چکيده
انديشة صهيونيسم به سرعت زاده نشد، بلکه همانند هر پديدة اجتماعي ديگر، در بستر زمان و درپي شکلگيري حوادث گوناگون تولد يافت. زمينههايي که به زايش صهيونيسم انجاميد، در گوشه و کنار جهان روي داد، و پيش از آنکه به شکل اسرائيل غاصب (رژيم اشغالگر قدس) ظهور کند، در خارج از فلسطين اشغالي قوام يافت؛ بنابراين جاي تعجب نيست که کنفرانس بال در 1898 در سوئيس ازسوي صهيونيستها به رهبري «هرتصل» تشکيل و در آن رسماً صهيونيسم زاده شود و انديشة تشکيل يک دولت يهودي شکل گيرد. پس از آن، صهيونيستها کوشيدند با تلاشهاي ديپلماتيک، تصميمات کنفرانس بال را به اجرا درآورند؛ ولي ناکامي آنان، «وايزمن» را پس از مرگ هرتصل بر آن داشت تا با اتخاذ شيوههاي عملي مانند تشويق به مهاجرت به فلسطين در تحقق دولت يهودي بکوشند.
البته نرمش و همکاري ترکهاي جوان در امپراتوري عثماني با صهيونيستها، راه را براي اجراي مقاصد صهيونيستي گشود. افزون بر آن، با بروز و تشديد اختلافات ميان ترکها و شکست و فروپاشي امپراتوري عثماني در جنگ جهاني اول، خيانت انگليسيها به اعراب و حمايت بيدريغ از صهيونيسم، درخت شوم صهيونيسم و اسرائيل غاصب را بارور کرد.
اعلامية بالفور يا موافقت دولت انگليس با درخواست صهيونيستها براي تشکيل يک دولت يهودي در فلسطين، پاية سياستهاي آيندة انگليس در فلسطين را بنا نهاد. از آن پس کنفرانس ورساي، جامعة ملل و ميثاق آن را به تصويب رساند، جامعة ملل، کشورهايي را که بايد تحت قيوميت قرار گيرند، تعيين و کنفرانس سانريمو، دولتهاي قيم را مشخص کرد. نتيجة اين تحولات، قيوميت انگليس بر فلسطين بود. انگليس در دوران قيوميت با اقدامات مختلف، زمينة اجراي وعدة بالفور و تأسيس دولت اسرائيل را فراهم آورد. در جريان جنگ جهاني دوم و بهويژه پس از آن، با ضعف امپراتوري انگليس، حمايتهاي همه جانبة آمريکا، جانشين حمايتهاي انگليس از صهيونيست شد؛ ازاينرو آمريکائيان با جانبداري از قطعنامة سازمان ملل متحد دربارة تقسيم فلسطين، دست صهيونيستها را براي توسل به زور براي تشکيل دولت يهودي اسرائيل بازگذاشتند.
مقدمه
براي پاسخگويي به پرسشهاي پيشگفته، مقالة حاضر، در دو بخش تنظيم و تدوين شده است:
1. نخست برخي از مهمترين زمينهها و بسترهاي زايش صهيونيسم بيان شده است؛ البته اين زمينهها و بسترها گوناگون هستند؛ بهگونهايکه ابعاد مختلف اجتماعي، سياسي، اقتصادي و فرهنگي را دربر ميگيرد.
2. در بخش دوم، چگونگي تلاش صهيونيستها براي تحقق آرمان صهيونيسم (تأسيس يک دولت يهودي) به تصوير کشيده ميشود. در اين روند، عوامل ديگري مانند: اختلافات اعراب و ترکان، فروپاشي امپراتوري عثماني و قراردادهاي تقسيم آن، همچنين، تلاشهاي دو سازمان بينالمللي (جامعة ملل و سازمان ملل) و تأثير قدرتهاي بزرگ در پيدايي اسرائيل مورد بررسي کنجکاوانه قرار ميگيرد.
چيستي صهيونيسم
صهيون در زبان عبري، به معناي پر آفتاب و نيز نام کوهي در جنوب غربي بيتالمقدس است. کوه صهيون زادگاه و آرامگاه داود پيامبر(ع) و جايگاه سليمان (ع) بود. گاه اين واژه نزد يهوديان بهمعناي شهر قدس، شهر برگزيده و شهر مقدس آسماني بهکار ميرود؛ ولي در متون ديني يهود، صهيون به آرمان و آرزوي ملت يهود براي بازگشت به سرزمين داود(ع) و سليمان(ع) و تجديد دولت يهود اشاره دارد؛ بهعبارتديگر صهيون براي يهود، سمبل رهايي از ظلم، تشکيل حکومت مستقل و فرمانروايي بر جهان است؛ ازاينرو يهوديان خود را فرزندان صهيون ميدانند.
صهيونيسم به جنبشي گفته ميشود که خواهان مهاجرت و بازگشت يهوديان به سرزمين فلسطين و تشکيل دولت يهود است. صهيونيسم مانند شووينيسم (ناسيوناليسمافراطي) است که با خوار شمردن ملتها و نژادهاي ديگر و با غلو در برتري خود، درپي دستيابي به قدرت سياسي است. اين جنبش در نيمة نخست قرن سيزدهم ش./ نيمة دوم قرن نوزدهم م. در اروپا پا به عرصة حيات گذاشت؛ ولي واژة صهيونيسم، نخستين بار ازسوي «تئودور هرتصل» به کار رفت و سپس «ناحومساکولو» - مورّخ صهيونيست - در کتاب «تاريخ صهيونيست» از آن سخن گفت.
صهيونيسم فقط داراي ابعاد و معاني سياسي (صهيونيسم سياسي) نيست؛ بلکه ابعاد و معاني ديگري همچون: صهيونيسم کارگري، فرهنگي، دموکراتيک، راديکال و توسعهطلب را نيز دربرميگيرد. مشهورترين تقسيم صهيونيسم، طبقهبندي آن به دو بخش سياسي و فرهنگي (ديني) است. صهيونيسم سياسي خواهان بازگشت يهوديان به فلسطين است که با تدوين کتاب «دولت يهود» ازسوي هرتصل در 1263ش./ 1894م. زاده شد؛ اما صهيونيسم فرهنگي، مخالف مهاجرت يهوديان در قرن چهاردهم ش./20 م. به فلسطين است؛ زيرا در انتظار انسان رهاييبخش در آخرالزمان نشسته است تا يهوديان و تمام اديان را به سرزمين ابراهيم(ع) و موسي(ع) يا سرزمين نجات بازگرداند.
صهيونيسم به ديني و غيرديني نيز تقسيم ميشود. صهيونيسم ديني، انديشهاي است که اعتقاد دارد بازگشت به سرزمين موعود، در زمانيکه پروردگار مشخص کرده است و به شيوهاي که او تعيين ميکند، انجام خواهد شد و اين کار به دست بشر انجامپذير نيست. پيروان اين انديشه، گروهي يهودي (صهيونيسم) و شماري عيسوي (صهيونيسممسيحي) هستند. درمقابل، در صهيونيسم غيرديني و غيريهودي، کساني جاي دارند که با تکيه بر استدلالهاي تاريخي، سياسي و علمي به اسکان يهوديان در فلسطين مشروعيت ميبخشند، اين همان صهيونيسم لاييک (غيرديني) است که تنها مفاهيم سياسي خويش را به زبان دين بيان ميکند؛ بنابراين صهيونيسم همواره به معناي يهوديت نيست؛ بلکه گاه به مفهوم حرکتي براي غيريهودي کردن يهوديت نيز بهکار ميرود.
يهودستيزي
صهيونيستها مدعياند که صهيونيسم، پاسخي به يهودآزاري است. به عقيدة آنها، دولتها و ملتها به بيماري علاجناپذير يهودستيزي دچار شدهاند؛ بنابراين يهوديان را در هر کجا باشند، عنصر بيگانه بهحساب ميآورند و آنان را در آشکار و پنهان آزار ميدهند. «حيم وايزمن» (متوفي 1331 ش. / 1952م.) دراينباره ميگويد:
«ضديت با يهود، ميکروبي است (که) هر غيريهودي هر کجا… باشد و هر چند که خود منکر باشد، بدان آلوده است.»
به بيان ديگر، آنان يهودستيزي را بلايي ازلي و ابدي ميدانند که تنها در پناه يک دولت يهودي ميتوان از آن رهايي يافت.
صهيونيستها به نمونههاي بسياري از يهود آزاري در طول تاريخ اشاره ميکنند. از نظر آنان، يهود آزاري با شکست دولت يهودي اسرائيل و جهودا (يهودا) ، به ترتيب در 721 و 586 ق.م. ازسوي آشوريان و بابليان آغاز، درنتيجه با پراکندهشدن يهوديان به نقاط ديگر جهان ادامه يافت و بهتدريج روند رو به رشدي به خود گرفت؛ بهگونهاي که نقطة اوج آن در آلمان هيتلري به چشم ميخورد. در اين دورة طولاني، يهوديان در امپراتوري روم، کشور لهستان، روسيه تزاري و … بارها سرکوب و شکنجه شدند و تنها در سال 770 ش./ 1391 م. هفتادهزار نفر بهدليل نپذيرفتن دين مسيح(ع) در اسپانيا جان خود را از دست دادند. افزون بر آن، يهوديان همواره از حق مالکيت در برخي از مناطق جهان و نيز اشتغال در برخي حرفهها محروم بوده و اغلب در «گتو»ها به سر بردهاند.
البته اين ادعاهاي صهيونيسم بههيچوجه قابل اثبات نيست؛ زيرا نخست آنکه برخي نمونههاي تاريخي يهودآزاري مانند آنچه صهيونيستها دربارة يهودسوزي در آلمان مطرح ميکنند، بيش از حد بزرگ شدهاست. صهيونيستها دراينزمينه، با سلطهاي که بر ابزارهاي تبليغي جهان و به کارگيري آن دارند، به مظلومنمايي پرداختهاند. دوم آنکه برخي قصههاي يهودآزاري ساخته و پرداختة يهوديان و صهيونيستها است. با اين هدف که به روند مهاجرت يهوديان به فلسطين و تأسيس يک دولت يهودي شتاب بخشند. «ديويد بنگوريون» (متوفي 1352 ش./ 1972م.) اعتراف ميکند:
اگر قدرت داشتم، عدهاي يهودي را به کشورهاي مختلف ميفرستادم تا يهودآزاري را تعمداً بهوجود آورند.
شواهد ديگري بر نادرستي ادعاهاي صهيونيسم دراينباره وجود دارد؛ ازجمله:
1. مهاجرت و پراکندگي يهوديان، اغلب به دلخواه آنان و با هدف اقتصادي بهسوي پررونقترين سرزمينها صورت گرفته است.
2. يهوديان همواره در پهنهاي گسترده از خاک امپراتوري عثماني در صلح و آرامش ميزيستهاند.
3. يهوديان در بريتانيا، فرانسه و آلمان قرون وسطا مورد آزار نبودهاند؛ حتي پس از عصر نوزايي، وضع اجتماعي آنان بهبود يافت.
4. رنج و دردي که ميليونها بردة آفريقايي سياهپوست در انتقال و اسکان اجباري به غرب متحمل شدهاند، بيش از رنج و دردي است که بر يهوديان وارد آمدهاست. جالب اينکه صاحبان برخي از کشتيهاي حاملِ بردگان، سوداگران و بانکداران يهودي بودهاند.
5. وقوع يهودآزاري را در حد پاييني ميتوان پذيرفت که آن هم به ويژگيهاي فردي و اجتماعي يهوديان مانند جمعگريزي و اشتغال در مشاغل غيرمولد، چون رباخواري باز ميگردد و نيز ريشه در منازعه دايمي کليسا و کنيسه دارد. به هر روي، نقش يهودآزاري ساختگي در تولد صهيونيسم آنچنان بزرگ بود که هرتصل آنرا موهبت الاهي ناميد. اگر صهيونيسم محصول يهودآزاري است، پس چرا صهيونيسم به نوعي يهودآزاري از راه تبعيض بين يهوديان سفاردي و اشکنازي مبدل شده است؛ پرسشي که صهيونيست همچنان آن را بيپاسخ گذاشتهاست.
تحول امپرياليسم
صهيونيسم، مولد دوران تحول و انتقال سرمايهداري غرب به مرحلة امپرياليسم نيز بهشمار ميرود. در اين دوره، همة قدرتهاي بزرگ براي تأمين منافع استعماري، فعالانه درپي يافتن جاي پايي محکم در خاورميانه شدند. براي دستيابي به اين هدف، نخستينبار «ناپلئون بناپارت» (امپراتور فرانسه) به جلب همکاري يهوديان عليه امپراتوري عثماني دست زد که در اين کار توفيقي بهدست نياورد؛ سپس «بيسمارک» (صدراعظم سابق آلمان) براي پاسداري از خط راهآهني که قرار بود از برن - شهري در آلمان - به بغداد کشيده شود، به جذب و به کارگيري يهوديان پرداخت.
اما سرانجام اين انگليس بود که به آرزوي ديرينهاش، يعني خلق انديشة صهيونيسم و ترغيب يهوديان اروپاي شرقي، روسيه و غرب، براي مهاجرت به فلسطين و تشکيل يک دولت يهودي - که حافظ منافع آن کشور باشد - دست يافت.
دلايل بسياري در تأييد نقش قدرتهاي بزرگ استعماري، بهويژه انگليس در پديدآمدن صهيونيسم و رژيم اشغالگر قدس در دست است؛ براي نمونه در1219 ش./ 1840 م. روزنامة تايمز لندن اعتراف کرد که پيشنهاد استقرار يهوديان در سرزمين فلسطين مورد حمايت پنج قدرت بزرگ جهاني است؛ سپس هرتصل فاش کرد:
«بازگشت به سرزمين پدرانمان…از بزرگترين مسائل سياسي مورد علاقه قدرتهايي است که در آسيا چيزي ميجويند.»
اما همانگونه که گذشت، انگليس گوي سبقت را از قدرتهاي ديگر اروپايي ربود و با ابداع انديشة صهيونيسم زمينة تأسيس رژيم غاصب اسرائيل را فراهم آورد؛ بهبيان ديگر پس از يک منازعة طولاني ميان صهيونيستها، سرانجام صهيونيستهاي انگلوفيل ، جناح وابسته به وايزمن به تثبيت فلسطين - مکان موردنظر انگليس - بهعنوان جايگاه نهايي يهوديان موفق شدند.
يهوديان تنها نامزد تشکيل دولتي حافظ منافع غرب در منطقة حساس و استراتژيک خاورميانه بودند؛ زيرا به عقيدة (لرد ارل شافتسبري هفتم) «Seventh Eart Shafes bury »،
- که از رجال سياسي بريتانيا و نيز يک صهيونيست مسيحي بود - اسکان يهوديان در فلسطين نه تنها براي انگلستان که براي سراسر دنياي متمدن (غرب) سودمند خواهدبود. هرتصل نيز بر آن بود که يهوديان ميتوانند حلّال مشکل غرب در خاورميانه باشند. ماکس نوردو از صهيونيستهاي معروف معتقد بود:
«ما فرهنگ اروپايي را… همچنان حفظ خواهيم کرد… ما به اين فکر که بايد آسيايي شويم ميخنديم.»
پيشتر نيز يک کشيش مسيحي پيشنهاد کرده بود که براي حفاظت از هندوستان زير سلطة انگليس، لازم است يهوديان در فلسطين ساکن شوند. بههرحال، صهيونيستها خود را مشعلدار تمدن غرب ميدانند که در تلاش است دموکراسي را در خاورميانه و قلب آن حاکم کند.
نتيجه اينکه نيازهاي فرهنگي، سياسي، اقتصادي و نظامي غرب، بهويژه انگليس، سبب پديدآمدن جريان فکري صهيونيسم و اسکان يهوديان در فلسطين گرديد؛ جرياني که با غيرديني (= سياسيکردن) يهوديت، درپي تحقق و حفظ منافع استعماري در خاورميانه برآمد؛ درحاليکه يهوديت ديندار ممکن بود براي غرب خطر آفرين باشد.
سرمايهداري يهود
از اواخر قرن دهم ش./ شانزدهم م. يهوديان سفاردي از اسپانيا و پرتقال طرد شدند و در کشورهاي عثماني، هلند و فرانسه سکونت گزيدند. آنان بهدليل مهارت در بانکداري و با بهرهمندي از روابط تنگاتنگي که با سفارديهاي عثماني داشتند، بهآساني به عرصة تجارت جهاني وارد شدند و بدينسان، نخستين گام را در شکلدهي به بورژوازي يهود برداشتند. در قرن يازده ش./هجدهم م. نيز با ارتقاي وضع اجتماعي اروپاييان، موقعيت يهوديان، بهويژه در عرصة اقتصادي بهبود يافت. اين امر به تلاش بيشتر بخشي از يهوديان براي رهايي از نظام گتو و ادغام در جوامع غربي و رويآوردن به مشاغل مولد و درنتيجه، گسترش و تثبيت قشر بورژوازي يهود منجر گرديد.
بورژوازي يهود به شکلهاي گوناگون در پديدآوردن صهيونيسم مؤثر افتاد که مهمترين آنها عبارتند از:
1. بورژوازي يهود، همگام و همراه با رشد و تکامل سرمايهداري غرب و همانند آن، همة جهان را بازار مصرف خود ميپندارد. در آن زمان، هرچند امپراتوري عثماني از ضعف اقتصادي رنج ميبرد، اما بهدست آوردن بازار داخلي آن به سادگي امکانپذير نبود و اين امکان با مهاجرت بيشتر يهوديان به عثماني - سرزميني که از نيروي کار ارزان عرب بهرهمند بود - فراهم ميآمد. افزون بر اين، چنين اقدامي يهوديان غيرفعال اقتصادي و بيعلاقه به سرمايهگذاري را به عناصر فعال اقتصادي در امپراتوري عثماني تبديل ميکرد و يهوديان باقي مانده در غرب را نيز بهسوي فعاليتهاي اقتصادي و سودآور سوق ميداد.
2. سرمايهداري يهود براي جلوگيري از افزايش تقاضاي مالي يهوديان فقير که به کاهش ثروت آنان ميانجاميد، خواهان طرد آنها بودند؛ ازاينرو با تشکيل دولت اسرائيل، ادارة دولت يهودي را در دست گرفتند؛ بنابراين بورژوازي يهود، هم در راندن يهوديان از اروپا و هم در ادارهکردن آنان در فلسطين اشغالي نقش اساسي داشتهاست.
3. بورژوازي يهود در آغاز خواهان مهاجرت يهوديان به فلسطين نبود؛ بلکه به اعتراف «حيم وايزمن»، اوگاندا بيشتر مورد علاقه بازرگانان يهودي بود. در مرحله بعد نيز بورژوازي يهود درپي مهاجرت همة يهوديان به فلسطين نبود؛ بلکه خواهان آن بود که شمار يهوديان به اندازهاي کاهش يابد که به رفاه اقتصادي آنان در غرب لطمهاي وارد نسازد. «ناحوم ساکولو» دراينباره اعتراف ميکند که صهيونيسم نه بهعنوان يک نهضت، بلکه بهعنوان يک اقدام مالي و سرمايهداري ظهور کردهاست؛ البته يافتن مکاني براي خوشگذراني و نيز دستيابي به کنترل مجدد يهوديان از ديگر هدفهاي بورژوازي يهود در خلق صهيونيسم شمرده شدهاست.
ادبيات سياسي
پيش از تولد صهيونيسم سياسي، صهيونيسم ادبي پديد آمد و نخستين جرقههاي سياسيکردن دين يهود را برافروخت؛ به ديگر سخن، صهيونيسم، نخست در عرصة زبان، گفتار و انديشه و آنگاه در عرصة سياست قد برافراشت. در اين روند، صهيونيسم ادبي، زبان عبري را به خدمت گرفت و در گسترش آن کوشيد و يهوديان عبري زبان را مورد تشويق و پاداش قرار داد. درپي اين تلاش چند صد ساله، زبان عبري که به گفتة «بنگوريون» يک زبان ناگويا بود و در قلبها ميزيست و به نماز، شعر و ادبيات مذهبي اختصاص داشت، به جايگاهي دست يافت که ديگر تنها زبان زمان گذشته نبود، بلکه زبان آينده، زبان رستاخيز و زباني بود که ميتوانست يهوديان را بهعنوان يک ملت يگانه در زير بيرق خويش گرد آورد.
در عرصة قلم، انديشه و هنر، داستان، رمان و نمايشهاي بسيار پديد آمد که به ايفاي نقش در تولد صهيونيسم پرداختند؛ ازجمله اشعار مذهبي «يهود بنهالهوي» (متوفي519 ش./ 1140 م.) به سود مقاصد صهيونيستي به کار رفت. کتاب «تلمود» (نگارش 1129 ش. / 1750 م.) انديشة بازگشت به ارض موعود را رواج داد. بنجامينديزرائيلي Benjamin disraeli )) در رُمان «ديويد آلروي» (تأليف 1212 ش./ 1833 م.) شکلي از نژادپرستي افراطي يهودي را به تصوير کشيد. «زيگموند فرويد» (متولد 1235 ش./ 1856م.) بر لزوم اجراي تربيت صهيونيستي تأکيد ورزيد. جورج اليوت(Georg Eliot ) در رمان «دانيل دروندا» (Daniel Deranda) (تدوين 1255 ش./1876 م.) که مهمترين سند ادبي صهيونيسم بهشمار ميرود، ناممکن بودن ادغام يهوديان در تمدنهاي ديگر را گوشزد کرد. افزون بر اين تلاشها، نگارش «دايرةالمعارفصهيونيسم و اسرائيل» (تأليف 1259 ش./ 1880 م.) به سهم خويش، زمينهساز صدور اعلاميه بالفور گرديد و آن نيز از زمينههاي اساسي تأسيس اسرائيل بهشمار ميرود.
برخي از افسانهها نيز در پديدآوردن صهيونيسم دخيل بودهاند. مهمترين اين افسانهها، افسانة «يهودي سرگردان» يا «يهودي دورهگرد» است. اين افسانه براي نماياندن زندگي سراسر آميخته با رنج، محنت، سرگرداني و بيپناهي يهوديان بهکار رفت و بهتدريج زمينة ذهني ضرورت تلاش براي رهايي يهوديان صهيونيست را در اواخر قرن دوازدهم ش./ نوزدهم م. فراهم آورد.
ادبيات صهيونيستي تنها به ترسيم چهرة يهوديان يا يهوديان ناراضي نپرداخته، بلکه گاه کوشيده است چهرهاي نيک و انساني از يهوديان بهدست دهد تا آنان راه کسب امتيازات اجتماعي بيشتري را بازيابند و آن را براي ظهور صهيونيسم بهکار گيرند. درمجموع، ادبيات صهيونيستي کوشيده است تا با رواج همبستگي يهوديان جهان، مبارزه با تبليغات ضدصهيونيستي، رنج و ستمديدگي يهوديت را به تصوير کشد و به پندار خود، وحشيگري اعراب عليه يهوديان را نمايان سازد و به ترويج انديشة برتري قوم يهود بپردازد.
شخصيتهاي صهيونيستي
شخصيتها و نخبگان بسياري در پديدآمدن صهيونيسم نقش داشتهاند. در ذيل به نام برخي شخصيتهاي سياسي که دراينزمينه سهم بيشتري از ديگران داشتهاند و نيز به عمدة فعاليت آنها اشاره شدهاست:
1. هرتصل: وي که بنيانگذار سازمان جهاني صهيونيسم و پدر صهيونيسم بهشمارميرود، در بوداپست مجارستان بهدنيا آمد و در ادلاخ اتريش جان سپرد. هرتصل در هجدهسالگي به وين رفت و به تحصيل حقوق پرداخت. وي پس از پايان تحصيلات، بهجاي کار وکالت، پا به دنياي ادبيات و مطبوعات گذارد. در اين دوره، او به تأثير از موج تازة يهودستيزي در روسيه، لهستان و برخي کشورهاي اروپايي درپي مطالعه کتاب «مسأله يهودي» و نيز بهدنبال مشاهدة قضية دريفوس به اين نتيجه رسيد که تنها راهحل پايان يافتن يهودآزاري، گردآوردن يهوديان جهان در يک سرزمين است. هرتصل اين نظريه را در کتاب دولت يهود (چاپ 1275 ش./ 1896 م.) که در اصل نامهاي به خاندان روچيلدها است، مطرح کرد و يک سال بعد، نخستين کنگرة جهاني صهيونيسم را در شهر بال سوئيس تشکيل داد (the Bale Declaration conferenc) که هدف آن، ايجاد موطني براي يهوديان در فلسطين بود؛ درحاليکه خود به يهوديت ايمان نداشت، به شعائر مذهبي بياعتنا بود، زبان عبري نميدانست و به فرهنگ غربي خويش مباهات ميکرد.
2 . روچيلد: Edmond Rothschild (Rotschild) اعلامية (1296 ش./ 1917 م.) دولت انگليس، دربارة لزوم تأسيس دولت يهودي در فلسطين (= اعلاميه بالفور) با عبارت «لرد روچيلد عزيزم!» آغاز ميشود که خود نشان از سهم ويژه و مؤثر بارونادموند روچيلد (متوفي 1313 ش./1934م.) در تولد و حيات صهيونيسم دارد؛ همچنين او مشهور به «پدر اسکان يهوديان در فلسطين» است. اين عنوان به پاس تلاش مستمر وي در خريد زمين و املاک اعراب فلسطيني و هزينهکردن يک ميليون و ششصد هزار ليرة استرلينگ براي احداث دهکدههاي مهاجرنشين در فلسطين به او داده شد. ادموند روچيلد به خانوادهاي ثروتمند و يهوديالاصل تعلق داشت که از راه صرافي و بانکداري به ثروتي افسانهاي دست يافت، تا جاييکه اعضاي خانواده روچيلدها به سلاطين مالي مشهور شدند. اين خانوادة ثروتمند به پاس خدمات ماليشان به دولت اتريش ازسوي آن دولت به لقب «بارون» مفتخر شدند. سهم ادموند روچيلد در شکلگيري اسرائيل نيز بسيار است. او دراينباره اعتراف ميکند:
«بدون من صهيونيستها هيچکاري نميتوانستند انجام دهند.»
دولت اسرائيل نيز بهمنظور قدرداني از خدمات وي، نام او را بر يکي از بلوارهاي تلآويو نهاده است.
3. وايزمن: وي برجستهترين رهبر صهيونيستي پس از هرتصل است. خدمات او به نيروي دريايي بريتانيا ، زمينه را براي پذيرش نظريههايش دربارة لزوم تأسيس يک دولت يهودي در فلسطين، نزد مقامهاي انگليسي و نيز براي صدور اعلاميه بالفور فراهم آورد. وي پس از هرتصل، به رهبري سازمان جهاني صهيونيسم و سپس به رياست آژانس يهود در فلسطين و سرانجام به رياست جمهوري اسرائيل (= نخستين رئيسجمهور اسرائيل) برگزيده شد.
4. شافتسبري: وي يکي از برجستهترين رجال سياسي بريتانيا و نيز برادر همسر پالمرستون، نخستوزير اسبق انگليس بود. وي رياست صندوق کشف فلسطين را برعهده داشت و به پيشنهاد او، نخستين کنسولگري انگليس در بيتالمقدس تأسيس شد. شافتسبري بر پاية اين استدلال که هر ملت بايد داراي وطن باشد و سرزمين کهن از آنِ ملت کهن است، مشوق نظري و عملي مهاجرت يهوديان به فلسطين گرديد.
5 . ديزرائيلي: اين سياستمدار و نويسندة يهوديالاصل انگليسي در 1216 ش./ 1837 م. به عضويت پارلمان و سپس به رهبري مجلس عوام و حزب محافظهکار انگليس درآمد و آنگاه به نخستوزيري انگليس رسيد. ديزرائيلي بار دومي که به نخستوزيري بريتانيا رسيد، ورود يهوديان به پارلمان آن کشور در کسوت نمايندگي را قانوني ساخت و مهمتر از آن، به ابتکار شخصي خويش، سهام ترعه (کانال) سوئز را پس از دريافت وام چهار ميليون ليرهاي از «بارون ادموند روچيلد»، از «خديو مصر» خريد و آن را در اختيار دولت انگليس قرار داد و بدينسان سلطة انگليس را بر مصر، فلسطين و صحراي سينا فراهم آورد. چهل سال بعد، دولت بريتانيا به پاس قدرداني از زحمات او و ديگر صهيونيستها، فلسطين را بهعنوان سرزمين يهوديان درنظر گرفت؛ بنابراين تأثير ديزرائيلي در شکلگيري دولت يهود غيرمستقيم، ولي اساسي بود.
6. اسرائيل بير: (Israe Beer) که در سال 1223 ش./1842م. به «پل جوليوس رويتر» تغيير نام داد. او در 1195 ش./ 1816 م. به دنيا آمد و در سيزده سالگي از آلمان به انگليس مهاجرت کرد. وي به تدريج به فعاليتهاي خبري علاقهمند شد و سرانجام در 1228 ش./ 1849 م. مؤسسهاي براي گردآوري خبر در فرانسه و بلژيک تأسيس کرد تا آلمان را به خطوط تلگراف آن دو کشور متصل کند. بيست و پنج سال بعد، اين مؤسسه به يک خبرگزاري بيرقيب تبديل شد و اينگونه رويتر به ثروت و شهرتي فراوان دست يافت. وي از نخستين کساني است که در اواسط قرن دوازدهم ش./نوزدهم م. با خريد زمين در فلسطين، سنگ بناي دولت غاصب و اشغالگر اسرائيل را گذارد؛ همچنين با در اختيارداشتن سازمان بزرگ خبري رويتر، بيش از هر يهودي ديگر به شکل دهي صهيونيسم کمک کرد.
مارکسيسم و کمونيسم
يکي ديگر از عوامل شکلگيري صهيونيسم، مارکسيسم و کمونيسم است. برخي از شواهدي که دراينزمينه مورد استفاده قرار ميگيرد، عبارت است از:
الف. در عقايد کارل مارکس (متوفي 1262 ش./1882 م.) که يک يهودي بودهاست، آلمان کشوري بهشمار ميرود که گرفتار انقلاب کارگري خواهد شد و يهوديان در آن انقلاب، همانند انقلابهاي گذشته بشري، نيروهاي پيشرو خواهند بود. صهيونيستها به تأثير از مارکس، ملت برگزيدة خداوند، يعني يهوديان را همواره عامل هر حرکت پيشروانه و مترقيانه بهحساب ميآوردند. به عقيدة آنان، اين نقش پيشتازي در جريان تولد و رشد کمونيسم و نيز در فرآيند برپايي و پيروزي انقلاب کمونيستي روسيه وجود داشته است؛ زيرا بيشتر اعضاي کادر مرکزي حزب کمونيست شوروي سابق مانند «تروتسکي» يهودي بودهاند. افزون بر اين بسياري از رهبران صهيونيستي مانند «بنگوريون» از روسية تزاري - که نخستين کشور کمونيستي جهان بوده است - برخاستهاند.
ب. صهيونيستها مانند کمونيستها از ماترياليسم تاريخي مارکس در تحليل گذشته و آينده خود سود ميجويند. به گمان صهيونيستها، دوران کمون اوليه ، جلوة روزگار يهوديان پيش از حضرت يعقوب (ع) است. در دورة بردهداري، بردهداران غيريهودي مانند فرعون، يهوديان را به بردگي گرفتند. در دوران فئوداليسم و سرمايهداري، زمينداران و سرمايهداران غيريهودي بر مسند قدرت باقي ماندند و يهوديان را بهسوي کارهاي کمارزش و پستي مانند صرافي سوق دادند. «در اينجا بود که يهود لازم [ديد] که با انقلاب کمونيستي، رقبا را از ميدان به در کرده و با ايجاد يک حزب نيرومند… تمامي قدرت اقتصادي و سياسي و اجتماعي را به دست گيرد.»
بههرجهت کمونيسم، جهان را با ديدگاه مادي محض تفسير ميکند، دين را افيون تودهها ميداند، عواطف و احساسات و اخلاق را روبنا ميشمارد، حرکت تاريخ را براساس جبر تشريح ميکند، شيرازة جامعه را بر اقتصاد قرار ميدهد، براي دستيابي به هدف از هر وسيلهاي بهره ميبرد و طبقات و نه شخصيتها را تاريخساز ميداند، صهيونيسم نيز معتقد است:
1. ثروت، پايه و اساس حکومتها است؛ درنتيجه جهان را بايد از دريچة سکه و سرمايه ديد.
2. ايمان مذهبي را بايد ريشهکن و به جاي آن، ارقام و اعداد را جايگزين کرد.
3 . سياست، هيچ وجه مشترکي با اخلاق ندارد و حکومت اخلاقي محکوم به
شکست است.
4. بيگمان يهوديان براساس مشيت الاهي به آقايي و سروري جهان ميرسند.
5. طلا، برترين نيروي محرک جهاني، در دست يهوديان است.
6. از مکر، تزوير و خيانت براي نيل يا نزديک شدن به هدف ميتوان سود برد.
7. هيچ تحولي بدون دخالت و نظارت پرقدرت و نفوذ وافر يهوديان انجام نميشود.
مليگرايي
ناسيوناليسم يا مليگرايي جديد، محصول انقلاب کبير فرانسه و يکي از آثار تمدن نوين غرب است. پس از انقلاب کبير فرانسه، ميل به وطنخواهي و آرمانهاي قومي در مليتها و اقليتهاي ديني، چون يهوديت، افزايش يافت؛ ازاينرو صهيونيسم را نميتوان فرزند درد و رنج يهوديان دانست؛ بلکه اگر به يهوديان آزار و آسيبي نيز نميرسيد، باز هم تولد صهيونيسم بر پاية رشد ناسيوناليسم غربي اجتنابناپذير بود. هرتصل نيز با بيان اين «مسألة تشکيل حکومت يهودي بيش از آنکه مسألهاي مذهبي يا اجتماعي باشد، مسألهاي ملي است»، بر تأثير فزايندة مليگرايي در خلق صهيونيسم تأکيد ميورزد؛ همچنين «مارتين بوبر»، يکي از بزرگترين مناديان يهود در قرن حاضر، بر ويژگي ناسيوناليستي صهيونيسم اشاره ميکند. افزون بر اين، «آلبرت اينشتين» از زيانهاي گسترش ناسيوناليسم بر يهود بيمناک بود.
اين اعتقاد که يهوديت در روح جمعي و گروهي، زبان و دشمن و سرزمين مشترک ريشه دارد، همواره ميان يهوديان وجود داشته است؛ ولي يهوديان در گذشته به بهرهگيري از اين عناصر براي خلق دولت يهود قادر نبودهاند. سرانجام گروهي با تأکيد بسيار بر عناصر ناسيوناليستي يهود، زمينههاي ظهور صهيونيسم و تأسيس دولت يهودي را فراهم آوردند؛ البته ظهور ليبراليسم که ميل به آزادي و برابري را شدت ميبخشد، در بهبود وضع عمومي، اجتماعي و سياسي يهود و ظهور ناسيوناليسم يهودي (= صهيونيسم) تأثير بسزايي داشتهاست.
امروزه برخي انديشمندان، عناصري را که يهوديان افراطي يا صهيونيسم، بهعنوان عناصر تشکيلدهندة دولت يهود مطرح ميکنند، مورد ترديد جدي قرار دادهاند؛ زيرا:
1.صهيونيسم، جرياني غيرديني است؛ ازاينرو نميتواند با تکيه بر عناصر سازندة دين، به حيات خود مشروعيت بخشد.
2. يهود، يک نژاد نيست، بلکه يک دين است؛ آن هم ديني که پيروان پراکندهاش در هيچ نقطة جهان داراي اکثريت جمعيتي نبودهاند.
3. يهود، يک ملت نيست؛ زيرا يهوديان از عناصر تشکيلدهندة ملت، مانند زبان و دشمن مشترک برخوردار نيستند.
4. صهيونيسم با طرح قوم برگزيده بودن يهود درپي سلطه بر جهان است؛ درحاليکه برتري و برگزيدگي راستين نيز نميتواند وسيلهاي بر مشروعيت بخشيدن به رفتار سلطهگرايانه باشد.
5. اگر فلسطين قبلهگاه ويژة يهوديان است، پس چرا بيشتر يهوديان آن را نميشناخته و حتي دربارة موقعيت جغرافيايي آن نيز بياطلاع بودهاند؟
6. ناسيوناليسم صهيونيستي بهشکلي افراطي درآمده است و بشر امروز به هيچرو پذيراي تحمل ناسيوناليستي نيست که براي تحقق هدفهاي خويش، به کشتار، خشونت، ازدواج قومي و رفتار ناپسند دست ميزند.
قوم برگزيده
تفسير و نگرش خاص صهيونيستها از ايدة قوم برگزيده به شکلهاي ذيل در پديدآمدن صهيونيسم دخالت داشته است:
1. براساس متون ديني يهودي، يهود قوم برگزيدة خداوند است؛ زيرا خدا به بنياسرائيل وعدة حکومت از نيل تا فرات را داده است. اين آموزه، تفسير کلام خداوند به حضرت ابراهيم(ع) است که فرمود:
«به اخلاف تو، اين سرزمين، از رود مصر تا شط بزرگ ]يعني[ شط فرات را اعطا ميکنم.»
درواقع کتاب مقدس يهوديان، آنان را «قومي که خداوند کيفرشان داده و در همان حال برگزيده است» معرفي ميکند؛ به ديگر سخن براساس متون ديني يهوديان، آنان عطية الاهي هستند و خداوند آنان را دوست ميدارد؛ ازاينرو آنان را از ميان مردم زمين براي ادارة حکومت جهاني برگزيده است.
انديشة مذکور در شرايط عادي و در وضعيت طبيعي به پديدآمدن صهيونيسم نينجاميده است؛ بلکه بزرگنمايي و سياسيکردن آن، زايندة صهيونيسم است؛ زيرا:
الف. هرتصل بنيانگذار صهيونيسم فردي غيرمذهبي بود. وي اعتراف کرد که آرا و عقايدش متأثر از مذهب يهودي نيست؛ بلکه او انسان بيديني است. در تأييد اين اعتراف، «يوري اونري» (Uri Avnery) عضو سابق مجلس اسرائيل، بر اين نکته پاي فشرد که بيشتر جمعيت اسرائيل، بيمذهب و حتي ضدمذهب هستند.
ب. در تفسير برگزيده شدن قوم بنياسرائيل و اعطاي حکومت نيل تا فرات به آنان ازسوي خداوند، دو نظريه مطرح است:
اول: وعدة فوق که به بنياسرائيل داده شده، مربوط به زمانهاي گذشته است که خانه به دوش بودهاند و پس از مدتي اين وعده (تشکيل دولت يهود) تحقق يافتهاست.
دوم: اين وعده مربوط به آينده است؛ بدينگونه که يک منجي ظهور ميکند و يهوديان را به ارض موعود ميبرد؛ البته هنوز آن منجي ظهور نکرده است.
2. يکي از دلايل ديگر يهوديان براي اثبات برگزيده بودن خويش، ويژگيهايي است که به گمان آنان تنها در يهوديان وجود دارد. يهوديان گمان ميکنند که شباهتي به ملل ديگر ندارند و نژادشان پاکترين و خالصترين نژادها است و به اين دليل در سراسر تاريخ از پذيرش حاکميت و سلطة هر سلطاني جز پروردگار عالم سرباز زدهاند. همچنين يهوديان برآنند که قوم يهود ملتي بيمانند است و آنان نخستين مورّخان دنيا، تنها دارندگان فرهنگ مستقل در خاورميانه و جهان، گل سرسبد آفرينش، مردمي کوشا و توانا، نخستين کاشفان حکومت جهاني خدا، نژاد برتر و ملت مقدساند و بهدليل برخورداري از اين ويژگيها، بر ديگران ميبالند و خود را شايسته حکومت مستقل يا مسلط بر جهانيان ميدانند.
اگر هم بر فرض اين گمان و اعتقاد آنان درست باشد، بههيچ روي موجب پديدآمدن حقي براي تشکيل دولت يهود و سلطه بر جهان نميشود. افزون بر اين، تحقيقات نوين، نخست برخورداري يهوديان از ويژگيهاي مذکور را رد ميکند و در مرحلة بعد اگر فرض شود که اين ويژگيها در يهود وجود دارد، اثبات وجود آنها در همة يهوديان ممکن نخواهد بود؛ چنانکه «ساکولو» ميگويد:
«خلوص و ناآلودگي مطلق ]در يهود[ وجود ندارد.»
چگونه ميتوان پذيرفت که آلودگي در يهود نيست؛ درحاليکه يکي از زمينههاي پديدآمدن صهيونيسم، نجات يهود از آلودگي نژادي است؟
ازاينرو «ساکولو» بهعنوان يک صهيونيست، يهودياني را که زنان غيريهودي ميگيرند، سرزنش و نفرين ميکند و ميکوشد آنان را از اين کارِ گناه آلود باز دارد.
وعده خداوند
يهوديان مدعياند که خداوند در کتابهاي ديني به آنان وعده داده است که روزي فرزندان و بازماندگان قوم برگزيده و درهمانحال پراکنده يهود از سراسر جهان را به دور کوه صهيونِ اورشليم گرد ميآورد و آنان را براي هميشه از آوارگي نجات ميدهد و در فلسطين ساکن ميکند. خداوند اين وعده را ازسوي يک منجي الاهي محقق ميسازد؛ بنابراين نتيجه ميگيرند که بازگشت يهوديان به ارض موعود، يک آرمان مذهبي و حاکي از علاقه آنان به فلسطين و نيز نمايانگر تلاش يهوديان در همسانسازي سرنوشت همکيشان است.
دراينزمينه صهيونيستها جايگاه مذهبي فلسطين يا سرزمين موعود را بسيار بالاتر از آنچه هست، نشان ميدهند و از آن بهرهبرداري سياسي ميکنند؛ به گونهاي که «ژنرال موشهدايان» ميگويد:
«اگر کتاب مقدس به ما تعلق دارد و اگر خود را بهعنوان امت ديني کتاب [مقدس] تلقي ميکنيم، بايستي تمامي سرزمينهاي کتاب ]مقدس[ را در تملک خويش داشته باشيم.»
و به عقيده «روژه گارودي»، ايگال امير به امر خداوند و گروه خود، يعني جنگاوران اسرائيل، اسحاق رابين را ترور ميکند؛ زيرا رابين برخلاف عقايد ديني درپي آن بود که بخشي از سرزمين موعود (= کرانه غربي رود اردن) را به اعراب تسليم کند.
در نقد اين عقيده ميتوان گفت: اگر وعدة بازگشت به سرزمين موعود، کلام وحي باشد، آن بهمعناي سرزميني جغرافيايي نيست؛ بلکه اعادة صهيون به يهود، اشاره به انعقاد نوعي پيمان با خداوند است؛ ازاينرو به نظر ميرسد فلسطين هيچگاه سرزمين موعود يهودي نبودهاست. شايد ازاينرو است که مجمع اصلاح يهوديت در 1264 ش./1885 م. اعلام کرد که انتظار بازگشت به فلسطين را ندارد يا برخي از آنان گفتهاند: آمريکا و آلمان، صهيون يهوديان است؛ البته حذف کلمه صهيون در ادعية مذهبي نيز نشان از بيپايگي اين عقيده دارد که صهيون در فلسطين است.
بنابراين ادعاي صهيونيسم مبني براينکه صهيون در فلسطين است، درست نيست؛ زيرا صهيونيستها در اواخر قرن سيزدهم ش./ اوايل قرن بيستم م. فلسطين را پس از بررسي و رد مناطقي چون سورينام، کنيا، اوگاندا، قبرس، موزامبيک، آرژانتين، کنگو، آنگولا، طرابلس (ليبي) و صحراي سينا بهعنوان مکاني براي تأسيس حکومت يهود برگزيدهاند. نتيجه اينکه آنان حتي به اندازة يهوديان در انديشه فلسطين نبودهاند؛ همچنين اينکه صهيون براي صهيونيستها مهم نبوده و نيست، با اعتراف «لئو پنسکر» (Leo Pinsker)، صهيونيست مشهور به اينکه «ما فقط به قطعه زميني نياز داريم که … اعتقاد به خدا و کتاب مقدس … را به آنجا ببريم» و نيز با اين اعتراف هرتصل که تلاش او براي تأسيس دولت يهودي، يک برنامه استعماري است، روشنتر ميگردد.
افزون بر آنچه گذشت، زمينههاي ديگري نيز در زايش صهيونيسم دخيل بودهاند که در ذيل به برخي از آنها اشاره ميشود.
الف. قصه دريفوس: وي (متوفي 1314 ش./ 1935 م.) افسر يهودي ارتش فرانسه بود که در 1273 ش./ 1894 م. متهم به تحويل مدارک نظامي محرمانه و مهمي به آلمان شد. او در همين سال دستگير، محاکمه و به حبس ابد محکوم شد؛ولي در 1278 ش./ 1899 م. تبرئه و در 1285 ش./ 1906 م. به خدمت فراخوانده شد. اين ماجرا از يکسو موج تازهاي از يهود آزاري و ازسويديگر يهودگرايي را در اروپا شدت بخشيد؛ اگرچه ماجراي دريفوس نزاعي ميان گروههاي چپ و راست فرانسه تلقي ميشد، ولي صهيونيسم، آن را بهعنوان يکي از مظاهر آزار و ستم بر يهوديان مطرح کرد. همين ماجرا، اثري عميق بر افکار هرتصل گذاشت؛ بهگونهاي که وي را به يافتن راهحلي اساسي براي رهانيدن و نجات يهوديان از ظلم و ستم کشاند. درپي آن، وي طرح تأسيس يک کشور يهودي را بهعنوان راهحلي براي نجات يهوديان از يهودآزاري در کتاب «يهود و دولت» خويش به دستداد.
ب. نهضتهاي صهيونيستي: از ديگر زمينههاي ظهور صهيونيسم، تأسيس و تداوم فعاليتها و جنبشهاي صهيوني است. از مهمترين اين گروهها و جنبشها، گروه عشّاق صهيون و جنبش بيلو بودند که در نخستين سالهاي دهة 1260 ش./1890م. در روسيه پديد آمدند و به سرعت در کشورهاي ديگر گسترش يافتند.
جنبش بيلو، متأثر از آرا و نظريههاي پنسکر، رهبر عشاق صهيون بود؛ اما رنگ صهيونيستي بيشتري در مقايسه با عشاق صهيون داشت؛ بهگونهايکه نخستين مهاجرت گروهي به فلسطين از ابتکارات اين جنبش است. درمجموع، نتيجة تلاشهاي حدود پانزده سالة گروه عشاق صهيون و جنبش بيلو، ظهور هرتصل و نگارش کتاب «دولتيهود» است. هرتصل براي نيل به هدف تأسيس کشور يهودي، جنبشها و سازمانهاي پراکندة صهيونيستي را در کنفرانس بال، زير چتر سازماني واحد (= سازمانجهاني صهيونيسم) گردآورد.
ج. ملتي فرومايه: اروپاييان به يهوديان با نگاهي منفي مينگريستند. از نظر آنان، يهوديان موجوداتي پست، ملتي فرومايه، استثمارگران اصلي اقتصاد اروپا، ناتوان در همساني با ديگران، نژادي با زاد و ولد فراوان و عناصري فقير و انگل بودند و به عقيدة بالفور، آنان دشمناني بودند که حضورشان در تمدن غرب به فلاکت آن ميانجامد؛ بنابراين اروپاييان، تاب تحمل آنها را نداشتند و برآن شدند تا يهوديان را از اروپا اخراج و در يک سرزمين خارجي مانند فلسطين ساکن کنند. دراينصورت يهوديان فقير و انگل با حراست از کانال استراتژيک سوئز به ابزار سودمند براي غرب مبدل ميشدند.
د. ناهمزيستي: زندگي اجتماعي يهوديان در اروپا، با مشکلات و موانعي همراه بود. يکي از اين مشکلات و موانع اين بود که يهوديان توانايي هماهنگي و همساني با جامعة غرب را نداشته و براي پاسداري از آداب، سنن و عقايد يهودي علاقهاي از خود نشان نميدادند و چون ناچار بودند، توان و نيروي خويش را در بهسازي، عمران و آباداني تمدن غرب - تمدني که در آن عنصري بيگانه بودند - بهکارگيرند، هيچگاه خشنود نبودهاند؛ ازاينرو بهسوي نظرية تأسيس دولت مستقل يهودي - که ميتوانست آنان را از شر غرب رهايي بخشد - گرايش يافتند.
ه. حفظ هويت ديني: در دوره رنسانس و انقلاب صنعتي غرب، حصار زندگي گتويي يهوديان فروريخت. اين امر رويارويي و برخورد يهوديان با فرهنگ غيرخودي و تضعيف عقايد ديني را درپي داشت و از قدرت پاسخگويي يهوديت به نيازهاي نوين مردم يهودي کاست؛ درنتيجه گروهي که به ظاهر درپي حفظ هويت ملي و مذهبي يهود بودند، تحت تأثير عوامل گوناگون و بهويژه نفوذ استعمارگران، به سياسيکردن يهوديت، يعني آفرينش صهيونيسم پرداختند. در دستيابي به اين هدف، حفظ انسجام نسبي يهوديان و ممانعت از تفرقه آنها ضروري بود.
و. تحولات اجتماعي غرب: تحولات اجتماعي در غرب پس از عصر نوزايي، به گسترش حقوق مدني و ترويج آزاديهاي سياسي و توسعة شعارهاي برابري و برادري همگاني انجاميد. اين موضوع به يهوديان امکان داد تا در پرتو فضاي ايجاد شده به تقويت عناصر ناسيوناليستي يهوديت، همچون: نژاد، خون، مذهب، وطن و زبان يهودي بپردازند؛ براي نمونه بسط و رشد آزادي سياسي سبب دست کشيدن يهوديان آلماني از زبان محلي «يديش» و رويآوردن به زبان عبري گرديد. خلاصه اينکه بهرهگيري از عناصر ناسيوناليستي براي خلق صهيونيسم در پرتو گسترش حقوق مدني غربي بهوقوع پيوست.
ز. شکست دشمن: تجزيه و نابودسازي امپراتوري عثماني از اهداف استعمارگران بود؛ زيرا تجزية يک امپراتوري مسلمان، افزون بر اينکه شکست دشمن و حريفي ديرينه بهشمار ميرفت، بازار مصرف، مواد اوليه و موقعيت اقتصادي نويني را براي يکايک استعمارگران -ـ بهويژه بريتانيا بهعنوان بزرگترين دولت استعماري - فراهم ميآورد. به اعتراف سرهنگ «جورج گاولر» (George Gauler)، حاکم انگليسي استرالياي جنوبي، فلسطين بهعنوان محور، مرکز عصب و قلب دنيا است؛ بنابراين تصرف و تصاحب آن ازسوي هريک از کشورهاي رقيب، ضربهاي هولناک بر پيکر بريتانيا وارد ميکرد.
ح. انديشة ملت ارگانيک: ترويج انديشة ملت واحد، در باروري صهيونيسم سهيم بودهاست. در ترويج و تزريق اين انديشه، کساني مانند: «اسحاق نيوتن»
(Issac Newton ) و «روسو» ( (Rousseau داراي سهم بزرگي هستند. در نوشتههاي «کانت» (Kant ) و «فيخته» (Fichte ) نيز يهوديان بهعنوان يک ملت انداموار (ارگانيک) يا واحد معرفي شدهاند. کوششهاي آنان به نگارش کتاب سرزمين جلعاد (چاپ 1259 ش./1890 م.) و تولد سرود هاتيکوه ((Hatikvah به معناي اميد منجر شد که اولي بر لزوم اسکان يهوديان در يک سرزمين معين پاي ميفشرد و دومي بر حرکت صهيونيسم بهسوي فلسطين.
بديهي است عوامل ديگري همچون: نقش مهاجرتهاي يهوديان به نقاط گوناگون جهان، تحريف متون ديني و سکوت روحانيان مذهبي و نيز خاموشي و بيتفاوتي مسلمانان و حکومتهاي اسلامي در پديدآمدن صهيونيسم را نبايد به فراموشي سپرد.
تا کنفرانس بال در 1277 ش./1898 م. زمينههاي ذهني و فکري انديشة يک دولت صهيونيستي فراهم آمد. پس از آن حرکتهاي عملي و عيني قابل توجهي ازسوي صهيونيستها براي تأسيس يک دولت يهودي آغاز و به انجام رسيد که به برخي از مهمترين آنها ميپردازيم:
منشورگرايي
فاصلة زماني ميان کنگرة اول (1276 ش./1897 م.) تا کنگرة هشتم (1286ش./1907م.) صهيونيستها، مرحلة نخست ديپلماسي صهيونيستي در نيل به تشکيل دولت يهودي را دربر ميگيرد که طي آن، تلاشهاي ديپلماتيک وسيعي براي اجراي اعلامية کنفرانس بال (The Bale Declaration conference) صورت گرفت. به اين دوره - که به تلاش براي کسب مجوز (منشور) از سلطان عثماني به منظور تأسيس يک دولت يهودي در فلسطين محدود شد - «دوران منشور» و به طرفداران آن، «منشورگرايان» لقب دادهاند.
اعلامية کنگره بال که از يک مقدمه و چهار ماده تشکيل ميشد، تأسيس کشوري يهودي در فلسطين را هدف صهيونيسم اعلام کرد. کنفرانس مزبور براي تحقق اين اهداف، راههاي ذيل را پيشنهاد کرد.
1. تسريع ]در[ مستعمرهکردن فلسطين ازسوي کارگزاران کشاورزي و صنعتي يهود به روال مناسب.
2.سازماندهي و گردآوري تمامي يهوديان بهوسيلة مؤسسات خاص محلي و بينالمللي، متناسب با قوانين کشور.
3. تقويت و بارور کردن احساسات و وجدان ملـّي يهود.
4. برداشتن گامهاي مقدماتي مورد لزوم جهت کسب رضايت حکومت ]عثماني[ براي رسيدن به هدف صهيونيسم.
ماده اول و چهارم اعلامية بال، لزوم دست زدن به اقدامات ديپلماتيک را براي تحقق هدف تشکيل دولت يهودي مورد تأکيد قرار داد؛ البته پيش از برپايي کنفرانس بال، فعاليتهاي سياسي چندي براي قانعساختن سلطان عثماني به منظور مهاجرت يهوديان به فلسطين بهعنوان بستر لازم براي برپايي دولت يهودي صورت گرفت؛ از آن جمله:
الف. گروهي از عشّاق صهيون در 1260ش ./ 1881 م. از دولت عثماني خواستند که به يهوديان اجازة مهاجرت به فلسطين داده شود.
ب. لاورنس اليفانت Laurence oliphant)) ، صهيونيست انگليسي در 1261 ش./ 1882 م. از طريق سفير آمريکا در عثماني، از سلطان عثماني، سفر و مهاجرت يهوديان به فلسطين را تقاضا کرد.
ج. سر ساموئل مونتاگو( (Sir Samuel montagu، صهيونيست سرمايهدار انگليسي در 1272 ش ./ 1893م. تقاضايي را با امضاي مسوولان اجرايي و دبيران شاخههاي عشّاق صهيون، براي سلطان عثماني فرستاد که در آن، خواهان لغو ممنوعيت مهاجرت يهوديان به فلسطين و خريد زمين ازسوي آن دولت شد.
د. همچنين هرتصل در 1275 ش./ 1896 م. و برخي ديگر از رهبران انگليسي صهيونيسم، مانند اسرائيل زانگويل «Israel Zangwill» و هربرت بنتويج
(Herbert Bentwich) به پايتخت کشور عثماني مسافرت و خواستههاي صهيونيسم را مطرح کردند؛ اما سلطان عبدالحميد همة درخواستهاي مذکور را رد کرد.
پس از آنکه اقدامات سياسي هرتصل و ديگر رهبران صهيونيسم در جلب نظر مساعد سطان بينتيجه ماند، آنان کوشيدند تا حمايت عملي دولتهاي غربي را از تلاشهاي ديپلماتيک خويش بهدست آوردند. ويليام دوم ـ قيصر آلمان ـ نخستين رييس يک کشور اروپايي بود که مورد استفاده و بهرهبرداري صهيونيستها براي جلبنظر سلطان عثماني قرار گرفت؛ ولي اينبار نيز صهيونيستها پاسخي دلخواه از سلطان دريافت نکردند. در برابر، قيصر آلمان آنان را مورد حمايت مالي و سياسي دولت خويش قرار داد. ملاقات هرتصل در 1280 و 1281 ش./1901 و 1902 م. با سلطان نيز نتيجهاي درپي نداشت؛ ازاينرو صهيونيستها بيش از گذشته از دستيابي به فلسطين از طريق تلاشهاي سياسي نااميد و سرخورده شدند؛ ازاينرو انديشة مهاجرت به مکاني غير از فلسطين يا «صهيونيسم بدون صهيون» مطرح شد. با اينهمه، سه سال پس از مرگ هرتصل (1286 ش./1907 م.)، همچنان تلاشهاي ديپلماتيک براي تأسيس يک دولت يهودي ادامه يافت.
عملگرايي (Pragmatism)
مرحلة دوم ديپلماسي صهيونيستي، از 1286 ش./1907 م. آغاز و در 1293 ش./ 1914م. به پايان رسيد. ديپلماسي جديد، همانند ديپلماسي پيشين فعال نبود؛ زيرا اقدامات عملي نيز براي نيل به هدف صهيونيستي بهکار گرفته شد و اين موضوع به کاهش فعاليتهاي ديپلماتيک گذشته انجاميد؛ به ديگر سخن، از کنگرة هشتم صهيونيستي (1286 ش./1907م.) اين انديشه که «پيش از گرفتن منشور از سلطان عثماني، نبايد فعاليت عملي براي مستعمرهساختن فلسطين آغاز شود»، جاي خود را به ضرورت نفوذ و رخنة تدريجي و عملي بدون کسب مجوز در فلسطين، با هدف در دستگرفتن حيات اقتصادي بهعنوان مهمترين راه براي استعمار کامل سپرد. چنين تحولي بهمعناي پايان عمر منشورگرايان به رهبري هرتصل و هوادارانش و آغاز حيات سياسي عملگرايان به رهبري کساني چون «حيم وايزمن» بود.
افزون بر اين، از 1287 ش./1908 م. راه براي اجراي نقشههاي عملگرايان بيش از گذشته فراهم آمد؛ زيرا نخست اينکه عبدالحميد بنعبدالحميد، سي و چهارمين سلطان امپراتوري عثماني، در 1287 ش./1908 م. ازسوي ترکهاي جوان از سلطنت خلع شد و دوم با انقلاب ترکهاي جوان و برکناري سلطان، ترکهاي جوان ادارة کشور را در دست گرفتند؛ درحاليکه آنان حساسيتي به توسعهطلبي صهيونيستها نشان ندادند؛ بلکه به افزايش همکاري با آنان دست زدند و سوم، گسترش سياستهاي نژادگرايانة پانتورانيستي (پان ترکيسم)، موجب توسعة نارضايتي اعراب عثماني و کاهش مشروعيت امپراتوري نزد آنان شد. چنين اوضاع و احوالي، موقعيتي مناسب براي اجراي نقشههاي صهيونيسم پديد آورد.
مهمترين برنامة صهيونيستهاي عملگرا، اتخاذ و اجراي شيوهاي گام به گام براي افزايش مهاجرت يهوديان به فلسطين و فراهم آوردن شرايط اسکان آنان و سرانجام ساختن دهکدههاي يهودي به هم پيوسته و خلع يد و اخراج و راندن اعراب از ديار و کاشانة خويش بود. تحقق اين هدف، بدون خريد يا تصاحب زمين اعراب فلسطيني که وسيلهاي براي فراهم ساختن غذا و اسکان به شمار ميرفت، امکانپذير نبود. بههميندليل سازمان جهاني صهيونيسم در 1288 ش./1919 م. «شرکت توسعة ارضي فلسطين با مسووليت محدود» را پيريزي کرد که بعدها به کارگزار اصلي خريد زمين براي صندوق ملي يهود مبدل شد. زمينهاي خريداري شده به هيچکس حتي يهوديان فروخته نميشد؛ بلکه به آنان اجاره داده ميشد؛ البته اجارهکنندگان، حق واگذاري به غير را نداشتند.
با وجود مخالفت اعراب شهرهاي اورشليم، نابلس، حيفا، طبريه و ديگر مردم، صهيونيستها با کمک ترکها و حمايت انگليس، زمينهاي بيشتري خريدند و حتي اجازة ثبت قانوني و رسمي آنها را نيز در 1292 ش./ 1913 م. از دولت عثماني دريافت کردند. صهيونيستها براي تثبيت و مشروعيت بخشيدن به اقدامات خود، به تأسيس دو روزنامه و چند مجلة عبري، احداث شهر تلآويو در 1288 ش./ 1909 م. ساخت مدرسه، دبيرستان و کالج حيفا در 1291 ش./1912 م. و مهمتر از همه به تشکيل گروه شبه نظامي «هاشومير» در 1288 ش./1902 م. پرداختند و با کمک ترکها آن را مسلح کردند. شعار اين سازمان شبه نظامي که سهمي عمده در تأسيس اسرائيل داشت، اين بود:
«يهودا با خون و آتش سقوط کرد و باري ديگر با خون و آتش قيام خواهد کرد.»
مليگرايي عربي و ترکي
يکي ديگر از زمينههاي پيدايش اسرائيل، ازهمگسستن پيوندها و وحدت اعراب و ترکان است که حاصل تأکيد روز افزون آنان بر ناسيوناليسم عربي و ترکي بودهاست، البته تأثير زيانبار ناسيوناليسم عربي بيش از ناسيوناليسم ترکي بود؛ زيرا ترکها به رغم پافشاري بسيار بر بسط مؤلّفههاي ناسيوناليسم ترکي، به حفظ يکپارچگي امپراتوري علاقهمند بودند؛ اما تلاش آنان در تحميل فرهنگ و زبان ترکي، اعدام برخي از رهبران جنبشهاي ناسيوناليستي عرب (چون سرکوب رهبران ناسيوناليست دمشق و بيروت ازسوي جمال پاشا)، ناتواني آنان در حفظ تماميت ارضي و دفاع از سرزمينهاي عربنشين (مانند اشغال ليبي و مراکش توسط ايتاليا و فرانسه) و نيز گرايش به نهادهاي پيش از اسلام ، انديشة جدايي کامل از عثماني را در ذهن اعراب قوت بخشيد.
ناسيوناليسم عرب از آغاز تا تکامل، اين مراحل را پشت سرگذارده است:
«در آغاز بيداري عرب نوعي پاسخ به سلطة نظامي امپرياليسم اروپا بر بخشهاي عربنشين عثماني ]و واکنش عليه[ سياستهاي غربي تنظيمات و شيوة استبدادي سلطان عبدالحميد بود… در مرحلة بعد … خواستار اعطاي خودمختاري داخلي به اعراب و ايجاد حکومت غيرمتمرکز] حکومت دو مليتي و دو نژادي ترک و عرب[ بودند…اما در مرحلة سوم که با اجراي ] گسترده[ سياست پانتورانيسم و سرکوب شديد اعراب و نيز آغاز جنگ جهاني و ضعف روز افزون عثماني در دفاع از قلمرو عربي همراه بود، ناسيوناليستهاي عرب به تدريج خواستار جدايي کامل از امپراتوري عثماني و استقرار يک حکومت واحد عربي … شدند.»
افزون بر اين، ترکان و اعراب براي از ميدان به درکردن رقيب، خود را نيازمند به حمايت مالي و سياسي صهيونيستها و انگليسيها ميديدند. اين موضوع به تضاد رو به رشدي که ميان اعراب و ترکان پديد آمده و آنان را ناتوان ساخته بود، شدت بخشيد؛ تضادي که زمينة رخنه و سوء استفادة صهيونيستها و حاميانشان را فراهم ميکرد. بهرهبرداريهاي صهيونيستها از اين وضعيت عبارت بود از:
1. پس از رويکار آمدن «انور پاشا»، نفوذ صهيونيستها در ترکان افزايش يافت؛ بهگونهاي که يک سال بعد، از سيزده وزير کابينة «سعيد حليم پاشا»، چهار وزير کار و امور اجتماعي (پساريا افندي)، بازرگاني و کشاورزي (نسيم مازلياح)، پست و تلگراف (اوسقمان افندي) و دارايي (جاويد بيک) يهودي بودند؛ درحاليکه در همين کابينه، تنها يک وزير عرب (سليمان بستاني) حضور داشت.
2. برخي از مسلمانان عضو فراماسونري به انجمن مخفي(تأسيس 1254 ش./ 1875م.) پيوستند که نخستين تلاش سازمانيافتة ناسيوناليسم عربي عليه ترکان عثماني بود. اين انجمن در برانگيختن حس عربيت و گسترش روحية ناسازگاري با پانترکيسم سهمي بسيار داشت. فراماسونري نيز به اعتراف صريح پروتکلهاي 1، 3، 5، 9،10، 11، 12 و 15 صهيون، ساخته و پرداختة يهوديت جهاني است؛ بهعلاوه دريافت مجوز ثبت قانوني زمينهاي خريداري شده ازسوي يهوديان، بيش از پيش اعراب را به لزوم همکاري با انگليسيها و صهيونيستها سوق داد؛ ازاينرو پيشنهاد اتحاد و همکاري ميان مسلمانان و يهوديان ازسوي اعراب مطرح و مذاکراتي انجام شد؛ البته از 1292 ش./1913م. صهيونيستها از همکاري با ترکهاي جوان براي سرکوب نهضت عربي خودداري کردند؛ زيرا به ادامة حمايت انگليس نيازمند بودند وانگليس براي از پاي درآوردن عثماني به نهضت عربي نيازمند بود.
جنگجهاني اول
جنگجهاني اول يا جنگ بزرگ، فرصتي طلايي براي جنبش صهيونيسم بود؛ زيرا امپراتوري عثماني، يعني مهمترين مانع تأسيس دولت يهودي، فروپاشيد. در مقابل، انگليس پرحرارتتر از گذشته به حمايت از خواستههاي نهضت صهيونيسم پرداخت. اين حوادث تلخ را ميتوان با مروري بر برخي رويدادهاي دوران جنگ - که در زير ميآيد - دريافت:
الف. در 1293ش./1914 م. انگليسيها مذاکراتي را با حسين، شريف مکّه براي بسيج اعراب عليه ترکان عثماني آغاز کردند و اين مذاکرات با آغاز جنگجهاني اوّل با شدتي بيشتر پيگيري شد. يک ماه پس از آغاز جنگ و اندکي پس از آغاز مذاکرات ميان انگلستان (مک ماهان) و اعراب (شريف حسين)، وايزمن با بالفور و تني چند از چهرههاي دولتي انگليس ملاقات کرد و حمايت آنان و دولت انگليس را از اهداف صهيونيستي بهدست آورد.
ب. در فروردين 1294 ش./ژانويه 1915 م. «مک ماهان» موافقت دولتش را با خواستههاي «شريف حسين» اعلام کرد. در ماههاي مه و اوت (مرداد و آبان) روابط اعراب و ترکان با اعدام 32 نفر از رهبران ناسيوناليسم عرب ازسوي دولت عثماني بحرانيتر شد. «هربرت سموئل» (Herbert samuel)، وزير صهيونيست دولت بريتانيا، از اين وضعيت براي تصويب طرحش در کابينة دولت، مبني بر ضرورت سيطرة انگليس بر فلسطين از راه يهوديکردن آن سود برد.
ج. در مه 1295 ش./1916 م. دولتهاي انگليس و فرانسه، با انعقاد پيمان سري «سايکس پيکو» نقشة تقسيم بلاد عربي و منطقة آسيايي دولت عثماني را ترسيم کردند. در اين نقشه، فلسطين تحت سرپرستي يک گروه بينالمللي قرار ميگرفت. بااينحال، يک ماه بعد، شورش اعراب به فرماندهي «فيصل» فرزند شريف حسين، با تيراندازي، محاصره، اشغال پادگانهاي نظامي و تصرف شهرهاي مکه، طائف و جده وارد مرحلة جديد و حساس شد.
د. در بهمن 1296 ش./ نوامبر 1917 م. اعلامية شصت و هفت کلمهاي بالفور مبني بر تصميم دولت انگليس براي ايجاد يک دولت يهودي در فلسطين صادر گرديد. مذاکرات صهيونيستها و انگليسيها - که منجر به صدور اعلاميه مذکور شد - به دور از چشم متحدان انگليس (فرانسه و اعراب) صورت ميگرفت؛ درحاليکه در همان زمان، فرانسه با ادامة همکاري و اعراب با اشغال مناطقي چون عقبه، وفاداري خود را براي تداوم اتحاد با انگليس و پيروزي متفقين به نمايش گذاشته بودند.
هـ . انگليس بهرغم وعدههاي گذشته، دو ماه پيش از متارکة جنگ
(1297ش./ 1918م.) به يک گروه صهيونيستي به رياست «وايزمن» اجازة بازديد از فلسطين را داد و بيدرنگ پس از آن، ادارة فلسطين را به يک حکومت نظامي تحت رياست «ژنرال اللنبي» سپرد. بااينحال در ماه نوامبر/ بهمن با ارسال تلگرافي به شريف حسين و صدور بيانية مشترک با فرانسه، همچنان به اعطاي استقلال به اعراب تأکيد ورزيد.
حاصل حمايتهاي بيدريغ انگليس از صهيونيستها، افزايش شمار يهوديان مهاجر به فلسطين بود که از 5% در 1279 ش./ 1897 م. به 10% در 1297 ش./ 1918م. يعني به رقم 56000 نفر رسيد. از ديدگاه صهيونيسم، افزايش جمعيت يهوديان در فلسطين براي تشکيل دولت يهودي امري اجتناب ناپذير بود.
پيمان سايکس - پيکو
در تير 1293 ش./ آوريل 1914 م. نخستين دور ملاقات و مکاتبات ميان انگليسها و عربهاي مخالف عثماني صورت گرفت که نتيجة آن، آغاز مکاتبات هشتگانة «شريف حسين» و «مک ماهان» بود؛ اما انگليس بدون توجه به تعهدي که دربارة کمک به تشکيل حکومت مستقل عربي پذيرفته بود، مذاکرات محرمانهاي را نخست با فرانسه (دي 1294ش./اکتبر 1915م.) و سپس با روسيه و فرانسه (خرداد 1295ش./1916 م.) آغاز کرد که سرانجام به دستيابي انگليس و فرانسه به يک فرمول موقت (ارديبهشت 1295ش./ فوريه 1916 م.) و سپس تصويب فرمول دايم (پيمان سايکس پيکو) ميان سه کشور روسيه، انگليس و فرانسه دربارة تقسيم بلاد عربي امپراتوري عثماني انجاميد.
جزئيات توافق سايکس - پيکو در خرداد، تير و مرداد 1295 ش./مارس، آوريل و مه 1961 م. به تصويب دولتهاي روسيه، فرانسه و انگليس رسيد و در دي / اکتبر همان سال و نيز طي سالهاي 1296 و 1297 ش./ 1917 و 1918 م. تغييرات و اصلاحاتي در آن ازسوي دول مزبور انجام شد؛ اما در مجموع، اين توافقنامه - که حاصل يازده نامة رسمي و اقدامات ديپلماتيک سه کشور بود - داراي دوازده مادّه است. طرح نخستين (فرمول موقت پيمان) ازسوي «سر مارک سايکس» نمايندة پارلمان و معاون وزيرجنگ انگليس و «جورج پيکو» کنسول فرانسه در بيروت فراهم آمد؛ ولي مبادلة اسناد و همچنين تغييرات بعدي آن ازسوي «سازوف» (Sazonov )، «سرادواردگري» (Sir Edward Grey )، «پالئولوگ» (Paleologue) و ...، يعني نمايندگان سياسي سهکشور انجام شد.
براساس موافقتنامة سايکس - پيکو، جهان عرب به چند بخش تقسيم و هر بخش به کشوري بزرگ واگذار شد:
1 . اردن، جنوب عراق و سوريه تا مرزهاي ايران و خليج فارس و نيز بنادر عکّا و حيفا به انگليس واگذار شد.
2 . قسمت اعظم سوريه، نوار شمالي عراق، بخشهايي از آناتولي جنوبي در اختيار دولت فرانسه قرار گرفت.
3 . آناتولي شرقي و بخش وسيعي از شمال کردستان به روسيه سپرده شد.
4 . تمام سرزمين فلسطين، جز بنادر عکّا و حيفا، منطقهاي بينالمللي دانسته شد.
پيمان سايکس پيکو، که طراحي کامل از قراردادهاي گذشتة دولتهاي استعمارگران براي تجزية عثماني و نيز مشهورترين، مهمترين و شايد مؤثرترين آنها بهشمار ميرفت، با وعدههاي همزمان ارضي بريتانيا به اعراب و صهيونيسم، سر ناسازگاري داشت؛ زيرا به صهيونيستها وعده دادند که سرزمين فلسطين وطن ملّي آنان خواهدشد و به شريف مکه اطمينان دادند که گرايشهاي ملّيگرايانة اعراب نيز به نوبة خود به رسميت شناخته خواهد شد؛ اما اين تناقض به نفع صهيونيستها پايان يافت؛ زيرا در شرايط پس از جنگ جهاني اوّل و فروپاشي امپراتوري عثماني، صهيونيستها بيش از اعراب براي سياستهاي استعماري انگليس سودمند بودند؛ چنانکه پيشتر، هرتصل با اين پندار که «ما ميتوانيم بخش ديوار دفاعي اروپا در برابر آسيا باشيم، ما پاسدار تمدن در برابر بربريت خواهيم بود.» اين موضوع را پيشبيني کرده بود. بههرحال، قراردادهايي چون سايکس - پيکو، راه حلّي پذيرفته شده براي طرفهاي ذي نفع به ارمغان نياورد؛ بلکه بخش مهمي از ريشههاي منازعات بعدي و فعلي خاورميانه را در خود پرورانيد.
اعلاميه بالفور
صدور اعلامية بالفور، که در تولّد دولت يهودي - صهيونيستي اسرائيل سهمي بسيار داشت، ناشي از اشتراک منافع صهيونيستها و انگليسيها بود؛ زيرا از يکسو انگليس براي حفظ منافع خويش در کانال سوئز و مصر و به پاس قدرداني از کمکهاي مادي و معنوي يهوديان جهان به انگليس و اهداف جنگي آن کشور در جنگ جهاني اول و در پاسخ به تلاشهاي يهوديان آمريکا براي پيوستن آن کشور به انگليس در جنگ بزرگ و به منظور کسب حمايت يهوديان روسيه براي جلوگيري از تسليمشدن آن کشور به متحدين و نيز براي خنثي کردن توطئة آلمان در جذب و جلب پشتيباني صهيونيسم و سرانجام براي قدرداني از خدمات وايزمن در پيشبرد اهداف جنگي دولتهاي متفق، به حمايتي جدي از هدفها و خواستههاي صهيونيستي پرداخت.
ازسويديگر، در جريان جنگ جهاني اول، اميد صهيونيستها به مستعمره کردن فلسطين از راه امپراتوري عثماني و آلمان از آن رو که آن دو کشور به تحقق خواستههاي صهيونيسم علاقهاي نشان نميدادند، به يأس مبدل شد.
«به اين مناسبت صهيونيستها درپي آن بودند تا به جانب قدرتي جهتگيري کنند که درصورت سقوط عثماني، نقش عمدهاي در تصميمگيري براي سرزمينهاي عرب بهويژه فلسطين داشته باشد. اين قدرت از نظر جنبش صهيونيسم، امپرياليسم بريتانيا بود.»
در کنار اين تحول نظري و ذهني، عملاّ اقداماتي چند صورت گرفت که هريک در تدوين و تسريع صدور اعلامية بالفور مؤثر افتاد؛ براي نمونه:
1. روزنامة منچستر گاردين، در سرمقالة بهمن 1291 ش./نوامبر 1915 م. ضرورت تولد دولتي متحد انگليس در منطقة خاورميانه را که «نقش خط مقدم
]در دفاع[ از آبراه سوئز و مصر را بازي کند» متذکر شد، اين مقاله تأکيد ميکند:
«تنها ملّتي که ميتواند چنين دولت متحدي را برپا کند، ملّت يهود است.»
2. در دي 1295 ش./ اکتبر 1916 م. وايزمن در يادداشتي رسمي، طرحي را به نام «حکومتي جديد در فلسطين طبق اهداف صهيونيسم» به وزارت امورخارجه انگليس ارائه داد. اين يادداشت - که خواهان به رسميت شناختن موجوديت يهوديان مقيم فلسطين، اعطاي خودمختاري آموزشي، ديني و … به آنان و نيز تشکيل يک شرکت يهودي براي عمران و استعمار فلسطين بود - پايه و اساس مذاکرات انگليس و سازمان صهيونيسم جهاني دربارة آينده فلسطين قرار گرفت.
3. در فروردين 1296 ش./ژانويه 1917 م. وايزمن با سايکس و در ارديبهشت 1296 ش./فوريه 1917 م. رهبران صهيونيسم با دولت ديويد جورج و بالفور و سايکس ملاقات کردند. اين ملاقاتها آغاز مباحثي بود که به صدور اعلامية بالفور انجاميد.
4. در مهر 1296 ش./ژوئيه 1917 م. صهيونيستها پيشنويس پيشنهادي را که مبناي اعلامية بالفور قرار گرفت، به وزير امور خارجة انگليس تسليم کردند. در اين پيشنهاد، دولت انگليس «اعطاي خودمختاري داخلي به ملّيت يهود در فلسطين، آزادي مهاجرت يهوديان و تأسيس يک شرکت مستعمرهسازي ملّي يهود را به منظور اسکان مجدد يهوديان و توسعة اقتصادي کشور لازم و ضروري دانسته بود.»
سرانجام لرد آرتور جميزبالفور وزير امورخارجة انگليس در دولت ديويد لويد جورج، نامه و اعلاميهاي خطاب به «بارون ادموند جيمز روچيلد» ثروتمند يهودي و سرپرست فدراسيون صهيونيسم در انگليس صادر کرد. در بخشي از اين اعلاميه آمدهبود: «دولت اعلاحضرت تأسيس يک موطن ملّي براي مردم يهود در فلسطين را به ديدة مساعد مينگرد و بهترين تلاشهاي خود را براي تسهيل وصول به اين هدف بهکار ميبرد.»
اعلامية بالفور بهرغم اينکه به دلايل گوناگوني مانند تناقض با تعهدات انگليس دربرابر اعراب و تعارض با قرارداد سايکس - پيکو داراي اعتبار قانوني نبود و نيز با وجود مخالفتهاي عربي (چون مخالفت هفت شخصيت عربِ ساکن قاهره) و غربي(چون مخالفت مجلس اعيان و عوام انگليس) در توافقنامة فروردين 1298 ش./ژانويه 1919 م. اميرفيصل - فرزند شريف حسين - و دکتر وايزمن و در کنفرانس تير 1299 ش. / آوريل 1920 م. سان ريمو ــ شوراي عالي متفقين - و در قرارداد آبان 1299 ش./ اوت 1920 م. سورس (Sevres) - منعقده ميان ترکيه و متفقين - و سرانجام در مهر 1301 ش./ ژوئيه 1922 م. در مقدمه حکم قيمومت انگليس بر فلسطين ازسوي شوراي جامعة ملل مورد تأييد و تأکيد قرار گرفت. بدينسان، يکي ديگر از سنگ بناهاي نخستين پيدايش اسرائيل نهاده شد.
پيمان ورساي
کنفرانس صلح در فروردين 1298 ش. / ژانويه 1919 م. در ورساي - شهري در 23 کيلومتري جنوب پاريس - تشکيل شد. در شهريور / ژوئن همان سال، پيمان تأسيس جامعة ملل در کنگرة صلح ورساي به امضا رسيد. براساس مادة 22 اساسنامة جامعة ملل، مستعمرات متحدين تحت قيمومت دول متفق قرار گرفت ؛ زيرا به عقيدة مؤسسان جامعة ملل، سکنة آن نقاط مردماني بودند که در اوضاع سخت عصر حاضر توانايي ادارهکردن خود را نداشتند. اقوام تابع امپراتوري عثماني نيز به درجهاي از ترقي رسيده بودند که ممکن بود آنها را بهگونة موقت، بهعنوان ملّتي مستقل شناخت به شرط آنکه نصايح و کمک يک دولت قيم، راهنماي ادارة آنها گردد تا زمانيکه خود، قادر به ادارة خويش شوند.
اختلاف انگليس و فرانسه دربارة توافقنامة سايکس - پيکو (دربارة چگونگي ادارة فلسطين ازسوي يک رژيم بينالمللي) و چگونگي اجراي اعلامية بالفور (دربارة وعدة يک موطن و کشور يهودي در فلسطين) به برپايي اجلاس شوراي عالي متفقين در خرداد 1298 ش./ مارس 1919 م. در سانريمو انجاميد. سرانجام پس از مذاکرات فراوان در تير 1299 ش./آوريل 1920 م. بار ديگر دربارة بخشهاي عربي امپراتوري عثماني تصميمگيري شد که براساس آن، سوريه و لبنان تحت سرپرستي فرانسه و عراق و فلسطين به شرط اجراي وعدة بالفور در قيمومت انگليس قرار گرفتند.
برپاية معاهدة سور، دولت عثماني تصميمات کنفرانس سانريمو دربارة بلاد عربي را پذيرفت. پذيرش و امضاي اين معاهده ازسوي سلطان عثماني، خشم جمعي از افسران و مليگرايان ترک، ازجمله مصطفي کمال (بعدها آتاترک) را برانگيخت. آنان در مخالفت با معاهده سور، با يونان که براساس اين معاهده به امتيازاتي دست يافته بود، به جنگ پرداختند. نتيجة جنگ، عزل و خلع خليفة عثماني در بهمن 1301 ش./ نوامبر 1922 م. امضاي عهدنامة لوزان (LauZanne) با متفقين در مهر 1302 ش./ جولاي 1923م. و تأسيس جمهوري ترکيه و نابودي امپراتوري عثماني (دي 1302 ش./ اکتبر 1923 م.) ازسوي آتاترک و هوادارانش بود. متفقين در عهدنامة لوزان، قيمومت خود را بر فلسطين، عراق، شام (لبنان و سوريه) حفظ کردند و زمام امور حجاز و ماوراي آن (عربستان سعودي فعلي) نيز به خاندان شريف حسين سپردهشد.
ماده 22 ميثاق جامعة ملل، مصوب 1298 ش./1919 م. کشورهايي را که قرار بود در قيمومت قرار گيرند، تعيين کرد و دولتهاي قيم نيز در شوراي عالي نيروهاي متفق (تأسيس 1299 ش./ 1920 م.) مشخص شدند. شرايط قيمومت نيز ازسوي شوراي جامعة ملل در مهر 1301 ش./ژوئيه 1922 م. تصويب شد و از آذر 1302 ش./سپتامبر 1923 م. به مرحلة اجرا درآمد که بنابر آن، فلسطين بهطور رسمي در قيمومت انگليس قرار گرفت و اين، شامل بيشتر خواستة صهيونيستها در آن زمان بود.
«سازمان جهاني صهيوني در يادداشت مورخه ]ارديبهشت 1298 ش./فوريه 1919 م.[ که به کنفرانس صلح در پاريس تسليم نمود، خواستها و آرزوهاي خود را با توجه به آيندة فلسطين برشمرده بود. مهم اين است که بسياري از پيشنهادهاي اين يادداشت، پس از تجديد نظر، در طرح حکم قيمومت فلسطين… گنجانده شد… و پس از تجديد نظرهاي بيشتر، بهوسيلة شوراي جامعة ملل تصويب گرديد… دولت بريتانيا با در دست داشتن حکم قيمومت و با استفاده از قدرت امپراتوري خود و تأييد نيروهاي صهيوني، اعلامية بالفور را برخلاف ميل و عليرغم مخالفت مردم بومي فلسطين در اين کشور اجرا کرد…سيستم قيمومت بهطور مؤثر تنها در فلسطين به مرحلة اجرا درآمد… يکي از اهداف عمدة قيمومت… اجراي …طرح اعلامية بالفور ]بودکه[ در مقدمة… ]حکم قيمومت[ مورد تأييد قرار گرفت… با تصويب قيمومت… کشمکش اعراب فلسطيني و صهيونيسم بر سر فلسطين آغاز گشت.»
سيستم قيمومت
گرچه نظام قيمومت انگليس بر فلسطين در 1301 ش./1922 م. به تصويب رسيد و از 1302 ش./1922 م. به مرحلة اجرا درآمد؛ ولي انگليسيها از 1297 ش./ 1918 م. بر فلسطين سلطه داشتهاند. رفتار دولت مردان انگليسي در زمان قيمومت، در مجموع، زمينههاي تأسيس اسرائيل را پديد آورد و حتي در دهة نخست حاکميت و قيمومت (1307 ــ 1297 ش./1928ــ1918 م.) آنان دست به کارهايي زدند که صهيونيستها را براي دستيابي به آرزوهاي خويش مدد رسانيدند؛ ازجمله:
1. تشويق مهاجرت يهوديان به فلسطين.
2. تسهيل فروش زمينهاي اعراب به يهوديان.
3. ايجاد سازمانهاي اجتماعي و اقتصادي يهوديان در فلسطين و جلوگيري از تشکل اعراب دربرابر اين سازمانها.
4. آموزش نظامي يهوديان از سوي افسران انگليسي.
5. تشويق سرمايهگذاري به نفع صهيونيستها در فلسطين ازسوي سرمايهداران امريکايي و انگليسي.
همچنين آنان با انتصاب «سر هربرت سموئل»، صهيونيست مشهور و يکي از طراحان اعلامية بالفور، بهعنوان کميسر عالي انگليس بر فلسطين، به اجراي خواستههاي صهيونيستها بسيار مدد رسانيد. مخالفتهاي ديپلماتيک، قيامها (مانند تير 1299 ش./ آوريل 1920 م.) تظاهرات و اعتصابات عمومي اعراب فلسطيني (چون خرداد 1304ش./ مارس 1925 م.) مانعي براي اجراي نقشههاي انگليسي پديد نياورد.
در دورة دوم قيمومت (1317 ـ 1308 ش./1938ـ1929 م.) اختلاف مسلمانان و يهوديان بر سر مالکيت ديوار ندبه، به وقوع شورشهايي گسترده در 1308 ش./ 1929م. منجر شد. کميسيون انگليسي بررسيکنندة اين حوادث، ارسال نيروهاي اضطراري به فلسطين و تقويت سازمان پليس را توصيه کرد. چند سال بعد، موج جديدي از مهاجرت يهوديان به فلسطين آغاز گرديد که صهيونيستها را در نيل به افزايش جميعت و تأسيس دولت يهودي کمک کرد.
انگليسيها بهرغم جانبداري جامعة ملل از خواستههاي عرب و نيز دگرگون شدن مبارزة ضد يهودي و انگليسي اعراب از مخالفتهاي مسالمتآميز به قيام مسلحانه و همچنين نياز به کسب حمايت اعراب در جنگ احتمالي آينده عليه متحدين و بينتيجه کردن تلاشهاي متحدين دراينباره، حاضر به پذيرفتن خواستههاي فلسطيني نشد.
«در سومين دورة حکومت قيمومت در فلسطين]1327ــ1318ش./1948ــ1939م.[ که با جنگ جهاني دوم همزمان بود، انگلستان براي حفظ منافع خود در جنگ و جلب حمايت اعراب، بهتدريج از تقويت صهيونيستها دست کشيد و سعي کرد ميان دو گروه متخاصم در فلسطين نوعي سازش ايجاد کند. در اين دوره، صهيونيستها، که بيمهري انگلستان را [ با انتشار کتاب سفيد در 1318 ش./1939م. و اجراي مفاد آن يعني محدوديت مهاجرت و خريد زمين ازسوي يهوديان] مشاهده ميکردند، بهسوي قدرت نوظهور جهاني يعني ايالات متحدة آمريکا روي آوردند.»
آمريکاييان براي گسترش نفوذ و همچنين براي برخورداري از حمايتهاي مالي و سياسي صهيونيستهاي آن کشور، به پشتيباني از خواست صهيونيستها و تجهيز گروههاي تروريستي براي گسترش فعاليتهاي ضد فلسطيني و انگليسي پرداختند و شبهنظاميان يهودي، با بهرهگيري از خلاء تبعيد رهبران فلسطيني و حمايت آمريکا، به منافع انگليس و اعراب آسيب رسانيدند.
«بدينخاطر، بوين (Bewin) [وزير امور خارجه انگلستان] در … [ارديبهشت 1326ش./ فوريه 1947م.] در مجلس عوام اعلام کرد که نظام قيمومت قادر به حل مسألة فلسطين نيست؛ زيرا يهوديان تقاضاي پذيرش ميليونها مهاجر را دارند و اين به زبان اعراب است… ] به اين جهت[ انگلستان در حل مسأله به بنبست رسيده و دولت اعليحضرت تصميم گرفته است که کل قضيه را به سازمان مللمتحد ارجاع دهد.»
قيمومت انگليس بر فلسطين، ازآنرو که حقوقي ويژه براي يهوديان فراهم آورد، به سيل مهاجرت يهوديان انجاميد؛ ولي در برابر، به افزايش سطح رفاه و پيشرفت زندگي مردم بومي منجر نشد؛ همچنين شيوة رفتار انگليس در دوران قيمومت، مغاير با مفاد اعلامية بالفور و محتواي حکم قيمومت جامعة ملل بود و حتّي برخلاف حکم قيمومت - دولت قيم از ارائة خدماتي که براي آنها حکم قيمومت دريافت کرده بود- ناموفق ماند.
طرح تقسيم
در مهر 1324 ش. / ژوئيه 1945 م. حزب کارگر - که علاقة کمتري به ادامة سلطة امپراتوري انگليس بر جهان نشان ميداد - در انتخابات آن کشور به پيروزي رسيد.
اين حزب در بهمن / نوامبر همان سال، با تشکيل يک کميسيون آمريکايي
- انگليسي موافقت کرد و اين کميسيون خواستار جانشيني قيمومت سازمان ملل متحد بر قيمومت انگليس شد. در مهر / ژوئيه سال بعد، انگليس پيشنهاد تقسيم فلسطين به دو ايالت عرب و يهود را مطرح ساخت. در 1326 ش./1947 م. سازمان صهيونيسم جهاني نيز پيشنهادي مشابه را تصويب کرد؛ اما همة اين طرحها بهسبب مخالفت برخي جناحهاي ذينفع به کنار گذاشته شد؛ بنابراين انگليس در تير 1326 ش./ آوريل1947 م. تصميم خود مبني بر واگذاري مسألة فلسطين به سازمان ملل متحد را به آن سازمان اعلام کرد.
سازمان ملل متحد پس از دريافت درخواست رسمي دولت انگليس، کميتهاي به نام «کميتة ويژة سازمان ملل متحد دربارة فلسطين» با يازده عضو، مرکب از کشورهاي استراليا، کانادا، چکسلواکي، گواتمالا ، هند، ايران، هلند، پرو ، سوئد، اروگوئه و يوگسلاوي تشکيل داد. اين کميته در آذر 1326 ش./ 1947 م. دو طرح براي حل مسألة فلسطين به شرح ذيل پيشنهاد کرد:
اول: سه عضو کميته، شامل کشورهاي ايران، هند و يوگسلاوي، به تأسيس يک حکومت فدرال مرکب از دو حکومت عربي و يهوديت به مرکزيت اورشليم با اقتصاد واحد و مشترک رأي دادند. (طرح اقليت)
دوم: در برابر، بيشتر اعضاي کميته، ايجاد دو دولت عربي و يهودي مستقل از هم و نيز تشکيل يک رژيم بينالمللي را براي ادارة منطقه حايل (بيتالمقدس) پيشبيني کردند. (طرح اکثريت)
سرانجام آژانس يهود، به نمايندگي از يهوديان و صهيونيستها، با طرح اکثريت موافقت کرد؛ اما شوراي عالي عرب، به نمايندگي از فلسطينيها و عربهاي ديگر، با طرح دو کميته با اين استدلال که تمام فلسطين متعلق به عربهاي آن منطقه است، مخالفت ورزيد.
درپي مخالفت شوراي عالي عرب با طرحهاي گروه اکثريت و اقليت، مجمع عمومي سازمان ملل متحد کميتهاي ديگر بهنام «کميتة موقت مسألة فلسطين» تشکيل داد. اين کميته نيز طرح اکثريت و طرح شوراي عالي عرب مبني بر تأسيس يک فلسطين مستقل عربي را به دو کميتة فرعي سپرد. پس از مدتي آراي کميتة نخست به تصويب کميتة موقت رسيد. مجمع عمومي نيز تحت فشار آمريکا، در بهمن 1326ش./1947 م. طرح اکثريت را با اندکي تغيير، با 33 رأي موافق در برابر 13 رأي مخالف و 10 رأي ممتنع در قطعنامة شماره 181 به تصويب رساند. بيدرنگ آژانس يهود اين قطعنامه را - که 56 درصد خاک فلسطين را به يک جمعيت سيدرصدي واگذار ميکرد - پذيرفت.
پس از تصويب قطعنامة 181، آژانس يهود براي ايجاد يک کشور يهودي بر دامنة اقدامات خود افزود و حتي در تلاش براي اجراي قطعنامة تقسيم فلسطين - که آن را بهعنوان اعطاي استقلال به يهوديان تفسير ميکرد - به زور متوسل شد. هدف صهيونيستها از به کارگيري زور، ترساندن عربها و خالي شدن مناطق عربي از اعراب فلسطيني بود. در اين راه، گروههاي شبه نظامي يهودي، چون «ايرگون» (Irgun ) و «هاگانا» (Haganah ) به فرماندهي «مناخيم بگين» (Menahem Begin ) و «بن زيون» (Ben zion)، فجايعي چون قتل عام ديرياسين را در تير 1327 ش./ آوريل 1948 م. آفريدند و 300 هزار فلسطيني را تا اواسط مه 1327 ش./1948 م. مجبور به ترک خانههايشان کردند؛ درنتيجه زمينه براي اعلام حکومت موقت، استقلال و تأسيس مدينات يسرائيل (کشور اسرائيل)، يک روز پيش از اتمام قيمومت بريتانيا بر فلسطين، يعني در مرداد1327 ش./مه 1948 م. پديدآمد؛ سپس جنگ ميان ارتشهاي عربي و اسرائيل درگرفت که با پيروزي يک جمعيت 650 هزار نفري يهودي (اسرائيل غاصب، رژيم اشغالگر) با پشتيباني قدرتهاي بزرگ بر 30 ميليون عرب (کشورهاي عربي درگير جنگ) پايان يافت.
نتيجه
بيش از يک قرن از شکلگيري انديشة صهيونيسم و حدود نيم قرن از تأسيس يک دولت يهودي و تلاش ناسيوناليستي و کمونيستي عربي و فلسطيني براي نابودي آن ميگذرد، ولي به نظر ميرسد که حل مسألة فلسطين - درصورت تبديل آن به يک مسألة اسلامي - امکانپذير است. اين ايده ناشي از آن است که سالها مبارزة کشورهاي عرب و سازمانهاي فلسطيني در پناه روسها راه به جايي نبرده است. با مرگ «جمال عبدالناصر» و فروپاشي شوروي سابق، انديشة ناسيوناليستي و کمونيستي کارآيي اندک خود را در مبارزة ضد اسرائيلي از دست داد؛ درحاليکه اسلام توانايي خود را در براندازي حکومت 2500 ساله شاهنشاهي ايران و تأسيس حکومت اسلامي به اثبات رساند. بنابراين جنبش فلسطيني براي خارج شدن از بنبست مبارزة بيفرجام خود، اسلام را تنها ابزار کارآمد يافته است. به عقيدة «شيخ محمد ابوطير»، از روحانيان برجستة انتفاضه، تنها اسلام است که راهگشاي آزادي فلسطين است. جهاد اسلامي فلسطين نيز بر اين باور است که مسألة فلسطين، مسألهاي اسلامي است، نه مسألهاي ملي که تنها مربوط به فلسطينيان باشد يا مسألهاي عربي که تنها به اعراب
مربوط باشد.
نشانههاي بسياري از تغيير ماهيت جنبش فلسطيني در دست است که انتفاضه و شيوه و ويژگيهايش يکي از آنها است. وابسته نبودن انتفاضه به گروههاي داخلي و کشورهاي خارجي و جايگزيني يک روش همهجانبة سياسي، نظامي و فرهنگي بهجاي روشهاي صرفاً مسلحانه يا مسالمتآميز، تبديل مساجد به منابع الهامبخش روح اسلامي، ثبات و پيوستگي مبارزان، گرايش به شعارهاي انقلاب اسلامي ايران، افزايش زنان با حجاب در روند مبارزه، گسترش شمار مساجد، توسعة حضور مردم در نمازجمعه و جماعات، انتشار مجلههاي انقلابي چون «الطليعـة الاسلاميه» و حملة مکرر به مشروب فروشيها در دو دهه اخير، از نشانههاي رويکرد جنبش فلسطين به اسلام است.
يکي از رهبران جهاد اسلامي دراينباره ميگويد:
«انقلاب ايران بود که عصر جديدي را پيش روي ما گذاشت و باعث شد که به مسأله فلسطين تنها از زوايه خاص اسلام نگاه کنيم.»
ازاينرو آنان امام خميني(ره) را رهبر خود و انقلاب اسلامي را يگانه وسيله براي نجات فلسطين ميدانند. «هاني الحسن»، نخستين سفير ساف در تهران دراينباره گفتهاست:
«ما فرزندان يک انقلاب هستيم و رهبرمان يکي است و او امام خميني است.»
و «ياسر عرفات» دراينباره چنين گفته است:
«به نظر ميرسد که سرنوشت، چنين حتم (مقرر) کرده که بيتالمقدس به دست مردم غير عرب ]=ايرانيان[ آزاد شود.»
اگر چه هماکنون اين دو از مواضع خود دست برداشتهاند.
مرتضي مرتضی شيرودي
پينوشتها:
1. تئودور هرتصل، بنيانگذار صهيونيسم (Theodor Herzel) به شکلهاي گوناگون همچون: تئودور هرتزل، هرزل، هرتسل و …نوشته ميشود، ولي معمولاً آن را بهصورت «هرتصل» مينگارند.
2. ناحوم ساکولو (nahum sokolow) مورخ صهيونيستي است.
3. المسيري، عبدالوهاب، «صهيونيسم»، ترجمة لواء رودباري، ص 7 / حميد احمدي، «ريشههاي بحران در خاورميانه»، ص 3، علي آقابخشي، همان، ص 423، ب. پراهي. «فريبخوردگان صهيونيسم» ترجمة ابوالقاسم سري، ص 27.
4. انسان رهاييبخش را در زبان عبري «ما شياح» ميگويند.
5. احمدي، حميد، پيشين، ص3، روژه گارودي، «پرونده اسرائيل و صهيونيسم سياسي»، ترجمة نسرين حکمي، ص5، عبدالوهاب المسيري، همان، ص 8.
6. هرکسي که خواهان مهارت يهوديان جهان به فلسطين باشد، صهيونيست است، خواه يهودي باشد يا نباشد؛ بنابراين هر يهودي، صهيونيست نيست و به عکس، برخي صهيونيستها غيريهودياند.
7. المسيري، عبدالوهاب، همان، ص 7ـ14، عادل توفيق عطاري، «تعليموتربيتصهيونيستي»، ترجمة مجتبيبردبار، ص 50، روژه گارودي، «تاريخ يک ارتداد، اسطورههاي بنيانگذار سياست اسرائيل»، ترجمة مجيدشريف، ص 23.
8. معادل لاتين يهودآزاري يا يهودستيزي Anti-Semitism است.
9. «حيم» يا «حيثم» يا «چيم وايزمن» (Chaim Weizman) پس از هرتصل، جامعة صهيونيستي را براي نيل به تأسيس اسرائيل رهبري کرد.
10. ايوانف، يوري، «صهيونيسم»، ترجمة ابراهيميونسي، ص 74 - 71، عبدالوهاب المسيري، همان، ص 36.
11. نام دولت ديگر يهودي، يهودا (= يهوذا) بود.
12.«گتو Ghetto» در گذشته به محلهاي در يک شهر گفته ميشد که يهوديان به اقامت در آن مجبور بودهاند.
13. دراسدل، آلاسداير و جرالد اچ.بليک، «جغرافياي سياسي خاورميانه و شمال آفريقا»، ترجمة درّة ميرحيدر، ص361.
14. ديويد داود بن گوريون (David Ben Gurion) در لهستان به دنيا آمد و در اسرائيل مرد. وي نخستوزير اسرائيل در سالهاي نخستين تأسيس رژيم صهيونيستي بود.
15. پراهي، «فريبخوردگان صهيونيسم»، ص 6، گالينا نيکيتينا، «دولت اسرائيل»، ترجمة ايرج مهدويان، ص 32.
16.ايوانف، يوري، همان، صص 32، 40، 71، 74، عبدالوهاب المسيري، همان صص 24 و 75.
17. سفاردي (Sepharadi ) و اشکنازي (Ashkanase) به ترتيب به يهوديان مهاجر اروپاي شرقي و شمال غرب اروپا به اسرائيل اطلاق ميشود.
18. المسيري، عبدالوهاب، همان، ص 88.
19. پيش از جنگ جهاني اول، صهيونيستها به آلمان دل بسته بودند؛ ولي با مشاهدة شکست قريبالوقوع آلمان و پيروزي انگليس به آن روي آوردند.
20. ايوانف، يوري، همان، صص 13، 45، 48 و 54.
21. به عقيدة ماکس نوردو (Max Nordau) يکي از رهبران صهيونيستها در قرن بيستم ميلادي، صهيونيسم اختراع انگليس است. ر.ک: يوري ايوانف، همان، ص 51.
22. انگوفيل به افراد و گروههايي ميگويند که گرايش و وابستگي شديد به انگليس دارند.
23. ايوانف، يوري، همان، صص 18،47،51، 85.
24. المسيري، عبدالوهاب، همان، صص 5، 8، 12، 54، يوري ايوانف، همان، ص 69.
25. المسيري، عبدالوهاب، همان، ص 29.
26. بورژوازي (Bourgeoisie) براي طبقة سرمايهدار نيز به کار ميرود. ر.ک: عليآقابخشي، همان، ص 35.
27. به عقيدة ايوانف، بورژوازي يهود محصول رنسانس نيست؛ بلکه پيش از آن نيز وجود داشته است. ر.ک: يوري ايوانف، همان صص 20 ـ 26.
28. المسيري، عبدالوهاب، همان، صص 2، 7 و 8.
29. ماير ويلنر (Mcir Vilner) سياستمدار اسرائيلي ميگويد: «صهيونيسم نمايندة ايدئولوژي ارتجاعي يهوديان بورژوازي طرفدار امپرياليسم است.» ر.ک: پراهي، همان، ص 30.
30. المسيري، همان، صص 9، 17، 40، 55.
31. ايوانف، يوري، همان، صص 52، 82ــ83 /نيکيتينا، دولت اسرائيل، ص 31.
32. کنفاني، غسان، «نگاهي به ادبيات صهيونيسم»، ترجمة موسي بيدج، ص 13ـ23.
33. تلمود يا تعليم، کتابي است شامل دو بخش که يکي را «مشنا» و ديگري را «گمارا» گويند. مشنا، مجموع تعاليم مختلف يهود است و گمارا، تعليمات و تفاسيري است که پس از تکميل مشنا در مدارس عاليه يهود بهوجود آمد. ر.ک: روژه گارودي، «پروندة اسرائيل و صهيونيسم سياسي»، ص 181.
34. اعلامية بالفور (Deslavation Balfeur ) ازسوي لردآرتور بالفور (Lord Arthur James Balfeur ) وزير امور خارجة وقت انگليس صادر شد. مفاد اين اعلاميه به پيشنهاد وي در کنفرانس سانريمو (San Remo) - شهري در ايتاليا - به تأييد متفقين رسيدهبود.
35. روژه گارودي، همان، صص 28، 33، 42، 47، عبدالوهاب المسيري، همان، ص 14 - 17، در اينجا بايد به ترجمة کتاب جلعاد (Gilead) - نام منطقهاي در شرق اردن - اشاره کرد که رکورد بيسابقهاي در فروش نشريات عبري برجاي گذاشت.
36. کنعاني، «نگاهي به ادبيات صهيونيسم»، صص 57،66.
37. همان، صص 41، 43، 71، 81.
38. دريفوس، آلفرد (Alfred Drevtus) سرباز يهودي ارتش فرانسه بود که به اتهام جاسوسي براي ارتش آلمان دستگير و زنداني شد.
39. (Rotschil) Rothschil يک خانوادة ثروتمند يهودي است که يکي از اعضاي آن سهمي ويژه در شکلگيري صهيونيسم داشتهاست.
40. او در اين زمان گفت: «امروز بنيان دولت يهود را گذاردم.» ر.ک: حميد احمدي، همان ص 37.
41. هرتصل نقش ممتازي در حيات مجدد يهوديان داشت؛ از اين رو به وي لقب موسي جديد دادهاند. ر.ک: يوري ايوانف، همان، ص 83.
42. عليبابايي، غلامرضا، همان، ج 1، ص 49، ج 2، ص 414، ج 3، ص 313، عبدالوهابالمسيري، همان صص 52، 55، 63.
43. بارون (Baron) يکي از القاب سابق اشراف و نجبا در اروپا بود. ر.ک: حسن عميد، فرهنگ فارسي عميد، ج 1، چ 1364، ص 296.
44. اسرائيليها اعتراف کردهاند که اگر کمک بارون ادموند روچيلد از پاريس نبود، مهاجرت يهوديان امکانپذير نبود. ر.ک: حميد احمدي، همان، ص 26.
45. پايتخت رژيم اشغالگر قدس.
46. روچيلدها، ترجمة رضا سندگل و منيره اسلامبول چي، ص 94، غلامرضا علي بابايي، همان، ج 3، ص 149، حميد احمدي، همان. ص 26.
47. وايزمن استاد شيمي دانشگاه منچستر انگليس در 1915 م / 1294 ش مادة استون (Asetone) را کشف کرد. اين ماده در ساخت سلاحهاي جنگي با قدرت انفجاري بالا بهکار ميرود. ر.ک: حميداحمدي، همان، ص 156.
48. اين آژانس در 1308 ش / 1292م. به وسيلة صهيونيستها براي تسهيل مهاجرت، جذب و اسکان يهوديان در فلسطين تشکيل شد.
49. احمدي، حميد، همان صص 28 و 84، غلامرضا علي بابايي، همان، ج 3، ص 319.
50. المسيري، همان، ص 8 - 12.
51. کانال سوئز براي انگليس بسيار حياتي بود. هربرت سموئل، يکي از صهيونيستهاي معروف دراينباره ميگويد: «نزديک شدن يک نيروي اروپايي به کانال سوئز، خطر جدي براي طرحهاي مهم دولت بريتانيا بود.» ر.ک: حکم دروزه، «پروندة فلسطين»، ترجمة کريم زماني، ص 20.
52. سپاهپاسداران انقلاب اسلامي، جهان زير سلطة صهيونيسم، ص 141، علياکبر دهخدا، لغتنامه دهخدا، ج 7، ص 10023.
53. پل جوليوس (ژوليوس) رويتر (Paul Julius Reuter) در 1872م/1250 ش امتياز بهرهبرداري و استخراج بيشتر معادن ايران را از ناصرالدين شاه دريافت کرد. اين امتياز که به معناي فروش ايران بود، درپي مخالفتهاي داخلي و خارجي لغو شد و شاه براي دلجويي از او، امتياز بانک شاهنشاهي را در 1889 م / 1268 ش به رويتر واگذار کرد.
54. تيموري، ابراهيم، «عصر بيخبري يا تاريخ امتيازات ايران»، ص 97ـ101.
55. «واژة مارکسيسم» (Marxism) از نام کارل مارکس گرفته شده است. اين مکتب، قدرتهاي مادي توليد و مبارزة طبقاتي را نيروهاي بنيادي فعال در تاريخ ميداند. ر.ک: عليآقا بخشي، همان، ص 197.
56. تروتسکي (Trotski) از رهبران انقلاب 1917 روسيه بود؛ ولي پس از مرگ لنين در مبارزة قدرت از استالين شکست خورد و در تبعيدگاه خود در مکزيک به دست يکي از عوامل استالين به قتل رسيد.
57. سپاهپاسداران انقلاب اسلامي، همان، صص 102، 104و 207.
58. ماترياليسم (Materrialism) مکتب و ايدهاي است که ماده و طبيعت را بر روح و تفکر مقدم ميشمارد و معتقد است که ماده قبل از پيدايش شعور وجود داشته است و شعور، نتيجة تکامل طولاني ماده است. ر.ک: علي آقابخشي، همان، ص 198.
59. کمون (Commune) يا جامعة اشتراکي بدوي به نخستين شيوة توليد در تاريخ اطلاق ميشود که شالودة آن، مالکيت جمعي به وسايل توليد است.
60. فئوداليسم (= زمينداري Fedalism) به بزرگ مالکي، نظام خان خاني، ملوک الطوايفي، رژيم ارباب و رعيتي ترجمه ميشود.
61. سپاه پاسداران انقلاب اسلامي، همان، صص 205ــ206.
62. همان، ص 90ـ97 و 200ـ207.
63. درايسدل، آلاسداير و جرالد اچ بليک، همان، ص 21، توفيق عطاري، «تعليم و تربيت صهيونيستي»، مجتبي بردبار، ص 50.
64. ايوانف، يوري، همان، ص 70، عبدالوهاب المسيري، همان صص 11، 21، 23، 129، روژهگارودي، «تاريخ يک ارتداد، اسطورههاي بنيانگذار سياست اسرائيل»، همان، صص 62ـ67.
65. ايوانف، يوري، همان، صص 29، 66،70 و 98، عبدالوهاب المسيري، همان، ص 29، روژهگارودي، «تاريخ يک ارتداد»، همان، صص 61، 67.
66. المسيري، عبدالوهاب، همان، ص 14، روژه گارودي، «تاريخ يک ارتداد»، همان، صص 35، 37 و 50، ب. پراهي، همان، ص 29، درايسدل و اچ بليک، همان، ص 362، يوري ايوانف، همان، صص 39 و 64.
67. ب. پراهي، همان، ص 29، روژه گارودي، «تاريخ يک ارتداد»، همان، صص 22، 39 و 41.
68. درايسدل و اچ بليک، همان، ص 363، يوري ايوانف، همان، ص 35.
69. المسيري، عبدالوهاب، همان، ص 32 و 46، روژه گارودي، «تاريخ يک ارتداد»، صص 26، 27، نيکيتينا، همان، ص 15 و 23، يوري ايوانف، همان، صص 28 ، 64،70 و 76.
70. ب. پراهي، همان ع ص 28، يوري ايوانف، همان، ص 76.
71. ايوانف، يوري، همان، صص 28، 69 و 79، روژه گارودي، «تاريخ يک ارتداد»، همان، ص 70.
72. ايوانف، يوري، همان، صص 36، 64 و 88، نيکيتينا، همان، ص 21.
73.گارودي، روژه، «تاريخ يک ارتداد»، همان، ص 36.
74. ايوانف، يوري، همان، صص 42، 45، 83، 85، روژه گارودي، «تاريخ يک ارتداد»، همان، صص 22، 42، 275.
75. حميدي، حميد، همان، صص 49 ـ 54، جان گوئيلگي، «فلسطين و اسرائيل رويارويي با عدالت»، سهيلا ناصري، ص 9.
76. ايوانف، يوري، همان صص 42، 45، 83 و 85، روژه گارودي، «تاريخ يک ارتداد»، همان، ص 22، 42 و 275.
77. روچيلدها، همان، ص 68، حميد احمدي، همان، ص 37، روژه گارودي، «پروندة اسرائيل و صهيونيسم سياسي»، ص 18، روژهگارودي، «ماجراي اسرائيل و صهيونيسم»، ترجمة، منوچهر بيات محمدي، ص 13.
78. Bilu حرف اول جملة عبري «بت يعقوب ليخ و نيلخا»، بهمعناي «اي دختر يعقوب، بيا تا در نور پروردگار حرکت کنيم» ر.ک. نمازي، اسماعيل ربابعه، استراتژيک اسرائيل، ترجمة محمدرضا فاطمي، ص 17.
79. احمدي، حميد، همان صص 37 ــ 39.
80. المسيري، عبدالوهاب، همان، صص 27، 31، 33، 39، 51.
81. همان، صص 24، 32 و 56، يوري ايوانف، همان، ص 77.
82. Reniaissance يا نوزايش نهضت فرهنگي بزرگ اروپا بعد از قرون وسطا که به پيدايش تمدن سرمايهداري انجاميد.
83. ايوانف، يوري، همان صص 66، 97 ، نيکيتينا، همان، ص 14.
84. ايوانف، يوري، همان صص 41ـ 42.
85. المسيري، عبدالوهاب، همان، صص 49، 119، روژه گارودي، «تاريخ يک ارتداد»، همان، ص 31.
86. المسيري، عبدالوهاب، همان، صص 5، 14، 17.
87. همان.
88. «ريشههاي بحران در خاورميانه»، ص 45.
89. به نظر ميرسد بايد عبارت «متناسب با قوانين کشور» مندرج در مادة دوم را با توجه به مطالب مادة چهارم معنا کرد.
90. «ريشههاي بحران در خاورميانه»، ص 295.
91. المسيري، صهيونيسم، ص 85، «ريشههاي بحران در خاورميانه»، صص 36، 41 و 46 - 47.
92. مکانهاي ديگري که براي مهاجرت، اسکان و تشکيل دولت يهودي پيشنهاد شدند، عبارت بودند از: آرژانتين عراق و بينالنهرين، قبرس، العريش در صحراي سينا، اوگاندا، موزامبيک، کنگو، طرابلس (=ليبي) و آنگولا که در آن زمان جزئي از کشورهاي عثماني، پرتغال، ايتاليا، بلژيک و انگليس محسوب ميشد. ر.ک: ريشههاي بحران در خاورميانه، صص 49 -54. فلسطين و اسرائيل، رويارويي با عدالت، جانگوئيگلي، ترجمة سهيلاناصري، ص 9.
93. ريشههاي بحران در خاورميانه، ص 46ـ49.
94. «ريشههاي بحران در خاورميانه»، صص 56ـ55؛ «فلسطين و اسرائيل، رويارويي با عدالت»، گوئيلگي، ص 11.
95. «تاريخ امپراتوري عثماني و ترکيه جديد»، استانفوردجي. شاووازل کورال شاو، ترجمة محمود رمضانزاده، ج 2، ص 446؛ تا «فرهنگ تاريخي - سياسي ايران و خاورميانه»، علي بابائي، ج 1، ص 155 و ج 3، ص 207، «ريشههاي بحران در خاورميانه»، صص 55 - 61.
96. «استراتژي اسرائيل»، صص 32ـ33. «فلسطين و اسرائيل، رويارويي با عدالت»، صص 5ـ8.
97. هاشومير (= Ha shomer) در زبان عبري به معناي نگهبان است.
98. «استراتژي اسرائيل»، صص 44ـ45. «ريشههاي بحران در خاورميانه»، صص 58ــ61؛ «فلسطين و اسرائيل، رويارويي با عدالت»، صص 8 ـ 11.
99. ضياء گوگ آلپ (= Ziya Gokalp) يکي از بزرگترين شارحان و متفکران پانترکيسم، دستيابي ترکان به ترقي و پيشرفت را صرفاً در ساية توسل و بازگشت به نهادهاي قبل از اسلام ذکر ميکرد. ر.ک: «ريشههاي بحران در خاورميانه»، ص 116.
100. همان، صص 115 - 118.
101. «ريشههاي بحران در خاورميانه»، ص 119.
102. «ريشههاي بحران در خاورميانه»، صص 60-63 و 112 ـ 117. پروتکلهاي دانشوران صهيون، نويهض، صص 150 ــ 154.
103. «ريشههاي بحران در خاورميانه»، صص 120 ـ 122 و 154. پروتکلهاي دانشوران صهيون، نويهض، ص 156.
104. اسرائيل و عرب، «ماکسيم رودنسون»، ترجمة ابراهيم دانايي، ص 24. «ريشههاي بحران در خاورميانه»، ص 63.
105. بهرغم انعطاف ترکان در برابر صهيونيسم، آنان به حفظ يکپارچگي امپراتوري عثماني ميانديشيدند و نيز مخالف جدا شدن فلسطين از پيکرة امپراتوري بودند. ر.ک: «تاريخ نوينفلسطين»، ترجمة محمد جواهرکلام، صص 96ـ 99.
106. پيش از جنگ جهاني اوّل و حتي در سالهاي آغازين آن، صهيونيستها به آلمان دل بسته بودند؛ ولي با مشاهدة شکست زودهنگام آن کشور و جديت انگليس در حمايت از صهيونيستها به بريتانيا روي آوردند. ر.ک: «ريشههاي بحران در خاورميانه»، ص 62.
107. حسين بن علي در 1287 ش/ 1908 م ازسوي ترکان بهعنوان شريف مکه
(= شريفحسين) منصوب شد. از آن پس وي از حمايت مادّي و معنوي همة اعراب قلمرو امپراتوري عثماني بهرهمند بود. ر.ک: همان، ص 137.
108. سرگذشت فلسطين يا کارنامة سياه استعمار، زعيتر، ص 81؛ «ريشههاي بحران درخاورميانه»، صص 137 ـ 139. «پرونده فلسطين، حکم دروزه، ترجمة کريم زماني»، ص 19. «اسرائيل و عرب»، رودنسون، ص 25؛ «تاريخ نوين فلسطين»، ص 99.
109. «سرگذشت فلسطين يا کارنامة سياه استعمار»، صص 82 ـ 83؛ «پرونده فلسطين»، دروزه، صص 19ـ20.
110. «سرگذشت فلسطين يا کارنامة سياه استعمار» صص 83 و 87. تاريخ معاصر کشورهاي عربي، گروه نويسندگان، ترجمة محمدحسين روحاني، ص 79.
111. هربرت سموئل دربارة اين مخفيکاري ميگويد: «نزديک شدن يک نيروي بزرگ اروپايي به کانال سوئز، خطر جدي براي طرحهاي مهم دولت بريتانيا ]بود[.» ر.ک: «پرونده فلسطين»، دروزه، ص 20.
112. ليدل هارت، استراتژيست انگليسي ميگويد: «اعراب، سپاه چهارم عثماني راکه هرگز کاستي ]شکست[ نميپذيرفت و قادر به پيروزي نهايي بود، درهم شکستند.» ر.ک: همان، ص 21. همچنين ژنرال اللنبي فرماندة سپاه انگليس بر اين عقيده بود که «در نتايج نهايي که از اين جنگ بدست آوردهايم، سپاه عربي سهمبزرگي دارد.» ر.ک: «سرگذشت فلسطين يا کارنامة سياهاستعمار»، زعيتر، ص 86.
113. همان، صص 84 و 96؛ «تاريخ معاصر کشورهاي عربي»، ص 79. «اسرائيل فاشيسمجديد»، محمدحسن وزيري کرماني، ص 163.
114. ش. دولاندلن، «تاريخ جهاني»، ترجمة احمد بهمنش، ج 2، ص 397، «سرگذشت فلسطين يا کارنامة سياه استعمار»، زعيتر، صص 90 و 102 ـ 103. تاريخ معاصر کشورهاي عربي، گروه نويسندگان، ص 79.
115. «اسرائيل فاشيسم جديد»، وزيري کرماني، ص 163. «حقايقي درباره صهيونيسم»، (رمان برودسکي)، ترجمة کاوه گراوند و شيرازي، ص 14.
116. پيش از ارسال نامة حسين شريف به مک ماهان، پنج نامه ميان عربها و انگليسيها رد و بدل شده بود. رک: «ريشههاي بحران در خاورميانه»، صص 139ـ 142.
117. اين نامهها طي سالهاي 1294 و 1295 ش / 1915 و 1916 م ارسال شد.
118. ريشههاي بحران در خاورميانه، صص 138، 144، 149، 150.
119. «تاريخ امپراتوري عثماني و ترکيه جديد»، شاو، ج 2، صص 541 - 542، « ريشههاي بحران در خاورميانه»، صص 149، 150، 330 - 331.
120. «جريان نوين فلسطين» ص 95؛ «تاريخ امپراتوري عثماني و ترکيه جديد»، شاو، ج 2، ص 541، «ريشههاي بحران در خاورميانه»، ص 150، فلسطين و اسرائيل، «روياروئي با عدالت» ص 9، «تاريخ نوين فلسطين» ص 101.
121. «تاريخ امپراتوري عثماني و ترکيه جديد»، شاو، ج 2، ص 540 -542، «فلسطين و اسرائيل، رويارويي با عدالت»، ص 9. «تاريخ نوين فلسطين»، ص 101.
122. ورود عثماني به سود آلمان در جنگ جهاني اول و حملة آلمانيها به کانال سوئز باعث شد که انگليس سياست گذشتة خود را دربارة لزوم حفظ تماميت ارضي امپراتوري عثماني بري برقراري توازن قوا بهکنار نهد و سياست تجزية آن را در پيش گيرد. ر.ک: «ريشههاي بحران در خاورميانه» ص 155 و «تاريخ نوين فلسطين» ص 100.
123. متحدين همان دولتهاي عضو اتحاد مثلث (مانند آلمان، عثماني، ژاپن و …) و متفقين همان دولتهاي عضو اتفاق مثلت (مانند انگليس، فرانسه، روسيه و …) بودند.
124. وايزمن استاد شيمي دانشگاه منچستر انگليس در 1294 ش/ 1915 م ماده استون (= Acetone) را کشف کرد. اين ماده در ساخت سلاحهاي جنگي با قدرت انفجاري بالا به کار مي رود. ر.ک: «ريشههاي بحران در خاورميانه»، ص 156.
125. همان، صص 156 و 343. «تاريخ نوين فلسطين»، صص 96ـ98.
126. نويسندة کتاب «ريشههاي بحران در خاورميانه» ( = ص 154) گرايش صهيونيستها به انگليسيها را با آغاز جنگ جهاني اول مرتبط ميسازد. اين ادعا با توجه به مطالب مذکور، قابل دفاع نيست. به نظر ميرسد انگليس تا زمان انعقاد قرارداد سايکس - پيکو به اتحاد خود با اعراب ارزشي بيشتر مينهاد. ر.ک: «تاريخ نوين فلسطين، ص 101».
127. «ريشههاي بحران در خاورميانه»، ص 154.
128. اعلاميه بالفور در بهمن 1296 ش./ نوامبر 1917 م. صادر شد.
129. «تاريخ نوين فلسطين»، ص 100.
130. همان، ص 102.
131. مارک سايکس در اين زمان سرپرستي گروه انگليسي مذاکره کننده با صهيونيستها را بر عهده داشت. ر.ک: همان، ص 101.
132. ديويد لويد جورج (= David Lioyd George) نخست وزير وقت انگليس بود.
133. «ريشههاي بحران درخاورميانه»، ص 158.
134. همان، ص 342.
135. «ريشههاي بحران در خاورميانه»، ص 343. «فلسطين و اسرائيل، رويارويي با عدالت»، ص 11.
136. «ريشههاي بحران در خاورميانه»، صص 161، 171 ـ 172، 164، 358 و 385. فلسطين و حقوق بينالملل، هنري کتان، ترجمة غلامرضا خدائي عراقي، صص 27، 35، 37 و 226.
137. متحدين شامل: آلمان، عثماني، ايتاليا، ژاپن، اتريش، مجارستان و متفقين شامل: انگليس، روسيه، فرانسه و آمريکا بود.
138. «سرگذشت فلسطين يا کارنامة سياه استعمار»، صص 104ـ 105 و 108. اعلاميههاي حقوق بشر، هوشنگ ناصرزاده، صص 311ــ 312.
139. «سرگذشت فلسطين يا کارنامة سياه استعمار»، ص 111. تاريخ امپراتوري عثماني و ترکيه جديد، شاو، ج 2، ص 559.
140. قاسمي، صابر، «ترکيه»، صص 140 و 148. جنگ جهاني اول، خسرو معتضد، ص 292 ـ 213. «تاريخ امپراتوري عثماني و ترکيه جديد»، همان، ج 2، ص 560 و 611.
141. «ريشههاي بحران در خاورميانه»، صص 174 ـ 175؛ «فلسطين و حقوق بينالملل»، کتان، ص 41 ــ 44.
142. «ريشههاي بحران در خاورميانه»، صص 201 ــ 209.
143. همان، صص 209 - 220.
144. «ريشههاي بحران در خاورميانه»، ص 220.
145. «ريشههاي بحران در خاورميانه»، ص 236.
146. «فلسطين و حقوق بينالملل»، صص 44 ـ 50.
147. يکي از عدالتهاي گرايش به برچيدن امپراتوري انگليس، ضعف مالي و خسارات ناشي از جنگ جهاني دوم بود.
148.درينيک، ژانپيير، «خاورميانه در قرن بيستم» ترجمة فرنگيس اردلان، صص 178، 182 - 183. «ريشههاي بحران در خاورميانه»، ص 237.
149. جمهوري گواتمالا در آمريکاي مرکزي قرار دارد.
150. جمهوري پرو از کشورهاي آمريکاي جنوبي است.
151. جمهوري اوروگوئه جزء کشورهاي امريکاي جنوبي به شمار ميرود.
152. «ريشههاي بحران در خاورميانه»، صص 237ــ240؛ «فلسطين و اسرائيل، رويارويي با عدالت»، صص 49ــ54.
153. «ريشههاي بحران در خاورميانه»، ص 241؛ «خاورميانه در قرن بيستم»، پيير درينيک، ص 186. «فلسطين و اسرائيل، رويارويي با عدالت»، کوئيلگي، صص 53ــ57.
154. «ريشههاي بحران در خاورميانه»، صص 243، 477؛ «فلسطين و اسرائيل، رويارويي با عدالت» صص 25،41، 63، 82، 83، 86، 87 و 90 «خاورميانه درقرن بيستم»، پييردرينيک، صص 191 و 193، «فرهنگ تاريخي - سياسي ايران و خاورميانه»، علي بابائي، ج 3، ص 52.
155. فلسطين از ديدگاه امام خميني(ره)، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني(ره)، صص 197،204، روزنامة اطلاعات، 22 آذر 1368، «رويارويي انقلاب اسلامي با آمريکا»، جميلهکديور، ص 114.
156. صديقي، کليم «نهضتهاي اسلامي و انقلاب اسلامي»، صص 69 - 70؛ روزنامه اطلاعات، 6 دي 1366، فلسطين از ديدگاه امام خميني.
157. فتحي، ابراهيم شقاقي، «انتفاضه»، (طرح اسلامي معاصر) ص 123؛ «رويارويي انقلاب اسلامي و آمريکا»، کديور، ص 114