۰
سه شنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۶ ساعت ۰۷:۰۱

جهان اسلام و روشنفکران غربگرا

جهان اسلام و روشنفکران غربگرا
طراحی جنگ غرب علیه اسلام، با هدف جلوگیری از تأسیس دولت‌های مستقل اسلام‌گرا در منطقه‌ای است که غرب خواهان بر سر کار آمدن دولت‌هایی حامی غرب در آنجا است. مظفر اقبال این موضوع را از بعد فکری آن مورد بررسی قرار می‌دهد تا نشان دهد که چگونه این امر در جهان اسلام ترویج می‌گردد. او معتقد است که غرب، تهاجم خود را برای از میان بردن نظام‌های اجتماعی و سیاسی اسلامی، بر نیروهای درون جهان اسلام متمرکز ساخته است. سربازان غرب در این جنگ، روشن‌فکران و متفکرانی به ظاهر مسلمان هستند که با حمایت حکومت‌های دست نشانده غرب در جهان اسلام، می‌کوشند تا فرهنگ، شیوه زندگی و ارزش‌های غربی را جایگزین نوع سنتی، بومی و اسلامی آن کنند.

یکی از شاخصه‏های قابل توجه جهان اسلام در وضعیت کنونی، عدم وجود دولت‏هایی است که بر اصول حکومتی اسلام مبتنی باشند. به جز یک استثنا که آن هم جمهوری اسلامی ایران است. همه جهان اسلام توسط حکومت‏هایی اداره می‏شوند که به جای اتکا به خدایی که حاکم و مقتدر واقعی است، به آمریکا و یا دیگر قدرت‏ها وابسته‏اند. در اکثر قریب به اتفاق این حکومت‏ها، رهبران و حاکمان به واسطه قدرت‏های غربی و از طریق عملیات‏های پنهان، انتخابات دستکاری شده و یا کودتاهای نظامی بر سر کار آمده‏اند. این حکومتگران صرفاً منافع کسانی را که ایشان را به قدرت رسانده‏اند، تأمین می‏کنند، اما این حکومتگران تنها نیستند؛ آنها در فضایی سیاسی، فرهنگی و اجتماعی کار می‏کنند که مردان و زنان وابسته و وفادار به آنها و به اربابانشان در لندن و پاریس و واشنگتن از آنها حمایت می‏کنند. این وفاداری، از طریق منابع حکومتی‏ای که صرف این افراد می‏شود و دلارهای آمریکایی که به جیب این زنان و مردان می‏رود، ایجاد می‏شود و بخشی از درون کشورهای اسلامی را مطابق میل غرب و حامیان او می‏سازد که از آن به فضای روشن فکری غرب در جهان اسلام تعبیر می‏شود. در کنار رهبران سیاسی، این زنان و مردان نیز تلاش می‏کنند تا اهداف مورد نظر غرب را که در دستورالعمل غرب برای جهان اسلام قرار گرفته است، محقق سازند.
علت تشکیل این شبکه گسترده وفاداران به غرب، ساده است: این مراکز کوچک قدرت، شکل‏دهنده بخشی از برنامه‏ای هستند که مطابق آن قرار است زندگی سیاسی، اقتصادی و فرهنگی جهان اسلام از درون متحول شود. این تحول آن چیزی است که غرب برای از میان بردن جوامع اسلامی به آن نیاز دارد. هدف نهایی پشت سر تمامی تلاش‏های غرب برای فشار بر جهان اسلام نیز همین امر است. اگر چنین هدفی به طور کامل محقق شود، در آن صورت، جهان حقیقتاً تک قطبی خواهد شد و سلطه جهانی تمدن غربی تحقق خواهد یافت.

کسانی که منطق این تحول را درک کرده‏اند، می‏دانند که افرادی چون پرویز مشرف، کرزای و علّاوی برای تحقق چنین هدفی برای اربابان خود ناتوان هستند. چنین تحولی به واسطه ابزارهایی قوی‏تر و کاملاً متفاوت و از طریق زنان و مردانی قابل تحقق است که اعمالشان اغلب ناشناخته می‏ماند و اسامی آنها کمتر در اخبار ذکر می‏شود. وظیفه مشرف و کرزای و علاوی در چنین طرحی این است که منابع دولتی و مواد مورد نیاز و فضای سیاسی لازم را برای کارهای این زنان و مردان فراهم آورند و از آنها حمایت به عمل آورند. این زنان و مردان چه کسانی هستند؟ چرا می‏خواهند جهان اسلام را از درون تغییر دهند؟ روش آنها چیست؟ اگر آنها موفق شوند، نتیجه نهایی چه خواهد بود؟ این سؤال‏ها و سؤال‏هایی از این دست، نه تنها برای بررسی وضعیت فاجعه‏آمیز فعلی جهان اسلام لازم هستند، بلکه مهم‏ترین و ضروری‏ترین سؤالات زمان ما نیز می‏باشند.

پیش از آنکه به بررسی این سؤالات بپردازیم، اجازه دهید تا سه جنبه مهم مرتبط با این سؤالات را متذکر شویم. اولین حیطه به عرصه جغرافیایی تحولی که مورد نظر غرب است بازمی‏گردد: این فقط جهان اسلام نیست که غرب خواهان تغییر آن است. غرب خواهان آن است که همه بشریت از الگوهای فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی و سیاسی آن تبعیت کند؛ چرا که بر مبنای ارزیابی خویش، خود را در پیشرفته‏ترین موقعیت توسعه بشر می‏داند. این تصور متکبرانه و خود محور است که باعث تهاجم غرب به اقصی نقاط جهان در طول سه قرن گذشته شده است. تصور پشتیبانان اقدامات استعماری غرب نیز چنین تصوری بوده است. بمباران‏هایی که فرانسه در نوامبر 1946 در مورد شهر بندری هایفونگ انجام داد و بیش از 6 هزار نفر بی‏گناه غیرنظامی را کشتار نمود، با هدف صادر کردن آزادی، دمکراسی و حقوق بشر مورد نظر غرب بود؛ این بمباران آغازگر جنگی گسترده بود که بیش از یک میلیون از مردم هندوچین را در طول 8 سال از میان برد. این نسل‏کشی گسترده با حمایت تسلیحاتی ایالات متحده صورت گرفت که این کار خود را حمایت از جهان آزاد و تقویت دمکراسی نامیده بود.

دومین نکته مهم، در مورد هماهنگی و همگونی منافع و برنامه‏های کشورهای مختلف غربی است. میزان این هماهنگی را می‏توان از این مثال فهمید که اگر کمک‏های آمریکا در سال 1954 به فرانسه و ورود نیرو به کشور ویتنام نبود، فرانسه و جنایت‏های این کشور در ویتنام در این سال متوقف می‏شد، چرا که ویتنامی‏ها تحت رهبری هوشی مینه (1890 الی 1969 میلادی) شکست سختی بر نیروهای فرانسوی وارد ساخته بودند. در حقیقت کسی نمی‏تواند میان فعالیت‏های نادرست کشورهای انگلیس، فرانسه، آمریکا و دیگر استعمارگران، تفاوت چندانی قائل شود؛ چرا که همه آنها از یک ریشه و آبشخور نشأت می‏گیرند. به عنوان مثال، نسل‏کشی مذکور از هندوچینی‏ها را باید 60% محصول کمک‏های مالی ایالات متحده آمریکا دانست؛ یا حمله سخت و سرکوبی که هلندی‏ها علیه قیام مردمی 1945 در اندونزی انجام دادند و به قتل عام بیش از 150 هزار نفر انجامید، تحت حمایت آمریکا بود که کمک‏های مالی فراوانی به این جنایات کرد و نیز از پشتیبانی تجهیزات و حمایت ناوگان دریایی انگلیس برای جابه‏جایی‏های لازم بهره می‏برد. هنگامی که هلندی‏ها در سال 1949 شکست خوردند، تجاوزات استعمارگرانه هلند باعث شده بود که این سرزمین غنی و ثروتمند به کشوری وابسته تبدیل شود؛ حال آنکه در طول سال‏های بین دو جنگ جهانی، از 1914 تا 1945، اندونزی تأمین کننده 10 الی 15% تولید ناخالص داخلی هلند محسوب می‏شد.

سومین نکته مهم، هماهنگی منافع اقتصادی شرکت‏های بزرگ فراملیتی است که امور مالی بین‏المللی و کشورهای غربی را اداره می‏کنند. در مورد ایالات متحده، می‏توان با قاطعیت گفت که از زمان جنگ جهانی دوم، رئیس جمهوری بر سر کار نیامده است که خود از کشتار انسان‏های بی‏گناه در نقطه‏ای از دنیا سودهای کلان مالی نبرده باشد و از طریق کشتار انسان‏ها، به شرکت‏های مربوط به خود سود نرسانده باشد. به عنوان مثال، بوش پدر که میلیونری نفتی محسوب می‏شد، از قدرت ریاست جمهوری برای راه‏اندازی جنگ خلیج ]فارس[ استفاده کرد که به تضمین امنیت مالی و نفتی آمریکا در منطقه کمک نمود.

برای آنکه به جواب سؤالات خود بازگردیم، بهتر است با این نکته آغاز کنیم که همه خشونت‏هایی که علیه اسلام و مسلمانان صورت می‏گیرد، تحت این سفسطه مطرح می‏شوند که این جنایات را از روی نیک‏خواهی و برای آزادی و دمکراسی انجام می‏دهند. زنان و مردانی که موضوع این مقاله هستند، در معصومانه جلوه دادن این جنایات، شریک و همکار هستند. این افراد نقشی دوگانه دارند:
1- اغلب برای حملات و تجاوزات غرب توجیهات اخلاقی، اجتماعی و سیاسی فراهم می‏کنند.
2- عوامل فعال در فرهنگ و اجتماع هستند تا جوامع اسلامی را از درون منهدم سازند.

چنین انسان‏هایی که به دین، مردم، فرهنگ و سرزمین مادری خود خیانت می‏کنند، در همه جای جهان اسلام حضور دارند. چنین افرادی را می‏توان در دانشگاه‏ها، رسانه‏های مکتوب و الکترونیک، نهادهای فرهنگی و حتی مساجد یافت. یکی از ناراحت کننده‏ترین و غیرقابل انکارترین واقعیات زمان ما این است که این افراد، به لحاظ تعداد کم نیستند و دسترسی و نفوذ آنها نیز بر همه عرصه‏ها و سطوح فرهنگ و سنت اسلامی تداوم دارد و از این رو همه سطوح فرهنگ و سنت اسلام، اکنون تحت حمله قرار دارد. الگوی عمل این افراد، همانند راه‏های ارتباطی و فعالیت آنها کاملاً چند بعدی است. این افراد کنفرانس‏های علمی برگزار می‏کنند؛ تلویزیون و رادیو دارند؛ امپراتوری‏های روزنامه‏ای را اداره می‏کنند؛ در اینترنت فعال هستند و کتاب‏هایی می‏نویسند که از سوی نهادها و سازمان‏های نیمه مخفی ترویج می‏گردد.

از طریق این فعالیت‏ها، آنها پوششی برای تروریسم وسیع بین‏المللی غرب ایجاد می‏کنند که هدف اصلی آن، تحول اساسی جهان اسلام است.

موفقیت این زنان و مردان، اکنون در تمام جهان اسلام قابل مشاهده است. از سودان گرفته تا مالزی و از قلب جهان عرب گرفته تا استپ‏های آسیای مرکزی؛ کل جهان اسلام در حال تجربه یک تحول و تغییر نامیمون درونی است. تحولی که از یک سو با تکنولوژی و از سوی دیگر با ایدئولوژی‏های سکولار غربی حمایت می‏گردد. نقش این زنان و مردان این است که برای این تحول که جهان اسلام و اصالت آن را پاره‏پاره کرده است، توجیهی ایدئولوژیک ارائه کنند. در یک نگاه کارکردی، این امر در حقیقت، آمریکایی سازی جوامع اسلامی از درون است.

سطحی‏ترین و آشکارترین دسته از این زنان و مردان را می‏توان در رسانه‏های دولتی و رسمی تحت حمایت دولت‏های وابسته به آمریکا و غرب دید. آنها از تلویزیون که مهم‏ترین منبع و عامل تغییر در جهان اسلام شده است، استفاده می‏کنند و روش‏های زندگی و رفتارها و حتی شیوه لباس پوشیدن خود را که اخلاق‏های سنتی و روش‏های بومی را از میان می‏برد، ترویج می‏کنند. در سطح فرهنگی نیز آنها برگزاری کنفرانس‏های بین‏المللی در همه موضوعات مختلف در جهان اسلام را برعهده دارند. در این کنفرانس‏ها متفکرانی از جهان اسلام و متفکرانی از جهان غرب در کنار هم جمع می‏شوند تا افکار عمومی را در حیطه‏های مختلف، مطابق نظر آمریکا و به نفع آن شکل دهند و البته این امر تحت پوشش و ظاهر فعالیت آکادمیک و علمی صورت می‏گیرد. در حال حاضر، نسخه‏های چنین کنفرانس‏هایی کاملاً مجرب شده است و به یک ظاهر و پوشش علمی و آکادمیک نیز برای آن دست یافته‏اند و معمولاً برای آنکه محتوای آن کنفرانس را به رسانه‏ها بکشانند، از یک شخصیت سیاسی و یا یکی از وزرای دولت نیز دعوت می‏شود. در این کنفرانس‏ها از افرادی دعوت به عمل می‏آید که با شرایط کلی این کنفرانس‏های زنجیره‏ای در جهان اسلام همخوانی داشته باشند و در عین حال به علت تخصص و تأثیرگذاری شخصیتی بر مخاطبان مؤثر باشند.

به‏طور قطع این یک جنگ فکری و ایدئولوژیک است و کسانی که اهمیت این درگیری را درک کرده‏اند، می‏دانند که این جنگ است که سرنوشت تغییرات تاریخی آینده را تعیین می‏کند. به همین دلیل است که ایالات متحده میلیون‏ها دلار صرف برنامه‏هایی می‏کند که وجهه و جلوه آمریکا را در جهان بهبود بخشد. کاندولیزا رایس که علاوه بر وزارت خارجه آمریکا یکی از متفکران نئو محافظه‏کار محسوب می‏شود، در یکی از سخنرانی‏های خود در مؤسسه صلح آمریکایی اعلام کرد که از نظر دولت آمریکا، دسترسی جهانی و تأثیرگذاری بر جهان، یک اولویت و ضرورت است و دولت در حال پیشرفت در این زمینه می‏باشد که از جمله کارهای صورت گرفته در این زمینه، افزایش رسانه‏های جمعی در خاورمیانه و برنامه‏هایی برای ترویج آموزش و اصلاحات دموکراتیک است. او افزود: «هدف‏های اصلی ما در این جنگ فکری و ایدئولوژیک، از میان بردن چهره منفی و مخربی است که از آمریکا و فرهنگ آن شناخته شده است و نیز تقویت کسانی که به فکر مدرنیزه کردن، ترویج تساهل و تسامح و تکنوگرایی در جهان اسلام هستند.» و دقیقاً همین امر است که مدرنیست‏های مسلمان را جلب و جذب می‏کند و آنها در خدمت اهداف آمریکا به این امر جامه عمل می‏پوشانند. رایس می‏افزاید: «پیروزی ما در زمان جنگ سرد هنگامی رخ داد که فهمیدیم میان ارزش‏ها و امنیت آمریکایی نمی‏توان جدایی ایجاد کرد و شاید بتوان گفت که نقش ارزش‏های آمریکایی و دمکراسی، در پیروزی جنگ سرد، به اندازه قدرت نظامی و اقتصادی بوده است؛ اگر نگوییم که بیشتر بوده است.»

البته این امر فقط سخنان یک نئومحافظه‏کار دارای اختلال مشاعر نیست. کمیسیونی که برای بررسی حوادث 11 سپتامبر 2001 از سوی آمریکا ایجاد شد نیز بر این جنگ عقاید و جنگ ایدئولوژیک تأکید دارد. این کمیسیون خواهان بازسازی و سازمان‏دهی مجدد فعالیت‏های جاسوسی و ضدتروریسم آمریکا شد ولی در عین حال، خواهان یک فعالیت تهاجمی و دیپلماتیک نیز بوده و می‏افزاید: «اگر ایالات متحده خود وارد صحنه جهان اسلام نشود و چهره خویش را تبیین نکند، افراطیون اسلام‏گرا این کار را انجام خواهند داد». از جمله فعالیت‏هایی که دولت آمریکا در این زمینه و برای عملی کردن این دستور آغاز کرده است، برنامه جدیدی است که این بار به جای دانشجویان، به جذب دانش‏آموزان مسلمان از جهان اسلام و عرب برای تحصیل در غرب دست زده است تا افراد در دوران سنی ابتدایی‏تری با ارزش‏ها و زندگی غربی و آمریکایی آشنا شوند؛ در این راستا، برنامه جذب رو به افزایش آغاز شده است که در سال 2003، 170 دانش‏آموز و در سال 2004، 240 نفر و در سال 2005، 1000 دانش‏آموز را جذب نموده است.

در برنامه‏ای دیگر با همین هدف، بخشی دولتی در آمریکا با 100 میلیون دلار توان مالی تأسیس شده است که تحت پوشش وزارت خارجه آمریکا به تأسیس و تقویت سازمان‏های غیر دولتی (NGO) در جهان اسلام دست بزند. هدف اصلی این بخش، تأسیس سازمان‏های غیردولتی از زنان و جوانان است تا از این طریق، تجارت را به اصلاحات سیاسی مورد نظر آمریکا مرتبط سازد. علاوه بر این، از سال 2001، آژانس توسعه بین‏المللی آمریکا بر ایجاد مشاغل و آموزش در جهان اسلام متمرکز شده است و علاوه بر این‏ها، آمریکا رادیوها و تلویزیون‏هایی برای جذب افکار عمومی مسلمانان تأسیس کرده است که از جمله آنها می‏توان به رادیو فردا به زبان فارسی و شبکه تلویزیونی الحرة به زبان عربی اشاره کرد.

اقدامات صورت گرفته برای ترویج دموکراسی غربی که به طور جدی از اجلاس سران گروه 8 ناتو در سال 2004 آغاز شد، یکی از تلاش‏های آشکار آمریکا برای ایجاد تغییرات در جهان اسلام است. چنین اقداماتی باعث استخدام تعداد کثیری از مسلمانان در کشورهای مختلف اسلامی شده است که اکنون در حال اجرای خواسته‏های آمریکا برای تغییر کشور خود هستند.

در کنفرانسی که در کوالالامپور در آگوست 2004 برگزار شد، من از شدت موفقیت‏آمیز بودن این تلاش‏ها بهت زده شدم. این کنفرانس با نام «اسلام و مسلمانان در قرن بیست و یکم: تصورها و واقعیت‏ها» تشکیل شده بود؛ این کنفرانس در حقیقت نمایش نامه‏ای با اهداف گفته شده بود. این اجلاس با شرکت نخست وزیر مالزی آغاز شد و در آن جمع کثیری از مسلمانان مدرنیزه شده و طرفدار مدرنیسم گرد هم آمده بودند که در میان آنها دانشگاهیان غیرمسلمان که برخی از آنها از عوامل مشهور غرب برای تغییر در جهان اسلام هستند نیز وجود داشتند. نخست‏وزیر مالزی در نطق افتتاحیه خود، خواهان تغییر همه فتواهای گذشته شد و اعلام کرد که «ما مصرّانه اعلام می‏کنیم که باید اسلام را با شرایط مدرن سازگار کرد». اکثر سخنرانان مسلمان از کسانی بودند که از اسلام و جوامع اسلامی انتقاد می‏کنند و همان سخن همیشگی خود را تکرار می‏کنند که «ما باید سرزنش کردن دیگران را به خاطر بدبختی خود کنار بگذاریم، مشکل اصلی در داخل ماست.» این همان انفتاح و گشادگی نظری است که آمریکا به شدت خواهان آن است. چنین متفکران مسلمانی(!) معشوقه‏های آمریکا محسوب می‏شوند؛ چرا که آمریکا خواهان آن است که ما حتی حمله‏های نظامی و بمباران‏های وحشیانه او را هم به علت مشکلات و اشتباهات خودمان بدانیم و هیچ چیز بدی را به او نسبت ندهیم.

البته نگاه انتقادآمیز نسبت به خود و تحلیل وضعیت موجود بر این اساس، هیچ اشکالی ندارد و در حقیقت چنین نگاهی اساساً ضروری است. اما مشکل این متفکرانِ منتقد از خود این است که از این انتقادها و بیان کوتاهی‏های ما سوء استفاده می‏کنند تا وارد کردن فرهنگ و ایدئولوژی و سبک زندگی غربی را توجیه کنند. این افراد راه حل‏های ناکارآمد و نادرست غربی را ضمن چنین تحلیل‏هایی برای ما ضروری جلوه می‏دهند و با تحلیل‏ها و تصورات غربی خود، از رهبرانی حمایت می‏کنند که جیب‏های آنها را پر از دلار می‏کنند. نکته بهت‏آور کنفرانس کوالالامپور در این بود که این سخنرانان حرفه‏ای چنان برنامه‏ریزی کرده بودند که هیچ انتقادی به آمریکا در طول سه روز برگزاری این کنفرانس صورت نگیرد. هرگاه کسی به انتقاد از آمریکا می‏پرداخت، یکی از این به ظاهر متفکران برمی‏خاست و با بیاناتی اثر صحبت‏های او را خنثی می‏کرد و این جمله را تکرار می‏کرد که: برادران، ما نباید دیگران را به خاطر اشتباهات خودمان سرزنش کنیم، چرا ما دائماً اشتباهات خود را به دیگران نسبت می‏دهیم؟» این اظهارات، حتی وقتی یکی از سخنرانان جنایات و اقدامات وحشیانه آمریکا را ذکر می‏کرد، تکرار شد.

کوالالامپور تنها جایی نیست که چنین کنفرانس‏هایی برگزار می‏شود. این مراسم در دیگر کشورهای اسلامی نیز برگزار می‏شود. متفکران مسلمانی از این دست، در همه رسانه‏های کشورهای اسلامی، در جهت تحقق اهداف آمریکا و ترویج ارزش‏های آمریکا در میان مسلمانان تلاش می‏کنند. برخی از آنها این کار را با چنان ساده‌دلی انجام می‏دهند که تصور می‏کنند از این طریق به امت اسلامی خدمت می‏کنند. برخی دیگر به اشتباه بودن کار خود توجه دارند اما خیانت خود را با دلایلی توجیه می‏کنند. هر چند که عمل همه آنها، با کسانی که می‏خواهند اسلام و مسلمین را از بین ببرند، در یک مسیر قرار دارد.

در مقام مقایسه حتی برخی از مسلمانان متعهد نیز به اثر اقدامات خود بر جهان اسلام توجه ندارند. بسیاری از اقدامات مسلمانان متعهد به گونه‏ای است که گویی عدم تأثیرپذیری عامه مسلمانان از اقدامات گفته شده، تضمین شده است و یا گویی که جنگ تمام عیار عقاید و ایدئولوژی‏ها که به صراحت از سوی غرب علیه اسلام بیان شده است، در سیاره‏ای دیگر در جریان است. حتی متفکران مسلمانی که در خدمت غرب نیستند نیز از درک میزان تأثیر این اقدامات جهانی که با هدف از میان بردن ایمان آنان و شیوه زندگی و اخلاق و ارزش‏های اخلاقی‏شان تنظیم شده است، ناتوان بوده‏اند. حتی یک سازمان اسلامی نیز در جهان نمی‏توان یافت که رسالت خود را مبارزه با این اقدامات دهشت‏آور که به سرعت در حال از میان بردن ارزش‏های جهان اسلام است، قرار داده باشد. در حالی که شیطان بزرگ آمریکا تمام وقت در حال کار است، بیشتر مؤمنان در خواب به سر می‏برند.

آنچه درک آن ضروری است این است که جوانان مسلمان در برابر این حمله دشمن، بیمه شده و مصون نیستند و آموزش مدرن و سکولار، اینترنت، تلویزیون، پی روی از مدل‏های غربی، نحوه فکر و اخلاق و احساسات جوانان ما را تغییر داده است که انگیزه اندکی برای پیروی و یادگیری آموزش‏های سنتی دینی باقی مانده است. برای آنکه بتوانیم پاسخی در خور به جنگ تمام عیار غرب در حیطه دین و ایدئولوژی بدهیم، نیازمند تغییر رویکردها هستیم. هیچ چیز تضمین شده نیست. تخریب نظام اخلاقی و ارزشی اسلام لامحاله به تخریب کامل تمدن اسلامی منجر می‏شود. در حال حاضر نشانه‏هایی از آسیب دیدگی در همه جای جهان اسلام قابل مشاهده است و اگر تلاشی نظام‏مند، برنامه‏ریزی شده و هماهنگ برای مقابله با این روند صورت نگیرد، دیر خواهد شد.

* Muzaffar Iqbal، متفکر مسلمان پاکستانی و از بنیان‏گذاران مرکز و سایت مسلم مدیا (رسانه مسلمین).
مرجع : باشگاه اندیشه،
کد مطلب : ۶۶۱۳۲۷
ارسال نظر
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما

منتخب
پیشنهاد ما