۰
يکشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۷ ساعت ۱۳:۰۷

مبنای حقوق بشر غربی چیست و چرا با اسلام سازگاری ندارد؟

مبنای حقوق بشر غربی چیست و چرا با اسلام سازگاری ندارد؟
حقوق بشر غربی بر مبانی نظری خاصی، هم چون خردباوری علمی، فردگرایی، حقوق طبیعی و قرارداد اجتماعی و ... مبتنی است.
منظور از خردباوری علمی، باور کردن توانایی آدمی بر شناخت علمی هستی و انسان است; و نیز این که تنها شناختِ قابل اعتماد، معرفت علمی است. شناخت علمی نیز شناختی اثبات پذیر و یا ابطال پذیر است. نظریه های علمی، از یافته های تجربی، که از راه آزمایش به دست آمده اند، اخذ می شود.

بر اساس این رویکرد، اوّلاً، ماورای ماده از حوزه ی شناخت انسان بیرون است و، در نتیجه، در عرصه ی تعریف حقوق بشر نقش چندانی ندارد; ثانیاً، خردِ مبتنی بر روش علمی و تجربی، قادر به شناخت همه ی ابعاد هستی، از جمله انسان و نیازهای اوست; ثالثاً، حقوق بشر از حوزه ی انتظارات از دین، خارج و در قلمرو عقل بشری قرار می گیرد.
مقصود از فردگرایی، برتر دانستن عقل و استدلال فردی بر همه چیز و کنار گذاردن خدا و شریعت الهی از صفحه ی حیات بشری و خالی کردن آن برای جولان فردیت است. این اندیشه از آثار خردباوری علمی است. به بیان دیگر، اصطلاح «فردگرایی» نشان دهنده ی نوعی گرایش فکری است که بر اساس آن فرد به دور از دخالت و داوری دیگران، تصمیم گرفته، روش خود را برمی گزیند.

به گفته ی گنون; «فردگرایی یعنی نفی هرگونه اصل عالی و برتر از فردیت و، در نتیجه، محدود کردن تمدن در جمیع شئون به عواملی که جنبه ی انسانی صرف دارند...; فردگرایی یعنی خودداری از پذیرفتن اقتداری برتر از فرد و نیز معرفتی برتر از عقل استدلالی (عقلانیت) فردی»; و در نهایت، می توان گفت که در تفکر غربی، فرد برای خود یک کل است و با کل های دیگر مثل خود و یا محیط اجتماعی و طبیعی، در تقابل است. به قول نیچه، چنین برداشتی از فردیت، نتیجه ی انکار خدا و زیستن در جهان بی خداست.
اندیشه ی فردگرایی پیامدهایی دارد; از جمله این که حقوق انسان را دارای منشأ فردی و فرد انسانی را موضوع ارزش ها قلمداد می کنند.

از این منظر مراد از حقوق طبیعی، حقوقی است که ناشی از حیثیت ذاتی انسان است و هیچ کدام از عوارض انسانی، نظیر زبان، نژاد، جنسیت و مذهب در آن دخالت ندارد; مثل: حیات، آزادی، برابری و مالکیت. بنیاد حقوق طبیعی انسان بر تمایلات و غرایز بنیادی او نهاده شده و آنچه به صورت مطلق برای او وجود دارد همین حقوق طبیعی است. وظایف نیز در این حوزه محدود می شوند.

مبانی معرفت شناختی غربیان و دیدگاه آنان در زمینه ی اصالت فرد و پذیرش حقوق طبیعی مطلق و بنیادی، موجب شد تا جامعه امری اعتباری و مبتنی بر قرارداد اجتماعی پنداشته شود; بنابر این نگرش، قرارداد اجتماعی نقش ویژه ای در تنظیم قوانین و تفصیل مواد مربوط به حقوق بشر خواهد داشت.

طرف داران این رویکرد، قرارداد اجتماعی را تنها منبع حق می دانند و معتقدند که حقوق، پس از تشکیل جامعه، موضوعیت می یابد. از آن جا که جامعه بر اساس قرارداد تحقق می یابد، حقوق نیز خاستگاهی جز قرارداد ندارد; افزون بر این، اختلاف موجود درباره ی حقوق بشر، دلیل بر فقدان مبنای واقعی برای آن است.

پس از آشنایی اجمالی با مبانی حقوق بشر غربی، در می یابیم که این مبانی با اسلام سازگار نیستند.
از نظرمتفکران دینی، خردباوری به معنای غربی (توانایی انسان به شناخت تام و جامع توانمندی ها و نیازهای خویش) پذیرفته نیست و چنین روشی نمی تواند ما را به شناخت واقعی انسان رهنمون سازد. روش علمی شناخت، به دلیل محدودیت هایش در قالب استقراگرایی و ابطال پذیری، صرفاً دارای ارزش عملی است و در مقام عمل سودمند خواهد بود، و از واقع نمایی و ارائه ی حقیقت نظام هستی عاجز است. پوپر، فیلسوف مادی گرای غرب می گوید:

بدین سان بنیاد تجربی علم عینی هیچ چیز مطلقی ندارد. علم بر اساس مستحکمی استوار نیست و گویی مبنای تهورآمیز نظریه های آن بر باتلاقی افراشته شده است و همانند ساختمانی است که بر ستون هایی استوار شده که در درون باتلاقی فرو رفته اند، اما نه به سوی شالوده ای طبیعی و معلوم; و اگر از فرو بردن عمیق ستون ها بازمی ایستیم از آن رو نیست که به زمین رصینی رسیده ایم، ما فقط توقف می کنیم که راضی شده باشیم.

ما معتقدیم که تعیین حقوق بشر، از یک سو، مبتنی بر مقدماتی نظیر شناخت نظام هستی و شناخت نیازهای کاذب از نیازهای واقعی است، و چنین شناختی، بدون استمداد از وحی، حتی برای خردمندان ممکن نیست; و از سوی دیگر، تعیین حقوق جهانی برای بشر مبتنی بر وجود اصولی فراتر از دیدگاه انسان هاست; زیرا انسان ها به دلیل اختلاف علاقه ها، سلیقه ها، و آداب و رسوم نمی توانند به وحدت نظر برسند; بنابراین، به مرجع مشترکی که فراتر از قراردادها و دیدگاه بشری باشد نیاز است.

در بینش توحیدی، خداوند، هستیِ محض و مطلق است و همه ی عالم در هستی خود وابسته به اوست; علم خداوند به تمام هستی و ابعاد حیات آدمی، توانایی ها، نیازمندی ها و استعدادها، تام و کامل است; و تنها خداوند است که راه سعادت و مسیر کمال بشر را می داند و قادر به هدایت اوست; از این رو دین شامل حقوق بشر نیز می شود; به عبارت دیگر، حقوق بشر در قلمرو انتظار از دین قرار دارد.

فردگرایی غربی نیز با بینش اسلامی; ناسازگار و با بینش توحیدی در تعارض است; زیرا فردگرایان، جنبه ی مادی حیات و تمایلات بشری را اصیل می دانند و منکر هرگونه اقتدار برتر از انسان هستند، در صورتی که بنابر جهان بینی توحیدی، انسان در اصل هستی و تداوم حیاتش، به موجود برتر از خویش نیازمند است. درست است که انسان، فاعل افعال خویش و در برابر آن مسئول است، ولی فاعلیت وی افسارگسیخته نیست، بلکه در سلسله علل طولی به خداوند منتهی می شود; به دیگر سخن، فاعلیت انسان از نظر حدوث و بقا در گرو اراده ی ذات حق است و بدون آن، هیچ امری محقق نمی شود.

حقیقت این است که اومانیسم و فردگرایی در فلسفه ی غرب، به جای احترام، باعث فروکاهی شخصیت انسان شده است; چنان که استاد شهید مطهری می فرماید:
در فلسفه ی غرب سال هاست که انسان از ارزش و اعتبار افتاده... و تا حد یک ماشین تنزل کرده، روح و اصالت آن مورد انکار واقع شده است... از نظر برخی فلسفه های نیرومند غربی، انسان شیئی است که محرک او جز منافع اقتصادی نیست، دین و اخلاق و فلسفه و علم و ادبیات و هنر هم روبناهایی هستند که زیربنای آنها طرز تولید و پخش و تقسیم ثروت است.

گذشته از تعارض روی کرد اصالت انسان با جهان بینی توحیدی، نگرش مزبور با تفسیر متون دینی (قرآن و سنت) از انسان نیز، ناسازگار است. از دیدگاه قرآن کریم انسان فقط حیوان مادی نیست، بلکه موجودی است برگزیده ی خداوند، مرکب از روح و جسم، دارای فطرتی خدا آشنا، امانت دار خدا، مسئول خویشتن و جهان، مسلط بر طبیعت، آشنا به خیر و شر، کمال پذیر، برخوردار از کرامت ذاتی، شایسته ی بهره مندی از نعمت های الهی و مسئول در برابر خداوند خویش.
اعتقاد به چنین مقام و منزلتی برای انسان با آنچه فردگرایان غرب و اومانیست ها به آن معتقدند، تفاوت بنیادین دارد; و تقدم انسان شناسی اسلام بر دیدگاه فردگرایان بخوبی مشخص می گردد.

اما حقوق طبیعی ای که در بینش اومانیستی مطرح است - طبیعت بشر فارغ از پیوندش با موجودی فراتر (خداوند) خاستگاه حقوقی مطلق و بنیادی دارد - بدون تردید با بینش اسلامی در تعارض است; زیرا طبیعت انسان، به خودی خود و صرف نظر از اتصال و پیوند آن با خداوند و هدف مندی وی، نمی تواند به وجود آورنده ی حقی باشد. شهید مطهری در این باره می فرماید:

از نظر ما حقوق طبیعی از آن جا پیدا شده است که دستگاه خلقت با روشن بینی و توجه به هدف، موجودات را به سوی کمالاتی که استعداد آنها را در وجودشان نهفته است، سوق می دهد. هر استعداد طبیعی منشأ یک حق طبیعی است... استعدادهای طبیعی مختلف اند. دستگاه خلقت هر نوع از انواع موجودات را در مداری مخصوص به خود قرار داده است و سعادت او را هم در این قرار داده که در مدار طبیعی خویش حرکت کند. دستگاه آفرینش در این کار خود هدف دارد....

به دیگر سخن:
در اسلام، آزادی بدون مسئولیت و در واقع حقوق بشر بدون الزامات و تکالیف وجود ندارد... این تفکر که انسان قطع نظر از پذیرفتن خداوند و عمل کردن به وظایف و مسئولیت های خلیفة اللّهی بر روی زمین، از حقوق طبیعی یا ذاتی برخوردار باشد، به کلی با نگرش اسلامی بیگانه است.

به این ترتیب، حقوق طبیعی در قرائت اومانیسم دوران مدرن، بر اساس مبانی اسلامی توجیه پذیر نیست; هم چنین این مبنا که فقط قرارداد اجتماعی موجد حق باشد نیز، پذیرفته نیست; چون از دیدگاه اسلام حقوق فطری بشر بر اساس حکمت الهی از سوی خداوند به انسان عنایت شده و هدف آن تحقق کمال انسانی است.

از آنچه گفته شد بخوبی روشن می گردد که مبنای حقوق بشر غربی با تفسیر ویژه ی آن، با دیدگاه اسلام سازگاری ندارد; چون برخلاف روی کرد اومانیسم، از دیدگاه اسلام، خدامحوری مورد قبول است و خرد بشر در عرصه ی شناخت خودکفا نیست، بلکه محتاج هدایت الهی است; هم چنین انسان فطرتاً هم محِق است و هم مکلّف، و مکلّف بودنش با فردیت انسانی وی تنافی ندارد. منابع استنباط حقوق بشر در اسلام، قرآن، سنت و عقل است نه قرارداد اجتماعی; زیرا قرارداد اجتماعی حق آفرین نیست و ایجاد استحقاق نمی کند. بشر در اصل وجود و تداوم حیاتش نیازمند وجودی مطلق و برتر است; کسی که خالق جهان و انسان است، حقیقت انسان، سعه ی وجودی، استعدادها و نیازها و مسیر سعادت و کمال او را می شناسد، و می تواند او را به سوی سعادت هدایت کند; بنابراین، دیگران نه حق جعل حقوق برای انسان را دارند و نه می توانند حقوق متناسب با هویت انسان را بشناسند.
 
مرجع : حوزه
کد مطلب : ۷۷۰۵۷۸
ارسال نظر
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما

منتخب
پیشنهاد ما