درحالیکه «دونالد ترامپ»، رئیسجمهور آمریکا با اتخاذ دیپلماسی تگزاسی و کابویی، راهبرد بهاصطلاح فشار حداکثری و سیاست تهاجمی علیه جمهوری اسلامی را در پیشگرفته و از این طریق، ماهیت عهدشکن و اعتماد ناپذیر خود را بیش از گذشته به نمایش گذاشته تا بهزعم خود، با مذاکره مجدد، مؤلفههای قدرت جمهوری اسلامی ایران را به محاق ببرد، نباید برخی به دنبال مذاکره با رویکرد سازشکارانه با شیطان بزرگ باشند. این جماعتی غربگرا و مرعوب که خط خود را از طیف مخالفان خارج نشین نظام گرفتهاند، در هفتههای منتهی به سفر «شینزو آبه»، نخستوزیر ژاپن به ایران در پوشش توصیههای بهظاهر دلسوزانه و کارشناسانه، پالوده خوردن با آمریکا و کوتاه آمدن از برخی مواضع و اصول را نسخهای برای خروج از اوضاع فعلی کشور معرفی کردند.
استدلال شیفتگان لیبرال - دموکراسی این است که میتوان بر سر هر موضوعی مذاکره کرد چون خصومت و رفاقت کشورها دائمی نیست و با طرح موضوعاتی ازجمله ضرورت رابطه با همه کشورها بهمنظور تأمین منافع ملی بهعنوان بخشی از اصول مسلم روابط بینالملل و پرهیز از تبعات اقتصادی و معیشتی ناشی از فشار تحریمها، گپ و گعده با مقامات کاخ سفید را باطلالسحر مشکلات میدانند؛ درحالیکه اگر کسوت رسانهای و کارشناسانه آنها را کنار بگذاریم، چیزی جز مطالبه مستأجر کاخ سفید از جمهوری اسلامی را در آنها نمیبینیم. آمریکا با خروج از برجام و فشار بر کشورهای جهان برای تحریم ایران، دقیقاً به دنبال بازگرداندن کشورمان بهپای میز مذاکره و تحمیل شرایط جدید است؛ یعنی همان چیزی که جماعتی غربگرا خواهان آن هستند.
اما نکته اینجاست که ترغیب و تحریض جمهوری اسلامی به سازش با آمریکا که این روزها از زبان برخی چهرههای مدعی روشنفکری و کارشناسی شنیده میشود و میکوشند تا ضرورت مذاکره را تئوریزه کنند، اگر خیانت و وابستگی تعبیر نشود، قدر مسلم یک خطای فاحش راهبردی و محاسباتی سنگین است.
حتی اگر تجربه مذاکرات هستهای و عهدشکنی مکرر و بیشرمانه آمریکا را نداشتیم، نگاهی به پیامدهای سازش در شرایطی که دشمن با همه توان خود به میدان جنگ اقتصادی و روانی آمده و ائتلافی از کوتولههای منطقهای و پادوهای داخلی را تشکیل داده است، هر انسان عاقل و وطنپرستی را فارغ از انگیزههای انقلابی به مقاومت و ایستادگی تشویق میکند و از ارسال آدرسهای غلط به حریف که حاوی پیام ضعف است و او را به تنگتر کردن حلقه فشار ترغیب میکند، بر حذر میدارد. علاوه بر این، اتخاذ چنین رویکردی، آب به آسیاب دشمن ریختن است، چراکه اینگونه وانمود میشود که آمریکا در حال ارسال پالس مثبت بوده ولی نظام نمیخواهد که اوضاع بهبود پیدا کند و همچنان بر طبل مقاومت میکوبد. لذا شنیده شدن صدای واحد مقاومت در برابر هر متجاوز افزونطلب، جدای از وظیفه انقلابی، یک مسئولیت ملی نیز به شمار میآید. از طرفی، پازلی که آمریکا در رویکرد خود در قبال ایران بهمنظور مترادف دانستن مذاکره و سازش با رفاه، آسایش و مقبولیت جهانی چیده است، در برخی از کشورها پیادهسازی و تکرار شده و همه آنها نتایج مشابهی به همراه داشته است.
بهعنوان نمونه، مذاکرات سازمان آزادیبخش فلسطین (ساف) به رهبری یاسر عرفات در زمره عبرتآموزترین مواردی که طی دو دهه گذشته روی داد. این سازمان در سال ۱۹۶۴ با آرمان آزادسازی فلسطین از رهگذر تشکیل هستههای مسلحانه تشکیل شد و مهمترین هدف خود را نابودی رژیم صهیونیستی عنوان کرد اما پس از چند دهه مقاومت، با وسوسه خناسان و نشان دادن در باغ سبز آرامش، امنیت و رفاه، پای میز مذاکره با رژیم صهیونیستی رفت و بدون آنکه به دستاوردی برسد، رژیم صهیونیستی را به یکی از بزرگترین آرزوهای خود، یعنی به رسمیت شناخته شدن رساند! این مذاکرات با اجلاس مادرید در سال 1991 آغاز و به توافقنامه اسلو منتهی شد و موجب گردید تا عرفات که در پی اهدافی همچون متوقف کردن شهرکسازیها و آزادی اسرای فلسطینی بود، به هیچیک از اهداف خود دست پیدا نکند. ضمن اینکه سازمان آزادیبخش فلسطین، یک سازمان تروریستی معرفی شد و باوجوداینکه رژیم صهیونیستی را به رسمیت شناخت، موفق به تشکیل یک کشور فلسطینی نشد و تنها توانست مجوز یک تشکیلات خودگردان فاقد ارتش را بگیرد. از طرفی، وعدههای مالی آمریکا بهعنوان اسپانسر مذاکره و سازش به فلسطینیها به مرحله عمل نرسید و کاهش کمک مالی کاخ سفید به فلسطین از تصویب کنگره گذشت و به امضای ترامپ رسید. دومینوی کوتاه آمدن در برابر اشغالگر، امروز به نقطهای رسیده که آمریکا بلندهای جولان را به اسرائیلیها هبه کرده، سفارتش از تلآویو را به بیتالمقدس منتقل کرده و حالا در فکر پیچیدن طومار مسئله فلسطین از رهگذر «معامله قرن» است.
«معمر قذافی»، رهبر لیبی هم در توهم رفع تحریمها و کنار زدن سایه تهدیدات نظامی، با وعدههای اروپا و آمریکا خام شد، برنامه هستهای و موشکی خود را نابود و این کشور اسلامی را به سرنوشتی شوم و غمانگیز دچار کرد؛ بهگونهای که لیبی امروز نهتنها دچار جنگ و ویرانی، بلکه به دو بخش، تجزیهشده و آمریکا و متحدانش در حال تاراج منابع نفتی این کشور هستند. آل سعود نیز پس از پشتیبانی از تروریستهای تکفیری، همچنان به دنبال آتشافروزی برای ایجاد برادرکشی و سیطره بر این کشور ثروتمند اسلامی است.
بعد از لیبی شاید هیچ کشوری در قاره سیاه بهاندازه مصر تحت حاکمیت «حسنی مبارک»، به آمریکا نزدیک نبود ولی در دوران حکومت وی، با وجود همراهیهای بیشائبه قاهره با واشنگتن و تلآویو در موضوع فلسطین و مسائل منطقهای، این کشور دچار فقر گسترده شد، بهنحویکه طبق آمارها، 5 میلیون مصری در قبرستانها و در داخل قبرها زندگی میکنند و طبق پیشبینیها این تعداد تا سال 2030 به 10 میلیون نفر میرسند. بدتر از آن، بهایی که شهروندان مصری برای اجاره یک قبر میپردازند ماهانه بین 500 تا 1000 جنیه مصری است و برای خرید و تملیک آن باید 75 هزار جنیه پرداخت کنند. این در حالی است که در کشور متحد نزدیک آمریکا بهعنوان ثروتمندترین کشور جهان، شمار زیادی از مردم نیز روی بام ساختمانها و در قایقها بر روی رودخانهها زندگی میکنند!
با وجود مواردی که ذکر آن گذشت، مذاکره فقط فتح بابی برای سازش و کرنش مضاعف است و هیچ اثری جز تحمیل هویت ارتجاعی، بازگشت به دوران پذیرش سلطه غرب در دوران پهلوی و حتی وخیمتر شدن اوضاع معیشتی ندارد، درحالیکه ثمره مقاومت در برابر سیاستهای استکباری غرب، حفظ استقلال، عزت و غرور ملی، تقویت عمق راهبردی و در یک کلام، حصول ارزشها و آرمانهایی است که جمهوری اسلامی بر اساس آن پایهگذاری شده است.
جواد منصوری