وقتی طیفی از مردم و مخالفان معمر قذافی در سال ۲۰۱۱ با شورش در پی سرنگونی حکومت دیکتاتوری وی برآمدند، هیچگاه فکر نمیکردند که باید چشمانتظار فرجی از خاک اروپا باشند تا ببینند نتیجه «کنفرانس برلین» با حضور کشورها و دولتهای مداخلهگر و منفعتدار در کشورشان، چه میشود. این جمله در دفاع از قذافی یا در مذمت شورش علیه دیکتاتوری نیست، بلکه برای آن است که درباره این موضوع بیشتر اندیشیده شود که در این منطقه بخش قابلتوجهی از دلایلی که سبب میشود جامعهای بالغ نشود، در بیرون از مرزهای آن است.
وقتی انقلابها در برخی کشورهای منطقه شکل گرفت و به برخی از کشورها سر زد، سعودیها سعی کردند با فروپاشیدن هر حکومتی، یا دیکتاتور فراری آن را در ریاض سکونت دهند یا اینکه به هر شکل ممکن ساختار حکومت پیشین را بازسازی کنند. گام بعدی این بود که انقلابات را به سمتی پیش برده و مدیریت کنند که منافع خود را حفظ و منافع رقبای خود را هدف قرار دهند؛ رویکردی که نه تنها امریکا آن را هدایت میکرد و با پولهای نفتی منطقه به پیش میبرد بلکه عاملی شد تا دیکتاتورهای حامی خود را به این حاشیه امن برساند که حتی با وجود داعش، «فعلاً» حکومتشان پابرجاست. با این رویه انقلاب مصر و یمن قربانی شد و با عبور از بستر اجتماعی و مردمی «انقلاب علیه دیکتاتورها» و رفتن به سمت آشوبسازی صرف، آتش به جان سوریه و اکنون لبنان و عراق افتاده است. در این میان لیبی کشور و ملت قربانی بی، چون و چرایی لقب گرفت که امریکا به همراه متحدان ناتویی و منطقهای خود تصمیم گرفت، «فقط با ایجاد منطقه پرواز ممنوع» علیه اقدامات قذافی، به مردم لیبی کمک کند تا دست به انقلاب بزنند.
اما بعد از حذف قذافی، مرم نه تنها راه نجاتی نیافتند بلکه برای عبور از بحران مطلق ۱۰ ساله، اکنون نگاهشان را به کشورهایی دوختهاند که خود یکی از مهمترین عوامل تنشآفرینی و جنگ در منطقه هستند. امریکا و اروپا که حتی در تقسیم منافع کشورهای منطقه بین خود اختلاف دارند، و در طول تاریخ چندصد ساله اخیر برای کنترل کشورهای منطقه با یکدیگر جنگیدهاند، در حال حاضر خود را نیازمند طرح صلح در لیبی میبینند. البته در این میان نمیتوان از دیگر کشورهای منطقهای و فرامنطقهای گذشت.
در بحران مداوم لیبی، امریکا هیچ پیکان جهتداری ندارد و هر طرف که منافع اقتصادی بیشتری عایدش شود همان را برمیگزیند؛ بنابراین جنگ و صلح برای واشنگتن فرقی ندارد. اروپا تنها از این منظر خواهان صلح است که نگران افزایش پناهجویان از مسیر مدیترانه به سرزمین خود در صورت تداوم جنگ و درگیری است. وگرنه منافع مردم لیبی و منطقه در این خواسته هیچ جایگاهی ندارد. در بین کشورهای منطقه دو رویکرد اخوانی و ضداخوانی در لیبی در حال مبارزه هستند. ترکیه و قطر با نگاه اخوانالمسلمینی در کنار دولت وفاق ملی ایستادهاند و عربستان سعودی، مصر و امارات در مقابل اخوانیها از حفتر حمایت میکنند. اما آنچه که بیش از همه جلب توجه کرده، تا حدود زیادی ایستادن روسیه در کنار حفتر و در مقابل ترکیه است. با توجه به اینکه طی سالهای اخیر ترکیه به دلایل مختلف با غرب فاصله گرفته و به سمت روسیه گرایش پیدا کرد، رودرو شدن این دو در لیبی، هم مسئله را پیچیده میکند و هم اینکه امریکا و اروپا را تا حدودی خوشحال. تنها مشکل اروپا از اینکه نمیتواند از این جریان بهرهبرداری کند این است که افروخته شدن جنگ، تبعات سنگینی برای خودش دارد. امریکا نیز با دولت ترامپ تنها به یک پولشماری تبدیل شده که هر اتفاقی بیفتد، این دستگاه باید کار خودش را بکند، چه با صلح و چه با جنگ. در چنین شرایطی برلین میزبان صلحی بود تا طی آن نتیجه «منفعتمحور همهجانبهای» فارغ از منافع مردم لیبی برشمرده شود. چشمانداز تحولات لیبی نشان میدهد که روسیه سعی میکند تنشها را در لیبی فروبکاهد، تا در ادلب سوریه، به نتیجه ملموستری با آنکارا برسد. سیاستی که میتواند خواستههای سعودیها را در لیبی با مشکل مواجه کرده، دخالتها و ترورهای دولتی آنها را افزایش دهد، اما همزمان اروپا را راضی نگه دارد. در این میان تنها چیزی که میتواند نصیب مردم لیبی شود این است که به خاطر برآورده شدن منافع «دیگران» لیبی به احتمال به سمت صلح شکننده پیش برود تا آنها نیز کمی در آرامش زندگی کنند. اما آیا ژنرال حفتر تنها با کنفرانس و گفتگو عقب مینشیند؟