۰
سه شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۵ ساعت ۱۲:۰۲
مروری بر کودتاهای ایالات متحده در سراسر جهان

آمریکا چگونه مخالفان خود را سرنگون می‌کند؟

آمریکا چگونه مخالفان خود را سرنگون می‌کند؟
مداخله‌گری از اصول موجود در سیاست خارجی کشورهای بزرگ است. ایالات متحده‌ی آمریکا نیز با توجه به اهداف، انگیزه و منافع ملی، منطقه‌ای و بین‌المللی‌ خود و با توجه به ابزارهای در دسترس آن کشور، سطح گسترده‌ای از مداخله‌ها را در مناطق‌ مختلف جهان مورد پی‌گیری قرار می‌دهد. کودتاهای نیابتی یکی از نمودهای مداخله‌ی این کشور در سطح جهان است.

کودتا شگردی سیاسی و کوششی از سوی یک ائتلاف سیاسی غیرقانونی برای براندازی رهبران حکومت موجود است که از راه خشونت یا تهدید به آن انجام می‌گیرد. این خشونت معمولاً محدود و ناگهانی است و از سوی عده‌ای اندک (برخلاف انقلاب که از سوی بیشتر مردم انجام می‏‏گیرد) به کار بسته می‌شود.[1]

در کودتای نیابتی نیز افرادی در کشور با هدف حمایت ابرقدرت‌ها، دولت‌های ملی و مردمی را به واسطگی و نیابت از طرف آنان ساقط و خود قدرت را به دست می‌گرفتند. در این دست کودتاها رهبران و افراد کودتاهای نیابتی بیشتر از میان نظامیان انتخاب می‌شدند که توسط مستشاران قدرت‌های استعماری گزینش شده و سرسپردگی آنان تضمین شده بود. با توجه به این موارد، این نوشتار مروری دارد بر مصادیق کودتاهای آمریکایی که اصل مداخله در سیاست خارجی ایالات متحده‌ی آمریکا را در عرصه‌ی عینی تبیین می‌نماید.

تورق یک تجربه: کودتا در ایران

با آغاز نهضت ملی شدن صنعت نفت ایران در سال 1329، ایران به نخستین کشوری بدل شد که خود را از سیطره‌ی استعمار غرب، نجات داده و برای کسب استقلال سیاسی و اقتصادی تمامی نیروهای خود را بسیج کرده بود. در این مبارزه‌ها ابتدا آمریکا به طرفداری از نهضت ملی‏ ایران پرداخت و از انگلستان خواست تا از راه‌های مسالمت‏آمیز اختلاف‌های خود با ایران را رفع و به توافق برسد. این مطلب بارها در دیدارهای مصدق و دولتمردان آمریکایی نیز بیان شده بود. اما به تدریج با ایجاد شکاف در صفوف نهضت ملی و نفوذ برخی عناصر توده‏ای وابسته به شوروی در آن، آمریکایی‌ها در حمایت از نهضت ملی دچار تردید شدند.[2]

در نهایت نیز احساس خطر از نفوذ کمونیسم به ایران و نگرانی موجود در خصوص سرنوشت ذخایر نفتی ایران در کنار تلاش‌های انگلیس در جهت تغییر دیدگاه ایالات متحده نسبت به جریان نهضت ملی‏ شدن نفت، آمریکا وادار به تغییر موضع در این خصوص شد. در واقع ملاحظه‌های سیاسی و خطرهایی که در صورت ادامه‌ی نهضت ملی-ضد انگلیسی، منافع ایالات متحده در منطقه‌ی خاورمیانه را تهدید می‌کرد؛ این کشور را در اواخر دهه‌ی 1320 به اتخاذ سیاست جدید در قبال ایران واداشت و بنابراین این کشور هم‌رأی انگلستان در براندازی حکومت مصدق گردید.

بدین صورت بازیگران اصلی نظام بین‌الملل در مقابل چنین حرکت استقلال‌طلبانه‌ای که برای دیگر کشورهای دربند، الگوی بسیار مناسبی بود واکنش نشان دادند و در اندیشه‌ی براندازی حکومت ایران افتادند و طرحی مشترک را با نام رمز «آژاکس» آماده ساختند که اجرای آن بر عهده‌ی «کرمیت روزولت» گذارده شد. سایر بازیگران اصلی کودتا «آلن دالس» رئیس سیا، «جان فاستر دالس» وزیر امور خارجه، ژنرال «والتر بیدل اسمیت»، «سلف آلن دالس» و «فرانک ونیستر» بودند.

با این حال نقش کرمیت روزولت در براندازی مصدق از دیگران برجسته‌تر بود. او در عمل دو کودتای 25 و 28 مرداد را هدایت کرد و با تمامی شخصیت‌های سرشناس مخالف مصدق از شاه گرفته تا نظامیان و سیاستمداران و حتی مردم عادی تماس داشت.[3] 9 اسفند 1331 اولین ثمره‌ی اتحاد آمریکا-انگلیس برضد حکومت مصدق با ربودن سرتیپ «افشار طوس» رئیس شهربانی کل کشور و قتل او در 2 اردیبهشت 1332رخ نمود.

طراحان توطئه قصد داشتند که عده‌ای از وزیران و دیگر مقام‌های ارشد دولت مصدق از جمله «حسین فاطمی، تقی ریاحی، علی شایگان، عبدالله معظمی» و برخی دیگر را به بهانه‌ها و روش‌های گوناگون غافل‌گیر کرده؛ ابتدا با ناکارآمد کردن دولت و در مرحله‌ی بعدی استیضاح و رأی عدم اعتماد توسط همفکران خود در مجلس، آن را ساقط کنند و سپس از محمدرضا پهلوی بخواهند که زاهدی را به جای مصدق به مقام نخست‌وزیری برگزیند.[4]

در مرحله‌ی نخست، کودتای 25 مرداد با اطلاع یافتن مردم و حکومت از برنامه‌ی کودتا شکست خورد و شاه از ایران گریخت اما روزلت در ایران ماند تا با استفاده از ضعف سازمان‌های اجرایی و آوردن نظامیان اخراجی، سلطنت طلبان واپس‌گرا و عوامل ساده لوح و ناآگاه پس از 3 روز، کودتای 28 مرداد را به کودتایی موفقیت آمیز بدل کند.[5]

این آخرین طرح کودتای آمریکایی-انگلیسی در ایران نبود. سال‌ها بعد و پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، آمریکا به اجرای کودتایی دیگر دست یازید. چرا که این بار انقلاب اسلامی، در مقیاسی گسترده‌تر نظم بین‌المللی را به چالش طلبیده و پازل غرب را بر هم زده بود. عوامل این کودتا که از افسران «شاپور بختیار»، به همراه «اویسی» بودند با هماهنگی برخی عناصر داخل کشور درصدد برآمدند نظر آمریکا را درباره‌ی یک کودتا در ایران جویا شوند. در بهار سال 1358 سرهنگ «محمدباقر بنی‌عامری» سازماندهی نیروها را در داخل کشور بر عهده گرفت و به واسطه‌ی سرهنگ «بای احمدی» - یکی از افسران ارشد - تمایل خود را برای انجام این مهم به اطلاع سرویس‌های جاسوسی بیگانه رساند.[6]

سازمان‌های اطلاعاتی آمریکا نیز بنی‌عامری را به تشکیلات بختیار معرفی کردند و این چنین همکاری بنی‌عامری با بختیار و هواداران او در حزب «مردم» ایران برای پی‌گیری طرح‌های براندازی آغاز شد. هنوز هیچ طرح مشخصی برای کودتا وجود نداشت. علت این مسئله را می‌توان در گزارش «دونالد پگویین» - رئیس سابق پایگاه سیا در تهران - سراغ گرفت که می‌گوید:

«در صورتی‌که ارتش از کسی طرفداری کند، اوضاع می‌تواند صورت دیگری پیدا کند، اما آن‌ها (ارتشی‌ها) هنوز کاملاً وحشت‌ زده‌اند. انضباط‌شان ضعیف است و اشتیاق حرفه‌ای هم عملاً وجود ندارد. رهبران احتمالی که به نظر برسد بتوانند اعتماد به نفس را به ارتش بازگردانند هنوز پدیدار نشده‌اند.»[7]

اما به تدریج توافق نیروهای شاهنشاهی و مخالف انقلاب ایران با کشورهای خارجی بر انجام کودتایی در داخل با هدف سرنگونی جمهوری اسلامی ایران ایجاد شد. در نظر کودتاگران ضربه‌ی اصلی باید به تهران زده می‌شد تا با سقوط آن به‌عنوان مرکز سیاسی - اداری کشور، دیگر شهرها نیز تسلیم شوند. بنابراین در ابتدا نظر بعضی از افراد شاخه‌ی نظامی و سیاسی بر این بود که پایگاه هوایی مهرآباد مرکز ثقل کودتا باشد، اما نگرانی از حضور و واکنش مردم در برابر پایگاه مهرآباد آنان را واداشت تا پایگاه دیگری را که از شرایط مناسبی برخوردار باشد، انتخاب کنند.

سرانجام پس از بررسی‌های نظامی و استراتژیکی، پایگاه هوایی شهید «نوژه» همدان - در 60 کیلومتری این شهر - برای آغاز انجام عملیات مناسب تشخیص داده شد. این پایگاه علاوه بر دوری از شهر و دور بودن از دسترس مردم‌، به دلیل نزدیکی به مرزهای غربی - که به علت تهاجم‌های پراکنده‌ی زمینی و هوایی عراق هواپیماهای پایگاه دائماً مسلح بودند - به نفع کودتاگران بود. موضوع دیگری که انتخاب پایگاه هوایی نوژه را برای آغاز عملیات اولویت بخشید، این بود که تعدادی از سران کودتا، از جمله تیمسار «محققی، مهدویون و سروان نعمتی» در آنجا خدمت کرده بودند.[8]

این کودتا در چند مرحله پیش‌بینی شده بود: مرحله‌ی اول بمباران مناطق حساس، مرحله‌ی دوم عملیات نیروی زمینی و تصرف بعضی نقاط حساس و سپس مدت 3 شبانه روز اعلام حکومت نظامی و در آخر تأیید کودتا به‌وسیله‌ی روحانیون همسو با کودتاگران،
تثبیت قدرت و ایجاد یک حکومت نظامی.[9]

این کودتا با فاش شدن برنامه‌ی آن توسط نیروهای جمهوری اسلامی به شکست منجر شد. در واقع درک نکردن تدوین کنندگان طرح کودتای نوژه از وضعیت سیاسی-اجتماعی ایران و برآورد خطای آن‌ها، شکست در راهبردشان را باعث شد. ایران تنها مصداق عینی راهبرد مداخله در چارچوب کودتای نیابتی نبوده بلکه آمریکای لاتین شاهد مصادیق متعددی از این راهبرد بوده است.

مروری بر مصادیق کودتای نیابتی

طراحان سیاسی در ایالات متحده‌ی آمریکا به خصوص از نیمه‌ی‏ دوم دهه‌ی 70م. از سیاست تغییر دادن حکومت‏های ناهمخوان با سیاست‌های غربی، حمایت و پیروی‏ کرده و آن را تا حدّ زیادی در جهت اهداف خود می‏دانند؛ شرط اولیه‌ی این تفاهم در تغییر حکومت‌ها، نفوذ و مداخله‌ی (مستقیم و یا غیرمستقیم) آمریکاست که آن را هدایت کرده تا بتواند متحد و دوست‏ جدیدی با چهره‏ای خوشایند غرب در کنار خود داشته باشند. کوبا، اندونزی، شیلی و نیکاراگوئه مصادیقی از مداخله‌ی آمریکا در تغییر رژیم کشورهای ناهمخوان است.

کوبا

سپتامبر 1933م. «فولخنسیو باتیستا» شورش گروهبانان را در کوبا ایجاد کرد که منجر به برکناری رئیس جمهور «خرادو ماچادو» و روی کار آمدن «گراو مارتین» شد. اقدام‌های گراو مارتین نظم اقتصادی، اجتماعی و سیاسی که از 1898م. منافع نخبگان کوبا و ایالات متحده را تأمین می‌کرد؛ به چالش کشید. گراو مارتین با القای یک جانبه‌ی متمم پلات که از 1903م. بر روابط دو کشور حاکم بود، خشم آمریکا را برانگیخت و این کشور را به خلع وی از قدرت مُصر کرد. این نقطه‌ی ائتلاف آمریکا و باتیستا گردید. در ژانویه‌ی 1934م. مارتین از قدرت خلع شد و «کارلوس مندی» به قدرت رسید.

هر چند در فاصله‌ی 1934 تا 1940م.، باتیستا قدرت اصلی پشت پرده بود که با حمایت آمریکا خود را به عنوان «مرد نیرومند» کوبا تثبیت کرد. او در این 6 سال در پشت پرده‌ی سیاست کوبا قرار داشت و با قدرت رو به تزاید خویش‌ رؤسای جمهور ناهمسو با ملاحظه‌ها و تمایل‌های خود را مجبور به کناره‌گیری کرد. وی سرانجام در سال 1940م. به صورت رسمی وارد عرصه‌ی سیاست شد و مقام ریاست‌جمهوری را از آن خویش ساخت.

مطابق قانون اساسی کوبا، باتیستا نمی‌‌توانست دو دوره‌ی متوالی رئیس‌جمهور باشد. هم از این رو او تصمیم گرفت باند سیاسی خود را در ساختار قدرت نگه دارد و مجدد به پشت صحنه‌ی سیاست باز گردد. اما «رامون گرو»، رهبر ائتلاف مخالف باتیستا، در انتخابات سال 1944م. پیروز شد و البته باتیستا ناگزیر از ترک قدرت شد. باتیستا در سال 1952م. دوباره کاندیدای ریاست‌جمهوری شد اما پس از آنکه فهمید در میان 3 کاندیدای حاضر در انتخابات، سومین فرد محبوب ملت است، با اقدام به کودتا قدرت را به چنگ آورد.

باتیستا اقدام خود را، کنار گذاشتن ریاست جمهوری فاسد کشور توجیه کرد و سپس در انتخاباتی بدون رقیب با 40 درصد آرا بر کرسی ریاست جمهوری نشست.[10]پس از در دست گرفتن قدرت، باتیستا به پشتیبانی ارتش کوبا حکومت کرد که توسط ایالت متحده تجهیز می‌شد. در مقابل وی نیز به باور «استفان امبروز» با این واقعیت کنار آمد که وی رهبری ملت کوچکی را داراست که در آن آمریکا سرمایه‌گذاری بزرگ است.[11]

گواتمالا

«گواتمالا» نمونه‌ی دیگری از این مداخله است. در گواتمالا نیز «ژاکوب آربنز گازمن» رئیس‌جمهوری متمایل به حزب کمونیست‌ها بود. وی که اصلاحات ارضی مهمی را آغاز کرده بود با طراحی سازمان سیا در سال 1954م. سرنگون و به یک دهه عمر حکومت اصلاح‌طلب وی خاتمه داده شد.[12] عوامل سیا در گواتمالا کلنل «کارلوس کاستیلو آرماس» را برای رهبری کودتا انتخاب کردند. وی در هندوراس مستقر و حمایت‌های لازم را دریافت کرد. هنگامی که تهاجم با ناکامی روبه‌رو شد، آلن دالس بمب افکن‌های قدیمی جنگ جهانی دوم را برای آرماس ارسال کرد. هواپیماها مأموریت خود را بر فراز گواتمالا سیتی انجام دادند و بدین ترتیب آربنز استعفا کرد.[13]

شیلی

نسخه‌ی دیگری از کودتا در شیلی در سال 1973م. رخ داد. هدف کودتای صنفی 1973 در شیلی ساقط کردن «آلنده» و رئیس‌جمهور منتخب مردم و طرفداران چپ‌گرای وی بود. در واقع فرماندهان نیروهای مسلح سه گانه و سپس رئیس پلیس ملی بر روی کاغذ به انجام کودتا توافق کرده بودند. در سپیده دم 11 سپتامبر نیروی دریایی کنترل شهر بندری والپاریزو را در دست گرفت.

در پایتخت نیز، ارتش ایستگاه‌های رادیو را تعطیل کرده و اعلامیه‌ای در تأیید کودتا منتشر ساخته بود. ساعاتی بعد تانک‌ها در برابر کاخ ریاست‌جمهوری مستقر شدند. محاصره‌ی کاخ ریاست‌جمهوری، حمله‌ی موشکی نیروی هوایی را نیز در پی داشت. آلنده پیشنهاد تبعید را نپذیرفت و خودکشی کرد و «آگوستو پینوشه» قدرت را در دست گرفت. این کودتا با حمایت آمریکا صورت گرفت و بدین ترتیب کشور ناکوک دیگری از دور خارج شد.

ونزوئلا

کودتایی شبیه به کودتای شیلی در ونزوئلا در سال 2002م. برضد «هوگو چاوز» رخ داد. چاوز از شخصیت‌هایی بود که به ستایش چهره‌های ضد آمریکایی همچون «فیدل کاسترو» می‌‌پرداخت. وی خواستار حکومتی بود که نظم موجود بین‌الملل را بر نمی‌تابید و بر مبنای معیارهای غربی، غیرلیبرال محسوب می‌شد. بدین ترتیب رویه‌ی حذف چاوز در اواخر ماه ژانویه‌ی 2002م. آغاز شد. در این راستا جمعیتی از اتحادیه‌های کارگری و جامعه‌ی تجاری این کشور به خیابان ریخته و خواستار برکناری وی شدند. در ماه آوریل نیز عناصری از ارتش که مورد حمایت جامعه‌ی تجاری بودند تلاش کردند تا وی را از قدرت برکنار کنند اما 2 روز بعد تسلیم شدند.[14]

عامل مهم در شکست کودتا پشیمانی برخی از حامیان ارتشی کودتا از دخالت در این پروژه بود. پس از شکست کودتا، آمریکا به عنوان حامی سازمان‌های فعال ضد چاوز و به ویژه حمایت از اتحادیه‌های کارگری به عنوان کشور خارجی مداخله‌گر شناخته شد.[15] افزون بر این، کمک‌های ارائه شده توسط مؤسسه‌ی ملی آمریکا برای دموکراسی به واسطه‌ی روابط برخی از دریافت کنندگان کمک با عوامل توطئه در کودتای آوریل 2002م. در کشور[16]
، نمود دیگر نقش این کشور در طراحی کودتا در ونزوئلا است.

اندونزی

مورد دیگر مداخله‌ی ایالات متحده‌ی آمریکا، کودتای ژنرال «سوهارتو» برضد «سوکارنو» در اندونزی است که از خون‌بارترین کودتاهای انجام گرفته در جهان است. پس از استقلال اندونزی، سوکارنو با تمایلاتی کمونیستی به حکومت رسید. در سال 1966م. سوکارنو اختیارات حکومتی گسترده‌ای به ژنرال سوهارتو فرمانده‌ی ارتش اعطا کرد که منجر به استقرار نظامیان در اطراف کاخ ریاست جمهوری شد.[17] این امر به بهانه‌ی خنثی کردن توطئه‌ی کودتا از طرف حزب کمونیست، صورت گرفت که در پی آن صدها هزار نفر از اعضای حزب کمونیست اندونزی قتل عام شدند.

نظامیان پس از به دست گرفتن قدرت، سوکارنو را به صورت تشریفاتی در منصب خود باقی گذاردند تا اینکه یک سال بعد، از این مقام تشریفاتی نیز مستعفی شد و ژنرال سوهارتو قدرت را در دست گرفت. سوهارتو که از طرف قدرت‏های غربی حمایت می‏شد پس از به قدرت رسیدن، فعالیت حزب کمونیست اندونزی را به سبب کشتار فراوان غیرقانونی اعلام کرد و از آن پس قدرت مطلق را در کشور در دست گرفت. برکناری حکومت سوکارنو که از مؤسسین جنبش عدم تعهد است نشان دهنده‌ی برنتابیدن حکومت‌های مستقل از سوی آمریکا به دلیل تأمین نشدن منافع این کشور است.

نیکاراگوئه

«نیکاراگوئه» پس از انقلاب ساندیسیت‌ها، نیز به کشوری بدل شد که بر خلاف ایده‌آل‌های آمریکا قرار داشت و بنابراین نمی‌توانست از سوی این کشور تحمل شود. در سال 1981م. «رونالد ریگان» رئیس‌جمهور وقت آمریکا
به سازمان سیا اجازه داد از گروه‌های ضد ساندیسیت‌ها حمایت کند و عملیات‌های مخفی برضد نیکاراگوئه انجام دهد. دولت ریگان ارتشی ضد انقلاب تحت عنوان کنترا را بدون تصویب کنگره، سازماندهی و تأمین مالی کرد. این ارتش متشکل از اعضای سابق گارد ملی سوموزا، حکمران پیشین نیکاراگوئه بود.

علاوه بر این، آمریکا یک رهبری غیر نظامی را از میان برخی شخصیت‌های برجسته‌ی بورژوازی مخالف شکل داد که تحت کنترل ارتش ضد انقلاب بود. به موازات این امر واشنگتن سعی کرد نیکاراگوئه را به لحاظ سیاسی و اقتصادی در سطح بین‌المللی منزوی سازد.[18] افزون بر این، آمریکا با استفاده از پایگاه داخلی سلسله مراتب کلیسایی و به ویژه بورژوازی، فشار داخلی را بر ساندیسیت‌ها اعمال می‌کرد. شکست کنترا در برابر ساندیسیت‌ها پایان این تقابل نبود. در سال 1990م. محدودیت‌های اقتصادی که آمریکا بر ساندیسیت‌ها تحمیل کرد موجب شکست آن‌ها در انتخابات 1990م. شد[19] که کودتای آرام آمریکا در این کشور بود.

فرجام بحث

دکترین‌های سیاست خارجی آمریکا از «ترومن» تا آموزه‌ی «ریگان»، همواره مدعی حق حمایت از منافع «جهان‌ آزاد» در برابر کمونیسم شده‌اند، حتی اگر چنین حمایتی متضمن مداخله در خارج بوده باشد. پس از فروپاشی شوروی نیز گویا هنوز تفسیر گسترده‌ی تئودور روزولت در دکترین مونرو، مداخله در امور سایر کشورها را توجیه می‌کرد. هر چند این کشور اصل مداخله نکردن را از پیش‌ترها در دستور کار خود قرار داده بود اما ایالات متحده‌ از هنگامی که مداخله نکردن را به عنوان سیاست ثابت و قطعی خویش برگزیده، بیش از هر زمان دیگر، مداخله‌گر شده است. ب

ه خصوص در دوره‌ی پس از جنگ، مداخله‌گری آمریکا پنهانی(به وسیله‌ی سیا) و یا غیرمستقیم(از راه کمک نظامی و اقتصادی) بوده و کاربرد آشکار و مستقیم نیروی نظامی کمتر صورت پذیرفته است. در این راستا کارکرد سیاست خارجی باید با انتظارات درون‌ ساختی، توقعات افکار عمومی و گروه‌های ذی‌نفوذ و همچنین نقشی که یک کشور در صحنه‌ی بین‌المللی ایفا می‌کند، هماهنگی داشته باشد.

ایالات متحده نه تنها در شرایط مختلف زمانی در قرن بیستم به انجام چنین نقشی مبادرت ورزید، بلکه در ایفای نقش مداخله‌گرایانه‌ی خود در نقاط مختلف جهان از جمله آمریکای لاتین و به خصوص در آمریکای مرکزی و دریای کاراییب، با بهره‌گیری از نقش‌های شناخته‌ شده، مقررات بین‌المللی و نهادهایی که موازنه‌ی رفتار را عهده دارند، رفتارهای منطقه‌ای و بین‌المللی خود را تنظیم، تثبیت و تداوم بخشید. این رفتارها با نوعی مداخله‌گرایی گسترش‌ یابنده در دوران بعد از جنگ سرد همراه گردیده است.

به این ترتیب نهادهایی که ایفای نقش‌ مداخله‌گری در روند سیاست خارجی آمریکا را امکان‌پذیر می‌سازند، در فرآیند زمانی 1898 تا 1938م. ایجاد و تثبیت گردیدند تا بر مبنای آن ایالات متحده برای دستیابی به اهداف، تمایلات و ارزش‌های ساختاری و بین‌المللی از مداخله‌گرایی به عنوان یکی از ابزارهای سیاست‌ خارجی خود سود جوید.[20]

کاربرد کودتای نیابتی که در قالب مداخله‌ی پنهان تحلیل می‌گردد نیز از جمله راهبردهای سیاست خارجی آمریکاست که در آن یک عامل میانی که بیشتر نیروهای نظامی و ارتش بودند مجری طرح کودتا می‌گردند. این راهبرد در سیاست خارجی آمریکا به طور کل برخاسته از دیدگاهی است که این کشور نسبت به خود دارد. در واقع به تدریج و با پیشرفت‌های این کشور، آمریکا تبدیل به یک قدرت بزرگ شد که برای خود مسئولیت‌هایی در مقیاس یک ابرقدرت قائل بود. از سویی تقابل دو دیدگاه مداخله‌گرایانه و انزواگرایانه در میان تدوین کنندگان سیاست خارجی آمریکا از گذشته‌ای که به بحران اقتصادی 1929م. باز می‌گردد موجود بوده است.

بر مبنای گرایش مداخله‌گرایان که شامل صاحبان صنایع نظامی، صنعتی و روشنفکران وابسته به آن‌ها بودند رهایی از بن‌بست اقتصادی با شکل دادن به نظم نوین جهانی ممکن است؛ نظمی که در آن، آمریکا قدرت تعیین کننده‌ی اقتصادی و سیاسی باشد. این گرایش به مرور و بر اساس مقتضیات زمانی و به خصوص ارائه‌ی آموزه‌ی نظم نوین جهانی به گرایش حاکم بر سیاست خارجی آمریکا تبدیل شد. ایالات متحده در دوران جنگ سرد براساس همین گرایش که به تفسیر موسع دکترین مونرو انجامید به مداخله در کشورهای جهان سوم پرداخت.

به گونه‌ای که «جان فستر دالس»- وزیر امور خارجه‌ی جمهوری‌خواه «آیزنهاور»- در بحبوحه‌ی ایجاد پیمان سنتو اعلام کرده بود که هر تجاوزی به جنوب شرقی آسیا برای امنیت و صلح ما خطرناک خواهد بود و آمریکا برای جلوگیری از آن به مقابله برخواهد خواست. بنابراین آمریکا در دوران جهان دوقطبی، تحولات اجتماعی را به عنوان تهدید و تجاوز کمونیستی تعریف می‌کرد که برخورد با آن ضروری بود. در همین راستا، کودتاهای نیابتی در این دوران به منزله‌ی اقدامی برای محافظت از نظم موجود در سیاست خارجی این کشور جای داشت.

در واقع با توجه به نیاز تجارب آمریکا در فراهم آوردن یک اقتصاد استثماری در جهان سوم و با توجه به تمایل نظامی برای تثبیت پایگاه‌هایی در اطراف روسیه و چین، این کشور در مقابل هر انقلاب و تغییری در حکومت موضع می‌گرفت.[21] پس از جنگ سرد و فروپاشی شوروی نیز حفظ نظم نوین جهانی توجیهی برای مداخله بود. بنابراین کودتاهای نیابتی هنوز، مصداقی از دخالت آمریکا در امور کشورهای دیگر است؛ آنچه که به باور «نوام چامسکی» در ساختار سیاسی ایالات متحده نهادینه گردیده است و در نتیجه رفتار آن کشور در حوزه‌ی نظام‌ بین‌الملل، برآیندی از منافع و انگیزه‌های داخلی و آمادگی محیط بین‌الملل برای تجاوز و مداخله را نشان می‌دهد.

پی‌نوشت‌ها:


[1]. هانتینگتون، ساموئل؛ سامان سیاسی در جوامع دست‌خوش دگرگونی. ترجمه‌ی محسن ثلاثی. تهران: علم، 1386، صفحه‌ی 320

[2]. جمیز بیل، عقاب و شیر (تراژدی روابط ایران و آمریکا) ترجمه: مهوش غلامی، جلد اول، تهران، کوبه، 1371، ص129

[3]. علی‌رضا ازغندی ،ج، روابط خارجی ایران20-57 دولت دست نشانده، قومس،1376، ص239

[4]. حسینقلی سر رشته، خاطرات من، تهران، کتیبه، 1367، ص37

[5]. علی‌رضا ازغندی،ج، روابط خارجی ایران20-57 دولت دست نشانده، ص239

[6]. کودتای نوژه، مؤسسه‌ی مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، تهران، 1368، ص103

[7]. اسناد لانه‌ی جاسوسی، جلد 55، مرکز نشر لانه‌ی جاسوسی، تهران، 1365، صص31و30

[8]. آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، کدهای 18352 تا 18349، اسناد سعید مهدیون.

[9]. کودتای نوژه، صص156-159

[10]. توماس لئونارد، انقلاب کوبا 1959-61، کتاب انقلاب‌ها، ویراستاری گلدستون، ترجمه‌ی محمد تقی دلفروز، تهران: کویر،1387،صص292-293

[11]. استفان امبروز، روند سلطه گری، ترجمه‌ی احمد تابنده، تهران: چاپخش،1363، ص248

[12]. تیمتی ویکم کراولی، جنبش‌های چریکی آمریکای لاتین: به سوی جامعه‌شناسی تطبیقی، کتاب انقلاب‌ها، ص408

[13]. استفان امبروز، روند سلطه‌گری، ترجمه‌ی احمد تابنده، تهران: چاپخش،1363، ص 223

[14]. مارینا اوتاوی، گذار به دموکراسی یا شبه اقتدارگرایی، سعید میرترابی، تهران: نشر قومس، صص105-106

[15]. مارینا اوتاوی، پیشین، ص108

[16]. پیشین، ص293

[17]. پل بروکر، رژیم‌های غیردموکراتیک، ترجمه‌ی علی‌رضا سمیعی، تهران: کویر، 1384، ص 113

[18]. جان فوران جف گودوین، دیکتاتوری یا دموکراسی: پیامدهای انقلاب در ایران و نیکاراگوئه، کتاب انقلاب‌ها، صص172-173

[19]. پیشین، ص174

[20]. ابراهیم متقی، الگوی مداخله‌گرایی آمریکا در 1994م. بررسی موردی: مداخله‌ی ‌هاییتی، راهبرد، ش 6، 1374، صص117-118

[21]. استفان امبروز، روند سلطه‌گری، ص213

*محمد پورمحمد؛‌ پژوهشگر تاریخ معاصر/انتهای متن/
مرجع : پایگاه تحلیلی برهان
کد مطلب : ۶۱۵۸۱۱
ارسال نظر
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما

منتخب
پیشنهاد ما