مقام معظم رهبری(مدظلهالعالی) در مراسم سیامین سالگرد ارتحال حضرت امام خمینی(ره)، با اشاره به خصوصیت مقاومت در اندیشه و راه امام(ره)، وضعیت جبهه مقاومت در جهان کنونی را تشریح کردند. در بخشی از این سخنان، ایشان اشاره کردند کلمه مشترک همه ملتها، مقاومت است و مقاومت [علیه استکبار] را همه قبول دارند. این یادداشت میکوشد تعریضی بر این نکته مهم داشته باشد.
1. در تحولات جهان غرب، چه بهلحاظ معرفتی و چه بهلحاظ اجتماعی-سیاسی، حداقل دو موج اصلی را میتوان شناسایی کرد: 1. موج مدرنیته: الگوی توسعه تکخطی و علمگرایی؛ 2. موج پستمدرنیته: جهانیشدن (جهانیسازی) و فرهنگگرایی. بااینحال، ویژگی مشترک هر دو این امواج و روایتهای مختلف آن، تلاش برای بسط سلطه انسان و ارزشهای غربی است. در موج اول، غرب با طرح عقلانیت جهانشمول، علم کلی و فارغ از ارزش، الگوی تکخطی توسعه و نظایر آنها سعی کرد کشورها و ممالک دیگر را تابع غرب کند و در موج دوم، غرب با نقد جهانشمولی عقل غربی، نقد جهانشمولی علم مدرن و طرح نگاههای میانفرهنگی و تکثرگرایانه، زمین بازی را شکل داد و فرهنگها و افراد دیگر در آن زمین مشغول بازیاند. در موج دوم، امکان حضور و عرضاندام فرهنگهای غیرغربی بیشتر فراهم شده؛ اما جهت کلی حرکت و زمین بازی تاریخ و جهان در راستای ارزشهای غربی است.
2. ازنظر تاریخی، وقوع انقلاب اسلامی در اواخر دهه 1970 و اوایل دهه 1980 تقریبا همزمان با مقطع تاریخی عبور از موج اول به موج دوم در غرب رقم خورده است؛ بههمیندلیل، دستکم دو الگوی کلی درباره ماهیت انقلاب اسلامی بررسیشدنی است: 1. در الگو و نگاه اول، انقلاب اسلامی یکی از خردهفرهنگهای متکثری است که در عصر پستمدرنیسم یا جهانیشدن، امکان ظهور و عرضاندام یافتهاند. از این منظر، اسلام یا تشیع بهعنوان مبنای انقلاب اسلامی، همچون فمینیسم، نومارکسیسم و نظایر آنها، یکی از خردهفرهنگهای اعتراضی به ادعای جهانشمولی کلانروایت مدرنیته است؛ ازاینرو، جمهوری اسلامی بهعنوان خردهفرهنگی درکنار خردهفرهنگهای دیگر جهان غرب در عصر پستمدرنیسم، ظهور کرده است؛ 2. در الگو و نگاه دوم، انقلاب اسلامی مدعی اداره جهان، ترسیم افقهایی فراتر از افقهای مدرن غربی در اداره و بهسعادترساندن بشر و از همه مهمتر، مدعی طرح افقهای تاریخی درباره سرنوشت اوست. از این دیدگاه، اسلام بهعنوان دین خاتم، کاملترین ادیان الهی است و بهترین دستورها را برای اداره جهان ارائه کرده است. در این دیدگاه، حتی مسأله تعامل با فرهنگهای دیگر نیز در اسلام بهتر از نگاه غربی صورتبندی شده؛ بنابراین، زمینه بازی اصلی گفتوگوی فرهنگهای را نیز اسلام میتواند شکل بدهد.
3. این دو دیدگاه متفاوت با وجود تمایزات و تبعات مختلفی که هریک بهبار میآورند، میتوانند در یک نکته مشترک باشند: در عصر جهانیشدن و نسبیشدن اکثر امور، تنها راه بقای زیست مؤمنانه اسلامی، طرح الگوی متفاوت و متمایزی از الگوی غربی است. حتی اگر از دیدگاه دوم چشم بپوشیم که البته بهزعم نویسنده، دیدگاه دوم، تطابق بیشتری با آرای بنیانگذار جمهوری اسلامی و رهبر عظیمالشأن فعلی آن دارد، بازهم طرح هویتی متمایز درمقایسهبا هویت غربی، تنها رمز ماندگاری در جهانی است که بهتعبیر آنتونی گیدنز، «جهان جهانیشده» است. در جهان جهانیشده، حیات، بقا و استمرار عناصر مختلف آن، وابسته به هویت متمایز و متشخصی است که هر عنصر یا جامعهای از خود نشان میدهد. بدون این تشخیص و تمایز، درواقع هویت فردی یا جمعی اساسا معنای خود را در نظام جهانی از دست میدهد. در جهانی که همه امور یک سطح از ارزش و اعتبار را دارند، تنها راه حفظ تشخص یک امر، مقاومت آن دربرابر جریان سیالیت محض است. در جهان یکدستشده محض، هویتها تنها زمانی معنادار خواهند بود که بر ویژگی متمایز و متشخص خود تأکید کنند و هماهنگی متفاوتی میان اجزا رقم بزنند و این جز با مقاومت بهدست نمیآید.
4. باتوجهبه این تحلیل، درپیشگرفتن الگوی مقاومت حتی اگر دیدگاه اول درباره ماهیت انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی را هم بپذیریم، الگویی مقبول و معقولی است. حتی اگر از تعابیر بلند حضرت امام؟ره؟ و تصریحات مقام معظم رهبری(مدظلهالعالی) مبنی بر مدیریت جهانی بهوسیله اسلام و مسلمانان چشم بپوشیم، شرط عقل، محاسبه و سنجش آن است که در جهان جهانیشده فعلی، ما هویتی متمایز و متشخص از خود داشته باشیم تا بتوانیم حتی بهعنوان خردهفرهنگ، نقش خودمان را ایفا کنیم. الگوی مقاومت بر سر اصول انقلاب اسلامی و کنارنیامدن با آنها، دربرابر موج سهمگین غربیسازی و آمریکاییسازی جهان، بیشک عنصر مقوم ما در تشخصبخشیدن به هویت انقلابی و اسلامی ماست. در دیدگاه دوم که دیدگاه حداقلی به انقلاب و اسلام است، ما تنها با اتخاذ هویت متمایز و متشخص است که امکان بقای هویتی داریم. در جهانی که سیالیت فرهنگی آن در نظام سلطه غربی و آمریکایی تعریف شده، تنها دو راه وجود دارد: یا باید در این جریان هولناک، خونریز و بیپایان شریک شد و از هر هویتی بهنام «ما» سخن بهمیان نیاورد و تبعات هولناک انسانی بیهویتی محض را پذیرفت یا با مقاومت دربرابر آن، هویت «ما» را حفظ کرد.
از این منظر، حتی فرهنگها و کشورهایی نظیر چین، هند، ژاپن، آمریکایجنوبی، کرهجنوبی، روسیه، ملتهای آفریقایی و نظایر آنها نیز الگوی مقاومت خاص خود را در فرآیند غربیشدن و آمریکاییشدن اتخاذ کرده و میکنند و بر سر اصول خود مقاومت میکنند. این مقاومت هزینههایی برای این کشورها و مردمان آنها دارد؛ اما تحمل این هزینهها به این دلیل توجیه میشود که بدون این مقاومتها و هزینههای آن، هویت اصلی این فرهنگها و کشورها درمقابل موج سلطهگر انسان غربی و مخصوصا انسان آمریکایی از میان میرود و باعث هضم و نابودی آنها در جهان جهانیشده میشود.
5. تأکید مجدد بر این نکته لازم است که حتی اگر از ادعای جهانی اسلام بهعنوان دین خاتم نیز دست برداریم، بازهم درپیشگرفتن الگوی مقاومت، حداقلیترین تدبیر عقلانی برای بقای هویتیمان در جهان جهانیشده فعلی است. هرچند باید تأکید کنم در این دیدگاه حداقلی، معضلات توجیهناشده زیاد هویتیای بر سر اصل وقوع انقلاب اسلامی، جنگ تحمیلی و حتی مدعیات اسلام مبنی بر خاتمیت و نیز مدعیات برخاسته از نظریه مهدویت در مذهب تشیع سر بر خواهد آورد. بااینحال در هرصورت، اتخاذ الگوی مقاومت درمقابل سازش و تسلیم، حداقلیترین تدبیر جمهوری اسلامی برای بقای در جهان جهانیشده کنونی است. آنانکه الگوی مقاومت را نفی میکنند و به سازش و تسلیم تن میدهند، باید به این پرسش هویتی پاسخ دهند که درصورت نفی و تهدید الگوی مقاومت، آیا دیگر «مایی» باقی میماند که آنها درباره مقاومت یا سازشش سخن بگویند؟