۰
چهارشنبه ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۸ ساعت ۰۹:۰۸

مهم ترين اسرار راهبردي آمريکا در غرب آسیا

مهم ترين اسرار راهبردي آمريکا در غرب آسیا
 
پنج خط استراتژيک مجامع مخفي عليه سرزمين هاي اسلامي
 
پس از فروکش آتش جنگ جهاني دوم، قدرت هاي غربي به صورت محرمانه با هم توافق کردند که « آمريکا» مستعمرات « انگلستان» و « فرانسه» را در اختيار داشته باشد و به استعمارگري بپردازد؛ اما به گونه اي جديد. آنها براي دراز مدت برنامه ريزي و اصولاً بر وسايل فرهنگي، سياسي و اطلاعاتي، بيش از هر چيز ديگري مانند قدرت نظامي و استفاده از سربازان تکيه مي کنند. در مورد منطقه شرق « درياي مديترانه» ( کشورهاي عربي، « ترکيه» و « ايران») نيز بايد گفت: رهبران اثرگذار، علني و پشت پرده آمريكا به اين نتيجه رسيده اند که اين منطقه گسترده که در شرق درياي مديترانه قرار دارد، در طول تاريخ، مرکز فرهنگي و تمدني بسيار بزرگي بوده است که به تمدن اروپايي در غرب درياي مديترانه شانه مي زده است. اينجا منطقه همسايه اروپا است. اين منطقه از « تنگه بسفر» در ترکيه تا « تنگه جبل الطارق» ميان « مراکش» و « اسپانيا» ادامه دارد. اينجا منطقه اي است که اروپا را از بقيه مناطق جهان قديم و کهن ( قاره هاي آسيا و افريقا) جدا مي سازد ودر اين منطقه، نخستين تمدن هاي تاريخ در « عراق» ، « مصر» و « سوريه» شکل گرفته است. عقايد و اديان، همانند مسيحيت، يهوديت و اسلام و بيشتر دانش ها و کشفيات نيز از اين منطقه برخاسته و به اروپا رسيده است.

مهاجمان و حمله کنندگان به اروپا از اين منطقه بوده اند، فينيقي ها، عرب ها و در نهايت ترک ها.
امپراتوري عثماني آخرين قدرت شرقي بود که شرق اروپا را به اشغال خود در آورد و تا چندين قرن اروپا را تهديد مي کرد. اما غرب موفق شد با تأثير بر نخبگان عثماني، پيش بردن آنان به سوي پذيرش فرهنگ غربي، جدايي طلبي، رد وحدت و يکپارچگي اسلامي عثماني، اين امپراتوري بزرگ را نابود سازد.

به دليل اهميت و سرنوشت ساز بودن اين منطقه براي اروپا، نيروهاي اثر گذار اروپايي، در طول تاريخ تلاش کرده اند تا کشورها و مردم آن منطقه را ضعيف سازند و بر آن فرمانروايي کنند، حمله رومي ها، صليبي ها و سپس فتوحات استعماري در قرن هاي اخير و سياست نفوذ در آن و ضعيف کردن اين کشورها و تسلط بر آن، از زمان پايان يافتن جنگ جهاني دوم تا زمان حاضر، نمونه هاي عملي اين سياست دقيق و حساب شده است.


با توجه به اين اطلاعات در مورد تاريخ ارتباطات شرق و غرب، « سازمان IFB»، استراتژي خود را بر اهداف اصلي زير متمرکز کرده است:

جلوگيري از ايجاد ثبات و آرامش و فراهم آمدن عناصر فرهنگي، ديني، سياسي و اقتصادي که به مردم اين منطقه اجازه دهد به هم نزديک شده و با هم همکاري کرده يا يک قدرت فرهنگي و تمدني بزرگ را تشکيل دهند؛ قدرتي که ممکن است يک امپراتوري خطرناک در آينده به وجود آورد و سلامت غرب و منافع آمريکا را تهديد کند. به طور خلاصه بايد گفت که سلامت و امنيت غرب به شدت در گرو وجود رژيم هاي هم پيمان غرب و آمريکا و هم سو با آنان است. به عبارت ديگر براي تحقق اين امر بايد اين استراتژي را عملي ساخت: اصل نظم از ويراني بر مي خيزد. آنها بايد تمامي وسايل را براي ويران ساختن منطقه فراهم سازند تا دوباره آن منطقه را آن گونه که مي خواهند، بازسازي کنند و اين منطقه به گونه اي درآيد که کشورها، مردم، فرهنگ ها، خواسته ها، اهداف و منافع آنها دقيقاً هم سو با منافع غرب باشد.

اين هدف راهبردي براي ويراني کامل منطقه، اين گونه تحقق مي يابد:
ايجاد تنش، دشمني، تعصب و کينه ميان گروه هاي اصلي که جوامع شرقي از آنها تشکيل شده اند. اين درست است که در اين منطقه کشورها و گروه هاي سياسي و قوميت ها، اديان و مذاهب بسيار زيادي وجود دارد، اما پژوهشگران ما گروه هاي اثر گذاري را که پايه و اساس جوامع شرقي به شمار مي آيند، شناسايي کرده اند. اين گروه ها عبارتند از:
مسلمانان اهل سنت و شيعه، سکولارها، اشخاص متدين، يهوديان، مسيحيان و گروه ها و قوميت هاي مختلف مانند عرب ها، ترک ها، فارس ها ، کردها و ...

اما ماجراي عملي اين طرح بدين صورت است:
ما خود مشکل به وجود نمي آوريم؛ بلکه آن را پيدا کرده و سعي مي کنيم آن را تقويت کنيم و گسترش دهيم، ما همانند کساني هستيم که به دنبال اکتشاف نفت هستند، ما نفت را نمي سازيم؛ بلکه آن را اکتشاف و استخراج مي کنيم و براي به دست آوردن آن بايد چاه حفر کرده، سپس از آن بهره برداري کنيم.

بنابراين، کميته هاي ويژه که شامل شمار زيادي از پژوهشگران در عرصه هاي مختلف از خاورميانه و ديگر مناطق بودند، شروع به تحقيق درباره مشکلات بزرگ و پنهان اين منطقه کردند تا آن را شناسايي کرده و از آن بهره برداري کنند. با توجه به اين مهم، راهبرد ما بر محورهاي بنيادين زير تمرکز يافت:
اول: ويران و نابود ساختن اسلام از طريق ايجاد دشمني و کينه و نفرت ميان شيعيان و اهل سنت:
 
اين اصل، مهم ترين هدف راهبردي بزرگ ما براي ضعيف کردن منطقه و ايجاد جنگ ها و حس نفرت و کينه توزي ميان مردمان آن منطقه است.

لازم به ذکر است که ما ديدگاهي خاص نسبت به اسلام و مسلمانان داريم که تا کنون جرئت نکرده ايم به صورت علني آن را اعلام کنيم. ما به اين نتيجه رسيده ايم که اسلام پس از شکست کمونيسم، تنها اعتقاد و ايدئولوژي اي است که داراي چنين قدرتي براي رويارويي و مقابله با تمدن و فرهنگ غربي مي باشد. چيزي که در اين ميان باعث تعجب بيشتر ما مي شود، اين است که آنها هر چند به ضعف و عقب ماندگي خود در حال حاضر اعتراف مي کنند؛ اما همچنان اصرار دارند، خدا موافق با طرز زندگي آنان است و با اينکه در حال حاضر اعتراف مي کنند که غرب فرمانرواي مطلق عرصه تمدن و علم است؛ اما همچنان بر گذشته پوسيده، دوران گذشته و فرهنگ و تمدن پيشين خود مي بالند، گذشته اي که از نظر آنها از نظر عدالت پروري و عظمت، بسيار بالاتر و پيشرفته تر از جهان غرب در زمان حاضر است و به همين دليل آنها تمامي توجيه هاي لازم براي به ديده حقارت نگريستن به تمدن کنوني ما را دارند تا تمدن اسلامي موعود خود را بسازند.
به همين دليل، ما براي نابود و ويران ساختن عقايد و ايدئولوژي هاي سرسخت، به راه حل سحر آميز معروف پناه برديم؛ يعني بايد آن عقيده يا ايدئولوژي را به وسيله خود آنان نابود سازيم، به عبارت ديگر نابود و ويران ساختن بنيان دين اسلام توسط خود مسلمانان.

از دهه پنجاه تا کنون ما بسيار آرام و حساس براي تحقق بخشيدن به اين هدفمان تلاش مي کنيم و مبلغ زيادي در اين راه هزينه کرده ايم تا اينکه اخيراً به مراحل پيشرفته اين طرح رسيده ايم.

کميته هاي مختلف پژوهشگران ما که شامل مسلمانان و اسلام شناسان است، به مهم ترين اقدام و گام در اين جهت دست يافتند و آن اقدام اين است که دو قطب متضاد و دشمن در دين اسلام به وجود آوريم و اين دو قطب، مسلمانان را به دو گروه مخالف هم تقسيم کند. اين گونه در سال هاي پاياني دهه پنجاه قرن بيستم ميلادي، ما به اين نتيجه رسيديم که « عربستان سعودي»، بايد مرکز قطب سني و ايران، مرکز قطب شيعه باشد. ما با مهارت و روش هاي ديپلماتيک بر روي اين دو کشور کار کرديم. از يک سو، عربستان را تشويق به انتشار و گسترش تفکر وهابيت در ميان جنبش هاي اسلامي و گروه هاي مختلف مسلمانان کرديم، به ويژه در ميان گروه اخوان المسلمين و به آنها به صورت غير مستقيم فهمانديم که بايد دانشگاه ها و مساجد وهابي در جاهاي مختلف جهان اسلام بنيان گذاري شود و ما به تشويق افکار سلفي و متعصب، به ويژه متعصب ضد شيعه پرداختيم.

در دهه هفتاد، از احساسات و عکس العمل هاي مسلمانان، ضد اشغالگران « شوروي» در « افغانستان» ، استفاده زيادي کرديم. ما از طريق نيروهاي نفوذي و مزدورانمان، شروع به بنيان گذاري جنبش هاي سلفي گري اسلامي و در رأس آنان، القاعده و گروه طالبان نموديم.

چه کسي باور مي کند که مبدع فرهنگ و اصل عمليات انتحاري اسلامي، ما بوده ايم و آن را رواج داده ايم. اين ما بوديم که از طريق کميته هاي تخصصي اين تفکر را به وجود آورديم و از طريق مزدوران آن را ميان اسلام گرايان و مجاهدان گسترش داديم تا آنها دست به عمليات تروريستي انتحاري ضد برادران مسلمان خودشان بزنند.
اوج موفقيت ما در اين زمينه، در حادثه 11 سپتامبر سال 2001 م. بود. بله، عمليات ويران ساختن و انفجار برج هاي دوقلوي « تجارت جهاني»، کار سازمان القاعده بود، اين ما بوديم که القاعده را به وجود آورديم و اين ما بوديم که مقدمات لازم براي موفقيت اين عمليات را فراهم کرديم.

به نام و بهانه مبارزه با تروريسم اسلامي، توانستيم تمامي قدرت هاي خود را بازيابيم و خود را سازماندهي کنيم، همه مخالفان خود را در ميان رهبران آمريکايي و غربي به حاشيه برانيم، آنها را پاکسازي کنيم و اين گونه، ناوگان هاي خود را براي حمله به جهان به حرکت در آورديم. سرآغاز حملات ما، افغانستان و عراق بود.
اين جنبش هاي سلفي به صورت مستقيم يا غير مستقيم، با مشارکت اثرگذار خود در نابودي جهان اسلام و شعله ور ساختن آتش درگيري خونين با شيعيان، همچنان در خدمت ما هستند.

ما توانسته ايم شبکه هايي مطمئن و خالي از شک و شبهه براي تغذيه اين گروه ها به وجود آوريم و از طريق آنان، اين جنبش هاي اسلامي خشونت طلب را از نظر مالي، نظامي و اطلاعاتي، تغذيه و حمايت کنيم؛ زيرا ما دقيقا مي دانيم که هر چند آنها صادقانه به دشمني غرب و آمريکا مي پردازند، گاهي برخي از سربازان ما را نيز به قتل مي رسانند، اما ماموريت اول و بزرگ ترين وظيفه آنها، نابود ساختن جهان اسلام و ضعيف کردن و نابود کردن آن از داخل است تا اين گونه بهانه اي به دست ما بدهند و ما بتوانيم مخالفان خود را از ميدان بيرون کنيم و به بهانه مبارزه با تروريسم، بر جهان تسلط يابيم.

اقدام و طرح اخير ما، در طرح نابودگرانه و ويرانگرمان براي اسلام، اشغال عراق بود تا به اين صورت عراق به صورت ميداني خونين براي جنگ همه جانبه دو قطب اصلي جهان اسلام؛ يعني شيعيان و سني ها شود.
دوم: جلوگيري از نزديک شدن گروه ها و قوميت هاي اصلي که خاورميانه را تشکيل مي دهند:
 
ما اين کار را با حمايت از جريان هاي قومي و نژادي متعصب که رؤياي امپراتوري و داشتن سرزمين هاي گسترده را در سر مي پرورانند، انجام داديم، جريان ها و گروه هايي مانند پان ترکيسم ها، پان عربيسم ها، پان ايراني ها و پان کرد ها.
به عنوان مثال، جريان قوم گرايي عربي و جريان پان عربيسم، نقش زيادي در ايجاد حس کينه، دشمني و تعصب ضد ترک ها و ايراني ها داشته و تلاش کرده است قوميت هاي غير عربي را که در وطن هاي خود، در کشورهاي عربي زندگي مي کنند، به حاشيه براند و آنها را به انزوا بکشاند، قوميت هايي مانند کردها، ترکمن ها، زنگي ها ( سياه پوستان) و ...

ما موفق شديم مانع هر گونه تفاهم و صلح ميان کرد ها و طرف هاي آنها در وطن هايشان شويم و اين کار را از طريق حمايت و پشتيباني از کردهاي متعصب و جدايي طلب، ارسال سلاح براي آنان، حمايت معنوي، تبليغاتي و رسانه اي آنها انجام داديم.

کميته هاي تخصصي ما تفکر رمانتيک کردستان بزرگ را گسترش داده و ميان شاگردان خود، اسطوره هاي نژادي و اوهام بزرگ در مورد يک ميراث بزرگ قومي را رواج دادند و اين در حالي بود که چنين گذشته درخشاني و چنين قهرماناني به هيچ عنوان با آن شکل در تاريخ آن مردمان وجود نداشته و اين تنها ساخته و پرداخته کميته هاي تخصصي ما بود که به صورت غير مستقيم به آنها القا مي شد.

ما با اين ايدئولوژي قوم گرايي متعصبانه، احزاب و جنبش هاي شورشي و جدايي طلب را در کشورهاي « خاورميانه» تغذيه و تقويت کرديم تا به وسيله آنان، دولت ها و حکومت هاي قدرتمند را ضعيف سازيم و آنها نتوانند صلح، ثبات، آرامش و امنيت را در حوزه هاي خود برقرار کنند.

کردها، با وجود همه اين تجارب ارزشمند و طولاني مدت و فاجعه هاي پياپي، هنوز به طور کامل درنيافته اند که تنها کسي که از اين جريان ها سود مي برد، ما هستيم؛ البته نبايد فراموش کرد که در اين ميان، رهبران متعصب و قوم گراي مورد حمايت ما نيز تا حدودي به نان و نوايي مي رسند.
آنها، همچنان با کمال شور و اشتياق، خود را به صورت هيزم طرح هايي در مي آورند که ما به وسيله آتش آن، به مقصود و هدف خود مي رسيم.

سوم: جلوگيري از نزديکي اشخاص متدين به سکولارها:
 
ما اين کار را با حمايت از گروه ها و طرف هاي تندرو و متعصب دو طرف انجام مي دهيم. در حالي که ما تمامي امکانات تبليغاتي، اطلاع رساني، فرهنگي و سياسيمان را براي انتشار و گسترش فرهنگ غربي و تشويق نخبگان سکولار به کار مي گيريم، به صورت غير مستقيم از جريان هاي سلفي و متعصب حمايت مي کنيم و با تمرکز تبليغاتي و اطلاع رساني بر بزرگان و فعاليت هاي آنان و هم پيماني با عربستان سعودي، توسط مرکز سلفي گري وهابيت در شرق اين هدف را دنبال مي کنيم. جدا از اين، ما از جريان هاي چپ گرا و مارکسيست نيز در جهان حمايت کرده ايم؛ زيرا اين جريان ها با دشمني سرسختانه خود با دين، به صورت و گونه اي اثر گذار، در تغذيه انشقاق و جدايي سکولاريسم ديني و شدت بخشيدن به تندروي نقش دارند.

نهادها و مؤسسات تبليغاتي، اطلاع رساني و فرهنگي ما در پي انتشار و رواج شبکه هاي ماهواره اي تندرو و جنگ جو در جهان عرب است؛ زيرا اين شبکه هاي ماهواره اي ديني سلفي گري و تاريک فکر يا مدرن از ديدگاه هنري، فرهنگي و اجتماعي به درگيري هاي ميان شرق و غرب دامن مي زنند.
چهارم: جلوگيري از نزديک شدن عرب هاي مسلمان و مسيحي و يهودي به هم:
 
قطعاً نزديک شدن عرب ها به يهوديان مي تواند بزرگ ترين خطر براي تسلط و چيرگي غرب در اين مناطق را به وجود آورد.
در اين چارچوب، بايد به دو حقيقت اشاره کرد:

1. يهوديان شرقي با دين، فرهنگ، ريشه و اصل و وابستگي هايشان در طول قرن هاي متمادي از نزديک با مسلمانان رابطه داشته و با آنها هم پيمان و به هم نزديک و در ساختن فرهنگ و تمدنشان نقش داشته اند.
2. گروه هاي يهودي در کشورهاي غربي، بسيار فعال و مهمند و هرگونه نزديکي عربي، يهودي بدين معناست که اين گروه هاي يهودي تبديل به گروه هاي شرقي فعال و اثر گذاري شوند که در خدمت منافع شرق و تمدن شرقي و رقيب تمدن غربي گردند. به همين دليل، اولين و بزرگ ترين هدف ما از تشکيل اسرائيل و حمايت از موجوديت و قدرت آن، اين است که اين حکومت، نقش يک قدرت شرور را بازي کند و مانع هرگونه نزديکي ميان عرب ها و يهوديان شود. ما براي ايجاد تنش ميان طرفين از تمام امکانات خود استفاده، به صورت پنهاني از عناصر متعصب حمايت، قدرت و توان جنگي آنها را تقويت مي کنيم و سخن چيني و ايجاد نفرت و کينه از يکديگر را در دستگاه هاي اطلاع رساني، رواج و گسترش مي دهيم. اين ما بوديم که به صورت غير مستقيم از گروه هاي تندرو فلسطيني مانند ابونضال حمايت کرديم، گروهي که در کار پاکسازي و از ميان برداشتن بسياري از رهبران تحصيل کرده و روشن فکر و صلح طلب فلسطيني به ما کمک بسيار زيادي کرد. اين ما بوديم که با تمام امکانات تلاش کرديم انتفاضه سنگ را با شکست مواجهه سازيم؛ زيرا آن انتفاضه مسالمت آميز بود و با همه سياست هاي ما که مشوق خشونت بود، تناقض داشت، ما اسرائيل را قانع کرديم که با عرفات به توافق برسد و در نتيجه موفق شديم راه را براي پيروزي جنبش اسلامي حماس و به دست گرفتن « غزه» توسط آن، هموار سازيم تا اين گونه درگيري فلسطيني، فلسطيني و فلسطيني، اسرائيلي همچنان ادامه داشته باشد. اما در عين حال تلاش کرديم که به ديگران اين مسئله را القا کنيم که ما تمام تلاش خود را به کار مي گيريم تا اين دو راه را به هم نزديک کنيم تا آنها به توافق با هم برسند و هر از چندگاهي، يک نمايشنامه ديپلماتيک و تبليغاتي براي ميانجي گري ميان آنها ترتيب داديم و عموماً اين نمايش ها با شکست مواجه مي شد و درگيري همچنان ادامه مي يافت، به برکت اين سياستمان، توانستيم مانع نزديک شدن عرب ها و يهوديان به هم شويم و در عين حال از دردسرهاي يهوديان و دشمني تاريخيشان با مسيحيت و غرب راحت شديم و اين دشمني و کينه آنان را متوجه عرب ها که برادران خوني و هم ريشه و هم فرهنگ آنان است، کرديم.

پنجم: جلوگيري از نزديکي مسيحيان و مسلمانان به هم در خاورميانه:
 
ما اين طرح را به ويژه در ميان مسيحيان و مسلمانان در لبنان، عراق و مصر از طريق حمايت و پشتيباني عناصر متعصب طرفين و تقويت تنش ها، جنگ ها و کشتارها ميان آنها به انجام رسانديم. در اين راستا ما تلاش کرديم يک گروه نخبه از مسيحيان تربيت کنيم که وابستگي زيادي به غرب داشته باشند و احساس کنند که مسيحيت آنان غربي است نه شرقي. ما همچنين مسيحيان شرق را تشويق به مهاجرت به کشورهاي غربي کرده و درهاي حکومت کشورهاي غربي را به روي آنان گشوديم.

متأسفانه ما نتوانستيم طرح تشکيل يک کشور مسيحي در لبنان را با موفقيت به انجام برسانيم. هدف ما اين بود که لبنان همانند اسرائيل که مرکز تجمع يهوديان است، مرکز تجمع مسيحيان شرق شود. در اين ميان، به گونه اي غير قابل باور، رهبران مسيحي لبنان توافقات خود را با ما ناديده گرفتند. هدف غايي ما از اين سياست اين بود که مسيحيان را از جوامع شرقي جدا و خالي سازيم ( دقيقا همان گونه که موفق شديم يهوديان را از جوامع شرقي بيرون بکشيم و در کشور تازه متولد شده اي به نام اسرائيل جمع کنيم).

ما همچنين قصد داشتيم کشورهاي شرقي را از اقليت هاي ديني ديگر نيز خالي کنيم تا شرق به صورت منطقه اي خالص و مسلمان نشين درآيد.
وجود يهوديان و مسيحيان و ديگر گروه هاي ديني و هم زيستي آنان با مسلمانان، کار رويارويي ما با شرق و متهم کردن آن به تعصب و عقب ماندگي و دشمني با غرب را با مشکل مواجه مي سازد؛ زيرا ما جوامعي مسيحي و يهودي هستيم، ما مي خواهيم شرق تبديل به منطقه اي صددرصد اسلامي شود تا ما به آساني بتوانيم مردم و نخبگان خود را قانع کنيم که رويارويي و مقابله با اين شرق و دشمني با آن به عنوان يک قدرت اسلامي تمام عيار و کامل، بسيار ضروري است.

نويسنده: سليم مطر
مترجم: سيد شاهپور حسيني
مرجع : موعود ( ويژه جن) ، شماره 123،124
کد مطلب : ۷۹۲۹۱۶
ارسال نظر
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما

منتخب
پیشنهاد ما