۰
سه شنبه ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۵ ساعت ۱۰:۴۳

ضرورت و بايسته های غرب شناسی

ضرورت و بايسته های غرب شناسی
1. ضرورت شناخت غرب
ضرورت غرب‌شناسي تابع اين است كه ما از انقلاب اسلامي چه تلقي‌اي داشته باشيم، اهدافش را چه بدانيم و محدودة مسئوليت و عملكردش را تا كجا تعريف كنيم.

الف ـ حقيقت و رسالت انقلاب اسلامي: يك تلقي اين است كه انقلاب اسلامي، حركت و انفجاري معنوي است كه از باطن عالم، اتفاق افتاده و هدفش احياي معنويت در كلّ جامعة بشري است. اين حركت مي‌خواهد دين را وارد عرصة زندگي بشر نمايد، به گونه‌اي كه ولايت الهي؛ و به تعبيري معنويت، حيات، نورانيت و ... در همة زواياي زندگي بشر جاري گردد. بر اين اساس انقلاب اسلامي به دنبال جهاني‌سازي معنويت، توحيد، بندگي خداي متعال و عبوديت است. بنابراين ديگر نمي‌توان دين را در يك سلسه‌ آموزه‌هاي فردي و باطني كه ارتباط با عرصة حيات اجتماعي بشر نداشته باشد، خلاصه نمود.

طبيعتاً اين حركت اجتماعي با جريان‌هايي در عالم كه آنها چنين امري را بر نمي‌تابند، درگير مي‌شود چون ايده‌اي متفاوت در مقابل ايدة انقلاب اسلامي دارند. به عنوان نمونه، جريان غالب بر غرب در دوران رنسانس، حركتي كاملاً در نقطة مقابل اين حركت بوده است.

ب ـ ماهيت و اهداف تمدن مادي غرب: جريان غرب به دنبال اين بوده كه «دين» را منزوي كند. اين جريان همواره تلاش كرده تا حيات بشري را بر مبناي نفسانيت او و ارزش‌هايي كه خود انسان تفسير مي‌كند بنيان گذارد. به تعبير ديگر در پي اين بوده تا مناسبات جامعة بشري را بر اساس استكبار نفس انسان بر خداي متعال، و محور شدن نفس او بسازند. «اومانيسم» هم معنايي غير از اين ندارد. هر چند اين مطلب را بر اساس فلسفه‌هاي پيچيده‌اي، تفسير و تحليل مي‌كنند اما باطن و روح جريان غرب يك كلمه بيشتر نيست:كه اومانيسم، يعني انانيّت در مقابل خداي متعال.

اگر بپذيريم كه چنين حركتي در مقابل انقلاب اسلامي قرار دارد و اگر بخواهيم نسبت به آن رسالت بزرگ ـ يعني اقامة كلمة توحيد در جهان، گسترش آن به زواياي مختلف زندگي بشر ـ جدّي باشيم و در پي حاكم نمودن بندگي خداي متعال بر شئون مختلف حيات اجتماعي بشر باشيم تا بر مبناي آن، «عدالت» سياسي، فرهنگي و اقتصادي را تعريف كنيم، بدون ترديد با تمدن رقيب، به صورت بي‌امان، درگير خواهيم بود.

بنابراين ما در مسير انقلاب اسلامي با جرياني مرموز، پيچيده و گسترده مواجه هستيم كه پشت سر خودش تاريخي بس طولاني داشته و براي خود تمدني بنا كرده است. تمدني كه مدعي توسعة جامع پايدار، جهاني سازي و رهبري جهاني است.

حال اگر نتوانستيم در صحنه‌هاي مخلتف، رقيب خود و ساز و كارهايش را مورد شناسايي قرار دهيم، طبعاً هيچ توفيقي در اين درگيري نخواهيم داشت. بنابراين مقصود از شناخت غرب، فقط غرب جغرافيايي نيست. از اين رو براي دست‌يابي به اهداف انقلاب اسلامي و تحقق آرمان‌هاي ديني جامعه، شناخت ايده‌ها، ساز و كارها و اهداف رقيب، امري اجتناب ناپذير است.

2. ضرورت تعيين استراتژي در مواجهه با غرب
الف ـ لزوم تبيين دين حداكثري: بنابر آنچه گفتيم، در اين مرحله دو كار بايد انجام گيرد: اول، مي‌بايد تلقي از دينداري را در درون جامعه خود و جامعة بشري توسعه بدهيم. اصولاً نگاه‌هايي كه نسبت به دينداري وجود دارد متفاوتند. بعضي دينداري را يك حركت سنتي واپس‌گرايانه مي‌دانند كه متعلق به دوره‌هاي گذشتة حيات بشري است. برخي دينداري را به چهارچوب‌هاي خاصيّ محدود كرده، در نتيجه از آن مفهوم ضيقي ارائه مي‌دهند. روشن است كه هيچ كدام از اين نگاه‌ها با آرمان‌هاي انقلاب اسلامي سازگار نيست.

آنچه انقلاب اسلامي بر آن استوار است و آن را تعقيب مي‌كند، يك «دين‌داري حداكثري» است؛ به اين معنا كه عبوديت و بندگي خداي متعال بايد در همة زواياي حيات بشر جاري شود و مناسك حيات بشر در همة زوايا، مناسك بندگي خداي متعال باشد. بنابراين ما مي‌بايست مفهوم دينداري، مفهوم توحيد و مفهوم ولايت الهيه را به گونه‌اي تبيين كنيم كه همه شئون حيات را بپوشاند. اين واقعيت را كه كلمة توحيد هيچ رقيبي براي خودش باقي نمي‌گذارد و واقعاً شرك، در هيچ جنبه‌اي از جنبه‌هاي حيات، مجاز شمرده نشده تبيين كنيم. يعني بايد تلقي حداقلي از دينداري كه انسان گمان كند، مي‌تواند ديندار باشد و در عين حال به اهواء خود هم برسد، تغيير كند، تا همگان به ولايت حداكثري رو آورده، و به خوبي درك كنند كه سعادتشان در اين است كه همة شئون حيات خود را به خداي متعال و اولياي الهي بسپارند.

ب ـ ضرورت افشاگري نسبت به چهر‌هاي مختلف تمدن مادي غرب: از سوي ديگر مي‌بايست تمدن رقيب را نيز ـ كه گوهره‌اش، پرستش نفس و دنياست ـ شناخت و وجوه مختلف آن‌را معرفي نمود. زيرا اگر نتوانيم غرب و ماهيت حقيقي او را ـ كه در همة ابعاد آن اعم از: علم، تكنولوژي، رفاه و مناسبات و ساختارهاي مدنيّت مدرن، ريشه دوانيده ـ نشان بدهيم حتماً محكوم به شكست خواهيم بود. اگر نتوانيم وراي جاذبه‌هاي كاذبي كه اين تمدن ايجاد كرده، آن روح شيطاني اغواگر، و شيطنت، ضلالت، تاريكي و ظلمت، مردگي حيات انساني، و تنزّل دادن انسان در حدّ بهائم را نشان بدهيم و به ديگر سخن اگر به خوبي تبيين نكنيم كه نتيجه اين استكبار علي‌الله، كبر نسبت به عباد، استضعاف، تحقير و استثمار آنهاست، و نتوانيم نفرت عمومي را نسبت به تمدن‌ مادي غرب بالا ببريم، بدون ترديد در توسعة انقلاب اسلامي با بن‌بست و شكست مواجه خواهيم شد. اگر طرفداران انقلاب اسلامي، مظاهر تمدن غرب را بپسندند و مناسبات جاري در آن تمدن را هم به عنوان مناسبات علمي و مناسباتي كه سعادت بشر را تأمين مي‌كند بپذيرند، به تناقضي آشكار مبتلا خواهند شد. به بيان ديگر، اگر رفاهي را كه غرب تعريف مي‌كند پذيرفتند و اسم آن را رفاه و سعادت گذاشتند حتماً آرمان‌هاي انقلاب اسلامي را رها خواهند كرد.

امروزه سردمداران تمدن غرب از همة توانايي‌هايشان استفاده مي‌كنند كه ما را منزوي كنند. براي اين كار، اولين اقدام آنها اين است كه ما را بدنام كنند. يعني ما را ضدّ ارزش معرفي مي‌كنند. زيبايي‌شناسي عالم را به سمتي مي‌برند و بعد هم نفرت‌هايي را نسبت به ما ايجاد مي‌كنند كه در فرهنگ عمومي بشري ضدّ ارزش مي‌شويم. مثلاً اسلام و انقلابي‌ها را به عنوان تروريست معرفي مي‌كنند؛ به عنوان يك تمدن جاهلي كه آزادي در آن نيست، حيات در آن نيست، شعور در آن نيست، از همه ابزاري كه در اختيار دارند براي اين كار استفاده مي‌كنند.

بنابراين ما بايد همة زشتي‌هاي تمدن غرب را در نگاه جامعه بشري، نشان بدهيم. آنها مي‌خواهند اسلام را زشت جلوه بدهند در حالي كه در ابليس و شيطنت جز زشتي، وجود ندارد. آنچه در دستگاه ابليس هست، تزيين است:
... لازيننّ لهم؛

ما بايد پردة تزيين و اغوا را كنار بزنيم. غرب‌شناسي دقيقاً به همين معناست، نه اينكه خيال كنيم يك گوهر حقّاني آنجاست و ما مي‌خواهيم آن گوهر حقّاني را بشناسيم.

3. دو رسالت اصلي پيش روي انقلاب اسلامي
با اين بيان انقلاب اسلامي بايد دو گام اساسي بردارد: اوّل، روح دين حداكثري را در جامعه بالا برد تا آحاد جامعه به خوبي بفهمند كه حكومت ديني به چه معناست و اين ضرورت را به خوبي درك نمايند كه ولايت نبي‌اكرم(ص) بايد بر همة عرصه‌هاي حيات او جاري بشود. و اين حقيقت را دريابند كه اگر زير چتر ولايت نبي‌اكرم(ص) قرار نگيرند، نه تنها به حيات و نور و رحمت حقيقي نمي‌رسند، بلكه از طريق ولايت ابليس ظلمت، شيطنت و طغيان بر آنان جاري مي‌شود: ...يخرجونهم من النّور الي الظّلمات1‌

و از سوي ديگر بايد جريان ولايت دستگاه ابليس را افشا كنيم. دستگاهي كه جز عنانيّت، استكبار و فساد حاصلي ندارد. دستگاهي كه اصلاً با فطرت بشريت، سازگار نيست. دستگاهي كه تفرعن، تزيين، اغواء و تلوّن از ويژگي‌هاي آنست و اصلاً بشر را با تلوّن سرپا نگه داشته است. ابليس هيچ‌گاه وعده‌اي كه هماهنگ با فطرت است نمي‌دهد.

4. تمدن غرب، جريان طغيان و استكبار
بنابراين افشا‌گري عليه ابليس، از ضروريات پيروزي كلمه توحيد است. اين افشاگري هم جز با شناخت دقيق و قاعده‌مند ممكن نيست. ما بايد مكائد ابليس را بشناسيم و نشان دهيم كه اغواگري‌هاي او چيست و نتايج آن كدام است. غرض از غرب‌شناسي هم جز اين نيست. ما كه دنبال قصه‌گويي نيستيم كه غرب چه بوده و فيلسوفانش چه كساني بودند. آنها نه جزء انبيا هستند و نه اعتقادات آنها بيش از اعتقادات ما محترم است و نه گوهر حقّاني آنجا پيدا مي‌شود كه در دستگاه انبيا و ائمه(ع) نباشد. اگر كسي خيال كند حقايقي، رموزي و عرفاني در غرب هست كه در دست ما نيست و منابعش را برويم از آنها بگيريم، او حتماً در اشتباه است. خداي متعال تمام حقايق را به نحو اتمّ و اكمل به نبي اكرم(ص) عطا فرموده، و فراتر از ايشان حقيقيتي نيست. بنابراين در غرب دنبال حقايق گشتن، در ظلمات، دنبال نور گشتن يا در گورستان، دنبال حيات گشتن و در كنار سرچشمه‌ها بودن و از جرعه‌هاي تلخ و ناگوار و آلوده خوردن است.

بنابراين اگر انقلاب اسلامي يك انقلابي با ايدة جهاني است و ايده‌اش هم اقامة كلمة توحيد و احياي مجدّد كلمة معنويت در عالم است، حتماً جبهة ابليس و تمدن مادي جديد بشر كه روحش همان شيطنت ابليس است، در مقابل آن قرار دارد. بنابراين غرب‌شناسي از اين منظر ضرورت دارد تا درك شود، جريان شيطنت ابليس چه مسيري را طي كرده تا توانسته يك تمدن مادي سكولار بسازد، و شهوت‌پرستي و هواپرستي را در عالم اقامه كند. تمدن غرب، همة ارزش‌هاي انبياء را در وجهه غالب خودش به بازي مي‌گيرد؛ اصلاً جايي براي اديان قائل نيست، اديان را درون تمدن خودش تعريف مي‌كند. معتقد است دين هم از آن نظر كه عده‌اي مي‌پسندند و خواست بشر است محترم است؛ يعني ملاك حقانيت همان «پرستش نفس» و به تعبير ديگر ايده‌ها و ارزش‌هايي است كه نفس معين مي‌كند. عده‌اي دين و عده‌اي بتكده را مي‌خواهند. به همان اندازه‌اي مسجد، محترم است كه بتكده محترم است. ولو پلوراليسم عرفاني بر اين مبنا درست كنيد و بگوييد همه حق هستند و همه مظاهر جلال و جمال حق و مظاهر اسماء و صفات الهي هستند! باطل است و با دستگاه انبيا نمي‌سازد.

بنابراين غرب‌شناسي به اين معنا شناخت شجرة خبيثة شيطنت ابليس و دنياپرستي است كه در غرب به صورت تاريخي رشد كرده است. البته در كنار اين شجرة خبيثه، كلمة معنويت و توحيد هم در غرب بوده است. نمي‌خواهيم انكار كنيم كه در اين تمدن عده‌اي به نحو اضطرار مجبور به تسليم نسبت به ارزش‌هاي انبيا در سطوحي نشدند. ولي در يك جاهايي مجبور است با ادبيات انبيا صحبت كند و كار خودش را جلو ببرد. مثل جريان نفاق صدر اسلام كه واقعاً دنبال جاهليت بودند نه اقامة كلمة توحيد؛ يعني جريان شيطنت و عداوت با نبي‌اكرم. البته مجبور بودند در قالب ادبيات نبي‌اكرم با جامعة مسلمان‌ها حرف بزنند تا بتوانند سيطرة خودشان را تثبيت كنند. الان هم همان جريان است؛ يعني جريان ابليس يك جاهايي مجبور مي‌شود به خاطر شدت مقاومت كلمة حق در پيشبرد اهداف خود به آن ارزش‌هايي كه در جامعة بشري القاء شده تكيه كند بدون اينكه آن ارزش‌ها را قبول داشته باشد.

بنابراين ممكن است انساني در غرب زندگي كند و عضو جامعة انبيا باشد يا انساني در شرق زندگي كند و عضو جامعة ابليس باشد. اين دسته‌بندي يك دسته‌بندي جغرافيايي و اصطلاحي نيست. جريان غالب غرب جريان انانيّت نفس و انسان مدارانه، و دنبال لذت جويي انسان و ارضاي تمنيّات انسان است كه اين هم توهمي بيش نيست. در دستگاهي كه بر اساس استكبار بر خدا شكل مي‌گيرد، بحث رضامندي انسان‌ها مطرح نيست بلكه بحث استثمار، تحقير، بهره‌وري و استخدام انسان‌ها در جهت استغلاء و استكبار مطرح است.

5. ضرورت غرب‌شناسي بر مبناي معارف ديني
با اين بيان در گام نخست اگر تئوري مدون و روشني در تحليل جامعه شناسانه، انسان شناسانه و فلسفه تاريخي نسبت به غرب نداشته باشيد و غرب را در آن چهار چوب نشناسيد، غرب‌شناسي مفيد نخواهد بود. وقتي مي‌خواهيد دشمن را در نظرية فلسفة تاريخي بشناسيد، اولاً، بايد مدل‌هاي علمي بدهيد و به شيوه‌هاي علمي به تحقيقات نظري، تحقيقات كتابخانه‌اي و تحقيقات ميداني بپردازيد. ثانياً، نظام طبقه‌بندي موضوعات در شناخت غرب داشته باشيد؛ يعني بر پاية معارف بنيادين هم متدولوژي و روشن و هم نظام طبقه‌بندي موضوعات داشته باشيد و سپس به شناخت علمي غرب در ابعاد مختلف آن بپردازيد كه آنها چكار مي‌كنند؛ چه غايتي را تعقيب مي‌كنند، چه مكانيزم‌هايي دارند، راه مقابله با آنها چيست، ظرفيت و توانايي‌هاي آنها در كجا به پايان مي‌رسد و ...

اگر بيانات رهبر كبير انقلاب اسلامي(ره) به صورت قاعده‌مند مطالعه شود، در همان انديشه‌هاي اوليه عرفاني امام اين انديشه درك مي‌شود. اگر بيان جريان ظلمت در غرب را در كتاب الخلافة و الولاية و انديشه‌هاي سياسي ايشان و برخوردشان را در سال 41، ملاحظه كنيم، دقيقاً انديشه‌هاي امام به دست مي‌آيد. اين انديشه‌ها منبعث از يك مسلّماتي در قرآن و روايات است كه طيّ آن كلّ دستگاه ابليس، تحقير مي‌شود. حقانيّتي در دستگاه ابليس نيست. البته در آن اغواء، تزيين، قدرت و دعوت به شهوت، تحرين به شهوات، تحريص به دنيا، بر آشفتن غضب مادي وجود دارد امّا حقانيت نيست. دستگاه ابليس يك دستگاه گسترده‌اي است.

خداي متعال به آن تا «يوم الوقت المعلوم» اذن داده است. به تعبير ديگر فتنة آخرالزمان همين جريان پيچيدة تمدن مادي غرب است. لذا اين فتنه را بايد بشناسيم. اين فتنه‌ آن‌قدر پيچيده است كه ايجاد شبهه مي‌كند؛ يعني حق و باطل را مشتبه مي‌كند. تمدن غرب پس از رنسانس جرياني است كه بيش از پيش تلاش كرده تا از عرصه حيات اجتماعي بشر دين زدائي كند و بشر را با مفاهيم مادّي و دنيايي پروش بدهد. بويي از معنويت و خدا باقي نگذاشته است. نه اينكه در غرب‌شناسي به دنبال اين هستند كه چه حقايق مثبتي در غرب هستند تا به آنها دست يابند!

ما به دنبال اراية راه جديدي به بشريت هستيم كه فعلاً آلوده به تجدد و مدرنيته است و در فضاي مدرنيته تنفس مي‌كند و ما مي‌خواهيم طريق برون رفت از آن‌را معرفي كنيم. تمدن مادي غرب تلاش كرده به بشر بفهماند يك راه بيشتر پيش روي بشر وجود ندارد و آن هم راه دنياپرستي است كه اردوگاه‌هايي همچون: سوسياليسم، كمونيسم و سرمايه‌داري در درون آن بنا كرده‌اند. الان هم مي‌گويند ليبرال دموكراسي پيروز شده و تنها راه پيش روي بشر همين راه است. اما ما مي‌گوييم تنها راه، ليبرال دموكراسي و دنياپرستي نيست بلكه بشر مي‌تواند از طريق پرستش خدا به سعادت برسد و اين تنها راه پيش روي بشر است. آنچه در تمدن مادي مي‌گذرد، اغوا و وشيطنت است. آنها مي‌گويند بهتر از ليبرال دموكراسي نيست. ما مي‌خواهيم بگوييم بدتر از ليبرال دموكراسي نيست. ما در صورتي مي‌توانيم بشريت را نجات دهيم كه افشاگري كنيم، افشاگري نسبت به كلّ آنچه آنها مي‌پرستند. جواني كه از يك سو ماهيت تمدن غرب را شناخت و از ديگر سو ايدة جديد يافت كه بايد مبارزه كند تا به آن ايده برسد، ديگر تسليم ظواهر آن تمدن نمي‌شود. مبلغان نگرش مادي مي‌گويند دين را حداقلي كنيد و در مابقي دنيا را بپرستيد.

6. گام نخست، بت‌شكني
بنابراين ما اگر اين بت را افشا نكنيم، هيچ‌گاه نمي‌توانيم از دين حداكثري سخن بگوييم. بت‌شكني اولين كاري است كه ما بايد در مقابل تمدن غرب انجام بدهيم و بت امروز، تكنولوژي، علم و دموكراسي است؛ يعني بت فرهنگي همان علم و نظام مفاهيم مدرن است. تكنولوژي بت اقتصادي و دموكراسي هم بت سياسي است. البته كه بت‌هاي مشهور و عزيزي هم هست و دل‌دادگي و تعلق نسبت به آنها به حدي است كه درگيري با آنها درگيري با نظام تعلقات و دل‌بستگي‌هاي آنهاست. در بت پرستي دوران جاهلي خيال مي‌كردند حيات و رزقشان با اين بت‌هاست. الان نسبت به تكنولوژي و علم و ساختارهاي دموكراتيك نيز اين‌گونه نگاه مي‌كنند؛ يعني سعادت و حيات خود را وابسته به اينها مي‌دانند. در حالي كه اينها سه بت است و بايد شكسته بشوند. اينها ابراز شيطنت و اغوا هستند. مثل همان بت‌هايي كه در اختيار «نمرود» بود و از طريق آنها مردم را استعمار مي‌كرد! ابليس در تلوّن خودش بت جديد درست مي‌كند. علم سكولار، تكنولوژي و ليبرال دموكراسي بت‌هاي جديد ابليس هستند كه به وسيلة آنها دنيا را اداره مي‌كند! بنابراين ما بايد ابتدا اين بت‌ها را بشكنيم و ثابت كنيم كه دموكراسي دروغ و شيطنت است و بدترين نوع حكومت است! علم مدرن ابزار استثمار نوين بشر است. آنها به دنبال اين هستند كه بشر ماشيني متناسب با توسعه مادي بسازند. بنابراين ما بايد به تهايي را كه با آن بت‌ها بشريت را جذب كرده و خوف و طمع بشر را به وسيلة آنها كنترل مي‌كنند بشكنيم.

سيد محمد مهدي ميرباقري


پي‌نوشت:
1. سورة بقره(2)، آية 257.
مرجع : تمدن اسلامی
کد مطلب : ۵۳۷۶۹۲
ارسال نظر
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما

منتخب
پیشنهاد ما