اشاره
«دونالد ترامپ» رئیسجمهور آمریکا به همراه دو متحد اروپاییاش (انگلیس و فرانسه) بامداد شنبه 25 فروردین به سمت برخی مناطق سوریه، بیش از 100 موشک پرتاب کردهاند و پس از آن نیز منطقه را ترک کردند.
این حمله با همه حملات و لشکرکشیهای سه دهه اخیر آمریکا، فرق داشت؛ در ماجرای حمله به یوگسلاوی سابق، آمریکا و ناتو به مدت شش ماه مراکز مهم این کشور را کوبیدند و «اسلوبودان میلوسویچ» رئیسجمهور این کشور را به زیر کشیدند.
در سال 1991، آمریکا و متحدانش در عملیات «توفان صحرا» ضربات مهلکی به ارتش صدام در جنوب عراق وارد کردند و البته، به دلایل سیاسی، پیشروی خود به سمت بغداد را متوقف کردند.
همین رویه علیه حکومت طالبان در افغانستان در سال 2001 و علیه حکومت صدام در عراق در سال 2003 تکرار شد.
این مثالها به خوبی نشان میدهند که در 25 فروردین چه افتضاحی برای آمریکا رخ داده است.
در مقاله حاضر چند و چون این ماجرا و شرایط قبل و پس از لشکرکشی، مورد بررسی قرار میگیرد.
سال 2011، زمانی که آمریکا و غرب از سرنگونی رژیم «معمرقدافی» فارغ شده بودند، و میخواستند از شرایط متحول منطقه، بیشترین سود را ببرند، متوجه سوریه شدند، تا کار حکومت «بشار اسد را هم یکسره کنند.
در آن زمان، آمریکاییها و متحدان این کشور سوریه را لقمه سهلالوصولی میدانستند و به زعم آنها، فقط کافی بود نارضایتیها و اعتراضات اجتماعی را به سمت شورشهای مسلحانه منحرف کنند و مطالبات سیاسی داخلی را رنگ خون بدهند. وقتی خون ریخته شود، جامعه دچار شکاف و قطببندی میشود و بنابراین، دیگر کسی نمیتواند اوضاع را آرام کند.
در آن زمان، براساس فرمولی که غربیها نوشته بودند و رژیمهای عربستان، ترکیه ، امارات، اردن و قطر به آن باور قطعی داشتند، این بود که با سرنگونی «بشاراسد» پرونده جنبش حزبالله لبنان بسته شده و خطر ایران نیز برای همیشه از بین میرود. از همه مهمتر اینکه متحدان آمریکا در منطقه انبار سلاح و مخزن دلارهای نفتی تا نشده بودند، برای سرنگونی «بشاراسد» بسیار انگیزه داشتهاند. اما، تحولات در سوریه به سمت دیگری رفت به جای اینکه این لقمه، از گلوی متجاوزان، فرو رود، در گلوی آنها گیر کرد و طی سالهای اخیر به شدت آنها را آزار داده است. آمریکاییها خیلی زود فهمیدند که به اصطلاح، «اوضاع پس است» و شرایط به میل آنها پیش نمیرود. آنها پیشبینی نمیکردند که حکومت سوریه در میان جامعه، طرفداران سرسختی دارد و ارتش نیز اینگونه در برابر عناصر مسلح، مقاومت کند.
درمرحله بعد، ورود تمام قد حزبالله، حضور مستشاری و نظامی ایران و سپس، ورود نیروی هوایی روسیه به معرکه سوریه، اوضاع را برای آمریکا سختتر از قبل کرد.
در حالیکه بحران سوریه سالهای سخت خود را یکی پس از دیگری پشت سر میگذاشت، افکار عمومی منطقه و جهان نیز کمکم متوجه جنایات تروریستها به ویژه تکفیریهای داعش در این کشور شده و دیگر هیچ کشوری جرات نمیکرده است که آشکارا از داعش حمایت کند.
نتیجه اینکه همه چیز در سوریه عوض شد؛ جبهه تروریستها و حامیان آنها دچار تزلزل و شکاف شدند و آمریکا برای اینکه در تحولات سوریه حضور داشته باشد، ائتلاف دروغین ضد داعش را به وجود آورد.
دوران ابهام
با این حال، از سال 2014 به بعد هر چند نیروهای ارتش سوریه و جبهه مقاومت مواضع تروریستها را در اینجا و آنجا در هم میکوبیدند و در بیابانها و شهرها آنها را تعقیب میکردهاند، ولی هنوز دقیقا کسی نمیدانست که آمریکا در شرایط رو دررویی مستقیم، چه خواهد کرد و مهمتر از آن، مشخص نبود که توازن نیروهای میدانی متقابل (آمریکا و متحدانش از یک طرف و جبهه مقاومت و روسیه از طرف دیگر) چگونه است؛ آیا نیروی هوایی و موشکی آمریکا دست برتر را دارد؟ آیا «دونالد ترامپ» رئیس جمهور آمریکا، واقعا آنطور که خودش میگوید،مرد جنگ است و ضربات بیرحمانه و ویرانگر را متوجه جبهه مقابل میکند؟ آیا ترامپ خطر رویارویی مستقیم با ایران و روسیه را نادیده میگیرد و هر کاری که دلش میخواهد را انجام خواهد داد؟ یا اینکه نه، ترامپ اجازه میدهد سوریه جدید برخلاف میل آمریکا و غرب شکل بگیرد و تحولات به سمت مخالف برود؟
همین تردید را جبهه مقابل نیز راجع به میزان قدرتمندی ایران و روسیه و سوریه داشتنهاند؛ آنها واقعا نمیتوانستند قدرت سامانههای دفاعی جبهه مقاومت را بسنجند و بدانندکه این سامانهها چقدر کارآمد هستند سکوت و عدم تحرک سوریه و ایران در برابر حملات ایذایی رژیم صهیونیستی، نیز ابهام موجود را دو چندان میکرد. در هر حال، این وضعیت ابهامآمیز ادامه داشت تا اینکه قضیه حمله شنبه 25 فروردین آمریکا، فرانسه و انگلیس به سوریه پیش آمد؛ این حمله پیش از هر چیز، اوضاع را نسبت به قبل شفافتر کرد و عیار توانمندی آمریکا را جلوی چشم همه، مورد سنجش قرار داد.
افتضاح ترامپ
تاکنون آمریکا در جنگهای منطقه براساس یکاصل ماکیا ولیستی، قاهرانه ظاهر میشد، تا به زعم خودش، هراس را در دل طرفهای مقابل، نهادینه کند.
اما، حمله روز 25 فروردین آمریکا به سوریه، واقعا یک افتضاح کامل بود؛ این حمله به قدری برای کشورهای مستقل منطقه، پیامدهای مثبت داشت و به قدری آمریکا و متحدانش را خوار و خفیف کرد، که اگر یک نقطه عطف در تحولات منطقه نباشد، پیامدهای منفی آن تا مدتها آمریکا را آزار خواهد داد .
در این حلمه موشکی که شبکههای «سیانان» و «اسکای نیوز» آن را بزرگ جلوه میدادند، نه هدفی منهدم شد، نه خسارتی به بار آمد و نه تلفات انسانی وارد کرده تنها بر اثر اصابت یک موشک که از مسیر منحرف شده بود، سه نفر زخمی شدند!
اما در عوض، این اتفاق ضعف آمریکا و برتری مقاومت را آشکار کرد؛ از مجموع 103 موشکی که ناوها و جنگندههای مهاجم با بهرهگیری از به اصطلاح اصل غافلگیری زمانی و مکانی، پرتاب کرده بودند، 71 موشک رهگیری و منهدم شد.
علاوه بر موارد فوق، آمریکا در جنگ نرم نیز شکست بیسابقهای را متحمل شد؛ کلاه سفیدها رسوا شدند و بهانه حمله که ماجرای شیمیایی دو ما بود هم کاملا زیر سوال رفت. یعنی از این ماجرا، ترامپ نه از جنگ سخت خود چیزی به دست آورد و نه از جنگ نرم.
در این میان، نکته جالب دیگر که ممکن است از نگاهها پنهان بماند، تغییر رفتار روسیه نسبت به رژیم صهیونیستی است؛ این رفتار به طرز محسوسی تهاجمیتر شده است؛ طی روزهای گذشته مقامات صهیونیست به اطلاع روسیه رساندند که ارسال سامانه دفاعی «اس-300» به سوریه، برای اسرائیل یک خط قرمز است. معنی این ادبیات در قاموس رژیم اسرائیل کاملا مشخص است؛ یعنی اگر سامانه اس-300 وارد خاک سوریه شود، جنگندههای اسرائیلی آن را هدف قرار خواهند داد.
اما، واکنش روسیه به رژیم صهیونیستی نیز بیسابقه و قاطع بوده است؛ دوشنبه گذشته روزنامه روسی «کامرسانت» به نقل از مقامات مسکو اعلام کرد که سامانه اس-300 به زودی وارد خاک سوریه می شود و مجانی در اختیار دولت و ارتش سوریه قرار خواهد گرفت. مسکو همزمان به سران رژیم صهیونیستی هشدار داد که اگر سامانههای دفاع موشکی اس-300 را هدف قرار دهد، واکنش ارتش روسیه، فاجعهبار خواهد بود.
تنهایی بیسابقه
در روزهای جاری رژیم صهیونیستی واقعا احساس تنهایی میکند و این تنهایی قبل از هر چیز، حاصل حماقت ترامپ در لشکرکشی به سوریه بود. ترامپ که از «موازنه وحشت» چیزی نمیداند و فقط به چانهزنیهای تجاریاش دلخوش است، نیروهای آمریکایی را با سروصدا و تهدیدات زیاد، وارد منطقه کرد. اما وقتی زمان عمل فرا رسید، فهمید که هیچکاری جز خروج آبرومندانه نمیتواند بکند و همین کار را هم کرد. این نوع خروج، واقعا برای رژیم صهیونیستی دردآور بوده است. صهیونیستها پس از این ماجرا، پی بردند که ساختار نظم جهانی آنگونه نیست که خودشان تصور میکنند و آمریکا واقعا نمیتواند هرکاری که دلش خواست، را انجام دهد.
در هرحال، رژیم اسرائیل در مجاورت مرزهایش در حالی با یک نیروی توانمند و با انگیزه مواجه است که مثل گذشته نمیتواند روی آمریکا حساب باز کند.
جمعبندی
«دونالد ترامپ» به همراه شرکای اروپاییاش به منطقه لشکر کشید و رفت، مثل بادی که از راه میرسد و سپس، محو میشود.
در آینده این لشکرکشی و چند و چون آن، مورد توجه مورخان سیاسی و تحلیلگران استراتژیک قرار خواهد گرفت، چرا که این اتفاق برای آینده آمریکا در منطقه پیامدهای زیادی دارد.
لشکرکشی حقارتآمیز و بیحاصل رئیسجمهور آمریکا به منطقه، علاوه بر اینکه به مردم و محور مقاومت روحیه مضاعف داد و آنها را در مبارزه علیه آمریکا مصممتر کرد، برای روسیه نیز پیامدهای مثبت مهمی داشت. در واقع میتوان گفت که پس از فروپاشی شوروی در سال 1991، این نخستینبار است که روسها توانستند دست و پای ارتش آمریکا و متحدانش را برای انجام یک عملیات ویرانگر، ببندند.
از این پس دو احتمال وجود دارد؛ با توقف ماشین جنگی آمریکا در سوریه، واشنگتن در سیاست نظامیگری خود تجدیدنظر کند و شیوههای دیگری را مثل فروپاشی از درون کشورهای عضو مقاومت و یا راهاندازی جنگ میان دو کشور در منطقه را برنامهریزی و اجرا کند.
از منطقه دست بکشد و سیاستهای مداخلهجویانه خود را کنار بگذارد، که البته با توجه به سابقه آمریکا و ساختارهای سیاسی و اقتصادی ویژه این کشور، بعید است که واشنگتن در این مسیر گام بردارد.
در مجموع، چیزی که بیشتر محتمل است، رفتن منطقه به سمت بحرانهای عمیقتر است. احتمال دارد که این بحرانها و خطراتی متوجه آمریکا میشود، واشنگتن را در تنگاهای بیشتری قرار دهند و در آن شرایط، وقوع هر پیشامدی محتمل است؛ صلح و سازش براساس نظم جدید جهانی و یا وقوع یک جنگ جهانی، دو گزینهای هستند که پیش روی بازیگران مهم منطقهای و بینالمللی قرار خواهند داشت.