۰
سه شنبه ۶ مهر ۱۳۹۵ ساعت ۰۹:۵۳

جامعه آمریکا به دروغگو بودن سیاستمداران اهمیتی نمی دهد

جامعه آمریکا به دروغگو بودن سیاستمداران اهمیتی نمی دهد
اگر بپذیریم که دروغگو بودن یا نبودن یک سیاستمدار خاص برای یک رای دهنده اهمیت دارد، پس باید بپذیریم که حتی اگر آن سیاستمدار از حزب خود رای دهنده باشد، باز هم وی را به خاطر دروغگو بودن نفی می کند.

در ایالات متحده اکثر رای دهندگان یا دمکرات هستند یا جمهوریخواه و مثلا جمهوریخواهان جرج دبلیو بوش را حتی با وجود اینکه در موضوع حمله به عراق به ما دروغ گفت می پذیرند (او در سال 2009 با یک نرخ پذیرش 75 درصدی در میان جمهوریخواهان کاخ سفید را ترک کرد، در حالی که نرخ مقبولیت وی نزد دمکرات ها 6 درصد بود) و دمکرات ها باراک اوباما را می پذیرند (آخرین نرخ مقبولیت او 90 درصد در بین دمکرات هاست در حالی که در بین جمهوریخواهان مقبولیتی 11 درصدی دارد) با اینکه او کوشید درباره حمله به سوریه به ما دروغ بگوید و تنها زمانی دست از این کار برداشت که سرویس اطلاعاتی انگلیس به دیوید کامرون هشدار داد - و اطلاعاتی را به سیمور هرش درز داد - که حمله گاز سارین 21 آگوست 2013 در سوریه که اوباما به عنوان دستاویزی برای حمله طراحی شده اش به آن متوسل شده بود، توسط همان جهادگرایانی انجام شده که اوباما آنها را مسلح کرده نه آنطور که اوباما به دروغ ادعا می کند به دست اسد.

یک تحقیقات مستقل انجام شده در آمریکا نیز دقیقا به همین نتیجه رسیده است. و اوباما می دانست که اگر او نتواند بریتانیا را در این حمله در کنار خود داشته باشد، باید آن را ملغی کرد. کما اینکه با روشن شدن حقایق، او نتوانست بریتانیا را با خود همراه کند. کامرون نمی خواست یک تونی بلر دیگر باشد.

تمام رسانه های «خبری» آمریکا این چیزها را از مردم مخفی می کنند، ولی آمریکاییان اعتماد مسخره ای به رسانه های «خبری» آمریکا دارند. جمهوریخواهان نیز هنوز به جرج دبلیو بوش و دمکرات ها هنوز به باراک اوباما اعتماد دارند؛ با وجود دروغ های اثبات شده آنها (که رسانه های «خبری» آمریکا آنها را کاملا پنهان کرده اند: دروغ های حساس آنهایی هستند که رسانه های «خبری» متعلق به هر دو حزب از افشای آنها خودداری می کنند، بنابراین رسانه های «خبری» در چنبره دروغ های مداوم خود درباره این مسائل گرفتار هستند، دروغ هایی مثل ماوقع رسمی مربوط به یازدهم سپتامبر که دروغ های دولت است و مطبوعات کشور نیز همچنان آنها را به عنوان حقایق می پذیرند.)

در نتیجه آمریکاییان عملا به منابع خبری خارجی بی اعتمادند، همچنین نسبت به سیاستمداران و رسانه های متعلق به حزب مقابل. آمریکاییان به منابع «خبری» داخلی و حزب سیاسی خودشان اعتماد دارند (هر چند که هر دو انباشته از دروغ هستند و هر دو در خدمت اشراف سالاری آمریکایی قرار دارند.) با این حال باور کردن دروغ، تناقضاتی درونی را به وجود می آورد که عده اندکی حتی متوجه آن می شوند و عده بسیار کمتری درباره آن اظهار نظر می کنند و این پذیرش تناقضات درونی است که اجازه می دهد جامعه فریب داده شود و در این فریبکاری باقی بماند.

برای مثال یک نظر سنجی انجام شده توسط دانشگاه مونموث طی روزهای چهارم تا هفتم آگوست دریافته است که 63 درصد آمریکاییان می گویند که «آنها از شنیدن این همه مطلب در این باره خسته شده اند» و تنها 34 درصد گفته اند که «این موضوعی است که رسانه ها همچنان باید به پوشش آن ادامه دهند.»

یک ماه قبل تر در یک نظرسنجی توسط راسموسن در همان روزی(5 جولای) انجام شد که اف بی آی اعلام کرد کلینتون به خاطر مسئله ایمیل ها تحت پیگرد قرار نمی گیرد. این نظر سنجی مشخص کرد که 37 درصد از رای دهندگان آمریکایی احتمالی با تصمیم اف بی آی موافقند. اما 54 درصد با این تصمیم مخالف بودند و اعتقاد داشتند که اف بی آی باید علیه کلینتون اعلام جرم می کرد. ده درصد نیز تصمیمی در این باره نگرفته بودند. بعد در ششم و هفتم جولای نظر سنجی پست ای بی سی مشخص کرد که 56 درصد با توصیه رئیس اف بی آی درمخالفت با متهم کردن کلینتون مخالفند، در حالی که 35 درصد آن را قبول داشتند. به این ترتیب روشن می شد که آمریکاییان به طور گسترده ای تصمیم اف بی آی را نمی پذیرند.

به عبارت دیگر هر چند که آمریکاییان به طور غالب (با 54 درصد در برابر 37 درصد یا 56 درصد در برابر 35 درصد) معتقدند که اف بی آی قصد داشته موضوع کلینتون را لاپوشانی کند، آنها حتی با اکثریتی غالب تر (با 63 درصد در برابر 34 درصد) خواهان این نیستند که هیچ تحقیقات بیشتری در مورد این موضوع انجام شود. آمریکاییان در اعماق وجودشان خودکامگی دارند و تمایل دارند یک دولت دیکتاتور صفت را بپذیرند؛ دولتی که بالای سر مردم و خارج از دسترس قانون ایستاده باشد؛ کسانی که در برابر قانون مصون هستند: نه یک کشور «قانون، نه مردان»، بلکه یک کشور «مردان، نه قوانین.» چنین کشوری نمونه یک اشراف سالاری کلاسیک محسوب می شود - که اکنون عموما یک «الیگارشی» نامیده می شود- تا اشراف سالاران قادر شوند وجود هر گونه اشراف سالاری را نفی کنند؛ با هدف گول زدن جامعه و ایجاد این باور در آنها که این مردم هستند که بر آنها حکومت می کنند نه یک اشراف سالاری (چرا که در این صورت به عنوان یک «دیکتاتوری» شناخته می شوند.)

علاوه بر این، نظرسنجی راسموسن نشان دهنده حزبی شدن شدید باورهای عمومی نسبت به این بود که آیا کلینتون باید تحت پیگرد قرار می گرفت یا خیر: هر چند که 54 درصد کل نظرسنجی شوندگان فکر می کردند که اف بی آی باید پرونده ایمیل های کلینتون را تحت پیگرد قرار دهد، تنها 25 درصد دمکرات ها چنین نظری داشتند اما 79 درصد جمهوریخواهان طرفدار این ایده بودند. دمکرات ها به طرز گسترده ای خواهان این هستند که او در برابر پیگردهای قانونی مصون باشد، یعنی همان کاری است که اف بی آی در این مورد انجام داد (مصون داشتن او از پیگرد به خاطر جرایمی که جرایم خیلی کوچک تر از آنها موجب پیگرد و محکومیت دیگران می شد). این حقیقتا یک اشراف سالاری است. نه تنها جرج دبلیو بوش به خاطر جرایمش فراتر از قانون قرار دارد، بلکه باراک اوباما، هیلاری کلینتون و تمام اشراف سالاری به خاطر جرایمی که مرتکب شده اند ورای قانون ایستاده اند. میلیاردرهایی که برای کسب سمت های سیاسی به آنها کمک مالی می کنند نیز از همین مزیت برخوردارند.

از این نظر هیچ تفاوتی وجود ندارد که دمکرات ها تمایل ندارند که سیاستمداران دمکرات به خاطر نقض پیمان خود زندانی شوند و از آن طرف جمهوریخواهان نیز نمی خواهند سیاستمداران جمهوریخواه به خاطر نقض پیمان هایی که در مدت تصدی سمت های دولتی داشته اند، زندانی شوند. دلیل چنین چیزی این است که جامعه به گونه ای فریب داده شده تا فکر کند که کشمکش بزرگ تر بین دمکرات ها و جمهورخواهان، در واقع بین اشراف سالاری و جامعه (فارغ از اینکه از کدام حزب هستند) است.

زمانی که فرانکلین دلانو روزولت بر این کشور حکومت می کرد آمریکا یک دمکراسی بود و بعد از آن تا حوالی سال 1980 رفته رفته از میزان این دمکراسی کاسته شد، یعنی زمانی که نابرابری ثروت ها در آمریکا به اوج خود رسید و میلیاردرها به شکلی روزافزون قدرت گرفتند. ولی اکنون آمریکا بیشتر یک دیکتاتوری است که حتی یکی از آخرین روسای جمهوری دمکرات آن، جیمی کارتر اخیرا اظهار داشته که «آمریکا تنها یک الیگارشی با یک رشوه سیاسی نامحدود است.»

جامعه آمریکا هنوز به معنای واقعی این حرف پی نبرده است، چرا که رسانه های «خبری» آنها حتی امروزه وانمود می کنند که همچنان شکافی بزرگ بین احزاب دمکرات و جمهوریخواه وجود دارد. از این رو آمریکاییان اکنون بین یک دارودسته جنایتکار و دار و دسته جنایتکار دیگر یکی را انتخاب می کنند و هنوز می اندیشند آنها هستند که دولت «خود» را انتخاب می کنند؛ که هنوز دولت بر آنها حکومت می کند، در حالی که دیگر این دولت نیست که بر آنها حکومت می کند.

مثلا حتی بعد از 15 سال آنها همچنان از واقعیت یازدهم سپتامبر آگاه نیستند که یک پروژه مشترک بین خاندان سلطنتی سعودی و جرج دبلیو بوش و دیگران (از جمله سطوح بالای القاعده که البته به آنها محدود نمی ماند) بوده است. در سال 2007 در یک نظر سنجی که موسسه زاگبی انجام داد، مشخص شد که «تنها 4.8 درصد از پاسخ دهندگان با این موافق بوده اند که اعضای دولت آمریکا فعالانه برخی از جنبه های این حمله را طراحی یا با آن همراهی کرده اند.»

بعد از به ریاست جمهوری رسیدن اوباما، تقریبا هیچ نظر سنجی ای درباره این موضوع انجام نشده بود. ولی در 21 مارس 2010 سازمان افکار سنجی آنگوس رید به طور تصادفی از 1007 آمریکایی نظر سنجی به عمل آورد و دریافت سهم کسانی که معتقد بودند فروپاشی برج های مرکز تجارت جهانی در نتیجه یک تخریب کنترل شده بود، تنها 15 درصد است و 74 درصد آنها چنین چیزی را رد کرده بودند، هر چند که این مسئله به احتمال زیاد در مورد برج هفتم و قطعا در مورد برج های اول و دوم سازمان تجارت جهانی حقیقت داشته است.

بنابراین منطقا می توان فکر کرد که حقیقت و صداقت در ایالات متحده تا کجا تحت الشعاع تمایلات حزبی باقی خواهد ماند یا آیا دمکراسی (که در آن صداقت فراتر از تمایلات حزبی قرار داشته باشد) در این کشور هرگز خواهد توانست احیا شود یا نه (و در نتیجه سیاست ها همچنان مبتنی بر دروغ خواهند بود و جامعه نیز بر همین مبنای متقلبانه رای خود را خواهد داد یا نه.)

نویسنده: اریک زوسه[1]

ترجمه: محمود سبزواری

منبع:

http://www.strategic-culture.org/news/2016/09/12/us-public-dont-care-if-politicians-lie.html

[1] . Eric Zuesse مورخ تحقیقی و نویسنده که تازه ترین کتاب او «آنها حتی نزدیک هم نیستند: سوابق اقتصادی دمکرات ها در برابر جمهوریخواهان 1920-1920 » نام دارد.
کد مطلب : ۵۷۰۶۲۶
ارسال نظر
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما

منتخب
پیشنهاد ما