۰
شنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۶ ساعت ۱۳:۵۵

سکولاریسم در مقابل اسلام

سکولاریسم در مقابل اسلام
در مقاله پیش رو نویسنده به بررسی نسبت میان اسلام و سکولاریسم می پردازد. وی با رد ذات گرایی تلویحا از این نظر دفاع می کند که اسلام نیز می تواند همانند مسیحیت با دموکراسی و سکولاریسم کنار آید.
اولیویه روی استاد مدرسه عالی علوم اجتماعی در پاریس است. از میان کتاب‌هایش می‌توان به شکست اسلام سیاسی (انتشارات دانشگاه هاروارد 1994)، آسیای مرکزی جدید: پدید آمدن ملت‌ها (انتشارات دانشگاه نیویورک 2000)، اسلام جهانی شده (انتشارات دانشگاه کلمبیا 2004) و کتاب شبکه‌های اسلام‌گرا: پیوند افغانستان ـ پاکستان (انتشارات دانشگاه کلمبیا 2004) که با همکاری مریم ابوذهاب نگاشته شده و سرآخر سکولاریزم در مقابل اسلام (انتشارات دانشگاه کلمبیا 2007) اشاره کرد که مقاله زیر بخشی از کتاب اخیر وی می باشد.

مقابله اسلام و غرب به اندازه خود اسلام قدمت دارد. تاریخ حضور اولین اقلیت‌های مسلمان که زیر سلطه غرب زندگی می‌کردند به قرن یازدهم میلادی در سیسیل بازمی‌گردد. با این وجود نیمه دوم قرن بیستم شاهد پدیده نوین سکونت داوطلبانه و وسیع میلیون‌ها مسلمان در غرب بود که از جوامع اسلامی در سراسر خاورمیانه، شبه قاره هند، ترکیه، آفریقا و جنوب آسیا می‌آمدند. پس از آن بود که غرب شاهد گسترش تمایل طبیعی آدم‌ها به تغییر مذهب (به خصوص اسلام) بوده است.

با وجودی که امروزه جامعه مسلمان، کاملا در غرب ریشه دوانده اما همچنان مسأله سازگاری و ادغام آنها در جوامع غربی به خصوص اروپای غربی، که در آن میان اسلام و مهاجران کار، همپوشانی و اشتراک وجود دارد مطرح است. اشتراکی که در ایالات متحده وجود ندارد. مشکلات اقتصادی ـ اجتماعی، موضوعات فرهنگی و تنش‌های سیاسی مربوط به تروریسم یا درگیری‌های خاورمیانه همگی پیرامون این پرسش به هم می‌رسند که آیا اسلام با غرب سازگار است یا خیر؟ البته ناگفته پیداست که این سؤال برآمده از نوعی جهان‌بینی ذات‌گراست که معتقد است یک اسلام و در سوی مقابل یک غرب وجود دارد. بر اساس این دیدگاه غرب با مجموعه‌ای از ارزش‌ها نظیر آزادی بیان، دموکراسی، جدایی دولت از کلیسا، حقوق بشر و به خصوص حقوق زنان تعریف می‌شود. اما بلافاصله این پرسش به میان می‌آید که آیا این ارزش‌ها، ارزش‌هایی صرفا مسیحی هستند؟ و آیا ضدیت میان غرب و اسلام ناشی از مسیحی بودن غرب است؟ یا این که این تضاد به خاطر این است که غرب عرفی شده و مذهب دیگر در کانون تعریفی که غرب از خود ارائه می‌کند، جایی ندارد؟

نزاع خانوادگی

چه غرب را با اصطلاحات مسیحی تعریف کنیم و چه آن را براساس فلسفه عصر روشنگری، حقوق بشر و دموکراسی که علیه کلیسای کاتولیک به وسیله اصلاحات پروتستانی، روشنگری و آرمان دموکراسی گسترش یافته توصیف کنیم، برقراری ارتباط میان سکولاریزم و مسیحیت امری پیچیده است. اگر کلیسای کاتولیک لااقل تا ابتدای قرن بیستم همواره علیه سکولاریزم و جدایی دولت و کلیسا جنگیده، پروتستانیسم با دفاع از نوعی جامعه مدنی دینی که در آن جدایی دولت از کلیسا به عنوان شرط لازم برای احیای واقعی مذهب انگاشته شده، نقشی پیچیده‌تر ایفا کرده است. بنابراین می‌توان گفت که عرفی کردن به شکلی متفاوت در جوامع کاتولیک و پروتستان صورت گرفته است. علیه ایمان در اولی و همراه با آن در دومی به گونه‌ای که سخن گفتن در مورد غرب را مشکل کرده است. در حال حاضر جوامع غربی کاملا سکولار هستند به این دلیل که در برخی از آنها جدایی دین از سیاست یک اصل قانون اساسی است (مانند ایالات متحده) یا به این علت که دیگر جامعه مدنی به وسیله ایمان و اعمال مذهبی تعریف نمی‌گردد (همانند بریتانیا، آلمان و کشورهای اسکاندیناوی) یا به این دلیل که این دو نوع سکولاریزم با هم ترکیب شده و با تقویت یکدیگر آنچه که فرانسویان لائیسیته می‌نامند را پدید آورده است. امروزه وقتی کسی با ]آشتی [ غرب و اسلام مخالفت می‌کند یا ریشه‌های مسیحی فرهنگ غرب را در نظر می‌آورد و یا برعکس این کار را با تأکید بر غرب سکولار انجام می‌دهد. به عبارت دیگر وقتی ما از ظرفیت اسلام برای غربی شدن می‌پرسیم در حقیقت منظورمان دو نوع متفاوت از غربی شدن است؛ مسیحی شدن یا عرفی شدن.

درست است، مسئله پیچیده‌تر از این‌هاست. به آسانی می‌توان نشان داد که سکولاریزم غربی در عمل ریشه در مسیحیت دارد. همان گونه که من در کتابم سکولاریزم در مقابل اسلام این کار را کرده‌ام. اما جالب است بدانیم دو گروه از روشنفکران که مدت‌های طولانی با هم دشمن بوده‌اند، امروزه در نقد اسلام اشتراک نظر دارند. دسته‌ اول کسانی هستند که گمان می‌کنند غرب عمدتا مسیحی بوده (همین دسته در گذشته‌ای نه چندان دور گمان می‌کردند یهودیان نمی‌توانند با غرب همگون شوند) و دسته دیگر که معتقدند غرب بیشتر سکولار و دموکراتیک است. به عبارت دیگر راست مسیحی و چپ سکولار امروزه در انتقاد از اسلام با هم متحد شده‌اند.

انزوای مسلمانان

پرسشی که در این جا مطرح می‌شود این است که اگر مسیحیت توانسته خود را به شکل تازه‌ای درآورد و به عنوان یک مذهب در میان سایر مذاهب در فضایی سکولار مطرح سازد، چرا اسلام نتواند؟ در این مورد دو نظر مطرح است: اولی دیدگاهی الهیاتی است که می‌گوید جدایی مذهب از سیاست در اسلام جایی ندارد و دیگری دیدگاهی فرهنگی است که معتقد است اسلام فراتر از مذهب یک فرهنگ است. هر دوی این مباحث در کتاب سکولاریزم در مقابل اسلام آمده است. این گفتارهای نظری که در میزگردها و صفحات روزنامه‌ها پرورانده می‌شوند به طور روزافزونی با عمل خود مسلمانان نیز عجین شده‌اند. تجربه روزانه زندگی به عنوان یک اقلیت، مسلمانان را وامی‌دارد تا اعمال و تصوراتشان را تغییر دهند که این به معنای کنار آمدن با سکولاریزمی است که خود را بر آنان تحمیل کرده است. این سخن البته به این معنا نیست که اسلام هرگز سکولاریزم را در درون خود تجربه نکرده اما واقعیت آن است که جدای از چند متفکر منزوی، مسلمانان هیچگاه احساس نیاز نکرده اند که به جدایی دین از سیاست بیندیشد. امروزه، شرایط زندگی در غرب، اضطرار و فشار وقایع سیاسی و تفوق الگوی غربی از طریق جهانی شدن، بسیاری از مسلمانان را وادار نموده تا با این شکل از سکولاریزم کنار آیند. بازتاب‌های این مسأله طیف وسیعی از روشنفکران، از آنان که من نوبنیادگرایان می‌نامم، تا روشنفکران لیبرال را دربر گرقته است به طوری که همه آنها با توسل به انواع مختلف محافظه‌کاری کم و بیش روشنفکرانه به حیات خود ادامه می‌دهند.

متأسفانه الگوها و نظریاتی که امروزه در غرب درباره اسلام وجود دارند، نمی‌توانند وضعیت واقعی مسلمانان را نشان دهند. اکنون مباحث سیاسی پیرامون خطرات احتمالی که گفته می‌شود به وسیله مسلمانان ایجاد شده، کم و بیش تحت تأثیر بحث‌های روشنفکرانه درباره رویارویی تمدن‌ها قرار دارد. در عین حال جامعه‌شناسی (تحلیل عینی اعمال مسلمانان) نیز به ندرت به کمک طلبیده شده در حالی که جامعه‌شناسی زیر فشار است تا اشکال ملموس دینداری مسلمانان که مشخص کننده اعمال آنها در جوامع مهاجر است را تحلیل کند. بنابراین اگر امروز کسی می‌خواهد بداند که انجام اعمال مذهبی برای یک مسلمان چگونه در فضای سکولار غربی ممکن است، باید این الگوهای رایج را رها کند. در آن موقع است که وی درمی‌یابد مسلمانان تمایل دارند خود را در موقعیتی نزدیک به یک یهودی یا یک مسیحی نوآیین ببینند تا در مقام یک غریبه.

الگوی کشمکش

تاکنون غرب توانسته با اتفاق بر این دو الگو جمعیت مسلمانش را مدیریت کند: اولی الگوی چند فرهنگی است که معمولا در کشورهای انگلیسی زبان (بریتانیا، ایالات متحده و کانادا) و اروپای شمالی به اجرا درمی‌آید و دومی الگوی همگون‌سازی که خاص فرانسه است. الگوی چند فرهنگی فرض می‌گیرد که اسلام به عنوان یک مذهب ریشه در فرهنگ مشخصی دارد و از نسلی به نسل دیگر انتقال می‌یابد. بر اساس این دیدگاه یک فرد می‌تواند شهروند خوبی باشد اما در عین حال متعلق به فرهنگی باشد که فرهنگ غالب آن جامعه نیست. به عبارت دیگر احساس تعلق او به اجتماعی خاص واسطه رابطه او با ملت گردد. اما شهروندی در الگوی همگون‌سازی (که واژه رسمی‌اش اتحاد است) به این معناست که زمینه‌های فرهنگی اشخاص حذف شده و توسط جامعه سیاسی مورد بی‌اعتنایی قرار می‌گیرد. پدیده ملت، تمام پیوندهای فرعی اجتماعی را فارغ از این که بر اساس نژاد، قبیله یا دین باشد به حوزه خصوصی رانده و مورد بی اعتنایی قرار می‌دهد. به همین دلیل و بر اساس همین دیدگاه است که در سال 1791 در خلال رأی‌گیری در مجلس ملی فرانسه که طی آن به یهودیان شهروندی کامل اعطا شد آمده است که: «همه چیز باید به آنها به عنوان اشخاص اعطا شود و هیچ چیز به آنها به عنوان یک ملت (به معنای یک اجتماع جدا) داده نمی‌شود.»

در حال حاضر هر دوی این الگوها مورد مخالفت شدید قرار ادارند. فرانسویان کثرت‌گرایی فرهنگی آنگلوساکسونی را موجب ویرانی اتحاد ملی دانسته و آن را ابزاری برای منزوی‌سازی و کشیدن دیوار انزوا به دور عده‌ای از مردم می‌بینند. از طرف دیگر تصور عمومی در خارج از فرانسه این است که الگوی همگون‌سازی فرانسوی حتی اگر حقوق بشر را هم نقض نکند ریشه در دولتی متمرکز و خودکامه دارد که از به رسمیت شناختن حقوق اقلیت‌ها خودداری می‌ورزد.

تغییر الگوها

باید اذعان کرد تنش‌هایی که جوامع غربی را از یازده سپتامبر 2001 تاکنون با دشواری روبرو کرده، نشان می‌دهد هر دوی این الگوها دچار بحران هستند. در فرانسه مسلمانان جوان زیادی هستند که می‌گویند با وجودی که از لحاظ زبان و آموزش، خود را با جامعه فرانسوی همگون ساخته‌اند و لائیسیته را نیز پذیرفته‌اند همچنان شهروندانی درجه دوم محسوب شده و قربانی نژادپرستی واقع می‌شوند. به علاوه این جوانان تقاضا دارند که در عرصه عمومی هم به عنوان افرادی مؤمن شناخته شوند (به خصوص دختران که می‌خواهند پوشش اسلامی داشته باشند) از دیگر سوی، افراط‌گرایی بخشی از جوانان مسلمان در کشورهایی مانند بریتانیا و هلند، افکار عمومی را علیه آنان برانگیخته است به گونه‌ای که امروزه الگوی کثرت‌گرایی فرهنگی در این کشورها به زیر پرسش گرفته شده و متهم به تشویق «تجزیه‌طلبی» شده است. واقعیت این است که هر دو الگوی کثرت‌گرایی فرهنگی (Multiculturalism) و همگون‌سازی (Assimilationism) به دلایل مشابهی دچار بحران شده‌اند. تصور هر دوی آنها این است که ارتباطی ذاتی میان فرهنگ و مذهب وجود دارد. از نظر آنها حفظ یک مذهب به معنای حفظ یک فرهنگ هم هست. به همین خاطر تکثر گرایی فرهنگی معتقد است مذهب، ریشه در زمینه فرهنگی محکمی دارد و همگون‌سازی می‌گوید «یگانگی» به عرفی‌سازی باورها و رفتارها می‌انجامد به طوری که تمام زمینه‌های فرهنگی را از بین می‌برد.

اما مسأله اینجاست که در زمانه ما تجدید حیات مذهبی، خواه در شکل بنیادگرایانه و خواه از نوع معنوی، از زمینه‌های فرهنگی خود جدا شده و در غیاب هویت فرهنگی اش در حال رشد است. واقعیت این است که تندروهای جوان کاملا غرب‌زده‌اند. از دید تازه مسلمان‌ها و کسانی که تغییر آیین داده‌اند (انبوه زنان خواهان حجاب اسلامی نیز از همین دسته‌اند) اسلام صرفا یک یادگار فرهنگی محسوب نمی‌شود بلکه دینی جهانی ورای فرهنگ‌های خاص می باشد. مشابه چنین وضعی در میان پروتستان های انجیلی1 و یا پنجاهه‌گراها2 نیز وجود دارد. می‌توان گفت که هم الگوی همگون‌سازی و هم بنیادگرایی جدید مشکل گسست هویت فرهنگی را دارند. احیای مذهبی در اسلام، مسیحیت و هم یهودیت پرسش‌هایی را درباره جایگاه مذهب در عرصه عمومی برانگیخته است. بحث‌های مربوط به دعا و نیایش در مدارس، نصب ده فرمان در محل دادگاه‌ها یا ایجاد اروو3 در پی درخواست یهودیان بنیاد گرا4 برای خصوصی کردن فضاهای عمومی در روز سبت5 نشان می‌دهد که دگرگونی در رابطه میان مذهب و عرصه عمومی مختص اسلام نیست.

استثنای فرانسوی

اکنون این سؤال مطرح می‌شود که چرا باید توجه زیادی به لائیسیته فرانسوی که تاکنون به صورت یک استثنا باقی مانده است، بنماییم؟ امروزه میان بحث‌های متعددی که در کشورهای غربی درباره اسلام روی می‌دهد یک نقطه اشتراک وجود دارد و آن توجه چشمگیر این کشورها به نوع لباسی است که زنان مسلمان در این جوامع می‌پوشند (ممنوعیت گذاشتن روسری در مدارس فرانسه و انتقاد روزافزون از پوشیدن برقع در بریتانیا و هلند از این جمله‌اند) مسأله واقعی اما، در این میان بیان هویت مذهبی در عرصه عمومی و زیر سؤال بردن سکولاریزم است. این بحث‌ها در فرانسه از سال 1898 آغاز شد. در بریتانیا نیز این مباحث در سال 2006 به دنبال چاپ مقاله‌ای توسط جک استراو رئیس وقت مجلس عوام در انتقاد از رأی‌دهندگانی که نقاب بر چهره زده بودند، بالا گرفت.

پرسشی که در اینجا مطرح می‌شود این است که آیا واقعا فرانسه یک استثناست یا می تواند جایگزین مناسبی برای الگوی تکثر فرهنگی باشد ؟ جذابیت مطالعه الگوی فرانسه نیز در همین نکته نهفته است. از منظری تاریخی باید گفت که فرانسه واقعاً در این زمینه یک استثناست. فرانسه شاید تنها دموکراسی در دنیا باشد که به منظور تحمیل سکولاریزمی دولت ساخته با مذهب جنگیده است. لائیسیته فرانسوی شکل وخیم، سیاست‌زده و ایدئولوژیک سکولاریزم غربی است که در دو سطح پیش رفته است:

در سطح اول جدایی سفت و سخت دین از سیاست که در اثر کشمکش سیاسی میان دولت و کلیسای کاتولیک روی داد و نتیجه‌اش این شد که دولت طی اقدامی قانونی در سال 1905 به محدودسازی حضور مذهب در عرصه عمومی پرداخت. چیزی که من آن را لائیسیته قانونی می‌نامم.

سطح دوم تفسیر ایدئولوژیک و فلسفی از لائیسیته که مدعی است با راندن مذهب به عرصه خصوصی نظام ارزشمندی را برای همه شهروندان تدارک دیده است. چیزی که من آن را لائیسیته انعطاف‌ناپذیر و آزاردهنده می‌نامم. از نظر من این نظام، تندروانه و غیردموکراتیک است زیرا آزادی‌های فردی شهروندان را نقض می‌کند. گزارش سالانه وزارت خارجه آمریکا که به میزان آزادی‌های مذهبی در دنیا می‌پردازد نیز هر ساله آن را محکوم می‌کند. (نه تنها به خاطر ممنوعیت پوشش اسلامی بلکه به خاطر محدودیت‌هایی که علیه فرقه‌هایی مانند «شاهدان یهوه»6 و «علم گراها»7 اعمال می‌شود.)
با وجود این پس از مدتی کشورهایی که از الگوی تکثر فرهنگی پیروی می‌کردند از دشمنی با الگوی فرانسوی دست برداشته و از خود پرسیدند اگر حق با فرانسوی‌ها باشد چه؟ برخی از کشورهایی که تا آن زمان تکثر فرهنگی را پذیرفته بودند به محدودسازی استفاده از پوشش اسلامی پرداختند (هلند، بریتانیا، بلژیک و آلمان) البته رویکرد جدید به لائیسیته عمدتا سلبی و ناشی از بحران و به اعتقاد من حتی ناشی از مرگ الگوی تکثر فرهنگی می‌باشد. اما پرسش این است که اگر الگوی چند فرهنگی شکست خورده آیا ما باید به سراغ نمونه فرانسوی به عنوان جایگزین برویم؟ آیا این الگو می‌تواند راه‌حل خوبی باشد؟ چگونه کار خواهد کرد؟ گذشته از آن، آیا این الگو بیش از اندازه فرانسوی نیست؟ چگونه می‌توان هم به انسجام ملی جوامع و هم فراتر از فرهنگ‌های خاص، به توسعه جوامع دین‌دار بر اساس انتخاب آزادانه اندیشید به طوری که آنها نیز بتوانند اهدافشان را در عرصه‌های مختلف دنبال کنند. در چنین جوامع دین‌داری، جمع‌گرایی و فردگرایی با یکدیگر مرتبطند.
باز تعریف رابطه مذهب و سیاست دشواری جدیدی برای غرب محسوب می‌شود که صرفا به خاطر اسلام هم نیست. اسلام در واقع به مانند آیینه‌ای است که غرب در آن بحران هویت خویش را نظاره می‌کند. امروزه، ما در جوامع پسا فرهنگی زندگی می‌کنیم و این پسا فرهنگ‌گرایی (Post-Culturalism) شالوده اصلی احیای مذهبی معاصر را تشکیل می دهد. در مجموع برای غربیان مدیریت این دو شکل از دین‌داری یک معضل به حساب می‌آید. این وظیفه‌ای است که کتاب سکولاریزم در مقابل اسلام قصد دارد با درس‌گیری از مباحث فرانسویان و قرار دادن دوباره آن در زمینه عمومی روابط اسلام و غرب به آن بپردازد.

پی نوشتها
1. اصطلاح Evangelicalism (پروتستان های انجیلی) که اولین بار توسط مارتین لوتر به کار گرفته شد، ریشه در واژه یونانی Evangelion به معنای «خبر خوش» دارد. این واژه در معنای امروز ینش بسیاری از پروتستان‌ها را زیر چتر خود گرفته و به جنبش‌های احیای مذهبی در قرون نوزده و بیست در دنیای آمریکایی ـ انگلیسی اشاره دارد. این آیین، از دهه‌ها قبل از جنگ داخلی در آمریکا با تأکید بر جنبش زنان، رسیدن به جامعه‌ای بهتر و حق سقط جنین، دارای نفوذ گسترده‌ای شد اما با پایان جنگ، گسترش صنعتی شدن، جنبش روشنفکری و مهاجرت میلیون‌ها غیر پروتستان به آمریکا تضعیف شد. در مجموع می‌توان گفت باور به تغییر در زندگی، انجیل‌گرایی و توجه بیشتر به کتاب مقدس در حیات آدمی و تأکید بر فدا شدن مسیح در راه نجات انسان‌ها جزء اصول عمده آنان به شمار می‌رود. م
2. پنجاهه گرایی (Pentecostalism) از کلمه Pentecost به معنای جشن پنجاهه می‌آید. جشن پنجاهه در هفتمین یکشنبه پس از عید پاک مسیحی برگزار می‌شود و آن زمانی است که مسیحیان معتقدند روح‌القدس به سمت حواریون آمده است. Pentecostalism جنبشی مذهبی در داخل مسیحیت است که تأکید زیادی بر تجربه مستقیم خدا از طریق غسل تعمید دارد. آنها معتقدند انسان‌ها برای رستگاری باید از گناهان توبه کنند و به مسیح به عنوان تنها نجات‌بخش پناه آورده و سروری او را بپذیرند. از نظر الهیاتی بسیاری از باورهای آنها شبیه پروتستان‌های انجیلی است و همانند آنها بر پیروی از انجیل در زندگی عملی تأکید دارند. اما نقطه افتراق آنها تأکید زیاد Pentecostalism بر روح‌القدس است. از نظر آنان کسی که حقیقتاً نجات یافته باشد دارای روح‌القدس است. پیروان این جنبش به دو شاخه تثلیث‌گرا و یکتاپرست تقسیم می‌شوند. یکتاپرستان معتقدند فقط یک خدا وجود دارد که در وجود حضرت مسیح تجسد یافته و صورت‌بندی پدر، پسر، روح‌القدس در واقع نمایانگر صفات خداوند بوده و بیانگر شخصیت‌هایی جدا نمی‌باشد. م
3. شریعت یهود انجام بسیاری امور از جمله کارکردن، مسافرت، پول خرج کردن، حمل اشیاء به خارج از خانه و جابه جا شدن در فضاهای عمومی را در روز سبت ممنوع کرده است. اما آمد و رفت در فضاهای خصوصی ممنوع نیست. به همین خاطر برخی یهودیان ارتدوکس برای غلبه بر این محدودیت ها به ایجاد اجتماعاتی به نام اروو (Eruv) پرداختند. بدین صورت که اینها با برداشتن مرزهای نمادین میان اماکن، اجتماعی شامل خانه ها، خیابان ها و اماکن عمومی، ترتیب می دهند. در واقع آنها به این صورت، با خصوصی کردن فضا هایی عمومی، شهرکی خصوصی برای اعضاء خود پدید می آورند که در داخل آن، انجام اعمال ممنوعه در روز سبت برایشان مجاز می شود. م
4. (Haredi Jews) از واژه Harada به معنای «ترس و نگرانی» گرفته شده و به معنای کسی است که از ترس خدا بر خود می‌لرزد. این شاخه، محافظه‌کارترین نحله یهودیت محافظه‌کار به حساب می‌آید. آنها نیز به مانند بسیاری از یهودیان ارتدوکس معتقدند که باورهایشان را مستقیماً از حضرت موسی گرفته‌اند و دیگران را به خاطر انحراف از تعالیم موسی (ع) سرزنش می‌کنند. بسیاری از پیروان این آیین رادیو و تلویزیون را تحریم می‌کنند، مطبوعات سکولار را نمی‌خوانند، استفاده از اینترنت را فقط برای مقاصد تجاری مجاز می‌شمارند، از فرزندانشان می‌خواهند که در مدارس مذهبی تحصیل کنند و تحصیلات جدید را نفی می‌کنند. به علاوه برخی از مؤمنان این آیین معتقدند تلفن‌های همراه باید به گونه‌ای برنامه‌ریزی شوند که نتوانند به اینترنت و سایر کارکردهای نامطلوب، متصل شوند. م
5. (Sabbath) روز استراحت و عبادت، شنبه در نزد یهودیان و یکشنبه در نزد مسیحیان. م
6. شاهدان یهوه (Jehovah''s Witnesses) گروهی است که توسط شخصی به نام چارلز راسل که در نوجوانی به عنوان فروشنده لوازم خیاطی در پیتسبورگ کار می‌کرد، بنیان‌گذاری شد. اغلب اعضای گروه، سابقا کاتولیک یا پروتستان بوده‌اند. راسل به وجود جهنم و تثلیث اعتقادی نداشت و می‌گفت پدر (یهوه) تنها خدای موجود است. به علاوه او فناپذیری روح و بازگشت مسیح در سال 1914 را به هوادارانش وعده ‌داد. وقتی سال 1914 در رسید و مسیح سر نرسید، رهبر گروه به هوادارانش گفت که مسیح به زمین فرود آمده اما نادیدنی است و به زودی مرئی خواهد شد و آن زمانی است که نبرد نهایی میان خدا و شیطان، خیر و شر، درخواهد گرفت که به پیروزی نهایی نیروهای خیر خواهد انجامید. بعدها جانشینان راسل نیز هر یک تاریخی برای فرود مسیح اعلام نمودند که همگی با شکست روبرو شد. عقاید این گروه در مورد دولت، آنارشیستی است. آنها حاضر نیستند مشروعیت اقتدار دولت را بپذیرند چراکه معتقدند تمام انواع اقتدارهای زمینی شیطانی هستند. هواداران این گروه رأی نمی‌دهند، نامزد انتخابات نمی‌شوند و به خدمت ارتش نیز درنمی‌آیند. م
7. از Scientology به معنای «مطالعه حقیقت» گرقته شده که آن هم از اصطلاح لاتین Scientia به معنای «دانش، مهارت» و لغت یونانی Logos به معنی «دلیل، منطق و بررسی درباره» گرفته شده است. Scientology در واقع مطالعه روح در ارتباط با خودش، دیگران و مجموعه هستی است. پیروان این باور معتقدند توانایی های بشر نامحدود بوده و انسان موجودی روحانی و فناناپذیر است. آنها می گویند نباید از کسی بخواهیم باوری را تأیید کند. آن چیزی برای انسان حقیقت است که خود به حقیقت بودنش پی برده باشد. م
تاریخ انتشار در سایت: ۲۳ آبان ۱۳۸۹
منبع: / سایت / باشگاه اندیشه
به نقل از: دوماهنامه چشم انداز ایران
نقش ها
مترجم : حسن توان
نویسنده : اولیویر روی
عناوین
/ ادیان و مذاهب / اسلام
/ سیاست و روابط یین الملل / سیاست / اندیشه سیاسی / سکولاریسم
رسته: 3
مرجع : باشگاه اندیشه
کد مطلب : ۷۰۱۹۲۴
ارسال نظر
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما

منتخب
پیشنهاد ما