کد QR مطلبدریافت لینک صفحه با کد QR

شهید القدس؛ حاج قاسم سلیمانی (بخش دوم)

7 دی 1399 13:55

اسلام تایمز: اخلاص برکت دارد. هرجا اخلاص بود، خدای متعال به اخلاص بندگان مخلصش برکت می‌دهد، کار برکت پیدا می‌کند، رشد و نمو پیدا می‌کند، کار به نحوی می‌شود که اثر آن به همه می‌رسد، برکات آن در میان مردم باقی می‌ماند...


به گزارش اسلام تایمز، به مناسبت اولین سالگرد آسمانی شدن سردار دلها، شهید القدس حاج قاسم سلیمانی، فرمانده شجاع نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، تیم پژوهشی اسلام تایمز، اقدام به جمع آوری، تحقیق و بررسی ابعاد گسترده ای از زندگی این شهید بزرگوار کرده است. همچنین لازم به ذکر است که درباره ابعاد مختلف شخصیت شهید سردار سلیمانی مطالب زیادی منتشر شده است اما تحقیقا این مجموعه یکی از کاملترین و جامع ترین منابع مستندی است که تقدیم خوانندگان محترم می گردد.

این مجموعه در پنج بخش تهیه شده به زوایای مختلفی از زندگی این شهید بزرگوار پرداخته  است که فصول این مجموعه به این صورت است:

 مقدمه
فصل اول: زندگی نامه
فصل دوم: اطلس خاورمیانه
فصل سوم: از زبان سردار (خاطرات و رهنمود ها)
فصل چهارم: شخصیت شناسی سردار
فصل پنجم: سردار در نگاه دیگران



فصل سوم: از زبان سردار(خاطرات و رهنمودها)
قاسم سلیمانی
من قاسم سلیمانی فرمانده سپاه هفتم صاحب الزمان (عج) کرمان هستم. در سال ۱۳۳۷ از توابع کرمان به دنیا آمده‌ام و دارای همسر و چهار فرزند دو پسر و دو دختر می‏باشم. قبل از انقلاب در سازمان آب کرمان به استخدام درآمدم و پس از پیروزی انقلاب اسلامی و در اول خرداد سال 1359 عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شدم.

با شروع جنگ و حمله عراق به فرودگاه های کشور، مدتی از هواپیماهای مستقر در فرودگاه کرمان محافظت می‏کردم. دو یا سه ماه پس از شروع جنگ در قالب اولین نیروهای اعزامی از کرمان، که حدود 300 نفر بودند، عازم جبهه های سوسنگرد شدیم و به عنوان فرمانده دسته مشغول به کار شدم .

در روزهای اول ورود به جبهه، دشمن را قادر به انجام هر کاری می‏دانستم اما در اولین حمله ای که انجام دادیم موفق شدیم نیروهای دشمن را از کنار جاده سوسنگرد تا حمیدیه به عقب برانیم و تلفات زیادی بر آنها وارد کنیم که این امر باعث شد تصور غلطی که از دشمن در ذهن داشتم از بین برود.

به این ترتیب به خوزستان رفتم و با حضور در خط دفاعی شوش که ثارالله نام داشت، سنگر نشین جبهه شدم و پس از شرکت در عملیات آزادسازی بستان، مامور شدم با استفاده از نیروهای اعزامی به کرمان و شرق کشور، تیپ ثارالله را تشکیل دهم و تا پایان دوران ۸ ساله دفاع مقدس فرماندهی لشکر خط شکن و حماسه آفرین ثارالله را بر عهده داشتم. در سال ۱۳۷۶ مسئولیت بسیار مهم فرماندهی نیروی قدس را بر عهده گرفتم.

جایگاه ولی فقیه
بزرگ‌ترین ارمغانی که امام خمینی(ره) به این ملت هدیه کرد که بعضی‌ها حماقت می‌کنند و نمی‌دانند چه می‌گویند، «ولایت‌فقیه» است. ایران، بدون اسلام، منهای تشیع، بدون فاطمه اطهر (سلام الله علیها) بدون امیرالمؤمنین (علیه السلام) بدون امام حسین (علیه السلام) و امام حسن (علیه السلام) ۷۰۰ سال تاریخ این ملت گم بوده است. تا دوره صفویه، هر دوره‌ای یک کسی آمد بر این ملت حکومت و تارومار و تاراج کرد. ما بگوییم ما دنبال حکومت ایرانی در مقابل حکومت جمهوری اسلامی هستیم؟! این پندار غلطی است، تفکر غلطی است. قوام ایران اسلامی و بقای آن به رهبریت آن است.

برادران، رزمندگان، یادگاران جنگ؛ یکی از شئون عاقبت‌به‌خیری نسبت شما با جمهوری اسلامی و انقلاب است. والله والله والله از مهم‌ترین شئون عاقبت‌به‌خیری رابطه قلبی، دلی و حقیقی ما با این حکیمی است که امروز سکان این انقلاب را به دست گرفته در قیامت خواهیم دید، مهم‌ترین محور محاسبه این است.

مردم! از من قبول کنید، من عضو هیچ حزب و جناحی نیستم و به هیچ طرفی جز کسی که خدمت می‌کند به اسلام و انقلاب تمایل ندارم. اما این را بدانید؛ والله! علمای شیعه را تماماً و از نزدیک می‌شناسم. الآن ۱۴ سال شغل من همین است. علمای لبنان را می‌شناسم. چه شیعه چه سنی، والله! اشهد بالله! سرآمد همه این روحانیت، این علما از مراجع ایران و مراجع غیر ایران، این مرد بزرگ تاریخ یعنی «آیت‌الله‌العظمی خامنه‌ای» است.

من با خیلی از علمای شیعه مکاتبه و از نزدیک مراوده دارم و می‌شناسم آن‌ها را، ارادت داریم. دنبال تبعیت مردم از آن‌ها هستیم. اما اینجا کجا، آنجا کجا؟ بین ارض و سماء فاصله داریم. در حکمت این مرد، در اخلاق این مرد، در دین این مرد، در سیاست شناسی این مرد، در اداره حکومت این مرد، دقت کنیم و در بازی‌های سیاسی، مرز‌های خودمان را تفکیک کنیم. آدم‌ها می‌آیند و می‌روند. آن چیزی که مهم است اتصال ما به ولایت است. آنچه که مهم است، حمایت ما از این نظام است.

یقین داریم این انقلاب شکست ناپذیر است. ماها امتحان می‌شویم، تحلیل های غلط می‏کنیم. خودمان را با تحلیل های بی‌خودی سرگم نکنیم، بنای الهی این است که این انقلاب بماند و پیروز شود. این بنای الهی است. برادران! خواهران! امروز دنیا، این جهان مادی، با بیش از صد و هفتاد تا صد و هشتاد کشوری که در این دنیا وجود دارد، والله العظیم، والله العظم. والله العظیم.

هیچ کشوری در جهان اسلام وجود ندارد الا این که زیر سیطره صلیبی ها باشد، جز جمهوری اسلامی ایران. از دوره ی سقوط عثمانی تاکنون سیطره صلیبی ها بر جهان اسلام یکپارچه بوده است. امام هنرش این نبود که یک حکومت را بر مبنای اسلام و احکام اسلام بنا کرد، هنر امام بود که وابسته ترین کشور را از زیر یوغِ صلیبیت خارج کرد و آن را موفق کرد. همه ی فشاری که روی ما است برای این است که ما را از این خروج برگرداند. همه فشار برای این ا ست. نگاه کنید به دنیا؛ دموکراسی دنیا را ببینید. ببینید آمریکا را در عراق، آمریکا را در افغانستان، ببینید مسلمان ها را در غزه، این دنیای آنها است. این دموکراسی آنهاست.

به دو چیز باید تمسک کنیم و اگر امام را دوست داریم و اگر به راه شهیدان اعتقاد داریم، باید به این دو تا ثقل مهم توجه کنیم؛ این دو ثقل ثقلین مهمین امام را، یکی جمهوری اسلامی که امروز تنها منادی دفاع از اسلام است. تنها منادی که می‏گویم، با علم می‏گویم. این کلامی نیست که من با لقلقه زبان بیان کنم. دو، ولایت فقیه.

این ولی فقیه که اصلح‏ترین، احکم‏ترین و در بین همه علما و بزرگان ما برجسته‏ ترین است، مقام معظم رهبری، حضرت آیت الله امام خامنه‏ای است. این یک ارزش و سرمایه بزرگ است.

ما اگر ولایت‌فقیه نداشتیم، در همان روزهای اول انقلاب کارمان تمام بود. ما اگر ولایت‌فقیه نداشتیم، در همه این بحران‌ها کارمان تمام بود. این پاکستان را نگاه کنید. این کشور دارای بمب هسته‏ای را چطور تحقیرش کردند، مچاله‏اش کردند، درهم فروشکستنش!

 امام، اسلام‌شناس بزرگی بود و با دقت کانون‌های این حکومت را بر مبنای اسلام بنا گذاشت. بدون ولایت فقیه حکومت اسلامی معنایی ندارد. به این دلیل فرمود پشتیبان ولایت‌فقیه باشید تا به این کشور آسیبی نرسد.

من به برادران عزیز جوان خودم میگویم. کار هم ندارم کسی حرف من را قبول دارد یا ندارد. بعضی از اصول برای ما مهم هستند، بعضی اصول نیستند، فروع‌اند. حزب و جناح، فرع است. اصل، ولی‌فقیه است. اصل، جمهوری اسلامی است. اصل، نظام اسلامی است. این‌جا، جایی است که اگر به خطر افتاد، اگر کسی با آن مواجه شد، ما با جان‌مان با او مواجه می‌شویم.

آدم‌ها می‌آیند و می‌روند. قاسم سلیمانی می‌رود، قاسم سلیمانی دیگری می‌آید. احزاب و جریان‌ها اصل نیستند. اصول را توجه کنیم. اگر می‌خواهیم جامعه ما به وحدت حقیقی برسد، باید جامعه را در همه سطوح به اصول متوجه بکنیم. اصول خیلی طول و عرض گسترده‌ای ندارد. همین چند تا است. اصل اساسی نگاه‌دارنده این نظام، ولی‌فقیه است. این برای ما مثل قرآن ناطق است. با جان‌مان، با خون‌مان، در همه آحادمان از آن دفاع می‌کنیم. جان‌مان را می‌دهیم و هزاران بار می‌دهیم.

خاطره ای از رهبر
نشان ذوالفقار؛ نشانی که کسی بعد انقلاب در ایران نگرفته بود. شنیدن خاطره از زبان خودش حلاوت دیگری داشت: «از دفتر آقا تماس گرفتند: آقا فرمودند تشریف بیارید، کارتون دارم، با لباس نظامی هم بیایید. شصتم خبردار شد که برای چی می‌خوان برم. یک سال پیش هم صحبتش شده بود و طفره رفته بودم. این‌بار هم بهانه آوردم که می‌خوام برم سوریه، فرصت ندارم. دوباره از دفتر تماس گرفتند گفتند: بیایید حتماً هم با لباس نظامی باشید. گفتم: به یک شرط قبول می‌کنم؛ سلام خدمت آقا برسونید و بگید قبل از این کار، می‌خوام چند دقیقه باهاشون صحبت کنم».

گفت‌وگوی دو نفره‌شان را هم شرح داد: «به آقا گفتم: شما که برای جمهوری اسلامی بیشتر زحمت کشیدید، خودتان را فدا کردید، چه کارهای بزرگی کردید، چه کسی برای شما نکوداشت گرفته که حالا شما می‌خواهید برای من بگیرید. از شما می‌خواهم این مدال را به من ندهید. حضرت آقا دوباره فرمودند: من می‌خواهم این مدال را بگیرید. توی عمرم روی حرفشون نه نیاورده بودم، قبول کردم؛ فقط به شرطی که تا زنده هستم این مدال رو به لباسم نزنم».

ضیافت الله
این جایگاه بزرگ و رفیعی که امام(ره) فرمودند که ما نسبت به درک مقام آنها عاجزیم، همین بس که آنها «عند ربهم یرزقون» هستند و در جای دیگری فرمودند: شهید به دلیل اینکه از منیت خود و نفسانیت خود عبور می‌کند و خود را فدا می‌کند و خودی و منیتی باقی نمی‌ماند، به دلیل این ذوب شدن، شهید اون حجاب‌های ظلمانی و نورانی را پشت سر می‌گذارد و به جایگاه «عند ربهم یرزقون» و به جایگاه «ضیافت الله» و «لقاء الله» نائل می‌شود. پایه اصلی که همه شهیدان ما طی کردند و به این جایگاه رسیدند و یکی از مقامات مهم رسیدن به جایگاه شهید است، پایگاه و مقام هجرت است. آن‌ها همان طوری که دیدید، شهید عطری از وابستگی از دلبستگی به این زهرای زیبای خودش دل کند و به سوی تکلیف حرکت کرد اولین پایه رسیدن به مقام شهید و مقام شهادت مسئله هجرت است. هجرت از خود، هجرت از مقامات خود، هجرت از مال خود، هجرت از مکان خود، هجرت از دلبستگی‌های خود، هجرت از زیبایی‌های خود. شهدا این هجرت را در همه ابعادش در حد کمال انجام دادند. آن پدر شهید را که به اسم می‌شناسم وقتی می‌خواست که با دختر خودش خداحافظی کند، دستش را بر روی صورت دخترش مالید، رویش را برگرداند به طرف دیگرش که همسرش از او سؤال کرد چرا نمی‌بینیدش؟ گفت می‌ترسم او مرا بگیرد و مرا زمینگیر کند. این هجرت، هجرتی است که اگر در انسان صورت گرفته ولو اینکه به مقام شهادت نرسد او از اجر عظمای الهی بنا به وعده خداوند در قرآن کریم بهره مند است.

ما باید در داخل خانه‏هایمان، در داخل محیط کارمان، یک عکس شهید داشته باشیم. من معتقد هستم هر ایرانی باید در خانه خود یک عکس شهید داشته باشد. ما نباید راه نور را ببندیم. ما نباید پرده‏ها را بکشیم. باید باز کنیم، این نور بتابد به داخل خانه های ما. این حس، این حس تعلق به شهید نباید در یک مجموعه مختصری و مشخصی به عنوان خانواده شهید بماند. هر ایرانی باید درخانه خودش یک عکس شهید داشته باشد.

چرا شهدای ما مثل امامزاده ها هستند؟ این ها مثل یک شی نورانی‏اند که وصل به منبع نور هستند، مثل یک مدار مغناطیسی که به یک مدار عظیم‏تر از خودش وصل شده است. شهدای ما معصوم نیستند، اما اتصال کامل و انتصاب کامل به معصوم دارند. مرکز توسل‏اند، مرکز توجه‏اند.

چفیه، یادگار شهدا
این فرهنگ است که این شهیدان را سربلند نگه می‌دارد. در سختی‌ها مطیع‌ترین بودند. در شدت‌ها که زمان نافرمانی‌ها است و آن شدت‌ها و سختی‌ها، شدت‌ها و سختی‌های عادی طبع بدن نیست. آن شدت و سختی جان دادن و سر دادن است. در اوج سختی‌هامطیع‌ترین بودند. این جنگ به این دلیل گنج است و باید از آن حراست کرد. به این دلیل برجسته‌ترین شخصیت این نظام، فقیه جامع‌الشرایط، ولی‌فقیه ما این آثار جنگ را، این چفیه را دور گردن خود در جلسات رسمی و غیررسمی در مقابل روسای جمهور دنیا همیشه حائل جسم خودش است چرا؟

یک دلیل آن عظمت و احترام و قدسیت این فرهنگ است. ولو اینکه یک پارچه است. چطور ما یک پارچه را متبرک می‌کنیم از حرم ائمه معصومین(ع) به چشم خود می‌کشیم، همراه خود می‌بریم، تبرک می‌کنیم، او نگاهش به این پارچه یادگار این است. دوم ضرورت جامعه ما و وجود جامعه ما امروز و درد جامعه ما درک این درد جبهه است. به این دلیل این کنگره‌ها مهم‌اند. این یادواره‌ها مهم‌اند. این نباید به یک روز و یک جلسه ختم شود.

این باید در همه مساجد و روستاها الحمدلله امتداد دارد، باید امتداد داشته باشد به این دلیل خدا به این خون‌ها برکت داد.

مدیریت اسلامی
مدیر خلاق از دل بحران‌ها مدیریت ایجاد می‌کند: ممکن است در مدیریت نتوانیم معجزه کنیم اما می‌توانیم رضایت‌مندی، عدالت‌محوری، هم‌زیستی، اخوت و مثل هم بودن را ایجاد کنیم.

باید دید چرا این‌قدر دامنه‌های این قله‌ها پر از معنویت شده و میلیون‌ها نفر به راهیان نور می‌روند و جای پای آن‌ها را می‌بوسند؛ زیرا این‌ها همه از تدین و عرفان حقیقی آن‌ها ناشی می‌شد.

مدیر؛ یک قله برافراشته است و نقش آن از یک منبر هم بالاتر است، این‌که جامعه به سمت صلاح یا غیرصلاح حرکت کند به مدیر آن مربوط است و این مدیر از سطح خُرد آن گرفته تا کلان، تأثیرگذار است. این مدیران دامنه‌ها را متأثر می‌کنند و دین‌داری و امانت‌داری آن‌ها بر جامعه اثر دارد، حلقه اتصال مدیران و مردم؛ در محبت و خدمت به مردم است نه حزب‌بازی و درگیر گروه سیاسی شدن.

اگر مدیری با چنین رویکردی وارد کار شود، خودبین نمی‌شود و خدا بین و خادم مردم خواهد شد، امام خمینی می‌فرمودند «من خادم مردم هستم» و انتظار ایشان از مدیران جامعه اسلامی نیز همین بود.

اگر در خانواده‌ای همه فقیر باشند فرزندان از پدر در مقاومت و ایستادگی تبعیت می‌کنند، تا اگر پدر خانواده کاسه‌ای پر از غذا داشته باشد و بچه‌ها گرسنه باشند، آن وقت حرفش هم راه به جایی نمی‌برد.

مدیران، رهبران یک جامعه هستند. مدیران یک استان از فرماندار گرفته تا فرمانده سپاه و استاندار و فرمانده نیروی انتظامی و...، جزو اشخاص عادی نیستند و رفتار و گفتار آن‌ها بر جامعه اثرگذار است؛ بنابراین باید مدیریت آن‌ها نیز مانند دوران دفاع مقدس باشد.

اگر مدیر یک جامعه‌ای فاقد معنویت باشد آیا می‌توان انتظار داشته باشد آن جامعه دارای معنویت باشد؟ رهبر یک جامعه فقط رهبر در رده بالای آن نیست و همه سطوح مدیریتی در کشور به نوعی نقش رهبری دارند. اگر می‌خواهیم یک جامعه مقاوم داشته باشیم مدیران باید متناسب با این جامعه باشند.

مدیر باید خلاق باشد نه این‌که فقط به فکر تزریق بودجه باشد و اگر نشد نتواند کاری از پیش ببرد. این حرف‌های من مربوط به یک دوره نیست و اصول‌گرا و اصلاح‌طلب هم ندارد هر دو گروه به نوعی مقصرند.

تفسیر و تعبیر درباره جنگ
جبهه تنها جایی بود که توانست انسان‌های بهشتی‌صفت تربیت کند. در طول جنگ هنرهای نهفته جوانان بیدار شد، خلاقیت‌ها آشکار شد، رزمندگان و فرماندهان خلاق و کارآزموده ساخته شدند و خلاصه وحدت و یکپارچگی در ملت ایجاد شد.

علت ورود به سوریه
چرا ما در بُعد حکومتی تصمیم گرفتیم در مقابل چنین حوادثی بایستیم؟ چرا در سوریه وارد شدیم؟ چرا در عراق وارد شدیم و کمک کردیم؟ چند مسئله وجود دارد که این‌ها حلش از راه دیپلماتیک و دیپلماسی غیرممکن است. یعنی میخ دیپلماسی با هر چکشی به این سنگ سخت این موضوع فرو نمی‌رود. این را با دیپلماسی نمی‌توان حل کرد. بعضی‌ها نادانسته سخن‌پراکنی می‌کنند. اگر بعضی از کارها با دیپلماسی قابل حل بود، هیچ‌کس مصلح‌تر از امیرالمومنین(ع) نبوده است. هیچ کس مصلح‌تر از امام حسین(ع) نبوده است. چرا امام حسین(ع) و چرا امیرالمؤمنین(ع) در بعضی جاها دست به شمشیر بردند؟ و چرا امام حسین(ع) با خون خودش و فرزندانش و این فقهای حقیقی عالم اسلام آمد دفاع کرد از اسلام با خون؟ چون آن منطق، منطق دیپلماسی نبود.

وقتی که منطق طرف مقابل این است که شما از نظر دینی واجب القتل هستی و کشتن تو و هر چه میزان بیشتر کشتن تو بهشت را بر او واجب می‌کند، برای کسی که تو را واجب القتل می‌داند، آیا امکانی برای دیپلماسی وجود دارد؟ این‌جا جهاد می‌خواهد.

چرا ولی‌فقیه و امام ما، امام امروز جامعة ما اصرار به ایستادگی و حمایت از این جبهه برای خشکاندن ریشة این خبیثة خطرناک کرد؟ این مسئله ساده نیست. من نمونه‌هایی دیدم و می‌شنیدم از شنود. بین چند جوان وهابی دعوا بود. تعدادی‌شان قهر کرده بودند. فرمانده‌شان می‌خواست مشکل این‌ها را حل کند. می‌خواستند از این جبهه بروند به جبهه دیگری، به فرمانده دیگری. حرفشان چه بود؟ حرف بر سر این بود که نوبت من بوده که عمل انتحاری انجام بدهم، اما این نوبت من را به دیگری واگذار کرده! منطقی که هزار و پانصد انتحاری در طول هفت ماه در عملیات موصل عمل بکند، این منطق، منطق جهاد می‌خواهد. این منطق، راهی جز این‌که شما با جهاد با آن مواجه بشوید، ندارد. نمی‌توانید. او همة هدفش خشکاندن ریشة دینی شما است وقتی شما را واجب القتل می‌داند و نوامیس شما را غارت خود می‌داند همان کاری که در سنجار شد و همان جنایتی که در اسپایکر اتفاق افتاد و در جاهای دیگر و در سوریه اتفاق افتاد. این‌جا منطقش این است که باید ایستادگی کرد. یک وقت انسان می‌گوید این خطر مربوط به جای دیگری است، به ما چه! یک وقت نه، همة تلاش او این است که این را از سر راه بردارد، به ما برسد. آن خبیثی که اعلام دولت اسلامی عراق و شام را کرد، آن پل اول بود برای رسیدن به ما. آن کسی که همة جمعیت و مردمش واجب القتل بودند، این‌جا بود. ایران اسلامی بود. ما می‌توانستیم بنشینیم نگاه کنیم ببینیم سوریه کی سقوط می‌کند، عراق کی سقوط می‌کند. او تجهیز بشود و با قدرتی ده برابر و صد برابر بعد بیاید به مرزهای ما، وارد کشور بشود، صف‌آرایی کند و شروع کند به کشتار. هیچ انسان هوشمندی، هیچ مدیری مدبّر، هیچ انسان مسئولی این را قبول نمی‌کند و می‌گوید باید رفت به سمت این شجرة خبیثه، آن را در ریشه خشکاند.

وحدت اسلامی و کمک به جبهه مقاومت
برای حاج قاسم فرقی میان مسلمانان نیست و باید به همه آنان در برابر ظالمان و دشمنان یاری رساند. او در اوج مبارزه با تروریست‌ها در سوریه و عراق، اعلام کرد که برای نظام اسلامی، کمک به شیعه و سنی تفاوتی ندارد و برای نمونه به مردم فلسطین اشاره کرد که اگرچه اکثر قریب به اتفاق آن‌ها از مذهب اهل تسنن هستند، ولی جمهوری اسلامی ایران بیش‌ترین دفاع و حمایت را از آن‌ها داشته است.

برخی از سیاستمداران معقتدند که انتصاب سردار سلیمانی به فرماندهی سپاه قدس همزمان با قدرت‌گرفتن طالبان یک پیش‌آمد محض نبود، بلکه او از‌این‌رو انتخاب شد که بومی منطقه کوهستانی به نام رابُر در کرمان بود و با نظام سیاسی جوامع قبیله‌ای به‌طور کلی و با جامعه افغانستان به‌ویژه آشنایی نزدیک داشت.
حاج قاسم سلیمانی با تجربه‌ای که از جنگ داخلی کردستان داشت نیز گزینه مناسبی به‌شمار می‌رفت، چون بنا بود در افغانستان عصر طالبان که درگیر جنگ‌های داخلی بود، وارد عمل شود. گفتنی است حاج قاسم در طول هشت سال جنگ تحمیلی و نیز در مبارزه با باندهای مواد مخدر در مناطق مرزی ایران و افغانستان تا پیش از انتصابش به فرماندهی سپاه قدس تجربیات بی‌مانندی اندوخته بود. در همین ارتباط «مئیرداگان» رئیس سابق موساد درباره سردار سلیمانی گفته بود: «او با هر گوشه از نظام رابطه دارد. او کسی است که من به آن باهوش از نظر سیاسی می‌گویم».

داعش در زمان اسلام دیروز و امروز
داعش زمان ما از خوارج زمان امام علی(ع) بدتر هستند. داعش شمشیرهای براق و بُرنده را روی گلوی اسرا می‌گذاشتند، اما آن اسرا هیچ‌گاه از مذهب خود برنگشتند و این‌ها تأثیرات کربلاست. شعار و حرکت امام حسین(ع) از ابتدا تا آخرش یکی بود و هیچ‌گاه متوقف نشد و تغییر نکرد.

جوان‌های ما امروز لباس عزای امام حسین(ع) بر تن می‌کنند که رسم بسیار خوبی است. فرهنگ امام حسین(ع) همواره ما را پیروز کرده است؛ این فرهنگ دیروز فقط یک شعبه ایران داشت و امروز شعبات دیگری دارد و انصارالله یمن و حشدالشعبی عراق هم امروز به امام حسین(ع) تأسی می‌کنند.

من نمونه‌هایی دیدم و ‌شنیدم که بین چند جوان وهابی دعوا بود و تعدادی‌ از آنها قهر کرده بودند و فرمانده‌شان می‌خواست مشکل آنها را حل کند، می‌خواستند از یک جبهه بروند به جبهه‌های دیگری، نزد فرمانده دیگری؛ حالا حرفشان چه بود؟ حرف بر سر این بود که نوبت من بوده که عمل انتحاری انجام بدهم، اما این نوبت من را به دیگری واگذار کرده است! منطقی که ۱۵۰۰ انتحاری در طول هفت ماه در عملیات موصل عمل بکند، این منطق، منطق جهاد می‌خواهد؛ این منطق، راهی جز این که شما با جهاد با آن مواجه بشوید، ندارد و غیر از این نمی توانید. او همه هدفش خشکاندن ریشه دینی شما است، وقتی شما را واجب القتل می‌داند و نوامیس شما را غارت خود می‌داند. همان کاری که در سنجار عراق شد و در جاهای دیگر و در سوریه هم اتفاق افتاد. این جا منطقش این است که باید ایستادگی کرد. آن خبیثی که اعلام دولت اسلامی عراق و شام را کرد، آن، پل اول بود برای رسیدن به ما. آن کسی که همه جمعیت و مردمش واجب القتل بودند، این جا بود، ایران اسلامی بود. ما می‌توانستیم بنشینیم نگاه کنیم ببینیم سوریه کی سقوط می‌کند، عراق کی سقوط می‌کند. او تجهیز بشود و با قدرتی ۱۰ برابر و ۱۰۰ برابر بعد بیاید به مرزهای ما، وارد کشور ما شود، صف آرایی کند و شروع کند به کشتار. هیچ انسان هوشمندی، هیچ مدیر و مدبری، هیچ انسان مسئولی این را قبول نمی‌کند و می‌گوید باید رفت به سمت این شجره خبیثه و آن را در ریشه خشکاند.»

جنگ 33 روزه لبنان
در مسئله جنگ 33 روزه یک عوامل پنهانی [وجود] داشت که در واقع عوامل واقعی جنگ بود. یک عوامل ظاهری و آشکاری داشت که بهانه آن در واقع اهداف پنهانی بود  که رژیم [صهیونیستی] می‌خواست در مقطعی عمل بکند.

ما اطلاعاتی نسبت به آمادگی‌های رژیم داشتیم اما اطلاعی نسبت به این‌که دشمن می‌خواهد در یک غافل‌گری هجومی را انجام بدهد نداشتیم، بعداً از دو مسئله به این جمع‌بندی رسیدیم که قبل از شروع جنگ بنا بود جنگی با سرعت و غافل‌گیری انجام بشود و در آن غافل‌گیری حزب‌الله لبنان منهدم شود!

این جنگ در شرایطی [رخ داد] که دو اتفاق مهم، یکی مربوط به کل منطقه و دیگری اختصاصاً مربوط به خود رژیم صهیونیستی وجود داشت و [در جریان بود].

در مسئله منطقه، آمریکا با توجه به حادثه یازده سپتامبر به یک توسعه فوق‌العاده‌ای در حضور نیروهای مسلح خودش در منطقه ما رسیده بود که تقریباً مشابه این در جنگ جهانی دوم جنگی بود در سال 1991 که در واقع در اثر حمله صدام به کویت حمله آمریکا انجام شد.

آن هجوم آمریکا و شکست صدام یک ته‌نشین مسلحانه‌ای در منطقه ما داشت که منجر شد به استقرار نیروهای آمریکایی، اما بعد از یازده سپتامبر به دلیل دو هجوم سنگینی که آمریکا داشت تقریباً نزدیک چهل درصد از نیروهای مسلح در خدمت آمریکا مستقیماً وارد منطقه ما شدند و بعداً در طول مدت به دلیل تعویضات و تغییراتی که انجام گرفت حتی به نیروهای ذخیره، احتیاط و گارد ملی هم کشیده شد. یعنی تقریباً می‌توان گفت که بیش از شصت درصد ارتش آمریکا اعم از نیروهای داخلی تا نیروهای زمینی وارد منطقه ما شدند، بنابراین یک حضور بسیار حجیم در بُعد کمی که فقط در عراق بالغ بر 150 هزار نفر سرباز وجود داشت و قریب بیش از سی‌هزار نیروی آمریکا در افغانستان بود این غیر از نیروی متحدین بود که در افغانستان قریب به 15 هزار نفر بودند!

بنابراین یک نیروی دویست هزار نفره آموزش دیده متخصصی در منطقه ما کنار فلسطین حضور داشت که طبیعتاً یک فرصت‌هایی را برای رژیم صهیونیستی ایجاد می‌کرد. یعنی در واقع حضور آمریکا در عراق مانع تحرک سوری‌ها در سوریه بود که تهدیدی بر علیه دولت سوریه و ایران هم محسوب می‌شد.

بنابراین شما اگر به جغرافیای عراق در سال 2006 و جنگ 33 روزه نگاه بکنید می‌بینید در این وسط که حلقه اتصال کشور محور و مادر مقاومت هست، آمریکا یک حائل قریب به 200 هزار نفره نیروی مسلحی ایجاد کرده با صدها فروند هواپیما و هلی‌کوپتر به اضافه هزاران دستگاه زرهی! خب طبیعتاً این حضور به رژیم صهیونیستی یک فرصت را می‌داد که از این موضوع بهره‌برداری کند و اقدامی را انجام بدهد، یعنی این هیمنه اثر دارد در ترساندن ایران و در توقف و ترساندن سوریه! بنابراین نباید این دو نظام اقدامی را انجام بدهند.

رژیم صهیونیستی بر مبنای این تصور و خصوصاً دولت بوش که سر کار بود، که تند مزاج و سریع التصمیم بود در موضوعات، و تیمی که در کاخ سفید حاکم بودند همراه با رژیم صهیونیستی بود. بنابراین آن‌ها فرصت را مناسب می‌دیدند برای این‌که چنین اقدامی را انجام بدهند.

بنابراین ریشه اصلی در بهره‌برداری رژیم صهیونیستی از حضور نظامی آمریکا در منطقه بهره‌گیری از سقوط صدام، پیروزی اولیه آمریکا در افغانستان و ایجاد رعب سنگینی که آمریکا در منطقه ایجاد کرده بود و یک حجم وسیعی حتی از گروه‌های سیاسی منطقه و دنیا را جزو گروه‌های تروریستی که اگر در مخالف سیاست‌هایشان بودند محسوب کرده بود.

رژیم می‌خواست از این بهره ببرد و فکر می‌کرد که این بهترین فرصت برای یک جنگی است جنگی برق‌آسا، چون رژیم کی شکست خورده بود در سال 2000 میلادی، از لبنان عقب‌نشینی کرده بود و در واقع فرار کرده و حزب‌الله او را شکست داده بود.

او می‌خواست مجدداً برگردد اما نه برای اشغالگری! در واقع برگردد به انهدام و تغییر دموگرافی در جنوب لبنان که بعداً در حین جنگ تقریباً با شروع جنگ معلوم شد اصل نیت تغییر دموگرافی کامل است که نیروهای منصوب یا مردمی که در جنوب لبنان هستند و یک رابطه مذهبی با حزب‌الله دارند، این‌ها کوچانده بشوند از سوریه!

مانند آن چیزی که بعد از 1967 پیرامون فلسطینی‌ها در جنوب لبنان اتفاق افتاد همین طرح پیرامون مسئله شیعه لبنان در جنوب لبنان مدنظر بود. دقیقاً همان طرح قبلی که پیرامون فلسطینی‌ها اجرا کردند فلسطینی‌ها را وادار کردند از جنوب لبنان خارج بشوند.

در مخیم‌های گوناگونی در لبنان و اردوگاه‌های لبنان، اردوگاه‌های سوریه و اردوگاه‌های دیگری در جهان عرب توزیع بشوند و حتی عرفات مرکزیتش را مجبور بشود از لبنان منتقل بکند به تونس و مغرب، در واقع اداره آواره‌ای ایجاد بکند.

همین ذهنیت پیرامون شیعه لبنان وجود داشت، به این دلیل من از قبل از این جنگ برمی‌گردم به حین جنگ برای این‌که این موضوع کامل بشود.

در مسئله دو عبارت مهمی دارند آمریکایی‌ها و اسرائیلی‌ها، آمریکایی‌ها در ابتدای شروع جنگ که بوش با کلمات خیلی سخیفی بیان کرد در تأیید این موضوع، اما نه در تأیید از جنگ، در تأیید نتیجه جنگ.

اگر بخواهیم مؤدبانه‌تر و دیپلماسی‌ترش را بگوییم رایس گفت: کشتارها و ضجه‌ها در جنوب لبنان اوج گرفت و بمباران‌هایی که اوج مستی تکنولوژی بود.

در واقع هر کجا را اراده می‌کردند با دقت تکنولوژی می‌زدند منهدم می‌کردند و کشتارهایی اتفاق می‌افتاد که در واقع قانا را در خودش هضم و حذف کرده بود، آن عبارت را به کار برد.

یعنی این ضجه را تشبیه کرد به این کلمه سخیف! گفت: این درد زایمان خاورمیانه جدید است! ضجه زیر آوار بچه‌ها و کودکان مظلوم، زنان و انسان‌های بی‌گناه را تشبیه کرد به درد زایمان! یک حادثه بزرگ.

بنابراین این عبارت‌ها نشان می‌داد یک طراحی بزرگ وجود دارد. اما آن چیزی که به رژیم برمی‌گشت رژیم صهیونیستی یک اردوگاه بزرگ را پیش‌بینی کرده بود با تعدادی کشتی! برای اینکه در ابتدا هر مقداری که می‌توانند از مردم را بگیرند و به یک اردوگاهی در داخل فلسطین که تا سقف سی هزار نفر پیش‌بینی کرده بودند منتقل بکنند.

بعد در این اردوگاه آن‌هایی که افراد عادی هستند تفکیک شوند و منتقل کنند به کشورهای دیگر و بعد کشتی را هم آماده کنند برای کوچ کسانی از دید آن‌ها مجرم هستند یا وابستگی سازمانی به حزب‌الله دارند و دستگیر شده‌اند. لذا جنگ در این مرحله برخلاف همه جنگ‌ها که خشک و تر را می‌سوزاند خیلی با دقت تکنولوژی انجام گرفت یعنی یک طایفه را مبنای حمله خودش قرار داد.

بنابراین این عبارت‌ها نشان می‌داد یک طراحی بزرگ وجود دارد. اول سعی کردند این را تبدیل کنند به یک حزب یعنی حزب‌الله، بعداً توسعه‌اش دادند به کل طایفه شیعه در جنوب لبنان که بتوانند در واقع این تغییر دموگرافی را به‌طور کامل در جنوب لبنان اجرا کنند.

بنابراین در واقع این چیزی است که می‌توان گفت از ریشه‌های جنگ در بُعد پنهانش که بعداً خود آن‌ها اعتراف کردند به این موضوع که قصدش را داشتند.

یعنی الموت گفت و بعد هم وزیر دفاع و رئیس ستاد ارتش هم گفتند که ما قصد داشتیم این جنگ را یک حالت غافلگیرانه انجام بدهیم که آن غافلگیری اگر اتفاق می‌افتاد باید عمده کار راه‌های حزب‌الله در یک هجوم هوایی گسترده از بین می‌رفت.

حزب‌الله در مرحله اول حداقل باید سی درصد سازمان اصلی‌اش آسیب جدی می‌دید بعد در مراحل بعدی می‌رفتند دنبال انهدام قطعی! اما اساسش بهره‌برداری از حضور قدرتمند آمریکا در عراق، افغانستان و در منطقه بود و تمایل کشورهای عربی در حمایت از اسرائیل در چنین جنگی، رضایت آن‌ها در ریشه‌کنی حزب‌الله یا طایفه شیعه از جنوب لبنان، این را امرت بیان کرد.

بنابراین ما باید سه منظور را مدنظر قرار بدهیم.

در مسئله جنگ فرصت حضور آمریکا، و حاکمیت آمریکا در عراق، و ایجاد رعب و وحشتی که آمریکا در منطقه در اثر حضور گسترده خودش ایجاد کرده بود.

در بحث [دلایل آشکار و بهانه آغاز این جنگ] ظاهر مسئله این بود که حزب‌الله مثل دیگر تعهداتی که به ملت لبنان دارد به مردم متعهد شده بود، خب غیر از حزب‌الله هیچ قدرتی که بتواند این تعهد را عملی بکند وجود نداشت، که جوانان زندانی و اسیر لبنانی را از چنگال رژیم صهیونیستی آزاد بکند.

حزب‌الله در واقع این وعده را داد، در آن تبادل اولیه که انجام گرفت این محقق نشد، یا اسرائیل قبول نکرد این زندانی‌ها را آزاد بکند، لذا حزب‌الله برای تحقق این وعده خودش به مردم لبنان اقدام عملیاتی انجام داد که در اثر این عملیات بتواند آن تبادل را انجام بدهد، لذا بر مبنای یک عملیات که در واقع نمی‌دانم فرماندهی آن عملیات ویژه را برایش چه اسمی بگذارم موفق شد.

عماد مغنیه فراتر از یک کلمه سردار بود، امروز در عرف‌های نظامی در کشور ما کلمه سردار و امیر عرف شده اما حقیقتاً یعنی یک سرار به معنای واقعی شهید عماد مغنیه بود، یک سرداری که شاید بتوانم بگویم شبیه‌ترین صفات را در صحنه جنگ به مالک‌اشتر داشت و برای من در شهادت او بعداً همین عبارات و همان حالی که در آقا امیرالمؤمنین(ع) در شهادت مالک حادث شد اتفاق افتاد، یک حالت حزن و اندوه و فوق‌العاده‌ای امام را گرفت، به تعبیری در بالای منبر گریست و فرمود:

«مالک و ما مالک، والله لو کان جبلاً لکان فنداً ولو کان حجراً لکان صلداً لا یرتقیه الحافرُ ولا یوفی علیه الطّائر»
بعد این جمله‌اش خیلی مهم بود فرمود مثال مالک برای من مثل مَثل من برای رسول‌الله بود خب در مسئله عماد همین حال بود، یعنی عماد نسبت به مقاومت یک چنین توصیفی داشت که من عرض کردم اگر بخواهم از این عرف‌های متداول موجود خودمان عبور بکنم، باید تشبیه بکنم به همان جمله امیرالمؤمنین پیرامون مالک که فرمود: که زن‌ها باید بزایند تا کسی مانند مالک در دنیا زاییده شود.

عماد یک چنین شخصیتی داشت او اداره این کار را کما این‌که اداره خیلی از صحنه‌های سخت را او بر عهده داشت. مدیریت این عملیات ویژه را او عهده‌دار بود و خودش از نزدیک نظارت و مدیریت کرد.

او موفق شد و توانست در داخل سرزمین فلسطین اشغالی یک ماشین در واقع یک همر (hummer) رژیم صهیونیستی را مورد حمله قرار بدهد و در واقع دو نفر را از داخل ماشین زخمی به اسارت بگیرد. این کار سه تا عملیات بود، یک عملیات نبود!

یک اصل طراحی این بود، دو عبور از سیم خاردارهای خیلی متراکم و بلند و وسیع رژیم صهیونیستی و رسیدن چون عملیات فقط زدن نبود که انهدامی صورت بگیرد، باید عبور هم صورت می‌گرفت و می‌رفت آن طرف و اسرا را می‌آورد لذا هر مأموریتی باید با دقتی صورت می‌گرفت که نفرات داخل نفربر کشته نشوند. سرعت این سرعت به دقایق بود نه به ربع ساعت و نیم ساعت به دقایق به ثانیه‌ها بود. باید به سرعت عبور می‌شد از این موانع قبل از اینکه دشمن برسد. در آن نقطه اسرا را تخلیه می‌کرد و عملیات سومش این بود که آن‌ها را به سرعت و در امان از تهدید دشمن به نقطه امنی برساند. معمولاً دشمن فاصله زمینی‌اش با نقطه عملیات چند دقیقه بود. هوایی‌اش که خیلی سریع‌تر بود.

در بحث آمادگی حزب الله باید به دو نکته اشاره کنیم.
حزب‌الله به دلیل این‌که یک پیوستگی دارد با دشمنی که غیرقابل سازش است، یعنی از نظر حزب‌الله از منظر اعتقادی و منطق سیاسی غیرقابل سازش از نظر دشمن هم قبول حزب‌الله غیرقابل سازش است بنابراین این دشمنی یک دشمنی مستمری است. لذا حزب‌الله پیوستگی در یک آمادگی بود. در دفاع این یک نکته.

بنابراین حزب‌الله خالی از ذهن و در یک عدم آمادگی به سر نمی‌برد آماده بود ربطی به این عملیات نداشت، این عملیات آمادگی را در یک ابعاد دیگری افزایش داد هشیاری را افزایش داد اما آمادگی در بعد نیروهای رزمنده و وسایل و امکانات از قبل مهیا بود حالا هم همین‌طوری است یعنی حزب‌الله همیشه در یک آمادگی صد در صد به سر می‌برد این‌جور نیست، آمادگی حزب‌الله مثل دیگر آمادگی‌هایی که آمادگی نمی‌دانم زرد می‌زنند، بعد آمادگی قرمز می‌زنند یا مثلاً سی درصد، هفتاد درصد، صد در صد نه، حزب‌الله پیوسته در یک آمادگی صد در صد به سر می‌برد آن روز در آمادگی صد در صد بود، امروز هم در آمادگی صد در صد هست منتها کیفیت این آمادگی به دلیل امکانات در هر دوره‌ای متفاوت هست.

نکته دوم این‌که هر اقدامی که حزب‌الله می‌خواهد انجام بدهد قبل از آن تمهیدات امنیتی را اول انجام می‌دهد بعد اقدام می‌کنند. لذا حزب‌الله وقتی تصمیم گرفت به این‌که عملیات را اجرا کند، برای گرفتن این دو سرباز رژیم صهیونیستی برای آن مبادله مهم و سرنوشت‌ساز، اول یک آمادگی در خودش ایجاد کرد. این آمادگی دارای دو وضعیت بود یکی آمادگی در مقابله، دو آمادگی در کاهش خسارت به این دلیل در تمام دوره‌ای که رژیم صهیونیستی اجرای عملیات کرد، خصوصاً در ساعات و روز اول، روزهای اول او بانک اطلاعاتی از قبل آماده داشت. همه آن بانک اطلاعاتی که از قبل آماده کرده بود را به نیرو هوایی خودش واگذار کرد و نیروی هوایی بر مبنای آن بانک، که مختصات دقیق هر موقعیت حزب‌الله وجود دارد، وارد عمل شد.

اما به دلیل تدابیری که حزب‌الله انجام داده بود، هم در بعد نیروی انسانی و هم در بعد امکانات مهم خودش، حداقل آسیب را دید یا می‌توان گفت در لحظات اولیه هیچ آسیبی ندید عمده بانک اطلاعات دشمن که بعد از ده روز اعلام کرد: بانک اطلاعات من، بانک اهداف من تمام شد یعنی معنایش این بود که تمام اهداف موجودی که مربوط به حزب‌الله وجود دارد منهدم کرده اما بعد معلوم شد که همه آن چیزی که او انجام داده خلاف آن توقع و تصوری بود که دشمن تصور کرده بود به دلیل اقداماتو ابتکاراتی که حزب‌الله قبل از شروع عملیات خودش انجام داد، در پیش‌بینی ردالفعلی که از دشمن کرده بود بنابراین این نکته اول بود.

نکته دوم این‌که اما در پیش‌بینی جنگ معمولاً در سابقه این نوع ردالفعل‌ها هیچ‌وقت یه بک جنگ کامل نمی‌انجامید عموماً یک ردالفعل یک روزه‌ای وجود داشت، با شدتی مناطق یا نقاطی را رژیم مورد حمله قرار می‌داد، بعد متوقف می‌کرد اما با همان لحظات اول عملیات طراحی شده از قبل به‌طور کامل به مورد اجرا گذاشته شد یعنی آن طرح کاملی که در خفا می‌خواستند انجامش بدهند، آن را آمدند یک‌جا به مورد اجرا گذاشتند. البته الآن ما می‌گوییم آن طرح خفا، حالا بعداً در توضیحات عرض می‌کنم، ما شاید بعد از دو هفته به این رسیدیم به صورت اعتقادی که حالا اعتقادی عرض می‌کنم چرا.

اما به صورت اطلاعاتی نه تقریبا اواخر جنگ به این رسیدیم که دشمن طرحی از قبل آماده داشته و می‌خواسته در غافلگیری کامل این را عمل بکند و بخش اعظمی از این فهم ما به دلیل اعلام خود دشمن بود بنابراین جنگ به سرعت تبدیل شد به یک جنگ کامل، یک جنگ شاملی که انگار یک انبار وسیع باروتی و مواد منفجره‌ای که با یک فتیله در واقع یک‌جا منفجر می‌شود انگار یک مرتبه همه آن طرح به مورد اجرا گذاشته شد و این انفجار عظیم که به نام جنگ 33 روزه نامیده شد صورت گرفت.

من روز اول که حادثه اتفاق افتاد برگشتم به لبنان چون یک روز قبلش آن‌جا بودم.
برگشتم به سوریه منتها چون همه راه‌ها مورد حمله قرار گرفته بود خصوصاً تنها راه رسمی ورودی که درواقع مصنع نامیده می‌شود، گذرگاه مرزی لبنان به سوریه پیوسته زیر آتش هواپیما بود، و هواپیماها (آن‌جا را) لحظه‌ای ترک نمی‌کردند، تماس داشتیم با دوستانمان از راه خط امن، عماد آمد دنبالم و من را از سوریه از یک راه دیگری که یک بخشش پیاده بود، یک بخشی را با ماشین طی کردیم. منتقل کرد به لبنان. آن وقت هنوز جنگ گستره اصلی‌اش تمرکز بر ساختمان‌های اداری حزب‌الله داشت و اغلبش بر جنوب لبنان و بعضاً نقاطی که در مراکز میانی و شمالی داشت. تقریباً هفته اول داشت سپری می‌شد، از تهران اصرار داشتند که من بیایم برای توضیح، من از یک راه فرعی برگشتم. آن وقت مقام معظم رهبری در مشهد بودند. خدمت ایشان رسیدم. برای این جلسه سران سه قوه و مسئولین اصلی که عضو شورای امنیت ملی هستند، غالباً که در بخش‌های امنیتی و اطلاعاتی هستند دعوت شده بودند.

من گزارشی از حادثه دادم.گزارشم گزارش تلخی بود یعنی مشاهدات من افقی از پیروزی را نشان نمی‌داد و جنگ کاملاً جنگ متفاوتی بود. جنگ خیلی جنگ تکنولوژی بود، دقیق بود ساختمان‌های دوازده طبقه با یک بمب با زمین یکسان می‌شدند، اهداف با دقت انتخاب می‌شد در درون روستا که روستا فاصله یک روستا با روستای دیگر فاصله چسبیده به همی داشتند، برای توپخانه‌ها کار سختی است اما یک روستایی که دیگر آن‌وقت جنگ از حزب‌الله به طایفه منتقل شده بود یک روستایی که شیعه‌نشین بود با روستای دیگری که برادران مسیحی ما بودند یا برادران اهل تسنن بودند کاملا متفاوت بود یعنی یک‌جا یک نفر اطمینان نشسته بود مشغول کشیدن قلیان بود یک‌جا، یک‌جا چندین هزار گلوله فرود می‌آمد.

گزارش طولانی شد و خورد به نماز، رفتند برای وضو گرفتن. من هم رفتم وضو بگیرم، آقا وضو گرفتند آستینشان را هم بالا زده بودند وضو گرفته بودند برمی‌گشتند با دست اشاره کردند به من که بیا. من رفتم آقا فرمودند که شما چیزی می‌خواستی به من بگویی از این گزارشت. من عرض کردم نه فقط می‌خواستم توضیح واقع را بدهم.

آقا فرمودند این را فهمیدم. چیز دیگری نمی‌خواستی بگویی. عرض کردم نه. نماز خواندیم برگشتیم به جلسه. گزارش من تمام شده بود آقا شروع کردند به صحبت کردن. چند تا مطلب را فرمودند. فرمودند که نکاتی که فلانی گفتند پیرامون جنگ همین‌طور است.

این جنگ، جنگ بسیار سخت و شدیدی است اما من تصور می‌کنم این جنگ شبیه جنگ خندق است. آیات جنگ احزاب یا همان جنگ خندق را حالا هر کدامش بگوییم یکی هست. آقا قرائت کردند. حالت مسلمان‌ها، حالت اصحاب و یاران پیغمبر، حالتی که بر صف آن‌ها حاکم بود این را بیان کردند بعد فرمودند که اما من تصورم این است پیروزی این جنگ همانند پیروزی جنگ خندق خواهد بود.

من در دلم تکان خوردم چون اصلاً چنین ظنی از نظر نظامی من نداشتم یعنی در دلم تمنا کردم کاش آقا این را نمی‌فرمودند که نتیجه این است نتیجه یعنی پیروزی، جنگ احزاب پیروزی بزرگ پیامبر بود.

بعد دو نکته دیگر فرمودند که خیلی مهم بود.
من همیشه اعتقاد دارم و می‌گویم به دوستانمان در تجربه این بیست سالی که در محضر آقا بودم، نتیجه تقوا را که ثمره او حکمت می‌شود بر زبان و بر دل و بر عقل من در آقا کامل دیدم، کامل. لذا در هر چیزی که الآن شبهه می‌کند مطمئن می‌شود انتهایش یک چیزی در آن شبهه در می‌آید یا بر چیزی که یقین می‌کند مطمئن می‌شوم در آن چیزی به دست می‌آید.

آقا فرمودند که من تصورم این است که اسرائیل این طرح را از قبل آماده کرده بود، و می‌خواست همین طرح را در یک غافلگیری کامل به مورد اجرا بگذارد و حزب‌الله را در غافلگیری نابود کند.

عمل حزب‌الله در گرفتن این دو اسیر آن غافلگیری را به هم زد. من این اطلاعات را نداشتم. سید این اطلاعات را نداشت. هیچ کدام، عماد نداشت هیچ کدام این اطلاعات را نداشتیم خب آن‌ها لب مرز بودند می‌دیدند.

برای من خیلی این نویدبخش بود، چون سید را خیلی کمک می‌کرد و راحت می‌کرد حالا در آن اوایل به این شدت نبود در این اواخر شدید شد. حجم شهدا بالا رفت، حجم دمار، انهدام بالا رفت.

عبارت‌هایی سید بیان می‌کرد که من را متأثر می‌کرد نمی‌خواهم آن عبارت‌ها را بیان بکنم. دیدم این بیان خیلی بیان خوبی است برای او که ممکن است کسی شماتت کند که بگوید حزب‌الله چرا برای گرفتن دو اسیر کل شیعه را با خطر مواجه کرد اما چنین موضوعی که حزب‌الله با یک دو اسیر گرفتن خودش را از یک نابودی کامل نه تنها خودش را ملت لبنان را نجات داد، این خیلی نویدبخش و مهم بود.

یک نکته سومی هم فرمودند که جنبه معنوی داشت فرمودند که به این‌ها بگویید دعای جوشن صغیر را بخوانند خب در شیعه عموماً در این معروفیت، حداقل در بین عموم عامه، نیست، خواص فرق می‌کند بعد آقا توضیح دادند که یعنی ما تصور دیگری نکنیم در این موضوع که این دعای جوشن صغیر که چیه مثلاً مثل بعضی‌ها می‌گویند این چهار تا قل هوالله را بخوان، مثلاً این حمد را بخوان، موضوع حل است فرمودند که این دعای جوشن صغیر حالت یک انسان مضطر است انسانی که در یک اضطرار شدید است می‌خواهد با خدا حرف بزند، این حالت یک انسان مضطر است.

من همان روز تهران آمدم و شب برگشتم مجدداً به سوریه ولی یک احساس بسیار خوبی داشتم، یعنی در واقع حامل یک چیزی بودم، که برای سید شاید از هر امکان دیگری این ارزشمندتر است و مجدداً همین‌جور عماد آمد دنبال من و از همان راه برگشتیم. رفتم پیش آقا سید (حسن نصرالله) من موضوع را نقل کردم برای ایشان.

شاید هیچ چیزی به اندازه این کلمات مؤثر در روحیه سید نبود اولاً ایشان یک خصوصیتی دارد آن خصوصیت را تا حالا ماها هیچ کدام‌مان به این درجه نرسیدیم و فکر می‌کنم که ما اصلا درس ولایت‌شناسی را باید برویم پیش ایشان یاد بگیریم او اعتقاد جدی دارد به بیانات مقام معظم رهبری، این‌ها را یک بیانات الهی، غیبی می‌داند لذا فوق‌العاده در هر بیانی هر کلمه‌ای که از ناحیه مقام معظم رهبری صادر می‌شود به آن اهتمام جدی و توجه اساسی دارد.

من توضیح دادم خیلی خوشحال شد اول به سرعت موضوع اول را که این پیروزی‌اش نتیجه‌اش جنگ خندق خواهد بود صعوبات شدیدی دارد سختی‌های زیادی دارد اما پیروزی بزرگی دارد، این از قول مقام معظم رهبری منتشر شد در بین همه مجاهدین از کسانی که در نقطه جلویی بودند در مقابل دشمن هم درگیر بودند تا همه صفوف. ثانیاً این تحلیل که دشمن از قبل یک طرح داشت شد مبنای اصلی عملیات سید در نتیجه افکار عمومی و توجه افکار عمومی به نیت دشمن در موضوع سوم هم این‌قدر مسئله دعای جوشن صغیر رایج شد و چون مفاهیم خیلی ارزنده عرفانی و معنوی دارد، شاید بتوان گفت در مفاتیح جزو بهترین دعاهایی است که دارای مفاهیم بسیار معنوی عبودی است آن‌قدر این وسعت انتشار پیدا کرد و این تلویزیون المنار به شکل مرتب پخش می‌کرد که آن را با یک صوت خیلی خوبی هم صوت حزینی در واقع قرائت می‌کرد که در ساحه مسیحی هم این دعا را می‌خواندند چون دعا، دعای الهی است، عرفانی است متعلق فقط به یک طایفه نیست یعنی هر کسی که عبودیت داشته باشد، و در واقع تعبد داشته باشد به موضوعات به قدرت الهی، به خداوند سبحان این درش اثر می‌گذارد لذا خیلی مؤثر بود.

این شروعی شد برای یک تحرک دیگر، و در واقع می‌توان گفت یک خون تازه‌ای در وجود حزب‌الله دمید که حزب‌الله با یک امید بیشتری با اعتماد به نفس بیشتری وارد معرکه با دشمن شد.

من تا پایان جنگ برنگشتم و به‌طور کامل در این 33 روز در لبنان ماندم. بعد از این‌که جنگ تمام شد من برگشتم و باز در جلسه مشابه همان جلسه مشهد اما در تهران در محضر مقام معظم رهبری که همه سران قوا بودند و مسئولین اساسی حضور داشتند گزارشی از آنچه گذشت که بخشی از آن منتشر شده بود منتقل کردم. ضمن این‌که من روزانه از خط امنمان گزارشاتی به تهران می‌فرستادم حالا در جریان وضعیت میدان به‌طور کلی بودند.

در آن مقطع بین مسئولان کشور اختلاف نظری و اختلاف دیدگاهی اصلاً وجود نداشت یعنی همه متفق‌القول بودند پیرامون حمایت از حزب‌الله اعم از حمایت معنوی، حمایت مادی یعنی تسلیحاتی، تجهیزاتی، امکانات، رسانه‌ای و چیزی که در واقع در چارچوب توان جمهوری اسلامی بود در داخل نظام کسی تردیدی نداشت. حداقل در آن مقطع چون من آنجا هم که بودم از آنجا می‌شنیدم هیچ نگرانی از این ناحیه وجود نداشت یک وحدت کاملی در حمایت از حزب‌الله به تلاش برای این پیروزی حزب‌الله در جمهوری اسلامی به معنای کامل کلمه وجود داشت. این تعبد در آن وقت نسبت به پشتیبانی از حزب‌الله وجود داشت. چون مرکز اساسی این پشتیبانی مقام معظم رهبری بود در جهت دادن در این موضوع و مصلحت جمهوری اسلامی و مصلحت اسلام و عالم اسلامی لذا تردیدی وجود نداشت البته حالا هم که مسئله حزب‌الله در همه موضوعاتی که بعضا ممکن است تغییر و تفاوت دیدگاهی وجود داشته باشد اما در موضوع حزب‌الله تاکنون ما در همه سطوح وحدت نظر داشتیم.

هنوز موضوعاتی وجود دارد که پیرامون جنگ 33 روزه نمی‌توان گفت و شاید به رغم این‌که قریب سیزده سال از این جنگ می‌گذرد هنوز سال‌های زیادی وقت هست که بخشی از اسرار این جنگ در آنچه که حزب‌الله عمل کرد به صورت سرّی باقی بماند.

اما بخش‌هایی که می‌توان بیان کرد و مفید است، چند نکته مهم است من ذکر چند تا خاطره هم بکنم.

حزب‌الله یک اتاق عملیات داشت در قلب ضاحیه، که عموماً پیوسته ساختمان‌هایی در مجاور این، مورد بمباران قرار می‌گرفتند. منهدم می‌شدند یعنی در هر شبی دو سه تا ساختمان بزرگ بلندمرتبه دوازده طبقه، سیزده طبقه، کمتر یا بیشتر، و معمولاً بیشتر از پانزده طبقه نبود، این‌ها نقش زمین و کاملاً با خاک یکسان می‌شدند یک شب که در اتاق عملیات بودیم تقریباً همه مسئولین اداره جنگ در آن اتاق عملیات بودند.

اتاق عملیات زیرزمینی نبود، یک اتاق عملیات معمولی بود اما بعضی از تجهیزات اتصالات، ارتباطات در این اتاق عملیات پیش‌بینی شده بود، که با جاهای گوناگون ارتباط برقرار می‌شد. من یک احساسی کردم که بعد از این‌که ساختمان‌های اطرافمان را زدند و منهدم کردند شب بود، تقریباً ساعت یازده شب احساس کردم که یک خطر جدی نسبت به سید وجود دارد. تصمیم گرفتم که سید را جابه‌جا بکنیم. من و عماد با هم مشورت کردیم. خب سید به سختی می‌پذیرفت که از اتاق عملیات خارج بشود خارج شدن هم این نبود که از ضاحیه خارج بشود از یک ساختمانی که فکر می‌کردیم ممکن است به دلیل ترددی که در داخل این ساختمان وجود دارد و پیوسته هواپیماهای ام‌کا یعنی هواپیماهای بدون سرنشین اسرائیل روی سر ضاحیه سه تا سه تا پرواز می‌کردند و کنترل دقیق می‌کردند، همه رفت‌آمدها حتی از یک موتورسیکلتی که تردد می‌کرد نمی‌گذشتند. لذا ساعت دوازده شب ضاحیه سوت و کور بود.

مثل حالت اصلاً انگار در این‌جا هیچ‌کس زندگی نمی‌کرد در آن قلب ضاحیه که مرکز اصلی حزب‌الله بود توافق کردیم از این نقطه به ساختمان دیگری منتقل بشویم. منتقل شدیم فاصله زیادی هم بین ساختمان و ساختمان دیگری نبود وقتی منتقل شدیم به محض این‌که داخل آن ساختمان شدیم بمباران دیگری صورت گرفت و کنار همان ساختمان را زدند.

در این‌جا صبر کردیم، چون خط امن داشتیم، ارتباط داشتیم، نباید ارتباط قطع می‌شد ارتباط سید، ارتباط عماد خصوصاً مجدداً بمباران دیگری صورت گرفت، یک پل کنار این ساختمان بود آن پل را زدند، احساس می‌شد که این دو تا زدن، زدن سومی وجود دارد، ممکن است به این ساختمان برسد در آن ساختمان فقط سه نفر بود من و سید و عماد لذا تصمیم گرفتیم از ساختمان برویم بیرون، برویم به سمت ساختمان دیگری آمدیم بیرون، ما سه نفر هیچ خودرویی نداشتیم، ضاحیه تاریک تاریک بود، و سکوت کامل فقط صدای هواپیماهای رژیم بود بالای سر ضاحیه، من یک لباس نظامی به اصطلاح استتار تنم بود این پیراهن نظامی را درآوردم پیراهن زیرش پیراهن شخصی بود آن تنم بود، ولی شلوارم شلوار نظامی بود.

من و سید و عماد، عماد به من و سید گفت شما بنشینید زیر این درخت، زیر ساخه درخت که نه، شب بود، سایه نداشت که، از باب این‌که محفوظ کند از دید، گرچه محفوظ نمی‌کرد چون ام‌کا دوربینش حرارت بدن انسان را از حرارت دیگر اشیا تفکیک می‌کرد لذا غیرقابل مخفی کردن چیزی بود آن مفهوم. نشستیم ما، ‌در آن نقطه من یاد قصه مسلم افتادم. نه برای خودم برای سید خب سید صاحب این‌جا بود.

عماد رفت، رفت به سرعت یک ماشین پیدا کرد شاید کمتر از چند دقیقه بیشتر طول نکشید به سرعت برگشت من هر چه از عماد می‌خواهم تعریف کنم می‌ترسم مثل دیروز جلسه به هم بخورد و اما بی‌نظیر بود مخصوصاً در طراحی وقتی ماشین به ما رسید تا آن لحظه ام‌کا روی سر ما بود، متمرکز بود ماشین که رسید به ما، ام‌کا متمرکز شد بر ماشین خب می‌دانید ام‌کا وقتی که ارسال مراسلات می‌کرد این دوربین به تل‌آویو منتقل می‌کرد آن‌ها در اتاق عملیات این صحنه را می‌دیدند طول کشید ما تا توانستیم با رفتن به زیرزمین از زیرزمین دیگری و بعد انتقال از این خودرو به چیز دیگری که الآن قابل بیان نیست، بتوانیم دشمن را غافل بکنیم و گول بزنیم، ساعت تقریباً دو نصف شب مجدداً به اتاق عملیات برگشتیم. نکته مهمی که وجود داشت معمولاً در جنگ‌ها خیلی شتاب وجود دارد حالا من چهل سال کار نظامی امنیتی می‌کنم می‌فهمم این را خیلی در جنگ‌ها شتاب وجود دارد، که هر امکانی دارد در همان دارند در همان لحظات اولیه بروز بدهند.

حزب‌الله این جنگ را در هر مرحله‌ای با یک ابزار جدیدی یک اقدام جدیدی دشمن را غافلگیری و در بهت قرار می‌داد یعنی همه ابزارهایش را در یک مرتبه رو نمی‌کرد لذا یک عبارتی سید داشت این عبارت دشمن را خیلی در خوف نگه می‌داشت.

مرحله به مرحله می‌رفت، مرحله حیفا بعد فرمودند مرحله بعد از حیفا، این مرحله‌ها را همین‌جور ادامه دادند تا به دشمن تفهیم کنند و در هر مرحله‌ای سلاح جدیدی را رو می‌کردند. قدرت خودشان را برای این‌که دشمن را در آن عمق مورد حمله قرار بدهند ثابت می‌کردند لذا برای دشمن قطعی شد که حزب‌الله در آن زمان در 2006 امکان مرحله بعدی که از دید ما مرحله خطر بود و قرمز بود و خطرناک‌تر از آن وجود نداشت، کشاندن جنگ به داخل تل‌آویو، این در حزب‌الله این توانمندی وجود دارد.

یکی از اقدامات حزب‌الله ضمن این‌که جنبه نظامی داشت جنبه روانی شدید هم داشت. یعنی هم عملیات نظامی می‌کرد. هر مرحله‌ای دشمن را در یک نقطه جغرافیایی از سرزمین فلسطین اشغالی به چالش می‌کشید و هم از نظر روانی دشمن را دچار یک گیجی سنگینی کرده بود.

نکته دوم در به‌کارگیری ابزار، دشمن تصورش این بود که در حجم عملیاتی که انجام داده توانمندی حزب‌الله را به صفر رسانده، یا به حداقل رسانده در هر مرحله‌ای که دشمن اعلام می‌کرد حزب‌الله دیگر از توان مثلاً شلیک موشکش چیزی باقی نمانده حزب‌الله آن روز و روز بعد از آن، چند برابر روز قبلش موشک شلیک می‌کرد.

خب شلیک کردن موشک یک امر ساده‌ای نبود، یعنی یک سرزمینی که از هوا یک توپخانه متحرک و سنگین هوایی داشت حرکت می‌کرد و می‌خواهد از یک پناهگاه بیاید بیرون و هدف را تنظیم کند روی هدف شلیک بکند آسیب نبیند و برگردد به نقطه امن دیگری کار بسیار سختی بود اما به دلیل ورزیدگی و زبدگی که در مجاهدین حزب‌الله وجود داشت، این امر خیلی دقیق به دلیل تمرینات دقیق و فشرده‌ای که از سال 2000 تا 2006 یعنی از فرار رژیم صهیونیستی یا شکستش در جنوب لبنان شروع شده بود، این لاینقطع این تمرینات و آمادگی‌ها تا سال 2006 به عنوان طرحی که حزب‌الله پیش‌بینی کرده بود، به نام طرح سیدالشهدا استمرار داشت، مدیر این طرح عماد بود، طراح این طرح هم عماد بود لذا او چیدمان دقیقی کرده بود که در مواجهه با دشمن چگونه عمل بکند.

نکته سوم تاکتیک حزب‌الله برخلاف سایر جنگ‌ها بود. جنگ‌ها یک خاکریز مقدم دارند این جنگ هیچ خاکریز مقدمی نداشت.

هر نقطه‌اش یک خاکریز بود. هر نقطه‌اش یعنی از نقطه تماس که در واقع این تقاطع مرز فلسطین اشغالی به لبنان بود حداقل تا لیطانی تا نهر لیطانی، هر نقطه‌ای از این اعم از تپه‌ای، قریه‌ای، خانه‌ای هر نقطه‌ای یک خط مقدم بود، یک خاکریز بود نه یک خاکریز مشعور معلوم که در جنگ‌ها متداول است ما در جنگ خودمان استفاده می‌کنیم، نه، با تاکتیک ویژه. اگر من بخواهم فرض بکنم همه این تاکتیک حزب‌الله در واقع مشابه یک میدان مین گسترده‌ای بود میدان مین هوشمند گسترده‌ای بود، که هیچ نقطه خالی و امنی در آن وجود نداشت.

لذا شما به شیوه حرکت دشمن نگاه بکنید، می‌بینید دشمن در بعضی از ورود، در بخشی از روستاها، روستاهای چسبیده به مرز مثل عیتاالشعب از ورود به این روستاها عاجز شد، نتوانست وارد این‌ها بشود. از ورود به شهرها هم عاجز شد در نهایت تصمیم گرفت برود وادی در شرقی، از آن وادی بیاید وارد بشود به سمت لیطانی بیاید که آن همان نقطه شکنندگی و شکست دشمن در آن‌جا بود.

یک نکته مهمی که وجود دارد در مسئله جنگ و یک ضربه حزب‌الله مشابه ضربه آقا امیرالمؤمنین در جنگ خندق بود در به زمین زدن عمربن عبدود بود که پیامبر فرمودند این ضربه امیرالمؤمنین مساوی است با همه عبادت جن و انس. چرا؟ چون ناجی اسلام شد حزب‌الله در ضرباتی که طراحی می‌کرد، بعضی از ضرباتش یک مرتبه یک ساختار کامل رژیم را از دور خارج می‌کرد.

یکی از آن‌ها نیروی دریایی رژیم بود خب مستحضر هستید برای وصول به جنوب یک راه مواصلاتی وجود داشت و این راه از حاشیه دریای مدیترانه می‌رسید به صیدا و صور و نهایتا به خطوط جنوبی می‌رسید. در همه جنگ‌ها رژیم صهیونیستی ناوچه‌هایش می‌ایستادند در دریا با توپ‌های دقیق خودشان این جاده را می‌بستند در این جنگ در هفته اول همین کار را انجام دادند آن چیزی که دشمن تصور نمی‌کرد و حزب‌الله او را در غافلگیری قرار داد مسئله موشک‌های دریایی بود.

آن روز برای اولین بار می‌خواست موشک دریایی مورد آزمایش قرار بگیرد، قبل از این‌جا آزمایش نداشت همه موشک‌ها مخفی بودند در یک نقطه مخفی انجام می‌گرتفند، عملیات، عملیات سختی بود  باید موشک از یک پناهگاه و مخفیگاه خارج می‌شد با ماشینی که هم حامل آن بود یک نقطه پرتابی می‌امد که مکشوف بود سه چهار تا ناوچه اسرائیلی در مقابل ایستاده بودند این جوری توافق سید با عماد شد چون آن وقت شایعه شد سید زخمی شده. خیلی حالت نگرانی عمومی در بین مردم لبنان ایجاد شد باید سید صحبت می‌کرد تا آن روز دشمن در آن هفته یک برتری داشت، ما هنوز کار مهمی غیر از رد فعل موشکی نکرده بودیم این اقدام باید صورت می‌گرفت. چندین مرتبه این موشک آمد روی سکو و خواست شلیک بکند، اشکال در شلیک به وجود می‌آمد.

سید می‌خواست در صحبت خودش این را اعلام بکند به عنوان یک .... به تعبیر عربی یک غافلگیری، یک مفاجاه، یک عمل مهم غافلگیرکننده. خب ما رسیدیم به انتهای صحبت سید، صحبت سید باید ضبط می‌شد بعد منتشر می‌شد. مثل اینکه شما الآن در این اتاق نشیتید صحبت‌های من را ضبط می‌کنید، بعد بخشش را حذف می‌کنید، بخشش را قبول می‌کنید یا بعد به من نشان می‌دهید، من بخشش را حذف می‌کنم.

سید صحبتش بنا بود تنظیم بشود در اتاق یک اتاق کناری بود، ما نشسته بودیم با همدیگر با عماد و برادر دیگر نشسته بودیم. درگیری بود. این موشک شلیک نمی‌شد رسیدیم به نقطه آخر صحبت سید، که می‌خواست بگوید سلام و علیکم و رحمت‌الله هم به این نقطه که رسید قبل از اینکه سید این کلمه را بخواهد بیان کند موشک شلیک شد، سرعت موشک سرعت مافوق صوت بود به سرعت اصابت کرد لذا سید در پایان بیان خودش مثل یک بیان غیبی، او مثل این‌که می‌دید الان صحنه را گفت؛ الان در مقابل خودتان می‌بینید ناوچه اسرائیلی را در حال سوختن است و اما این نوع کلام سید با نقطه اصابت موشک با هم مصادف بود. خود این هم یک فلسفه حالا خیلی در منظرهای درواقع عام شاید قابل قبول نباشد اما از باب این‌که خداوند تطبیق داد این بیان را و این ضربه را، این ضربه دقیقاً اصابت کرد درحالی‌که این در واقع ناوچه‌ها امکانات تشویش دارند امکانات جمر دارند، می‌توانند منحرف کنند موشک را، ضد موشک دارند می‌توانند موشک را بزنند اما موشک آمد اصابت کرد و ناوچه را به دو نیم کرد این خلاصی از نیروی دریایی رژیم صهیونیستی بود تا پایان جنگ دیده نشد. دیگر با یک موشک تمام نیروی دریایی رژیم صهیونیستی از صحنه خارج شد.

البته این قابل تحلیل است، خیلی بحث دارد این یک بحثش اصلا توان رژیم صهیونیستی است یعنی نظامی رژیمی که با یک موشک نیروی دریایی‌اش از صحنه خارج می‌شود، معلوم می‌شود که هر مقدار ناوچه داشته باشد، این بار با یکی، بار دیگر با دو تا با سه تا از میدان کامل خارج خواهد شد، آن وقت در بُرد صد کیلومتری خارج شد، ممکن است در مقطع دیگری در بُرد سیصد کیلومتری خارج بشود.

این شد یک معجزه و یک پیروزی بسیار بزرگ یعنی مردمی که در واقع در آن مقطع یا آواره بودند یا زیر بمباران بودند، در همان حین بمباران فریاد الله‌اکبرشان، شلیک گلوله به آسمان از این خوشحالی بلند شد یک غافلگیری دیگری بود که حزب‌الله انجام داد لذا معادله را عوض کرد رژیم نتوانست این معادله را جبران بکند، تا آمد به سمت دشت خیام و به سمت لیطانی حرکت کرد.

روزهای تقریباً بیست و هشتم، بیست و هفتم روزهای سختی بود من با عماد بعد جدا شدیم از همدیگر، من با عماد یک‌جا بودم، سید در نقطه دیگری بود شب‌ها با هم جلسه داشتیم ما با اصول خاصی که خودمان را به سید می‌رساندیم با سید ملاقات می‌کردیم و عماد گزارش میدان را کامل می‌داد تدابیری هم که سید داشت می‌گرفت روزهای از بیستم تا بیست و هشتم روزهای بسیار سختی بود، خیلی سنگین و سخت بود تقریبا می‌توان گفت جزو سخت‌ترین روزهای این سی‌وسه روز بود حالا بعضی از موضوعات الآن وقت بیانش نیست در باب حال سید و حال رزمندگان.

عماد یک ابتکار مهم انجام داد و این ابتکار خیلی اثرگذار بود اگر بخواهم اثرش را بسنجم باید اثر این را مقایسه کنم با پیام و وعده‌ای که آقا داد این‌قدر اهمیت داشت و آن نامه مجاهدین محصور در خطوط امامی یا مواجهه با دشمن در زیر آتش دشمن خطاب به سید حسن بود.

نامه عجیبی بود یعنی آن روز وقتی نامه قرائت می‌شد، عماد که خودش طراح بود با صدای بلند می‌گریست و من ندیدم کسی این صدا را این نامه را بشنود و نگرید. و از همه مهم‌تر جواب سید بود یعنی شاید اگر بخواهیم تشبیه بکنیم در تشبیه شباهت داشت به اشعاری که در کربلا اصحاب امام حسین در مقابل دشمن در دفاع از امام حسین(ع) می‌دادند و کلام سید در ایستادگی در تقدیر و در تقدیس اصحاب خودش و یاران خودش به مجاهدین خودش مشابه کلام امام حسین(ع) در شب عاشورا بود!

این دو کلام که هر کدامش اثرگذاری بسیار بالایی داشت، و واقعاً الهی بود اصلاً این بیان این نوشته‌ها از ناحیه رزمندگان مجاهدین در میدان و جواب سید به آن‌ها اثر فوق‌العاده‌ای گذاشت، یک انرژی بسیار بالایی را ایجاد کرد از روز بیست و هشتم جنگ بالعکس شد.

حالا این‌جا باید نکته‌ای بگویم، استدعا می‌کنم از هر کس می‌شنود ما خیلی از این صحنه‌ها در دفاع مقدسمان دیدیم، و همیشه می‌گویم از عوامل بر حق بودن خودمان در جنگ، من آن روحیاتی که از رزمندگانمان بروز می‌کرد که بیشتر شباهت داشت به یک حالت سیر و سلوک، به برداشتن حجاب‌ها سخنانی می‌گفتند ورای حجاب‌ها، ورای پرده‌ها. یک وقت در شلمچه بودیم، ما می‌خواستیم عملیات بکنیم.
قبل از این عملیات کربلای پنج، شاید یک سال و نیم قبل از این، آن‌جا ما برای این‌که دشمن متوجه نشود نیروهای اطلاعات عملیات مشخص و مستقر کرده بودیم، جلوی ما آب بود.

آن روز دو تا از بچه‌های ما به نام صادقی و موسایی‌پور رفتند برای شناسایی، برنگشتند. یک برادری داشتیم خیلی عارف بود، نوجوان مدرسه‌ای بود، دانش‌آموز اما خیلی عارف بود یعنی شاید در عرفان عملی، کم مثلش پیدا می‌شد به درجه‌ای رسیده بود که بعضی از اولیا و در واقع بزرگان این جایگاه، جایگاه عرفان بعد از مثلاً مدت طولانی هفتاد سال، هشتاد سال می‌رسیدند، او رسیده بود با من تماس گرفت گفت بیا من رفتم، آن‌وقت با بی‌سیم راکال بود، من اهواز بودم تماس گرفتم من رفتم آن‌جا گفت اکبر موسایی‌پور و صادقی رفتند، من برگشتم. من خیلی ناراحت شدم. گفتم ما شروع نکردیم دشمن از ما اسیر گرفت. این عملیات لو رفت. با عصبانیت این حرف را بیان کردم. من آن شب و روز ماندم آن‌جا بعد برگشتم، جبهه‌های متعدد داشتیم. دوباره با من دو روز بعد تماس گرفت. گفت بیا، من رفتم. گفت که فردا اکبر موسایی‌پور برمی‌گردد.

اسمش حسین بود. گفتم حسین یک کلمه‌ای به کار بردم الان نباید بگویم حسین یک خنده خیلی ظریفی آن گوشه لبش را باز می‌کرد گفت حسین پسر غلامحسین این را می‌گوید اسم پدرش غلامحسین بود، آن هم دبیر خیلی ارزشمندی بود، هم مادرش دبیر بود هم پدرش دبیر بود. معلم‌زاده بود از پدر و مادر، اصلاً واقعاً به سن نوجوانی معلم بود حسین آقا وقتی می‌گفتند یک حسین آقا بیشتر نبود شاید در این‌جا صدها حسین بود اما حسین آقا یک حسین آقا بود گفتم چه شده، گفت فردا برمی‌گردد اکبر موسایی‌پور و بعدش صادقی برمی‌گردد گفتم که از کجا می‌گویی، گفت فقط شما بمانید این‌جا. من ماندم.

نزدیک‌های ساعت تقریباً یک بعدازظهر بود یک دوربین خرگوشی بود، که با گونی دورش را پیچیده بودیم درست کرده بودیم دژ گذاشته بودیم. یکی از این برادرها پشت دوربین بود از بچه‌های اطلاعات. گفتند یک سیاسی روی آب است من آمدم بالا دیدم درست است یک سیاهی روی آب خوابیده. رفتند بچه‌ها داخل آب دیدند اکبر بود. اکبر موسایی‌پور، روز بعدش حسین صادقی آمد عجیب این بود که آن آب با همه تلاطماتی که داشت این‌ها را فقط در سنگر از همان نقطه عزیمت به همان نقطه عزیمت برگردانده بود هر دو شهید بودند. شهید شده بودند در آب، آب برگرداند به همین نقطه. خیلی عجیب بود من به حسین گفتم حسین از کجا این را فهمیدی. گفت من دیشب اکبر موسایی‌پور را در خواب دیدم به من گفت حسین ما اسیر نشدیم ما شهید شدیم، من فردا این ساعت برمی‌گردم و صادقی روز بعدش برمی‌گردد بعد به من گفت، این جمله خیلی مهم است می‌دانی چرا اکبر موسایی‌پور با من حرف زد، بچه سیرجان بود. صادقی نگفت؟ گفتم نه.

گفت اکبر موسایی‌پور دو تا فضیلت داشت یک ازدواج کرده بود، دو در آب نماز شبش قطع نشد. این فضیلت او بود، که او آمد من را مطلع کرد. حسین بعد شهید شد.

من می‌خواستم به این نکته برگردم، که در آن کوران که خیلی سخت بود یکی از برادرهای حزب‌الله که اهل تدین و تشرع بود مسئول بود در جنوب. در حالتی که به تعبیر خودش حالت خواب نبود، گفت دیدم یک بانویی آمد یکی دو تا بانوی دیگر در کنارش است من در عالم خواب حس کردم حضرت زهراست. رفتم به سمت پاهای مبارکشان، گفت به عربی گفتم به او که ببین وضع ما را، ما چه وضعی داریم، گفت حضرت فرمودند که درست می‌شود.

گفتم نه من مثل اینکه مُصر بودم خودم را به پایشان برسانم، و اصرار داشتم از ایشان چیزی بگیرم بعد از اصرار کردن ایشان فرمودند درست می‌شود یک دستمالی از داخل یک روپوشی که داشتند بیرون آوردند و این‌جوری تکان دادند فرمودند تمام شد.

یک لحظه بعد یک هلی‌کوپتر اسراییلی با موشک زده شد و بعد از این سقوط رژیم شروع شد، یعنی زدن تانک‌ها از اینجا به بعد معادله جدید آمد اولین موشک‌های کرنت در ان جنگ رونمایی شد، اولین تانک‌های آبرامس، تانک‌های مرکاوای اسرائیلی، که تا حالا به این شکل زده نشده بودند، نزدیک هفت تا تانک در یک روز زده شد.

آن وقت این آقای حمد آل خلیفه که نخست وزیر حکومت قطر بود، وزیر خارجه بود او وساطت می‌کرد می‌آمد لبنان و می‌رفت بعدا نقل کرد گفت در آن روزها ابداً اجازه نمی‌دادند بحث توقف جنگ بشود او در سازمان ملل بود گفت من ناامید شدم. رفتم در خانه خودم استراحت کنم، دیدم این جان بولتون خبیث سراسیمه آمد دنبال من سوال کرد با عجله و با نگرانی، کجا هستی؟ گفتم چیز جدیدی شده؟

گفت برویم سازمان ملل، آمدم دیدم سفیر اسرائیل در سازمان ملل خیلی نگران و مضطرب دارد قدم می‌زند. هر دو به من گفتند الان باید جنگ متوقف بشود گفتم چرا؟ گفتند اگر جنگ متوقف نشود ارتش اسرائیل از هم می‌پاشد و متلاشی می‌شود لذا همه شروط قبلی خودشان را نادیده گرفتند و ازش عبور کردند و مجبور شدند شروط حزب‌الله را قبول بکنند و آتش‌بس را بپذیرند و این پیروزی بسیار بزرگی برای حزب‌الله رقم خورد نه تنها پیروزی شد، بلکه نقطه عطفی شد که پایانی شد بر تصور هجور رژیم صهیونیستی بعد از آن به لبنان و این تصور تا به امروز وجود دارد و به نظرم به سادگی این تصور غیرقابل وهم است.

نه‌تنها حزب‌الله اثرگذار شد بر تصور هجوم رژیم صهیونیستی به لبنان بلکه بر تصور رژیم برای هر هجومی اثرگذار شد و من عرض می‌کنم بعد از جنگ 33 روزه استراتژی بنگورین در جنگ پیش‌دستانه و در جنگ در واقع قدرت هجومی یا استراتژی هجومی رژیم صهیونیستی آرام آرام تبدیل شد، فقط به استراتژی دفاعی و شما دیدید در این اتفاقی که چند هفته قبل اتفاق افتاد، که حزب‌الله تهدید کرد به زدن رژیم صهیونیستی و انتقام این دو شهید فاصله سه تا پنج کیلومتر رژیم صهیونیستی از نقطه صفر مرکزی فرار کرد به عمق به طوری که خبرنگار المیادین رفت کنار آن طرف سیم خاردار گفت من از فلسطین اشغالی به شما گزارش می‌دهم این اثر جنگ 33 روزه است.

 
. این مرد پایان ندارد، ص 35 ـ 36.
. سردار دل‌ها، ص60.
. این مرد پایان ندارد، صص 142 ـ 143.
. این مرد پایان ندارد، ص 70 ـ 73.
. سلیمانی عزیز، ص169.
. این مرد پایان ندارد، ص 105 ـ 106.
. این مرد پایان ندارد، ص 81 ـ 82.
. سردار دل‌ها، ص60 و 61.
. سردار دل‌ها، ص63.
. سردار دل‌ها، ص34.
. سردار آسمانی، ص99 تا 106.
. سردار دل‌ها، ص66 و 67.
. سردار دل‌ها، ص90.
. این مرد پایان ندارد، ص 193 ـ 194.
. سردار دل‌ها، ص93 تا 126.

 


کد مطلب: 906472

آدرس مطلب :
https://www.islamtimes.org/fa/article/906472/شهید-القدس-حاج-قاسم-سلیمانی-بخش-دوم

اسلام تايمز
  https://www.islamtimes.org