۰
پنجشنبه ۸ فروردين ۱۳۹۸ ساعت ۱۱:۰۷

مجاهد انقلابی الجزایر از ایران می گوید..

مجاهد انقلابی الجزایر از ایران می گوید..
به گزارش اسلام تایمز ، به نقل از  الکوثر،  فعالیت ها و محاکمه جملیه بوپاشا سر و صدای زیادی در نقاط مختلف جهان به پا کرد وهمین باعث شد بسیاری از افراد مشهور از او حمایت کنند؛ 'پابلو پیکاسو' نقاش معروف پرتره ای از بوپاشا کشید ، 'سیمون دو بووار' روزنامه نگار مشهور، ' ژان پل سارتر' فیلسوف معروف و 'لوئی آراگون' نویسنده مشهور و حتی 'جان اف کندی ' رئیس جمهوری اسبق آمریکا از او حمایت کردند. 
 
بوپاشا یک بار هم به ایران سفر کرده است و ا این سفر و مردم ایران به نیکی یاد می کند. 

وی پس از پیروزی انقلاب الجزایر به خاطر فعالیت هایش در جریان انقلاب هیچ منصب رسمی نپذیرفت و به عنوان یک شهروند عادی و به عنوان یک کارمند در یکی از ادارات مشغول به کار و بازنشسته شد. 

باهم گفتگو با وی را در سالگرد انقلاب الجزایر ضد فرانسه می خوانیم: 



 شما که آن زمان دختری 17 ساله بودید، چطور شد که تحصیلات را رها کردید و به انقلابی ها پیوستید؟
اجازه بدهید داستانی را از آن روزها ، در حالی که تحت شکنجه و در زندان بودم برای شما تعریف کنم: پس از بازجویی های اولیه و شکنجه های زیاد، تصمیم گرفتند مرا به زندان 'سرکاجی' منتقل کنند، یکی از افسران فرانسوی که در آن زندان خدمت می کرد، آمد تا مرا به زندان ببرد. او مرا به دفترش برد .و بر صندلی نشاند، مقابل من زانو زد و و از من پرسید چرا؟ تو کم سن و سال هستی ، به مدرسه رفته و درس خواندی، آینده درخشانی در انتظار توست ، چرا این کارها را کردی؟ من به او پاسخ دادم: ما برای شما دعوتنامه نفرستادیم تا به کشورمان بیایید، شما آمدید، پدران و فرزندان ما را کشتید، حالا از الجزایر بیرون بروید تا جنگ تمام شود. 

در همان زمان یکی از خائنان الجزایری که با فرانسوی ها همکاری می کرد، وارد اتاق شد و از افسر فرانسوی خواست چیزی بردارد و بعد از اتاق بیرون رفت. به افسر فرانسوی گفتم من صراحتا و بی پرده به تو گفتم اگر مرا آزاد کنی، بار دیگر همان کارهای انقلابی را انجام می دهم. اکنون از شما سوالی دارم و امیدوارم با من صادق باشید. شما افرادی (صادق و مخلص) مثل من که با شما می جنگد را دوست دارید یا افرادی مثل آن مرد(خائن الجزایری) که اکنون وارد اتاق شد و بیرون رفت. افسر فرانسوی گفت افرادی مانند شما را دوست دارم و نه خائنان را. پس از مدت کوتاهی آن خائن وارد اتاق شد. افسر فرانسوی با صدای بلند خطاب به او گفت ' گمشو بیرون' . 

با مطالعه تاریخ و دقت در آن متوجه می شوید که مردم الجزایر از زمان اشغال سرزمینشان توسط فرانسه در سال 1830میلادی ، هیچ گاه دست ازمقاومت بر نداشتند، 'أمیر عبد القادر'، 'شیخ حداد'، 'لالة فاطمة نسومر' ،'شیخ بوعمامة'، و بسیاری دیگر به مقابله با استعمار فرانسه پرداختند هر چند که در این میدان پیروز نشدند اما به هر حال دست از تلاش برنداشتند. 



در تاریخ 8ماه می 1945 الجزایری ها به مناسبت پیروزی بر آلمان نازی و استقبال از شکست نازی ها ، دست به تظاهرات زدند، اما فرانسوی ها این تظاهرات را به خاک و خون کشیدند و البته این تیر خلاصی برای فرانسوی ها در الجزایر بود. من در این شرایط در خانواده ای انقلابی بزرگ شدم، پدرم از اعضای حزب ' الشعب الجزائر' بود و ما در یکی از محله های شهر الجزیره که بیشتر ساکنانش الجزایری بودند، زندگی می کردیم. چون شمار زیادی فرانسوی هم در الجزیره زندگی می کردند. من پنج یا 6 ساله بودم و می دیدم افراد زیادی به خانه ما و نزد پدرم می آمدند، خانه ما همیشه محل تجمع افراد مختلف بود هر چند که مناسبت خاصی نبود، من هم میان مهمان ها این طرف و آن طرف می رفتم. در این شلوغی می دیدم برخی مردان در گوشه ای نشسته اند و با هم صحبت می کنند و سوال می کردم چرا آن ها در آن گوشه نشسته اند و چه می گویند اما کسی پاسخی نمی داد. 

بزرگتر که شدم، کم کم با نام هایی مانند 'مفدی زکریا' (شاعر انقلابی که سرود ملی الجزایر را سرود) ، 'محمد خصر' و ' لحول الحسین' (از شخصیت های معروف انقلابی الجزایری) آشنا شدم. 
پس از مدتی فهمیدم حزب الشعب الجزائری شاخه ای زنانه دارد، از پدرم خواستم به این شاخه بپیوندم اما او مخالفت کرد و گفت شاخه زنانه ای وجود ندارد تو هنوز بچه ای. یک روز از 'خضرة بوفجی' معلمم در مدرسه (مدرسه ای خصوصی و الجزایری) شنیدم که در یکی از احزاب فعالیت می کند. از او خواستم مرا هم به این حزب ببرد. با خود گفتم پدرم مانع پیوستن من به حزب الشعب شد حالا من عضو این حزب می شوم. این معلم با درس هایی که زنگ تاریخ در مورد تاریخ الجزایر و تاریخ اسلام می داد، تاثیر زیادی بر من گذاشت. حتی وقتی که به مدرسه فرانسوی رفتم، همچنان در روزها یکشنبه و پنجشنبه بر سر کلاس های درس این معلم حاضر می شدم . 

یک روز در اتوبوس بودم و داشتم به جایی می رفتم، در روزنامه ای که دست یکی از مسافران بود، خبر دستگیری پنج رهبر سیاسی الجزایری رادیدم. ( در 22 اکتبر سال 1956 هواپیماهای جنگی فرانسه یک هواپیمای مغربی را که حسین آیت أحمد ، محمد بوضیاف ، أحمد بن بلة، محمد خیضر، از رهبران جبهه آزادیبخش ملی ومصطفی الأشرف مسئول اطلاع رسانی این جبهه سوار بر آن بودند، به فرودگاهی فرانسوی بروند و این رهبران را دستگیر کردند) این نخستین هواپیما ربایی. آن روز من شدیدا گریه کردم ، نزد معلمم رفتم و با گریه گفتم رهبران ما را دستگیر کردند. او یک سیلی به من زد و گفت دیوانه خوب که چه؟ آن ها هم مانند دیگران زندانی می شوند، اما انقلاب متوقف نمی شود. 

 شما چطور به انقلابی ها پیوستید؟ 

با آغاز انقلاب آزادیبخش در سال 1954، پدرم و دوستانش از جمله مبارزان جنبش ملی بودند و برای اینکه انقلاب تقویت شود، می خواستند با افراد قابل اعتماد در ارتباط باشند. وقتی انقلابی ها فهمیدند پدرم رزمندگان تحت تعقیب را پناه می دهد و پنهان می کند، یک فرد بسیار نزدیک به شهید 'سویدانی بوجمعة' با پدرم ارتباط برقرار کرد و او باعث شد'جمال ' برادر بزرگم به انقلابی ها بپیوندد. وقتی من فهمیدم برادرم هم به انقلابی ها پیوسته است، از او خواستم مرا هم به آن ها معرفی کند ، ابتدا مخالفت کرد اما پس از اصرارهای زیاد من، با یکی از مسئولان در این خصوص مشورت کرد و او برادرم را قانع کرد که من هم جزء انقلابی ها باشم. من در ماه آوریل 1955 فعالیت خود را به عنوان یک انقلابی و مبارز آغاز کردم . وظیفه من جابجایی اعلامیه ها و نامه های مجاهدان و همچنین جابجا کردن اسلحه و تهیه دارو برای مجاهدان از داروخانه ها بود. 

پس از آن اتفاقاتی در محل ' القصبه' الجزیره روی داد و مشکلاتی برای مجاهدان پیش آمد و نمی شد به هر کسی اعتماد کرد ، آن زمان دیگر همه به هم شک داشتند .در این شرایط 'خضره بوفجی' معلمم با من تماس گرفت و گفت تو را از کودکی می شناسم ، خانواده ات را هم می شناسم .در مورد تو با برادران انقلابی صحبت کرده ام . باید فعالیت مجاهدان در القصبه از سر گرفته شود زیرا فرانسوی ها شبکه مجاهدان را در این محل متلاشی کرده بودند، او آن زمان نمی دانست من هم به مجاهدان پیوسته ام .از این پیشنهاد خوشحال شدم زیرا رابط انقلابی من دستگیر شده بود و من بیکار شده بودم. 


 
فرانسوی ها چطور شما را دستگیر کردند؟ 
دو بار مرا دستگیر کردند، یک بار پس از دستگیری برادرم جمال در سال 1957 پس از نبرد مسلحانه او با فرانسوی ها ، مرا همراه با همه افراد خانواده یعنی همراه با پدر ، خواهرم و عمویم که مهمان ما بود دستگیر کردند. آن ها البته اطلاعاتی در خصوص فعالیت های انقلابی من داشتند و وقتی از برادرم بازجوی کردند، او نام خواهر مرا به جای من به عنوان کسی که با انقلابی ها همکاری می کند داد زیرا می ترسید مرا شکنجه کنند و من اطلاعات انقلاب و انقلابی ها را به فرانسوی ها بدهم . خواهرم هیچ چیز از انقلاب نمی دانست و حتی اگر از او زیر شکنجه بازجویی می کردند، چیزی نمی دانست که بخواهد بگوید. خواهرم بازجویی و شکنجه و پس از مدتی آزاد شد و من هم آزاد شدم. برادرم زندانی شد و تا زمان استقلال الجزایر در زندان بود. 

پس از آن فعالیت هایم را ادامه دادم و همچنان همراه با شهید ' مصطفی شلحه' اسلحه جابجا می کردم و در برخی مناطق که فرانسوی ها حضور داشتند، بمب گذاری می کردم . در ماه سپتامبر 1959،عملیات بمب گذاری در مرکز الجزیره انجام دادم و چند ماه بعد یعنی در ماه فوریه 1960دستگیر شدم. 

پس از آن چند ماه در زندان بودید؟ 
 ابتدا مرا به ویلایی در منطقه ' ابیار ' در الجزیره بودند، 33 روز پیاپی شکنجه شدم ، بعد مرا به پادگانی در ' حسین دای ' در شرق پایتخت بردند و بار دیگر مرا به ابیار بازگرداندند و بعد مرا به زندان ' سرکاجی' بردند، مرا تهدید کردند که اگر در دادگاه بگویم شکنجه شده ام ، مرا به ابیار و حسین دای باز می گردانند. 

کسانی که دستگیر می شدند معمولا پس از بازجویی و تحقیقات به زندان برده می شدند و شکنجه و بازجویی تمام می شد و معمولا نظامیان و پلیس ها در زندان از کسی بازجویی نمی کردند و کسی ر ا شکنجه نمی کردند، فقط قاضی تحقیق گاهی به آن ها سر می زد. اما در مورد من مساله متفاوت بود. سه یا چهار بار دیگر به زندان آمدند و از من بازجویی کردند. بعدا متوجه شدم آن ها می خواستند از دست من خلاص شوند و بگویند می خواست فرار کند و در جریان فرار کشته شد. بعد با 'سیمون دی بولیوار' نویسنده تماس گرفتم و او سرو صدای رسانه ای زیادی به پا کرد. هر وقت زمان محاکمه من فرا می رسید یک اتفاقی می افتاد ، دوبار محاکمه من به تاخیر افتاد . به قاضی گفتم مرا شکنجه کرده اند و پس از مدتی مرا به فرانسه بردند و آنجا مساله من بین المللی شد . 



خانم بوپاشا،63 سال از انقلاب الجزایر گذشته است و 55 سال است که الجزایر استقلال دارد، کشورتان را این روزها با توجه به رویاهایتان در آن زمان ها چگونه می بینید؟ 

الجزایر مستقل، همچنان همانند کودکی خردسال است، کم کم در حال راه افتادن است اما این زمین خوردن و برخاستن نباید باعث شود ما توازن خود را از دست بدهیم زیرا دشمنان ما بسیار اند. هر بار الجزایر می خواهد بالا برود و پیشرفت کند، دشمنان سعی می کنند آن را پایین بکشند، مشکلات زیادی و از جمله مشکل تروریسم برای ما پیش آوردند اما من هر بار می گویم خدا را شکر الجزایر با وجود تلاش های دشمانان برای زمین زدن آن،همچنان بر پاهای خود ایستاده است. 

نظر شما به عنوان یک انقلابی در مورد انقلاب ایران چیست؟ 
 زمانی که امام خمینی (ره) به ایران بازگشت، من در سوییس بودم، نمی توانم خوشحالی خود را در آن روزها با کلمات بیان کنم و این در حالی بود که من ایشان را نمی شناختم. در سال 1393 شمسی که به ایران آمدم، به دیدار محل سکونت ایشان رفتم، آنجا دو رکعت نماز خواندم، می توانستم گریه نکنم او بسیار متواضع بود، کاش همه مسئولان تواضع ایشان را داشتند. (در این لحظه خانم بوپاشا بار دیگر اشک در چشمانش حلقه زد و شروع به گریستن کرد). 



زمان سفر به ایران چه چیز بیشتر از همه باعث جلب توجه شما شد؟ 
از نظام ایران و فرهنگ و پاکیزگی مردم ایران، خوشم آمد. بار ها به دوستان خود گفته ام، ایرانی ها توجه زیادی به تربیت کودکان و فرزندان خود دارند ، اجازه نمی دهند کودکان وقتشان را تلف کنند، آن ها را به کلاس های مختلف و باشگاه های ورزشی می فرستند. این ها مردان آینده ایران هستند.
 


 خانم جمیله بوپاشا ، آیا پیامی برای مردم ایران دارید؟ 
از صمیم قلب به مردم ایران درود میفرستم، شجاعت و نظم و فرهنگ آن ها را می ستایم ، مردم ایران به فرهنگشان معروف اند ، چیزی که مرا بسیار خوشحال می کند این است که آنها با رهبرانشان همدل اند و تلاش می کنند به مسئولان خود کمک کنند تا کشورشان بیش از گذشته پیشرفت کند. من همیشه به مردم می گویم وقتی می بینید آمریکا به یک طرفی بد و بیراه می گوید، بدانید که آن طرف با فرهنگ و مردم خود، آمریکا را شکست داده است. 

به مردم ایران درود می فرستم و از آن ها به دلیل میزبانی من در چند سال پیش تشکر می کنم، به جوانان ایرانی می گویم سربلند و پیروز باشید. 
مرجع : خبرگزاری مشرق
کد مطلب : ۷۸۵۵۹۳
ارسال نظر
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما

منتخب
پیشنهاد ما