در حالی از حادثه مبهم یازده سپتامبر 12 سال سپری شده است که اقدامات ایالات متحده پس از این واقعه مشکوک، تغییرات زیادی را در فضای بینالمللی پدید آورد. آغاز جنگ علیه تروریسم، اشغال عراق و افغانستان، تغییر موازنه قوا در خاورمیانه و بحران مالی بینالمللی همه مستقیما یا غیرمستقیم به حادثه یازده سپتامبر مربوط میشدند.
اما شاید مهمترین نتیجه واقعه یازده سپتامبر را باید در «تصویرسازی از دشمن» جستجو کرد.
در دوران جنگ سرد، اصلیترین مولفه مشروعیتبخش به کودتاها و عملیات متعدد نظامی ایالات متحده در سراسر جهان، مبارزه با کمونیسم و تسری آن به کشورهای بلوک غرب بود.
رسانههای نظام جهانی سرمایهداری چنان هیولایی از کمونیسم در افکار عمومی ساخته بودند که برای توجیه هرعمل غیرقانونی و غیرانسانی، نسبت دادن کمونیسم به یک طیف یا شخص یا کشور کفایت میکرد.
در سال 1953، دولت مصدق با همین «بهانه سقوط ایران در آغوش کمونیستها» سرنگون شد، حال آنکه مصدق کمونیست نبود بلکه جرمش آن بود که نفت را ملی کرده و به جایگزینی آمریکاییها به جای بریتانیا در صنایع نفت ایران راضی نبود.
* وقتی تروریسم جانشین کمونیسم شددر سال 1991 و با سقوط اتحاد جماهیر شوروی، کمونیسم دیگر نمیتوانست توجیهگر توسعهطلبیهای هژمونیک واشنگتن باشد. 10 سال بعد، آمریکاییها سرانجام مفهوم «تروریسم» را جانشین «کمونیسم» در ادبیات سیاسی خود کردند و موفق شدند بار دیگر به یک ابزار «دشمنساز» دست پیدا کنند. سرآغاز این دستیابی به «هویت جدید دشمن»، واقعه یازده سپتامبر بود.
* مصداقسازی برای تروریسم
«مصداقپروری» برای مفهوم تروریسم البته برای آمریکاییها کار چندان سختی نبود. واشنگتن در دوران جنگ سرد از ابزار «تروریسم سلفی» علیه رقیب خود بهره برده بود و تنها کافی بود که جهت پیکان حملات تروریستهای سلفی به سوی غرب تغییر کند تا پروژه دشمنسازی به مصداق مدنظر خود دست یابد. ناگفته پیداست که جریان سلفی در رگ و ریشه و اندیشههای خود با «رسالتگرایی غربی» در تعارض است و پس از حذف دشمن مشترک یعنی کمونیسم، دیگر وجهی برای عدم تعارض با تمدن غرب ندارد. منظور آنکه تعارض سلفیگری با غرب همانند تعارض آن با تشیع ریشهدار است و نمیتوان تمام ماجرا را یک «تئوری توطئه» فرض کرد، اگرچه احتمال صحت تئوری توطئه در خصوص واقع یازده سپتامبر به خودی خود خالی از وجه نیست.
* القاعده، نماد تروریسملازم بود برای این مصداق یک نماد هم در نظر گرفته شود. نماد این مصداق «شبکه تروریستی القاعده» نام گرفت، با آن پرچم سیاه و آن سرکرده کاریزماتیک که چهرهاش حتی با یکبار دیدن از خاطرها نمیرفت. اسامه بنلادن مجموعهای از همه چیز مورد نیاز غرب بود: «تهور»، «تحجر»، «تبسم»، «سرمایه» و «قدرت بیان عالی و شاعرانه». بنلادن سرمایهداری بود که در کنار نیروهایش در افغانستان بر خاک مینشست و با آنها نان خشک میخورد. وی نماد یک «مسلمان متعصب سنی جذاب» بود، که میتوانست در انگارههای تمدن غربی جنگهای صلیبی را استعاره کند و همواره بهعنوان یک تهدید در خاطرها بماند. هنوز پس از گذشت دو سال از مرگ او، بنلادن نماد تروریسم سلفی است و تا سالها نیز باقی خواهد ماند.
تروریسم سلفی اکنون 12 سال است که ابزار مشروعیتساز اقدامات نظامی آمریکاست، از حمله به افغانستان و عراق گرفته تا حملات هواپیماهای بدون سرنشین. حضور یک مسلمان با محاسن بلند و شارب کوتاه در فرودگاههای آمریکا و اروپا کافی است تا مسئولان فرودگاه بتوانند تمام پروازها را کنسل کنند. اکنون تروریسم سلفی جای همان هیولایی را گرفته است که زمانی رسانههای نظام جهانی از کمونیسم ساخته بودند.
* بازگشت به اتحاد تاکتیکیبا این حال 12 سال پس از واقعهای که هنوز در اذهان بسیاری از آمریکاییها هولناک است، آمریکاییها با همان نیروهایی که روزی مدعی بودند که عامل آن واقعه هولناک بودهاند، متحد شده و علیه دولت سوریه اقدام میکنند. اگرچه موضع رسمی ایالات متحده در سوریه حمایت از مخالفان مسلح غیرسلفی است اما روشن است که اپوزیسیون سوریه را نمیتوان چنین تفکیک کرد. اینها در یک جبهه در برابر اسد میجنگند و بر روی زمین نبرد بین آنها تفکیکی نمیتوان قائل شد. اینها شاید در میدان سیاسی با یکدیگر در تعارض باشند اما در عرصه عمل همه در یک مسیر اقدام و عمل میکنند. با این وصف، تردیدی نیست که سلفیها اکنون قدرتمندترین پیادهنظام ائتلاف بینالمللی ضدسوری هستند.
اما سوال اینجاست که چرا پس از 12 سال چالش اکنون این دو دشمن در یک جبهه در حال نبرد هستند؟ اصلا چگونه آب این دو در یک جوی میرود حال آنکه غرب به دنبال تشکیل حکومتی لیبرال در سوریه است که متحد غرب باشد اما سلفیها به دنبال ایجاد عمارت اسلامی به سبک حکومت ملاعمر در افغانستان هستند.
* دشمن مشترکی بهنام مقاومت شیعی
با این وجود باید ابراز داشت که بار دیگر «دشمن مشترک» تروریسم سلفی را در جبهه مشترک با غرب قرار داده است. تروریسم سلفی بار دیگر برای خود یک افغانستان جدید یافته است، این بار در سواحل مدیترانه و در کنار مرزهای اسرائیل. این دشمن مشترک، همان «محور مقاومت شیعی» است.
ایالات متحده بنا بر محور اصلی تمام برنامههای خود در خاورمیانه که حمایت از منافع و امنیت اسرائیل است، ترجیح میدهد دشمنی را که برای اولین بار اسرائیل را در خاورمیانه با شکست مواجه کرده از میان بردارد و در مقابل، سلفیها هم با دیدگاه فرقهگرایانه برگرفته از تعالیم ابنتیمیه و ابن عبدالوهاب، مقابله با شیعیان را تکلیف خود میدانند.
* واقعهای که حتی خصومتهایش حقیقی نبودبه این ترتیب، بدیهی است که ائتلاف ایجاد شده بین ایالات متحده و تروریسم سلفی ناشی از یک رژیم یا نرم بینالمللی نیست یا منافع مشترک طولانیمدت نیست بلکه برآمده از یک منفعت زودگذر است. حتی اگر دشمنان مقاومت موفق به حذف دولت قانونی سوریه شوند، آنگاه بر سر آینده سوریه چارهای جز این نیست که بین سلفیها و نیروهای غربگرا درگیری رخ دهد و این تازه سرآغاز نبرد جدید ایالات متحده و سلفیها خواهد بود.
به هر روی، همین اتحاد امروز ایالات متحده و تروریستهای سلفی هم میتواند بیانی از نیرنگ واقع یازده سپتامبر باشد. «حتی دشمنیهای برآمده از واقعه یازده سپتامبر حقیقی نیست» و میتواند به شکل تاکتیکی به اتحاد بدل شود. اگر واقعا تمام آن ماجرا کار القاعده بود، آیا ممکن بود دولتمردان آمریکا امروز با جبهه النصره، شاخه القاعده در شامات در یک موضع باشند؟