۰
دوشنبه ۷ دی ۱۳۹۴ ساعت ۱۲:۴۹

راه مقابله با شبیه‌ سازی فرهنگی

راه مقابله با شبیه‌ سازی فرهنگی
در دوره‌ معاصر، جهان غرب با بهره‌ گیری از ابزارهای پیشرفته، بر شبیه‌ سازی و همانندسازی فرهنگی جهان پافشاری می‌ کند. من تحمیل فرهنگ غرب بر سایر ملّت‌ ها و کوچک شمردن فرهنگ‌ های مستقل را یک خشونت خاموش و بسیار زیان‌ بار تلقّی می‌ کنم. تحقیر فرهنگ‌ های غنی و اهانت به محترم‌ ترین بخش‌ های آنها در حالی صورت می‌ گیرد که فرهنگ جایگزین، به‌ هیچ‌ وجه از ظرفیت جانشینی برخوردار نیست. (۱۳۹۴/۰۹/۰۸)

نامه‌ دوم مقام معظم رهبری خطاب به جوانان غربی، در تحلیلی از شرایط امروز، به موضوع نقش ابزارهای پیشرفته بر شبیه‌ سازی فرهنگی جهان تأکید دارد. ایشان در این مرقومه، شبیه‌ سازی فرهنگی را نحوی خشونت خاموش و بسیار زیان‌ بار از سوی فرهنگ غرب علیه فرهنگ‌ های غنی مستقل دانسته‌ اند. این در حالی است که فرهنگ غرب و به‌ ویژه فرهنگ آمریکایی با پیشینه‌ تاریخی اندک خود، ابداً غنای لازم برای تبدیل به یک فرهنگ بسنده‌ جهانی را ندارد.

* آغاز موضوع شبیه‌ سازی فرهنگی


آنچه اصطلاحاً شبیه‌ سازی (Simulation) گفته می‌ شود، مشخصاً با شکل‌ گیری رسانه‌ های جدید آغاز شد؛ به‌ ویژه با برودکست و سخن‌ پراکنی رادیو- تلویزیونی و بعد، ابداع و گسترش رایانه‌ ها و نهایتاً برآمدن وب و رسانه‌ های تعاملی متکی بر تلفن همراه. رسانه‌ های جدید، به اتکای توانمندی دگرگون‌ کننده‌ خود که عصری را به انقلاب ارتباطات موسوم کردند، توانستند سطحی از واقعیت را ایجاد کنند که به آن «واقعیت نمایشی» می‌ توان اطلاق کرد. این سطح اغلب تنها به‌ عنوان شبیه‌ سازی متقابل عصبی وجود دارد و لزوماً مابه‌ ازایی در دنیای حقیقی ندارد. این نکته‌ اول که آنها می‌ توانند واقعیتی را نمایش دهند که پایگاهی در عالم واقع ندارد، ولی این همه‌ ماجرا نیست.

نکته‌ دوم این است که «واقعیت نمایشی» یا «واقعیت شبیه‌ سازی‌ شده»، ارزشی بیش از «واقعیت عینی» که خود افراد با چشم و گوش و حواس خود ملاحظه می‌ کنند، می‌ یابد؛ چرا که رسانه‌ ها متخصصان کشف و خلق واقعیت تلقی می‌ شوند و افراد به اخبار و اطلاعات مندرج در آنها بیش از اخباری که خود به دست می‌ آورند، اعتماد می‌ کنند. رسانه‌ ها خبرنگارانی دارند که کار و تخصص آنها کشف و انتشار واقعیت است. پس ما به اخبار آنها بیش از اخبار خودمان، که متخصص امر کشف و انتشار خبر نیستیم، اعتماد خواهیم کرد. از این قرار، «واقعیت نمایشی» یا «واقعیت شبیه‌ سازی‌ شده»، واقعیتی معتبرتر از واقعیت مشهود خود ما دارد. به این معنا، واقعیت آنها اصطلاحاً ارزش «فراواقعی» می‌ یابد.

نکته‌ سوم این است که بخشی از قدرت «فراواقعی» واقعیت شبیه‌ سازی‌ شده‌ رسانه‌ ها به این بازمی‌ گردد که عملکرد رسانه‌ ها به‌ صورت شبکه‌ های عصبی متقابل است. به این معنا که آنها شبکه‌ هایی می‌ سازند که متقابلاً یکدیگر را تأیید می‌ کنند. یکی از آنها خبری را جعل می‌ کند و منبع خبر را به یک منبع دیگر استناد می‌ دهد. وقتی شما به‌ عنوان مخاطب کنجکاو و سمج به منبع دیگر مراجعه می‌ کنید، متوجه می‌ شوید که منبع دیگر هم به منبع دیگری ارجاع می‌ دهد و اگر باز هم حوصله داشتید به آن منبع مراجعه کنید، خواهید دید آن‌ هم به منبع دیگری ارجاع می‌ دهد و این ارجاعات متوالی آنقدر ادامه می‌ یابد که مخاطب هرقدر کنجکاو و فرهیخته هم باشد، از نفس می‌ افتد و واقعیت شبیه‌ سازی‌ شده را بالأخره باور می‌ کند. این‌ طور است که مثلاً در جریان جنگ دوم خلیج فارس، بغداد قبل از تصرف واقعی، توسط رسانه‌ ها به‌ نحوی شبیه‌ سازی‌ شده فتح‌ شده عنوان می‌ شود و این موضوع روحیه‌ مدافعان شهر را فرومی‌ ریزد.

نکته‌ چهارم اینکه ما رفته‌ رفته اتکای خود به واقعیت‌ های اکتشافی خودمان را از دست می‌ دهیم و بالاجبار به رسانه‌ ها وابسته و وابسته‌ تر می‌ شویم. حجم وسیع و وسیع‌ تری از اطلاعاتی که ما باید بر مبنای آنها تصمیمات روزمره و غیرروزمره‌ خود را بگیریم، به امور دوردستی منوط می‌ شود که اطلاع‌ یابی ما از آنها تنها به وساطت رسانه‌ ها میسر است. مردم دنیا باید در انتخابات شرکت کنند، ولی شرکت در انتخابات، منوط به اطلاعاتی است که از رسانه‌ ها در مورد نقاط دوردستی مانند افغانستان، عراق، سوریه، چین، آمریکا و ... به دست می‌ آورند. اما رسانه‌ ها می‌ توانند از طریق شبیه‌ سازی‌ های متقابل عصبی، چیزهایی را به مردم نمودار کنند که منبع اسناد آنها فقط خود رسانه‌ های مرتبط و متحد هستند و هیچ واقعیت ریشه‌ داری ندارند. پس عملاً رفتار مردم جهان در رسانه‌ هایی متحد تعیین می‌ شوند که از طریق ارتباطات خود، در جهانی که به نظر آزاد می‌ رسد، کنترل نه همه‌ چیز، بلکه اغلب چیزها را در دست دارند.

نکته‌ آخر آنکه آنها سعی می‌ کنند دفاع‌ های چندلایه‌ ای در مقابل تلاش افراد برای دستیابی به حقایق تدارک ببینند؛ طوری که تقریباً دستیابی به واقعیت‌ ها محال به نظر می‌ رسد، هرچند که محال نیست. آنها از طریق انواع مختلفی از رسانه‌ ها، افراد رسته از یک رسانه را در نقطه‌ ای دیگر گیر می‌ اندازند؛ طوری که کم‌ و بیش اطمینان حاصل شود که راه گریزی نیست.

*واکنش‌ های انتقادی نسبت به شبیه‌ سازی فرهنگی


واکنش‌ های انتقادی در مقابل این وضع، متعدد و گسترده بوده است. شاخص‌ ترین انتقاد را ژان بودریار مطرح کرده که رئوس نکات مدنظر او در آنچه تاکنون عرض کردم، ملحوظ است. یکی دیگر از متفکران مهم در این حیطه، «گی د بور» در کتاب مهم «جامعه‌ نمایش» است. او «نمایش» را حذف حد و مرز راستین و دروغین می‌ شمرد که نهایتاً با هدف کمک به سیطره‌ یک اقتصاد کالایی و مصرفی ساخته می‌ شود. گونه‌ ای ترور حقیقت در کار است؛ چرا که حقیقت راستین، دشمن این جامعه‌ نمایش است.

نکته‌ دیگر «د بور» در این رابطه، آن است که برای اینکه نمایش بتواند کار خود را انجام دهد، وحدت جهان و هرچیز متحدکننده‌ قبلی از قبیل سنت‌ ها و زبان‌ ها و ذخایر و میراث فرهنگی را نابود می‌ کند تا افراد رها شده، متصاعد شده، از زمین جدا شده و بی‌ ریشه را در قالبی جدید متحد کند. به قول د بور، «همه‌ نعمت‌ های منتخب نظام نمایشی، از اتومبیل تا تلویزیون، درعین‌ حال حربه‌ های او برای تقویت مداوم شرایط منزوی کردن انبوه تنهایان است». عملکرد نظام نمایشی، در این زمینه خشونت‌ بار و بی‌ رحم است. سرمایه‌ داری مصرفی نه‌ تنها محیط‌ زیست طبیعی، بلکه محیط‌ زیست انسانی را به نابودی می‌ کشاند تا بتواند بیشتر بفروشد. سرمایه‌ داری نه‌ تنها درخت‌ ها را یک‌ به‌ یک از بین می‌ برد، خانواده‌ ها، سنت‌ ها، فرهنگ‌ ها، آموزش‌ ها، سیاست‌ ها و سازمان‌ های محلی را که تمدن را به پایه‌ فعلی رسانده‌ اند، بی‌ رحمانه و خشن نابود می‌ کند.

یک نکته‌ دیگر مورد توجه گی د بور این است که در جامعه‌ نمایش، شما هر چه بیشتر نظاره می‌ کنید، بیشتر از حقیقت دور می‌ شوید. هرچه کمتر تلویزیون ببینید و هرچه کمتر در وب سیر کنید و هرچه کمتر تلفن همراه خود را به دست بگیرید، انسان فرهیخته‌ تری خواهید بود. درواقع تجربه‌ بیشتر به‌ معنای بیشتر گسیختن از همه‌ چیز است. این‌ هم تجربه‌= قریبی است که میراث فرهنگی سراسر دنیا با آن بیگانه هستند. در دنیای جدید رسانه‌ ای، به‌ رغم دنیاهای قبل از انقلاب ارتباطات، تجربه‌ بیشتر مساوی بیگانگی بیشتر است و این یعنی انحلال منطق متعارف. این‌ هم خطر بزرگی است؛ چرا که علم را به‌ عنوان انباشت تجربه، در خدمت جامعه‌ نمایش قرار می‌ دهد. علم هم به این سمت می‌ رود که حقایقی را بیان نماید که قابلیت نمایشی داشته باشند. پس کسانی که به علم به‌ عنوان امری رهایی‌ بخش می‌ نگریستند، از این پس باید محتاط‌ تر باشند. به همین قیاس، «جامعه‌ نمایش»، دموکراسی را هم به ابتذال کشانده است و آنچه در دموکراسی مهم است، حقیقت و اخلاق نیست، بلکه بسته‌ بندی و برند سیاسی است.

متفکران مهم دیگری هم در این زمینه مطرح هستند که پرداختن به آنها مجال وسیع‌ تر و بسیار وسیع‌ تری می‌ طلبد؛ هربرت شیلر و همکارانش، پرداخت واقعاً متمایز و الهام‌ بخش یورگن هابرماس، دانیل بل و چارلز رایت میلز، ژان-فرانسوا لیوتار، پل ویریلیو، یان جیمز، جیانی واتیمو، مارک پاستر، مانوئل کستلز و بالأخره آنتونی گیدنز.

* راهکار برون‌ رفت: مردم همیشه در صحنه


آنتونی گیدنز وقتی درباره‌ سرنوشت فعالیت سیاسی پس از شرایطی شبیه آنچه وصفش را گفتیم، تأمل می‌ کند، به راه‌ حل‌ هایی فراسوی چپ و راست دست می‌ یابد که نام آن را می‌ توان «سیاست زنده» گذاشت. واقعیت آن است که جهان شدیداً رسانه‌ ای‌ شده همچون یک تریلی سنگین با سرعت بسیار زیاد است. کسی نمی‌ تواند ادعا کند که این تریلی سنگین را می‌ راند. شاید آمریکایی‌ ها ادعا کنند که این تریلی را کنترل می‌ کنند، ولی این ادعایی بیش نیست. شاید آنها جای راننده نشسته باشند، ولی همه می‌ دانند راننده در یک تریلی سنگین، با بار سنگین‌ تر، با سرعتی بسیار بالا و با ترمز بریده، کاره‌ ای نیست. این راننده فقط فرمان را به دست دارد که چندان اهمیتی در مقایسه با ترمزی که دیگر نیست، ندارد. یک ریگ کوچک زیر چرخ جلو، باد لاستیک‌ ها، یک مهره و ... تأثیر بیشتری نسبت به راننده دارند.

در سیاست زنده، این حقیقت پذیرفته می‌ شود که آنچه جهت تریلی جهان را تعیین می‌ کند، انسان‌ هایی هستند که دغدغه‌ های نیرومند اخلاقی دارند، همیشه در صحنه‌ اند، مقاومت می‌ کنند، تسلیم نمی‌ شوند و به این تریلی مدام در جهتی که صحیح و اخلاقی می‌ دانند، ضربه و تکانه وارد می‌ کنند. شاید در صد ضربه، تنها یک ضربه تأثیری واقعی بر جهت این تریلی بگذارد، اما آن یک ضربه شاید بتواند یک نقطه‌ عطف تاریخی ایجاد کند و جهت تریلی را ۱۸۰ درجه بگرداند.

در سیاست زنده، «مردم همیشه در صحنه» مهمترین عنصر جهت‌ دهنده به سیاست هستند. جوانانی که در فضای رسانه‌ ای حضور دارند و مدام از بینش و اخلاقی مبتنی بر یک زیربنای فکری مستحکم مانند اسلام نیرو می‌ گیرند، به این تریلی قدرت جهانی ضربه می‌ زنند و بالأخره در آزمون‌ هایی تعیین‌ کننده، جهت آینده‌ جهان را تعیین خواهند کرد.

در سیاست زنده، آینده مهمتر از گذشته است. برای انسان همیشه این‌ طور بوده است که معاد و آینده مهمتر از گذشته بوده است، ولی اهمیت این موضوع امروز بیش از هر زمان دیگر است. انسان موجود اخلاقی و مسئول و اراده‌ مند است. پس باور ندارد که عده‌ ای زورمند با رقم زدن گذشته، راه تعیین آینده را بر انسان‌ ها بسته باشند. انسان اخلاقی و مسئول، ایمان دارد که خداوند صاحب معاد و روز جزا، توش و توان کافی در معادسازی را در اراده‌ انسانی قرار داده است. پس انسان مسئول، مستمر و آینده‌ ساز است.

درواقع عنصر انسانی مؤمن در تعیین آینده‌ جهان، مهمترین عامل است؛ چرا که می‌ تواند در یک جهت ایمانی واحد، مستمراً در صحنه حضور داشته باشد و بکوشد جهان را به یک سمت‌ و سو سوق دهد. ایمان این عنصر مسئول باعث می‌ شود که همیشه در صحنه بماند و از شکست‌ ها دلسرد نشود. او برای نتیجه‌ فعالیت نمی‌ کند. او در جهت ایمانی خود راسخ است و همین «همیشه در صحنه بودن» در دنیای امروز سرنوشت‌ ساز است. این کلیدواژه‌ مهم در سیاست انقلابی امام خمینی رحمة‌ الله‌ علیه، یعنی «مردم همیشه در صحنه»، کلیدی‌ ترین عنصر فرمول «سیاست زنده» است. باید این عبارت را بارها و بارها تکرار کرد: «مردم همیشه در صحنه»، «مردم همیشه در صحنه»، «مردم همیشه در صحنه» ...
مرجع : پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت‌الله‌العظمی سیدعلی خامنه‌ای (مد‌ظله‌العالی) -
کد مطلب : ۵۰۸۵۴۲
ارسال نظر
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما

منتخب
پیشنهاد ما