دریافت لینک صفحه با کد QR
نظری تاریخی بر عوامل شکلدهنده شخصیت رهبر کبیر انقلاب اسلامی در دوران کودکی و نوجوانی
من از نوجوانی با غارتگران در جنگ بودم!
جوان آنلاین , 12 خرداد 1400 09:28
اسلام تایمز: با مروری بر آثار برجای مانده از امام خمینی رهبر کبیر انقلاب اسلامی، درخواهیم یافت که شهود وقایع تاریخی از نزدیک و نظر عبرت اندوز بدان، از عوامل شکلدهنده شخصیت آن بزرگ بوده است. در مقال پیشروی، پارهای از این وقایع تأثیرگذار در دوران کودکی و نوجوانی آن راحل عظیم، مورد تأمل و بازخوانی قرار گرفته است. امید آنکه تاریخ پژوهان انقلاب و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
با مروری بر آثار برجای مانده از امام خمینی رهبر کبیر انقلاب اسلامی، درخواهیم یافت که شهود وقایع تاریخی از نزدیک و نظر عبرت اندوز بدان، از عوامل شکلدهنده شخصیت آن بزرگ بوده است. در مقال پیشروی، پارهای از این وقایع تأثیرگذار در دوران کودکی و نوجوانی آن راحل عظیم، مورد تأمل و بازخوانی قرار گرفته است. امید آنکه تاریخ پژوهان انقلاب و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
در این مقال، در پی دانستن این نکتهایم که در روزگاران دور، شخصیت امام خمینی چگونه شکل گرفت؟ چه دادوستد و دیالکتیکی میان وی و روزگارش شکل گرفت؟ ایشان روزگار خود را چگونه میدید؟ چه تأثیری از آن پذیرفت و چه تأثیری بر آن گذاشت؟ مبانی معرفتی، موقعیت اجتماعی و ویژگیهای شخصیتی وی در فرآیند این تأثیر و تأثر چه نقشی داشت؟ و سرانجام اینکه اندیشه و عمل او چه نقشی در ایجاد انقلاب و نظام اسلامی داشت؟
شرایط حاکم بر خمین، در دوران ولادت امام
امام سید روحالله خمینی، در ۲۰ جمادیالثانی ۱۳۲۰ ق برابر با ۳۱ شهریور ۱۲۸۱ ش، یعنی چهار سال پیش از نهضت مشروطیت، در روستای خمین (کمره) متولد شد. همزمان با دوران کودکی او عرصه سیاست و اجتماع کشور، درگیر کشمکشها و بحرانهای خاص یکی از مهمترین تحولات تاریخ معاصر بود. در سالهای بعد که ایشان به تدریج وارد دوران بلوغ شد، از این کشمکشها و بحرانها و فرجام این رویداد، آگاهی بایسته یافت و متأثر شد. او کمتر از پنج ماه سن داشت که پدر خود را از دست داد. به مرور که بزرگتر شد، آگاه شد که پدرش سیدمصطفی (۱۳۲۰- ۱۲۷۸ ق)، از شاگردان میرزایشیرازی صاحب فتوای مشهور تحریم تنباکو بوده که پس از کسب علم، به عنوان مجتهدی مسلم با کولهباری از تجربیات مبارزاتی به خمین بازگشته و مرجع دینی آن دیار بوده است. سیدمصطفی به عنوان یک سید مجتهد شیعه، مورد توجه مردم و مستضعفین منطقه قرار گرفت و مقابل خوانین و حکام ظالم و اشرار متجاوز به حقوق مردم، ایستادگی و مقاومت میکرد و در این راه، حتی مدتی بازداشت شد! سید روحالله همانگونه که در جوانی نیز شاهد بود، در سنین کودکی شنید که در گذشته نیز به دلیل ناامنی و بر اثر ضعف و ناتوانی حکومت، عموم مردم اجباراً مسلح شده و در برابر متجاوزین از خود دفاع میکردند و در آن اوضاع، خانه آنان نیز به مثابه سنگرگاه سیدمصطفی و یارانش بود که بارها صحنه کارزارهای مسلحانه قرار میگرفت. سرانجام سیدمصطفی در ۴۲ سالگی در جریان مقابله با ستمگریهای مکرر خوانین به قتل رسید. او همچنین آگاه شد که جد اعلای وی که «سید دینعلی شاه» نام داشته و از علمای نیشابور بوده، برای تبلیغ اسلام، رهسپار مناطق هند و کشمیر شده بود و به دنبال ناامنی منطقه و هجوم مخالفین، در آن منطقه به شهادت رسید. بیشک شهادت ایشان - که به عنوان خاطرهای برجسته، از فعالیتهای تبلیغی جد ایشان در بین خانواده و وابستگان مطرح میشد- در تکوین شخصیت وی و تقویت روحیه ظلمستیزی در او تأثیر میگذاشت.
کشته شدن پدر، چنان در روح و روان سید روحالله تأثیر گذاشت که برای زنده نگه داشتن نام پدر و تجلیل از مقام وی، هنگام گرفتن شناسنامه، شهرت «مصطفوی» را برای خود برگزید و حتی بعدها با تولد اولین فرزند ذکور خود، به احترام والد شهید، نام مصطفی را بر او گذارد.
شهادت جانسوز پدر، نخستین عامل انگیزش
افرادی که سالها قبل، از نزدیک با ایشان ارتباط داشته و از شاگردان وی به شمار رفته و درباره زندگی و عملکرد او تحقیق کردهاند نیز معتقدند که ایشان از همان خردسالی، متوجه شده بود پدرش که روحانی محل بوده، با ظلمه و خوانین زورگو روبهرو شده و آنقدر از مردم ستمدیده دفاع کرده و در آن راه مقاومت نموده بود که جانش را بر سر آن گذاشت و در جوانی، به دست آن دژخیمان به شهادت رسید. این خاطره دردناک، در تکوین شخصیت کودکی کمسن و سال، باهوش و دارای استعداد خدادادی، اثر مثبت و راسخی داشته که در تمام عمر، روی اندیشه او تأثیر بخشیده بود. همین یک موضوع برای سید روحالله، آن پسربچه حساس، کافی بود که از همان زمان کودکی بداند باید مانند پدر با ظلم و ظالم مبارزه کرد و به دفاع از مظلومین برخاست، حتی اگر آن راه به شهادت ختم شود.
تجربه تهاجم اشرار و غارت مردم خمین
افزون بر مسئله قتل جد اعلا و پدر، سید روحالله در دوران طفولیت خود، بارها شاهد فساد و ظلم حکومت و تهاجمات و تجاوزات اشرار و غارت اموال مردم و کشتار آنان بوده است. هرج و مرج، ناامنی، ظلم و اجحاف، از شاخصهای جامعه در دوران پس از مشروطه بود. او هنگامی که در سالهای پایانی عمر، به خاطرات تلخ آن دوران و رویدادهای دوران نوجوانی خود میپردازد، در واقع آشکار میسازد که آن حوادث، چگونه همواره ذهن او در آن دوران را به خود مشغول میداشت و پس از دهها سال، همچنان در عمق روح و جان وی حضور داشته و در جهتگیریهای نظری و عملی وی، تأثیر گذاشتهاند. این سخنان وی، به خوبی شاهد این مدعاست: «ما که رژیمهای سابق را دیدیم و من که از زمان قدرت قاجاریه و بعد هم قدرت رضاخان و اذنابش و اولادش مشاهد این کشور بودم و دیدم که یک حکومت جزء در یک بلد کوچک با مردم چه میکرده است. دست مردم به یک حکومتی که مال یک ده بود یا یک قصبه بود نمیرسید، مردم از دور حشمت او را میدیدند، آنها وقتی که بیرون میآمدند به مردم کار نداشتند، اتکال به سر نیزه بود.»
ایشان در همین زمینه، وجه دیگری از مدیریت کشور در دوران نوجوانی خود را که فروش و اجاره دادن مناصب حکومتی بود و به فساد حکومت و ظلم به مردم میانجامید، مطرح میکند و میگوید: «این را یادم است. اگر کسی را استاندار آذربایجان مثلاً میکردند، اجاره میدادند به آنها، یعنی این آدم باید مثلاً ۵۰هزار تومان یا ۱۰ هزار تومان آن وقت بدهد به این کسی که باید این را سر آن کار [ بگذارد]نخستوزیرش کند، یا صدراعظمش، باید این قدر بدهد که برود استاندار آذربایجان شود. این آنجا که میرفت، چون اجیر است و این قدر گرفته باید در مقابل، آنجا بگیرد یا بیشتر تا اینکه خوب، هم مالالاجاره را بدهد و هم نفع ببرد. وضع این طور بود که اجارهبندی بود. آذربایجان، چون بزرگتر بود زیادتر، همدان، چون کوچکتر بود کمتر، اما همه روی یک اجارهبندی خاصی بود که روی این اجارهبندی استاندار تعیین میشد یا فرض کنید که فرماندار تعیین میشد!»
همچنین، فساد حکومت و ضعف مدیریت در آن ایام، باعث شد تا علاوه بر حکام محلی، یاغیان و گردنکشان محلی نیز دائماً در حال غارتگری و تاختوتاز به شهرها و روستاها باشند و امنیت را از زندگی مردم سلب کنند. در چنین اوضاعی مردم، پناهگاهی جز منازل علمای نافذ نداشتند و این منازل، پناهگاه مردم در مقابل هجوم اشرار و محل مراجعه آنان بود. خانه اجدادی سید روحالله در خمین نیز چنین جایگاهی داشت. بنابراین او که در آن زمان سنین نوجوانی را طی میکرد، شاهد بسیاری از مشکلات و گرفتاریهای مردم بود و ذهن مستعد وی را به تأمل وامیداشت. ایشان به مناسبتی در این باره چنین میگوید: «از زمان احمدشاه یادم است که ما مبتلا بودیم به دزدیها، مبتلا بودیم به این اشخاصی که میآمدند مثل رجبعلی و مثل آن نایب حسین کاشی و مثل آن میرزا... و اینها که شما حالا اسمهایشان را هم نشنیدید، میآمدند غارت میکردند، دهاتی که ما در آن بودیم غارت میکردند. اصل حکومت در کاشان نمیتوانست کاری بکند، همه اش این غارتگرها بودند. غارتگرها آنجا غارت میکردند، همه کارها را انجام میدادند.»
تجربه مقابله در برابر اشرار
چنین تجاربی در آن سن و سال، در تکوین شخصیت آن نوجوان، چنان تأثیر گذاشت که پس از دهها سال، هنگامی که پس از پیروزی انقلاب اسلامی، نظام سلطه و قدرتهای جهانی بر تهدیدات خود علیه کشور و نظام جمهوری اسلامی افزودند، با تکیه بر سوابق مبارزاتی و ظلمستیزی ایام جوانی خود، در پاسخ به آن تهدیدها اینگونه واکنش نشان میدهد: «کی را میترسانند؟ من از بچگی در جنگ بودم. تا حالا نگفتم، ما مورد هجوم زلقیها بودیم، مورد هجوم رجبعلیها بودیم و خودمان تفنگ داشتیم و من در عین حالی که تقریباً اوایل شاید بلوغم بود، بچه بودم، دور این سنگرهایی که بسته بودند در محل ما و اینها میخواستند هجوم کنند و غارت کنند، آنجا میرفتیم سنگرها را سرکشی میکردیم. اینها از چی ما را میترسانند.»
در مجموع، اظهارات وی درباره وضعیت آن روزگار، نشان میدهد که اصولاً اعتبار و مشروعیت حکومت و عوامل منطقهای آن، از همان دوران کودکی در ذهن وی مخدوش شده بود. برای نمونه وقتی میگوید: «وقتی که من بچه بودم، در خمین حکومتی بود که این، یکی از خوانین آن اطراف را گرفته و حبس کرده بود. بعد از همان خوانین، چند نفری با تفنگ آمدند و حکومت را گرفتند و بردند و مردم هیچعکسالعملی نشان ندادند، بلکه خوشحالی هم میکردند.»
خمین محل تلاقی نیروهای خودی و بیگانه، در جنگ جهانی اول
در حالی که کشور دستخوش بحران و نابسامانیهای ناشی از نهضت مشروطیت بود، در آگوست ۱۹۱۴/ رمضان ۱۳۳۲، جنگ جهانی اول آغاز شد. نقض بیطرفی و اشغال نظامی کشور به وسیله طرفین جنگ، بر وخامت اوضاع افزود. منطقه کمره (خمین) زادگاه سید روحالله، از آتش این جنگ بینصیب نماند. او که در آن ایام سنین نوجوانی (۱۳ سالگی) را سپری میکرد، شاهد بود که قوای ۱۰هزار نفری روس با عبور از مرزهای شمالی کشور، وارد مناطق مرکزی شدند تا با پیوستن به نیروهای انگلیسی، از نفوذ و پیشروی آلمانها در مناطق مرکزی کشور جلوگیری کنند. در همین هنگام، تعدادی از مسئولان و رجال سیاسی که برای مقابله با تهدیدهای روس و انگلیس در تهران کمیته دفاع ملی تشکیل داده بودند، ناگزیر شدند تهران را ترک و به کرمانشاه مهاجرت کنند. قوای روس در تعقیب ملیون مهاجر و جلوگیری از پیوستن دولت مهاجرت به آلمانها، به تدریج محل استقرار خود را به قم، ساوه و اراک انتقال دادند و در سال ۱۳۳۶ ق/۱۲۹۴ ش، وارد منطقه سلطانآباد و خمین شدند. آنان در کنار امامزاده ابوطالب، چادر زدند و به روایتی هفت هشت روز در آن منطقه ماندند. کمیته ملی در مسیر مهاجرت به کرمانشاه، از خمین عبور کرده و حتی مدتی را در این شهر اقامت داشتند.
طبق اسناد موجود، شاخهای از این کمیته به فرماندهی نصرالله سردارحشمت، در خمین تشکیل شد و چیزی نگذشت که فوج کمره به استعداد ۴۰۰ نفر، در نزدیکی ساوه با قوای روس به نبرد پرداختند. بدین ترتیب، خمین به گذرگاه و محل تلاقی دستهجات مختلف نظامی، اعم از داخلی و خارجی، تبدیل شد و شاهد حوادث گوناگونی بود. در میان اعضای کمیته ملی - که افراد برجستهای از سیاستمداران ایران، همچون آیتالله سیدحسن مدرس حضور داشتند- شخص مهم دیگری از شخصیتهای بانفوذ تهران و از اعضای برجسته حزب دموکرات، به نام سیدمحمد کمرهای نیز حضور داشت. ایشان با خانواده سیدمصطفی، پیوند نزدیک داشت و شوهر دخترعمه سید روحالله بود. به دلیل همین پیوند بود که کمرهای برای گرفتن حکم قصاص قاتلان سید مصطفی از حکومت مرکزی، تلاش فراوان کرد.
حضور سیدمحمد کمرهای در تهران و ارتباط گسترده وی با رجال دولتی، ملی و انقلابی و کسب اطلاعات و اخبار توسط وی، از یکسو و پیوندی که با فرزندان سیدمصطفی (سید مرتضی و سیدروحالله) داشت از سوی دیگر، موجب شده بود که در آن ایام وی عملاً باعث انتقال اخبار و تحلیلهای سیاسی از تهران به خمین و اعضای خانواده سیدمصطفی شود و نقش مهمی در ارتقای آگاهی و دانستههای سیاسی آنان داشته باشد. براساس مندرجات دفتر خاطرات سیدمحمد کمرهای، وی در فاصله زمانی ۲۷ جمادیالاول ۱۳۳۵ تا ۱۷ جمادیالثانی ۱۳۳۷، تعداد ۱۹ فقره نامه به کمره و برای سیدمرتضی فرستاده است. در همان زمان با بستگان و نزدیکان وی به شرح ذیل مکاتباتی داشته است:یک مورد با آقا نورالدین (برادر)، ۱۰ مورد با آخوند ملامحمدجواد (عموی مادر و شوهرعمه)، ۱۳ مورد با حاج میرزا رضا (شوهرخواهر)، یک مورد با حاجیآقا صدرا (پسرعمه)، یک مورد با آمیرزا عبدالمحمد معروف به امامجمعه (پسرعمه)، چهار مورد با میراز عبدالحسین احمدی (دایی) و یک مورد با میرزا محمدمهدی احمدی (دایی). به طور طبیعی در این مکاتبات اطلاعات و آگاهیهایی نیز مبادله میشده است.
کمرهای برای کمک به مهاجرت ملیون در ششم محرم ۱۳۳۴، تهران را به قصد خمین ترک کرد و به مدت سه ماه، در خمین اقامت داشت. حضور سهماهه وی در خمین، موجب شد بستگان وی از جمله فرزندان سیدمصطفی، از نزدیک با او دیدار داشته و از مسائل مهم مملکتی مطلع شوند. ارتباط وی با فرزندان سیدمصطفی بعدها نیز ادامه یافت. برای نمونه، سالها بعد هنگامی که سیدمرتضی یک جنبش اعتراضی ضد حاکم خمین را رهبری میکرد، کمرهای در تهران اعتراض اهالی خمین را به گوش رئیسالوزرا و وزیر داخله رساند و حتی موضوع را به روزنامهها کشاند و موفق شد حکمی را به نفع سیدمرتضی و علیه ژاندارمهای خمین بگیرد. بدین ترتیب سید روحالله در دوران جوانی، در معرض آخرین اخبار و رویدادهای سیاسی ایران قرار گرفت و حضور تلخ اجانب در خاک ایران را نیز شاهد بود. او بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در گفتاری کوتاه، گوشهای از مشاهدات خود را از حضور روسها در خمین اینگونه بیان میکند: «من هر دو جنگ بینالمللی را یادم است و گمان ندارم هیچ کدام از شما، جنگ بینالمللی اول را یادش باشد. ما در جنگ بینالمللی هم مشاهده میکردیم، من کوچک بودم لکن مدرسه میرفتم و سربازهای شوروی را در همان مرکزی که ما داشتیم، در خمین، من آنجا آنها را میدیدم و مورد تاخت و تاز [ آنها]ما واقع شدیم.»
بنا بر آنچه گفته شد، زندگی مجاهدانه اجداد سید روحالله و شهادت دو تن از آنان (سید دینعلیشاه و سیدمصطفی) و نابسامانی وضع حکومت و جامعه و حوادث دوران تولد و نوجوانی ایشان - که مقارن با دوران بحرانی پس از نهضت مشروطیت و جنگ جهانی اول بود- در تکوین شخصیت و اندیشه و رفتار سیاسی- اجتماعی وی، نقش بسزایی داشته و چنان در تار و پود فکری وی رسوخ یافته بود که او را مستعد چارهاندیشی برای دفاع همه جانبه از مستضعفین و مردم مظلوم و اصلاح و تغییر وضع موجود کرد. تأثیر این عوامل در ادوار بعدی حیات ایشان در قم، به شکلی دیگر تداوم یافت و به اندیشه و مطالعات ایشان جهت داد و همانگونه که خواهیم دید، به صورت مبانی فکری و اصول خدشهناپذیر فعالیتهای سیاسی وی درآمدند.
تحصیل در دورانی حساس و پرآشوب
سید روحالله در همان سالهایی که شاهد تحولات پس از مشروطه و جنگ جهانی اول بود، به فراگیری دانش نیز مشغول بود. او ابتدا در مکتبخانه ملا ابوالقاسم، خواندن و نوشتن و قرائت قرآن و ادعیه و متون رایج مکتبخانه را فراگرفت و پس از آن، دروس ابتدایی را نزد آقا شیخ جعفر و میرزا مهدی دایی خود و منطق را نزد حاج میرزا نجفی خمینی شوهرخواهر و پسرعموی مادرش آغاز کرد و در ادامه، سیوطی و شرح باب حادی عشر و بخشی از مطول را نزد برادر بزرگتر خود سیدمرتضی آموخت. در همین سالها او که در چند ماهگی پدر خود را از دست داده بود، در سن ۱۵ سالگی مادر خود را نیز از دست داد! با این حال به تحصیلات ادامه داد و در سال ۱۳۳۹ ق، در سن ۱۹ سالگی برای تکمیل تحصیلات، عازم حوزه علمیه اراک شد. حوزه علمیه اراک در آن سالها، با مدیریت آیتالله شیخ عبدالکریم حائری (۱۲۷۶- ۱۳۵۵ ق)، از شاگردان آیات: میرزاحسن شیرازی، آخوند خراسانی و شیخ فضلالله نوری رونق یافته بود. اما چند ماهی از ورود سید روحالله به اراک نگذشته بود که آیتالله حائری به درخواست علمای قم در اواخر رجب ۱۳۴۰ ق، همزمان با نوروز ۱۳۰۰ ش و کمتر از یک ماه پس از کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹، به قم هجرت و حوزه علمیه آن شهر را احیاء کرد. سید روحالله نیز در همین ایام، به قم مهاجرت کرد و در حجرهای در مدرسه دارالشفاء اقامت گزید و به تحصیل ادامه داد. او در قم، مطول را نزد ادیب تهرانی (موسوم به آقا میرزا محمدعلی) و سطوح را نزد آیات: سیدمحمدتقی خوانساری و آقا میرزا سیدعلی یثربیکاشانی فراگرفت و سرانجام به درس خارج آیتالله حائری رفت و عمده تحصیلات خارج را در محضر ایشان گذراند.
افزون بر دروس رایج حوزه، او فلسفه اسلامی را نزد حاج سیدابوالحسن قزوینی، عروض و قوافی و فلسفه غرب و فلسفه تکامل داروین را نزد حاج شیخ محمدرضا اصفهانی مسجدشاهی، ریاضیات را نزد آقا میرزا علیاکبر یزدی و عرفان را نزد آقا میرزا محمدعلی شاهآبادی فراگرفت. در واقع، دوران تحصیل سید روحالله با رحلت آیتالله حائری پایان مییابد و ایشان که در همان ایام تحصیل، تألیف برخی آثار خود را آغاز کرده بود، در فاصله درگذشت آقای حائری در سال ۱۳۱۵ ش تا سال ۱۳۲۴ - که آیتالله بروجردی (۱۳۴۰- ۱۲۵۴ ش) به عنوان مرجع تقلید به قم آمد- نیز افزون بر تألیف، با همدرسان خود به مباحثه و مطالعه و تدریس فلسفه و عرفان و اخلاق و سطوح عالیه فقه و اصول پرداخت؛ و سرانجام تجربیات دوران تحصیل
در دوران تحصیل سید روحالله در قم - که همزمان با دوره پس از کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ و تأسیس سلسله پهلوی و سلطنت رضاشاه بود- رویدادهای مهمی در ایران و غرب آسیا، بهویژه در عراق رخ داد که باعث شد قم به کانون مهم آمد و شد و حضور شخصیتهای علمی و تحولات سیاسی کشور تبدیل شود. حضور شخصیتها و وقوع آن رویدادها در تعمیق آگاهی سیاسی و تکامل شخصیت امام خمینی و حتی در برداشتهای علمی و جهتدهی به استنباطات و آرای فقهی و اصولی و سرانجام در رفتار سیاسی وی در دهههای بعد و تا پایان عمر، تأثیر جدی گذاشت.
سیدمصطفی تقوی مقدم
کد مطلب: 935844
اسلام تايمز
https://www.islamtimes.org