۰
پنجشنبه ۴ آذر ۱۳۹۵ ساعت ۰۸:۲۴

تاریخچه تفصیلی و خواندنی حزب‌الله (از 1974 تا 2010) - 5

ماجرای اولین حمله‌ی اسرائیل به جنوب لبنان و پیشروی آسان/ ربایش امام موسی صدر و دوری امل از ایران
تاریخچه تفصیلی و خواندنی حزب‌الله (از 1974 تا 2010) - 5
در قسمت قبلی این سلسله مطالب (که ترجمه‌ای است از کتاب «رزمندگان خدا؛ حزب الله از درون؛ 30 سال نبرد ضد اسرائیل»، نوشته‌ی نیکلاس بلانفورد) مروری داشتیم با فعالیت‌های آیت الله سید محمد حسین فضل الله که به عنوان پدر معنوی حزب الله شناخته می‌شد و اولین تلاش‌های مبارزاتی شهید بزرگ، عماد مغنیه را از نظر گذراندیم. همچنین نگاهی داشتیم به آشنایی اولیه‌ی سید حسن نصرالله با شهید سید عباس موسوی که منجر به دوستی عمیق آنان شد؛ دو دوستی که بعدها هر دو به مقام دبیرکلی حزب الله رسیدند. در ادامه قسمت پنجم تقدیم می‌شود:

حمله‌ی اسرائیل به جنوب لبنان

بازگشت سید حسن نصرالله به لبنان در اواسط سال 1978 همزمان شد با چندین تحول محوری که اثری عمیق بر شیعیان لبنان گذاشت:
در یازدهم مارس، گروه‌ کوچکی از رزمندگان فتح از طریق دریا به شمال فلسطین اشغالی نفوذ کرده و یک اتوبوس حامل مسافران اسرائیلی را ربودند و از جاده‌ی اصلی به سمت تل آویو راهی شدند، در خلال حرکت هم تبادل آتش ادامه داشت. وقتی زد و خوردها تمام شد، همه‌ی فلسطینی‌ها (جز دوتایشان) کشته شدند و از سی و هفت اسرائیلی کشته شده در این قضیه هم بیست و پنج نفرشان وقتی رزمندگان فتح، اتوبوس را با بمب دستی منفجر کردند، زنده زنده سوختند.

اسرائیلی‌ها در این زمان دنبال بهانه‌ای برای وارد شدن به جنوب لبنان و بیرون کردن سازمان آزادیبخش فلسطین از آنجا و تقویت گروه شبه‌نظامی سعد حداد بودند. حالا بهانه‌ی مناسبی گیرشان آمده بود.

شب 14 مارس، اسرائیلی‌ها به جنوب لبنان حمله کردند و از 4 محور اصلی فی‌مابین راه ساحلی در غرب و منطقه‌ی کوهستانی العرقول در شرق، به سمت شمال راه افتادند. دولت اسرائیل اعلام کرد که قصد اشغال منطقه را ندارد. رئیس ستاد مشترک ارتش اسرائیل ژنرال مردخای گور اعلام کرد کرد هدف از این حمله، متصل کردن مناطق مسیحی نشین تحت سلطه‌ی سعد حداد به یکدیگر است تا یک «کمربند امنیتی» در مرز شکل گیرد.

خود سازمان آزادیبخش فلسطین هم انتظار داشت که بعد از ربودن اتوبوس، اسرائیل دست به عملیات بزرگی بزند، ولی حجم این هجوم اسرائیل را چندان دست بالا نگرفت و به سمت شمال لبنان عقب‌نشینی کرد.

روز نوزدهم مارس، شورای امنیت سازمان ملل قطعنامه 425 را تصویب نمود. این قطعنامه خواستار «احترام شدید به تمامیت ارضی، سیادت و استقلال سیاسی لبنان» شده و از اسرائیل خواسته بود «فورا همه‌ی فعالیت‌های نظامی‌اش علیه لبنان را متوقف کند» و «فی‌الفور همه‌ی نیروهایش را از تمامی اراضی لبنان خارج نماید». در این قطعنامه همچنین با حضور نیروهای اضطراری بین المللی در لبنان (UNIFIL) برای نظارت بر عقب‌نشینی اسرائیل و کمک به حکومت لبنان جهت بازگرداندن سیطره‌اش [بر مناطق جنوبی] موافقت شده بود.

اسرائیلی‌ها در 21 مارس با آتش‌بس موافقت کردند. تا آن روز، اسرائیل بخش زیادی از مناطق مابین مرز تا رودخانه‌ی لیتانی را اشغال کرده بود.

در روز 22 می [یعنی دو ماه بعد] اسرائیل اعلام کرد که قصد دارد در روز 13 ژوئن [یعنی حدود سه هفته بعد] نیروهایش را از لبنان خارج کند. ولی در روز عقب‌‌نشینی، اسرائیلی‌ها به جای تحویل دادن نوار مرزی به یونیفل، آن را به همپیمانشان سعد حداد تحویل دادند و این حرکت، مانع انتشار نیروهای حافظ صلح در مرز شد و در عوض موجب محقق شدن وعده‌ی ژنرال گور در تشکیل «کمربند امنیتی»در جنوب لبنان گردید.

اسرائیلی‌ها اجرای قطعنامه 425 را رد کردند، و اراده‌ی جهانی‌ای هم نبود که اسرائیلی‌ها را مجبوربه اجرای آن نماید. بدین ترتیب نیروهای صلح‌بان سازمان ملل، خودشان را در محاصره‌ی دو دشمن می‌دیدند: نیروی شبه‌نظامی سعد حداد در جنوب و گروه‌های وابسته به سازمان آزادیبخش فلسطین در شمال.

با سخت‌تر شدن مسیر یونیفل در انجام مأموریت‌هایش، هدفی که برای آن تشکیل شده بود دیگر اساسا معنایی نداشت. (در سال 2011 تعداد نیروهای یونیفل به بیش از دو برابر افزایش یافت، درحالیکه تعداد نیروهای یونیفل که 33 سال پیش از آن در لبنان حاضر شدند فقط 6 هزار نظامی بود).

مدت زمان زیادی نکشید تا یونیفلِ محاصره شده از دو طرف، شد آماج حملات مداوم رزمندگان سازمان آزادیبخش فلسطین که می‌خواستند به این نطقه نفوذ کنند. از طرف دیگر، فشارهای هر روزه‌ی نیروهای سعد حداد (از طریق خمپاره‌باران و توپ‌باران و آتشبارهای سنگین) هم شروع شده بود.

ربایش امام صدر و روند جدید امل

فقط دو ماه پس از عقب‌نشینی اسرائیل از لبنان، امام موسی صدر و دو همراهش در اثنای سفرشان به لیبی ناپدید شدند. مقامات لیبایی مدعی بودند که امام [و دو همراهش] با پرواز شرکت آلیتالیا، لیبی را به مقصد رم ترک کرده‌اند. ولی روحانی بزرگ و دو همراهش هرگز به ایتالیا نرسیدند و هیچ اثری هم از آنها پید نشد. [دلایل قطعی فراوانی وجود دارد که نشان می‌‌دهد امام صدر و دو همراهش، هرگز لیبی را ترک نکردند بلکه توسط سرهنگ قذافی ربوده و مخفی شدند. با وجود دلایل دیگری مبنی بر زنده بودن امام صدر (از جمله رؤیت ایشان توسط برخی زندانی‌ها و زندانبانان) و اینکه اصل در این موارد، بر زنده بودن شخص زنده است، طرفداران مقاومت منطقا به حیات امام صدر و دو همراهش معتقدند.]

بالاخره در سال 1980، رهبری امل به نبیه بِرّی رسید. بری وکیلی بود که همین اواخر از آمریکا آمده بود. او به مرور تبدیل شد به یکی از هوشمندترین سیاسیون لبنان، از همان کسانی که خوب موقعیت خودش را حفظ می‌کند.

در سایه‌ی رهبری بری، امل روندی سکولار به خود گرفت؛ چیزی که موجب نگرانی و وحشت کادرهای دینی این گروه گردید. در نتیجه‌ی این، بسیاری از فعالین بارز حزب‌الدعوة از جمله سید حسن نصرالله به امل پیوستند تا در تلاشی زیرپوستی، مبادی رادیکال اسلامی را با کاردانی و سلیقه در جان اعضا و هواداران امل بکارند.

سید حسن نصرالله، شد نماینده‌ی امل در بقاع و شروع کرد به برگزاری نشست‌ها و دیدارهای فرهنگی. همچنین شروع کرد به ایراد سخنرانی‌هایی در حسینیه‌ها و مساجد برای بالابردن سطح بینش اسلامی ساکنین محلی.

با همه‌ی اینها، ربایش امام صدر، موجب ایجاد خلأ عظیمی برای اکثریت شیعیان لبنان در سطح رهبری جمعی گردید. نه در توان نبیه بری، و نه در وُسع فعالیت‌های مجموعه‌های کوچک اسلام‌گرا نبود که که این خلا را پر کنند. بدین ترتیب امام مُغَیّب [امام عمدا ناپدید گردانده شده، لقب امام موسی صدر] در پشت سرش خیل عظیم شیعیانی را باقی گذاشت که دنبال رهبری می‌گشتند تا از او الهام بگیرند و برای آینده‌شان به او امید ببندند.


ظهور رهبر جدید برای شیعیان لبنان

تنها چند ماه پس از ربایش امام صدر، شهرت امام خمینی در سطحی وسیع پخش شد. امام خمینی یکی از آیت‌الله العظمی‌های ایرانی بود و بسیاری از ایرانی‌ها در سال 1978 [1357] او را رهبری روحی و سیاسی مخالفین محمدرضا شاه پهلوی می‌‌دانستند. امام خمینی در طول سال‌ها، یک منتقد دائمی شاه بود و در سال 1964 [1343] به دلیل انتقادات شفاهی‌اش از نظام پهلوی، از کشور تبعید شده بود. او در سال بعد از آن در نجف مستقر شده و بدین ترتیب از طرف تعداد بیشتری از طلاب و روحانیون شیعه شناخته شده بود.

در اوایل سال 1970، [امام] خمینی سلسله سخنرانی‌هایی ایراد کرد که تبدیل شد به یک نقطه‌ی تحول. او در آن سلسله سخنرانی‌ها به خطوط اصلی نظریاتش پیرامون حکومت اسلامی اشاره کرد که به اسم ولایت فقیه معروف شد. گفت که قوانین جامعه باید قوانین خدا یعنی شریعت باشد و بنابراین نیروهای مسئول حکومت هم باید معرفت و فهم کاملی از دین داشته باشند. فلذا حاکم دولت اسلامی باید یک فقیه بارز باشد که از نظر اعلمیت بر بقیه تفوق داشته باشد.

نظریه او یک نظریه‌ی اصطلاحا «من درآوردی» نبود بلکه چکیده‌ی چیزی بود که برخی علمای دینی بزرگ پیش از او هم مطرح کرده بودند. ولی در هر حال این بحث‌ها، خودش بحث برانگیز شد و بسیاری [البته در حقیقت «برخی»] روحانیون شیعه با آن مخالفت کردند و نظرشان را اینطور اعلام کردند که نقش روحانیون منحصر است در نصحیت کردن و نشان دادن راه پیرامون مسائل دینی و اخلاقی و وظیفه‌شان اداره‌ی امور روزمره‌ی حکومت نیست [البته مخالفین ولایت فقیه هم در اصل آن تردیدی نداشتند، بلکه تنها در «امکان عملی آن» یا «مصلحت زمانی» آن یا «حدود اختیارات و وظایف ولی» بحث داشتند.]

دراوایل سال 1978، تنش‌های ضد شاه در ایران به صورت تظاهرات‌هایی ده‌ها هزار نفری ظاهر شد و طی چند ماه تبدیل به یک «انقلاب» شد. در نهایت در فوریه‌ی 1979، شاه از ایران گریخت. و دو هفته بعد، امام خمینی بعد از 14 سال دوباره بر خاک ایران قدم گذاشت.

تشکیل یک نظام شیعی در ایران که در رأسش یک روحانی قرار دارد، با نوعی وحشت غیرعلنی [حاکمان] کشورهای عربی مواجه شد. با این وجود، سوریه اولین کشور عربی‌ای بود که به امام خمینی تبریک گفت و بعد از آن هم سازمان آزادیبخش فلسطین و الجزایر و لیبی تبریک گفتند. به رغم اینکه امام خمینی طی سال‌های طولانی تبعیدش بیشتر درگیر مسائل ایران بود، همیشه حامی قضیه فلسطین باقی مانده و به آن کاملا وفادار بود. مثلا از اوایل دهه‌ی هفتاد میلادی، سازمان آزادیبخش فلسطین به رهبری یاسر عرفات در پادگان‌هایش در لبنان به انقلابیون ایرانی مخالف شاه آموزش نظامی می‌داد. عرفات با هوشمندی، تأیید علنی [امام] خمینی را تشویق کرد (پلاکاردهای بزرگ تبلیغی این آیت‌الله ایرانی در مناطقی از بیروت که تحت سیطره‌ی سازمان آزادیبخش فلسطین بود، نصب شده بود) تا بدین ترتیب از دشمنی شیعیان جنوب لبنان با فلسینی‌ها [یعنی با سازمان فتح] بکاهد.

عرفات اولین شخصیت رسمی خارجی بود که پس از بازگشت امام خمینی به ایران سفر کرد. به عنوان پاداش او، سفارت اسرائیل در تهران که به تازگی تخلیه شده بود به او داده شد تا مقر دیپلماتیک هیئت فلسطینی در ایران شود.

برای شیعیان لبنان، انقاب اسلامی در ایران یک واقعه هیجان‌انگیز و البته غافلگیرکننده بود. امام خمینی با انقلابیون پیروی خویش، با شجاعت، منافع کار دینی سازماندهی شده را نشان داده و به عموم شیعیان حس جدیدی از قدرت و افتخار بخشیده بود. به سرعت، امام خمینیِ الهام بخش، برای شیعیان لبنان که امام موسی صدر را از دست داده بودند و برای آنان که انقلاب اسلامی را نمونه‌ و مثالی برای فعالیت ضد ظالمین و دشمنان می‌دانستند، تبدیل به رهبری جدید شد.

این فقط شیعیان نبودند که از انقلاب اسلامی الهام گرفتند. افکار امام خمینی و مسئله‌ی دولت اسلامی هم فقط در عقیده‌ی شیعیان وجود نداشت بلکه یک مفهوم عام اسلامی بود که همه‌ی مسلمانان می‌تواستند آن را بپذیرند؛ مثلا انیس نقاش که یکی از رهبران فتح و کسی بود که به آموزش عماد مغنیه کمک کرده بود، سنی بود ولی خیلی سریع مبانی انقلاب اسلامی را پذیرفت، به این امید که این انقلاب به او در تشکیل یک مقاومت لبنانی ضد اسرئیل کمک کند.

انیس نقاش می‌گوید: «بعد از انقلاب اسلامی، همه نوشته‌ها و سخنرانی‌هایمان را در راستای حمایت از امام خمینی بازبینی کردیم.»

انیس نقاش در سال 1978 پس از هجوم اسرئیل به لبنان از فتح جدا شده و یک گروه کوچک مبارز با اسم «جنبش لبنان عرب» تشکیل داده بود و صد و پنجاه رزمنده از شاخه‌ی دانشجویی فتح و دیگر سازمان‌های مسلح به آن پیوسته بودند.

فعالان حزب الدعوة‌، شاخه‌ی لبنان، هم در این زمان هسته‌های مخفیانه‌ی مسلحی تشکیل داده و نام آن را «قسّام» گذاشته و بیروت را به عنوان مرکز اصلی خود انتخاب کرده و به صورت مستمر با رزمندگان حزب بعث عراق [که در لبنان بودند] مبارزه مسلحانه می‌کردند، خصوصا پس از آغاز جنگ بین ایران و عراق در سال 1980 [1359].

رزمندگان قسام همچنین به عنوان محافظان شخصی شخصیت‌های رده بالای حزب‌الدعوة، شاخه‌ی لبنان، هم عمل می‌کردند، گروهی که کادرهایش در آینده نقش مهمی در مقاومت اسلامی لبنان یعنی شاخه‌ی نظامی حزب‌الله ایفا نمودند.

دوری امل از ایران

پیروزی انقلاب اسلامی باعث شد که دورتر شدن نقطه نظر‌های دور از هم در داخل امل و موجب دور شدن هرچه بیشتر و بیشتر سکولارهای طرفدار نبیه بری از اسلامگرایان روحانی مثل سید حسن نصرالله گردید. برای ایرانی‌ها کاملا روشن بود که امل، وسیله‌ی مناسبی برای انتقال انقلاب اسلامی به لبنان نیست. ضمنا امام خمینی، که عمیقا با قضیه‌ی فلسطین همدلی داشت، از گروه‌های مختلف داخل سازمان آزادیبخش فلسطین در لبنان حمایت می‌کرد. ولی روابط امل با فلسطینی‌ها از آغاز سال 1979 [1358] رو به وخامت رفت و درگیری‌های مسلحانه‌ای بین دو طرف به صورت منظم و با خشونتی رو به گسترش، آغاز شد. از طرف دیگر، ایران روابط گرمی با سرهنگ معمر قذافی داشت که رهبران امل، مدام او را به ربایش امام موسی صدر متهم می‌نمودند.


اما فاصله گرفتن امل از سوی ایران، به معنای حمایت مالی و لوجستیکی سریع از نیروهای اسلام‌گرای وفادار به امام خمینی در لبنان نبود. در دو سال اول پس از انقلاب، امام خمینی و اسلامگرایان پیرو او وارد درگیری با انقلابیون چپگرای ایرانی [اشاره به گروه های کمونیستی یا التقاطی ضد نظام] برای سیطره بر جمهوری شدند. و از سال 1980 هم ایران وارد جنگ ناتوان‌کننده‌ای با همسایه‌اش عراق شد. این دو اولویت مانع استفاده از منابع کشور برای نشر مبادی انقلاب اسلایم در لبنان می‌شد. شیخ صبحی طفیلی [کسی که بعدها اولین دبیرکل حزب‌الله شد] به یاد می‌آورد که بحث‌هایی بین اسلام‌گرایان لبنانی و رهبران جدید ایران درگرفت پیرامون «افکار امام خمینی برای آزادسازی قدس از طریق لبنان.» همو می‌افزاید: «تنها چیزی که ما کم داشتیم حمایت مالی بود تا پایه‌های مقاومتمان را مستحکم کنیم.»

جدایی سعد حداد از دولت لبنان و مزدوری تام و تمام برای اسرائیل

در ماه آپریل 1979، سعد حداد به صورت نهایی از حکومت لبنان جدا شد و با اعلام برپایی یک کمربند باریک مرزی با نام «لبنان آزاد مستقل» و اعلام تشکیل یک میلیشیا [گروه شبه نظامی] وابسته به آن به نام «ارتش لبنان آزاد»، همپیمانی‌اش با اسرائیل را مورد تأکید قرار داد. سرگرد حداد این اعلام را همزمان کرد با آتش‌باران مقرهای فرماندهی یونیفل با موشک و توپ و تیربارهای سنگین (این مقرها در روستای ساحلی ناقوره که در منطقه‌ی حداد قرار داشت.) در جریان تبادل آتش، هشت نفر از نیروهای حافظ صلح زخمی شدند و سه هلی‌کوپتر آسیب دید. فردای آن روز، دولت لبنان حداد را به «خیانت» محکوم کرد و او را به صورت رسمی از ارتش اخراج نمود. بدین ترتیب حداد و افراد میلیشیای ارتش لبنان آزاد به صورت کامل به حمایت‌های اسرائیل متکی گشتند.

ارتش لبنان آزاد در این زمان هنوز یک میلیشیای مسیحی بود ولی بعضی فرماندهان اسرائیلی تمایل داشتند که پس از گسترش کمربند مرزی، چارچوب جذب نیرو گسترش پیداکند و شامل دیگر گروه‌ها هم بشود، خصوصا شیعیان. پیش از هجوم سال 1978 برخی تلاش‌ها برای استیلا بر این روستاهای شیعه‌ی پیوسته به مناطق مسیحی صورت گرفته بود. اسرائیلی‌ها همچنین در اوایل سال 1978 به شش روستا پیشنهاد دادند که برای اهالی‌اش در اسرائیل کار فراهم کنند و آنان را در مقابل سازمان آزادیبخش فلسطین زیر بال و پر بگیرند به شرط آنکه اهالی روستا بپذیرند که به وسیله‌ی سیستم بی‌سیم و تلفن به مقر‌های فرماندهی منطقه‌ی شمالی ارتش اسرائیل مرتبط بشوند. اما این شش روستای [شیعه نشین] این پیشنهاد را رد کردند. (نیویورک تایمز، 25 فوریه‌ی 1977)


پس از هجوم ارتش اسرائیل در سال 1978 به لبنان، تلاش‌هایی برای جذب شیعیان در میلیشیای سعد حداد صورت گرفت. افرایم سنیه، فرمانده واحد ارتباط با لبنان در ارتش اسرائیل پیش از سال 1982 می‌گوید: «[در راستای جذب شیعیان] برایشان مراسم عاشورا برگزار کردیم و به آنها اجازه دادیم برای کار وارد اسرائیل شوند.» در یکی از مناسبت‌ها، برنامه‌ی ورود پنج هزار شیعه به اسرائیل برای [زیارت] و نماز خواندن در مقام [مقبره‌ی] نبی یوشع ترتیب داده شد. این مکان جزو اماکن زیارتی مردم، پیش از سال 1948 [تشکیل اسرائیل] به حساب می‌آمد.

افرایم به یاد می‌آورد: «این کار خیلی خطر داشت. فقط اگر پنج نفر از این پنج هزار نفر تصمیم می ‌گرفتند در اسرائیل بمانند و دردسر درست کنند، سرم کنده می‌شد!»

ادامه دارد ...
کد مطلب : ۵۸۶۱۶۶
ارسال نظر
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما

منتخب
پیشنهاد ما