۰
سه شنبه ۱۳ بهمن ۱۳۹۴ ساعت ۱۴:۰۹

خاطره ای از یک جنگ زده سوری که به ایران سفر کرده بود

خاطره ای از یک جنگ زده سوری که به ایران سفر کرده بود
همیشه سعی میکردم دنیای بیرون از خودم را هم ببینم، امروز رسانه ها و ارتباطات جمعی ماهواره ای دیگر مرزها را از بین برده است اما در این میان وارونه ها که بیشتر از واقعیت هاست... دوست دارم دور از هیاهوی رسانه ها و تبلیغات دروغین  و .. واقعیت ها را ببینم . واقعیت انسانها و تمام موجودات عالم..

من مسلمانم اما از مسلمانی خود چیزی نمی دانم جز این که در محیطی بسته و خشن باید زندگی کنم انسان آزادی که در محبس تفکرات منفعلانه و انحرافی زندگی میکند. آزادی می خواهم که واقعا آزادی باشد که فطرتم به آن سازگار باشد.  به اروپا رفته بودم مردم آزاد اما نه آن آزادی که من می خواستم ، آزادی اینها آزادی بی بند و باری بود. آنچه من می جستم ساده تر بگویم آرامش و امنیت بود..
من مسلمانم آرامش و امنیت را این گونه می فهمم که آرامش نه آسایش است ..خانه خوب، ماشین خوب، لباس و ..خوب. نه آرامش درونی که خالی از تمام تفرقه ها و اغتشاشهای روانی. آرامشی که غنا و بی نیازی را احساس کنم ، آرامشی که قلبم را قانع کند..

من مسلمانم، قران دارم کتابی برای هدایت بشر؛ آیه ای صریح که ما استفاده میکنیم اما فکر نمی کنیم الا بذر الله تطمئن القلوب  فقط با یاد خداوند است که دلها آرامش می یابد..امنیت نباشد آیا آرامش میتواند باشد؟ امنیت جانی، روحی ، روانی.. سالها است که در محیط پیرامونی خود جنگ ها و خشونت ها را می بینم و رنج میکشم . هر چه فکر میکردم میدیدم من انسان یک جایی اشتباه کردم و آن این بود که من از دین خودم محافظت نکردم و به همان بلایی دچار شدم که امت های پیشین دچار شده بودند.. محافظت یعنی خواندن و عمل صادقانه کردن به آن، نه با تاویل و تفسیر های جاهلانه که خشونت را برای من با یادگار آورد. صادقانه ای که همان قران  و وحی رسول الله را اسوه حسنه ، رئوف ترین ، مهربان ترین انسانها قرار داده بود اما تفسیر ها و تاویل ها ی تکفیرانه امدند و جان گرفتند و امروز همانطور که قران را بهانه خشونت خود قرار دادند امروز چهره رسول خدا را نشانه رفته اند. اما من میدانم مسبب این جنایتها و خشونت ها و نا امنی ها کیست، آمریکا و اسرائیل و آل سعود است. از آن سر دنیا آمده مرا آواره کرده، خانواده ام را کشته، امنیت و آرامشم را از بین برده و همچنان می تازد.. نفرت از آمریکا و آمریکا زادگان جنایتکار روز به روز در قلبم تشدید می شد ... ناگهان جمله ای شنیدم آمریکا شیطان بزرگ است. این جمله را آیت الله خمینی گفته بود. همان خمینی که در ایران قیام کرد و مردم را به این عزت و احترام بالا برد ، او حق دارد امام ملتی با شد که با خون خود این انقلاب خود را نگه داشته اند..در کشور من این مردم را رافضی و مجوسی تبلیغ می کنند....

دوست داشتم به ایران سفر کنم.. حرفهای این بزرگوار مرا به سوی خود می کشاند انگار گمشده ای را احساس می کردم. شیفته این عالم جلیل القدر شده بودم تصمیم گرفتم به ایران سفر کنم..به تهران که رسیدم  شهر را که دیدم حیرت مرا برداشته بود با کمال تعجب گفتم من می خاستم به قم بروم صحبت آنجا را زیاد شنیدم ..مردم با صفا، مهربان، آرام..

همیشه در مورد ایران حرفهایی را می شنیدم که همه آنها را از ذهنم پاک می کرد ..ایرانیان خشن، تند خو، رافضی افراط گرا، ایران یک خرابه است، ایران امنیت جهانی را به هم خواهد زد،  سپاه ، بسیج... اما چیزی که در چند روز فهمیدم عکس این را درک می کردم...

ایران با این تمدن و فرهنگ، مدینه فاضله ای بود که برایم متصور می شد. چیزی که مرا متعجب می کرد آبادانی و فرهنگ و ادب و پیشرفتگی این کشور بود..در تکمیل مطالعات خود از دوستی که مرا در ایران همراهی می کرد سوال میکردم و او مرا متوجه به انقلاب اسلامی این کشور می کرد که در سال  1978 اتفاق افتاده بود می کرد...من زیاد اهل مطالعه نبودم  حوصله خواندن کتاب را هم نداشتم اما کتابی که به من معرفی کرد و تعریف زیادی از آن می کرد خواندم و دیدم که انقلاب که در خارج در مورد آن تبلیغات زیادی می شود تا به بدی یاد شود واقعیتی دیگر دارد...  اهداف انقلاب را می پرسیدم انگار به سوال های قلبی من جواب می دادند.. گفتم آخر این انقلاب را که این قدر فشار و تهدید دارد به کجا ختم می شود.. لبخندی زد و گفت نگران نباش ما صاحب داریم و رهبری با کفایت که جان شریفش را سپر بلای این کشور است... احساس اشک هایی میکردم که در پس چشمانم جمع شده بود...می گفت حکومت جهانی - نمدن اسلامی ..

 مبهوت بودم کشوری مثل ایران که چشم او را نشانه رفته اند تا کجا برای خود افق های بلند تعیین کرده است . رهبری که به جای امام خمینی برگزیده شده این اهداف بلند را راهنمایی می کرد.. کودکان خوشحال و مشغول بازی را که می دیدم خواهر کوچکم را به یاد می آوردم که الان نمی دانم کجاست، مرده یا زنده است، یاد بختی های خودم می افتادم حسادتم می آمد، حسرت می کشیدم و افسوس می خوردم. مردم مومن و با ایمان و مصممی داشتند. نظام اسلامی خود را با جان خود پیوند زده بودند، اما بودند افراد نا شکری که قدر این عزت و سرافرازی را نمی دانستند. چند سال قبل که نا آرامی هایی در این کشور اتفاق افتاده بود را می گفت غمگین می شد می گفت فلانی فلانی در کشور هستند که متاسفانه رهبرشان را یاری نمی کنند و حرف اجانب میزنند..

با خودم گفتم من اگر کشوری به این عزت و پاکی داشتم روزی هزار بار شکر سبحان به جا می آوردم  چرا انسان باید قدر این رهبر را که به این درایت و پاکی است تنها بگذارد.. جانها باید فدای این مرد الهی کرد... آیا رواست این مملکتی که در بین منطقه چون یاقوتی است در بیابان  امنیتش از بین برود در حالی که داعش و تکفیریون دور تا دور آن را گرفته است و منتظر فرصت می گردند؟؟و دشمنی چون شیطان بزرگ دارد؟؟ گرگ هایی در کمین کرده؟؟

بلاخره من باید بر می گشتم به همان جایی که به آن تعلق داشتم اما امیدوار شدم و دیدم ملتی در آن سوی مرزها به فکر مظلومان عالم است .. خداوندا عزت این کشور را حفظ کن و ما را هم به این عزت و اقتدار برسان .
میشل ناصر- حلب
کد مطلب : ۵۱۷۱۷۲
ارسال نظر
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما

منتخب
پیشنهاد ما