چندین قرن است که غرب ندای حاکمیت مردم بر مردم را سر داده و به ظاهر هم در این راه گام برداشته و موفق شده. یکی از افرادی که عموم کارشناسان و دشمنشناسان داخلی از وی یاد نمیکنند ادوارد برنایز است. ادوارد برنایز خواهرزادهی فروید و یکی از شخصیتهای بسیار برجسته در تاریخ سیاسی آمریکا است. از وی به عنوان پدر روابط عمومی جهان نیز یاد میشود. وی اولین کسی است که علوم روانشناسی را وارد سیاست و صنعت کرد تا بتواند انسانها را به خرید بیشتر وسوسه کند و احساس رضایت آنها را نسبت به حکومت تقویت کند. اینجاست که در مییابیم چرا فوکویاما میگفت با لیبرالیسم تاریخ به پایان خود رسیده و پس از جنگ جهانی دوم و فروپاشی شوروی سرحد مبارزه ایدئولوژی در این قالب درآمده است و آلترناتیو (بدلی) که جایگزین این نظام شود وجود نخواهد. لیبرال دموکراتها با تحریک غرایز انسانها و بعد غیر عقلیشان حکومت خود را تثبیت میکنند.
نوام چامسکی یکی از اندیشمندان غربی در مصاحبهای که در ۱۹۹۷ انجام شده ریشهی این مدیریت اذهان عمومی را در جنگ جهانی اول میداند. این ادعا صحت دارد زیرا برنایز در سال ۱۹۲۵ کتابی تحت عنوان پروپاگاندا منتشر کرد و ادعا کرد دارد از تجربههای جنگ جهانی اول استفاده میکند او در این کتاب میگوید دستهدسته کردن مردم و کنترل فکرشان کار آسانی است درست همانطور که ارتشیها بدنشان را تنظیم میکنند (سخت است ولی امکانپذیر است). او میگفت این تکنیکهای کنترل اذهان باید توسط اقلیتی با هوش انجام شود تا انسانهای کثیف و لجن درست در سر جای خود قرار گیرند.
[۲]
این پژواک صدای همانهایی است که در عصر رنسانس فریاد برابری، برادری، آزادی را سر دادند. این افول یا تحریف این مکتب نیست بلکه تکامل آن است و این صورت آن در حال حاضر به عرصه سیاست کشیده شده است. این که گفته میشود این نظریه قبل از جنگ جهانی دوم وجود داشت صحیح است ولی به نظر اینجانب در جنگ جهانی دوم تکامل یافت و این جنگ باعث شد تا دولتها به فکر بیفتند تا انسانها را مدیریت کنند. پس از جنگ جهانی دوم متفکران غربی مانند فروید و ادوارد برنایز به این نتیجه رسیدند که انسانها دارای دو بعد عقلانی و غیرعقلانی هستند و بعد غیرعقلانی بیشتر اوقات بر بعد عقلانی سیطره دارد. درنتیجه گفتند در درون همهی انسانها بربریسمی وجود دارد و اگر آن بعد کنترل نشود ممکن است فاجعهآفرین باشد. اقدامات هیتلر فاجعهبار بود و همه کسانی که به او «هایل» میگفتند نیز اگر میاندیشیدند به همین نتیجه میرسیدند ولی چرا به او «هایل» میگفتند؟ موج اول نظرات گوبلز وزیر تبلیغات هیتلر را نشانه رفت. میگفتند گوبلز با استفاده از نظریات روانشناسی توانسته است آلمانیها را مسخ کند.
[۳]
گروهی دیگر نیز ماهیت انسان را غضب و شهوتی دانستند که باید مدیریت شود. فروید نظر دوم را داشت و برنایز در برزخ نظریهی اول و دوم ماند. او میخواست به مدیریت غرایز دست بزند اما با استفاده از روانشناسی در عمل (روش گوبلز). او در اولین اقدامات خود با شرکتهای تجاری همکاری کرد. در آن زمان نوعی غذای آماده که تنها نیاز به گرم کردن داشت نزدیک به ورشکسته شدن بود. صاحب شرکت برنایز را استخدام کرد و او با استفاده از نظریات دایی خود (فروید) شرکت را از آستانه ورشکستگی خلاص کرد. برنایز پیشنهاد کرد تا مواد غذایی را به صورت آماده در اختیار افراد قرار دهند ولی به آن تخممرغ نزنند و زدن تخممرغ به غذا را به عهدهی مشتری بگذارند اینگونه مشتریهای این غذا (که عموماً خانمهای صاحب فرزند بودند) دیگر احساس گناه از کمکاری درقبال فرزندان خود نخواهند کرد.
[۴]
پسازاین موفقیت، بسیاری از شرکتها به وی پیشنهاد همکاری دادند یکی از این شرکتها شرکت سیگارفروشی بود در آن زمان سیگار محصولی مردانه بود و کارخانههای تولید سیگار به خاطر این رسم ذهنی دچار مشکل بودند چون نمیتوانستند به نیمی از جمعیت سیگار بفروشند. برنایز در مراسمی در شهر چستر فیلد به دست عدهای از زنان اشرافزاده (بخوانید فمینیست) سیگار داد و ازآنپس سیگار نمادی از اشرافیت و برابری زن و مرد شد و مشکل کارخانجات حل شد.
[۵] او حتی در زمانی که فروید در اروپا به مشکل اقتصادی برخورد با پروپاگاندا نام او را در آمریکا بالا آورد و فروش کتابهایش را افزایش داد
[۶] از فعالیتهای بسیار مهم دیگر او کودتای گواتمالا بود. او در این کودتا نقش بسیار بیشتری داشت او حتی با سندسازی و راهاندازی تظاهرات ساختگی در گواتمالا رییسجمهور وقت را قانع کرد
[۷] که گواتمالا تحت سلطه کمونیستها است. این عمل هم در ظاهر به شدت سیاسی میآید ولی علت اصلی ماجرا این بود که رییسجمهور گواتمالا با ملی اعلام کردن صادرات موز به برخی کارخانههای آمریکایی ضربه زد.
درکل برنایز سبب شد تا افراد به آن چیزهایی که نیاز ندارند متمایل شوند. این دکترین مهندسی رضایت نام گرفت که در آن با تولید کالاها بهصورت انبوه و تحریک بعد غیرعقلانی افراد، مردم به خرید کالاها مجبور میشوند و با خرید آن کالا احساس رضایت میکنند. این دکترین دو نتیجه دارد:
- مدیریت نیروهای موجود در انسان که طبق گفتهی فروید باید مدیریت شود وگرنه به بحران منجر میشود (به نظر برخی طی آن انسانها به ماشینهای زیستی خوشحالی تبدیل میشوند که مطیع هستند)[۸]
چرخیدن چرخ اقتصاد در همین راستا او به کارخانههای میگفت: که مردم نباید به کالاها به چشم رفع کنندهی نیاز نگاه کنند بلکه باید کالا عاملی باشد که آنها را شیکتر، جذابتر و… میکند. این روش باعث شد تا صاحبان قدرت نیازهای جدید وجدید تری خلق کنند، این روش همان اغوای شیطان است.[۹] همانطور که شیطان بر بعد غیرعقلانی انسان دست میگذارد تا او را ضعیف و ضعیفتر از قبل کند. این صاحبان قدرت نیز با دست گذاشتن بر روی بعد غیرعقلانی انسان او را ضعیف تمایلات میکند انسان در اثر این دکترین ضعیف و ضعیفتر میشود و باتوجه به محدود بودن منابع طبیعی سعی میکند خواستههای خود را بیشازپیش ارضا کند و برای ارضای این خواستهها بیشتر کار کند و به سایر انسانها رحم نکند.
در این زمان دیگر انسان بودن این افراد مهم نیست و دمو (به معنی انسان) جای خود را در دموکراسی به کانسیومر (مصرفکننده) میدهد تا فصل جدیدی در ادبیات سیاسی باز شود به نام کانسیومرکراسی
پس شاید در میان فریادهای لنین یک کلمه درست بود لیبرالیسم استثمار انسان است.
[۱۰]
پینوشت:
[۱] به نظر میرسد این ایده پس از نقدهای مارکس به نظام سرمایهداری به وجود آمد. تا نظامی ساخته شود که غیرقابل براندازی باشد.
[۲] http://www.historyisaweapon.com/defcon1/bernprop.html
[۳] به یاد فیلم دیکتاتور بزرگ با بازی چارلی چاپلین که شخصیت و نظریات گوبلز را به خوبی نشان میدهد. (The century of the Self 2002)
[۴] بخشهایی از مستند قرن خود
[۵] همان
[۶] همان
[۷] بخشی از مستند قرن خود + مقاله نوام چامسکی در مقدمه کتاب پروپاگاندا ترجمه از بندپی
http://www.historyisaweapon.com/defcon1/bernprop.html
[۸] مرحوم شریعتی: اندیشه ما را برده کردند دلمان را به بند کشیدهاند واردهمان را تسلیم کردند و ما را به عبودیتی آزادگونه پروراندهاند و باقدرت علم، جامعهشناسی فرهنگ و هنر، آزادیهای جنسی، آزادی مصرف و عشق به برخورداری و فردپرستی از درون و از دل ما ایمان به هدف، مسئولیت انسانی و اعتقاد به مکتب او را پاک بردهاند- آری اینچنین بود برادر
[۹] قرآن در برخی آیات خود اغوا را به شیطان نسبت میدهد ازجمله سوره ص آیه ۸۲
[۱۰] بخشی از سخنان لنین که در ابتدای مستند hammer and tickle به نمایش درآمده