3. فریب
یکی دیگر از محورهای اساسی و مؤثری که لیبرالها از آغاز تاکنون به آن متوسّل شده و آرمانها و اهدافشان را به وسیلة آن دنبال کردهاند، اصل «فریب» است. آنها در انجام این کار، بسیار هوشمندانه عمل کردهاند، به گونهای که در لوای آن، توانستهاند قساوتها و خشونتهایشان را به خوبی بپوشانند و از خود، چهرهای مثبت، مدافع حقوق بشر و طالب آزادی به جهانیان بنمایانند و در مقابل، از دولتهای غیر وابسته و مستقل چهرههایی خشن، غیر دموکراتیک، مخالف حقوق بشر، مستبد و غیر اخلاقی بسازند. البته این شیوة عمل توصیهای است که مکتب لیبرالیسم در اختیار پیروانش قرار داده است.
استفادة ابزاری از دین، ارزشهای اخلاقی و آرمانهای انسانی، وارونه نشان دادن واقعیتها، تحریف و مخفی کردن واقعیتها، بزرگنمایی و کوچکنمایی واقعیتها شیوههای مؤثری هستند که لیبرالها برای نیل به اهدافشان، از جمله برای تنبیه و مطیع ساختن دولتهای مستقل، آنها را به کار میگیرند. تقریباً تمام کشورهای مستقل غیر لیبرال به بهانههایی همچون نقض حقوق بشر، حمایت از تروریسم و عدم التزام به دموکراسی تحت فشار دولتهای غربی، به ویژه ایالات متحده و انگلستان، قرار دارند.
عدم صداقت آنها در طرح این اتهامها از آنجا روشن میشود که همزمان با طرح این ادعاها، دیکتاتورهای زیادی را در کنف حمایت خود دارند و دست آنها را در انجام انواع جنایت بازگذاشتهاند. آنها در حالی که ـ به عنوان نمونه ـ در خصوص ایران، از نظام استبدادی، ضدمردمی و وابستة پهلوی، حمایت میکردند،51 پس از انقلاب، نظام مردمی و مستقل جمهوری اسلامی را زیر شدیدترین فشارهای سیاسی، اقتصادی، تبلیغاتی و حتی نظامی قرار دادند. رژیم بعث عراق با حمایت آنها جنگ هشت ساله را بر ملت ایران تحمیل کرد و گروههای تروریستی هنوز با حمایت آنها دست به ترور و کشتار ملت ایران میزنند.
این سیاست «یک بام و دو هوای» لیبرالها را میتوان در مواجهه با برخی از حکّام مستبد عرب نیز به خوبی مشاهده کرد. در حالی که در برخی از این کشورها، ابتداییترین مظاهر دموکراسی هم رعایت نمیشود و حقوق بشر کمترین بهایی ندارد، اما تحت حمایت کامل مدعیان مدافع حقوق بشر، آزادی و دموکراسی قرار دارند. اظهار نظر سفیر آمریکا در عربستان، جیمز اسمیت، در مصاحبه با یک نشریة عربی بسیار عجیب است.
او در این مصاحبه، دربارة حکومت آل سعود اظهار میدارد: «حکومت عربستان کاملاً مردمی است و حاکمان آن از دیگر کشورهای منطقه، به مردم خود نزدیکترند!» 52 این سخنان در حالی اظهار میشود که حکومت عربستان به سرکوب شهروندان خود و مردم بحرین مشغول است و همزمان تروریستهای عراق، سوریه، افغانستان و یمن را تحت حمایت خود دارد.
دورویی دولتهای لیبرال در قبال دموکراسیخواهی نیز روشنتر از آن است که در آن تردید شود. دستکم تجربة سیساله نشان داده است که آنها حاضر نیستند نظامهای دموکرات مستقل را بپذیرند و برای مقابله با اینگونه حکومتها، حاضرند به هر ترفندی دست بزنند. پیروان مکتب لیبرالیسم در حالی که مانع حرکت مردم سوریه به سمت دموکراسی میشوند و به صورت کاملاً آشکاری از تروریستها، تکفیریها و مخالفان دموکراسی حمایت میکنند و به این صورت، از شکلگیری دموکراسی در سوریه ممانعت به عمل میآورند، در مواجهة ملّتهای عربستان و بحرین با حکومتهای مستبد، جانب دیکتاتورها را میگیرند.
این وضعیت مقابله با دموکراسی و حمایت از دیکتاتورها تا حد ممکن ادامه پیدا میکند و اگر به هر نحوی نتوانند از سقوط حکومت استبدادی جلوگیری کنند و گریزی از دموکراسی نیابند تلاش میکنند آن دموکراسی را به گونهای منحرف کنند که اثرگذاری مردم را در آن به حداقل برسانند.پروندة دخالتهای آمریکا در انحراف دموکراسیها، پروندة قطوری است. ویلیام بولم به مداخلات آمریکا در انتخابات 23 کشور جهان پرداخته و برخی از شگردهای به کار رفته جهت تغییر نتایج انتخابات به نحو دلخواه را شرح داده است.53
مسئلة سلاحهای کشتار جمعی مسئلة دیگری است که در پرتو آن، میتوان به عدم صداقت دولتهای لیبرالی پی برد. دولتهای لیبرال، از جمله حکومت ایالات متحده، در جهت حمایت از حقوق بشر، وانمود میکنند مخالف گسترش سلاحهای کشتار جمعی هستند و با همین بهانه، برای کشورهای مستقل، همانند ایران، به بهانة احتمال دستیابی به سلاح اتمی، مجازات تعیین میکنند، در حالی که خود عملاً بزرگترین ذراتخانة تسلیحات هستهای جهان را در اختیار دارد و آمریکا تنها کشوری است که با حمایت دیگر دولتهای لیبرال، از بمب اتمی استفاده کرده است.
آمریکا در حالی سایر کشورهای جهان را به امضا و تصویب معاهدة منع آزمایشهای هستهای وامیدارد که خود از امضا و تصویب آن امتناع میکند. آمریکا حتی از برخی کشورهای مستقل میخواهد برنامههای هستهای صلحآمیز خود را متوقف کنند، در حالی که خود برنامههای وسیعی برای توسعة ذرّاتخانة هستهایاش تدارک دیده و هر از گاهی، با افتخار اعلام میکند به نسل جدید و پیشرفتهتری از سلاحهای اتمی دست یافته است.54 نمونههای فراوان دیگری از فریبکاری و قلب واقعیتها در سیاست خارجی دولتهای لیبرال، به ویژه ایالات متحده، وجود دارد که پرداختن به آنها بیرون از حوصلة این نبشتار است.55
4. خشونت
اخلاق لیبرالی در امتداد اخلاق ماکیاولی قرار دارد. فضایل مورد نظر ماکیاول با تصوری که از هدف انسان داشت، هماهنگ بود. در باور او، هدف انسان تحصیل موفقیت، قدرت و شهرت است. در این زمینه، «فضیلت» شامل صفاتی میشود که انسان را در رسیدن به ویژگیهای یاد شده، یاری میرساند.56 لیبرالیسم هم غایت انسان را در همین خیرات مادی خلاصه میکند. لیبرالیسم نیز همانند ماکیاول ـ البته با بیانی متفاوت ـ راههای منتهی به خیرات یاد شده را تأیید میکند.
اخلاق ماکیاولی بر عنصر «قدرت» تأکیدی خاص دارد و قدرت را عاملی برای حقّانیت میانگارد. لیبرالیسم نیز ـ دستکم در عرصة سیاست خارجی ـ حق را مولود قدرت میشمارد. تحت تأثیر همین اندیشه است که کشورهای پیروز در جنگهای اول و دوم جهانی، به خود حق دادند مدیریت جهان را بر عهده بگیرند و به ویژه، پس از جنگ دوم، برای خود بدون توجه به آرای دیگر ملتها، امتیاز ویژهای به نام «حق وتو» قایل شوند و بدون توجه به فرهنگهای گوناگون جهان، «اعلامیة جهانی حقوق بشر» را تدوین کنند و به جهانیان تحمیل نمایند که حق منحصر در همین مواد است و همگان باید از آن تبعیت کنند، بدون اینکه خود هیچ التزامی به آن داشته باشند.
در واقع، رفتارها و سیاستهای دوگانة دولتهای لیبرال در جهان، امروزه نمایش واضحی از اخلاق ماکیاولی است. ما میتوانیم توصیههای ماکیاول به شهریار را در سیاست خارجی این دولتها مشاهده کنیم. ماکیاول به پادشاه توصیه میکند: «اگر میخواهی قدرتت دوام داشته باشد و اگر میخواهی بر قدرتت افزوده شود، باید از دو اهرم «خشونت» و «فریب»، به اندازه و بجا استفاده کنی.»
برای رسیدن به هدف، از دو راه میتوان رفت: یکی از راه «قانون» و دیگری از راه «زور». اوّلی شایستة انسانها و دومی شایستة حیوانهاست. ولی چون طریقة اول غالباً بیتأثیر است، تشبّث به طریقة دوم ضرورت پیدا میکند. بنابراین، بر شهریار لازم است که طریقة استعمال هر دوی این شیوهها را خوب بداند و موقع را برای به کاربردن هر کدام نیک بسنجد.
برای شهریار ضرورت دارد که راه به کار بردن خوی انسانی و حیوانی را خوب بلد باشد و بداند که یکی از این دو بیوجود دیگری پایدار نیست. ولی از آنجا که شهریار باید بداند که نیمة حیوانی طبیعتش را چگونه عاقلانه به کار برد، بر اوست که از میان جانوران، شیر و روباه را به عنوان سرمشق برگزیند؛ زیرا شیر برای تحصیل طعمهاش، در تن دادن به رنج و کوشش، خستگیناپذیر است، و روباه از گزند گرگان در امان نیست. در این صورت، بر شهریار واجب است که حیلهگری روباه را برای دفع گزند با صولت شیر برای نشان دادن قدرت، همراه سازد.57
هرچند اخلاق نوین به طور کلی، تحت تأثیر آرای ماکیاول قرار دارد، ولی در این بین ـ با توضیحی که پیشتر ارائه شد ـ لیبرالیسم تعلّق بیشتری به ماکیاول دارد.58 کنه سیاست لیبرالی در این سخن تئودور روزولت به نمایش درآمده است؛ آنجا که گفته: سیاست خارجیام را با گفتاری آرام و چماقی در دست، پیش میبرم.59 سیاستی که به خوبی آن را در رفتار انگلیسیها، آمریکاییها و دیگر دولتهای لیبرالی میتوانیم ببینیم. سخن روزولت به این معناست که تا زمانی که ممکن باشد، از حربة دیپلماسی استفاده میکند و زمانی که دیپلماسی کارگر واقع نشد به زور متوسّل میشود.
از اینرو، «جنگافروزی» یکی از مهمترین شیوههایی است که لیبرالها در عرصة سیاست خارجی از طریق آن، منافعشان را دنبال میکنند. به جرئت میتوان گفت: هیچ ایدئولوژی و مکتبی در طول تاریخ به اندازة لیبرالیسم، در کشتن انسانها و تخریب آبادیها برای رسیدن به مال و منال و پیشبرد منافعش، حریص نبوده است. 60
لیبرالها بر اساس توصیههای ماکیاول، زمانی که از روشهای فریبکارانه، نتیجة مطلوب نگیرند بیدرنگ، به خشونت متوسّل میشوند. هیوم، که از دریچة سودمندی به عالم مینگرد و حتی تفسیر «عدالت» را از سودمندی جویا میشود، در اظهار نظری صریح، عدالت را در جنگ به حالت تعلیق درمیآورد و راه را به روی هرگونه قساوت و بیرحمی باز میکند:
آیا خشونت در جنگ چیزی است جز به تعلیق درآوردن عدالت در میان طرفین متخاصم؟ قوانین جنگی که در آن شرایط جایگزین عدالت و مساوات میشوند، قاعدههایی هستند که برای سوء استفاده و به کارگیری در آن شرایط خاص تدوین شدهاند و وقتی یک ملت متمدن با وحشیانی که حتی قوانین جنگ را محترم نمیدانند وارد جنگ میشود، وقتی این قوانین به کار نمیآیند، ملت متمدن نیز باید آن قوانین را کنار گذارد و برای عقب نشاندن متجاوزان، به هر عمل خونبار و مهلکی دست گشاید.61
پروندة لیبرالیسم پر است از: ترور، قتل عام، غارت، بردهداری و استعمار. اخلاق لیبرالی، که مروّج سودگرایی فردی است، و برای رسیدن به اهداف مادی، به راحتی مجوّز هر عملی را در حق هر کسی صادر میکند، موجب شده است روحیة درندهخویی در میان لیبرالها به شدت تقویت شود. با این روحیه، لیبرالها حتی نسبت به هممشربان و همفکرانشان هم برخورد انسانی ندارند.
به همین دلیل، لیبرالها قرنها در کانونهای عمدة تمدن غرب ـ فرانسه و آلمان ـ برترین و شریفترین شغل و وظیفه را کشتار یکدیگر میدانستند و تنها پس از سال 1945 این وضعیت فروکش کرد؛ تنها به این علت که عَلَم جنگ به چنان حدّی از پیشرفت رسیده بود که دیگر برای جنگ درونگروهی، سودی باقی نمانده بود.62 جنگهای جهانی اول و دوم، که در وضعیت افول انسانیت و در زمان اوج اثربخشی سودگرایی اتفاق افتاد، ضمن بجا گذاشتن خرابیهای بیحد، دهها میلیون انسان را کشت و یا متضرّر ساخت.
قتل عامی که لیبرالها پس از جنگ جهانی دوم در کشورهای مستعمره به راه انداختند بخش دیگری از به کارگیری خشونت توسط لیبرالها برای حراست از منافع نامشروعشان بود. فرانسویها در ویتنام و الجزایر، بیش از یک میلیون انسان را به جرم استقلالخواهی، بیرحمانه کشتند، و آمریکاییها در ویتنام، با بهکارگیری بیرحمانهترین روشهای انسانکشی، آوارهسازی و تخریب محیط زیست، در مدت ده سال، قریب چهار میلیون نفر را از زندگی محروم کردند63و تنها زمانی که ادامة جنگ و اشغال را به منفعت ندیدند، حاضر به خروج از آن کشور شدند. 64
همچنین در این مدت، لیبرالها با حمایت از دیکتاتورها در آمریکای لاتین، آفریقا و آسیا و ترتیب دادن کودتاهای خونین برای روی کار آوردن زمامداران غیر مردمی و وابسته، روی خشن و بیرحم لیبرالیسم را به نمایش گذاردند. از جملة خشنترین اقداماتشان در این دوره، تأسیس رژیم غاصب، نژادپرست و خونریز اسرائیل است. بیتردید، لیبرالها دستشان به خون مردم مظلوم منطقه، به ویژه فلسطینیان، آلوده است؛ چراکه بدون حمایت و پشتیبانی همهجانبة لیبرالها، به ویژه آمریکا،65 توان انجام اینهمه جنایت برای این رژیم ممکن نبوده است.
پس از فروپاشی بلوک شرق، در حالی که فضا برای برقراری فضای امن و صلحآمیز در دنیا فراهم شده بود و لیبرالیسم میتوانست ادعاهایش مبنی بر حمایت از حقوق بشر و دموکراسی را به راحتی به مرحلة اجرا بگذارد و از فضای جنگ و خشونت، که خود سالها مسبّبش بود، فاصله بگیرد، عملاً چنین نکرد و همچنان رویکرد خشن و جنگافروز لیبرالیسم در قالب نظریههای جدید همانند «برخورد تمدنها» و «نظم نوین جهانی» ادامه پیدا کرد.
کسینجر میگفت: ایالات متحده به عنوان تنها ابرقدرت جهان، باید فرصت نبود رقیب را مغتنم شمارد و سلطة خود را بر سرتاسر جهان بگستراند.66 ضرورت وجود دشمن و حاکمیت فضای ناامن برای پیشبرد منافع لیبرالی، ایجاب میکرد در صورت نبود دشمن واقعی، دشمن فرضی ساخته شود. برای این منظور، پیکان دشمنی لیبرالیسم متوجه اسلام و مسلمانان شد.67
اساساً لیبرالیسم «جنگ و خشونت» را ابزاری سودآور و صنعتی برای رونق بخشیدن به اقتصاد و بازار خود میداند و بدون توجه به ملاحظات اخلاقی، همیشه در هر نقطهای از جهان، تلاشش بر این است که شعلههای آن را برافروختهتر کند. روژه گارودی از قول یکی از صاحبنظران آمریکایی نقل میکند که گفته است: تعداد جنگهای ما با فعالیتهای اقتصادیمان مرتبط است. به محض اینکه صنعت ما با مشکل بازار فروش مواجه شود، با جنگی که آغاز میکنیم، این مشکل را حل میکنیم.68
آلن پیرفیت، تحلیلگر صاحبنظر مسائل بینالمللی، پس از اشاره به نقش گروه فشار طرفداران اسرائیل در اشغال عراق، میگوید:گروه فشار تجاری به این نتیجه رسید که جنگ میتواند بار دیگر چرخ اقتصاد را به حرکت درآورد. مگر جنگ جهانی دوم و سفارشهای زیادی که برای اقتصاد آمریکا به همراه آورد، موجب پایان بحران سال 1929 شد؛ بحرانی که آمریکا تا پایان جنگ نتوانسته بود از آن خارج شود؟ مگر جنگ کره موجب رونق مجدّد اقتصاد آمریکا نشده بود؟ پس هر جنگی که بتواند برای آمریکا پیشرفت به همراه آورد جنگ مبارکی است!69
لیبرالها وقتی مجبور شدند مستعمراتشان را ترک کنند، در نگاهی سودجویانه و آیندهنگرانه، بذرهای اختلاف، نزاع و درگیری را در این مناطق کاشتند تا در آینده به بار بنشینند و از ثمرات سیاسی- اقتصادی آنها بهرهبرداری کنند. وجود زمینههای نزاع و درگیری میان مستعمرات سابق، از یکسو، مانع پیشرفت این کشورها شده، تداوم وابستگی آنها به کشور استعمارگر سابق را تضمین میکند، و از سوی دیگر، آنها وقتی درگیر جنگ میشوند و یا تهدیدی را متوجه خود میبینند بخش عظیمی از سرمایههای اندکشان را به امور نظامی و از جمله خرید تجهیزات نظامی اختصاص میدهند. به دلیل آنکه بیشتر تولیدکنندگان و صادرکنندگان این تجهیزات از جوامع لیبرال هستند، وجود هر جنگ و تهدیدی به نفع آنها تمام میشود.
به سبب همین سودآوری جنگ برای لیبرالهاست که همیشه علیرغم شعارهای صلحجویانهشان، آتشبیار جنگهای کوچک و بزرگ در سرتاسر دنیا بودهاند. آنها با جنگافروزی میان قومیتها و همسایگان در قارة فقیر آفریقا، به هر دو طرف سلاح میفروشند.70پس از پایان جنگ سرد در سال 1989، حاکمان آمریکا از طریق حمایتها، کمکها، آموزشها و نیز انتقال تسلیحات نظامی به ـ دستکم ـ پنجاه کشور این قارة محروم، باعث به راه افتادن تقریباً چهار جنگ در این قاره شدهاند. هر دو حزب صاحب قدرت آمریکا در تعیین سیاستهای خود در قبال آفریقا، تلاش میکنند مردم این قاره را مسلّح کرده، آنها را همواره در حال گرسنگی، بیماری، فقر و جنگ نگه دارند.71
آنها با استقرار اسرائیل در خاورمیانه به عنوان عامل مستمر ناامنی و جنگ72 و نیز از طریق به راه انداختن جنگهای متعدد و از طریق هراسافکنی میان همسایگان، سالانه دهها، بلکه صدها میلیارد دلار از سرمایههای این منطقة نفتخیز را به صورت مستقیم و غیرمستقیم به سوی خود جلب میکنند.
نیکسون، یکی از رئیسان جمهور پیشین آمریکا، در روزنامة نیویورک تایمز (7 ژانویه 1991)، در خصوص جنگ اول خلیج فارس مینویسد:ما به خاطر دفاع از دموکراسی به کویت نرفتهایم. ما برای سرکوبی یک دیکتاتور به کویت نرفتهایم. ما برای دفاع از تساوی بینالمللی هم به کویت نرفتهایم. ما به این دلیل به آنجا رفتهایم که به هیچکس اجازه ندهیم به منافع حیاتی ما لطمه بزند.73
سخن نیکسون سخنی صرفاً احساسی و لحظهای نیست، بلکه اندیشهای جاری میان تمام زمامداران آمریکاست. اوباما هم در سخنرانی خود، هنگام دریافت جایزة «صلح نوبل» 2009 در اسلو، به روشنی به همگان گوشزد کرد که هرگاه دریابد مصالح بنیادین ایالات متحده با خطر روبهروست، همانند همة رؤسای جمهور اخیر آمریکا، حاضر است بیگفتوگو، به نیروی نظامی دست یازد.74 او، که با شعار انتخاباتی «تغییر» وارد کاخ سفید شد، در عمل، هیچ تغییر اساسی در سیاستهای جنگافروزانة کاخ سفید ایجاد نکرد. به گفتة «سیا» و به نقل از فاینشنال تایمز، دولت آمریکا در طول سی ماه پس از دوران ریاست جمهوری اوباما، 300 میلیارد دلار در افغانستان هزینه کرده است.
این میزان آتشافروزی، که به نابودی افغانستان انجامیده، به بهانة مجازات چند عضو معدود «القاعده» انجام شده است؛ یعنی در واقع، آمریکا برای مجازات هر عضو ادعایی القاعده 4 میلیارد دلار هزینه کرده است. بر اساس تحقیقی که اخیراً انجام شده، هزینههای نظامی جنگهای آمریکا در عراق، افغانستان و پاکستان از 2/3 تریلیون دلار تجاوز کرده است و هر ماه 10 میلیارد دلار بر این میزان افزوده میشود.75 این شیوة نظامیگری و اشغال، که با سیاستهای تقریباً ثابت در حال انجام است، به خوبی گویای این مطلب است که لیبرالیسم با «خشونت» پیوند ذاتی دارد و از آن جداشدنی نیست.
دولتهای لیبرال، به ویژه آمریکا، همچنین بیثباتسازی کشورهای جهان را هم جزو برنامههایشان دارند. گذشته از جنگهایی که در سراسر قرون گذشته در دنیا به راه انداختهاند، مداخلات نظامی گستردهای هم به صورت پنهان و آشکار در جهان انجام داده و در حال انجام دارند.76 برخی از مهمترین این تهاجمها عبارت است از: حمله به کامبوج، کنگو، کوبا، جمهوری دومینیکن، السالوادر، مصر، گرانادا، گوآتمالا، هائیتی، هندوراس، عراق، کویت، لائوس، لبنان، لیبی، پاناما، فیلیپین، مکزیک، نیکاراگوئه، پاناما، سومالی، تایلند، افغانستان، الجزایر، شیلی، اکوادر، اندونزی، ایران، و سوریه.
علاوه بر این، «سیا» کارزارهای پنهانی را هماکنون در 120 کشور جهان در دستور کار خود دارد. در کارزار پنهان، اقداماتی از این قبیل انجام میشود: ترور چهرههای برجسته، کشتارهای هدفگیری شدة افراد سطح پایین، ربایش، یورشهای شبانه به منازل مردم، عملیات مشترک با نیروهای خارجی و مأموریتهای آموزشی با شرکای ناشناس به عنوان بخشی از یک رزم در سایه.77
ارمغان مداخلات نظامی آمریکا و همپیمانانش در هر کشور، چیزی جز فقر، توسعهنیافتگی، ناامنی، و بیثباتی سیاسیـ اجتماعی نبوده است. در سال گذشته، «فارن پالیسی» و «بنیاد صلح» در نمایة سالانة کشورهای ناکام خود ـ که در آن بیثباتترین کشورهای جهان را درجهبندی میکنند ـ اعلام کردند: افغانستان و عراق در میان ده کشور ناامن جهان، و پاکستان و یمن در رتبههای دوازدهم و سیزدهم و سومالی در مقام اول جای دارند.78
نتیجهگیری
اساساً سیاست خارجی لیبرالی نه به لحاظ نظری و نه به لحاظ عملی، تقیّدی به اخلاق نداشته است. به لحاظ نظری، پایبندی به ارزشهای اخلاقی از منظر لیبرالیسم، تنها در صورت سودمندی موجّه و منطقی است. معیار وجود «سودمندی» در ارزشگذاریهای اخلاقی، در کنار استلزاماتی که دموکراسی برای لیبرالیسم فراهم ساخته، موجب شده است نوعی انفکاک عملی میان سیاست داخلی لیبرالی و سیاست خارجی لیبرالی به وجود بیاید.
به عبارت دیگر، لیبرالیسم در اعمال منویاتش در عرصة سیاست داخلی، با محذوراتی همانند قانون اساسی، قواعد دموکراسی و ضرورت جلب افکار عمومی مواجه است و به همین دلیل، ناچار است تا حدی حریم اخلاق و حقوق مردم را پاس بدارد. این در حالی است که لیبرالیسم در عرصة سیاست خارجی، به دلیل فقدان چنین محذوراتی، با خلوص بیشتری عمل میکند و با تعیین سود مادی، به عنوان غایت حکومت، دست دولتها را در رسیدن به این هدف باز گذاشته است. آنها میتوانند از هر وسیلهای برای رسیدن به هدف سود گروهی یا ملّی از دو شیوة «فریب» و «خشونت» بهره جویند.
به دلیل وجود همین مختصات است که میتوان سیاست خارجی لیبرالی را آینة تمامنمای اخلاق ماکیاولی در عصر حاضر بهشمار آورد. حکومتهای لیبرالی در جهت توصیههای ماکیاول، در حالی که از یکسو، خود را مدافع حقوق بشر، آزادی و دموکراسی معرفی میکنند، از سوی دیگر، بدترین جنایتها را در قالب جنگ، ترور، اشغال سرزمینها، سرکوب حرکتهای مردمی مستقل، و دفاع از دیکتاتورهای وابسته، مرتکب میشوند.
جمعبندی نهایی اینکه سیاست خارجی لیبرالی بر اساس چهار ضلع «نژادپرستی»، «سودگرایی»، «فریب» و «خشونت» عمل میکند:
بر اساس ضلع نخست، لیبرالیسم مولّد حس برتربینی است. لیبرالها بر اساس همین آموزه، برای خود حقّ سروری، و برای دیگر مردمان وظیفة خدمتگذاری قایلند. (انسانشناسی)
بر اساس ضلع دوم، هدف اصلی حکومت تنها جلب منافع مادی است. (غایتشناسی)
بر اساس ضلع سوم، توسّل به فریب، قلب واقعیتها، استفادة ابزاری از دین، اخلاق و ارزشها برای رسیدن به هدف، مجاز و بلکه لازم است. (روششناسی)
بر اساس ضلع چهارم، به موازات فریب و یا در طول آن، توسّل به خشونت، بدون ملاحظة ارزشهای اخلاقی و حقوقی مجاز و بلکه ضروری است.
برای مشاهده بخش اول مقاله
کلیک کنید
پینوشتها:
51. ر.ک: ویلیام سولیوان و سرآنتونی پارسونز، خاطرات دو سفیر: اسراری از سقوط شاه و نقش آمریکا و انگلیس در انقلاب ایران، ترجمة محمود طلوعی، تهران: نشر علم، 1372؛ همیلتون جردن، بحران آخرین سال ریاست جمهوری کارتر، ترجمه محمود مینا، تهران: نشر نو، 1363؛ فراز چمنی، سیاست حقوق بشر کارتر و انقلاب اسلامی ایران، (تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1383).
52. روزنامة کیهان،2/ 9/ 1390؛ جوبایدن ـ معاون رئیس جمهور آمریکا ـ هم دو هفته قبل از اوج گیری انقلاب اسلامی مصر، مدعی شده بود: «پرزیدنت مبارک دوست دموکرات و اصلاح طلب آمریکاست و باید بماند»! (رجانیوز، 2/ 9/ 1390).
53. ر.ک: ویلیام، بلوم، دولت خودسر، ترجمه جمعی از مترجمان، ص 234ـ 247.
54. ضیاء الدین سردار و مریل وین دیویس، چرا مردم از آمریکا متنفرند؟ ترجمة عظیم فضلی پور، ص 161 ـ 163؛ جان نوریس، ویل فولر، جنگ نوین (ش. م. ه): جنگهای شیمیایی، بیولوژیک و هستهای، ترجمة محمدابراهیم مینایی، (تهران: دانشگاه امام حسین (ع)، موسسه چاپ و انتشارات، 1389).
55. ر.ک: چامسکی، کشورهای فرومانده، ترجمه اکرم پدرامنیا.
56. مایکل فاستر،، خداوندان اندیشه سیاسی، ج اول، ص525.
57. نیکولو ماکیاولی، شهریار، ترجمه داریوش آشوری، فصل 18؛ مایکل فاستر، همان، ص 528.
58. ر.ک به صفحات 38 و 39 همین رساله.
59. مارکوس وب، ایالات متحده آمریکا، ترجمه فاطمه شاداب، ص 35.
60. برای مشاهدة گوشههایی از خشونتهای لیبرالی، ر.ک: استفن کینزر، براندازی: روایت یک قرن عملیات تغییر رژیم توسط امریکا از هاوایی تا عراق، ترجمة محمدحسین آهویی، تهران: ثالث، 1390؛ مورتون ه. هالپرین ودیگران، دولت بی قانون: جنایتهای سازمانهای اطلاعاتی ایالات متحده، ترجمة رضا سندگل، (تهران: محراب قلم، 1369؛ ویلیام بلوم، دولت خودسر، 1383.
61. دیویدهیوم، جستاری در باب اصول اخلاق، ص 38.
62. نوام چامسکی، دولتهای سرکش، حکومت زور در جهان، ص 235.
63. همایون الهی، شناخت ماهیت و عملکرد امپریالیسم، ص 48.
64. کسینجر ـ وزیر خارجه نیکسون ـ که برای خروج از بن بست تلاش کرده بود و موافقت نامة صلح را با دولت ویتنام امضا کرده بود، به عنوان سفیر صلح شناخته شد و جایزة صلح نوبل 1973 به او اعطا شد!
65. ر.ک: اکرم زعتیر، سرگذشت فلسطین یا کارنامه سیاه استعمار، ترجمه علی اکبر هاشمی رفسنجانی.
66. ریچارد نیکسون، فرصت را دریابیم، وظیفة آمریکا در جهانی با یک ابرقدرت، ترجمه حسین وفسینژاد، ص 4.
67. همان، فصل پنجم و نیز ر.: ساموئل پی، هانتینگتون، برخورد تمدنها و بازسازی نظم جهانی، ترجمة محمد علی رفیعی، (تهران: دفتر پژوهشهای فرهنگی، 1378).
68. روژه گارودی، آمریکا پیشتار انحطاط، ترجمه قاسم صبوری، ص 242.
69. روژه گارودی، آمریکا ستیزی چرا؟ ص 60.
70. زیل دیویدسن آفریقا: تاریخ یک قاره، ترجمه هرمز ریاحی و فرشته مولوی، (تهران: امیرکبیر، 1369)؛ حسین الهی، (مترجم مؤلف) تاریخ آفریقا، (تهران: چابخش، 1368).
71. بروس دیکسون، آنچه آمریکا بر سر آفریقا میآورد،سیاحت غرب، سال پنجم، شمارة 75، ص 65.
72. روژه گارودی، پرونده اسرائیل و صهیونیسم سیاسی، ؛ ترجمه نسرین حکمی، (تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، سازمان چاپ و انتشارات ؛ اداره کل مراکز و روابط فرهنگی، 1369)؛ روژه گارودی، محاکمه صهیونیسم اسرائیل، ترجمة جعفر یاره و دیگران، مجید خلیلزاده، (تهران: کیهان، 1378)؛ نعام چامسکی، مثلث سرنوشت ساز: فلسطین، آمریکا و اسرائیل، ترجمه عزت الله شهیدا، (تهران: وزارت امور خارجه، دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی، 1369).
73. روژه گارودی، آمریکا ستیزی چرا؟، ص 34.
74. مایکل کلیر، سیاست خارجی واشنگتن: زیادهخواهی با دستهای خالی، سیاحت غرب، ش 79، ص 40.
75. www.globalreserch.ca/index.php?context=va&aid=25574.
76. جیمز رایزن، دولت جنگ: روایتی سری از عملکرد سیا و دولت بوش، ترجمة محمدمهدی احمدی معین و مهدی ذوالفقاری، (تهران: اندیشه سازان نور، 1387).
77. www.thenation.com/article/1625566/secret-war-120-countries.
78.
www.alternet.org/story/152458/.
حمزهعلی وحیدی منش / دانش آموخته حوزه علمیه قم و استادیار مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره
احمد واعظی/ استادیار دانشگاه باقرالعلوم(ع)
منبع:
دوفصلنامه معرفت سیاسی شماره 6
انتهای متن/