فرانسیس فوکویاما اظهار داشته است که ممکن است چین رقیبی برای آمریکا محسوب شود و نظم لیبرال دموکراسی مطلوب آمریکاییها را به چالش کشد. چه چیزی سبب شده است که نظریهپرداز نظریه پایان تاریخ در خصوص قدرت ایالاتمتحده آمریکا اینگونه اندیشه کند. در این یادداشت، تلاش خواهیم کرد تا شمایی کلی از نظریه پایان تاریخ ارائه دهیم و سپس به قدرتهای نوظهور جدید در عرصه اقتصاد و سیاست بینالملل اشاره خواهد شد و نهایتاً به مسئله علل سخن گفتن فرانسیس فوکویاما اشاره خواهیم کرد.
نظریه پایان تاریخ فرانسیس فوکویاما
فرانسیس فوکویاما در سالهای پایانی سده بیستم نظریهای را مطرح و از آن دفاع کرد که طبق آن هیچ ایدئولوژی توان رقابت با نظریه لیبرال دموکراسی مورد پسند آمریکاییها را نخواهد داشت و نظم مطلوب نظام بینالملل، همان نظم لیبرال دموکراسی است که آمریکاییها بهعنوان هژمونی نظام بینالملل آن را تولید و بازتولید و از آن حراست میکنند. نظریه فوکویاما که بهعنوان پایان تاریخ موسوم است، بهواقع پایان تاریخ با نام لیبرال دموکراسی بهعنوان تنها نظریه مورد پسند کشورها در مدینه فاضله نظام بینالمللی است.
با استناد به این نظریه بود که فوکویاما معتقد بود که جنگ آمریکا در عراق و افغانستان تلاشی است برای تقویت لیبرال دموکراسی و استقرار دموکراسی در کشورهای هدف. بهطور کلی این نظریه برای دو دهه سیاست خارجی و سیاست بینالمللی آمریکا را درگیر کرده و آمریکاییها را با این مدعی رسانده است که نظم بیبدیل و بدون آلترناتیو نظام بینالملل، نظم لیبرال دموکراسی است و هیچ نظمی اعم از سوسیالیستی یا هر ایدئولوژی دیگری توان رویارویی یا از صحنه خارج کردن آن را ندارد. در این نظریه، آمال کشورها این خواهد بود که به لیبرال دموکراسی نائل آیند و بعد از آن دیگر تاریخ به پایان خود میرسد.
ظهور کشورهای جدید و نظم اقتصادی غیرلیبرال
در این چند سال اخیر کشورها و قدرتهای زیادی در سطح اقتصاد سیاسی بینالمللی ظهور کردهاند که در چارچوب نظریه لیبرال دموکراسی فرانسیس فوکویاما نمیگنجند. برزیل، آرژانتین، هند، روسیه و... از جمله این کشورها هستند که در سالهای اخیر ظهور داشتهاند و مدل اقتصادی جدیدی را تجویز و توصیه کردهاند. بریکس نماد یک اتحاد بسیار قوی و در حال ظهور از کشورهایی است که آینده اقتصاد بینالملل بهشدت تحت تأثیر آنها قرار خواهد گرفت. تحت تأثیر ضعفهای آمریکاییها در یک دهه گذشته و افزایش بدهیهای این کشور در سالهای اخیر، کشورهای دیگری ظهور و بروز کردهاند که معادلات نظم بینالمللی را متأثر از خود کردهاند.
روسیه در حوزه استراتژیک، هند در حوزه تکنولوژی و مهندسی، برزیل و چین در حوزه اقتصاد، کشورهایی هستند که اگرنه بهعنوان قطبهای نظام اقتصادی بینالملل، که بهعنوان چالشهای جدید قدرت بلامنازعه پیشین آمریکا عمل خواهند کرد. اتحادیهها و سازمانهای منطقهای و بینالمللی نیز در حال شکلگیری هستند که ذیل سیستم برتون وودز و نظم اقتصاد جهانی بینالمللی که توسط آمریکاییها تجویز میکند، عمل نمیکنند یا حداقل آن نظم را مورد پذیرش قرار نمیدهند و عملکرد مجزایی از آن سیستم از خود بروز دادهاند. در این شرایط برخی از بازیگران شبیه ایران نیز در حوزه ایدئولوژیک نظم لیبرال را مورد سؤال قرار داده و برای آن جایگزینهایی را ارائه میدهند که نظم لیبرالی برای پاسخ به آنها نیازمند مدلهای مستحکمی است که در اساس از وجود آن فارغ است.
چرا فرانسیس فوکویاما اینگونه از امکان بروز نظم جدید سخن میگوید؟
در این بستر که کشورهای جدید در حال بروز و ظهور هستند، طبیعی است که آمریکاییها به دنبال تقویت مواضع و نظم لیبرالی مورد پسند خود باشند. اما بااینحال اتفاقاتی در چند سال اخیر ظهور و بروز یافته است که آمریکاییها و متعاقباً نظریهپردازان آنها را به این نتیجه رسانده است که آمریکا در ایجاد یک نظم مورد پذیرش با مشکلات جدی مواجه خواهد شد. این مشکلات نهتنها در حوزه اروپای مرکزی و غربی، بلکه در توجیه و اقناع متحدان سنتی این کشور نیز خود را بروز و ظهور میدهد. آمریکا از توجیه برزیل و هند بهعنوان شرکای خود برای ماندن ذیل سیستم اقتصادی مورد تجویز خود ناتوان است.
این موضوع سوای از ناتوانی آمریکاییها برای توجیه شرکای خود نسبت به برتری سیاسی و استراتژیک خود و پذیرش آن توسط آنها است. آنچه فوکویاما به آن اشاره کرده است یک موضوع تکنیکی و کاربردی است به این معنی که نظم اقتصادی آمریکا توسط سایر کشورها به چالش کشیده میشود یا برای آن جایگزینهایی پیدا شود. وی چین و نظم اقتصادی چین را بهعنوان یکی از جایگزینهای این نظم که تئوری پایان تاریخ او را به وجود آورده است مورد تمثیل قرار داده است و بیان داشته است چین ممکن است رقیبی برای سیاستهای آمریکا در حوزه اقتصادی محسوب شود. اما آنچه او بدان توجه نداشته است مسئله ایدئولوژیک فقدان مشروعیت نظم آمریکایی در دهه دوم قرن بیست و یکم است. بهواقع نظریه فرانسیس فوکویاما مربوط به اواخر دهه 1990 بود که شوروی از هم فروپاشیده بود و هیچ کشوری توان تحمیل و یا توجیه نظم مورد پسند خود به نظام بینالملل را نداشت به همین سبب آمریکاییها با غرور و نگاهی برتریجویانه نسبت به نظم مورد پیگیری خود بر آن شدند که دنیا به پایان خود رسیده است و آمریکا و ایدئولوژی این کشور پایان دنیا و تاریخ است و همه کشورها تلاش میکنند در یک ترسیم از مدینه فاضله به آن نائل آمده و آن را تحصیل کنند.
بعد از جنگ آمریکا در عراق و افغانستان و با صرف هزینههای گزاف و سنگین مالی توسط آمریکاییها میزان هزینه کرد و بدهی آنها بهشدت بالا رفت و همین موضوع سبب شد آمریکاییها از آن چیزی که تصور میکردند و آرزو داشتند که از بابت جنگ در عراق بهعنوان عائدی تحصیل کنند، کوتاه آمده و خود را در برابر محیطی از چالشهای بعد از اشغال ببینند که سرشار از چالشهای اقتصادی و سیاسی بود. این ماجرا تا حدی ادامه یافت که آنها بر آن شدند که ورود آنها به عراق و افغانستان از اساس امری اشتباه بوده است و به هزینههای آن نمیارزیده که وارد این دو کشور شوند. میزان تلفات انسانی و مالی که آمریکاییها در این دو کشور داشتهاند هرچند موضوعی رسانهای برای اعلام به افکار عمومی نبوده است، اما تأثیر خود را بهصورت خودکار بر جامعه آمریکا گذارده و هزینههایی را بر اقتصاد این کشور تحمیل کرده است.
این هزینههای تا حدی بود که سیاستهای باراک اوباما در خصوص عدم ورود به جنگ مستقیم نظامی نیز نتوانست مانع از اضرار آن به اقتصاد آمریکا شود و میزان بدهیهای آمریکا در دوره وی تا حدی پیش رفت که دولت وی مجبور به تعطیلی ارگانهای وابسته به دولت شد تا بخشی از این بدهیها را جبران کند.
این سیاستهای مداخلهجویانه آمریکاییها یک تأثیر معنوی نیز بر مردم کشورهای هدف داشته است، بهگونهای که بسیاری از کشورهایی که آمریکاییها در آنها مداخله کردهاند تا نظم لیبرال دموکراسی و سیستم دولت سازی لیبرالیسم را در آنجا پیگیری کنند، نهتنها از آمریکاییها روی خوشی در ذهن ندارند، بلکه با انزجار به نقش این کشور در آن کشورها مینگرند. ورود آمریکاییها در این کشورها حتی عواقب سوئی برای دموکراسی سازی در این کشورها داشته است و سبب شده است جریانات تندروی تکفیری که بعضاً با کمک آمریکاییها و حامیان آنها در منطقه شکل گرفتهاند و اگر هم با این کمک شکل نگرفته باشند بهعنوان نتیجه آن ظهور کردهاند نیز، در این کشورها ظهور و بروز کند و هر روز جان چندین کودک و زن و غیرنظامی را در این کشورها بگیرد. بنابراین مردم در این کشورها حضور آمریکاییها در منطقه را با افراطیگری عجین و تلفیقشده میبینند و قطعاً آن چیزی که فرانسیس فوکویاما و نظریهپردازان دیگر در خصوص استقرار نظم لیبرال دموکراسی در منطقه از آن سخن میگفتند به منصه ظهور نرسید و بلکه نظم آشوب و حتی بینظمی در منطقه مستقر شده است که مسبب آن نیز آمریکاییها بودهاند.
نیز از دیگر جلوههایی که فرانسیس فوکویاما اینگونه در خصوص نظم آمریکایی سخن میگوید، مسئله چالش لیبرالیسم است. یکی از اهداف لیبرالیسم این بوده است که اقتصاد «بازار آزاد»ی را به وجود آورد که در آن شبکه اقتصادی بینالمللی بهصورت همگن و بههمپیوسته در عملکردی استمراری در خدمت غرب قرار گیرد و ایدئولوژی آمریکایی لیبرال دموکراسی را بازتعریف و تولید کند. اما در سالهای منتهی با 2017 نهتنها این موضوع عملی نشده است، بلکه بر میزان و تعداد کشورهایی که داد غیر اقتصاد بازار آزادی را سر میدهند، نهتنها کم نشده است، بلکه به صورت بیسابقهای افزایش یافته است.
نظام بینالملل با کشورهایی مواجه است که بر طبل ملیگرایی افراطی میکوبد. یکی از این کشورها خود آمریکا است. دونالد ترامپ؛ این تاجر بیتجربه در امور سیاسی با سوار شدن بر موج ملیگرایی افراطی در آمریکا و جریانهای راستگرای نژادپرستانه کرسی کاخ سفید را از آن خود کرد. در انگلیس ملیگرایان و طرفداران جدایی از اتحادیه اروپا قدرت گرفتند و در همین تابستان آینده است که جدایی از اتحادیه به صورت عملی ترتیب داده میشود. فرانسه اسیر منازعه انتخاباتی بین راستگرایان افراطی و لیبرالها است و اگر راستگراها اشتباه محاسباتی مرتکب نشوند احتمالاً انتخابات را از آن خود خواهند کرد.
آلمان صحنه هم آوردی بین راستگراها و لیبرالها شده است و طرفداران جدایی از اتحادیه هر روز بیشتر و بیشتر میشوند و این خود نشاندهنده این است که سیاستهای همگرایی اقتصادی به نفع اقتصاد بازار آزاد با مشکلات عدیده در حوزه عملیاتی مواجه شده است، چراکه هر یک از کشورها بر این اصرار میورزند که نظام بینالملل، از همگرایی به سمت واگرایی در حال حرکت است و نظم اقتصادی همگرایانه باید جای خود را به ملیگراییهای مجزا در اتحادیه غرب و بهطور کلی غرب دهد. این مسائل تأثیر بی مناقشهای در ایده و ایدئولوژی نظم لیبرال دموکراسی مطلوب آمریکاییها داشته است و تئوری پایان تاریخ، لیبرال دموکراسی را با سؤالات عدیدهای روبرو کرده است که به نظر نمیرسد برای آنها پاسخی داشته باشد.
به این ترتیب بیهوده نیست که فرانسیس فوکویاما بر رقابت سایر نظمها با نظم لیبرال دموکراسی آمریکایی سخن میگوید و از تأثیر چین سخن میگوید هرچند بر تأثیر سایر قطبها تأکید نمیکند، برای مثال این موضوع باب میل نظم لیبرال دموکراسی نیست که سایر قطبها مثل هند و برزیل و کشورهای عضو بریکس در نظم دهی به نظام فعلی بینالملل حضور داشته باشند و اقتصاد و سیاست دنیا را متأثر از خود کنند. نگاهی به رقابت انتخاباتی در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در همین دورهای که ختم به ریاست دونالد ترامپ بر کاخ سفید شد، نشان میدهد چین و نظم مورد توجه این کشور در سطح اقتصاد سیاسی بینالمللی برای آمریکاییها تا چه حد از اهمیت برخوردار است. سیاستهای دونالد ترامپ در مورد چین میتواند یکی از نمودهای این موضوع باشد.
در حوزه ایدئولوژیک نیز آمریکاییها بهشدت از ایدئولوژیهای غیرلیبرال دموکراسی هراس دارند. این موضوع را میتوان در رفتارهای آنها با ایران و گفتمان انقلاب ایران در سطح منطقهای و بینالمللی بهخوبی مشاهده کرد. در این سطح ایران بهعنوان یک چالش جدی برای سیاست خارجی لیبرال و ایدئولوژی لیبرال دموکراسی در سطح منطقهای تبدیل شده و آمریکاییها بهشدت از این موضوع رنج میبرند که هر جایی در منطقه نظم لیبرال دموکراسی را میخواهند گسترده کنند، با مانعی به نام ایدئولوژی مردمسالاری دینی ایران روبرو میشوند.
در سال 2011 میلادی که انقلابهای پیدرپی بیداری اسلامی اتفاق آمریکا و قائلان به نظم لیبرال دموکراسی از هر حربه و ابزاری بهره بردند تا مانع از سوق یافتن کشورهای منطقه به سمت ایران شوند و به این ترتیب برای رسیدن به این مهم آمریکاییها تمام ابزارهای خود اعم از جنگ مستقیم و غیرمستقیم علیه مردم منطقه را به راه انداختند تا مانع از رسیدن آنها به نظم مطلوب خود شوند.
فرجام سخن
فرانسیس فوکویاما اخیراً در سلیمانیه عراق اظهاراتی در خصوص رقابت احتمالی نظم مورد نظر چین و نظم لیبرال دموکراسی آمریکا بیان داشته که ضروری است به آن توجه شود. چراکه اولاً وی نظریهپرداز نظریه پایان تاریخ؛ نظم لیبرال دموکراسی، است و بیان این جملات توسط وی نشاندهنده افول هژمونیک ایلات متحده آمریکا در سطح بینالمللی و متعاقباً در سطح اقتصادی است. ثانیاً نشاندهنده این است که تلاش قطبهای دیگر نظام بینالملل برای نظم سازی و ارائه یک ایدئولوژی در سطح بینالمللی نهتنها ناکام نمانده است، بلکه آمریکاییها را به طریق اولی آزار داده و میدهد.
این موضوع را شاید بتوان به صورت دقیقتر در آنچه گفتمان انقلاب اسلامی در نظر دارد بهتر جستوجو کرد. مردم کشورهای جهان در تفکر آمریکایی، لاجرم باید تحت انقیاد نظم لیبرال دموکراسی آمریکاییها قرار داشته باشند، این در حالی است که با ظهور نظمهای جدید سیستم اقتصادی آمریکا به چالش کشیده میشود و آلترناتیوهای محکمی برای آن ارائه شده است.*
*گروه بین الملل برهان