۰
يکشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۷ ساعت ۱۰:۴۶

افول جهانی نئولیبرالیسم

افول جهانی نئولیبرالیسم
چندی پیش با پیروزی لوپز اوبرادور رئیس جمهور منتخب در مکزیک، خیلی ها در رسانه های جریان اصلی آمریکایی چاره ای نداشتند جز اینکه این نامزد دست چپی را به چشم دونالد ترامپ مکزیک ببینند.

نیویورک تایمز در گزارش خود در مورد پیروزی لوپز نوشت: «شباهت ها بین آقای لوپز اوبرادور و پرزیدنت ترامپ بیشتر از آن است که بتوان آنها را نادیده گرفت» و هر دو نفر را «رهبران خودانگیخته» ای توصیف کرد که دشمنانشان را به زور کنار زده اند و «به رسانه ها با سوء ظن می نگرند.» آلیس درایور نیز به همین ترتیب در CNN.com نوشت که لوپز اوبرادور «شاید دست کم از نظر خلق و خو، ترامپ پایین مرز جنوبی ما باشد.»

این هجوم برای مقایسه این دو سیاستمدار در رسانه ها، به شکلی کاملا سزاوار از طرف نیروهای چپ محکوم شد. مجله دست چپی جاکوبین درفیس بوک پرسید: «آیا نیویورک تایمز واقعا این قدر احمق است؟»

در همین حال درنیویورکر جون لی اندرسون که لوپز اوبرادور را در سه سفر انتخاباتی اش همراهی کرده، این مقایسه را رد کرد و نوشت: «به نظر من کسانی که پوپولیسم او را با پوپولیسم ترامپ مقایسه کرده اند از اساس اشتباه می کنند.» او توضیح داد که پوپولیسم رئیس جمهورمنتخب مکزیک «بر اساس نفرت از دیگری بنا نشده»، یا براساس نیاز به سیطره ای که بهای آن را دیگران می پردازند نیست.

مقایسه های حیرت آور بین این دو رهبر از سرکاهلی (ولو قابل پیش بینی) است و این دو سیاستمدار را بر اساس خصوصیات شخصی آنها به زور در کنار هم قرار دادن، از مشخصه های سیاست های شخصیت محور دوران فعلی ماست که در آن رسانه ها بیشتر بر یک سیاستمدار تمرکز می کنند تا سیاست های او.(منصفانه بگوییم هنگام بحث پیرامون ترامپ، دشوار می توان بر شخصیت تمرکز نکرد چرا که به نظر می آید سیاست های او از شخصیت او جدا نیست.)

اما همزمان اشاره به این نکته  نیز منصفانه به نظر می آید که ترامپ و لوپز اوبرادور هر دو نماینده چیزی هستند که تایم آن را «استنکاف جهانی از تشکیلات» توصیف می کند. این واقعیت به خوبی می تواند کمک کند که بین این دو رهبر (درکنار دیگر رهبران پوپولیست) و جهان بینی های رقیب آنها تمایز گذاشته شود. اگرچه آنها در دو منتهی الیه مخالف طیف سیاسی قرار دارند، هم ترامپ و هم لوپز لوبرادور جزئی از طغیان جهانی علیه چیزی هستند که منتقدان آن را نئولیبرالیسم می نامند و این مسئله برای شناخت عصری که درآن زندگی می کنیم حائز اهمیت است.

پروژه سیاسی نئولیبرالیسم را می توان معرف برهه افزون بر 30 سال گذشته دانست که دولت آمریکا و نهادهای مالی بین المللی چون صندوق بین المللی پول و بانک جهانی آن را رهبری کرده اند، با هدف اتوپیایی ایجاد یک اقتصاد کاپیتالیستی جهانی که دست نامرئی بازار، هدایت کامل آن را بر عهده داشته باشد (از نظر نئولیبرال ها و بنیادگرایان بازار آزاد، این دست نامرئی تقریبا مفهومی آسمانی دارد و در سازمان های اقتصاد سراسر کشور پرستش می شود). عصر نئولیبرال در دهه 1990 به اوج خود رسید و در آمریکا این رئیس جمهور دمکرات بیل کلینتون بود که «اصلاحات» نئولیبرالی را به انجام رساند که دست راستی ها مدت های دراز رؤیایش را درسر می پروراندند، از جمله مقررات زدایی، نفتا و «خاتمه دادن به مفهوم رفاه آنگونه که می شناختیم» (اگر مسئله مونیکا لوینسکی پیش نمی آمد، احتمالا او تامین اجتماعی را نیز خصوصی سازی می کرد).

هرچند که دهه 1990 معمولا به عنوان آغاز عصر تشدید فعالیت های حزبی درکشور ما به یاد آورده می شود، کنایه آمیز این است که دمکرات ها و جمهوریخواهان در طول این دهه در موضوعات اقتصادی بیشتر از قبل به هم نزدیک شدند. «اجماع واشنگتن» بر این دوره سیطره داشت و یک دمکرات می خواست که یک معامله تجاری جمهوریخواهان و دیگر سیاست های اقتصادی محافظه کارانه را تصویب کند (تعجبی ندارد که چرخش حزب دمکرات  به سمت راست، آشکارا به چرخش بیشتر جناح  محافظه کار به سمت راست منتج شد).

نئولیبرالیسم پروژه ای جهانی بود که نخبگان اقتصادی آن را به پیش می بردند. پس تعجبی ندارد که سیاست های نئولیبرال چند دهه گذشه به نفع کسانی تمام شده که برای اجرای آن فشار آورده اند؛ سیاست هایی که ثروت هنگفتی را برای ثروتمندترین ها خلق کرده  درحالی که جهان را در یک نابرابری فاحش فرو برده است. بر اساس گزارش آکسفام 82 درصد ثروت خلق شده در سال 2017 نصیب 1 درصد رأس شده، در حالی که نیمه فقیرترین ها هیچ چیز نصیبشان نشده است. تنها در آمریکا نابرابری به سطوحی تاریخی رسیده و بیش از 40 میلیون نفر در فقر به سر می برند.

دراروپا، آمریکای لاتین، آسیا و آمریکا وضعیت موجود دیگر برای توده مردمی که در سراسر دوران نئولیبرال بارها و بارها مورد خیانت قرار گرفته اند، قابل پذیرش نیست. رهبرانی که نماینده وضع موجود هستند، چپ و راست، از سمت های خود پایین کشیده می شوند. البته رسانه ها به کسانی که «تشکیلات» را به چالش کشیده اند برچسب «پوپولیست» زده اند و در نتیجه بیشتر در زمره چیزی طبقه بندی شده اند که علیه آن برخاسته اند تا چیزی که برای آن به پا خاسته اند.

برخی با مشخص کردن پوپولیست های دست راستی به عنوان ضد نئولیبرال مخالفند و به درستی اشاره می کنند که بیشتر سیاست های اقتصادی دولت ترامپ، عملا بیشتر نئولیبرالیستی (مثل لایحه مالیاتی محافظه کاران، مقررات زدایی و غیره) بوده است. این منتقدان اصرار دارند که پوپولیسم دست راستی صد درصد به نژادپرستی و بیگانه هراسی مربوط می شود و مربوط کردن آن به اقتصاد، به معنای نادیده گرفتن این واقعیت های زشت است. اما همانطور که توماس فرانک در سال 2016 در گاردین خاطر نشان می کند: «تجارت شاید یگانه و بزرگ ترین نگرانی ترامپ باشد؛ نه برتری سفید پوستان.»

فرانک که چندین ساعت از سخنرانی های ترامپ را تماشا کرده بود می نویسد: «به نظر می رسد این چیزی است که ذهن او را به خود مشغول کرده. معاملات تجارت آزاد ویرانگری که رهبرانمان انجام داده اند، شرکت های زیادی که تاسیسات تولیدی شان را به سرزمین های دیگر انتقال داده اند، تماس های تلفنی زیادی که او با مدیرعاملان  این شرکت ها برقرار خواهد کرد تا آنها را  به وضع تعرفه های شدید تهدید کند، مگر آنکه این شرکت ها به آمریکا بازگردند.»

هر چه دوست دارید درباره تمایل ترامپ به دروغ گفتن و بر زبان آوردن سخنان ناصحیح بگویید، اما مسئله ای که او عملا از زمان ورود به کاخ سفید کاملا به آن پرداخته، تجارت بود و تجارت آزاد یکی از موضوعات اصلی پروژه نئولیبرالیسم محسوب می شود. در طرف چپ معاملات تجارت آزادی چون نفتا و تی پی پی نیز اهداف مذاکراتی بزرگ بوده اند، آنچنان که در کارزار ریاست جمهوری برنی سندرز در سال 2016 مشاهده کردیم. مسائل اقتصادی دیگری نیز وجود دارد که در آنها نوعی توافق وجود دارد، احزاب پوپولیست دست راستی دراروپا حتی بیشتر احتمال دارد که در مسائل اقتصادی عملکردی ضد نئولیبرالیستی داشته باشند. برای مثال «جبهه ملی» ماری لوپن بیشتر دلمشغول کاهش هزینه های مربوط به سیاست ریاضت اقتصادی است و وعده داده که رفاه را برای طبقه مزدبگیر افزایش دهد (دست کم برای شهروندان فرانسوی) در حالی که سن بازنشستگی را کاهش دهد و تعرفه ها را به نفع شرکت های فرانسوی افزایش دهد (و این ادعاها همچنان ادامه دارد، در مورد کارگران نیز).

با این حال بدیل های دست چپی و دست راستی نئولیبرالیسم قطب هایی از هم جدا هستند و تفاوت های موجود بین پوپولیست های دست چپی مثل لوپز اوبرادور و سندرز با پوپولیست های دست راستی چون ترامپ و لوپن را دشوار می توان از نظر دور داشت. برای تاکید بیشتر بر اینکه جهان بینی های آنها چقدر با هم فرق دارد، بهتر است ببینیم که چپ و راست از نظر تاریخی و درارتباط با روشنگری و مدرنیته خود را چگونه می بینند.

در سراسر عصر مدرن نیروهای مترقی و مرتجعین کم و بیش وضعیت موجود را رد کرده اند و متفکرانی از هر دو طرف، انتقاداتی را از جهان مدرن مطرح کرده اند. تفاوت بنیادین بین آنها این بود که چپ خود را بخشی از سنت روشنگری قلمداد می کرد درحالی که راست، بخشی از «ضد روشنگری» بود.

چپ از مدرنیته انقتاد می کرد نه به این دلیل که جهان مدرن را رد می کرد، بلکه به این دلیل که پروژه روشنگری را تکمیل نشده می دید. کارل مارکس بورژوازی را تحسین می کرد و سرمایه داری را یک «عامل موثر تمدن ساز بزرگ» می نامید و آن را به عنوان تحولی مثبت درتاریخ می دید. او همچنین اثرگزارترین نقدها را درباره سرمایه داری تا این تاریخ نوشته و درحالی که تصدیق می کرد سرمایه داری به نسبت فئودالیسم یک پیشرفت است، همچنین اعتقاد داشت که سرمایه داری درنهایت باید به تدریج جای خود را به سوسیالیسم دهد تا اهداف روشنگری تحقق یابند. به عبارت دیگر مارکس و سایر چپگرایان به ایده پیشرفت که از مدت ها پیش ملازم روشنگری بود اعتقاد داشتند.

در سمت راست، انتقادها از مدرنیته از دو منظر بسیار متفاوت انجام می شد. مرتجعین جهان مدرن را به چشم پیشرفتی در ادامه جهان پیشا مدرن نمی دیدند، بلکه آن را یک افول می دیدند. مرتجعین که نوستالژی و انزجار محرک آنان بود، از گذشته رومانتیک سازی کردند و معتقد بودند که بیماری های مدرنیته را می توان صرفا با بازگرداندن ساعت و اعاده وضعیت پیش از وضع موجود درمان کرد.

شاید خواننده فکر کند که این همه تشنج و غلیان که با طغیان فعلی علیه نئولیبرالیسم همراه است، از کجا می آید. ساده است، عصر نئولیبرال بسیاری از مردم را در همان تردیدها و نگرانی هایی باقی گذاشت که اریک فروم حدود 80 سال پیش در کتابش «گریز از آزادی» درباره آنها بحث کرده است. در سال های اخیر مقالات زیادی در این باره نوشته شده که چگونه سیاست های نئولیبرالیستی استرس و تنهایی انسان ها را تشدید کرده اند، مشکلات بهداشت روانی را که به افزایش نرخ خودکشی و بحران اعتیاد انجامیده وخیم تر کرده اند و به طور کلی مردم را در نوعی احساس استیصال و بی فریادرسی رها کرده اند. جهانی سازی، صنعتی زدایی کردن، مصرف گرایی و «فاینانسی کردن» کلیه روندهای اقتصادی، در  گسست جامعه دمکراتیک ما و سوق دادن جامعه به سمت استقبال از بدیل های تمامیت خواهانه ای که در روزگار اریک فروم بسیار بودند، نقش داشته اند.

از این منظر رشد جهانی پوپولیسم که با لوپز اوبرادور ادامه یافته، چندان جای شگفتی ندارد. نمی توان انکارکرد که درمقطع فعلی مردم در گوشه و کنار جهان دست رد به سینه نئولیبرالیسم زده اند، اما همچنان ناروشن است که آیا این رد کردن وضعیت موجود، دردراز مدت به تغییری ارتجاعی یا ترقی خواهانه منجر خواهد شد. لوپز اوبرادور نماینده تغییری ترقی خواهانه است، همانطور که پیروزی غافلگیر کننده آلکساندرا اوکاسیو کورتز از ناحیه چهاردهم نیویورک برای انتخابات مقدماتی کنگره نماینده چنین تغییری است. اما ترامپ و دیگر پوپولیست های دست راستی مثل لوپن نماینده چیزی بسیار متفاوت از این هستند.


نویسنده: کانر لینچ (Conor Lynch) نویسنده و روزنامه نگار ساکن نیویورک
منبع: yon.ir/BVkBT
انتهایی پیام.
کد مطلب : ۷۴۰۸۹۵
ارسال نظر
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما

منتخب
پیشنهاد ما