دریافت لینک صفحه با کد QR
ریشههای اسلامگرایی در ازبکستان (1)
خبرگزاری فارس , 6 شهريور 1395 10:21
اسلام تایمز: عوامل مؤثر در پیدایی اسلامگرایی در ازبکستان هرچند عوامل بیرونی در پیدایش و گسترش بنیادگرایی در ازبکستان تأثیرگذار بودهاند، اما بهنظرمیرسد، عوامل درونی نقش بارز و چشمگیری در این زمینه ایفاکردهاند.
چکیده
پس از فروپاشی شوروی، پدیده اسلامگرایی در آسیای مرکزی و بهویژه ازبکستان از اهمیت قابلتوجهی برخوردارشدهاست. اسلامگرایی در ازبکستان از نوع بنیادگراست. این مقاله بر اساس رویکرد مقایسهای و تاریخی به بررسی، شناسایی ریشههای پیدایش و گسترش اسلامگرایی در ازبکستان میپردازد. در ادامه زمینههای پیدایی و گسترش این پدیده از منظر عوامل بیرونی ازجمله نقش کشورهای مختلف مانند ایران، ترکیه، عربستان سعودی، افغانستان و رخداد یازده سپتامبر، حوادث پس از آن و همچنین عوامل درونی مؤثر مانند تداوم نظام اقتدارگرایی، نقض حقوق بشر، آزادیهای سیاسی- مدنی، سرکوب گروههای اسلامگرا و مشکلات اجتماعی- اقتصادی بررسیمیشود. بر اساس فرضیه نویسندگان هرچند عوامل بیرونی در پیدایش و گسترش بنیادگرایی در ازبکستان تأثیرگذار بودهاند، اما بهنظرمیرسد، عوامل درونی نقش بارز و چشمگیری در این زمینه ایفاکردهاند.
پس از استقلال پنج جمهوری قزاقستان، ازبکستان، تاجیکستان، قرقیزستان و ترکمنستان در پایان سال 1991 و ورود آنها به عرصه بینالملل بهعنوان بازیگران مستقل، آسیای مرکزی به موضوع مهمی در مجامع سیاسی و علمی تبدیل شد. پس از چندین سده تسلط روسها و حکومت شوروی، آسیای مرکزی اکنون بهعنوان یک منطقه حساس ژئوپلیتیکی در سیاست بینالملل مطرح است.
قرارگرفتن در مرکز آسیا، قلب اوراسیا و همچنین در تقاطع فرهنگهای گوناگون (ترکی، عربی، اروپایی، چینی و ایرانی) بر اهمیت ژئوپلیتیکی این منطقه افزودهاست. فروپاشی اتحاد شوروی، آغاز فرایند گذار از نظام متکی بر اقتصاد دستوری آن به مردمسالاری مبتنی بر اقتصاد بازار آزاد بود. این دوره گذار، در آسیای مرکزی با مسائل پیچیدهای مانند دولت- ملتسازی، چالشهای اقتصادی، بحرانهای زیست- محیطی، معضلات مردمسالاری و حقوق بشر، جرایم فراملی و گسترش سلاحهای فراجدید، قاچاق مواد مخدر، فساد اداری، چالشهای تمامیت ارضی، درگیریهای قومی و سرانجام احیای گرایشهای اسلامی همراهبودهاست.
پس از فروپاشی اتحاد شوروی، پدیده اسلامگرایی در آسیای مرکزی و بهویژه ازبکستان از اهمیت قابلتوجهی برخوردارشدهاست. در این میان، نگرانی زیادی پیرامون نقش و جایگاه اسلام در حیات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی جمهوریهای آسیای مرکزی در میان تحلیلگران وجودداشتهاست. از سوی دیگر، درباره ماهیت این پدیده میان حاکمان آسیای مرکزی از یک سو و گروههای اسلامگرا از سوی دیگر اختلاف نظر وجوددارد. احیای گرایشهای اسلامی بهطور عام و بنیادگرایی بهطور خاص سبب بروز تحولات جدی در منطقه شدهاست.
حضور میلیونها مسلمان در پی فروپاشی مدل توسعه کمونیستی، ظرفیت قابلتوجهی را برای گسترش گرایشهای اسلامی در منطقه فراهمآوردهاست. تحولات سیاسی- نظامی در تاجیکستان و شکلگیری درگیریهای خونین در این جمهوری، سبب شد بهزودی عامل «تهدید اسلامی» که رهبران آمریکا و روسیه از یک سو و نخبگان محلی از سوی دیگر سعی در بزرگکردن آن داشتند، برجستهتر شود (کولایی، 1391: 150-151). در پی فروپاشی شوروی، شکلگیری نظامهای سیاسی- اجتماعی جدید با سؤالها و چالشهای گوناگون روبهرو شد، که نه تنها امنیت این جمهوریها، بلکه کل منطقه را تحتتأثیر قرارداد.
پرسش اصلی این مقاله ریشهیابی زمینههای پیدایش و گسترش پدیده اسلامگرایی در ازبکستان از منظر عوامل بیرونی و درونی مؤثر در این پدیده است.
الف- مبانی نظری
یکی از مفاهیمی که در اوایل قرن بیستم در ادبیات دین- پژوهی و سیاسی بهکارگرفتهشد، «بنیادگرایی مذهبی» بودهاست. این واژه گرچه در اوایل، فقط برای فرقه پروتستانهای انجیلی در آمریکا کاربردداشت؛ اما در نیمه دوم قرن بیستم، همزمان با شکلگیری جریانهای دینی نو در بیشتر مذاهب، کاربردی گستردهتر یافت. این جریانهای دینی که بیشتر جهتگیری سیاسی و دینی داشتند؛ خواستار بازسازی جامعه بر اساس دین هستند و افزون برآن بر قطعیبودن متون دینی تأکید فراوان داشته و ضرورت بازگشت به مبانی و اصول دین را توصیهمیکنند (خسروی، 1385: 122).
بنیادگرایی به معنای بهکارگرفتن قوانین به گونه اصلی و ناب آن است. از این دیدگاه، اسلامگرایی در ازبکستان به راستی بنیادگراست؛ اما این تنها ویژگی آن نیست. درواقع آنچه بنیادگرایی اسلامی را از گونههای دیگر متمایزمیسازد و مایه تهدیدآمیزبودن آن میشود، برداشت یکسره سیاسی و ایدئولوژیک آن از اسلام است. بنیادگرایی اسلامی جنبشی است که به ارزشهای بنیادی اسلامی باور دارد و پیروزی و بهروزی کشورهای اسلامی را در بازگشت به آن ارزشها میداند و از الگویی غربی یا شرقی پیروینمیکند (اسلامی، بیتا).
این جنبش که به شکل واکنش احساسی، روحی، معنوی و سیاسی مسلمانان به یک بحران اقتصادی، اجتماعی و سیاسی جلوهگر شدهاست، گذشته از ترس غربیشدن فرهنگ اسلامی، از مداخله مستقیم غرب در سرزمینهای اسلامی در دهههای گذشته نیز مایهمیگیرد (احتشامی، 1381: 247). به بیان دیگر، بنیادگرایی اسلامی، اندیشیدن و رفتارکردن بر پایه اندیشهها و رفتارهای پیشینیان است که ریشه در باورهای مذهبی دارد و در عرصه کارکرد سیاسی نمودمییابد.
ب- ادبیات موضوع
اززمانیکه به موضوع احیای مجدد اسلام و گسترش بنیادگرایی در آسیای مرکزی توجهشدهاست، نوشتهها و متون مربوط، نشاندهنده دو دسته بهطور کامل متضاد از نظریهها میباشد. گروه اول پژوهشگران، معتقدند مسئله بنیادگرایی متأثر از حوادثی است که در نقاط دیگر جهان اسلام در حال رخدادن است و به آن به چشم تهدیدمینگرند. بر پایه این تفاسیر، آسیای مرکزی بهطور ویژهای، آمادگی گسترش آموزهها و اندیشههای بنیادگرایانه متأثر از رخدادهای پیرامون ازجمله سقوط رژیم پهلوی در ایران و رویکارآمدن یک نظام اسلامی در آن را دارد.
احساسات ضد شوروی در افغانستان در نتیجه اشغال این کشور است که بهبرآمدن رژیم طالبان در این کشور منجرشد. برای نمونه، الکساندر بنیگسن و مری براکس آپ در کتاب «تهدید اسلامی دولت شوروی» بیانکردند: انقلاب اسلامی در ایران و تحولات مشابه در افغانستان که به اشغال این کشور بهواسطه شوروی منجرشد، نه تنها باعث بیثباتی کشورهای خودشان شد، بلکه تأثیرهای آن خاورمیانه را هم دربرگرفت بهگونهای که نارضایتی و شورشهای غیرقابل پیشبینی سراسر منطقه را فراگرفت. پیامد مستقیم این رخدادها برای اتحاد شوروی، بیثباتی مرزهای جنوبی این دولت بود. بهواسطه حوادث پیشآمده پرده آهنین اتحاد شووری به آرامی در حال فروریختن بود (Bennigsen and Broxup, 1983: 108).
از آن گذشته، این گروه معتقدند که رشد حرکتهای ملیگرایانه در بخشهای غربی اتحاد- شوروی به دنبال اصلاحات گورباچف، به شکلگیری خواستههای مشابهی متأثر از احساسات مذهبی، در میان مردمان آسیای مرکزی هم منجرشد. این گروه تأکید دارند، همزمان با فروپاشی شوروی و گشودهشدن درهای آسیای مرکزی بر جهان اسلام، رادیکالیزهشدن گروههای اسلامگرای منطقه غیرقابل اجتناببود.
گروه بعدی معتقدند اگرچه گرایش به اسلام و حرکتهای بنیادگرایانه در آسیای مرکزی امری بدیهی است، اما این موضوع به ضرورت به معنای تأثیرپذیری این پدیده از خارج نیست. این گروه معتقد به نقش عوامل درونی در پیدایش و گسترش بنیادگرایی بهویژه در ازبکستان هستند. در دیدگاه آنان، استقلال ناگهانی و دور از انتظار جمهوریهای آسیای مرکزی، احساسات ملی و قومی آنها، همچنین تمایل دوبارهشان به اسلام را زندهکرد و به دنبال فروپاشی اتحاد شوروی، اسلام در آسیای مرکزی حیات تازهای یافت.
از دید این گروه، احیای اسلام در آسیای مرکزی و گرایش مردمان منطقه به آن، واکنشی است در مقابل هفت دهه تسلط شوروی و اعمال سرکوب و دینزدایی. برای این مردم گرایش به اسلام تلاشی است برای رفع نابرابریهای اجتماعی، فقر، بیکاری، فساد، و آینده نامطمئن پیشرو آنان؛ همچنین این احتمال وجوددارد که تمایل مردم آسیای مرکزی به فرهنگ اسلامی، بیش از آنکه نشان علاقه آنها به استقرار یک دولت اسلامی باشد، متأثر از هویت ملی آنهاست که ترکیبی از قومیت و مذهب است. قومیت را میتوان ترکیبی از میراث مشترک فرهنگی متأثر از رسوم بین- قومی، آیینها، باورها، زبان، قلمرو و تاریخ مشترک دانست. ازاینرو اسلام به مثابه سبک زندگی مردمان آسیای مرکزی است و نابودی آن با نابودی هویت کهن کشورهای آسیای مرکزی مساوی است .(Haghayeghi, 1995: 39)
پ- مروری بر تاریخ اسلام در ازبکستان، از آغاز تا فروپاشی شوروی
برای شناخت ماهیت اسلام در ازبکستان و درک زمینههای گسترش بنیادگرایی در این کشور پس از سقوط شوروی، باید تاریخ پرفراز و نشیب اسلام در آسیای مرکزی به دقت بررسی شود. زمانی که سرداران صدر اسلام در حدود میانه قرن هفتم میلادی برای نخستینبار به آسیای مرکزی رسیدند، یک آیین و مذهب فراگیر در آنجا وجودنداشت، بلکه ترکیبی از طرفداران باورهای بدوی، مانوی، زرتشتی، بودایی، مسیحی و یهودی در منطقه وجودداشت (Kort, 2004: 20-21).
در شرایط نبود یک حکومت مرکزی مقتدر، لشکریان مسلمان در سال 709م بخارا و در سال 712م سمرقند را فتحکردند؛ در سال 715م تاشکند و سپس دره فرغانه بهاشغالدرآمد و بهتدریج، تا سال 728م بیشتر بخشهای ماوراءالنهر فتح شد .(Kort, 2004: 21-22) ورود اسلام به آسیای مرکزی با پیروزی لشکریان خلیفه در نبرد با سپاهیان چینی در سال 750م در کرانه رود تالاس[1] کامل شد. ازآنپس اعراب، به مدت 150 سال قدرت مسلط منطقه بودند و شکوه اسلام مردم آسیای مرکزی را تحتتأثیر خویش قرارداد. استفاده از زبان عربی و معماری اسلامی بهصورت فراگیر رواجداشت. این روند تا هنگام رویکارآمدن حکومت شوروی در این منطقه ادامهیافت ((Lawton, 1991: 27.
در میانه قرن هشتم میلادی، سراسر ماوراءالنهر تحت کنترل و حکومت خلافت عباسیان درآمد. در طول دوران شکوه و عظمت خلافت عباسیان در قرون هشتم و نهم میلادی، آسیای مرکزی و ماورءالنهر عصر طلایی خویش را سپریمیکرد. این منطقه از همان قرن اول ظهور اسلام به بخشی از «دارالاسلام» تبدیلشده و در شکوفایی تمدن و فرهنگ ایرانی- اسلامی نقش والایی ایفاکردهبود. اگرچه، عباسیان برای دوران کوتاهی بر این منطقه حکومتکردند، اما فرایند توسعه فرهنگی و علمی هیچگاه متوقف نشد. پس از عباسیان، سلسله سامانیان بهعنوان نخستین دولت مستقل اسلامی، مشوق گسترش فرهنگ ایرانی بر اساس آموزههای اسلامی در این منطقه شد. شهرهای سمرقند، بخارا و مرو در فرایند گسترش فرهنگ ایرانی- اسلامی بسیار تأثیرگذار بودند.
مسلمانان آسیای مرکزی در سالهای ابتدایی حضور اسلام در این منطقه در تقویت فرهنگ و تمدن ایرانی- اسلامی تأثیربهسزاییداشتند و فرقههای صوفی را گسترش بخشیدند. فرقههای قادریه، نقشبندیه، یسوعیه و کبرویه حاصل این فعالیتها بودند که در دیگر سرزمینهای اسلامی نیز نفوذ خویش را گسترشدادند. گرایشهای صوفیانه با برخی از مواریث کهن در منطقه قبل از ورود اسلام پیوندداشت (کولایی، 1384: 204). این روند تا زمان حمله مغولان با فراز و نشیبهایی ادامهپیداکرد.
حمله چنگیزخان به آسیای مرکزی در سال 1220م آغازشد و در سال 1225م، سمرقند و بخارا به تصرف مغولان درآمد. اگرچه، شخص چنگیز در برابر مذهب (اسلام) مردمان آسیای مرکزی بامدارابرخوردکرد، اما هجوم مغولان بهعنوان بزرگترین نماد تهدید برای اسلام شناختهمیشد (Bennigsen, and Broxup, 1983: 58).
بااینحال، تصوف که پیش از هجوم مغولان، در آسیای مرکزی ریشهداشت با تقویت باورهای اسلامی و احکام شریعت، نقش بهسزایی در زندهنگهداشتن و احیای مجدد اسلام در منطقه ایفاکرد (Rashid, 2002: 27). چنگیزخان پس از بازگشت از جنگ خوارزمشاه حکومت ماوراءالنهر و خوارزم (ازبکستان فعلی)، شهرهای ایغور، کاشغر، بلخ، بدخشان و غزنین تا حدود سند را به جغتای[2]سپرد. وی پسر دوم چنگیزخان بود که بعد به آیین اسلام گروید (MacLeod, 1997: 15). با درگذشت جغتای در سال 1241م، بازماندگان وی برای حدود یک قرن در این منطقه حکومتکردند، اما به سبب اختلافها و جنگهای داخلی قلمرو آنها به تکههای کوچکتر تقسیم شد (Yalcin, 2002: 28).
در سال 1370م یکی از بازماندگان چنگیزخان، تیمورلنگ در آسیای مرکزی بهقدرترسید. وی سمرقند را بهعنوان پایتخت حکومت خویش انتخابکرد. اگرچه تیمور مسلمان بود، اما به سرزمینهای اسلامی بسیاری لشکرکشیکرد و مسلمانان بیشماری را بهقتلرساند. در این میان، تیمورلنگ هزاران نفر از صنعتگران، هنرمندان و دانشمندان سرزمینهای فتحشده را به اجبار با خود به سمرقند آورد. در نتیجه این اقدام، یک بار دیگر سمرقند و بخارا به مراکز فرهنگی و روشنفکری آن دوران بدل شدند و برای نخستینبار، یک گویش ترکی (جغتایی) بهعنوان زبان ادبی مطرح شد (Lawton, 1991: 10). این روند با فراز و نشیبهایی تا زمان ورود روسها (تزارها) به آسیای مرکزی ادامهپیداکرد.
از سال 1552 که قازان بهوسیله روسها تصرف شد، نفوذ سیاسی- اقتصادی آنان در آسیای مرکزی رو به افزایش نهاد. با افزایش حضور و نفوذ نیروهای روس در منطقه، هویت اسلامی مردم بهطور جدی موردتوجهقرارگرفت. با این حال در دوران تزارها، با روشهای گوناگون و در زمانهای مختلف برخوردهای متفاوتی با اسلام انجام شد. برای نمونه ژنرال وون کافمن[3] حاکم نظامی ترکستان، هیچگاه به آداب و رسوم مردم بومی آسیای مرکزی تعرضنکرد. وی معتقد بود که: ما باید تمدن مسیحی را به ترکستان معرفیکنیم، اما هرگز نباید تلاشکنیم مردم بومی منطقه را مجبور به پذیرش آیین ارتدوکس خویشکنیم (Haghayeghi,1995: 7). پس از وون کافمن، سیاست مدارا و بردباری با مسلمانان به سیاست گسترش فرهنگ روسی و نابودسازی باورهای اسلامی در منطقه تغییریافت (Melvin, 2000: 10).
با انقلاب اکتبر 1917 در روسیه، حکومت تزارها سرنگون شد و بلشویکها روی کار آمدند. لنین در تبیین دیدگاههای خود درباره ملیتهای روسیه تزاری «حق تعیین سرنوشت ملتها» را مطرحکردهبود (بنیگسن و براکس آپ، 68). در نوامبر 1917، اعلامیهای با محوریت حقوق مسلمانان منتشر شد که بر پایه آن آیین اسلام و سنتهای آن به رسمیت شناختهشده و نهادهای ملی و فرهنگی نیز «آزاد و مصون از تعرض» بودند. طرح این ایده سبب شد تا در نخستین سالهای برپایی انقلاب اکتبر، مسلمانان آسیای مرکزی برای تحققبخشیدن به آرزوهای خود برای تشکیل حکومتی متناسب با باورها و اندیشههای دینی فرصت را مناسب بیابند.
با این حال، زمانیکه رهبران مسلمان آسیای مرکزی در دسامبر همان سال به دنبال ایجاد حکومت موقت خویش در ترکستان با محوریت شهر خجند برآمدند، این اقدام با مخالفت شدید بلشویکها روبهرو شد و در فوریه 1918 شمار زیادی از مسلمانان در تاشکند کشتهشدند (Roy, 2000: 44).حکومت جدید در تلاش برای یکپارچهسازی مناطق زیر سلطه، سیاست «انطباق با شوروی»[4] را درپیشگرفت. با این حال، اجرای این سیاست در آسیای مرکزی به آسانی میسر نشد و از همان ابتدا با مخالفتهای بسیاری روبهرو شد. برای نمونه در سال 1918 جنبش باسماچی با هدف مبارزه با کمونیسم و برای احیای اسلام در منطقه آغاز شد (Rashid, 2002: 35). این جنبش درواقع، پیامد عهدشکنی و رفتار خصمانه حکومت شوروی با مسلمانان آسیای مرکزی بود. با این وجود، سیاست دینستیزی مسکو با فراز و نشیبهایی تا زمان سقوط شوروی در 1991 ادامهپیداکرد.
ت- اسلامگرایی در ازبکستان پس از شوروی
پس از پیدایی و گسترش امواج اسلام سیاسی در پی پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، هرچند آسیای مرکزی نیز تحت حاکمیت کمونیسم قرارداشت؛ اما شاهد بروز تحولاتی در تأثیرپذیری از این جریان بود. پایان نظام دوقطبی و جنگ سرد این شرایط را مهیاترساخت. فروپاشی اتحاد شوروی و پایان برنامههای نوسازی کمونیستی شرایط را برای فعالیت گروههای بنیادگرای اسلامی بهبود بخشید. رهبران بازمانده از دوران کمونیسم که در پرتو تحولات جدید کوشیدند قدرت خود را بهنام رهبران حکومتهای ملی حفظکنند، اسلام سیاسی را مهمترین رقیب خود یافتند. در پی تلاشهای طولانی ولی ناکام رهبران شوروی برای جداکردن مردم آسیای مرکزی از هویت اسلامی خود، به زودی مشخص شد که اسلام، همچنان بخشی از هویت منطقه را تشکیلمیدهد (اولکات، 1371: 40-47). پس از فروپاشی شوروی در 1991، مجلس ازبکستان در 31 اوت بهطور رسمی استقلال این کشور از اتحاد شوروی را اعلامکرد و اسلام کریماف، بهعنوان رئیس جمهور انتخاب شد. کریماف از عامل مذهب در فرایند دولت- ملتسازی بهرهبرداریکرد و دوران ریاست جمهوری خویش را با سوگند به قرآن و قانون اساسی ازبکستان آغازکرد (Steinberger, 2003: p. 236).
در سالهای اولیه استقلال، بحثهای فراوانی پیرامون اهمیت و نقش اسلام در فرایند شکلگیری نظام سیاسی و اجتماعی جدید شکلگرفت. در ابتدا، اشتیاق زیادی در میان گروههای اسلامگرا بهمنظور حمایت از احیای اسلام شکلگرفت، زیرا به واسطه این اقدام، هم حمایت تودههای مردم را در فرایند کسب قدرت بهدستمیآوردند و هم خلاء ایدئولوژیکی ناشی از زوال مارکسیسم- لنینیسم را با آموزههای اسلامی جایگزینمیکردند (Akiner, 2003: 101). برای نمونه در سال 1992 صدها مسجد احیا و بازسازی شد و در حدود 9 مدرسه علوم دینی تأسیس شد. قرآن برای نخستینبار به زبان ازبکی ترجمه شد و همه مناسبتهای دینی در شمار تعطیلات رسمی کشور قرارگرفت. دولت بهطور رسمی مسئولیت برگزاری مراسم حج را عهدهدار شد و اسلام کریماف نیز خود در مناسک حج سال 1992 شرکت جست. در اقدامی دیگر، تصوف بهعنوان یکی از «مظاهر سنتی- فرهنگی» ازبکستان به رسمیت شناختهشد. اما مانند دوران شوروی، پس از استقلال نیز اسلام بهتدریج تحت کنترل دولت درآمد. بهعنوان نمونه برای کنترل بیشتر دولت بر حرکتهای اسلامی، مجمع رهبران روحانیون مسلمان آسیای مرکزی (SADUM) که در جریان جنگ جهانی دوم تأسیس شدهبود، جایگزین مجمع مسلمانان ازبکستان شد (Khalid, 2003: 587).
ث- عوامل مؤثر در پیدایی اسلامگرایی در ازبکستان
عوامل مؤثر در پیدایی اسلامگرایی در ازبکستان که بنیادگراست به دو دسته عوامل بیرونی و عوامل درونی تقسیممیشود.
1-عوامل بیرونی
با بررسی عوامل بیرونی بهنظرمیرسد که این دسته از عوامل هم در پیدایی و بروز پدیده بنیادگرایی در ازبکستان نقش و اهمیت دارند. روابط ازبکستان با جامعه بینالمللی بیانگر گرایش این کشور در برقراری رابطه با سایر کشورها پیرامون همکاریهای اقتصادی و تجاری است. استقلال کشورهای آسیای مرکزی پس از فروپاشی شوروی و پیوستن آنها به عرصه بینالملل توجه کشورهای خاورمیانه را به این منطقه جلبکرد، که تأثیر قابلتوجهی در فرایند احیای دوباره اسلام در آسیای مرکزی و ایجاد حرکتهای بنیادگرایانه داشتهاست. در ادامه، سیاست خارجی ایران، ترکیه، افغانستان و عربستان سعودی بهعنوان عوامل بیرونی مؤثر درباره نقش اسلام در آسیای مرکزی و ازبکستان بررسیمیشود.
1-1- ایران
با فروپاشی اتحاد شوروی در سال 1991 و تولد دولتهای مستقل در آسیای مرکزی چهار فرضیه درباره آینده نقش اسلام در منطقه مطرح شد: 1) اسلام بهعنوان عامل مؤثر در سازوکارهای اجتماعی و شکلدهنده به هویت سیاسی- اجتماعی کشورهای منطقه؛ 2) اسلام بهعنوان عاملی برای استقرار دولتهای اسلامی در جمهوریهای تازه به استقلال رسیده؛ 3) تبدیلشدن اسلام به یک ایدئولوژی تندرو و رقیب نوگرایی؛ 4) رویکرد غیردینی کشورهای منطقه و بدون استفادهماندن توانایی اسلام در تشکیل حکومت دینی (یزدانی، 1383: 195). دو فرضیه اول بر اساس نوشتهها و برداشتهای نویسندگان و تحلیلگران غربی بر احتمال دخالت ایران در آسیای مرکزی و سوقدادن کشورهای این منطقه به سوی حکومتی شبیه جمهوری اسلامی بود.
احتمال این روند با توجه به پیوندهای تاریخی- فرهنگی و همسایگی جغرافیایی ایران با کشورهای منطقه بیشتر میشد. برای نمونه، در سال 1993 تحلیلگران امنیت ملی آمریکا دورنمایی از آسیای مرکزی در سال 2000 ترسیمکردند که نشاندهنده مناطقی پهناور به رنگ سبز در برابر یک نقطه قرمزرنگ، یعنی ایران بهعنوان خاستگاه تهدید برای منطقه بود(Ehteshami, 1994: 115). با وجود نقش برجسته غرب در برداشت نادرست کشورهای آسیای مرکزی از اهداف و برنامههای ج.ا. ایران، به زودی شرایط ویژه کشورهای منطقه، نبود مسلمانان شیعه و نیز سیاست خارجی عملگرایانه ج.ا. ایران در آسیای مرکزی سبب شد نفوذ ایدئولوژیک ایران در سطح منطقه در حد یک الگو و ایده حکومتی باقیبماند.
نگاهی دقیقتر به فرایند شکلگیری روابط میان ایران و کشورهای آسیای مرکزی نشاندهنده این واقعیت است که محور اصلی این روابط، مسائل اقتصادی بودهاست. از سوی دیگر، با وجود جنبه ایدئولوژیک انقلاب اسلامی، دستگاه دیپلماسی ایران از دخالت در مسایل ایدئولوژیک و جنبشهای اسلامگرایانه آسیای مرکزی خودداری ورزیده و از خلاء ناشی از فروپاشی شوروی در منطقه در راستای صدور انقلاب خویش استفادهنکردهاست. در برابر، بر گسترش مبادلات اقتصادی و روابط فرهنگی با کشورهای آسیای مرکزی تأکیدکردهاست (Jonson, 1998: 38).
هراس ناشی از سرایت انقلاب اسلامی ایران به آسیای مرکزی، بیش از آنکه ریشه در واقعیتهای جاری آسیای مرکزی داشتهباشد، نتیجه اغراق و ترس ناشی از «غربستیزی حرکتهای بنیادگرایانه» است. درواقع، دیدگاه ایران در رابطه با جایگاه خویش در آسیای مرکزی، در جستوجوی منافع اقتصادی به جای پیگیری مسائل ایدئولوژیک بودهاست. با این حال، نگاهی به سیر روابط ایران و آسیای مرکزی و تحلیل سیاست خارجی آن در طول سه دهه گذشته بیانگر این حقیقت است که گاه اولویت اقتصادی نوسانهایی داشتهاست.
1-2- ترکیه
با سقوط اتحاد شوروی در پایان سال 1991، برای کشور ترکیه در گسترش نفوذش در آسیای مرکزی، که بیشتر مردم آن ریشه مشترک ترکی دارند و زبان ترکی در آن رایج (به استثنا تاجیکها) است بستر مناسبی بهوجودآمد. از نگاه رهبران ترکیه پیوند زبانی مشترک با آسیای مرکزی از اجزای مهم تأثیرگذاری بر این منطقه محسوب میشد (Winrow, 1997: 109).
در وضعیتی که رهبران مسکو در پی جداسازی مفهوم امنیت در آسیای مرکزی از ملاحظات امنیت داخلی خود بودند؛ آمریکا نیز به شدت برای توسعه نفوذ خود در منطقه تلاش خود را آغازکرد. در این زمینه، ترکیه ابزار مناسبی برای پیگیری هدف مقابله با ایران و گسترش اسلام سیاسی و نیز ترویج الگوی توسعه غیردینی برآوردشدهبود. این ارزیابی بهطور کامل با اهداف و برنامههای ترکیه برای توسعه نفوذ خود در آسیای مرکزی سازگار بود (کولایی، 1391: 64-162).
اگرچه درخصوص الهامبخشی ایران به حرکتهای بنیادگرایانه بزرگنمایی شدهاست، با این حال برای اکثریت رهبران آسیای مرکزی، برقراری روابط با ترکیه بهعنوان الگوی یک دولت اسلامی غیردینی اهمیت زیادی داشتهاست. ازاینرو، حضور ترکیه در منطقه با استقبال مواجه شد. ترکیه نیز به سهم خویش با حمایت از برقراری یک اتحادیه ترک و اعلام اینکه آسیای مرکزی سرزمین مادری آنهاست و تاریخ و فرهنگ ترکیه با این منطقه گرهخورده، روابط خود را با این منطقه تحکیمکرد (Smolansky, 1994: 293).
با نگاه به روابط ترکیه با آسیای مرکزی، بهنظرمیرسد برعکس ایران، ترکیه با راحتی بیشتری روابط خویش را با آسیای مرکزی گسترش بخشیدهاست. ترکیه علاوه بر برقراری روابط سیاسی و اقتصادی عمیق با این منطقه، در بخش فرهنگی و همچنین مسائل ایدئولوژیک نیز فعال بودهاست.
در این زمینه، گسترش «جنبش فتحالله گولن»[5] در آسیای مرکزی از اهمیت ویژهای برخوردار است. فتحالله گولن رهبر «فرقه نیمهرسمی نورکو»[6] در ترکیه است. با این حال این جنبش در دهه 1990 در آسیای مرکزی بسیار فعال بود. نورکو یک گروه مذهبی است که در زمینه پیوند میان اسلام و تجدد فعالیتمیکند. مأموریت این گروه در آسیای مرکزی کمک به مردم برای بازیابی مجدد هویت اسلامی فراموششده خویش به دلیل چند دهه تسلط کمونسیم بر منطقه است(Balci, 2003: 160). بهنظرمیرسد، این جنبش بهواسطه نفوذ گسترده خویش در آسیای مرکزی، یکی از عناصر اصلی پیگیری سیاستهای آنکارا در منطقه بهحسابمیآید.
1-3- افغانستان
میان مردم افغانستان و آسیای مرکزی، شباهتهای قومی، فرهنگی و مذهبی وجودداشتهاست. بعد از پشتونها، تاجیکها، دومین جمعیت بزرگ افغانستان را تشکیلمیدهند. در حدود چهار میلیون نفر تاجیک در افغانستان زندگیمیکنند. اقلیتهای ازبک و ترکمن نیز رتبه سوم و چهارم جمعیت افغانستان را تشکیلمیدهند. از اوایل دهه 1980 میان گروههای مذهبی افغانستان و آسیای مرکزی ارتباط برقرارشد. باید یادآور شد که این ارتباط همزمان با جنگ افغانستان برای بیرونراندن شوروی (جهاد) که به تندروشدن اسلام در این منطقه منجرشد و همچنین شروع حرکتهای بنیادگرایانه در آسیای مرکزی و بهویژه تاجیکستان همراه شد.
ازآنجاکه اقلیت تاجیک افغانستان، نسبتبه ازبکها بیشتر درگیر فعالیتهای دینی بودند و به نسبت ظرفیت و توانایی زیادی برای تأثیر بر تاجیکهای آسیای مرکزی داشتند، گروههای تندروی افغان فعالیت و حضور سنگین در طول مرزهای تاجیکستان را آغازکردند. مجاهدان افغان با برقراری تماس با گروههای تاجیک، بهتدریج با عبور از مرزها وارد تاجیکستان شده و به ترویج افکار و اندیشههای افراطی در این کشور پرداختند. با شروع جنگ داخلی تاجیکستان، گروههای مخالف حکومت که بیشتر از ناحیه گورنو بدخشان بودند بهتناوب وارد افغانستان شده و با کمک مجاهدان به تجهیز و آموزش نیرو پرداختند (Hetmanky, 1993: 134).
پیروزی بنیادگرایان طالبانی در افغانستان، بر امنیت و تحولات سیاسی آسیای مرکزی تأثیر مستقیمداشت. بنیادگرایان آسیای مرکزی با پیروزی همتایان خود در افغانستان انرژی بیشتری پیداکردند. دشواریهای اقتصادی، ناهنجاریهای اجتماعی و فساد سیاسی حاکم بر این جمهوریها، زمینه را برای فعالیت این گروهها بهعنوان رقبای سیاسی نخبگان منطقه ایجادکرد (کولائی، 1381: 101). تثبیت حاکمیت طالبان در افغانستان شرایط مناسبی را برای ایجاد واحدهای آموزشی برای نیروهای شبهنظامی اسلامی در آسیای مرکزی، بهویژه جنبش اسلامی ازبکستان فراهمآورد.
ازبکستان، بالقوه دارای ظرفیت قابلتوجهی برای گسترش بنیادگرایی اسلامی بوده که در منطقه فرغانه در شهرهای اندیجان و نمنگان شواهد گوناگونی از آن آشکارشدهبود. گزارشهای متعددی از همکاری بنیادگرایان مستقر در افغانستان که از ازبکستان گریختهبودند؛ با طالبان در فعالیتهای تروریستی در آسیای مرکزی ارائهشدهاست(Cornell and Spector 2002: 198) .
از سوی دیگر کشت مواد مخدر با مرکزیت افغانستان و تجارت آن از منطقه آسیای مرکزی، زمینههای ناامنی و بیثباتی را در این منطقه فراهمکردهاست. بیشتر گروههای بنیادگرا و افراطی منطقه در تجارت مواد مخدر نقش فعالی دارند. این گروهها با شرکت در انتقال پرسود مواد مخدر، به دنبال فراهمکردن منابع مالی مطمئن برای اقدامهای تروریستی خویش هستند. با بررسی روابط افغانستان با آسیای مرکزی و همچنین اوضاع داخلی این کشور بهنظرمیرسد در شرایط فعلی، افغانستان از عوامل بیرونی مؤثر در گسترش ناامنی و بیثباتی در آسیای مرکزی بهشمارمیرود. هرچند که پس از سقوط رژیم طالبان تا اندازهای از این تهدید کاستهشد.
پی نوشت:
[1]. Talas River
[2]. Chagatai Khan
[3] . Von Kaufman
[4] . Sovietization Policy
[5] . Fethullah Gülen's Movement
[6] . semi-legal Nurcu sect
مراجع
منابع
1- منابع فارسی
- احتشامی، انوشیروان (1381)، «بنیادگرایی اسلامی و اسلام سیاسی»، ترجمه محسن اسلامی، فصلنامه علوم سیاسی، ش 18.
- اسلامی، محمداسماعیل، فرهنگ علوم سیاسی، تهران: مرکز اسناد و مدارک علمی ایران، ج 2 ، بیتا.
- اولکات، مارتا بریل (1371)، «سیاست در آسیای مرکزی پس از فروپاشی شوروی»، مطالعات آسیای مرکزی و قفقاز، ش 2.
- بنیگسن، الکساندر و براکس آپ، مری. مسلمانان شوروی، گذشته، حال، آینده، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، بیتا.
- خسروی، غلامرضا (1385)، «درآمدی بر بنیادگرایی اسلامی»، مطالعات راهبردی، ش اول، بهار.
- سلیمی، حسین و هفتآبادی، مریم (1387)، «ملاحظات امنیتی- سیاسی چین در آسیای مرکزی»، فصلنامه مطالعات اورسیای مرکزی، ش 2.
- فرجیراد، عبدالرضا و خوانساری، جواد (تابستان1390)، «از ظهور اسلام در خراسان بزرگ تا بنیادگرایی در آسیای مرکزی» پژوهشنامه خراسان بزرگ، ش 3.
- کولایی، الهه (1376)، سیاست و حکومت در آسیای مرکزی، تهران: سمت.
- کولایی، الهه (1381)، «پیوندهای امنیتی افغانستان و تاجیکستان»، فصلنامه مطالعات آسیای مرکزی و قفقاز، ش 38.
- کولایی، الهه (بهار 1384). «زمینههای بنیادگرایی اسلامی در آسیای مرکزی»، مجله دانشکده حقوق و علوم سیاسی، ش 67.
- یزدانی، عنایتالله (زمستان 1383). «نقش اسلام در آسیای مرکزی پس از فروپاشی شوروی»، فصلنامه مطالعات آسیای مرکزی و قفقاز، شماره 48.
2- منابع انگلیسی
- Akiner, Shirin (2003), “The Politicization of Islam in Post-Soviet Central Asia”, Religion, State and Society, Vol. 31, No. 2.
- Akiner, Shirin (1993), Central Asia: New Arc of Crisis?, Royal Institute for Defense Studies.
- Balci, Bayram (2003),“Fethullah Gülen’s Missionary Schools in Central Asia and their Role in the Spread of Turkism and Islam”, Religion, State and Society, Vol. 31, No. 2.
- Bennigsen, Alexandre, Broxup, Marie (1983), The Islamic Threat to the Soviet State, Croom Helm, London & Canberra.
- Bourdeaux, Michael, The Politics of Religion in Russia and the New States of Eurasia, ed, Armonk, New York, M. E. Sharpe.
- “Central Asia (1 March 2001): Islamist Mobilization and Regional Security”, ICG Asia Report, No. 14, Osh/Brussels.
- “Central Asian (28 September, 2001). Perspectives on 11 September and the Afghan Crisis”, ICG Central Asia Briefing Paper.
- Ehteshami, Anoushirvan (1994), From to Central Asia, Exeter: Short Run Press.
- Everett-Heath, Tom (2003), “Instability and Identity in a Post-Soviet World”, in Central Asia: Aspects of Transition, Tom Everett-Heath, ed., Routledge Curzon, London & New York.
- Ehteshami Anoushiravan ed (1994), “Iran and Central Asia”, in From the Gulf to Central Asia: Players in the New Great Game, Exeter, University of Exeter Press.
- Fierman, William (1991), “The Soviet ‘Transformation’ of Central Asia” in Soviet Central Asia: the Failed Transformation, Westview Press, Boulder - San Francisco – Oxford.
- Haghayeghi, Mehrdad (1995), Islam and politics in Central Asia. New York: St. Martin's Press.
- Jonson, Lena (1998), The Tajik War: A Challenge to Russian Policy, The Royal Institute of International Affairs, Chatham House, London.
- Khalid, Adeeb (2003), “A secular Islam: nation, state and religion in Uzbekistan.” International Journal of Middle Eastern Studies 35.
- Khansari, Javad (September 2011), "Islamic Fundamentalism in Uzbekistan: Possibility or Paranoia", M. A Thesis of Central Asia and Caucasus Studies, Allameh Tabatabaie University, Tehran.
- Kort, Michael (2004), Central Asian Republics. New York, N.Y.: Facts on File.
- Lawton, John (1991), Samarkand and Bukhara, photographs by Francesco Venturi, London: Tauris Parke Books.
- MacLeod, Calum (1997), Uzbekistan: the golden road to Samarkand. Lincolnwood, Illinois: Odyssey/Passport.
- Melvin, Neil J (2000), Uzbekistan: transition to authoritarianism on the Silk Road. Amsterdam: Harwood Academic.
- Murtazin, Marat (2000), “Muslims and Russia: War or Peace? Central Asia and the Caucasus”, Journal of Social and Political Studies, Sweden, No. 1.
- Smolansky, Oleg M. (1994), “Turkish and Iranian Policies in Central Asia” in Central Asia: Its Strategic Importance and Future Prospects, Hafeez Malik, ed., New York, St. Martin’s Press.
- Steinberger, Petra (2003), "Fundamentalism’ in Central Asia: Reasons, Reality and Prospects” in Central Asia: Aspects of Transition, Tom Everett-Heath, ed., Routledge Curzon, London & New York.
- Peimani, Hooman (2002), Failed Transition, Bleak Future? War and Instability in Central Asia and the Caucasus, Praeger, Westport, Connecticut, London
- Rashid, Ahmed (2002), Jihad: the Rise of Militant Islam in Central Asia, Yale University Press, New Haven and London.
- Roy, Olivier (2000), The New Central Asia: The Creation of Nations, New York University Press.
- Yalcin, Resul (2002), The Rebirth of Uzbekistan: Politics, Economy and Society in the Post-Soviet Era. Reading, UK: Ithaca Press.
- Winrow, Gareth M. (1997), “Turkish Policy in Central Asia” in Security Politics in the Commonwealth of Independent States: the Southern Belt, Mehdi Mozaffari, ed., Department of Political Science, University of Aarhus, Denmark.
- “The IMU and the Hizb-ut-Tahrir (January 2002): Implications of the Afghan Campaign”, ICG Asia Briefing Paper.
- “The IMU and the Hizb-ut-Tahrir (January 2002): Implications of the Afghan Campaign”, ICG Asia Briefing Paper.
3- منابع الکترونیکی
- Eshanova, Zamira, “Central Asia: Uzbekistan, Kyrgyzstan Differ in Approach to Hizb-ut-Tahrir”, RFE/RL Prague, 12 July, 2002, from:
http://www.rferl.org/features/2002/07/12072002171856.asp
نویسندگان:
الهه کولایی: استاد گروه مطالعات منطقه ای دانشگاه تهران
جواد خوانساری: دانشجوی دکتری علوم سیاسی دانشگاه تهران
فصلنامه جامعه شناسی سیاسی جهان اسلام شماره 2
ادامه دارد...
کد مطلب: 563460
اسلام تايمز
https://www.islamtimes.org