تحولات در قوهی مجریه ایران و همچنین تحولات در منطقهی خاورمیانه، برخی از تعقیبکنندگان رابطهی ایران و آمریکا را به این نتیجه رسانده است که «ایران در نحوهی ارتباط و تعامل با آمریکا، باید از الگوی رابطهی چین-آمریکا در دههی 1970 بهره جوید. همانگونه که چین در آن برههی زمانی با تمایل به آمریکا، اکنون توانسته است قدرت دوم اقتصادی جهان باشد، ایران نیز با پیروی از این الگو میتواند در آیندهای نزدیک به قدرتی برتر در عرصهی منطقهای و جهانی تبدیل شود. در مقابل این دیدگاه، عدهای دیگر بر این باورند که این الگو برای جمهوری اسلامی نمیتواند کارآمد باشد. مقالهی حاضر با واکاوی آنچه در رابطهی ایالات متحده و چین در اواخر دههی 1960 و اوایل دههی 1970 گذشت، در پی آن است تا الگوی پیشین را با وضعیت حاکم بر روابط ایران و آمریکا تطبیق دهد. نهایتاً هدف از این پژوهش نتیجهگیری در این خصوص است که تا چه میزان نسخهی رابطهی چین-آمریکا برای ایران ثمربخش است. بر این اساس، سؤال اصلی پژوهش عبارت است از: الگوی تمایل چین به آمریکا در دههی 1970 به چه ترتیب است و این الگو تا چه حد با وضعیت حاضر در روابط ایران و آمریکا قابل انطباق است؟
1. چرایی تحول در روابط چین و ایالات متحده
چین و آمریکا پس از دو دهه تنش و درگیری، که درگیریهای تایوان و جنگ کره و ویتنام نمادهای بارز آن بودند، ارادهی لازم را برای برقراری روابط و ایجاد همکاری بازیافتند. علل و عوامل متعددی را میتوان برای چرایی تحول در روابط چین و آمریکا در دههی 1970 ذکر کرد، اما مهمترین این علل عبارتاند از:
1-1. خطر شوروی
پس از جنگ جهانی دوم و شکلگیری نظام دوقطبی، ایالات متحده و شوروی، رهبری دو بلوک متضاد را برعهده داشتند. آمریکا همواره در فضای جنگ سرد، سعی در ایجاد محدودیت و اعمال فشار بر اتحاد جماهیر شوروی داشت. نزدیکی به چین تا حدود زیادی در جهت محقق شدن اهداف آمریکا در این زمینه بود. چنین نگرشی در سوی مقابل، در افکار برخی رهبران چین و شخص مائو (Mao Zedong) وجود داشت و حاکم شدن فضای جنگی بر روابط چین و شوروی، رهبران چین را، هم بهلحاظ استراتژیک و هم روانی، آماده ساخت تا روابط پر از تنش و درگیری خود با ایالات متحده را بازتعریف کنند.
2-1. مسئلهی تایوان و چین ملی
نگاه رهبران چین به آمریکا کسب منافع بیشتر بوده است. مسئلهی تایوان پس از تأسیس جمهوری خلق چین، براساس سیاست دولت آمریکا، مبنی بر منزوی ساختن و بازدارندگی علیه چین شکل گرفت. رهبران چین مذاکره با آمریکا را بهترین مسیر برای به رسمیت شناخته شدن جمهوری خلق چین در عرصهی بینالمللی دانستند. تمرکز و هدف اصلی نخبگان سیاسی چین در مذاکرات با آمریکا نیز حول این موضوع شکل یافت. در جلسات دیپلماتیک میان چین و آمریکا، مقامات چینی تلاش میکردند گفتوگوها را بر محوریت خروج نیروهای آمریکایی از تایوان و بنیانگذاری روابط دیپلماتیک بین دو کشور متمرکز سازند، اما مقامات آمریکا تمایل داشتند که دستور کار را بسیار گستردهتر و بدون زمان معینی تعریف کنند.
3-1. جنگ ویتنام
پیش از برقراری روابط با چین، مقامات آمریکایی به این نتیجه رسیده بودند که تهاجم ایالات متحده به ویتنام، دیگر از سوی مردم کشورشان پشتیبانی نمیشود و دولت بهاجبار باید راهکار خروج تدریجی از ویتنام را در پیش گیرد و نزدیکی به چین، کمک چشمگیری به اهداف آمریکا در منطقه مینماید.
دولت نیکسون زیر فشار زیادی برای پایان دادن به جنگ ویتنام قرار داشت و نزدیکی به چین تا حدود زیادی این فشار را تقلیل میداد. همچنین نزدیکی به چین، امتیاز دیگری برای دولت نیکسون داشت و آن خوراک تبلیغاتی لازم برای انتخابات بعدی ریاستجمهوری بود.
2. چگونگی تحول در روابط چین و ایالات متحده
از اواخر 1969 و اوایل 1970، تیم نیکسون به رهبری کیسینجر، اقدامات مختلفی را برای ازسرگیری گفتوگوی مستقیم چین و ایالات متحده، که مدتهای مدیدی معلق بود و قبلاً در سطح سفیر انجام میشد، پیگیری کرد. بسیاری از پیشزمینههای روابط در سطح سفرای دو کشور و عمدتاً در کشور لهستان صورت پذیرفت. اقدامات دوسویهی دیپلماتیک و تأکید بر منافع مشترک (بهویژه خطر شوروی) زمینه را برای دیدار در سطوح بالاتر دیپلماتیک فراهم ساخت. نقش کشور سوم بهویژه لهستان و سپس پاکستان در این راستا بسیار چشمگیر بوده است. نهایتاً دو کشور با برقراری روابط در زمینههای مختلف به جمعبندی نهایی رسیدند. قطعاً رهبران وقت چین چشمانداز دوربینانهای در خصوص موفقیتهای چشمگیر اقتصادی پس از برقراری روابط با آمریکا متصور نبودند و برپایهی سایر دستاوردها، قدم به میز مذاکره با آمریکا گذاردند.
یکی از گزارههای مورد تأکید تجویزکنندگان الگوی روابط چین-آمریکا برای ایران، گزارهی رشد و تحول اقتصادی چین پس از مذاکره با آمریکا ذکر میگردد. یکی از واقعیتها این است که از مقطع ورود چین به حوزهی اصلاحات و سیاست درهای باز در سال 1978، رشد اقتصادی این کشور یکی از سریعترین نرخها در مقیاس جهانی بوده است. 40 سال پیش، این مسیر برای خود چینیها هم اصلاً قابل مشاهده نبود.(1)
پیامد طبیعی این نرخ رشد سریع، افزایش نقش و وزن چین در اقتصاد جهانی است. اما تمام موفقیتها و توسعهی اقتصادی چین را نمیتوان ذیل همکاری و روابط با آمریکا محدود کرد. در حال حاضر نیز ایران زیر شدیدترین تحریمها قرار دارد و بهطور قطع در شرایط تحریم، رشد و موفقیت اقتصادی حاصل نمیشود، اما رفع تحریم و رابطهی اقتصادی با آمریکا نیز به معنی رشد و توسعهی اقتصادی چشمگیر و بدون مشکل نخواهد بود.
تمام موفقیتها و توسعهی اقتصادی چین را نمیتوان ذیل همکاری و روابط با آمریکا محدود کرد. در حال حاضر نیز ایران زیر شدیدترین تحریمها قرار دارد، اما رفع تحریم و رابطهی اقتصادی با آمریکا نیز به معنی رشد و توسعهی اقتصادی چشمگیر و بدون مشکل نخواهد بود.
علل ناکارآمدی الگوی چین-آمریکا برای ایران-آمریکا:
1. موازنهی قدرت
آمریکا همکاری با چین را در جهت مهار و کنترل شوروی میدید و چین همکاری با آمریکا را بهعنوان عاملی در جهت مقابله با تهدیدات امنیتی شوروی دنبال میکرد. بنابراین برای آمریکا، چین و برای چین، ایالات متحده بهعنوان عامل موازنهساز در برابر شوروی به حساب میآمدند؛ در حالی که در حال حاضر، سیستم دوقطبی بر نظام بینالملل حاکم نیست و آمریکا یا بهصورت یکجانبه و یا از طریق همکاری با بازیگران قدرتمندتر مانند اتحادیهی اروپا، به موازنهسازی با روسیه و یا چین دست میزند. رقبای آمریکا در زمینهی موازنهسازی، کشورهایی هستند که روابط مناسبی با جمهوری اسلامی ایران دارند.
2. عدم وجود دشمن مشترک (بازیگران اصلی)
ایالات متحده و چین با قدرتمندترین نیرو در روابط بینالملل (یعنی دشمنی مشترک) بهسوی هم کشیده شدند. در اواخر دههی 1960، دشمن مشترک مابین چین و آمریکا قابل تعریف بود، اما چنین دشمن مشترکی که ایران و آمریکا را برای مقابله با آن، بهسوی یکدیگر جذب کند، وجود ندارد. اواسط دههی 1960 تنش میان چین و شوروی رو به گسترش نهاد و حضور نیروهای نظامی آنها در دو سوی مرزهای مشترک افزایش یافت. در دوران اولیهی انقلاب فرهنگی (1966 تا 1969)، این تنش بیشتر شد و در سالهای 1968 و 1969 (شروع اقدامات عملی برای ایجاد رابطه با آمریکا)، این تنش به اوج خود رسید. در سوی مقابل نیز یکی از محورهای نظام لیبرال-دموکراسی، مقابله با سردمدار ایدئولوژی کمونیسم بوده است؛ در حالی که اکنون دشمنان آمریکا (روسیه، سوریه و حتی چین) دوستان ایران به حساب میآیند و دشمنان ایران (رژیم صهیونیستی، عربستان سعودی)، دوستان آمریکا به حساب میآیند. تنها در میان بازیگران غیردولتی (مانند گروههای تندرو جهادی و تکفیری مانند القاعده و داعش)، که وزن چندانی در نظام بینالملل ندارند، میتوان دشمنان مشترکی میان ایران و آمریکا یافت که هر کدام اهداف جداگانهای را در برابر آنها دنبال مینمایند.
3. تفاوت امتیازگیری چین از آمریکا با مورد ایران
پیش از دیدار نیکسون از پکن، چوئن لای (Zhou Enlai) اصول راهنمای روابط جدید چین و آمریکا را تبیین نمود که شامل هشت اصل پایهای بود که از آنها هفت اصل مرتبط با مسئلهی تایوان و یک اصل مرتبط با خروج نیروهای آمریکایی از جنوب شرق آسیا بود. گرچه مائو برخی از این اصول را تعدیل کرد، اما چینیها امتیازاتی در این مسیر کسب کردند که شایان توجه است. تقاضای خروج نیروهای ایالات متحده از تایوان، تأکید بر این موضوع که آزادی تایوان همچنان مسئلهی داخلی چین است و تنها از طریق ابزارهای مسالمتآمیز قابل حل است، قدرت چانهزنی و امتیازگیری آنان را در مذاکرات بالا برد.
بهطور کلی، چوئن لای با زیرکی تمام، منافع و خواستههای چینیها را از کانالهای دیگر در روابط خود با ایالات متحده گنجانده بود. رهبران چین به دگرگون ساختن «متن» روابط خصمانهی دو کشور قبل از مذاکره و پای میز نشستن با آمریکاییان پرداختند. بازتعریف بهوسیلهی رهبران چین به این معنا بود که هیچ عقبنشینیای در سرزمین امپراتوری میانه حادث نشد، بلکه مفاهیم، واژهها، تفسیرها و بنیادهای ارزشی و ساختاری به «بازسنجی»، «بازتنظیمی» و «بازدرجهبندی» مزین شد.(2)
موضوع تایوان برای چینیها اصلیترین موضوع در مذاکرات بود و خطمشی و راهبرد چینی در مذاکرات پیشتر تدوین شده بود و در نهایت، منتهی به موفقیت چینیها در مذاکرات گردید، اما در خصوص ایران، به نظر نمیرسد روند طیشده در الگوی چین-آمریکا طی گردد. بدین معنا که آمریکا از موضع قدرت در مذاکرات شرکت میکند و حتی حاضر به لغو تمامی تحریمها در صورت موفقیت در مذاکرات هستهای نیست. وضع تحریمهای جدید و صحه گذاشتن بر ابزار تحریم و سایر گزینهها همچون گزینهی نظامی در این راستا قابل تحلیل است.
4. اقدامات دولت آمریکا (نیکسون-اوباما)
تاریخ روابط خارجی و سیاست خارجی ایالات متحده نشان میدهد که یکی از وجوه بارز تفاوت رؤسای جمهور جمهوریخواه و دموکرات در این است که جمهوریخواهان سعی، قاطعیت و جدیت بیشتری در یک موضوع خاص سیاسی با پذیرش تبعات آن دارند، در حالی که دموکراتها ملاحظات و سود و زیانها را در نظر می-گیرند.
در فوریهی 1971، نیکسون دومین گزارش سیاست خارجی خود را منتشر ساخت که در آن برای اولینبار با به کار بردن نام رسمی «جمهوری خلق چین» صراحتاً خواستار بهبود رابطه با این کشور شده بود. بهعلاوه دولت نیکسون موانع تجارت با چین را کاهش داد. در حالی که اوباما در سخنرانیها و مواضع رسمی خود، همواره متناقض با موضوع ایران برخورد نموده است و با ابزار فشار، اهداف و مطامع خود را دنبال کرده است. فشار لابیهای صهیونیستی (اصلیترین دشمنان نظام ایران) در این زمینه ، بسیار مؤثر بوده است.
دولت آمریکا دست به یکسری اقدامات اعتمادساز در برابر چین زد که مهمترین آنها لغو تحریم 22سالهی تجاری علیه چین بود. موارد اینچنینی زمینه را برای تغییر نگرش چین نسبت به نیت آمریکا فراهم ساخت و باعث شد مقامات چینی با حسننیت وارد گفتوگو شوند.
5. گزینهی تحریم
بین سالهای 1968 تا 1972 دولت آمریکا دست به یکسری اقدامات اعتمادساز در برابر چین زد که مهمترین آنها لغو تحریم 22سالهی تجاری علیه چین بود. از دیگر اقدامات اعتمادساز، پایان دادن به کنترلهای پولی بود که از سوی ایالات متحده در قبال چین انجام میشد. موارد اینچنینی زمینه را برای تغییر نگرش چین نسبت به نیت آمریکا فراهم ساخت و باعث شد مقامات چینی با حسننیت وارد گفتوگو شوند. در حالی که مقامات آمریکا در حل مسئلهی هستهای، آن هم براساس اهداف خود، تأکید دارند که حاضر به لغو تحریم-های غیرقانونی خود پس از موفقیت در مذاکرات هم نیستند و آن را در پروسهی زمانی دهساله امکانپذیر میدانند! همچنین وضع تحریمهای جدید، آن هم در حین مذاکرات، اعتماد به نیت مثبت کاخ سفید را از بین میبرد.
فرجام سخن
مقالهی حاضر صرفاً به مقایسه الگوی رابطهی چین-آمریکا با شرایط حال حاضر رابطهی ایران-آمریکا پرداخت و نگارنده موضوع هزینه و فایده رابطه دو کشور را مورد بررسی قرار نداد و همچنین هیچ ادعایی در مورد سودآور یا زیانآور بودن این رابطه مطرح نکرد و این موضوع نیازمند یک پژوهش جامع است.
محسن صبری
پینوشتها:
1) Zakaria, Fareed, (2013), “What an Iran Deal Would Look Like”, Time.
2) دهشیار، حسین، (1392)، «الگوی چینی توافق با آمریکا»، (تاریخ انتشار: 20 مهر 1392).