۰
دوشنبه ۱۵ تير ۱۳۹۴ ساعت ۱۲:۲۵
بخش دوم

در فرهنگ غرب، انسان‌ها گرگ یکدیگرند(2)

در فرهنگ غرب، انسان‌ها گرگ یکدیگرند(2)
 در بخش نخست یادداشت پیش روی با عنوان " ناکارآمدی نظام معنایی غرب" ، نویسنده با تاکید بر مقوله " مفهوم سازی" اینچنین بیان کردند که در فضای رقابت گفتمانی میان اسلام و غرب، بایست بتوانیم از ظرفیت معناسازی و معنا بخشی اسلام استفاده کنیم تا در مقابل هجمه و هجوم نظام تمدنی مغرب زمین تعریفی نوین از انسان، جامعه، دیانت و ... ارائه کنیم؛ توانایی استخراج و استنباط مفاهیم، باعث قوام هویت شهروندان و جامعه اسلامی میگردد. در ادامه مفهوم «مرگ» و « علم» در فرهنگ غرب و اسلام تبیین شد. در ادامه مفاهیمی دیگری مورد بررسی قرار می گیرد.

انسان (بشر)


در «نظام احسن» الهی، انسان در جایگاه «اشرف مخلوقات» قرار دارد؛ چرا که تنها او لیاقت «مقام خلیفه‌ اللهی»[1] یافته و از همین روی، حامل بار امانت الهی،[2] مورد تکریم خداوند سبحان[3] و عجین با روح یزدان[4] شده است. بر اساس آموزه‌های قرآنی، همه آسمان‌ها و زمین‌ها در تسخیر انسان بوده[5] و اساساً برای او خلق شده‌اند.[6] وصف انسان در منظومه معارف اسلامی چنان متعالی است که بدون ‌شک در هیچ مکتب دیگری از چنین جایگاهی برخوردار نمی‌باشد. باور این ادعا زمانی حاصل می‌شود که درباره نسبت «خلیفه‌ اللهی» انسان تأمل کرد: جانشین معمولاً به لحاظ شأنی در مرتبه‌ای پایین‌تر از مافوق خود قرار دارد، اما فاصله این دو مرتبه آن‌قدر نیست که اساس رسالت خلیفه اللهی به خطر افتد،[7] بلکه چنان است که انسان با اطاعت حداکثری حضرت حق حتی می‌تواند بهره‌ای از «مثلیت الهی» پیدا نماید.[8] به نظر می‌رسد، آن‌چه در همه مراحل و مراتب تکاملی انسان وجود، «حیث ربطی» آن با ایزد منان است به گونه‌ای که به درستی می‌توان ادعا کرد همه داشته‌های انسان ظلّی و عاریه‌ای بوده و با قطع نظر از دریافت فیض الهی، «هیچ» می‌باشد.

برخلاف تصور و تصویری که از انسان در اسلام وجود دارد، تشخص انسان غربی نه در حیث ربطی‌اش، بلکه در «شأن استقلالی» وی از خداوند سبحان می‌باشد. انسان در این مقام نه تنها خلیفه یک ساحت لایتناهی نیست، بلکه خود، حدّ همه اشیاء و حیثیات دیگر می‌گردد. ماجرای تکامل انسان نیز در این گفتمان چیزی بیش از «تورم» نمی‌باشد؛ زیرا برخلاف انسان مسلمان که پرسش‌های اساسی‌اش درباره «علل فاعلی و غایی» می‌باشد، پرسش‌های انسان غربی معطوف به «علل مادی و صوری» می‌باشد. علل فاعلی و غایی، علل هستی‌بخش و ناظر به مبدأ و مقصد انسان بوده و علل مادی و صوری، علل قوام‌بخش و ناظر به موقف او (نه قبل و نه بعدش) می‌باشند. تکامل آن‌گاه معنی می‌یابد که برای موقف، افقی در نظر گرفته شود، وگرنه، اگر مقام موقف و افق یکی باشد، حرکتی متصور نمی‌باشد. بی‌جهت نیست که دغدغه تاریخی انسان غربی، نه تکامل که «توسعه» می‌باشد. توسعه ـ برخلاف تکامل که حرکتی چندبعدی (هم در سطح و هم در ارتفاع) می‌باشد ـ تنها حرکتی در سطح می‌باشد. چنین تلقی‌ای از وضع انسان در غرب باعث شده تا انسان نه اشراف مخلوقات که هم‌سطح آنان باشد. برای چنین انسانی، تکامل همان «تطور» خواهد بود و وقتی همه کائنات هم‌سطح هستند، دیگر چه تفاوتی دارد که انسان از نسل میمون باشد یا برعکس؟!

نگاه تاریخی به ترسیم وضع انسان در اندیشه متفکرانی که مناسبات اجتماعی غرب مدرن با تکیه بر آنان تنظیم شده، به خوبی جایگاه و حدّ وجودی انسان غربی را نشان می‌دهد: در ابتدای قرن پانزدهم میلادی، نیکولو ماکیاولی ایتالیایی در دو کتاب «شهریار» و «گفتارها» وضعی از انسان ترسیم کرد که حسب آن، انسان تیپیکال انسانی بود که بسان «روباه» جوهر مکرش فعال باشد و به عبارتی، به «مفید» بودن بیندیشد نه به «خوب» بودن؛ سه قرن پس از ماکیاولی، توماس هابز انگلیسی در کتاب معروفش به نام «لویاتان»، انسان‌ها را «گرگ» یک‌دیگر نامید؛ یک قرن پس از هابز، چارلز داروین انگلیسی در کتاب پرجنجالش به نام «تبار انسان»، انسان‌ها را از نسل «میمون» نامید؛ و نهایتاً در پایان قرن نوزدهم، فریدریک نیچه آلمانی در کتاب غیرمعروفش به نام «دجال»، در یک جمع‌بندی از وضع انسان مدرن، او را که هم جوهر روبهی و هم حیث گرگی و هم نسل میمیونی داشت، «ابرحیوان» نامید و جوهرش را «هوس» دانست! به راستی که چنین بود؛ ابرحیوان سراسر هوس، وقتی به قرن بیستم پاگذارد، در فاصله کم‌تر از سی سال از 1914 تا 1945 دو جنگ جهانی به وجود آورد که رهاوردش برای بشریت، قریب به هشتاد میلیون کشته بود!

از عجایب روزگار این‌که فاتحان جنگ جهانی دوم ـ همان‌هایی که دست‌شان به خون قریب به پنجاه میلیون انسان آغشته بود‌ ـ پس از اتمام جنگ به دور هم جمع شده و ضمن تأسیس سازمان ملل متحد، منشوری حقوقی به نام «منشور جهانی حقوق بشر» تدوین کردند که در آن سخن از حق برابری، آزادی، کرامت، حیات و... برای بشر به میان آمده است. عجیب‌تر این‌که منشور مذکور را بسان بسته‌ای حقوقی به چنگالی به نام «حق وتو» آویزان کرده و صریحاً اعلام داشتند که مردم همه برابرند، مگر با «ما»!!!

تاریخ قرون اخیر غرب به خوبی بیان‌گر این نکته هست که انسان غربی، بشری تنزل یافته در ساحت صرف حیوانیت بوده و حقوق، رسالت، افق و همه چیز او نیز از دایره نیازمندی‌های یک حیوان فراتر نمی‌رود. البته این بدین معنی نیست که همه تعاریف موجود از انسان در غرب مدرن، بر پایه چنین تلقی‌ای از انسان استوار هستند، بلکه بدین معنی است که برنامه‌ریزی اجتماعی در غرب مدرن بیش‌تر بر پایه همین تعاریف حیوانی از انسان صورت گرفته تا تعاریف ناشی از دین یا حداقل هم‌سوی با آن.

طرفه این‌که در حالی که بسیاری از مسلمانان ـ متعلق به هر ملل و نحلی که باشند ـ در صورت توجه یافتن به آن‌چه گذشت در مقام انکار انسا‌ن‌شناسی غربی قرار می‌گیرند، چنین خودآگاهی تاریخی تاکنون حاصل نیامده تا جایی که متأسفانه در بسیاری از مراکز و متون متداول اسلامی، به تبع غرب، همین تلقی حداقلی از انسان صورت می‌گیرد. این در حالی است که حسب تقریر ذیل، در هر سه برش ممکن از انسان، انسان در منظومه اسلام، قلمرویی فراتر از انسان غربی داشته و لازم است تعریف آن به گونه‌ای صورت بگیرد که بدو امکان حرکت در قلمرو مذکور را بدهد.

انسان در برش طولی (فرد، جامعه، تاریخ و فراتاریخ): سیر بزرگ شدن و تکامل یافتن انسان به گونه‌ای است که سلطه وی ابتدا
بر وجود فردی‌اش و سپس به میزان رشدش بر حوزه‌های جامعه، تاریخ و فراتاریخ محقق می‌شود. حوزه فراتاریخ مربوط به آن مرحله از اشتداد وجودی است که انسان را ماقبل زمان و عامل به وجود آوردن آن قرار می‌دهد. از روایاتی متعددی از جمله حدیث معروف «لولاک» برمی‌آید که انوار مقدسه پنج‌ تن آل عبا، علاوه بر وجود «درزمانی»، وجود «برزمانی» نیز دارند. واضح است که این حوزه، قلمرو انسان‌های معمولی تا چه رسد به انسان‌هایی که به صرف بعد حیوانی‌شان تقلیل یافته‌اند، نمی‌باشد. در حوزه تاریخ نیز، از آن‌جا که انسان غربی انسانی سکولار بوده و اصل حاکم در سکولاریسم، «این‌جا و اکنون» می‌باشد، به حکم اصالت «این‌جا»، فاقد «کلیت» و به حکم اصالت «اکنون»، فاقد «دیروز و فردا» است و از این روی نمی‌‌تواند سوار بر تاریخ ـ که به لحاظ زمانی، قلمرویی از ابتدای گذشته تا انتهای آینده و به لحاظ مکانی، قلمرویی شامل بر ابعاد و سطوح مختلف دوره‌های زمانی دارد ـ گردد. بر این اساس، در حالی که حرکت طولی انسان اسلامی قلمرویی از فرد تا فراتاریخ را شامل می‌شود، انسان غربی تنها در دو سطح فرد وجامعه امکان حرکت دارد.

انسان در برش عرضی (طبع، غریزه و فطرت): انسان‌ها از سه ساحت متفاوت اما مرتبط با یک‌دیگر به نام‌های ساحت طبع (که مشترک انسان و جمادات می‌باشد)، ساحت غریزه (که مشترک انسان و حیوان می‌باشد) و ساحت فطرت (که خاص انسان می‌باشد) برخوردار هستند. کمال انسان در اندیشه اسلامی، سیر از طبع به فطرت بوده و واضح است که در حالی که انسانِ در فطرت نشسته، واجد کمالات طبعی و غریزه‌ای نیز می‌باشد، عکس قضیه درست نمی‌باشد. این در حالی است که بنیادهای معرفتی غرب جدید ـ از جمله فردگرایی، نگرش سکولار و تک‌ساحت و... ـ به گونه‌ای است که وضع انسان در ساحت فطرت را برنمی‌تابد و از این روی، کمال انسان در این فرهنگ، چیزی جز تردد غیر منضبط میان دو ساحت طبع و غریزه نمی‌باشد. بر این اساس، در برش عرضی به انسان نیز، در حالی که انسان اسلامی امکان حرکت در سراسر مسیر تعیین‌شده را دارد، انسان غربی تنها در بخش از این مسیر که همان قلمرو طبع و غریزه باشد، قادر به حرکت می‌باشد.

انسان در برش عمودی (جسم، روان و روح): وجود آدمی دارای سه بُعد به نام‌های جسم، روان و روح می‌باشد. در اندیشه اسلامی، جسم، محمل روان و روح بوده و ضمن مهم بودنش، از اصالتی به اندازه روح برخوردار نمی‌باشد. از همین روست که به هنگام تزاحم در پاسخ به نیازهای جسم و روح، برآورده‌ شدن نیازهای روحی مقدم می‌شوند و اساساً تکامل انسان در اندیشه اسلامی چیزی جز حاکمیت نیازهای روحانی بر نیازهای جسمانی نیست. این در حالی است که در اندیشه غربی سیر حرکت انسان در این برش، از روح به جسم می‌باشد؛ بدین معنی که کمال انسانی وضعی است که انسان در برآوردن نیازهای جسمانی خود توان‌مند باشد. مهم‌تر این‌که اساساً اندیشه غربی به دلیل نگرش مادی‌اش، امکان تأمل و ورود به بُعد روح را نداشته و بیش‌تر در همان بعد جسمانی و روانی سیر می‌کند. برخلاف آن‌چه پنداشته می‌شود، روان آدمی همان روح او نیست و روان‌شناسی نیز چیزی جز یک برش مکانیکی به بخش کوچکی از روح آدمی ـ آن هم بیش‌تر در محدوده احساسات و عواطف و غرایز او ـ نمی‌باشد. انسان غربی در این برش نیز قلمرویی بسیار کوچک‌تر از قلمروی جولان انسان اسلامی دارد.

به نظر می‌رسد، تا زمانی که جهان اسلام خود به بازتعریف انسان نپرداخته و اجازه دهد تا انسان در قلمروی محدود غربی‌اش تعریف یابد، نباید انتظار کار ویژه‌ای حداکثری از انسان اسلامی داشت.

پیش


در همه ملل و نحل، انسان‌ها دارای اهداف و غایات عالیه‌ای هستند که به منظور سنجش نتایج اعمال و افکارشان دائماً بدا‌ن‌ها توجه می‌کنند. با نگاهی اجمالی به تاریخ فرهنگ‌ اقوام مختلف، به وضوح درمی‌یابیم که اهداف و غایات مذکور هرگز ثابت نبوده، بلکه از قومی به قوم دیگر و حتی در درون تاریخ یک قوم، از دوره‌ای به دوره‌ دیگر تغییر یافته‌اند. از آن‌جا که اکثر اقوام، صورت تام و تمام اهداف و غایات عالیه خود را تحقق‌نیافته دانسته و بلکه تحقق آن را در آینده امید دارند، ناگزیر باید به منابعی پناه آورند که بتوانند حدود و ثغور اهداف و غایات‌شان را ترسیم نمایند. واقعیت تاریخی این است که بیش‌ترین ظرفیت برای این منظور در ادیان ـ که قابلیت پیش‌گویی دارند ـ و سپس در متفکران و نخبگان علمی وجود دارد. واضح است که آرمان یا همان اهداف و غایات عالیه نمی‌توانند نسبت به فرایند نیل به خودشان بی‌توجه باشند. به عبارت دیگر؛ بر اساس اندیشه اسلامی، «هدف وسیله را توجیه نمی‌کند» و با هر وسیله‌ای به هرگونه هدفی نمی‌توان رسید و اگر هم رسید، ضرورتاً حجیت و اصالت نخواهد داشت.

در عصر ما، غرب از آرمان خود با نام «پیش» یاد کرده و افراد و جریان‌هایی را که به سوی آن آرمان در حرکت‌ هستند، «پیش‌رفته» نامیده است. آن‌چه توجه به این بحث را مهم می‌‌کند این است که غرب نه فقط ادعا کرده که «پیش» نزد همه دیگر اقوام غیرغربی نیز لاجرم باید همین «پیش» نزد غرب باشد، بلکه راه و روش نیل به «پیش» نیز باید همان راهی باشد که غرب طی نموده است! طرفه این‌که غرب، همه جریان‌هایی را که نخواهند به «پیش» او یا به راه و روش نیل به آن ایمان بیاورند، «عقب‌مانده» نامیده است و البته این ادعا در زمانه‌ای که به دلایل عدیده، غرب در مبنا، روش، ابزار، اصول و حتی غایات، هژمون می‌باشد، چندان بعید به نظر نمی‌رسد. البته واضح است که اصرار غرب بر این‌که همگان ـ در هر موقفی که هستند ـ باید افق‌ و نیز فرایند نیل به افق‌شان در هماهنگی با او انجام پذیرد، چیزی جز تلاش برای مهندسی اقوام جهان در جهت تحقق نوعی از یک‌سان‌سازی که خود بر آن نام «جهانی‌ شدن» نامیده، نمی‌باشد.

با نگاهی اجمالی به منظومه معارف اسلامی به وضوح درمی‌یابیم که «پیش» در فرهنگ اسلامی همان «قرب الهی» می‌باشد. خوش‌بختانه در فرهنگ اسلامی شرایط و مراحل نیل به قرب الهی به خوبی تبیین شده است و از این روی، نمی‌توان به بهانه اجمال و ابهام این مقام، آن را عین یا شبیه «پیش» در فرهنگ غرب قلمداد نمود. سوگمندانه باید اعتراف نمود در حالی که «پیش» در فرهنگ اسلامی به‌طور واضحی متفاوت از آن چیزی است
که غرب بدان اطلاق می‌کند، گو این‌که همگان پذیرفته‌‌ایم تا در فرهنگ علمی‌مان، «پیش» همان «پیش» غرب باشد. طرفه این‌که این پذیرش چنان سریع و فراگیر صورت گرفته که در میان ده‌ها و بلکه صدها جلد کتاب و مقاله‌ای که تاکنون در خصوص توسعه و پیش‌رفت نوشته شده، به زحمت می‌توان نوشته‌ای را یافت که در آن قبل از قضاوت درباره این‌که کدام جریان پیش‌رفته و کدام عقب‌مانده هست، واژه‌های «پیش» و «پس» تعریف شده باشند. آیا به‌راستی بدون ارائه تعریف از مفهوم پیش و مکان‌یابی آن در منظومه معرفتی یک فرهنگ، امکان سنجش و ارزیابی نسبت جریان‌ها با این مفهوم می‌باشد؟

نباید پنداشت که تعریف نشدن «پیش» در کتاب‌ها و مقالات، تصادفی و از سر غفلت بوده، بلکه «آگاهانه» و از سر تغافل بوده است. چنین رویکردی القاء‌کننده این مطلب است که مفهوم و مصداق «پیش» چنان واضح بوده که چون و چرا درباره آن معقول نمی‌باشد. این در حالی است که اگر دو غایت را برای دو جریان متفاوت در نظر بگیریم: غایت نخست، قله یک کوه و غایت دوم، جزیره‌ای در عمق یک دریا، واضح است که نه سو و جهت این دو غایت، یکسان‌اند و نه ابزار (مرکب) و جاده نیل به آن‌ها. از این روی، نمی‌توان برای نیل به قله کوه، از قایق و پارو و لنگر و... که برای سیر در دریا و نیل به جزیره به کار می‌آیند ـ استفاده نمود. هم‌چنان که نمی‌توان برای سیر در دریا از چکش و میخ و طناب و... که برای فتح قله به کار می‌آیند، بهره گرفت.

اهمیت مفهوم «پیش» از آن روست که در همه فرهنگ‌ها، نه تنها «غایت» بر «فرایند» تأثیر می‌گذارد، بلکه اگر مواجهه یک قوم با غایتش در ساحت «آگاهی» صورت گرفته‌ باشد، الزامات غایت، «قلب و ذهن و زبان و قدم» قوم را تسخیر می‌نماید. به عبارت دیگر؛ هرچند سه‌گانه «میل، ذهن، عین» یا همان «قلب، قول، قدم» به صورت پیشینی در تصور و تصویر غایت، خود مؤثرند، اما به صورت پسینی از آن متأثر می‌شوند. به عنوان مثال؛ در حالی که سه‌گانه مذکور در فرهنگ غرب، غایتی که برای زندگی آدمی ترسیم می‌کند، «لذت مادی» یا همان «رفاه و آسایش» می‌باشد، اما پس از پذیرش این غایت توسط مردم، میل و ذهن و عین آیندگان تحت تأثیر همین غایت پیشینی قرار می‌گیرد. بی‌شک، اگر «پیش» غربی به عنوان «پیش» معیار برای دیگر فرهنگ‌ها از جمله جهان اسلام قرار گیرد، دیری نخواهد پائید که قلب و ذهن و زبان مسلمانان در تسخیر غرب قرار می‌گیرد.

واقعیت این است که علاوه بر مفاهیم ذکر شده، مفاهیم قابل توجه دیگری نیز هستند که در سایه تصرفات مفهومی غرب، معانی ناقص یا غلط یافته‌ و در نهایت در شکل‌دهی و معنابخشی به عالم اسلامی مؤثر واقع‌ شده‌اند. با فاصله گرفتن از مصادیق مفاهیم مذکور، می‌توان چند قاعده ذیل را انتزاع نمود:

مفاهیم پایه به دلیل پایه‌ بودن‌شان نقش تفسیری در مفاهیم مادون خود دارند و از این روی، برای مدیران فرهنگی جوامع اسلامی لازم است تا بر معنی دقیق اسلامی این مفاهیم تحفظ داشته و نسبت به تصرف معنایی آن‌ها توسط گفتمان‌های رقیب حساس باشند.
سیستمی بودن فرهنگ‌ها مقتضی شبکه‌ای بودن مفاهیم پایه آن‌ها می‌باشد. بر این اساس، تصرف معنایی در هر مفهوم پایه، زمینه و مقدمه تصرف در دیگر مفاهیم پایه‌ای هستند که به صورت ارگانیک با یک‌دیگر در ارتباط هستند.
هرچه توفیق غرب در تصرف معنایی مفاهیم پایه اسلامی بیش‌تر باشد، به همان میزان، هم انحلال فرهنگ اسلامی در فرهنگ غربی سریع‌تر و سهل‌تر خواهد بود و هم خارج کردن عالم اسلامی از سیطره معنایی عالم غربی سخت‌تر خواهد بود.
تصرف معنایی در مفاهیم پایه از طریق علوم انسانی صورت می‌گیرد. از این روی، مادام که علوم انسانی غربی در جهان اسلام رایج باشد، روند تصرف مذکور هم‌چنان ادامه خواهد داشت و یکی از بهترین راه‌های جلوگیری از آن، جدی گرفتن ایده «جنبش نر‌م‌افزاری و نهضت تولید علم» می‌باشد.
از آن‌جا که مقتضای جامعیت و خاتمیت اسلام، توان‌مندی آن برای تصرف در گفتمان‌های رقیب می‌باشد، شایسته است به امکان‌های تصرف اسلامی در مفاهیم پایه‌ در فرهنگ غرب اندیشید. این مهم اینک با طرح ایده‌هایی چون: مردم‌سالاری اسلامی، تمدن نوین اسلامی، الگوی اسلامی ـ ایرانی پیش‌رفت و... در حال تجربه شدن است.

پی نوشت:

[1]. «إنی جاعل فی الارض خلیفه»: سوره مبارکه بقره، آیه شریفه 30. البته نباید گمان کرد که شأن خلیفه اللهی برای همه انسان‌ها بالفعل موجود است، بلکه خلیفه‌ اللهی شأنی بالقوه می‌باشد که برای همه کسانی که از «فساد فی الارض» و «سفک دماء» دوری کرده و معلَّم به «الاسماء» می‌شوند بالفعل می‌گردد. از مجموعه معارف اسلامی نیز چنین بر‌می‌آید که هرچند تعداد قابل ملاحظه‌ای از انسان‌ها دارای سوگیری‌های مناسب مقام خلیفه اللهی هستند، اما تعداد اندکی از آن‌ها که موفق می‌شوند تا مراتب تکامل انسانی از «اسفل السافلین» تا «اعلی علیین» را طی کنند، به این مقام نائل می‌گردند.

[2]. «انا عرضنا الامانه علی السماوات و الارض و الجبال، فأبین أن یحملنها و أشفقن منها و حملها الانسان، انه کان ظلوماً جهولاً»: سوره مبارکه احزاب، آیه شریفه 72.

[3]. «و لقد کرمنا بنی‌‌آدم»: سوره مبارکه اسراء، آیه شریفه 70.

[4]. «و نفخت فیه من روحی»: سوره مبارکه ص، آیه شریفه 72.

[5]. «و سخر لکن ما فی السماوات و ما فی الارض جمیعاً»: سوره مبارکه جاثیه، آیه شریفه 13.

[6]. «هو الذی خلق لکم ما فی الارض جمیعاً»: سوره مبارکه بقره، آیه شریفه 29.

7]. در رویکردهای عرفی نیز، فاصله مجموعه توان‌مندی‌های یک رئیس (مثلاً رئیس دانشگاه) با جانشین وی چندان زیاد نیست؛ چرا که جانشین به «تناسب حکم و موضوع» باید در غیاب رئیس، رسالت وی را بر دوش گیرد، پس منطقاً توان‌مندی وی نمی‌تواند آن‌قدر با توان‌مندی‌های رئیسش‌ فاصله داشته باشد که نتواند بار رسالت او را در موارد خاص حمل کند.

[8]. «عبدی اطعنی حتی اجعلک مثلی؛ انا حی لا اموت، اجعلک حیا لاتموت و انا اقول للاشیاءکن فیکون و انت تقول للاشیاء کن فیکون» الجواهر السنیه، ص 363 و بحار الأنوار، ج 90، ص 376.

حجت الاسلام دکتر احمد رهدار

عضو هیأت علمی دانشگاه باقرالعلوم (ع)، و رئیس موسسه ی مطالعات و تحقیقات اسلامی فتوح.

ادامه دارد...
کد مطلب : ۴۷۱۸۰۲
ارسال نظر
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما

منتخب
پیشنهاد ما