۰
دوشنبه ۱۰ آبان ۱۳۹۵ ساعت ۱۰:۰۶
امام موسی صدر چطور سنگ بنای حزب‌الله را گذاشت؟

تاریخچه تفصیلی و خواندنی حزب‌الله (از 1974 تا 2010) - 1

حضور شیعیان در لبنان و زندگی در «کمربند فلاکت»!
تاریخچه تفصیلی و خواندنی حزب‌الله (از 1974 تا 2010) - 1
«تجربه‌ی مقاومت، در بعد معنوی‌اش مبتنی است بر ایمان و یقین و توکل و آمادگی برای فداکاری، اما در عین حال مبتنی است بر عقل و برنامه‌ریزی و سازمان‌دهی و آموزش و تمرین و تسلیح. ... این تجربه باید به جهانیان منتقل شود.»

اینها جملاتی بود که سید حسن نصرالله، دبیر کل حزب‌الله لبنان در سال 2006 در جشن پیروزی مقاومت در جنگ 33 روزه، طی نطقی حماسی بیان کرد. از همان روز، نگاه‌های بسیاری در سراسر جهان، از روزنامه‌نگاران و اشخاص علاقه‌مند به مقاومت گرفته تا سیستم‌های اطلاعاتی و نظامی و حتی آکادمی‌های برتر دنیا بررسی «تجربه‌ی مقاومت» و سیر ایجاد و رشد آن تا رسیدنش به قله‌ی پیروزی‌هایش در جنگ 33 روزه را در دستور کار قرار دادند.

اما حزب الله چگونه شکل گرفت؟ ریشه‌های ایجادش در کجا بود؟ چه شخصیت‌های لبنانی‌ای در تأسیس آن و تعیین مسیرش دخیل بودند؟ نقش حقیقی ایران در تشکیل حزب‌الله چه بود؟ اولین مواجهه‌های حزب‌الله در داخل لبنان و با دشمن اسرائیلی چگونه شکل گرفت؟ و ...

این سؤالات و ده‌ها سؤال دیگر، نمونه‌هایی است که پاسخگویی به آن‌ها بخشی از «تجربه‌ی مقاومت» را روشن می کند و نشان می‌دهد مقاومتی که سید حسن نصرالله آن را «مقاومت باتقوای متوکل عاشق عارف و همچنین عالم عاقل برنامه‌ریز آموزش دیده‌ی مجهز» توصیف می‌کند، از زمینه‌های تأسیس تا پیروزی در جنگ 33 روزه و حتی پس از آن، چه روندی را در طی بیش از 30 سال طی کرده است.

در همین راستا بر آن شدیم تا ترجمه‌ی کتاب ارزشمند «رزمندگان خدا؛ حزب الله از درون؛ 30 سال نبرد ضد اسرائیل» را به طی سلسله مطالبی تقدیم کنیم. این کتاب نوشته‌ی محقق و تحلیلگر فرانسوی نیکلاس بلانفورد است. بلانفورد حدود شانزده سال شخصا در لبنان و فلسطین اشغالی حضور داشته و در کنار بررسی منابع و مصادر موجود در این زمینه، با توجه به شناخته شده بودنش اقدام به مصاحبه‌های اختصاصی با سران مقاومت و فرماندهان و حتی رزمندگان آن کرده است. کما اینکه توانسته با مسئولین امنیتی و سیاسی و فرماندهان نظامی سطح اول رژیم صهیونیستی هم مصاحبه‌های اختصاصی داشته باشد. همه‌ی اینها در کنار هم کتاب نیکلاس بلانفورد را (که در لبنان با عنوان «غول شیعی از بطری خارج می شود» ترجمه و منتشر شده) بسیار خواندنی و حاوی اطلاعات بکری کرده است. نکته‌ی حائز اهمیت آنکه بلانفورد در دسته‌بندی‌های سیاسی، جزو مخالفین حزب الله محسوب می‌شود و همین، شائبه‌ی برخورد جانبدارانه را به کلی مرتفع می‌سازد و بر ارزش کتاب می‌افزاید.

در ادامه قسمت اول این کتاب را با هم می خوانیم:


تجمع بزرگ یاران امام موسی صدر در مارس 1974 [26 اسفند 1352]

بعلبک-وادی البقاع: ساعت‌ها در خیابان‌های تنگ پر از آدم در این شهر قدیمی ‌منتظر بودند. از مناطق شیعه‌نشین مختلف لبنان آمده بودند: از خانه‌هایی در محله‌های فقیرنشین ضاحیه‌ی جنوبی بیروت، و از باغ‌های موز و مرکبات صور در ساحل مدیترانه، و از باغ‌های زیتون و مزارع توتون و تنباکو منتشر بین تپه‌های صخره ای با شیب تند در بنت جبیل و نبطیه در جنوب لبنان، و از روستاهای روییده بر روی دامنه‌های کوهستانی خشک در اطراف بقاع شمالی. سفر بعضی‌هایشان تا بعلبک بیش از یک روز طول کشیده بود. در ماشین‌های کرایه ای مملو از جمعیت و خودروهای شخصی‌ای که کوه‌های بین بقاع و ساحل لبنان را در نوردیده بودند و راه‌های ناهموار را پیموده بودند تا به بقاع برسند.

مناسبت آن روز، مناسبتی دینی بود: اربعین امام حسین علیه السلام، کسی که بزرگداشت مراسم شهادتش برای مؤمنین شیعه کافی بود تا رنج سفر را بر خود هموار کنند. ولی آن روز فقط مراسم اربعین نبود که آن جمعیت انبوه را از مناطق مختلف لبنان در بعلبک گرد آورده بود، جمعیتی که حدودا هفتاد و پنج هزار نفر برآورد ‌می‌شد. شهادت امام حسین در صحرایی در بین النهرین نبود که مردم را آن روز به تجمع در بعلبک و نشان دادن سلاح‌هایشان تشویق کرده بود (سلاح‌هایی که عبارت بود از تفنگ‌های قدیمی که پسرها از پدرها به ارث برده بودند، یا مسلسل‌های کلاشینکوف که در دست گرفته یا روی شانه‌هایشان انداخته بودند)، بلکه در کنار این نمایش سلاح‌ها، هدفشان گوش کردن به سخنان یک نفر بود، روحانی ایرانی الاصل، بلند قامت و محبوبی که تعداد زیادی طرفدار (هم بین مسلمین و هم بین مسیحی‌ها) داشت. این محبوبیت از حدود 15 سال پیش که به لبنان رسیده بود کم کم شکل گرفته بود.


سید موسی صدر (که در بین یارانش به امام موسی معروف بود و همه او را با تواضعش و صدای آرامش‌بخشش ‌می‌شناختند) از آغاز آمدنش به لبنان شروع کرد به پاشیدن بذر عزم و اراده از طریق سخنرانی‌های مختلف. او، سبک جدیدی از سخنرانی‌های صریح اعتراضی را نمودار کرد.

یک ماه پیش از آن روز هم امام صدر در روستای بدنایل (که تنها چند کیلومتر با بعلبک فاصله داشت) طی سخنرانی ای با عصبانیت، این موضوع را که دولت لبنان برخی مناطق را ندیده ‌می‌گیرد و طرح‌های اقتصادی و اجتماعی را در آنجا اجرا نمی‌کند و همچنین موضوع ناتوانی حکومت لبنان در حمایت از اهالی جنوب لبنان در برابر تهاجمات هوایی ویران کننده اسرائیلی‌ها را محکوم کرد. امام صدر در آن سخنرانی اعلام کرد شیعیان لبنان مدت‌هاست که در حاشیه نگاه داشته شده اند، و تحت اراده‌ی دیگران، و با دادن لقب «متوالی» به آنها، آنان را تمسخر کرده اند. اما حالا وقت «انقلاب و سلاح» رسیده است.[«متوالی» کلمه ای مجهول‌المصدر است ولی در گذشته‌ها برای شیعیان لبنان به کار ‌می‌رفت و حالت استخفاف‌آمیزی در بر داشت.]

«از امروز نه ناله ‌می‌کنیم و نه گریه ‌می‌کنیم. از امروز اسم ما متوالی نیست، اسم ما "رد‌کننده" است، مردان قیام، مردان قیام بر ضد طغیان، حتی اگر این قیام مستلزم بذل خون و جانمان باشد.»

در آن روز، مؤمنان شیعه تصمیم گرفتند که به ندای امام صدر لبیک بگویند: با نشان دادن سلاح‌هایشان(که نمایش دادن عینی قدرت گروهیِ مخفی مانده‌ی آنان بود) و با هشدار شدید به حکومت لبنان که طایفه‌ی ملقب به متوالی‌ها [شیعیان] از امروز دیگر ساکت نخواهند ماند و گردن کج نخواهند کرد.


امام صدر و همراهانش در وادی البقاع، به سختی و با کندی به سمت بعلبک در حرکت بودند. در مسیرشان و حین عبور از روستاهای شیعه‌نشین شمال منطقه‌ی شتورة، جمعیت انبوه و هیجان زده شیعیان بر سر راه امام صدر قرار ‌می‌گرفتند و او هم مجبور ‌می‌شد از ماشین پیاده شود و با بزرگان محلی سلام و علیک داشته باشد و با صبر و طمأنینه به صحبت‌ها و فریاد‌های داغ خوشامدگویی‌شان و ابراز محبتش مردم گوش فرا دهد.

در مسیر او مدام گوسفند قربانی ‌می‌کردند تا به این شکل عمق احترامشان را به کسی که به دیدارشان آمده بود نشان دهند.

بعد از اینکه امام موسی صدر با ادب و احترام، درخواست روستاییان را برای اینکه مدت بیشتری نزدشان بماند رد ‌می‌کرد، سوار ماشین ‌می‌شد و دوباره حرکت ‌می‌کرد تا به روستای بعدی ‌می‌رسید و در آنجا هم باز همین قضایا تکرار ‌می‌شد. [فلذا حرکت موکب امام صدر بسیار کند رخ می‌داد.]

بالاخره با ورود موکب امام صدر به مناطق حاشیه‌ای جنوب بعلبک، بلندگو‌های مساجد شهر، خبر ورود امام را اعلام کردند. با انتشار خبر در شهر، هزاران تفنگ رو به آسمان گرفته شد و صدای کرکننده‌ی شلیک هوایی، همراه با فریاد‌های الله کبر در همه جا پیچید. حداقل پنجاه هزار تفنگ داشتند همزمان شلیک می‌کردند و این یک خوشامدگویی «بقاعی» حقیقی در مقابل امام موقر بود. حقیقتا سیل گلوله‌های هوایی، برگی بر روی درخت‌ها باقی نگذاشت.

وقتی امام صدر از ماشینش پیاده شد، دور او پر شد از جمعیت مصمصم و هیجانزده و به پاخاسته، جمعت او را تا تریبون کوچکی که برای سخنرانی‌اش در نظر گرفته بود پیش برد. حین حرکت، دست‌های دراز شده با شوق و حسرت عبای او را ‌می‌گرفتند و به عمامه سیاه روی سرش دست ‌می‌کشیدند. بیست دقیقه طول کشید تا از ماشین به تریبون برسد. و فریادها و شعارهای شور و شوق آمیز و شلیک گلوله‌های هوایی همچنان ادامه داشت و نمی‌شد مردم را ساکت کرد.

امام صدر خطاب به جمعیت انبوه حاضر گفت: «من صحبت‌هایی دارم که از گلوله داغ‌تر است، پس تیرهایتان را نگه دارید.»؛ ‌می‌خواست با این حرف آنها را تشویق به آرامش کند تا بتواند سخنانش را شروع کند.

امام صدر در سخنرانی‌اش دولت لبنان را به دلیل کوتاهی در پاسخگویی‌ها به درخواست‌های اساسی ملت، ملامت کرد و به این اشاره کرد که همین بعلبک با اینکه تعداد ساکنینش به ده هزار نفر ‌می‌‌رسد تنها یک مدرسه دولتی دارد که آن هم زمان تأسیسش به دوره قیمومیت فرانسه بر لبنان در حدود سی سال پیش برمی‌گردد. امام، از جنوب سخن گفت که در معرض تجاوزات مکرر اسرائیل است و گروه‌های فلسطینی مسلحِ مستقر شده در آنجا هم به مردمش ظلم ‌می‌کنند، از مردم جنوب گفت که تحقیر شده‌اند، و از آب جنوب گفت که به یغما ‌می‌رود.

امام موسی انتقاد تندی مطرح کرد؛ گفت که حضور شیعیان در خدمات اجتماعی و صنعت و عرصه‌های دانشگاهی پایین‌تر از سطح مطلوب است و هزاران لبنانی فقیر چه در شمال و چه در جنوب کشور حتی شناسنامه هم ندارند و از حق مسلمشان در بهره‌مندی از خدمات اساسی دولتی و حق رأی محروم اند.

سید موسی، در سخنرانی‌اش به مثال شهادت امام حسین اشاره کرد و بدین ترتیب، داستان دینی و نمادین بودن آن نبرد دیرینه با ظلم را با وضعیت اسف‌باری که شیعیان لبنانی معاصر با آن مواجه بودند گره زد.

با لحنی مؤثر پرسید: «آیا امام حسین چنین وضعی را برای فرزندانش ‌می‌پذیرد؟»

امام صدر با اشاره به سلاحی که در دست‌ها بود گفت: «سلاح، زینت مردان است» [السلاح زینة الرجال] و یارانش را تشویق کرد تا حق مشروع خود را از دولت بگیرند و یا آنکه در راه به دست آوردن حق مشروع خود بمیرند.

این بار، زبان خشم و انقلاب بود که امام صدر برای برانگیختن شیعیان و برای بیدار کردن جماعت از خواب سهل‌انگاری و بی‌خیالی‌شان به کار گرفته بود و سعی ‌می‌کرد در آنها روح عزم و اعتماد به نفس و تلاش برای رسیدن به عدالت را برانگیزد.

«عقل حمیة» که در آن زمان یک دانشجوی طرفدار امام موسی صدر بود و بعدها فرمانده نظا‌می ‌ارشد جنبش امل شد، می‌گوید: «در اینجا یک مرد بود که موسی صدر نام داشت. امام صدر بود که غول خفته‌ی [قدرت] شیعیان لبنان را بیدار کرد.»

تاریخچه‌ی حضور شیعیان در لبنان تا زمان امام صدر


کسی دقیقا منشأ حضور اسلاف شیعه در لبنان را نمی‌داند. در هر حال می دانیم که شیعیان لبنان از جهت جغرافیایی در بین اهل سنت شام محاصره بودند و تمرکز اصلی‌شان در منطقه جبل عامل بود.

شیعیان همواره در این منطقه از نوعی خودمختاری برخوردار بودند. حتی در دوره حکومت عثمانی‌ها هم این خودمختاری را حفظ کرده بودند. تا آنکه پادشاه عثمانی، یک سپاهیِ بسیار خونریز به نام احمد پاشا (که به «جزّار» یعنی «سلّاخ» معروف است) را مأمور کرد تا به مناطق شیعه‌نشین شام حمله کرده و آنها را مستقیما زیر نفوذ حکومت عثمانی در آورد. جزار کسی است که یک نویسنده اروپایی در همان زمان به اسم بارون دو توت او را اینگونه معرفی کرده: «وحشی مطلقی است که به نوع بشر حمله ‌می‌کند.»

جزار توانست در سال 1781 با وحشی‌گری فراوان شیعیان را شکست دهد، هرچند که مقاومت سرسختانه‌ی شیعیان در همان زمان هم مثال زدنی بود.

حمله سرکوبگرانه و قمعی جزار، جبل‌ عامل را از موقعیت مرکز اول تعلیم شیعیان خارج کرد. هیچ چیز از تأثیرات این حمله در امان نماند. کمااینکه به خودمختاری شیعیان هم خاتمه داد. در دهه‌های بعدی اهمیت جبل عامل رفته رفته کم و کمتر شد. در واقع سفرنامه نویسان اروپایی که در نیمه دوم قرن 19 از این منطقه عبور کرده‌اند نتوانسته‌اند ناراحتی‌شان را از فقر و بدبختی‌ای که روستاهای جبل‌ عامل را در برگرفته بود و از رکود و رخوت و بی مبالاتی‌ای که ساکنین محلی داشتند، مخفی نمایند.

شانس شیعیان در دوره انتقال حکومت از عثمانی‌ها به قیمومیت فرانسه در آخر جنگ جهانی اول، چندان افزایش نیافت. وقتی هم که تشکیل دولت لبنان در سال 1920 اعلام شد و مرزهایش در سه سال بعد ترسیم گشت، اهالی جبل عامل تبدیل شدند به اهالی لبنان. همسایگان عرب آنها در جنوب، فلسطینی‌هایی بودند که تحت قیمومیت بریتانیا قرار داده شده بودند و حالا مرزهای جدید کسانی را از هم جدا ‌می‌کرد که تا چندی پیش یک جامعه همگون با یکدیگر محسوب ‌می‌شدند.

حتی پس از آنکه لبنان در سال 1943 از فرانسه مستقل شد، شیعیان باز هم به قدر کافی و باتوجه به حجمشان نسبت به دیگر طوایف لبنان، در نظام حکومتی جدید دارای سهم متناسب نشدند.

میثاق ملی که در آن زمان تدوین شد (و در اصل توافقامه‌ای بین اهل سنت و مارونی‌های لبنان بود) مناصب را با توجه به سرشماری‌ای که حدود ده سال قبل یعنی در سال 1932 انجام شده بود تقسیم کرد (جالب است که هنوز هم با گذشت 80 سال، هیچ سرشماری دیگری در لبنان صورت نگرفته است). این سرشماری در همان زمان انجام هم دقتش محل سؤل بود و در هر حال بعد از گذشت یازده سال، قطعا برای چنین مسئله‌ای قابل استناد نبود. طبق این میثاق ملی، مارونی‌ها (که در آن زمان بزرگترین طایفه‌ی لبنان محسوب ‌می‌شدند) صاحب بالاترین مناصب سیاسی و امنیتی از جمله ریاست جمهوری و فرماندهی ارتش لبنان شدند.

در سال‌های اول پس از استقلال، لبنان شاهد دوره شکوفایی اقتصادی به واسطه بخش خدمات بود، و در این امر از موقعیت جغرافیایی‌اش بین غرب و خلیج فارس پر نفت و رو به فعالیت بهره ‌می‌برد.

ولی این شکوفایی در خلال این دوره، چیزی بود که تنها نخبگان حاکم که به خانواده‌های سیاسی با نفوذ متعلق بودند، از آن سود می بردند؛ خانواده‌های بانفوذی که بخش‌های تجاری و مالی را در انحصار خود و بر سیاست کشور هیمنه کامل داشتند.

عایدات این شکوفایی اقتصادی هم عموما در بیروت و بخش‌هایی از منطقه جبل لبنان که مسیحی‌ها در آنجا مستقر بودند هزینه ‌می‌شد. مناطق ثانویه در شمال، وادی البقاع و جنوب که شیعیان در آنجا بودند، شاهد رکود بود. مثلا در سال 1943 حتی یک بیمارستان هم در جنوب لبنان وجود نداشت.

سکونت در مناطق موسوم به «کمربند فلاکت»


زرق و برق بیروت (که درآمدش در دهه پنجاه میلادی پنج برابر مناطق اطرافش بود) ده‌ها هزار شیعه را تشویق می‌کرد که مزارع و روستاهای خود را رها کنند و به دنبال فرصت‌های شغلی تازه راهی بیروت شوند. اکثر این شیعیان در حاشیه جنوبی بیروت [ضاحیه جنوبی] و در محله‌های پرتراکم و غیر بهداشتی به وجود آمده در آنجا مستقر شدند. شیعیان عموما به عنوان کارگران ساختمانی فعال بودند و به بالا رفتن برج‌های سیمانی‌ای کمک کردند که به سرعت خط افق بیروت را محو ‌می‌کرد.

با آغاز سال 1971 میلادی، تقریبا نیمی‌از شیعیان لبنان در ضاحیه جنوبی بیروت ساکن بودند (جایی که به «کمربند فلاکت» مشهور بود)، به علاوه دو منطقه مشخص دیگری که شیعیان در آنجا هم ساکن بودند یعنی بقاع و جنوب لبنان.

نمایندگان سیاسی طایفه شیعه همواره زمینداران شیعه‌ای بودند که سلطه‌ی زمیندارانه ی خود را به زیردستانشان تحمیل ‌می‌کردند و آنها را در مقابل سرسپردگی تام در انتخاباتها، به مناصبی منصوب ‌می‌کردند [و بدین ترتیب همواره همین زمینداران به عنوان نمایندگان شیعیان انتخاب ‌می‌گشتند].

با توجه به محدودیت سهم سیاسی شیعیان و شرایط اجتماعی سطح پایین، معلوم بود که محله‌های فقیرنشین و پرجمعیت در ضاحیه جنوبی بیروت زمینی بارور برای رشد ایدئولوژی‌های چپگرایانه (که در دهه پنجاه میلادی همه خاورمیانه را در‌می‌نوردید) خواهند بود. بدین ترتیب جوانان شیعه‌ای که در مناطق پرجمعیت ضاحیه و جو زمیندارانه و فئودالی جبل عامل و بقاع فقیر رشد کرده بودند، احزاب سکولار چپگرا جذبشان ‌می‌کرد؛ احزابی که شعارشان تعطیل نظام فعلی [سیاسی و اجتماعی] و ترویج مساوات در جامعه بود.


ادامه دارد ...

مترجم: وحید خضاب
مرجع : سايت خبری رجا نیوز
کد مطلب : ۵۷۹۷۶۳
ارسال نظر
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما

منتخب
پیشنهاد ما