۰
يکشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۳ ساعت ۰۹:۱۹

آمریکا و اهداف آفریقایی

آمریکا و اهداف آفریقایی
موضوع حضور آمریکا در قاره آفریقا، همواره مد نظر کشورها و دولت های گوناگون رقیب و متحد بوده است. نوشتار زیر نگاهی به گذشته حضور و همچنین حضور سیاسی و نظامی کنونی آمریکا در قاره سیاه و موانع آن دارد.

حضورگذشته


آفریقا از دیر باز حیات خلوط اروپایی ها بوده است. در این قاره حدود نوزده کشور مستعمره فرانسه، بیست کشور مستعمره مستقیم و غیر مستقیم بریتانیا و بقیه مناطق و کشورها هم توسط اسپانیا ( دو کشور) پرتقال (پنج کشور مستعمره) و بلژیک (سه مستعمره) اداره شده اند. کشورهایی چون بلژیک، پرتقال و اسپانیا به دلیل ضعف، این کشورها را واگذار کردند و نتوانستند حضور جدید در قاره سیاه داشته باشند؛ اما فرانسه و انگلیس در این قاره حضور جدی داشتند.

در این حال، آمریکایی ها در دهه های گذشته حضور جدی در آفریقا نداشتند. در دهه های گذشته و قبل از انقلاب اسلامی و تا پایان جنگ سرد، حضور آمریکا در چند نقطه مشخص بود. مثلا این حضور در جنگ های مربوط به استقلال آنگولا نمایان بود.

در این منطقه دنیای چپ با کوبایی ها در مقابل غرب حضور داشتند. یعنی آمریکایی ها تلاش می کردند در این منطقه به گونه مستقیم و غیر مستقیم حضور داشته باشند. در مصر دوران سادات هم آمریکایی ها حضور نطامی داشتند.

آنان به دلیل کوشش برای حفظ امنیت اسرائیل، ارتش مصر را بیشتر تحت نظر قرار دادند. به همین دلیل، مانور های مشترکی بعد از انقلاب اسلامی ایران به نام ستاره درخشان برگزار می کردند.

لیبریا یکی از کشورهایی است که سیاه پوستان بازگشته از آمریکا در این کشور حضور پیدا کردند. سرنوشت لیبریا متفاوت با دیگر کشورها شد و حتی پرچم این کشور هم شبیه این کشور است.

جدا از این، آمریکا در مغرب و در شرق این قاره و هم در کنیا، حضور محدودی داشت. اما آمریکایی ها حضور سیاسی و نظامی در این کشور نداشتند. در واقع آمریکایی ها در دیگر مناطق و کشورهای قاره آفریقا حضور جدی نداشتند.

در این راستا باید گفت آمریکایی ها بر اساس سیاست های خود و با توجه به دوران جنگ سرد، تلاش می کردند زمینه ای برای حضور کمونیست ها فراهم نگردد؛ لذا تلاش می کردند با کشورهای آفریقایی از دریچه کمک وارد گردند.


یعنی در دهه های گذشته حضور نظامی نداشتند و بیشتر از راه گروه های کمک، کمک های بهداشتی و غذایی به برخی از کشورها انجام می دادند. این سیاست تا سال 1996 ادامه پیدا کرد.

اما در زمان کلینتون تحولی جدید در سیاست آمریکا در آفریقا ایجاد شد و از این سال تاکنون در حدود 18 ساله آنها تلاش کرده اند حضور متفاوتی نسبت به گذشته داشته و در کنار فرانسه و انگلیس و بعضا در رقابت با این دو کشور، حضور نظامی، سیاسی و اقتصادی جدی تری در این قاره داشته باشند.

کلینتون در این دوران اعلام کرد که از سیاست های کمک به آفریقا دست برداشته و ازاین به بعد وارد همکاری های اقتصادی با کشورهای آفریقایی می شود. در واقع بعد از این بحث، مشارکت آمریکا در عرصه اقتصادی آفریقا به گونه جدی تر مطرح شد و طرحی تحت عنوان آگوا، یعنی طرح مشارکت آمریکا و آفریقا در عرصه سیاسی و اقتصادی، به اجرا گذاشته شد.

از این دوران، روند روابط تغییر یافت و آمریکا این بار از راه کمک ها وارد این قاره نشد، بلکه وارد عرصه
تجاری و سیاسی همه جانبه شد. چنانچه همکاری ها در قالب اعطای امتیازات زیادی به کشورهای آفریقایی، تشویق کشورهای این قاره برای روابط اقتصادی با آمریکا، اعطای امتیازات و اعطای برخی از وام ها، اعتبارات اقتصادی و برداشتن برخی تعرفه های گمرگی کالاهای آفریقایی به آمریکا صورت گرفت.

حضور سیاسی و نظامی در ده سال گذشته


در طی 18 سال گذشته، سیاست آمریکا در آفریقا به کلی تغییر یافته است. از 2007 آمریکایی ها وارد عرصه رسمی و نظامی در این قاره شدند. آنها با تاسیس دفتری به نام دفتر فرماندهی نظامی آمریکا در آفریقا یا افریکوم، ششمین منطقه نظامی خود را در جهان ایجاد کردند.

این رویکرد برای حفاظت و صیانت از خط لوله های نفت و گاز بود. آنها صراحتا اعلام کردندکه نیرویی تحت عنوان دفتر افریکوم ایجاد کرده ایم.

در واقع آمریکایی ها قبلا جهان را به 5 بخش تقسیم کرده بودند و آنچه را مربوط به آفریقا بود، از راه دفتری در آلمان کنترل می کردند، اما بعد از آنکه اهمیت آفریقا افزایش پیدا کرد و سیاست آمریکا درآفریقا تغییر کرد، دفتر مستقلی را ایجاد و تلاش کردند که به گونه جدیدی، اقدامات نظامی صورت دهند.

آمریکا با توجه به سیاست های اخیر خود، علاقمند نیست که نیروهای نظامی خود را در آفریقا مستقر کند. آنها علاقمندندکه از راه مستشاران نظامی، بر حرکت های نظامی گری در آفریقا نظارت کنند و افسران و نیروهای نظامی آفریقایی را آموزش دهند.

در این راستا اگر چه هیچ کشوری از آفریقا نتوانسته است آنها را بپذیرد و دفتر افریکوم از بین پنجاه و سه کشور آفریقایی همچنان در آلمان باقی مانده است، ولی حضور مستشاران آمریکایی ها افزایش یافته است؛ چرا که قبل از آن هم آمریکایی ها به گونه پنهانی و غیر رسمی در آموزش نیروهای کشورهایی متحد و علاقمند به همکاری، شرکت می کردند.

یعنی اکنون بیش از بیست کشور آفریقایی محل رفت و آمد مستشاران نظامی آمریکایی است. آنها تلاش می کنند ارتش های بومی به نام مقابله با تروریست تربیت کنند. البته اهدافی که آمریکا دنبال می کند عمدتا ضد اسلامی است.

در واقع رهبران واشنگتن دو خطر رابرای خود در آفریقا در نظردارند، نخست حضور چین در این قاره است. یعنی به چین به عنوان رقیب تازه وارد نگاه می کنند، چرا که خطر ادغام اقتصاد آفریقا در اقتصاد چین، پکن را به قدرت اقتصادی بسیار بزرگ و آسیب ناپذیر تبدیل می کند.

در واقع آفریقا می تواند سرریز جمعیت چین را بپذیرد، مواد خام را برای اقتصاد چین فراهم کرده، بازار بسیار مناسبی برای کالاهای ارزان قیمت چین بوده و منابع نفتی لازم و انرژی مناسب را در اختیار چین قراردهد.

لذا این امر خطر بزرگی برای آمریکایی ها است. لذا واشنگتن در یک دهه گذشته تلاش کرده از راه تبلیغاتی و از راه ایجاد موانع سیاسی، اقتصادی و نظامی، حضور چین را متوقف کند. در مقابل خطر چین، که آمریکایی ها علنا از آن سخن می گویند، آمریکایی ها به خطر دیگری هم توجه می کند و آن اسلام است.

در واقع از نگاه آمریکا، خطر دوم (که نه تنها منافع آمریکا، بلکه منافع انگلیس و فرانسه را هم تهدید میکند، خطر جدی تری از خطر چین است)، خطر اسلام و حرکت های سیاسی با ریشه ها اسلامی و مذهبی است.

در واقع
از آنجا که این رویکرد از آبشخور فرهنگ اسلامی تغذیه می کند، آمریکا تلاش کرده که هیچ گاه از این خطر سخنی نگویند، بلکه از این خطر، با نام مقابله با تروریسم یاد کند. حتی آنها به کمک ها فرانسه و انگلیس، مصادیقی از آن را به صورت گروه های دست ساخته تروریستی و تکفیری ایجاد می کند و به بهانه آن در کشورهای آفریقایی حضور می یابند.

اهمیت و اهداف آفریقایی آمریکا

نیاز آمریکا به آفریقا زیاد است و حتی گفته شده است که زمینه های روی کار آمدن شخصی مانند اوباما (که از نظر اجدادای به کنیا نسبت داده می شود) نوعی کوشش برای جلب افکار عمومی آفریقا به آمریکا بوده تا حضور بهتر آمریکا در آفریقا انجام شود.

یعنی آمریکا از راه رئیس جمهوری سیاه پوست یا دورگه، تلاش کرده است افکار عمومی آفریقا را به خود جلب کند. برای آمریکایی ها، آفریقا مکانی بسیار جدید و از نظر منابع انرژی می تواند جایگزین بخشی از منابع نفت خاورمیانه باشد.

آمریکا با توجه به منابع آفریقا، سیاست خودرا تنطیم کرده است. معادن طلا، الماس و فلزات بسیار آن درصنایع فضایی و هوایی به کار میرود. همچنین بسیاری از صنایع مانند تیتانیوم، رادیوم و انواع فلزاتی که در صنایع جدید به کاربرده می شود، در این منطقه یافت می شوند.

کمربند اورانیوم آفریقا هم در کشورهای اسلامی است. در همین راستا پیدا شدن و کشف منابع جدید طلا در سودان جنوبی، مالی وآفریقا مرکزی می تواند بر تحرکات آمریکا در این قاره بیفزاید.

به علاوه آنچه که به صورت جنگ های طولانی و چندی ساله در حوزه دریاچه بزرگ در شرق کنگو رخ داد، جنگ بر سر منابع الماس و طلا بود و آنچه در سودان جنوبی صورت گرفته، در قبال حمایت از استقلال این کشور، منابع نفت و طلا است.

چنانچه آمریکایی ها تلاش کرده اند تا کشورهای نفت خیز و معدن خیز را در نظر گیرند. کشوهای شمال آفریقا مانند الجزایر و لیبی دارای نفت و از اعضای اوپک هستند. جدا از این، کشور چاد مد نظر است و سرمایه گذاری مهمی در این کشور انجام شده است و آمریکایی ها در حال انتقال و استفاده از نفت این کشور هستند.

گذشته از این، آنگولا کشور نفت خیز دیگری است و از امیدهای آینده آمریکا است. همچنین منابع گاز مغرب و موریتانی مورد توجه آمریکا است و این کشور درصدد استخراج وکشف چاه های نفت است.

گذشته از این، آمریکایی ها نه تنها نیازمند چنین ثروت هایی هستند، بلکه از نظر صنایع فضایی و اسلحه سازی هم به آفریقا نیاز دارند. از سوی دیگر ناگزیرند که رقیبان را از تسلط بر منابع باز دارند و اهرم های اصلی اقتصاد را در دست خود نگه دارند.

پذیرش مردمی در آفریقا، برای آمریکا اهمیت دارد. در بسیاری از کشورهای آفریقایی، افکار عمومی به نوعی مخالف آمریکا است. یعنی زمینه های حضور آمریکایی ها فراهم نیست. چرا که آمریکایی ها سلاح هایی می فروشند و باید زمینه های مناسب آن در کشور ها ایجاد و برای کالا های فروشی خود فرصت سازی کنند.

یعنی بیشتر کشورهای آفریقایی دارای تناسب لازم و ظرفیت های لازم برای خرید کالای آمریکا نیستند. لذا آمریکایی ها ابتدا علاقمندند که جوامع آفریقا را تبدیل به جوامعی کنند که قابلیت پذیرش کالا و همکاری با آنها را داشته باشد.
همین راستا یکی از
سیاست های آمریکا در آفریقا، رشد نظامی گری است. این امر به دلیل تجارت اسلحه و سود آن پیگیری می شود. یعنی آمریکا درصدد است تا این منطقه را به خاورمیانه دوم، از نظر تاراج نفت و فروش سلاح، تبدل کند.

کشورهای کلیدی دیگر مانند سنگال و آفریقایی جنوبی و کنیا که جنبه های راهبردی و استراتژیکی دارد نیز مورد توجه آمریکا است. همچنین در بعد استراتژیک، سومالی و جیبوتی مورد نظر است.

چرا که این مناطق موجب اشراف و تسلط بر تنگه ها و کناره های شرقی آفریقا، تنگه باب المندب و تسلط بر اقیانوس هند می شود. چنانچه سومالی در ده سال گذشته یکی از مکان های که آمریکا بسیار جدیدر آن حضور دارد. آمریکا از آن می هراسد که این کشور همسو با ایران و یا قدرت ها مستقل اسلامی گردد.

موانع حضور آمریکا

در مقابله با خطر اسلام و چین، نوعی اشتراک مساعی ایجاد شده است. یعنی با وجود رقابت هایی که غربی ها بر سر منابع غنی آفریقا دارند، در مقابل با دو خطر چین و اسلام، همکاری های جدی استراتژیک و نظامی دارند.

مصداق این امر، همکاری های آمریکایی ها در سرکوب گروههای مالیایی در مالی، در دو سال گذشته است. یعنی در حالی که مالی مستعمره فرانسه بود و عمدتا فرانسوی ها به تنهایی در این کشور حضور می یافتند، آمریکا هم دخالت کرد.

جدا از این، در کشوری مانند ساحل عاج ، آفریقایی مرکزی و سیرالئون هم شاهد مصادیق روشنی از همکاریهای غربی ها در مقابله با اسلام گرایان و خطر چین بوده ایم. از دید آنها، خطر اسلام جدی تر است و ریشه مردمی و درون فرهنگی دارد.

خطر چین از نگاه رهبران واشنگتن، تنها صبغه ای اقتصادی دارد، لذا تلاش می کنند با این خطر مقابله کنند. چرا که حیات اقتصادی آمریکا و ادامه آن، نیازمند به حضور در آفریقا است و کلینتون هم به این نتیجه رسید. حتی اوباما هم سیاست کلینتون را به گونه گسترده تری ادامه داد.

بازیگران مختلف منطقه ای و بین المللی و نگاه به بازیگری آمریکا در آفریقا

در آفریقا دولت ها عمدتا ضعیف هستند و اهرم اقتصادی لازمی در اختیار دارند. آنان نه ارتشهای توانمندی دارند و نه افکار عمومی قابل قبول و پشتیبانی کننده؛ لذا دولت های در این قاره عمدتا آسیب پذیر هستند.

با این وجود، کشورهای قوی و با گرایش های استقلال طلبانه تلاش کرده اند حضور آمریکا را نپذیرفته و با این حضور مقابله کنند. چنانچه زیمباوه (اگر چه متهم به دیکتاتوری است) تلاش کرده با سیاست های آمریکا مقابله کند.

برخی دیگر چون زئیر، با نیروهای مورد حمایت آمریکایی ها درگیر شده است. آفریقایی جنوبی هم تا زمانیکه ماندلا و تامبو آبکی زمام امور را در دست داشتند، همسو با آمریکایی ها نبود، اما در حال حاضر، زوما گرایش های غربی و انگلیسی دارد و به تناسب، توافقات و همکاری هایی با رهبران واشنگتن با رهبران واشنگتن داشته است.

با این حال عمده ترین مشکل آمریکایی ها در آفریقا، در حوزه کشورهای اسلامی است. در واقع دولت های این کشورها نمی توانند بدون اجازه ملت های خود وارد عرضه همکاری با آمریکا شوند.

یعنی کشورهای شمال آفریقا (که عمدتا تا 99 در صد مسلمان هستند)، مانعی بزرگی در سر راه روابط با آمریکا هستند. جدا از این، در کشورهای دیگر چون کشورهای مرکزآفریقا،
از آنجا که گرایش ها اسلامی کاهش می یابد و افکار عمومی نقش خود را از دست میدهد، حضور آمریکا با مخالفت های جدی روبرو نیست.

اگر چه در مجموع، گرایش های مردم آفریقا بر ضد گرایش های دولت های قدرتمند است و احزاب مستقل گرایش هایی ضد غربی دارند. چنانچه در سنگال، روسای جمهور مورد حمایت غرب، مورد مخالفت مردم قرار گرفته و در نیجریه مردم مخالف حضور آمریکا هستند.

در واقع جهان همچنان در حال گذار است و آمریکا کوشش می کند که در راس نظام بین الملل قرار گیرد، لذا قدرت های رقیب، مخالف حضور اقتصادی و سیاسی آمریکا هستند. چرا که آمریکا را تبدیل به قدرت برتری می کنند.

در واقع روابط و قدرت ها در آفریقا بسیار فشرده و جدی و شاید مناقشه پنهانی می باشدو همه کشورها هر دوسال و یا یک سال با سران آفریقایی جلسه دارند و حتی هندی ها تلاش کرده اند با آفریقایی ها رابطه داشته باشند.

چینی ها نیز تلاش کرده اند هر ساله با آفریقایی ها جلساتی داشته باشند. انگلیسی ها نیز در چارچوب کشورهای همسود و فرانسوهای هم در قالب کشورهای فرانکو فون با رهبران آفریقا جلسه دارند.

یعنی اگر نگاهی به جلسات مشترک قدرت هایی مانند چین، آمریکا، انگلیس و.. داشته باشیم، می توانیم چالش جدید و جنگ قدرت در آفریقا بین قدرت ها را به خوبی ببینیم. در این بین آمریکایی ها همه تلاش خود را انجام می دهند که بر نفت این قاره تسلط داشته باشند و حضور اسلام و چین را محدود کنند، اما اهرمهای لازم برای این امر را در اختیار ندارند.

جمع بندی

درجمع بندی باید گفت از سال 96 که کلینتون کلید تغییر سیاسی و راهبرد آمریکا را در آفریقا زد، هر روز که می گذرد این قاره برای آمریکا اهمیت بیشری می یابد و دیپلماسی آمریکایی مبتنی بر اهداف اقتصادی و نظامی، به دیپلماسی فعال تری در عرصه آفریقا تبدیل می شود.

همچنین حضور مستقیم و غیر مسقیم تر آمریکا بیشتر می شود. این امر بیانگر سخنی است که قرن حاضر را قرن رقابت در آفریقا می داند. آفریقا به دلیل اینکه افکار عمومی قابل ملاحظه ای ندارد و یا ارتش هایی قوی برای مقابله با اهداف کشورها قدرتمند غربی ندارد، قابلیت بسیار زیادی برای اجرای سیاست های آمریکایی دارد تا آفریقا را با سیاست های کنونی تحت سلطه خود گیرند.

با این وجود، دولت آمریکا هرگز نتوانسته است نوعی سنخیت با جوامع آفریقایی پیدا کند و در دولت سازی، نظام سازی و تصمیم گیری های سیاسی آفریقا، حضور جدی متناسب با منافع آنان داشته باشد.

در آینده نیز هر چه می گذرد این فاصله بیشتر خواهد شد. لذا حضور آمریکا، با منافع ملی مردم آفریقا هماهنگ نیست و توسل به اهرم نظامی نیز خطرناک است. در همین راستا اعتراف عملی آمریکا به ایجاد افریکوم، احساس خطر از جانب مردم و ملت های آفریقا است.

همچنین آموزش ارتش های منطقه هرگز در راه دفاع از مرزها نیست و بیشتر برای سرکوب مردم و پاسداری از دولت ها است و طبیعتا در آینده نیز نمی تواند ادامه یابد. چرا که دولت های زورگو و متکی به اهرم های نظامی، همواره ناپایدار ترین دولتها بوده اند.

در واقع رشد افکار عمومی و گسترش سواد، جوامع آفریقایی را ضد آمریکایی می کند و حضور استثمار گرایانه آمریکا را نخواهند پذیرفت.
کد مطلب : ۳۹۲۱۲۱
ارسال نظر
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما

منتخب
پیشنهاد ما