طراحی جنگ غرب علیه اسلام، با هدف جلوگیری از تأسیس دولتهای مستقل اسلامگرا در منطقهای است که غرب خواهان بر سر کار آمدن دولتهایی حامی غرب در آنجا است. مظفر اقبال این موضوع را از بعد فکری آن مورد بررسی قرار میدهد تا نشان دهد که چگونه این امر در جهان اسلام ترویج میگردد. او معتقد است که غرب، تهاجم خود را برای از میان بردن نظامهای اجتماعی و سیاسی اسلامی، بر نیروهای درون جهان اسلام متمرکز ساخته است. سربازان غرب در این جنگ، روشنفکران و متفکرانی به ظاهر مسلمان هستند که با حمایت حکومتهای دست نشانده غرب در جهان اسلام، میکوشند تا فرهنگ، شیوه زندگی و ارزشهای غربی را جایگزین نوع سنتی، بومی و اسلامی آن کنند.
یکی از شاخصههای قابل توجه جهان اسلام در وضعیت کنونی، عدم وجود دولتهایی است که بر اصول حکومتی اسلام مبتنی باشند. به جز یک استثنا که آن هم جمهوری اسلامی ایران است. همه جهان اسلام توسط حکومتهایی اداره میشوند که به جای اتکا به خدایی که حاکم و مقتدر واقعی است، به آمریکا و یا دیگر قدرتها وابستهاند. در اکثر قریب به اتفاق این حکومتها، رهبران و حاکمان به واسطه قدرتهای غربی و از طریق عملیاتهای پنهان، انتخابات دستکاری شده و یا کودتاهای نظامی بر سر کار آمدهاند. این حکومتگران صرفاً منافع کسانی را که ایشان را به قدرت رساندهاند، تأمین میکنند، اما این حکومتگران تنها نیستند؛ آنها در فضایی سیاسی، فرهنگی و اجتماعی کار میکنند که مردان و زنان وابسته و وفادار به آنها و به اربابانشان در لندن و پاریس و واشنگتن از آنها حمایت میکنند. این وفاداری، از طریق منابع حکومتیای که صرف این افراد میشود و دلارهای آمریکایی که به جیب این زنان و مردان میرود، ایجاد میشود و بخشی از درون کشورهای اسلامی را مطابق میل غرب و حامیان او میسازد که از آن به فضای روشن فکری غرب در جهان اسلام تعبیر میشود. در کنار رهبران سیاسی، این زنان و مردان نیز تلاش میکنند تا اهداف مورد نظر غرب را که در دستورالعمل غرب برای جهان اسلام قرار گرفته است، محقق سازند.
علت تشکیل این شبکه گسترده وفاداران به غرب، ساده است: این مراکز کوچک قدرت، شکلدهنده بخشی از برنامهای هستند که مطابق آن قرار است زندگی سیاسی، اقتصادی و فرهنگی جهان اسلام از درون متحول شود. این تحول آن چیزی است که غرب برای از میان بردن جوامع اسلامی به آن نیاز دارد. هدف نهایی پشت سر تمامی تلاشهای غرب برای فشار بر جهان اسلام نیز همین امر است. اگر چنین هدفی به طور کامل محقق شود، در آن صورت، جهان حقیقتاً تک قطبی خواهد شد و سلطه جهانی تمدن غربی تحقق خواهد یافت.
کسانی که منطق این تحول را درک کردهاند، میدانند که افرادی چون پرویز مشرف، کرزای و علّاوی برای تحقق چنین هدفی برای اربابان خود ناتوان هستند. چنین تحولی به واسطه ابزارهایی قویتر و کاملاً متفاوت و از طریق زنان و مردانی قابل تحقق است که اعمالشان اغلب ناشناخته میماند و اسامی آنها کمتر در اخبار ذکر میشود. وظیفه مشرف و کرزای و علاوی در چنین طرحی این است که منابع دولتی و مواد مورد نیاز و فضای سیاسی لازم را برای کارهای این زنان و مردان فراهم آورند و از آنها حمایت به عمل آورند. این زنان و مردان چه کسانی هستند؟ چرا میخواهند جهان اسلام را از درون تغییر دهند؟ روش آنها چیست؟ اگر آنها موفق شوند، نتیجه نهایی چه خواهد بود؟ این سؤالها و سؤالهایی از این دست، نه تنها برای بررسی وضعیت فاجعهآمیز فعلی جهان اسلام لازم هستند، بلکه مهمترین و ضروریترین سؤالات زمان ما نیز میباشند.
پیش از آنکه به بررسی این سؤالات بپردازیم، اجازه دهید تا سه جنبه مهم مرتبط با این سؤالات را متذکر شویم. اولین حیطه به عرصه جغرافیایی تحولی که مورد نظر غرب است بازمیگردد: این فقط جهان اسلام نیست که غرب خواهان تغییر آن است. غرب خواهان آن است که همه بشریت از الگوهای فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی و سیاسی آن تبعیت کند؛ چرا که بر مبنای ارزیابی خویش، خود را در پیشرفتهترین موقعیت توسعه بشر میداند. این تصور متکبرانه و خود محور است که باعث تهاجم غرب به اقصی نقاط جهان در طول سه قرن گذشته شده است. تصور پشتیبانان اقدامات استعماری غرب نیز چنین تصوری بوده است. بمبارانهایی که فرانسه در نوامبر 1946 در مورد شهر بندری هایفونگ انجام داد و بیش از 6 هزار نفر بیگناه غیرنظامی را کشتار نمود، با هدف صادر کردن آزادی، دمکراسی و حقوق بشر مورد نظر غرب بود؛ این بمباران آغازگر جنگی گسترده بود که بیش از یک میلیون از مردم هندوچین را در طول 8 سال از میان برد. این نسلکشی گسترده با حمایت تسلیحاتی ایالات متحده صورت گرفت که این کار خود را حمایت از جهان آزاد و تقویت دمکراسی نامیده بود.
دومین نکته مهم، در مورد هماهنگی و همگونی منافع و برنامههای کشورهای مختلف غربی است. میزان این هماهنگی را میتوان از این مثال فهمید که اگر کمکهای آمریکا در سال 1954 به فرانسه و ورود نیرو به کشور ویتنام نبود، فرانسه و جنایتهای این کشور در ویتنام در این سال متوقف میشد، چرا که ویتنامیها تحت رهبری هوشی مینه (1890 الی 1969 میلادی) شکست سختی بر نیروهای فرانسوی وارد ساخته بودند. در حقیقت کسی نمیتواند میان فعالیتهای نادرست کشورهای انگلیس، فرانسه، آمریکا و دیگر استعمارگران، تفاوت چندانی قائل شود؛ چرا که همه آنها از یک ریشه و آبشخور نشأت میگیرند. به عنوان مثال، نسلکشی مذکور از هندوچینیها را باید 60% محصول کمکهای مالی ایالات متحده آمریکا دانست؛ یا حمله سخت و سرکوبی که هلندیها علیه قیام مردمی 1945 در اندونزی انجام دادند و به قتل عام بیش از 150 هزار نفر انجامید، تحت حمایت آمریکا بود که کمکهای مالی فراوانی به این جنایات کرد و نیز از پشتیبانی تجهیزات و حمایت ناوگان دریایی انگلیس برای جابهجاییهای لازم بهره میبرد. هنگامی که هلندیها در سال 1949 شکست خوردند، تجاوزات استعمارگرانه هلند باعث شده بود که این سرزمین غنی و ثروتمند به کشوری وابسته تبدیل شود؛ حال آنکه در طول سالهای بین دو جنگ جهانی، از 1914 تا 1945، اندونزی تأمین کننده 10 الی 15% تولید ناخالص داخلی هلند محسوب میشد.
سومین نکته مهم، هماهنگی منافع اقتصادی شرکتهای بزرگ فراملیتی است که امور مالی بینالمللی و کشورهای غربی را اداره میکنند. در مورد ایالات متحده، میتوان با قاطعیت گفت که از زمان جنگ جهانی دوم، رئیس جمهوری بر سر کار نیامده است که خود از کشتار انسانهای بیگناه در نقطهای از دنیا سودهای کلان مالی نبرده باشد و از طریق کشتار انسانها، به شرکتهای مربوط به خود سود نرسانده باشد. به عنوان مثال، بوش پدر که میلیونری نفتی محسوب میشد، از قدرت ریاست جمهوری برای راهاندازی جنگ خلیج ]فارس[ استفاده کرد که به تضمین امنیت مالی و نفتی آمریکا در منطقه کمک نمود.
برای آنکه به جواب سؤالات خود بازگردیم، بهتر است با این نکته آغاز کنیم که همه خشونتهایی که علیه اسلام و مسلمانان صورت میگیرد، تحت این سفسطه مطرح میشوند که این جنایات را از روی نیکخواهی و برای آزادی و دمکراسی انجام میدهند. زنان و مردانی که موضوع این مقاله هستند، در معصومانه جلوه دادن این جنایات، شریک و همکار هستند. این افراد نقشی دوگانه دارند:
1- اغلب برای حملات و تجاوزات غرب توجیهات اخلاقی، اجتماعی و سیاسی فراهم میکنند.
2- عوامل فعال در فرهنگ و اجتماع هستند تا جوامع اسلامی را از درون منهدم سازند.
چنین انسانهایی که به دین، مردم، فرهنگ و سرزمین مادری خود خیانت میکنند، در همه جای جهان اسلام حضور دارند. چنین افرادی را میتوان در دانشگاهها، رسانههای مکتوب و الکترونیک، نهادهای فرهنگی و حتی مساجد یافت. یکی از ناراحت کنندهترین و غیرقابل انکارترین واقعیات زمان ما این است که این افراد، به لحاظ تعداد کم نیستند و دسترسی و نفوذ آنها نیز بر همه عرصهها و سطوح فرهنگ و سنت اسلامی تداوم دارد و از این رو همه سطوح فرهنگ و سنت اسلام، اکنون تحت حمله قرار دارد. الگوی عمل این افراد، همانند راههای ارتباطی و فعالیت آنها کاملاً چند بعدی است. این افراد کنفرانسهای علمی برگزار میکنند؛ تلویزیون و رادیو دارند؛ امپراتوریهای روزنامهای را اداره میکنند؛ در اینترنت فعال هستند و کتابهایی مینویسند که از سوی نهادها و سازمانهای نیمه مخفی ترویج میگردد.
از طریق این فعالیتها، آنها پوششی برای تروریسم وسیع بینالمللی غرب ایجاد میکنند که هدف اصلی آن، تحول اساسی جهان اسلام است.
موفقیت این زنان و مردان، اکنون در تمام جهان اسلام قابل مشاهده است. از سودان گرفته تا مالزی و از قلب جهان عرب گرفته تا استپهای آسیای مرکزی؛ کل جهان اسلام در حال تجربه یک تحول و تغییر نامیمون درونی است. تحولی که از یک سو با تکنولوژی و از سوی دیگر با ایدئولوژیهای سکولار غربی حمایت میگردد. نقش این زنان و مردان این است که برای این تحول که جهان اسلام و اصالت آن را پارهپاره کرده است، توجیهی ایدئولوژیک ارائه کنند. در یک نگاه کارکردی، این امر در حقیقت، آمریکایی سازی جوامع اسلامی از درون است.
سطحیترین و آشکارترین دسته از این زنان و مردان را میتوان در رسانههای دولتی و رسمی تحت حمایت دولتهای وابسته به آمریکا و غرب دید. آنها از تلویزیون که مهمترین منبع و عامل تغییر در جهان اسلام شده است، استفاده میکنند و روشهای زندگی و رفتارها و حتی شیوه لباس پوشیدن خود را که اخلاقهای سنتی و روشهای بومی را از میان میبرد، ترویج میکنند. در سطح فرهنگی نیز آنها برگزاری کنفرانسهای بینالمللی در همه موضوعات مختلف در جهان اسلام را برعهده دارند. در این کنفرانسها متفکرانی از جهان اسلام و متفکرانی از جهان غرب در کنار هم جمع میشوند تا افکار عمومی را در حیطههای مختلف، مطابق نظر آمریکا و به نفع آن شکل دهند و البته این امر تحت پوشش و ظاهر فعالیت آکادمیک و علمی صورت میگیرد. در حال حاضر، نسخههای چنین کنفرانسهایی کاملاً مجرب شده است و به یک ظاهر و پوشش علمی و آکادمیک نیز برای آن دست یافتهاند و معمولاً برای آنکه محتوای آن کنفرانس را به رسانهها بکشانند، از یک شخصیت سیاسی و یا یکی از وزرای دولت نیز دعوت میشود. در این کنفرانسها از افرادی دعوت به عمل میآید که با شرایط کلی این کنفرانسهای زنجیرهای در جهان اسلام همخوانی داشته باشند و در عین حال به علت تخصص و تأثیرگذاری شخصیتی بر مخاطبان مؤثر باشند.
بهطور قطع این یک جنگ فکری و ایدئولوژیک است و کسانی که اهمیت این درگیری را درک کردهاند، میدانند که این جنگ است که سرنوشت تغییرات تاریخی آینده را تعیین میکند. به همین دلیل است که ایالات متحده میلیونها دلار صرف برنامههایی میکند که وجهه و جلوه آمریکا را در جهان بهبود بخشد. کاندولیزا رایس که علاوه بر وزارت خارجه آمریکا یکی از متفکران نئو محافظهکار محسوب میشود، در یکی از سخنرانیهای خود در مؤسسه صلح آمریکایی اعلام کرد که از نظر دولت آمریکا، دسترسی جهانی و تأثیرگذاری بر جهان، یک اولویت و ضرورت است و دولت در حال پیشرفت در این زمینه میباشد که از جمله کارهای صورت گرفته در این زمینه، افزایش رسانههای جمعی در خاورمیانه و برنامههایی برای ترویج آموزش و اصلاحات دموکراتیک است. او افزود: «هدفهای اصلی ما در این جنگ فکری و ایدئولوژیک، از میان بردن چهره منفی و مخربی است که از آمریکا و فرهنگ آن شناخته شده است و نیز تقویت کسانی که به فکر مدرنیزه کردن، ترویج تساهل و تسامح و تکنوگرایی در جهان اسلام هستند.» و دقیقاً همین امر است که مدرنیستهای مسلمان را جلب و جذب میکند و آنها در خدمت اهداف آمریکا به این امر جامه عمل میپوشانند. رایس میافزاید: «پیروزی ما در زمان جنگ سرد هنگامی رخ داد که فهمیدیم میان ارزشها و امنیت آمریکایی نمیتوان جدایی ایجاد کرد و شاید بتوان گفت که نقش ارزشهای آمریکایی و دمکراسی، در پیروزی جنگ سرد، به اندازه قدرت نظامی و اقتصادی بوده است؛ اگر نگوییم که بیشتر بوده است.»
البته این امر فقط سخنان یک نئومحافظهکار دارای اختلال مشاعر نیست. کمیسیونی که برای بررسی حوادث 11 سپتامبر 2001 از سوی آمریکا ایجاد شد نیز بر این جنگ عقاید و جنگ ایدئولوژیک تأکید دارد. این کمیسیون خواهان بازسازی و سازماندهی مجدد فعالیتهای جاسوسی و ضدتروریسم آمریکا شد ولی در عین حال، خواهان یک فعالیت تهاجمی و دیپلماتیک نیز بوده و میافزاید: «اگر ایالات متحده خود وارد صحنه جهان اسلام نشود و چهره خویش را تبیین نکند، افراطیون اسلامگرا این کار را انجام خواهند داد». از جمله فعالیتهایی که دولت آمریکا در این زمینه و برای عملی کردن این دستور آغاز کرده است، برنامه جدیدی است که این بار به جای دانشجویان، به جذب دانشآموزان مسلمان از جهان اسلام و عرب برای تحصیل در غرب دست زده است تا افراد در دوران سنی ابتداییتری با ارزشها و زندگی غربی و آمریکایی آشنا شوند؛ در این راستا، برنامه جذب رو به افزایش آغاز شده است که در سال 2003، 170 دانشآموز و در سال 2004، 240 نفر و در سال 2005، 1000 دانشآموز را جذب نموده است.
در برنامهای دیگر با همین هدف، بخشی دولتی در آمریکا با 100 میلیون دلار توان مالی تأسیس شده است که تحت پوشش وزارت خارجه آمریکا به تأسیس و تقویت سازمانهای غیر دولتی (NGO) در جهان اسلام دست بزند. هدف اصلی این بخش، تأسیس سازمانهای غیردولتی از زنان و جوانان است تا از این طریق، تجارت را به اصلاحات سیاسی مورد نظر آمریکا مرتبط سازد. علاوه بر این، از سال 2001، آژانس توسعه بینالمللی آمریکا بر ایجاد مشاغل و آموزش در جهان اسلام متمرکز شده است و علاوه بر اینها، آمریکا رادیوها و تلویزیونهایی برای جذب افکار عمومی مسلمانان تأسیس کرده است که از جمله آنها میتوان به رادیو فردا به زبان فارسی و شبکه تلویزیونی الحرة به زبان عربی اشاره کرد.
اقدامات صورت گرفته برای ترویج دموکراسی غربی که به طور جدی از اجلاس سران گروه 8 ناتو در سال 2004 آغاز شد، یکی از تلاشهای آشکار آمریکا برای ایجاد تغییرات در جهان اسلام است. چنین اقداماتی باعث استخدام تعداد کثیری از مسلمانان در کشورهای مختلف اسلامی شده است که اکنون در حال اجرای خواستههای آمریکا برای تغییر کشور خود هستند.
در کنفرانسی که در کوالالامپور در آگوست 2004 برگزار شد، من از شدت موفقیتآمیز بودن این تلاشها بهت زده شدم. این کنفرانس با نام «اسلام و مسلمانان در قرن بیست و یکم: تصورها و واقعیتها» تشکیل شده بود؛ این کنفرانس در حقیقت نمایش نامهای با اهداف گفته شده بود. این اجلاس با شرکت نخست وزیر مالزی آغاز شد و در آن جمع کثیری از مسلمانان مدرنیزه شده و طرفدار مدرنیسم گرد هم آمده بودند که در میان آنها دانشگاهیان غیرمسلمان که برخی از آنها از عوامل مشهور غرب برای تغییر در جهان اسلام هستند نیز وجود داشتند. نخستوزیر مالزی در نطق افتتاحیه خود، خواهان تغییر همه فتواهای گذشته شد و اعلام کرد که «ما مصرّانه اعلام میکنیم که باید اسلام را با شرایط مدرن سازگار کرد». اکثر سخنرانان مسلمان از کسانی بودند که از اسلام و جوامع اسلامی انتقاد میکنند و همان سخن همیشگی خود را تکرار میکنند که «ما باید سرزنش کردن دیگران را به خاطر بدبختی خود کنار بگذاریم، مشکل اصلی در داخل ماست.» این همان انفتاح و گشادگی نظری است که آمریکا به شدت خواهان آن است. چنین متفکران مسلمانی(!) معشوقههای آمریکا محسوب میشوند؛ چرا که آمریکا خواهان آن است که ما حتی حملههای نظامی و بمبارانهای وحشیانه او را هم به علت مشکلات و اشتباهات خودمان بدانیم و هیچ چیز بدی را به او نسبت ندهیم.
البته نگاه انتقادآمیز نسبت به خود و تحلیل وضعیت موجود بر این اساس، هیچ اشکالی ندارد و در حقیقت چنین نگاهی اساساً ضروری است. اما مشکل این متفکرانِ منتقد از خود این است که از این انتقادها و بیان کوتاهیهای ما سوء استفاده میکنند تا وارد کردن فرهنگ و ایدئولوژی و سبک زندگی غربی را توجیه کنند. این افراد راه حلهای ناکارآمد و نادرست غربی را ضمن چنین تحلیلهایی برای ما ضروری جلوه میدهند و با تحلیلها و تصورات غربی خود، از رهبرانی حمایت میکنند که جیبهای آنها را پر از دلار میکنند. نکته بهتآور کنفرانس کوالالامپور در این بود که این سخنرانان حرفهای چنان برنامهریزی کرده بودند که هیچ انتقادی به آمریکا در طول سه روز برگزاری این کنفرانس صورت نگیرد. هرگاه کسی به انتقاد از آمریکا میپرداخت، یکی از این به ظاهر متفکران برمیخاست و با بیاناتی اثر صحبتهای او را خنثی میکرد و این جمله را تکرار میکرد که: برادران، ما نباید دیگران را به خاطر اشتباهات خودمان سرزنش کنیم، چرا ما دائماً اشتباهات خود را به دیگران نسبت میدهیم؟» این اظهارات، حتی وقتی یکی از سخنرانان جنایات و اقدامات وحشیانه آمریکا را ذکر میکرد، تکرار شد.
کوالالامپور تنها جایی نیست که چنین کنفرانسهایی برگزار میشود. این مراسم در دیگر کشورهای اسلامی نیز برگزار میشود. متفکران مسلمانی از این دست، در همه رسانههای کشورهای اسلامی، در جهت تحقق اهداف آمریکا و ترویج ارزشهای آمریکا در میان مسلمانان تلاش میکنند. برخی از آنها این کار را با چنان سادهدلی انجام میدهند که تصور میکنند از این طریق به امت اسلامی خدمت میکنند. برخی دیگر به اشتباه بودن کار خود توجه دارند اما خیانت خود را با دلایلی توجیه میکنند. هر چند که عمل همه آنها، با کسانی که میخواهند اسلام و مسلمین را از بین ببرند، در یک مسیر قرار دارد.
در مقام مقایسه حتی برخی از مسلمانان متعهد نیز به اثر اقدامات خود بر جهان اسلام توجه ندارند. بسیاری از اقدامات مسلمانان متعهد به گونهای است که گویی عدم تأثیرپذیری عامه مسلمانان از اقدامات گفته شده، تضمین شده است و یا گویی که جنگ تمام عیار عقاید و ایدئولوژیها که به صراحت از سوی غرب علیه اسلام بیان شده است، در سیارهای دیگر در جریان است. حتی متفکران مسلمانی که در خدمت غرب نیستند نیز از درک میزان تأثیر این اقدامات جهانی که با هدف از میان بردن ایمان آنان و شیوه زندگی و اخلاق و ارزشهای اخلاقیشان تنظیم شده است، ناتوان بودهاند. حتی یک سازمان اسلامی نیز در جهان نمیتوان یافت که رسالت خود را مبارزه با این اقدامات دهشتآور که به سرعت در حال از میان بردن ارزشهای جهان اسلام است، قرار داده باشد. در حالی که شیطان بزرگ آمریکا تمام وقت در حال کار است، بیشتر مؤمنان در خواب به سر میبرند.
آنچه درک آن ضروری است این است که جوانان مسلمان در برابر این حمله دشمن، بیمه شده و مصون نیستند و آموزش مدرن و سکولار، اینترنت، تلویزیون، پی روی از مدلهای غربی، نحوه فکر و اخلاق و احساسات جوانان ما را تغییر داده است که انگیزه اندکی برای پیروی و یادگیری آموزشهای سنتی دینی باقی مانده است. برای آنکه بتوانیم پاسخی در خور به جنگ تمام عیار غرب در حیطه دین و ایدئولوژی بدهیم، نیازمند تغییر رویکردها هستیم. هیچ چیز تضمین شده نیست. تخریب نظام اخلاقی و ارزشی اسلام لامحاله به تخریب کامل تمدن اسلامی منجر میشود. در حال حاضر نشانههایی از آسیب دیدگی در همه جای جهان اسلام قابل مشاهده است و اگر تلاشی نظاممند، برنامهریزی شده و هماهنگ برای مقابله با این روند صورت نگیرد، دیر خواهد شد.
* Muzaffar Iqbal، متفکر مسلمان پاکستانی و از بنیانگذاران مرکز و سایت مسلم مدیا (رسانه مسلمین).