۰
پنجشنبه ۴ آذر ۱۳۹۵ ساعت ۱۱:۰۵

چرا نفرت جهانی از ایالت متحده هر روز بیشتر می شود(2)

آمریکا چگونه آمریکا شد؟
چرا نفرت جهانی از ایالت متحده هر روز بیشتر می شود(2)
برخی از اندیشمندان، ایالات متحده را بهشت گروه های ذی نفوذ می دانند؛ معنی اش این است که این گروه ها از طریق لابی گری می توانند به راحتی در روند تصمیم گیری سیاسی به نفع خود تأثیر بگذارند. اما، همانطور که افرادی مثل «چارلز لیندبلوم» می گویند، سرمایه داران به دو علت از سایر گروه های ذی نفوذ متمایز هستند و تأثیر آنها بر نهادهای تصمیم گیری، بسیار زیاد است: نخست اینکه نظام آمریکا وابسته به اقتصاد موفق و پربازده است و لذا، تمایل دارد امتیازاتی را برای سرمایه داران فراهم نماید. همین الزامی که دولت درخود می بیند تا نیازهای سرمایه داران را برطرف سازد، باعث می گردد که این قشر از جامعه، در درون ساختار نظام دارای موقعیت ویژه بشود. دوم؛ دموکراسی و نظرات مردم در یک نظام دارای اقتصاد بازار، به حوزه هایی مثل اشتغال و سرمایه گذاری تسری ندارد و سرمایه داران هستند که در مورد این حوزه ها تصمیم می گیرند.

با این توضیحات، یک بار دیگر به سؤال خود رجوع می کنیم که آمریکا چگونه آمریکا شد؟ ابتدا این مفروض را باید بپذیریم که جوهره اقتصادی آمریکا، پررنگ تر از وجوه دیگر این نظام است. به عبارت دیگر، دغدغه اصلی سران ایالات متحده، افزایش سود شرکت های بزرگ و کوچک دراین کشور است. دولت اگر بتواند زمینه هایی را فراهم کند که این شرکت ها به سود بیشتری برسند، و با اعمال سیاست ها و مکانیسم های بعدی، این سودها را در حوزه های عمومی توزیع نماید، در واقع باعث افزایش مشروعیت نظام در قبال شهروندان و افزایش محبوبیت سیاستمداران می شود.

نظام آمریکا با توجه به امتزاج با فلسفه ای که به افزایش سود و مصرف انبوه شهروندان می اندیشد و رسالت دیگری برای خود قائل نیست و همانطور که اشاره شد، همه آرمان های بزرگ دیگر بشری را نادیده گرفته، اکنون از همه ارزش های انسانی عبور کرده و به ایستگاه پایانی خود رسیده است؛ یعنی تبدیل به همان هیولایی شده که «شیطان بزرگ» با مسمی ترین نام برای آن است.

قدرتی که وجه شیطانی پیدا کند با تمثیل «ضحاک مار به دوش» شباهت تام دارد؛ همانطور که ضحاک برای مصون ماندن از نیش مارها، مجبور بود مغز انسان ها را به آنها بخوراند؛ دولت آمریکا و کاخ سفید نیز برای حفظ جایگاه خود و راضی نگهداشتن سرمایه داران و مردم، مجبور است دست به هر جنایتی بزند؛ به ملل دیگر لشکرکشی کند؛ از دیکتاتورهای جنایتکاری مثل صدام و «موبوتو سه سه سکو» (دیکتاتور سابق زئیر کنگوی فعلی) حمایت کند؛ به گرم شدن زمین وقعی ننهد و خلاصه، به هراقدامی که ضدانسانی و ضدبشری به حساب می آید، دست بزند.

دو بحران خطرناک

اکنون بشریت با دو بحران خطرناک روبه رو است؛

۱) الیگارشی مسلح به سلاح هسته ای

۲) اتکا به منابع زیرزمینی.

دراینجا منظور از الیگارشی، همان سرمایه داران متنفذی هستند که سیاست های ایالات متحده و سایر کشورهای صنعتی را جهت می دهند. این الیگارشی درپی سود بیشتر است و همه اشکال خلقت و دنیا را در شکل کالای مادی مورد معامله می بیند. سرنخ بسیاری از بحران های ریز و درشت منطقه ای و جهانی را در دست خود دارد، استقلال کشورها بازیچه اوست و فقط به سود می اندیشد و بس.

برای سرمایه داران، جهان هیچ رمز و رازی ندارد و هرچه هست، کالا و ثروت است و فقط باید مکانیسم انباشت ثروت را یاد گرفت. در اقتصاد بازار همه چیز خرید و فروش می شود و برهر چیزی می توان نرخ گذاشت و با چرتکه محاسبه کرد. این واقعیت دنیای امروز ماست.

اما، این نگاه سودجویانه، نگاه خطرناکی است، نگاهی که انسان را، ارزش را، اعتقاد را، زمین را، آواز قناری را و همه چیز را با محک سود و زیان و کالا و بازار می بیند، ضمن اینکه بشر را مسخ می کند، اگر با بن بست روبه رو شود و شرایط را طوری ببیند که نتواند بر سودش بیفزاید، قطعا دست به ماجراجویی می زند، تا جریان انتقال منافع را به نفع خود همچنان زنده نگهدارد.

اکنون این الیگارشی سودجو به سلاح هسته ای مسلح است و این بحران بزرگی است. الیگارشی حاکم بر آمریکا با همین سلاح شیطانی، ۷۰ بار می تواند زمین را نابود کند. همین خطر به همراه برهم خوردن تعادل زیست محیطی، دانشمندان را به فکر واداشته است و آنها احتمال می دهند بشر در دوران کنونی زمین شناختی (اکوزوئیک) هم خودش و هم همه موجودات زنده دیگر را نابود کند.

اما، بحران بزرگ دیگر که از آن سخن رفته، تکیه بشر به منابع زیرزمینی است.

این پدیده، که بحث مفصل و جداگانه ای را می طلبد، به دو دلیل، بحران محسوب می شود؛ نخست آنکه منابع زیرزمینی روند کاهشی دارند و روزی (نه چندان دور) به پایان می رسند (برخلاف منابع روی زمینی مثل کشاورزی، که روند چرخشی دارند و با گذر فصل ها، دوباره تجدید می شوند و یا انرژی خورشیدی که هر روز مثل روز قبل وجود دارد) و دوم، استخراج بسیار وسیع منابع زیرزمینی، تعادل کره زمین را برهم خواهد زد و روزی خواهد رسید که زمین جواب این بی مهری ها را خواهد داد.

اکنون اقتصادهای زیادی به منابع زیر زمینی تکیه دارد و خطرناک تر از همه اینکه، حیات همان الیگارشی و سرمایه داران سودجو، به این منابع گره خورده است. ماشین جنگی آمریکا زمین را بو می کشد و هر جا که منابع بیشتر است، در همانجا مستقر می شود.
اعتراضات بی حاصل

اعتراضات مردمی در رژیم های استبدادی هر چند سخت و پرهزینه و خطرناک است، ولی این فرق را با دموکراسی های صوری و فاسد دارد که اگر قیام مردم به ثمر بنشیند، نظام سیاسی از بیخ و بن ریشه کن می شود؛ درباریان و سیاستمداران فاسد نیز به همراه حاکم مستبد می روند و طبقات بالا صحنه قدرت را ترک می کنند. این تحولات بنیادین، باعث می شود که فرد معترض و ملت بپاخاسته، از حاصل و دستاورد قیام و اعتراض خود راضی باشند.

اما، در دموکراسی های فاسد مثل آمریکا و پاکستان، اعتراضات و تظاهرات، چون تغییرات بنیادین نمی انجامد و هیئت حاکمه را تغییر نمی دهد، افراد معترض را ارضاء نمی کند.

به همین خاطر است که ایالات متحده در گذر زمان، بیشتر و بیشتر فاسد می شود و از آرمان هایی که بنیانگذاران می گفتند، همین طور فاصله می گیرد. تظاهرات مردمی نیز هیچ مشکلی را حل نمی کند و قدرت فقط در میان دو حزب هم شکل، یعنی دموکرات ها و جمهوریخواهان دست به دست می شود.
آفت امپریالیسم

اما، یک کشور امپریالیستی مثل آمریکا، آفت بزرگی نیز دارد و آن، افزایش تصاعدی هزینه های نظامی است؛ آمریکا برای اینکه سلطه اش را برمنابع جهان حفظ کند و یا منابع جدیدی را به دست آورد، ناچار است دست به ماجراجویی های نظامی و ایجاد پایگاه های نظامی جدید بزند.

در سال ۲۰۰۷ آمریکا در ۴۶ کشور، ۹۰۹ مرکز نظامی داشت. این حضور وسیع در خارج، برای واشنگتن بسیار پرهزینه است. هم اکنون بیش از یک سوم نظامیان آمریکایی در خارج از این کشور به سر می برند. با آغاز هزاره سوم، آمریکا به شیوه های مختلف سعی داشت پایگاه های خود در جهان را گسترش دهد.

هر چند کسی نمی داند که آمریکا برای نظامیان خود در خارج دقیقاً چقدر هزینه می کند، ولی می توان تخمین زد که ایالات متحده برای نگهداری نظامیان در خارج، تهیه تجهیزات برای آنها، ناوگان ها و شناورها و پایگاه های فرامرزی، سالانه ۲۵۰ میلیارد دلار هزینه می کند.

براساس تحقیق دانشگاه آمریکایی «براون»، کل هزینه آمریکا در دو جنگ افغانستان (از ۲۰۰۱ تاکنون) و عراق (از ۲۰۰۳ تاکنون)، از مرز چهار تریلیون دلار گذشت و این بیش از سه برابر بودجه ای است که کنگره آمریکا طی یک دهه گذشته (از ۲۰۰۱ تا امروز) برای جنگ تصویب کرده است.

به تازگی نیز مجلس نمایندگان آمریکا لایحه ۶۴۹ میلیارد دلاری پنتاگون را تصویب کرده است. این بودجه که به سال مالی ۲۰۱۲ (سال مالی آمریکا از مهر شروع می شود) اختصاص دارد، حدود ۱۷ میلیارد دلار بیشتر از سال مالی جاری است.
از یونان تا آمریکا

ایالات متحده آمریکا هم اکنون دقیقاً وارد همان شرایط شده است که کشور یونان چند سالی است که با آن دست و پنجه نرم می کند؛ در یونان برنامه ریاضت اقتصادی به اجرا درآمده است و طبق گفته معترضان خیابانی، بسیاری از نهادهای دولتی به خاطر نداشتن بودجه، دست به اخراج کارکنان خود زده اند، حقوق ها را کاهش داده اند و حتی در مواردی نیز چند ماهی است از دادن حقوق به کارمندان خودداری می کنند.

اجرای برنامه ریاضت اقتصادی، یونان را به کانون اعتراضات خیابانی تبدیل کرده است و این وضعیت در بیشتر کشورهای اتحادیه اروپا، به ویژه اسپانیا نیز مشاهده می شود.

در آمریکا نیز هزینه های نظامی سرسام آور این کشور، باعث کاهش بودجه های ایالات شده است؛ این شرایط به قدری برای دولت های ایالتی مشکل ایجاد کرده است که آنها مجبورند برای صرفه جویی در هزینه ها، مدارس دولتی و حتی مراکز پلیس را تعطیل کنند و عذر شمار زیادی از پرسنل را بخواهند. تعطیلی مدارس، باعث شده است که مدارس دولتی باقی مانده، کلاس های ۶۰ نفره را تجربه کنند!

آمریکا در شرایط فعلی به طور جسته و گریخته شاهد تظاهرات اعتراض آمیز است، ولی اگر مشکلات معیشتی مردم به همین صورت ادامه یابد، به احتمال زیاد این کشور وارد فاز ناآرامی و درگیری خیابانی خواهد شد.
مشکل بزرگ اوباما

«باراک اوباما»، رئیس جمهوری آمریکا، اکنون در شرایط متناقضی گرفتار شده است؛ از یک طرف او نمی تواند از هزینه های نظامی در خارج بکاهد، زیرا همان طور که گفته شد، این از الزامات سرمایه داری است و اگر آمریکا بخواهد چنین خطایی بکند، موجودیت سیاسی این کشور به خطر می افتد و ایالات متحده رهبری نظام تک قطبی را از دست خواهد داد.

تلاش اوباما در این حوزه این است که کار ویژه های نظامی و سیاسی خود را به کارگزاران محلی بسپارد؛ اگر دولت های وابسته به آمریکا بتوانند منافع واشنگتن را حفظ کنند، ایالات متحده هم از زیر بار هزینه های گزاف نظامی خارج می شود و هم اعتراضات ضدجنگ در داخل خاک آمریکا فروکش می کند. اما اگر دولت های مطیع پیدا نشوند، دولت آمریکا مجبور است همچنان سر جیب خود را شل کند و میلیاردها دلار را به لشکرکشی اختصاص دهد و این روند تا سست شدن پایه های قدرت امپریالیستی آمریکا پیش خواهد رفت.

اوباما از طرف دیگر، مجبور است به مطالبات داخلی و معیشتی پاسخ مثبت بدهد. او باید از بودجه نظامی بکاهد و این بودجه را به بخش هایی چون آموزش، بهداشت، بیمه، رفاه عمومی و... انتقال دهد و جلوی بیکاری و تورم را بگیرد.

رئیس جمهور آمریکا تاکنون یک سیاست کج دار و مریز را در پیش گرفته است؛ به مردم مکرراً وعده خروج از عراق و افغانستان می دهد و بعد، آن را نقض می کند و حتی بر بودجه نظامی خود می افزاید. اوباما منتظر است تا گشایشی حاصل شود و می خواهد زمانی از عراق و افغانستان خارج شود که نظام های وابسته و در عین حال باثبات، در این کشورها مستقر گردند.

واشنگتن برای خروج از عراق، طبق قرارداد امنیتی بغداد واشنگتن، تا ۱۱ دی آینده فرصت دارد، ولی عراق فعلی آن عراقی نیست که آمریکا در پی اش بوده است؛ بغداد باید استقرار حداقل چهار پایگاه دایمی آمریکا را در خاک عراق بپذیرد، که نه می خواهد و نه می تواند؛ دولت عراق باید به طور ساختاری، وابسته و متکی به آمریکا باشد، چنین امری هم محال است و حتی ممکن است جای پای جریان های ضدآمریکایی مثل جریان «صدر»، در ساختار نظام جدید عراق مستحکم تر شود. به همین خاطر است که مقامات کاخ سفید مثل «جوبایدن» معاون رئیس جمهور آمریکا، دائماً به بغداد رفت وآمد می کنند تا شاید به طریقی بتوانند قرارداد امنیتی فی مابین را نقض کنند و حضور نیروهای خود در عراق را تمدید نمایند.

وضعیت افغانستان هم مشابه عراق است؛ شبه نظامیان القاعده در آنجا قدرتمندتر شده اند؛ دولت کابل چه با وجود «حامد کرزای» و چه بدون وی، دولتی نیست که مطیع اوامر کاخ سفید باشد و در صورت مطیع بودن، ثبات داشته باشد.

اوباما که طبق وعده قبلی خود، قرار بود همه نیروهای آمریکایی را تا تابستان جاری از افغانستان خارج کند، ماه گذشته این حرف خود را پس گرفت و اعلام کرد نیروهای آمریکایی را در دو نوبت و تا پایان سال ۲۰۲۲، از افغانستان خارج می کند.

همین اظهارات اوباما نیز واکنش های گسترده ای را در میان مقامات آمریکایی برانگیخت؛ به اعتقاد آنها، اگر وضعیت افغانستان به همین صورت باقی بماند و اوباما بخواهد نیروها را خارج کند، امنیت ایالات متحده به خطر خواهد افتاد.

به هر حال، شرایط فعلی آمریکا و اوباما برای آزمون یک تئوری، بسیار مساعد است؛ تئوری ای که سال ها اندیشمندان چپ طرفدار آن بودند طبق این تئوری، امپریالیست ها زیر بار هزینه های نظامی شانه خم می کنند. این خلاصه کلام افرادی مثل «پل سوئیزی» و «هری مکداف» بود و «ولادیمیر لنین»، رهبر انقلاب بلشویکی شوروی نیز درباره این سرنوشت محتوم امپریالیست ها، با حرارت سخن می گفت.

طبق فرمول چپی ها که به جبر تاریخی معتقد بودند، اوباما هر چقدر هم که کار کشته و باهوش باشد، باز هم نمی تواند جلو به زانو درآمدن امپریالیسم آمریکا را بگیرد.

اما، اگر بخواهیم از اینگونه حکم های جزمی و حتمی فاصله بگیریم و زبان علمی احتمالات را برگزینیم، بهتر است بگوئیم که اگر دولت های افغانستان و عراق دست آموز نشوند و اگر ایالات متحده درگیر جنگ های تازه تری (مثلا در لیبی و پاکستان) بشود، در این صورت، شرایط برای دولت اوباما به مراتب سخت تر خواهد شد و جامعه آمریکا بحران هایی مشابه یونان را تجربه خواهد کرد و این خود ممکن است به آشوب های اجتماعی بینجامد و جایگاه آمریکا را از ابرقدرتی، به یک قدرت هم سطح سایر قدرت ها، تنزل دهد.
چرا نفرت جهانی از ایالت متحده هر روز بیشتر می شود(2)
چرا نفرت جهانی از ایالت متحده هر روز بیشتر می شود(2)
واحد جامعه و سیاست تبیان زنجان-
آمریکا چگونه آمریکا شد؟

برخی از اندیشمندان، ایالات متحده را بهشت گروه های ذی نفوذ می دانند؛ معنی اش این است که این گروه ها از طریق لابی گری می توانند به راحتی در روند تصمیم گیری سیاسی به نفع خود تأثیر بگذارند. اما، همانطور که افرادی مثل «چارلز لیندبلوم» می گویند، سرمایه داران به دو علت از سایر گروه های ذی نفوذ متمایز هستند و تأثیر آنها بر نهادهای تصمیم گیری، بسیار زیاد است: نخست اینکه نظام آمریکا وابسته به اقتصاد موفق و پربازده است و لذا، تمایل دارد امتیازاتی را برای سرمایه داران فراهم نماید. همین الزامی که دولت درخود می بیند تا نیازهای سرمایه داران را برطرف سازد، باعث می گردد که این قشر از جامعه، در درون ساختار نظام دارای موقعیت ویژه بشود. دوم؛ دموکراسی و نظرات مردم در یک نظام دارای اقتصاد بازار، به حوزه هایی مثل اشتغال و سرمایه گذاری تسری ندارد و سرمایه داران هستند که در مورد این حوزه ها تصمیم می گیرند.

با این توضیحات، یک بار دیگر به سؤال خود رجوع می کنیم که آمریکا چگونه آمریکا شد؟ ابتدا این مفروض را باید بپذیریم که جوهره اقتصادی آمریکا، پررنگ تر از وجوه دیگر این نظام است. به عبارت دیگر، دغدغه اصلی سران ایالات متحده، افزایش سود شرکت های بزرگ و کوچک دراین کشور است. دولت اگر بتواند زمینه هایی را فراهم کند که این شرکت ها به سود بیشتری برسند، و با اعمال سیاست ها و مکانیسم های بعدی، این سودها را در حوزه های عمومی توزیع نماید، در واقع باعث افزایش مشروعیت نظام در قبال شهروندان و افزایش محبوبیت سیاستمداران می شود.

نظام آمریکا با توجه به امتزاج با فلسفه ای که به افزایش سود و مصرف انبوه شهروندان می اندیشد و رسالت دیگری برای خود قائل نیست و همانطور که اشاره شد، همه آرمان های بزرگ دیگر بشری را نادیده گرفته، اکنون از همه ارزش های انسانی عبور کرده و به ایستگاه پایانی خود رسیده است؛ یعنی تبدیل به همان هیولایی شده که «شیطان بزرگ» با مسمی ترین نام برای آن است.

قدرتی که وجه شیطانی پیدا کند با تمثیل «ضحاک مار به دوش» شباهت تام دارد؛ همانطور که ضحاک برای مصون ماندن از نیش مارها، مجبور بود مغز انسان ها را به آنها بخوراند؛ دولت آمریکا و کاخ سفید نیز برای حفظ جایگاه خود و راضی نگهداشتن سرمایه داران و مردم، مجبور است دست به هر جنایتی بزند؛ به ملل دیگر لشکرکشی کند؛ از دیکتاتورهای جنایتکاری مثل صدام و «موبوتو سه سه سکو» (دیکتاتور سابق زئیر کنگوی فعلی) حمایت کند؛ به گرم شدن زمین وقعی ننهد و خلاصه، به هراقدامی که ضدانسانی و ضدبشری به حساب می آید، دست بزند.
دو بحران خطرناک

اکنون بشریت با دو بحران خطرناک روبه رو است؛

۱) الیگارشی مسلح به سلاح هسته ای

۲) اتکا به منابع زیرزمینی.

دراینجا منظور از الیگارشی، همان سرمایه داران متنفذی هستند که سیاست های ایالات متحده و سایر کشورهای صنعتی را جهت می دهند. این الیگارشی درپی سود بیشتر است و همه اشکال خلقت و دنیا را در شکل کالای مادی مورد معامله می بیند. سرنخ بسیاری از بحران های ریز و درشت منطقه ای و جهانی را در دست خود دارد، استقلال کشورها بازیچه اوست و فقط به سود می اندیشد و بس.

برای سرمایه داران، جهان هیچ رمز و رازی ندارد و هرچه هست، کالا و ثروت است و فقط باید مکانیسم انباشت ثروت را یاد گرفت. در اقتصاد بازار همه چیز خرید و فروش می شود و برهر چیزی می توان نرخ گذاشت و با چرتکه محاسبه کرد. این واقعیت دنیای امروز ماست.

اما، این نگاه سودجویانه، نگاه خطرناکی است، نگاهی که انسان را، ارزش را، اعتقاد را، زمین را، آواز قناری را و همه چیز را با محک سود و زیان و کالا و بازار می بیند، ضمن اینکه بشر را مسخ می کند، اگر با بن بست روبه رو شود و شرایط را طوری ببیند که نتواند بر سودش بیفزاید، قطعا دست به ماجراجویی می زند، تا جریان انتقال منافع را به نفع خود همچنان زنده نگهدارد.

اکنون این الیگارشی سودجو به سلاح هسته ای مسلح است و این بحران بزرگی است. الیگارشی حاکم بر آمریکا با همین سلاح شیطانی، ۷۰ بار می تواند زمین را نابود کند. همین خطر به همراه برهم خوردن تعادل زیست محیطی، دانشمندان را به فکر واداشته است و آنها احتمال می دهند بشر در دوران کنونی زمین شناختی (اکوزوئیک) هم خودش و هم همه موجودات زنده دیگر را نابود کند.

اما، بحران بزرگ دیگر که از آن سخن رفته، تکیه بشر به منابع زیرزمینی است.

این پدیده، که بحث مفصل و جداگانه ای را می طلبد، به دو دلیل، بحران محسوب می شود؛ نخست آنکه منابع زیرزمینی روند کاهشی دارند و روزی (نه چندان دور) به پایان می رسند (برخلاف منابع روی زمینی مثل کشاورزی، که روند چرخشی دارند و با گذر فصل ها، دوباره تجدید می شوند و یا انرژی خورشیدی که هر روز مثل روز قبل وجود دارد) و دوم، استخراج بسیار وسیع منابع زیرزمینی، تعادل کره زمین را برهم خواهد زد و روزی خواهد رسید که زمین جواب این بی مهری ها را خواهد داد.

اکنون اقتصادهای زیادی به منابع زیر زمینی تکیه دارد و خطرناک تر از همه اینکه، حیات همان الیگارشی و سرمایه داران سودجو، به این منابع گره خورده است. ماشین جنگی آمریکا زمین را بو می کشد و هر جا که منابع بیشتر است، در همانجا مستقر می شود.
اعتراضات بی حاصل

اعتراضات مردمی در رژیم های استبدادی هر چند سخت و پرهزینه و خطرناک است، ولی این فرق را با دموکراسی های صوری و فاسد دارد که اگر قیام مردم به ثمر بنشیند، نظام سیاسی از بیخ و بن ریشه کن می شود؛ درباریان و سیاستمداران فاسد نیز به همراه حاکم مستبد می روند و طبقات بالا صحنه قدرت را ترک می کنند. این تحولات بنیادین، باعث می شود که فرد معترض و ملت بپاخاسته، از حاصل و دستاورد قیام و اعتراض خود راضی باشند.

اما، در دموکراسی های فاسد مثل آمریکا و پاکستان، اعتراضات و تظاهرات، چون تغییرات بنیادین نمی انجامد و هیئت حاکمه را تغییر نمی دهد، افراد معترض را ارضاء نمی کند.

به همین خاطر است که ایالات متحده در گذر زمان، بیشتر و بیشتر فاسد می شود و از آرمان هایی که بنیانگذاران می گفتند، همین طور فاصله می گیرد. تظاهرات مردمی نیز هیچ مشکلی را حل نمی کند و قدرت فقط در میان دو حزب هم شکل، یعنی دموکرات ها و جمهوریخواهان دست به دست می شود.
آفت امپریالیسم

اما، یک کشور امپریالیستی مثل آمریکا، آفت بزرگی نیز دارد و آن، افزایش تصاعدی هزینه های نظامی است؛ آمریکا برای اینکه سلطه اش را برمنابع جهان حفظ کند و یا منابع جدیدی را به دست آورد، ناچار است دست به ماجراجویی های نظامی و ایجاد پایگاه های نظامی جدید بزند.

در سال ۲۰۰۷ آمریکا در ۴۶ کشور، ۹۰۹ مرکز نظامی داشت. این حضور وسیع در خارج، برای واشنگتن بسیار پرهزینه است. هم اکنون بیش از یک سوم نظامیان آمریکایی در خارج از این کشور به سر می برند. با آغاز هزاره سوم، آمریکا به شیوه های مختلف سعی داشت پایگاه های خود در جهان را گسترش دهد.

هر چند کسی نمی داند که آمریکا برای نظامیان خود در خارج دقیقاً چقدر هزینه می کند، ولی می توان تخمین زد که ایالات متحده برای نگهداری نظامیان در خارج، تهیه تجهیزات برای آنها، ناوگان ها و شناورها و پایگاه های فرامرزی، سالانه ۲۵۰ میلیارد دلار هزینه می کند.

براساس تحقیق دانشگاه آمریکایی «براون»، کل هزینه آمریکا در دو جنگ افغانستان (از ۲۰۰۱ تاکنون) و عراق (از ۲۰۰۳ تاکنون)، از مرز چهار تریلیون دلار گذشت و این بیش از سه برابر بودجه ای است که کنگره آمریکا طی یک دهه گذشته (از ۲۰۰۱ تا امروز) برای جنگ تصویب کرده است.

به تازگی نیز مجلس نمایندگان آمریکا لایحه ۶۴۹ میلیارد دلاری پنتاگون را تصویب کرده است. این بودجه که به سال مالی ۲۰۱۲ (سال مالی آمریکا از مهر شروع می شود) اختصاص دارد، حدود ۱۷ میلیارد دلار بیشتر از سال مالی جاری است.
از یونان تا آمریکا

ایالات متحده آمریکا هم اکنون دقیقاً وارد همان شرایط شده است که کشور یونان چند سالی است که با آن دست و پنجه نرم می کند؛ در یونان برنامه ریاضت اقتصادی به اجرا درآمده است و طبق گفته معترضان خیابانی، بسیاری از نهادهای دولتی به خاطر نداشتن بودجه، دست به اخراج کارکنان خود زده اند، حقوق ها را کاهش داده اند و حتی در مواردی نیز چند ماهی است از دادن حقوق به کارمندان خودداری می کنند.

اجرای برنامه ریاضت اقتصادی، یونان را به کانون اعتراضات خیابانی تبدیل کرده است و این وضعیت در بیشتر کشورهای اتحادیه اروپا، به ویژه اسپانیا نیز مشاهده می شود.

در آمریکا نیز هزینه های نظامی سرسام آور این کشور، باعث کاهش بودجه های ایالات شده است؛ این شرایط به قدری برای دولت های ایالتی مشکل ایجاد کرده است که آنها مجبورند برای صرفه جویی در هزینه ها، مدارس دولتی و حتی مراکز پلیس را تعطیل کنند و عذر شمار زیادی از پرسنل را بخواهند. تعطیلی مدارس، باعث شده است که مدارس دولتی باقی مانده، کلاس های ۶۰ نفره را تجربه کنند!

آمریکا در شرایط فعلی به طور جسته و گریخته شاهد تظاهرات اعتراض آمیز است، ولی اگر مشکلات معیشتی مردم به همین صورت ادامه یابد، به احتمال زیاد این کشور وارد فاز ناآرامی و درگیری خیابانی خواهد شد.
مشکل بزرگ اوباما

«باراک اوباما»، رئیس جمهوری آمریکا، اکنون در شرایط متناقضی گرفتار شده است؛ از یک طرف او نمی تواند از هزینه های نظامی در خارج بکاهد، زیرا همان طور که گفته شد، این از الزامات سرمایه داری است و اگر آمریکا بخواهد چنین خطایی بکند، موجودیت سیاسی این کشور به خطر می افتد و ایالات متحده رهبری نظام تک قطبی را از دست خواهد داد.

تلاش اوباما در این حوزه این است که کار ویژه های نظامی و سیاسی خود را به کارگزاران محلی بسپارد؛ اگر دولت های وابسته به آمریکا بتوانند منافع واشنگتن را حفظ کنند، ایالات متحده هم از زیر بار هزینه های گزاف نظامی خارج می شود و هم اعتراضات ضدجنگ در داخل خاک آمریکا فروکش می کند. اما اگر دولت های مطیع پیدا نشوند، دولت آمریکا مجبور است همچنان سر جیب خود را شل کند و میلیاردها دلار را به لشکرکشی اختصاص دهد و این روند تا سست شدن پایه های قدرت امپریالیستی آمریکا پیش خواهد رفت.

اوباما از طرف دیگر، مجبور است به مطالبات داخلی و معیشتی پاسخ مثبت بدهد. او باید از بودجه نظامی بکاهد و این بودجه را به بخش هایی چون آموزش، بهداشت، بیمه، رفاه عمومی و... انتقال دهد و جلوی بیکاری و تورم را بگیرد.

رئیس جمهور آمریکا تاکنون یک سیاست کج دار و مریز را در پیش گرفته است؛ به مردم مکرراً وعده خروج از عراق و افغانستان می دهد و بعد، آن را نقض می کند و حتی بر بودجه نظامی خود می افزاید. اوباما منتظر است تا گشایشی حاصل شود و می خواهد زمانی از عراق و افغانستان خارج شود که نظام های وابسته و در عین حال باثبات، در این کشورها مستقر گردند.

واشنگتن برای خروج از عراق، طبق قرارداد امنیتی بغداد واشنگتن، تا ۱۱ دی آینده فرصت دارد، ولی عراق فعلی آن عراقی نیست که آمریکا در پی اش بوده است؛ بغداد باید استقرار حداقل چهار پایگاه دایمی آمریکا را در خاک عراق بپذیرد، که نه می خواهد و نه می تواند؛ دولت عراق باید به طور ساختاری، وابسته و متکی به آمریکا باشد، چنین امری هم محال است و حتی ممکن است جای پای جریان های ضدآمریکایی مثل جریان «صدر»، در ساختار نظام جدید عراق مستحکم تر شود. به همین خاطر است که مقامات کاخ سفید مثل «جوبایدن» معاون رئیس جمهور آمریکا، دائماً به بغداد رفت وآمد می کنند تا شاید به طریقی بتوانند قرارداد امنیتی فی مابین را نقض کنند و حضور نیروهای خود در عراق را تمدید نمایند.

وضعیت افغانستان هم مشابه عراق است؛ شبه نظامیان القاعده در آنجا قدرتمندتر شده اند؛ دولت کابل چه با وجود «حامد کرزای» و چه بدون وی، دولتی نیست که مطیع اوامر کاخ سفید باشد و در صورت مطیع بودن، ثبات داشته باشد.

اوباما که طبق وعده قبلی خود، قرار بود همه نیروهای آمریکایی را تا تابستان جاری از افغانستان خارج کند، ماه گذشته این حرف خود را پس گرفت و اعلام کرد نیروهای آمریکایی را در دو نوبت و تا پایان سال ۲۰۲۲، از افغانستان خارج می کند.

همین اظهارات اوباما نیز واکنش های گسترده ای را در میان مقامات آمریکایی برانگیخت؛ به اعتقاد آنها، اگر وضعیت افغانستان به همین صورت باقی بماند و اوباما بخواهد نیروها را خارج کند، امنیت ایالات متحده به خطر خواهد افتاد.

به هر حال، شرایط فعلی آمریکا و اوباما برای آزمون یک تئوری، بسیار مساعد است؛ تئوری ای که سال ها اندیشمندان چپ طرفدار آن بودند طبق این تئوری، امپریالیست ها زیر بار هزینه های نظامی شانه خم می کنند. این خلاصه کلام افرادی مثل «پل سوئیزی» و «هری مکداف» بود و «ولادیمیر لنین»، رهبر انقلاب بلشویکی شوروی نیز درباره این سرنوشت محتوم امپریالیست ها، با حرارت سخن می گفت.

طبق فرمول چپی ها که به جبر تاریخی معتقد بودند، اوباما هر چقدر هم که کار کشته و باهوش باشد، باز هم نمی تواند جلو به زانو درآمدن امپریالیسم آمریکا را بگیرد.

اما، اگر بخواهیم از اینگونه حکم های جزمی و حتمی فاصله بگیریم و زبان علمی احتمالات را برگزینیم، بهتر است بگوئیم که اگر دولت های افغانستان و عراق دست آموز نشوند و اگر ایالات متحده درگیر جنگ های تازه تری (مثلا در لیبی و پاکستان) بشود، در این صورت، شرایط برای دولت اوباما به مراتب سخت تر خواهد شد و جامعه آمریکا بحران هایی مشابه یونان را تجربه خواهد کرد و این خود ممکن است به آشوب های اجتماعی بینجامد و جایگاه آمریکا را از ابرقدرتی، به یک قدرت هم سطح سایر قدرت ها، تنزل دهد.
مرجع : تبیان زنجان
کد مطلب : ۵۸۵۹۶۳
ارسال نظر
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما

منتخب
پیشنهاد ما