۰
يکشنبه ۱۰ شهريور ۱۳۹۸ ساعت ۰۹:۵۶

مؤلفه‌ها و بحران‌های غرب مدرن

مؤلفه‌ها و بحران‌های غرب مدرن
مدرنیته به عنوان یکی از دوره های تاریخ بشر همانند سایر دوره ها، دارای تفکر، فرهنگ و تمدن خاص خود می باشد، برای شناخت مدرنیته علاوه بر مطالعه تاریخی، می توان به بررسی شاخصه ها، مختصات یا مؤلفه های این دوره پرداخت. در این مختصر، نگاهی فهرست وار به شئون اصلی مدرنیته خواهیم داشت؛ پیش از آن باید توجه داشت که آن چه به عنوان عناصر اصلی مدرنیته بیان می شود همگی تعین های غفلت از حضرت حق جل و علی می باشد. بشر در طول تاریخ، خالی از غفلت از مبدأ لایزال و عصیان و تبعیت از هوای نفس و شیطان رجیم نبوده است، اما در ماجرای غم انگیز مدرنیته عصیان رسمیت می یابد و غفلت مبنایی مطلوب می شود که بر آن تمدنی در راستای هواپرستی بنا می شود، آن چه در ذیل می آید اغلب بررسی مدرنیته از پایگاه خود غرب است، امید است با تلاش جدی محققان مسلمان، به نقد غرب از پایگاه معارف الهی دست یابیم.

1- انسان مداری (1)
در هر عهدی، تفکر با فرهنگ و تمدن حول محوری می گردد، در عصر اسطوره، خدایان، در یونان باستان اصل جهان و در قرون وسطی خدای مسیحی – یهودی محور امور بودند. بشر در طول تاریخ شریک های متفاوتی برای خداوند قرار می داد و بت های متنوعی را می پرستید. در دوره‌ی جدید بشر خود را به جای بت معبود قرار داده است. انسان محوری اساس و جوهره‌ی مدرنیته است. نکته‌ی مهم این است که در اینجا مقصود از انسان، انسان منتشر غرب و توده های مردم مغرب زمین هستند که غرایز آنان وجه غالب شخصیتشان را می سازد.

انسان مداری لزوماً به معنی نفی خداوند نیست؛ از نگاه انسان محورانه، خداوند یکی از موجودات پیرامون انسان است، به عبارتِ دیگر، خدا هم ذیل انسان تعریف می شود. جایگاه خداوند در تفکر، فرهنگ و تمدن مدرن جایگاهی حاشیه ای است. چنین نیست که نظامات فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی براساس الگوی از اویی و به سوی اویی (إِنَّا لِلّهِ وإِنّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ) طراحی شده باشد.

2- اصل ترقی (2)
براساس این تلقی که امروزه تبدیل به یکی از مسلمات زمانه شده است، تاریخ یک روند خطی دارد که دائماً به سمت پیشرفت می رود. پیش از دوره‌ی مدرن چنین تصوری از تاریخ وجود نداشت. مفهوم ترقی به معنی مشهور آن مفهوم جدیدی است در بسیاری از دوره ها تاریخ را دوری می دیدند. مطابق اصل ترقی همه تلاش های بشر از ابتدای تاریخ تا امروز در یک خط قرار می گیرد، آن نیز خط رسیدن به تمدن غرب است و البته همه‌ی آن تمدن ها ناقص بوده اند و کامل ترین صورت در طول تاریخ، تمدن فعلی غرب است که پیوسته پیشرفته تر می شود؛ ناگفته نماند که شاخص پیشرفت، تصرف هرچه بیشتر در طبیعت است. (تاریخ تکامل ابزار)

3- اصالت علم جدید (3)
اصل ترقی در ناحیه‌ی علم به این شکل تفسیر می شود که تلاش های علمی بشر از ابتدا تا کنون یک خط ممتد و به هم پیوسته است، علم بشر در طول تاریخ بر هم انباشته شده است و به علم فعلی انجامیده است و علم جدید نتیجه‌ی کمال یافته‌ی حرکت علمی از ابتدای تاریخ تاکنون است و در نتیجه، علم موجود بهترین و کامل ترین علم است.

اما باید دانست که هر تمدنی صورت علمی خاص خود را دارد، علوم قبل از دوره‌ی مدرن تفاوت های بنیادین با علم فعلی داشته اند و به هیچ وجه نمی تواند علم جدید را در ادامه‌ی علوم سنتی دانست، این دو علم، از یک سنخ نیستند که بتوان آن ها را با هم مقایسه کرد و یکی را کامل تر از دیگری شمرد. برای روشن شدن تفاوت های این دو نوع علم، به برخی ویژگی های آن ها اشاره می کنیم:
ویژگی های قابل ذکر برای علوم سنتی عبارت است از:
الف. کیفی بودن
این علوم بیش از آن که به اندازه گیری اهمیت دهند، به توصیف های کیفی اهتمام می ورزیدند و زبانشان نیز کیفی بود، البته علم سنتی نیز می توانست کمی بنگرد و بی اندیشد، اما مبانی و اهداف آن او را به این سمت فرا نمی خواند.
ب. سمبلیک
ج. غایت معنوی
د. تنیدگی اخلاق با علم
هـ مبنای اشراقی و افاضی.
ویژگی های علم جدید در مقابل علم سنتی عبارت است از:
الف. کمی
علم جدید همه چیز را با عینک اندازه گیری نگاه می کند و برای هر امری شاخصی که قابلیت اندازه گیری داشته باشد، جعل می کند. این ویژگی برآمده از غایت علم جدید است.
ب. تصرف گرا
اصولاً علم جدید، شأن خود را چیزی جز تصرف در طبیعت نمی داند.
ج. جدائی اخلاق و دین
علم جدید ادعای بی طرفی می کند و خود را در نسبت با ارزش های مثبت و منفی خنثی نشان می دهد. در حالی که علوم با ارزش ها معنی پیدا می کنند. واقعیت این است علم جدید سرشار و گران بار از ارزش های غربی است
د. صرفاً تجربی
روش شناسی علم جدید تجربی است. (نفی روش های دیگر)
هـ تکنیکی
علم جدید اگرچه به لحاظ زمانی پیش از تکنولوژی پدید آمده است، اما علمی است معطوف به تکنیک و نگاه تکنیکی در تمام آن جاری است. (توضیح در محوریت تکنولوژی)
و. مبنای آن عقل مستقل از وحی و فلسفه هایی چون فلسفه‌ی دکارت و بیکن است.
با توجه به تفاوت علم سنتی و علم جدید در مبنا، روش، غایت و محتوی، چگونه می توان این دو را از یک سنخ و در طول یک خط محسوب کرد؟!

4- محوریت تکنولوژی
تکنولوژی برجسته ترین و اثرگذارترین ویژگی مدرنیته است که غرب از طریق آن توانسته است حاکمیت جهانی پیدا کند و در همه‌ی زوایای زندگی بشر در همه‌ی دنیا نفوذ کند، مقهوریت سایر اقوام نسبت به غرب بیشتر به خاطر تکنولوژی غرب است. تکنولوژی، صِرف ابزار نیست، ابزارها محصول نگاه تصرف گرا به طبیعت است، در دوره های دیگر، طبیعت به عنوان مادر، مورد توجه بود که البته به نوزادش شیر نیز می داد، طبیعت مقدس بود، بهره برداری از طبیعت با محافظت از آن همراه بود، ابزارهای بهره گیری از طبیعت، متناسب با نظام کلی طبیعت شناخته شده بود، اما در نگاه تکنیکی که برخاسته از انسان محوری است طبیعت یک منبع انرژی است که ما تا می توانیم باید در آن تصرف کنیم و بر آن استیلا یابیم؛ بسیاری از اختراعات و اکتشافات قبل از دوره‌ی مدرن انجام شده بود و استفاده‌ی خاص خود را داشت، اما به علت فقدان نگاه تصرف بی حد و حصر در طبیعت، هیچ گاه این تکنیک ایجاد نشد، اگر بشر به عالم نگاه انسان محور پیدا نمی کرد تکنولوژی موجود که طبیعت را به خاک سیاه نشانده است پدید نمی آمد.

5- نیست انگاری (4)
بشر با انکار عوالم غیبی و با محدود دانستن هستی در این عالم مادی ناچار به پوچی، یأس و نیست انگاری رسید، عالم ماده بدون عوالم غیبی و جدای از خالق آن البته بی معنی، پوچ، مأیوس کننده و هیچ در هیچ است.

6- تقدس زدایی (5)
صرف نظر از این که دین و خدایی پذیرفته شود یا نشود، مدرنیته عالم را همین عالم می داند؛ یعنی همین سطح محسوس عالم برای تبیین آن کفایت می کند، تقدسی در میان نیست، رمزی در جهان نیست، عالم محسوس نشانه ای از عوالمی دیگر نیست و پدیده های شگفت آور آیه‌ی خبر دهنده از حقیقتی برتر نیستند، دنیا همین دنیا با فهم مکانیکی خشکی است که انسان خود بنیاد می فهمد، وجه غالب این تقدس زدایی از عالم، جدایی دین از سیاست است.

7- دموکراسی
صورت سیاسی اومانیسم دموکراسی است، در دموکراسی مشروعیت و قانون گذاری حق مردم تلقی می شود. (دیگر احتیاجی به شریعت نیست)

8- اباحی گری (6)
پس از آن که بشر محور همه‌ی امور قرار گرفت، آن هم بشری که غیر مهذب است؛ دیگر مبنائی برای حرام و واجب باقی نمی ماند، همه چیز مباح است، تنها چیزی که امور را قید می زند لذت طلبی است (بشر شارعی جز خود نمی شناسد)

9- سرمایه داری (7)
صورت اقتصادی انسان محوری، سرمایه داری است. قبل از دوره‌ی مدرن، ثروت وجود داشت، اما سرمایه امری جدید است. در دوره‌ی مدرن سعادت بشر در رفاه اقتصادی تعریف می شود و آن هم به معنی لذت هرچه بیشتر و بیشتر است،‌ مبنای سوسیالیسم نیز همین است و این هر دو میوه های انسان محوری اند.

10- پلورالیزم
صورت معرفتی و فرهنگی دوره‌ی مدرن کثرت گرایی در شناخت است. هیچ مبنای واحدی وجود ندارد و ملاکی برای تشخیص حق وجود ندارد، بلکه «حق»، همین انسان های معمولی هستند و این انسان ها نیز متفاوت اند پس چیزی به عنوان حق فراگیر وجود ندارد، هر کس همان طور که هست حق است و هر آن چه می فهمد صحیح است، هر چند که اینها با هم متناقض باشند.

بحران ها

در نقد مدرنیسم و شناسایی بحران مدرنیته، اول مسأله ای که باید به آن توجه کرد «کلان نگری» است، به این معنا که باید از نقدها و بحران های جزئی در غرب مدرن گذر کرد و به فهم مسائل کلان پرداخت؛ چرا که در بررسی جزئی بنیاد تفکر به لرزه در نمی آید (انتقاد از وضعیت نابسامان ظاهری غرب، بحران فساد جنسی و…)، اما چنان چه اصل و مبادی زیر سؤال رود، یا به عبارت دیگر در موضوع مورد بحث ما بحران های کلان، شناسایی شود، پاسخی بر آن مترتب نخواهد بود و دگرگونی اساسی را به همراه خواهد داشت. بحران مدرنیته، نتیجه‌ی ابتنای تفکر غرب بر غفلت است. (برخلاف تفکر دینی و به خصوص اسلامی که مبتنی بر تذکر و بیداری است) این غفلت هم در علم، هم در ساحت معرفت شناسی و هم در جلوه های تمدنی و حتی در رفتارهای دینی نیز آشکار می گردد. تمدن غرب مدرن، بعد از فراموش کردن حقیقت عالم، خود را در ورطه‌ی این غفلت انداخت که البته این فراموشی و نسیان در نتیجه شکل گیری عقل مدرن و به عبارت بهتر خودبنیادی انسان (اومانیسم) در عالم است. بنابراین سرمنشأ بحران های مدرنیته همین تصور موهوم انسان از خود و سیطره‌ی عقل مدرن و تمدن غربی است. در ادامه‌ی سیطره‌ی غفلت بر تمدن غرب بود که غربیان مدرن گمان نمودند با به کارگیری عقل مدرن و بدون دخالت هر عامل دیگری (غیب) می توانند بهشتی را بر روی زمین برای خود بسازند،‌ بهشتی واقعی در همین دنیا نه بهشت موعود کلیسا در آسمان. این تفکر به خصوص در اروپای قرن هجدهم (عصر روشنگری) بسیار رواج پیدا کرده بود؛ اما تنها در حدود یک قرن بعد با اوج گیری فعالیت های صنعتی برای ساختن بهشت زمینی ظهور تمدنی یافت، رمان های معروفی چون آرزوهای بزرگ (دیکنز) و بینوایان (ویکتور هوگو) الیور توئیست (مارک توآین) در ترسیم دنیای آن روز غرب نوشته می شود: به هم ریختن فضای خانواده ها، به کار گرفتن زنان و کودکان در کارخانه ها و دنیای سیاه و پر از وحشت الیور توئیست و…

رویای اتوپیای تمدن غرب با وقوع دو جنگ وحشتناک اول و دوم در ابتدای قرن بیستم به کابوس تبدیل می شود. جالب این که افرادی که می خواستند بهشت را بر روی زمین ایجاد کنند این بار ده ها میلیون نفر را از بین می برند، آن هم نه از افراد ملل دیگر، بلکه از خودشان و این همان آغاز شک و تردید پست مدرن است. در ذیل به نتایج و به عبارت بهتر بحران های ناشی از تفکر سوبژکتیویستی و انسان مدار به اختصار می پردازیم:

1. بحران اخلاق
نگاه کالایی و بینش ابزاری به انسان و تقلیل وجود او به شیء از لوازم ذات عقل مدرن است؛ بنابراین مدرنیته با نگاه ابزاری و حاکم کردن روابط کالایی ما بین آدمیان تلازم ذاتی دارد (عقلانیت ابزاری) در نتیجه، جایگاهی برای اخلاق سنتی و بسیاری از ملاحظات مذهبی نمی ماند و از همین رو است که کانون خانواده سست می گردد و حتی کار به جایی می رسد که در بعضی کشورهای غربی فرزندانی که به نوعی سازگاری با والدین خود ندارند در جایی جداگانه سکنی داده می شوند و مورد حمایت دولتی قرار می گیرند.

2. بحران هویت و از خودبیگانگی
انسان سنتی (ماقبل مدرن) خود را در چهارچوب و افقی تعریف می کرد و نظام جهان را سلسله مراتبی می دانست، به طوری که فرشتگان، انسان ها و همه‌ی موجودات جایگاه خود را داشتند. تفکر سلسله مراتبی در زندگی اجتماعی هم منعکس شده بود؛ پدر، مادر، فرزند و هر چیزی در عالم جایگاه خاص خود را داشت. این نوع تفکر سبب تزریق معنا و هویت به زندگی افراد می شود، چرا که هر کس جایگاه و وظیفه‌ی خود را در عالم می شناسد. اما تحت تأثیر تفکر فردگرایی و تخریب تفکر سلسله مراتبی، همه چیز در سطح و افق هم قرار می گیرند و جنبه‌ی ابزاری پیدا می کنند. بنابراین آن تفکر سلسله مراتبی که جایگاه هر انسان را در عالم مشخص می کرد و به او معنا می داد، با غلبه‌ی تفکر ابزاری بی اعتبار می شود و رابطه‌ی کالایی بین انسان ها حاکم می شود. پر واضح است که این نوع ارتباط هویت ها و معانی زندگی را از بین می برد و انسان را در دنیای کثرات حیوانی باقی می گذارد.

3. بحران ناشی از تکنولوژی
تکنولوژی تحت تأثیر تفکر تکنیکی، قرار بود زندگی را بر انسان ساده، راحت و لذت بخش تر کند؛ اما تکنولوژی به خصوص تکنولوژی ارتباطات، هر چند پنداشته می شود جهان را کوچک تر کرده است و به جای آن که انسان ها را به هم نزدیک و نزدیک تر سازد، آنان را از هم بی نیاز و بیگانه ساخته است. ماشین به عنوان جانشین هم نوعان آدمی، پاسخگوی همه‌ی نیازهای او شده است. هر انسانی یا با فرستنده ای هم نشین است (اگر پیام دهنده است) یا یکسره با گیرنده درگیر است (اگر پیام گیرنده است) پس این ماشین ها هستند که در دنیای مدرن وسعت یافته اند و با هم مربوط و نزدیک شده اند نه انسان ها. رایانه ها با توجه به این که در هر زمینه از پزشکی، مهندسی و… وارد می شوند، بسیاری از توانایی ها سنتی را از انسان سلب می کنند. به عنوان مثال پزشکان مجهز به تجهیزات رایانه ای قدرت تشخیص خود را در ارزیابی مشاهدات و علائم ظاهری بیماری از دست داده و قادر به ارائه‌ی یک راه درمانی نیستند.

4. بحران محیط زیست
بحران محیط زیست امری ذاتی مدرنیته است و هرچه برایش تدبیر بی اندیشند ممکن است کاهش یابد، اما منتفی نمی شود، زیرا ریشه در نسبت خودبینانه (سوبژکتیویستی) میان بشر و طبیعت دارد نسبتی که در تکنولوژی مدرن ظاهر گردیده است. بحران محیط زیست آن قدر وخیم شده و شدت پیدا کرده است که حتی مدرنیست های متعصب هم به آن اذعان دارند. زمانی که در قرن هجدهم (عصر روشنگری) هر اندیشه ای که به انسان در استیلاء بر طبیعت مدد می رساند تمجید و هر چه برخلاف آن بود، حذف می شد، نتیجه ای غیر از آن چه امروز با آن مواجهیم را نباید انتظار داشت.

5. بحران نظام معیشتی
دیدگاه توسعه محورانه، براساس تفکر خود بنیاد در نهایت به قطب بندی فقیر و غنی در جهان منجر شد. این قطب بندی نه تنها در عرصه‌ی بین الملل بلکه در عرصه‌ی داخلی کشورها حتی در کشورهای به اصطلاح توسعه یافته نیز خود را نشان داد. بر اساس این نوع توسعه، تمام ثروت یک کشور دست گروه قلیلی است و با گذشت زمان بر ثروت این افراد، به ضرر اکثریت فقیر، افزوده می شود، توزیع نابرابر درآمد از طرفی عده ای را از داشتن ضروریات زندگی محروم و عده‌ی محدود دیگری غرق در ثروت و رفاه مادی می سازد که البته این به هم ریختگی در نظام معیشتی بالقوه می تواند موجد بحران های اجتماعی شود.

6. بحران فلسفی – علمی
در عالم مدرن اسطوره ها و خدایانی که اندیشه‌ی ماقبل تجدد به آن قائل بود وجود ندارد؛ جامعه‌ی بشری به سوی نظم و سازمانی که مدام عقلانی تر می شود پیش می رود و از این رو هرگونه جزمیت و مطلق انگاری قبل تجددی نفی می شود، غافل از آن که شاید، اندیشه‌ی مدرن بسیاری از مطلق انگاری ها را بی اعتبار کرده باشد، اما خود در دامن جزمیتی به مراتب سخت تر افتاده است و آن همان مطلق گرفتن عقل مدرن و نگاه جزمی به معجزه‌ی علم جدید است و از این رو تصور می شد علم و تنها علم، چاره‌ی همه‌ی دردها است و با آن می توان بر هر چیز فائق و به همه چیز نائل شد. چنین بود که احکام زوال پذیر عقل مردن، جایگزین احکام ابدی الهی شدند؛ اما بعد از رخ نمودن بحران های گفته شده در بالا، کم کم با محوریت فکر پست مدرن این جزمیت در باب علم شکسته شد و نسبی گرایی شدیدی در حوزه‌ی علم و مخصوصاً فلسفه‌ی علم، رواج پیدا کرد، طوری که بعضی از اندیشمندان پست مدرن سحر و جادو را هم ارزش با علم پنداشتند (البته باید توجه داشت در دوره‌ی پست مدرنیسم هم چنان مبنا انسان مداری مدرن است و این نسبی گرایی شدید پست مدرنی، لااُبالی گری و غیر قدسی بودن را از مدرنیسم میراث دارد).


پی‌نوشت‌ها:
1. humanism
2. Progressivism
3. Scientism
4. nihilism
5. scularism
6. liberalism
7. capitalism

منبع: «والعصر» گفتارهایی در زمانه شناسی، تهران: انتشارات دانشگاه امام صادق (ع)
مرجع : بنیاد مهدویت
کد مطلب : ۸۱۳۸۸۵
ارسال نظر
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما

منتخب
پیشنهاد ما