۰
چهارشنبه ۷ آبان ۱۳۹۹ ساعت ۱۳:۳۵

تاریخچه طولانی پوپولیسم در عرصه سیاست آمریکا

تاریخچه طولانی پوپولیسم در عرصه سیاست آمریکا
انتخابات ماه آینده ایالات متحده آمریکا درباره سیاست یا حتی درباره پرزیدنت دونالد ترامپ نیست. درباره سیستم قانون اساسی آمریکاست. نمی توان گفت که این انتخابات می تواند به این سیستم خاتمه دهد. هرچند که ترامپ خلق و خویی تمامیت گرایانه دارد و رؤسایی چون رئیس جمهور روسیه ولادیمیر پوتین را تحسین می کند، ولی احتمال اینکه حتی در صورت انتخاب مجدد بتواند به یک خودکامه تبدیل شود وجود ندارد. مسئله واقعی که آمریکا با آن مواجه است، به نقش دولت ملی در حیات این کشور مربوط می شود.

ترامپیسم تنها تازه ترین سری از امواج پوپولیستی است که از دل خشم کسانی که نخبگان سیاسی ساکن واشنگتن دی سی را غیرپاسخگو و منفع طلب می بینند متولد می شوند. در واقع داستان به پیش از بنیانگزاری این شهر آغاز می شود. انقلاب آمریکا نخبگان دور افتاده و منفعت طلب در لندن را نشانه گرفت و خیلی زود  با اختلافی بزرگ بر سر قدرت دولت ملی ادامه پیدا کرد.

منتقدان می گفتند که قانون اساسی جدید پیشنهادی یک گروه نخبه حاکم ملی را پدید می آورد، در نتیجه حق حاکمیت به سختی تحصیل شده مستعمرات تبدیل شده به ایالت را تضعیف می کند. هر چند مدافعان قانون اساسی غلبه پیدا کردند، اما جنبش های پوپولیستی تقریبا بلافاصله آنچه را که به چشم حاکمیت نخبگان می دیدند به چالش کشیدند. دمکراسی جفرسونی نخبگان فدرالیست را در سال 1800 برکنار کرد و بعد دمکراسی جکسونی بجفرسونی را در سال 1829 کنار زد.

هرچند دمکراسی جفرسونی و جکسونی از جهات مختلف با هم فرق داشتند، اما بازتاب دهنده این باور بودند که نخبگانی که انقلاب آمریکا را رهبری می کردند، وعده خود را برای انتقال حق حاکمیت مردم به مردم  زیرپا گذاشته اند. به نظر می رسید مقامات منتخب، قضات و بروکرات ها که از خانواده های بزرگ یا طبقه بالا می آمدند، مثل آمریکاییان اشراف سالار فاسدی که به تازگی گریخته بودند، بر همین اساس حکومت می کردند. راه حل بازگرداندن قدرت سیاسی به توده ها بسط امتیازات، گسترش دادن دمکراسی به نهادهای بیشتر (مثل دادگستری های ایالتی) و محدود کردن قدرت دولت ملی بود.

این موج پوپولیسم موقتا در نتیجه بحث پیرامون برده داری و جنگ داخلی فرونشانده شد اما در اواخر قرن نوزدهم بار دیگر سربرآورد. این بار رهبری این موج را کشاورزان جنوبی و غرب میانه بر عهده داشتند که باور داشتند دو حزب سیاسی اصلی آنها را نادیده گرفته اند و بانک ها و صاحبان راه آهنی که این احزاب در خدمت آنها هستند، آنها را مورد بهره برداری قرار داده اند. پوپولیست ها به جکسون به عنوان قهرمان خود متوسل شدند و کل سیستم سیاسی را به عنوان سیستمی فاسد مورد حمله قرار دادند و «حزب مردم» خود را برای دفاع از منافعشان شکل دادند.

موج بزرگ بعدی پوپولیسم در دوران رکود بزرگ دهه 1930 از راه رسید. سیاستمدارانی نظیر هیوی لانگ فرماندار لوئیزانا و سناتور وقت آمریکا با وعده بازتوزیع ثروت از اغنیا به فقرا به قدرت رسید. لانگ سیاستمداران تثبیت شده را به توانگرسالاری متهم کرد و کوشید تا تمام مراکز قدرت رقیب، از قانونگذاری ایالتی تا سیستم دانشگاهی را تضعیف کند. او تا زمان مرگش در سال 1935 طرفداران قابل توجهی را در سطح کشور به خود جلب کرده بود.

آخرین موج پوپولیسم پیش از موج فعلی در دهه 1960 صورت گرفت، زمانی که بری گلدواتر نامزد جمهوریخواه ریاست جمهوری در سال 1964 با این ادعا که بروکراسی فدرال («دولت بزرگ») مسئول تمام مشکلات آمریکاست، جاذبه خود را در سطح کشور گسترش داد. این نخبه سالاری ستیزی در سمت چپ نیز شایع بود که یک تشکیلات نژادپرست امپریالیست را در جنگ سرد و دخالت در ویتنام مقصر می دانست.

منطق پوپولیسم ساده و قدرتمند است: اگر اوضاع به شکل نامطلوبی پیش رود، تقصیر آن متوجه دولت و نخبگانی است که آن را اداره می کنند. هرچند پوپولیست های آمریکایی دولت های ایالتی را مورد حمله قرار داده اند، دولت فدرال همیشه به دلیل دور بودنش هدف اولیه آنها بوده است. شاید مردم به سیاستمداران محلی  و نمایندگان یا سناتور خود اعتماد کنند اما جز رئیس جمهور و رهبران کنگره، سایر مقامات فدرال عمدتا فاقد چهره اند.

تمام جنبش های پوپولیستی وقتی که تناقضات داخلی آنها بر شور و شوق مردمی غالب می شود، سوختشان به آخر می رسد. پوپولیست ها از نخبگان نفرت دارند، ولی نمی توانند بدون گماشتن نخبگان خودشان بر سر قدرت حکومت کنند. دمکراسی جفرسونی حکومتی تک حزبی را پدید آورد که مالکان کشتزارهای ویرجینیا آن را اداره می کردند؛ دمکراسی جکسونی یک سیستم حزبی فاسد را به بار آورد که اربابان و سیاستمداران حرفه ای آن را کنترل می کردند؛ جنبش پوپولیستی وقتی انرژی حرکتی خود را از دست داد که به منظور انجام پیشرفت های سیاسی، بار خود را بر دوش حزب دمکرات انداخت. روزولت برای مقابله با پوپولیسم لانگی در دهه 1930 به سمت چپ متمایل شد و پوپولیسم دهه 1960 با خاتمه تبعیض علیه سیاهان و جنگ ویتنام فروپاشید.

پوپولیسم ترامپی باید از ترامپ که بر یک موج سیاسی سوار شده که نه خود آن را آغاز کرده و نه آن را در کنترل خود دارد جدا شود. منبع اصلی این موج خشمی است که متوجه لیبرالیسم فرهنگی، رکود اقتصادی و بی عدالتی است که تقصیر همه آنها متوجه نخبگان ملی و نهادهایی که بر آنها سلطه دارند انداخته شده است که کم و بیش حقیقت دارد. همین موج بود که کمک کرد تا باراک اوباما که فردی نسبتا بیرونی بود، در سال 2008 نامزدهای تشکیلات هیلاری کلینتون و جان مک کین را شکست دهد، هر چند اوباما بر اساس خلق و خو یک تکنوکرات بود  و بر همین اساس نیز حکومت می کرد.

پوپولیسم خطرناک است، چون بر خصومت مصالحه ناپذیری بنا می شود که متوجه نهادهای سیاسی تثبیت شده و سیاستمداران حرفه ای است که ما در نهایت هیچ گزینه دیگری جز اتکا به آنها نداریم، هر چند که ناکامل باشند. به همین دلیل است که در بازاندیشی، پوپولیسم می تواند غیرمنطقی به نظر برسد، حتی اگر  در جلب کردن توجه دولت به بی عدالتی ها و و محنت های به حق، کار خوبی انجام داده باشد. حملات ترامپ به نهادها و هنجارها که در امتناع او از ضمانت یک انتقال قدرت مسالمت آمیز به اوج خود رسیده، تغییر مسیری 180 درجه ای به سمت نیهیلیسم است.

و این ما را به انتخابات ماه آینده می رساند. ما هنوز نمی دانیم که آیا موج پوپولیستی قرن بیست و یکم که ترامپ را به قدرت رسانده از نفس افتاده است یا خیر. امکان دارد که همه گیری کرونا فضایل متخصصین و حرفه ای گرایی در حکومت را به مردم یادآور شده باشد. اما عده زیادی از آمریکاییان سرمایه خود را به طور کامل در سبد مخالفت با بروکرات های غیرمنتخب «دولت عمیق» سرمایه گذاری کرده اند که ترامپیسم بتواند به حیات خود ادامه دهد، شاید تحت رهبری تریبونی جدید که تهدید سال های بیشتری از هرج و مرج و تفرقه را در خود دارد. فقط یک شکست واقعا قاطعانه هم برای ترامپ و هم جمهوریخواهان می تواند مانع از رخ دادن چنین اتفاقی شود.
 
مرجع : خبرگزاری فارس
کد مطلب : ۸۹۴۰۷۶
ارسال نظر
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما

منتخب
پیشنهاد ما