دیگردولت ها را جمع آوری نموده تا بتواند عهده دار مسائل عمده بین المللی شود که پیش می آیند .هاس مسئول مسائل خلیج فارس در کاخ سفید در دولت بوش بود و این پیشنهاد برخاسته از تجربه و موفقیت آن دولت در کنار هم چیدن نیروهای مسلح ناهمگون جهانی برای مجبور کردن صدام در خروج از کویت بود.اما این مربوط به آن زمان در آن لحظه تک قطبی میشود .آنچه در آن زمان پیش آمد به گونه ای بز جسته فرق نمایان با بحران عراق در زمستان 1998 داشت هنگامی که فرانسه ، روسیه و چین به مخالفت با استفاده از نیروی نظامی برخاستند و آمریکا نیروی مسلح آنگلوسا کسونی ونه جهانی سر هم کرد.در دسامبر 1998 حمایت از تحریم های هوایی علیه صدام توسط ایالات متحده و بریتانیا هم محدود شد و انتقاد همه جا پراکنده گردید .چشمگیر تر اینکه هیچ دولت عربی از جمله کویت عمل را صحه نگذاشت.عربستان سعودی از اجازه دادن به ایالات متحده برای استفاده از هواپیما های جنگنده اش که در آن کشور بودند امتناع ورزید.تلاش هایی در متحد کردن قوای مسلح آینده بسیار محتمل است که آنچه را در 1998 پیش آمد تداعی نماید تا آنچه که در 1990-91 اتفاق افتاد.بیشتر دنیا ،چنانکه ماندلا گفت نمیخواهد ایالات متحده پلیس آنها باشد.

همین که نظامی چند قطبی ظهور میکند ،جایگزینی دقیق برای کلانتری جهانی ،پلیس سازی اشتراکی است با قدرت های عمده منطقه که مسئولیت درجه اول را برای ایجاد نظم در منطقه مربوط به خودشان عهده دار می شوند.هاس این پیشنهاد را مورد انتقاد قرار می دهد بر این اساس که دولت های دیگر در یک منطقه ، که من آن را قدرت های درجه دوی منطقه ای نام نهاده ام ،از اینکه برایشان توسط قدرت های منطقه ای پیشرو پلیس تعیین شود مخالف خواهند کرد. همانگونه که نشان داده ام منافعشان هم اغلب با هم برخورد دارند.اما همان تنش محتمل است در ارتباط بین ایالات متحده و قدرت های عمده منطقه پیش آید.

هیچ دلیلی وجود ندارد که چرا آمریکائی ها بایستی مسئولیت حفظ نظم را داشته باشند اگر این کار بتواند محلی انجام شود.در حالی که جغرافیا با فرهنگ دقیقا منطبق نمیشود،انطباق قابل توجهی بین سرزمین ها و فرهنگ ها وجود دارد.برای دلایلی که من در کتابم ارائه کردم،وضیعت هسته ای یک تمدن بهتر می تواند بین اعضا خانواده گسترده اش نظم را حفظ کند تا کسی از خارج از خانواده.نیز نشان هایی در بعضی سرزمین ها از قبیل آفریقا ، آسیای جنوب شرقی و حتی احتمالا بالکان وجود دارد که کشورهایی شروع به گسترش اهداف جمعی کرده اند تا امنیت را حفظ کنند.دخالت آمریکا در این صورت میتواند محدود به آن اوضاع خشونت بالقوه همچون خاورمیانه و جنوب آسیا شود که در بردازنده دولتهای عمده با تمدن های متفاوت هستند.

در جهان چند قطبی قرن بیست ویکم ، قدرت های اصلی به طور گریز ناپذیری در پس و پیش شدنها و ائتلاف با یکدیگر به رقابت ، برخورد و دشمنی برخواهند خاست.اما چنین جهانی از تنش و برخورد بین ابر قدرت و قدرت های عمده منطقه ای که ویژگی جهانی تک – چند قطبی را تعریف میکند خالی خواهد بود.به همان دلیل ایالات متحده میتواند زندگی زا به عنوان یک قدرت عمده در جهانی چند قطبی بیابد که نسبت به {آن زمانی که}تنها ابر قدرت دنیا بود کمتر مطالبه کننده است،کمتر ستیزه جو و بیشتر مشوق است.
کد مطلب : ۴۶۸۰۸۱
ارسال نظر
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما

منتخب
پیشنهاد ما