۰
پنجشنبه ۴ آذر ۱۳۹۵ ساعت ۱۰:۵۱

تاریخچه تفصیلی و خواندنی حزب‌الله (از 1974 تا 2010) - 3

وقتی عماد مغنیه در فرانسه در یک‌قدمی بازداشت قرار گرفت/ایجاد دژ «ملیتا» توسط حزب‌الله در دل کوه
تاریخچه تفصیلی و خواندنی حزب‌الله (از 1974 تا 2010) - 3
در قسمت قبلی این سلسله مطالب (که ترجمه‌ای است از کتاب «رزمندگان خدا؛ حزب الله از درون؛ 30 سال نبرد ضد اسرائیل»، نوشته‌ی نیکلاس بلانفورد) رسیدیم به موضوع شهادت شهیدان محمد سعد و خلیل جرادی و سپس بحث نامه‌ی سرگشاده‌ی حزب الله و اعلام موجدیت این گروه را خواندیم . سپس مطالبی نیز درباره‌ی جریان گسترده‌ی ربایش خارجی‌ها در لبنان و تلاش‌های آمریکا برای مقابله با آن را ذکر کردیم. در ادامه قسمت سیزدهم را می‌خوانیم:


ترور ناموفق آیت الله سید محمد حسین فضل الله

در 8 مارس 1985 [17 اسفند 1363]، ماشینی بمبگذاری شده در منطقهی بئر العبد در ضاحیهی جنوبی بیروت منفجر شد و موجب کشته شدن بیش از 90 تن گردید. هدف انفجار، کشتن آیت الله سید محمد حسین فضل الله هنگام خروج از مسجد بود ولی وی [به دلیل تأخیر چند دقیقهای] از انفجار جان به در برد. در این انفجار، یکی از محافظان شخصی وی به شهادت رسید که کسی نبود جز جهاد مغنیة، براد عماد مغنیة. حزب الله، چندی پس از این قضیه، در محل انفجار پارچهنوشتهای نصب کرد که روی آن نوشته شده بود: «ساخت ایالات متحدهی آمریکا».

سیا اطلاعش از این حمله را رد کرد و مسئولیت آن را متوجه برخی عناصر خودسر در یکی واحدهای سری ضدتروریسمش دانست. به گفتهی برخی افراد کارکشته در دستگاه اطلاعاتی لبنان، مسئول این انفجار مدیر ایستگاه سیا در بیروت بوده است و خود او بوده که این عملیات را بدون اجازهی مسئولان مافوقش ترتیب داده بوده و آن را به وسیلهی برخی اشخاص واحد ضد تروریستی ارتش لبنان که توسط سیا آموزش دیده بودند به اجرا در آورده بوده و هدفش هم آن بوده که در مقابل رزمندگان شیعه که پادگان نظامیان دریایی آمریکایی [مارینز] و برخی نقاط دیگر را منفجر کرده بودند، توازن رعب ایجاد نماید.
با توجه به مخفی بودن فرماندهان حزب الله در آن زمان، سید محمد حسین فضل الله که بیش از دیگران به صورت علنی رفت و آمد میکرد به عنوان رئیس حزب یا دست کم رهبر معنوی آن تلقی میشد. اما در واقع، سید محمد حسین فضل الله هیچ نقش سازمانی در حزب الله نداشت، حتی عبارت رهبر معنوی هم عبارت دقیقی نیست. به رغم اینکه تعداد بسیار زیادی از نیروهای حزب الله، از او تکریم و تجلیل میکردند، او همواره ورود به هر حزب سازمان سیاسی رسمی را رد میکرد.

اوج همکاری اطلاعاتی آمریکا-لبنان

شاید بتوان ساخت مرکز شنودی که توسط اطلاعات ارتش لبنان اداره و از طرف سیا تأمین مالی میشد را مهمترین نماد همکاری بین آمریکا و لبنان برای یافتن قربانیان آدمربایی دانست: پس از ربایش ویلیام باکلی (مدیر ایستگاه سیا در بیروت به سال 1984) آمریکا از اسرائیل که مرکز شنودی در بالای کوه الباروک (بلندترین نقطه در جنوب لبنان) داشت کمک خواست. ولی اسرائیلیها که مایل به دخالت آمریکا در لبنان نبودند [و میخواستند دستشان در آنجا کاملا باز باشد] ارائهی هرگونه کمکی را رد کردند. به همین خاطر سیا به سراغ لبنانیها رفت و بنابر معاهدهای که با لبنان داشت، متعهد شد که هزینههای ساخت یک ایستگاه پیشرفتهی الکترونیکی-اطلاعاتی برای ارتش لبنان را (در نزدیکی قلهی کوه صخرهای صنین) تأمین کند. این کوه، سومین کوه بند لبنان بود و قلهاش حدود دو هزار و پانصد متر از سطح دریا ارتفاع داشت.

ساخت این پایگاه چند میلیون دلار هزینه برداشت. بخش الکترونیکی ارتش (وابسته به اطلاعات ارتش لبنان) کنترل این مرکز را پس از ساخت به عهده گرفت. در این مرکز افرادی مشغول به کار شدند که به فارسی و عبری و انگلیسی و فرانسوی کاملا مسلط بودند و این زبانها را به روانی صحبت میکردند. مرکز شنود صنین، میتوانست تماسهای بیسیم را در کل خاورمیانه ردیابی و شنود کند، از ایران در شرق گرفته تا اروپای جنوبی در غرب. اطلاعات به دست آمده از این مرکز در اختیار سیا قرار میگرفت.

یک افسر میدانی سابق سیا اذعان میکند که این مرکز شنود، منبع اطلاعات بسیار مهمی از گروگانها و از زیرساختهای رو به رشد حزب الله و فعالیتهای آن بود. جمعآوری اطلاعات، متمرکز شده بود بر بعلبک که تنها چند کیلومتر از این مرکز فاصله داشت و در روزهایی که هوا صاف بود میشد با چشم هم از کوه صنین آن را دید. حالا میتوان گفت که ویلیام باکلی یکی از چندیدن گروگان غربیای بود که در آن زمان در پادگان شخ عبدالله نگهداری میشدند. (گفتنی است که این مرکز در سال 1990 و در اثنای نبرد گروههای مسیحی رقیب در جریان جنگ داخلی لبنان نابود شد.)

یکی از افسران بخش الکترونیک ارتش لبنان مدعی است که مرکز شنود صنین در سال 1986 توانست سینگال صدای عماد مغنیه را شناسایی و ردیابی کند و این ردیابی منتهی شد به هتل مجلل کریون در شانزلیزه پاریس. طبق ادعای این افسر لبنانی، این مسئله به اطلاع دستگاه اطلاعاتی فرانسه رسید و مأموان اطلاعاتی فرانسه در اتاق هتل به سروقت مغنیه رفتند. مغنیه که با نامی جعلی سفر کرده بود دستگیر نشد و به او اجازه داده شد تا فرانسه را ترک کند. این دیدار مخفیانه [طبق ادعای ثابت نشده ی آن افسر لبنانی] این گزینه را تقویت میکند که فرانسه، دست آخر به توفقی با آدمرباها دست یافت که به موجب آن انیس نقاش (به همراه چهار نفر دیگر که با او در عملیات ترور بختیار مشارکت داشتند) آزاد شد و انسداد برخی اموال ایران و برخی تجهیزات نظامیاش در فرانسه هم لغو گردید.

برخورد متفاوت شوروی با گروگان گرفته شدن اتباعش

اما وقتی که چهار دیپلمات روسی در سال 1985 در لبنان ربوده شدند، روسها برخورد شدیدتری از خود نشان دادند. گفته میشود که این افراد توسط علی دیب (معروف به ابوحسن سلامة) ربوده شده بودند که یکی از مسئولان بلندپایه حزب الله و از دههی هفتاد میلادی دوست نزدیک مغنیه بود و آمریکا هم او را از افراد دخیل در انفجار سفارتش در بیروت به سال 1983 میدانست.

دو روز پس از ربایش روسها، یکی از گروگانها به قتل رسید و جسدش چند صد متر دورتر از سفارت شوروی در بیروت به خیابان انداخته شد. در پاسخ این عمل، کا گ ب یکی از اقوام علی دیب را با کمک شبهنظامیان دُرزی وابسته به ولید جنبلاط ربود و به قتل رساند. جسد این شخص تحویل حزب الله داده شد و این پیام هم همراه جسد منتقل شد که اگر سه دیپلمات باقیماندهی شوروی یکجا آزاد نشوند، مابقی رهبران حزب الله هم به همین طریق سر به نیست خواهند شد. سه گروگان روس باقی مانده، بلافاصله و در نزدیکی سفارت شوروی در بیروت آزاد شدند.

نفی دخالت حزب الله در گروگان گیری ها

اما سؤالات فراوان دربارهی بحران آدمرباییها در دههی هشتاد میلادی وجود دارد که تا همین امروز هم گریبان رهبران حزب الله را رها نمیکند. منزل شیخ صبحی طفیلی در یک راه فرعی بیرون بعلبک، درست مقابل دیوارها و برجهای دیدهبانی پادگان شیخ عبدالله است که بسیاری از گروگانها در آنجا نگهداری میشدند. ولی دبیر کل اسبق حزب الله (که راهش را کاملا از رهبران فعلی حزب جدا کرده است) همیشه و با قاطعیت تأکید دارد: «حزب الله ابدا هیچ دخلی به موضوع ربایش بیگانگان نداشته است.» صبحی طفیلی با قاطعیت میگوید که عملیاتهای آدمربایی «خطایی بود که تصویر مقاومت و تصویر اسلام را خراب کرد.»

اما صبحی طفیلی حکایت عجیبی دربارهی تلاشهای صورت گرفته برای آزادی گروگانها نقل میکند. آن موقع (می 1986) تماسهای تلفنیای با ربایندگان در جریان بود و سوریها طفیلی را تشویق میکردند که با آدمرباها به توافقی برسد و گروگانها را آزاد کند. طفیلی هم به سوریها اطمینان میدهد که به توافقی رسیده است و گروگانها ظرف چند روز آزاد خواهند شد. اما این طرح به شکست کشیده شد. به گفتهی طفیلی دلیل شکست توافق آن بود که مشاور امنیت ملی آمریکا درست سه روز پس از توافق با گروگانگیران همراه با سرهنگ اولیور نورث سفری مخفیانه به تهران داشت که بعدها به ایران گیت معروف شد. طفیلی میگوید: «فهمیدیم که گروگانها گنج بزرگی برای ایران به حساب میآیند و ایرانی ها میخواهند گروگانها را یک نفر یک نفر بفروشند.»

پایان دوره ی گروگانگیریها

در اوایل دههی نود میلادی بحران گروگانگیری به پایان رسید. مصطفی بدرالدین و زندانیان حزب الدعوة در اثنای لشگرکشی عراق به کویت در آگوست 1990 [تابستان 1369] از زندان گریختند و رادیکالهای زندانی در فرانسه هم آزاد شدند. جنگ ایران و عراق هم به پایان رسیده بود و ایران میخواست روابط نوینی با جهان غرب آغاز کند.

سید حسن نصرالله چند سال بعد با کمی محافظهکاری دربارهی بحران گروگانگیری اینطور توضیح داد که: «طبعا نمیتوانم بگویم که بازیگران اسلامی بالکل از قضیه [گروگانگیری خارجیها در لبنان] به دور بودند و گروگانگیرها فقط ناسیونالیستهای عرب یا کمونیستها بودند.» [نشریه نداء الوطن، آگوست 1993] سید حسن نصرالله به این نکته هم اشاره کرد که 17 نفری که در کویت زندانی شده بودند در «محافل اسلامگرا» دوستان و نزدیکانی داشتند، «ولی این حقیقت سر جایش باقی است که این افراد عضو حزب الله نبوند و طبق تصمیمات فردی خودشان عمل میکردند.» دبیرکل حزب الله در خاتمهی بحث بر این نکته تأکید کرد که حزب الله واقعا میخواست عملیاتهای گروگانگیری به پایان برسد «چون تبعاتش به صورت کامل، متوجه حزب الله میشد.»

عقب نشینی اسرائیل به کمربند مرزی

اسرائیل عقبنشینی به کمربند مرزی را طی چند مرحله و در زمانبدی مشخص به اتمام رساند و از اواخر ژوئن 1985 [تیر 1364] کمربندی را در مرز تحت اشغال نگاه داشت که عمق آن بین 4 تا 35 کیلومتر متفاوت بود. منطقهی اشغالی جدید، نسخهی گستردهتری بود از نسخهی قدیمی «منطقهی سعد حداد» و در برخی جاها با مناطق عملیاتی یونیفل تداخل داشت. این منطقهی جدید همچنین یک امتداد زمینی داشت که به شهرستان کوهستانی و مسیحی نشین جزّین در 32 میلی شمالی مرز میرسید.

عقبنشنی اسرائیل به کمربند مرزی، موجب تغییر در ماهیت عملیاتهایی شد که از طرف امل و حزب الله و گروههای سکولار عضو جنبش مقاومت ملی صورت میگرفت. تا پیش از سال 1985، گروههای مقاومت عموما داخل مناطق اشغالی فعالیت میکردند ولی حالا به اصطلاح نظامی مشخصا یک «خط تماس» [مرزی در زمین نبرد، بین دو منطقهی در حال جنگ] به وجود آمده بود که به خوبی محافظت میشد و نظامیان اسرائیلی و همپیمانان لبنانیشان را از گروههای مقاومت جدا میکرد.

این وضع جدید، از جهاتی برای حزب الله مناسب بود و از جهاتی نامناسب. از یک طرف، حمله به نظامیان اسرائیلی نیازمند مخاطرهی بیشتری بود چراکه پیش از کارگذاشتن بمب و مین یا گذاشتن کمین، اول باید به خود این منطقه[ی محافظت شده] نفوذ میکردند. اما از طرف دیگر همینکه یک خط تماس مشخص وجود داشت، به این معنی بود که گروههای مقاومت دیگر از طرف دشمن محاصره نخواهند شد و حالا یک منطقهی عملیاتی و لوجستیکی در پشت سر دارند که نسبتا از نظر حملات و بازداشتهای اسرائیلیها امن است و به این ترتیب میتوان نیروها را سازماندهی مجدد و برایشان برنامهریزی کرد.

ایجاد دژ ملیتا در دل کوه

مرکز اصلی [فرماندهی] عملیات مقاومت در شیبهای صخرهای کوه «صافی» که در سمت غرب جزین اشغالی قرار داشت، ایجاد شد و به نام «ملیتا» نامگذاری گردید. حالا رزمندگان حزب الله می توانستند با مخفی شدن در پناه تاریکی شب در زیر درختچههای کوتاه و متراکم بلوط و با ایجاد استتار، حفرهها و سنگرهایی ایجادکنند که به آنها این امکان را میداد که به پایگاههای خط مقدم اسرائیل و ارتش لبنان جنوبی حمله کنند.

مدت کوتاهی پس از انتقال نیروهای حزب الله به دامنهی کوه، رزمندهها شروع کردند به بزرگ کردن یک غار کم عمق تا به عنوان پناهگاهی در مقابل حملات دورهای هواپیماهای اسرائیلی و حملات توپخانهای آنها استفاده شود. این نیروها با استفاده از بیلچههای مکانیکی و دیگر آلات و ادوات حفاری که با هوای فشرده کار میکرد، به صوت روشمندی یک تونل ایجاد کردند که دارای چندین اتاق و سالن چسبیده به هم بود و در آخر کار، عمقش در داخل کوه به 180 متر رسیده بود.

ایجاد یک پناهگاه امن و محکم، سه سال زمان برد. این، اولین مورد از سلسلهی دژهایی بود که حزب الله در امتداد مناطق نزدیک به خط درگیری ایجاد کرد. در طول راهروها و اتاقها هم صفحات فولادی نصب کردند. سنگهای استخراج شده در نتیجهی حفاری هم (که وزنشان به هزار تن بالغ میشد) در دامنهی کوه قرار داده شده و با درختها و درختچهها و با دقت زیاد استتار گردید تا هواپیماهای اسرائیلی که در آن منطقه جولان میدادند متوجه حفاریها نشوند.

این پناهگاهها دارای اتاق خواب، حمام و سرویس بهداشتی بود. همچنین در آنها اتاق عملیاتی وجود داشت که در آن، نقشهی حملات جدید طراحی و نتایج عملیاتهای قبلی بررسی میشد. نور محل هم از طریق لامپهای مهتابی و موتور برقهای سیار تأمین میگردید.

تونل ملیتا، اولین نمونه در سلسله دژهای زیرزمینیای بود که حزب الله پس از سال 2000 [و آزادسازی جنوب لبنان] در مناطق مرزی جنوب ایجاد کرد و در جریان جنگ 33 روزه سال 2006، باعث حیرت [و در ماندگی] نظامیان متجاوز اسرائیلی شد.

سید عباس موسوی به صورت منظم از ملیتا بازدید میکرد. برای رسیدن به محل، باید از شیبهای تند صخرهای بالا میرفت، درحالیکه شلوار و پیراهن به تن داشت ولی عمامهاش را از سر برنداشته بود. دبیرکل بعدی حزب الله، نماز را در فاصلهی بین صخرهها اقامه میکرد و صدای مستحکمش در لابهلای درختها میپیچید و درختها تبدیل می-شدند به منبع آرامشی برای رزمندگانی که در محل حضور داشتند.

ابوهادی یکی از رزمندگان حزب الله بود. با قدی کوتاه، هیکلی لاغر، بنیهای قوی، محاسن سیاه پرپشت و چشمانی نافذ. وقتی که در سال 1986 به عنوان عضو تازه جذب شدهی مقاومت اسلامی به پایگاه ملیتا اعزام شد تنها 15 سال داشت. ابوهادی به یاد میآورد: «[موقع ورود به تونل] اولش میترسیدم. حس میکردم دارم وارد دنیایی میشوم که از گوشت و استخوان آدمی قویتر است.»

مدت کوتاهی بعد از رسیدنش به ملیتا، یک شب ابوهادی سید عباس موسوی را دید که در جای همیشگیاش بین صخرهها به نماز ایستاده و سر نماز گریه میکند. ابوهادی تصمیم میگیرد از سید عباس دلیل گریهاش را بپرسد، ولی از این که به فرمانده با هیبت مقاومت نزدیک شود خجالت میکشد: «این سؤال را سه ماه تمام در دلم نگاه داشتم. یک روز نزدیک سید عباس موسوی نشسته بودم. وقت را مناسب دیدم و سؤالم را پرسیدم. سید عباس موسوی جواب داد: "هر وقت به اینجا میآیم حس میکنم به خدا نزدیکترم. چشمهایم آسمان را میبیند و به یاد خلق جهان می-افتم که ظلم را نمیپذیرد و این به یاد من میاندازد که هر کس با ظلم میجنگد، دارد در کنار خدا می جنگد."» ابوهادی ادامه میدهد: «بعد از شنیدن این پاسخ، از ترسی که از ابتدای آمدن همراهم بود خلاص شدم. حس کردم خدا به من قدرتی داد و این قدرت اضافه شد و اضافه شد تا تبدیل شدم به یک رزمندهی حقیقی و یک نیروی مقاوم. هنوز هم همان روحیهی اعتماد به نفس را در خودم دارم. امروز من خودم پنج پسر دارم و حاضرم همهی آنها را (با نهایت شادی) در راه این آرمان مقدس فدا کنم.»



ادامه دارد ...

مترجم: وحید خضاب


[مطالب مندرج در این سلسله مطالب لزوما مورد تأیید اسلام تایمز و مترجم نیست و تنها به جهت حفظ امانت به صورت کامل نقل شده است. خصوصا مطالب مرتبط با نیروهای ایرانی و یا سران مقاومت، نیازمند تأیید از سوی مراجع ذی صلاح است.]
مرجع : سايت خبری رجا نیوز
کد مطلب : ۵۸۶۲۱۹
ارسال نظر
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما

منتخب
پیشنهاد ما