ورشكستگي اقتصاد آمريكا و اروپا مسئله اي نيست كه امروز بتوان با شعارها و ادعاهاي متعارف رسانه ها و مقامات غربي آن را كتمان كرد .اخيرا صندوق بينالمللي پول در نشست جديد خود با مقامات ارشد مالي کشورهاي بزرگ در واشنگتن در مورد افزايش دوبرابري ارائه وامهاي اين صندوق به اقتصادهاي بحران زده اروپا موافقت کرد. مقامات ارشد مالي جهان روز جمعه توافق کردند که به منظور حمايت از اقتصاد جهاني و مقابله با تهديد بحران مالي اروپا قدرت مالي مشترک خود را افزايش دهند. صندوق بين المللي پول که وام هاي اضطراري پرداخت ميکند اعلام کرد به منظور ايجاد ديواري در برابر بحران بدهيهاي اروپا وامهاي خود را به بعضي از اعضاي آن دوبرابر ميکند و ظرفيت آن را به بيش از 700 ميليارد دلار افزايش خواهد داد.
طبق اين گزارش، سرمايههاي جديد که براي مناطق خاصي تدارک ديده شده است ميتواند براي نجات اقتصادهاي ورشکسته اروپا مورد استفاده قرار بگيرد.صندوق بينالمللي پول با تمجيد از تعهدات دولتها براي کمک به کاهش بحران بدهي کشورهاي اروپايي همچنين اعلام کرد که حتي اين افزايش سرمايه و کمکها نيز باعث پايان بحران بدهيهاي اروپا نميشود.
براساس اين گزارش، توافقات جديد صندوق بين المللي پول همزمان با اجلاس گروه 20 در واشنگتن حاصل شده است. بعضي از تحليلگران اين شرايط را
با بحران اقتصادي جهاني در اوايل سال 2009 مقايسه ميکنند. شايد اگر چند سال پيش اين پيش بيني را مي شنيديم که در روزگاري خيابان وال استريت به نمادي از شکست نظام اقتصادي ربوي غرب تبديل شود کمي دور از انتظار مي نمود اما امروز واقعيت نشان مي دهد که اقتصاد آمريکا لکوموتيو اقتصاد غرب در حال ايست است و اتفاقاً بحران ها از درون آمريکا و از خيابان وال استريت آغاز شده است.
هرچند برخي از تحليلگران سياسي معتقدند که در تظاهرات هاي اخير به نوعي اعتراض به رفتارهاي سياسي دولت آمريکا مانند به راه انداختن جنگ هاي طولاني نيز وجود دارد اما بايدتاكيد كرد که اين اعتراض در حقيقت قلب اقتصاد غرب را نشانه رفته است و بحث آن بيش از يک اعتراض صرف سياسي است که به عنوان مثال جنبش هاي ضدجنگ درآمريکا به راه مي اندازد.
امروزه اقتصادهاي غربي به هيچ عنوان وضعيت مناسبي ندارند و نظام سرمايه داري خود را روز به روز بيشتر در مقابل اعتراضات گسترده و توقفناپذير ملتهاي آمريكايي و اروپايي مي بازد .
از سوي ديگراصلاحات مالي در آمريكا و اروپا نتوانسته است مرهمي بر زخم عميق نظام سرمايه داري در برهه حساس فعلي باشد و اين زخم هر روز عميق تر مي شود .
وضعيت وخيم نظام سرمايه داري از دل آمار رسمي قابل استنباط است .در بين اعضاي گروه بيست، کشورهاي اروپايي بدترين وضعيت ممکن را دارند. رشد اقتصادي مجموعه کشورهاي
عضو اتحاديه اروپا در سه ماهه آخر سال 2011 ميلادي 0.3 درصد بوده است. تشديد بحران اقتصادي در کشورهاي عضو اتحاديه اروپا مي تواند بر شدت روند فعلي بيفزايد.
مسلما تشديد بحران اقتصادي اروپا بر وخامت اوضاع اقتصادي کشورهاي صنعتي اروپا که در گروه بيست عضويت دارند نيز خواهد افزود.نکته جالب توجه اينکه کشور اندونزي به عنوان يکي از اعضاي گروه بيست بهترين و سريع ترين رشد اقتصادي را نسبت به دفعه قبل داشته است. چنانچه موسسه تحقيقاتي OECD گزارش داده است اندونزي در سه ماهه آخر سال 2011 ميلادي رشد اقتصادي 2/1 درصدي را تجربه کرده است.
از اين رو رشد اقتصادي اندونزي نسبت به ساير اعضاي گروه بيست سريع تر بوده است. ايالات متحده آمريکا نيز کماکان وضعيت مطلوبي ندارد و در سه ماهه آخر سال 2011 ميلادي رشد اقتصادي 0/7 درصدي را تجربه کرده است. اين رشد اقتصادي اندک نشان مي دهد که سياستهاي دولت باراک اوباما در راستاي مهار بحران اقتصادي در ايالات متحده کارساز نبوده است. در چنين وضعيتي موقعيت واشنگتن و اتحاديه اروپا در گروه بيست تنزل يافته و ديگر نمي توانند نقشآفريني قبلي خود را در معادلات اقتصادي جهاني ايفا کنند.
قيام وال استريت نشان مي دهد که در هر صورت سرمايه داري در اوج خود به گل نشسته است و اين کشتي نمي تواند صاحبان خود را به سلامت به مقصد برساند . اگر روزي ناکارآمدي نظام هاي سوسياليستي
به چشم مي آمد امروز نيز اقتصاد سرمايه داري در نهايت به شکاف طبقه کارگر و متمول تبديل شده است و منتج به آن شده است که در آمريکا اين غول اقتصاد جهاني مردم به خيابان ها بريزند و بگويند که حق 99 درصد مردم در چپاول 1 درصد سرمايه داران است . امري که هيچ گاه مورد نظر نظريه پردازان نظام سرمايه داري نبود.
اين روزها شاهد انتشار نظرات متنوع و گسترده در خصوص افول نظام سرمايه داري هستيم .انديشکده «مطالعات راهبردي و بينالملل» آمريکا در مقالهاي به قلم «جيمز لوئيس» مينويسد: «آمريکا در اواخر قرن نوزدهم قدرت بزرگي نبود. هرچند کشور ثروتمندي بود و خود را دست بالا ميگرفت؛ اما تأثير و آبروي بينالمللي کمي داشت. کشور ما دارد به سمت همان وضعيت قرن نوزدهم خود بر ميگردد.
شايد شکست نظريههاي آمريکايي به دليل رقابت ايدئولوژيکي باشد که [پس از جنگ سرد] دههها ادامه پيدا کرد. شوروي به دنبال نظامي بود که در زندگي تمام مردم نفوذ داشته باشد؛ اما آمريکا پي آزاديهاي فردي بود. ما تلاش کرديم ضدايدئولوژي بسازيم تا بتوانيم استبداد را شکست دهيم؛ اما ابعاد اين نظريهها از عملگرايي بسيار فاصله گرفته و وارد دنياي شعار و حتي [منجر به] نابودي خود ما شده است. ما مانند کسي که از آن سوي بام پايين ميافتد، داريم به سمت پرتگاه حرکت ميکنيم.»