۰
پنجشنبه ۱۱ مهر ۱۳۹۲ ساعت ۰۹:۰۱

ریشه های خصومت ایالات متحده آمریکا با جمهوری اسلامی ایران(1)

ریشه های خصومت ایالات متحده آمریکا با جمهوری اسلامی ایران(1)
با توجه به تضاد ماهیتی اسلام با لیبرال دموکراسی غرب، متفاوت بودن انقلاب اسلامی با انقلاب های دیگر از حیث ماهیت رفتاری باغرب، تقابل جمهوری اسلامی ایران با نظم نوین ونظام تک قطبی جهان به رهبری ایالات متحده وتآثیرگذاری مقتدرانه ی جمهوری اسلامی به اهداف منطقه ای آمریکا در خاور میانه؛ ایران به چالشی بسیار مهم و مقتدر برای جهانی سازی لیبرال دموکراسی مبدل گشته و زمینه های خصومت ایالات متحده ی آمریکا، با این قدرت بزرگ منطقه ای (جمهوری اسلامی ایران) فراهم آمده است. البته با توجه به مفصل بودن مقاله به ناچار در قالب دو مطلب ارائه میشود.

جهانی سازی ارزش های لیبرال دموکراسی و آمریکایی آیا لیبرال دموکراسی در صدد جهانی کردن ارزش های خود میباشد؟ جنگ های استقلال در ایالات متحده ی آمریکا از سال 1776 تا 1783 مطابق با 1155 تا1162(ه ش) تداوم یافت که در آنها مردم آمریکا با حمایت دولت فرانسه، اسپانیا وهلند علیه انگلستان برای دستیابی به استقلال مبارزه کردند که سرانجام با شکست انگلستان و پیروزی نیرو های استقلال طلب پایان یافت(1)

ارزش ها و آرمان های لیبرالی

آمریکا پس از استقلال از انگلستان، ماهیت ایدئولوژیک فرهنگی و تمدنی خویش را با تدوین اعلامیه ی استقلال وقانون اساسی، تدوین کرد. آنها با الهام از آراء فیلسوفان روشنگری از جمله جان لاک، سه حق «حیات، آزادی ومالکیت»را اساس و مظهر هیبت وقدرت آمریکای جدید قلمداد کردند. اجماع پیرامون سیاست وحکومت وسیاست خارجی، در قرن هیجدهم وهنگام«ملت سازی»حاصل شده است. این اجماع موقع تعریف از ملیت، ارتباط آن با ملت های دیگر و جایگاه آن کشور در جوامع بین الملل شکل گرفت. فرایندی که آمریکایی ها در پی تعریف خود و جایگاهشان در جهان بودند یک کار ایدئولوژیک بود. در این مقطع آنها در صدد تدوین ایده ی ملت، توسط شکل دهی نهادهی مدنی، اسطوره های تاریخی و ارزش های ملی بر آمدند. ملت سازی در قالب تاریخ به ویژه چهل سال اول، حیات آمریکای آزاد شناخته میشود. آنها در عصری اعلامیه ی استقلال و حکومت جمهوری را صادر کردند که جهان اسیرتوتالیتاریسم(دیکتاتوری) بود(2)
رهبران آمریکا با تعریف حقوق اساسی، معتقد بودند که این ارزشها جهانی هستند و فارغ از ظرف جغرافیایی و نظام سیاسی آمریکا تعریف شده اند. از طرف دیگر آنها معتقد بودند که این ارزشها که آمریکا برای اولین بار به آنها دسترسی پیدا کرده است، باید به طور جاوید وابدی حفظ و نهادینه شوند؛ اما چه باید کرد ؟ باید کاری کرد که ارزشهای آمریکا و دموکراسی لیبرال و نظام ارزشها، جهانی شده و دنیا آمریکایی شود(3)

جهانی سازی

گلوبالیزاسیون به معنای متعدی آن یعنی جهانی سازی، یک پروسه ی طبیعی نیست، یک پروژه ی برنامه ریزی شده است. این توسعه طلبی استعماری، هژمونی لیبرال سرمایه داری غرب، برای تسلط بر جهان است. جهانی سازی به این مفهوم، سلطه ی غرب است بر جهان وبه خصوص بر جهان اسلام؛ ودر هر سه حوزه ی اقتصاد، سیاست و فرهنگ تعقیب میشود.
در حوزه ی اقتصاد، جهانی سازی به مفهوم سلطه ی کمپانی های سرمایه داری غرب بر منابع خام جهان است و به مفهوم سلطه ی این کمپانی هاست بر بازار جهانی و تغییر ذائقه ی مصرفی مردم.
جهانی سازی در حوزه ی سیاست بدین مفهوم است: جهانی سازی سلطه ی سیاسی بر کشور های دنیا.
در حوزه ی فرهنگ، جهانی سازی فرهنگ سازی برای رشد مصرف گرایی، تنوع طلبی و لذت طلبی است. جهانی سازی در سومین حوزه به نام گسترش فرهنگ مذرنیته، روش زندگی آمریکا را در تمام دنیا ترویج میدهد. جهانی سازی فرهنگی به این معنی یعنی، غربی سازی آمریکایی.
فرهنگ و ارزش های آمریکایی که قرار است با پوشش جهانی سازی بر دنیا تحمیل شود چه مشخصاتی دارد؟
یکی از مشخصاتش اخلاق زدایی و تئوریزه کردن فحشا است. فحشا وفساد اخلاقی، همیشه در تاریخ بشر بوده است؛ اما همیشه مخفی می شده است. برای اولین بار در دوره ی جدید است که فحشا وفساد – مثل همجنس گرایی- علنی و تئوریزه می شود و به آن افتخار می کنند و گروه های صنفی تشکیل می دهند.
مشخصه ی دوم، گسترش گسترش فرهنگ سرمایه داری است که مبتنی بر اسراف و تبذیر و ربا می باشد. آنها می گویند: جهانی سازی فرهنگی عبارت است از گسترش اجباری، وبه عبارت دیگر، گسترش اجتناب ناپذیر فرهنگ مدرنیته. آنها میگویند: یا مائیم که جلوداریم، یا بقیه که در دوره ی گذار از سنت به مدرنیته هستند. مفهومش این است که این، یک جاده ی یک طرفه است، تونلی است که همه ی بشریت باید به دنبال ما بیایند؛ بعضی دیرتر بعضی زودتر. (4)

جهانی سازی غربی چه هدفی را دنبال میکند؟
در جهانی سازی غربی هم گسترش دادن لیبرال دموکراسی مطرح است وهم جریان پست مدرن که هنوز سیطره پیدا نکرده است. اما در حال حاضر این لیبرال دموکراسی غرب و
سرمایه داری غربی است که جهان را در سیطره ی خود قرار داده است و به لحاظ فکری عقاید خود را ترویج میدهد. (5)
ناگزیر باید توضیحاتی کلی و مختصر درباره ی سیاست خارجی آمریکا داده شود و اهداف کلی در قالبی خرد مطرح گردد. چرا که این اهداف مهم باید به وسیله ی دستگاه سیاست خارجه محقق گردد.
پس از اختلاف نظرهای فراوان، در نهایت، تحقیقات مقایسه ای سیاست خارجی کشور های گوناگون در تاریخ معاصر، پژوهشگران را به این نتیجه رساند که تمام کشور های جهان و تمام دولت ها صرف نظر از بزرگی، کوچکی، توان نظامی، ظرفیت تولید صنعتی و... اهداف سیاست خارجی خود را در چهار اصل: 1- حفظ تمامیت ارضی کشور2- حفظ وتأمین صلح3- افزایش رفاه عمومی و توسعه ی اقتصادی 4- افزایش قدرت و نفوذ خارجی و هژمونی طلبی خلاصه می کنند. (6)
دست اندر کاران و مجریان سیاست خارجی ایالات متحده برای تحقق اهداف و تأمین منافع آن کشور در صحنه ی بین الملل از ابزارها، تکنیک ها و حربه های گوناگونی بهره میگیرند. تنوع، پیچیدگی و همچنین استفاده ی صحیح در میزان موفقیت سیاست خارجی این کشور اهمیت بسزایی دارد. به گونه ای که در بسیاری از موارد، جهت گیری سیاست خارجی دولت آمریکا بر اساس نوع و کیفیت ابزارهی استفاده سده، مورد ارزیابی قرار میگیرد. مهمترین حربه ها و ابزار هایی که در سیاست خارجی این کشور به کار گرفته میشود، 1- دیپلماسی، 2- تبلیغات، 3- اقتصاد و 4- ابزارنظامی میباشد(7)
راهبرد های سیاست خارجی ایالات متحده ی آمریکا در پیشبرد اهداف جهانی سازی هدف ایدئولوژیک ناظر بر جاوید کردن ارزشها و حقوق سه گانه بشری، با جهانی کردن آنها، بدون پرداختن به قدرت، میسر نمیشد. به همین دلیل با القائات «همیلتن»، رئالیست و بد بین و جانشینان وی «قدرت و منافع ملی»به عنوان یکی از ارزشهای ایدئولوژی [دین زمینی وبشر ساز] وبخشی از آن، مورد تأکید قرار گرفت و به دلیل فقدان قدرت، این کشور به لاک انزوا رفت. در حقیقت ایده های خود را از روی مصلحت سانسور کردرند. ( 8)
ایالات متحده ی آمریکا در قرن نوزدهم در رقابت ها و تنازعات کشور های اروپائی با یکدیگر بر سر گسترش دامنه ی سلطه ونفوذ بر سایر مناطق جهان، دخالتی نداشت و سیاستی کاملا انزواطلبانه اتخاذ کرده بود. ( 9)
در اواخر قرن نوزدهم این اجماع حاصل شد که، دموکراتیزه کردن دنیا بدون پرداختن به توسعه ی سرزمینی ممکن نیست. اولا توسعه ی سرزمینی و امپریالیسم می توانست موجب فربه شدن دموکراسی آمریکایی وتامین منافع وقدرت در داخل مرزهای ملی شود و دوم اینکه موجب گسترش آزادی در سطح جهان میشود. به این طریق استعمار و امریالیسم به عنوان هدفی ایدئولوژیک در دستور کار سیاست خارجی آمریکا قرار گرفت. (0 1)

نظرهای مختلف برخی از سیاستمداران آمریکائی در مورد لیبرال امپریالیسم به عنوان یکی از ابزارهای جهانی سازی

نظر «نیل فرگوسن»، مورخ و نظریه پرداز از گروه محافظه کاران حاکم بر حزب جمهوری خواه ایالات متحده، در باب«لیبرال امپیالیسم»، به عنوان یکی از ابزارهای جهانی سازی، که اندکی پس از اشغال عراق، در جمع گروهی از شخصیت های آمریکا وانگلیس مطرح شد: «لیبرال امپریالیسم اگرچه سربازان خود را برای تصرف مناطق جهان گسیل می کند، اما همواره با این سربازان، جریانی از سرمایه و محصولات همراه می کند تا از طریق آنها به کشور های فقیر یاری رسانده و آنها را به سوی پیشرفت سوق دهد. لیبرال امپریالیسم می تواند ایدئولوژی تشکیل یک امپراطوری باشد که برای جهان، صلح، امنیت و رفاه را به ارمغان می آورد.»
دویست سال قبل از طرح نظر «نیل فرگوسن»، در آغاز سده ی نوزدهم، «توماس جفرسون»، سومین رئیس جمهوری ایالات متحده آمریکا و از رهبران حزب جمهوری خواه، استراتژی ضمیمه کردن سرزمین های دیگر به ایالات متحده را استراتژی تاسیس «امپراطوری آزاد» نامید و هدف از تشکیل این امپراتوری را ایجاد صلح، آزادی و امنیت دانست. اندیشه ی جفرسون، اندیشه بنیادین حزب جمهوری خواه در آمریکا است. اندیشه ای که سیاست خارجی آمریکا را در دویست سال گذشته هدایت کرده است. این اندیشه را «دبلیو ای ویلیامز»، نویسنده ی کتاب «امپراطوری به مثابه ی روش زندگی»، خصلت همه گیر در فرهنگ آمریکایی به شمار می آورد و آن را نه تنها از آرزوهای استراتژیست های حزب جمهوری خواه، بلکه از آرزوهای تمام سیاستمداران آمریکایی به حساب می آورد و می نویسد: «امپراطوری خصلت ذاتی آن چیزی است که ما آن را روش زندگی آمریکایی می نامیم».
این مطلب را «إریک هابزبام»، نویسنده ی کتاب مشهور «صنعت و امپراطوری»، در در مقاله ای که در 1998 به چاپ رسید، چنین توضیح داده است: «امپراطوری آمریکا در آرزوی تبدیل عالم بدان
صورت است که در تمایلات و تخیلاتش می بیند؛ سوپرمنی که می گوید من برای آزادی و عدالت، یعنی روش زندگی آمریکایی مبارزه می کنم.» چنین وضعیتی را «ریچارد فالک»، عضو معترض شورای روابط خارجی آمریکا، «جهانی سازی شکارگر»، می نامد. از دیدگاه فالک، «پروژه ای که اینک به عنوان جهانی سازی دنبال مشود، باز سازی مجدد نظام امپراطوری است. یک امپراطوری آمریکایی که می کوشد در فضای سیاسی پس از جنگ سرد، سلطه ی سیاسی، فرهنگی و اقتصادی خود را بر تمامی جهان تحقق بخشد.»(11)
به نظر میرسد که سیاست خارجی باید ایدئولوژی سیاسی آمریکارا جهانی کند و این عملکرد، رسالتی ایدئولوژیک است. این شیوه به ملت آمریکا لحنی هزاره گرایانه اعطا میکند که در قبال تمام بشریت، احساس مسئولیت کنند. (12)
ایالات متحده ی آمریکا که تا اواخر قرن نوزدهم بر سیاست انزوا طلبانه و نظریه ی «مونروئه» تأکید داشت وفقط آمریکای لاتین را حوزه ی نفوذ وسلطه ی خود قلمداد می کرد، از اوایل قرن بیستم به جمع سایر قدرت های سلطه گر جهانی پیوست وتمایل بیشتری برای تسط بر سایر نقاط جهان نشان داد. (13)
در قرن نوزدهم که ایالات متحده سیاست حفظ وضع موجود «انزوا طلبی»را اتخاذ کرده بود، به تدریج حوزه ی اقتدار و نظارت ملی این کشور افزایش پیدا نمود؛ به گونه ای که در سال 1845 از طریق قطعنامه ی مشترک کنگره ی ایالات متحده، اراضی تگزاس به ایالات متحده ملحق گردید. مسئله ی منطقه ی «اورگن oregon»نیز که مورد اختلاف با انگلستان بود در سال 1846 حل و فصل گردید. این روند تا دهه ی 1870 ادامه پیدا نمود. جنگ های داخلی آمریکا، روند فوق را برای مدتی متوقف نمود، اما بعد از پایان این دوران (جنگ های داخلی) تلاش آمریکا برای ادامه ی سیاست قدرت در نظام بین الملل به گونه ای مضاعف ادامه یافت تا اینکه در اواخر قرن نوزدهم، نقطه ی عطف جدیدی در سیاست خارجی آمریکا پدیدار گردید که در راستای آن، جهت گیری سیاسی و نقش ملی ایالات متحده دگرگون شده و آمریکا کم کم به کشوری امپریالیستی و سلطه گر تبدیل گشت. (14)

نظم نوین جهانی
نظام بین الملل در دوران بعد از جنگ دوم جهانی، بر اساس ساختار «دو قطبی» و «پارادایم جنگ سرد» مورد توجه قرار گرفت. در این سیستم بین المللی، جهان به دو قطب کاملا متضاد تقسیم گردیده بود. ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی، رهبری نظام جهانی را عهده دار بودند. از آنجایی که اهداف و الگو های رفتاری آنان با یکدیگر متفاوت به نظر میرسید، از این رو رقابت برای توسعه ی حوزه ی نفوذ بر اساس سطح قدرت هر یک از بازیگران و قواعد بازی در ساختار دوقطبی به انجام میرسید. در این دوران ابزار های مختلفی برای توسعه ی اهداف سیاست خارجی به کار گرفته می شد، اما مبنای هژمونی (سلطه) ابر قدرت ها را باید بر اساس ابزار های نظامی و ترتیبات امنیت منطقه ای مورد توجه قرار داد.
شاخص های نظام دوقطبی را می توان بر اساس رقابت دو ابر قدرت، تلاش آنها برای توسعه ی حوزه ی نفوذ و باز دارندگی متقابل مورد توجه قرار داد. رفتار هر یک از بازیگران در ساختار دو قطبی، در راستای برقراری ثبات و صلح بین المللی توجیه می گردید. بر این اساس نوعی ستیزش و کشمکش دائمی بین دو قدرت بزرگ در حوزه های ایدئولوژیک، امنیتی، سیاست خارجی، الگوهای اقتصادی و شاخص های فرهنگی- اجتماعی به چشم می خورد. ساختار نظام دو قطبی در سال های 91 - 1988 به تدریج دگر گون گردید. جنگ دوم خلیج فارس را میتوان تحولی در رابطه با ساختار نظام جهانی دانست.
در این رابطه ایالات متحده نه تنها رهبری کشور های اروپائی و واحد های سرمایه داری در شرق آسیا را عهده دار گردید، بلکه در شورای امنیت سازمان ملل نیز قادر شد تا توافق اعضای دائمی رابرای صدور قطنامه بر علیه عراق به کار گیرد. در این راستا، ایالات متحده از دیپلماسی دو و چند جانبه بهره گرفته ودیگر واحد های قدرتمند در نظام بین الملل را در چارچوب اهداف خود، متقاعد نمود.
در راستای تحولات فوق بود که تئوری «نظم نوین جهانی» شکل گرفت و جورج بوش، رئیس جمهور ایالات متحده تأکید داشت که جهان یک قرن آمریکایی را پیش رو دارد و در راستای آن، نظم نوین جهانی وابسته به رهبری، قدرت و ارزش های آمریکا خواهد بود.
البته اروپائیان بر این امر اعتقاد داشتند که، رهبری آمریکا نمی تواند به معنای اعمال الگوهای یکجانبه گرایی در نظام بین الملل باشد زیرا کشور های غربی از جنگی بیرون می آمدند که یک مغلوب (اتحاد جماهیر شوروی) و چند فاتح داشه است. از این رو کشورهای اروپائی برای خود اقتدار و جایگاهی برابر با ایالات متحده مورد جست و جو قرار داده و به این ترتیب، ساختار سلسله مراتبی، امنیت تک قطبی و یک جانبه گرائی را به چالش فرا خواندند که این امر
مشکلات ایالات متحده در برخورد با حوادث و رویدادهای نظام بین الملل را افزایش داد.
از آنجائی که ایالات متحده ی آمریکا برای خود جایگاه بین المللی و نقش تعیین کننده ای قائل بود، از این رو تلاش همه جانبه ای را به انجام رساند که با بسیاری از چالش ها و تعارضات (درون ساختاری !) مقابله نماید (اقدامات آن کشور در سومالی، هایتی و بوسنی). سطح مأموریت نیروهای آمریکایی به گونه ی قابل توجهی افزایش نشان می داد. علاوه بر واحدهای نظامی، می توان گسترش فعالیت دیپلمات ها و شرکت های بازرگانی آمریکا را در مناطق مختلف مورد توجه قرار داد. (15)

اصل مداخله گری
بعد از فروپاشی ساختار دوقطبی نظام بین الملل ودر نتیجه آن، ایالات متحده نقش و کارکرد جهانی پیدا نمود. در این دوران به دلیل گسترش نقش ملی آمریکا و بسط حوزه ی منافع حیاتی آن کشور به مناطق فراگیرتری از نظام بین الملل، کارکرد سیاست خارجی و نقش ملی ایالات متحده در قالب «ژاندارم جهانی»شکل گرفته است. در این راستا و در قالب نقش ملی «پلیس جهانی»، هدف ایالات متحده تأثیر گذاری بر واحدهای دیگر و وادارکردن آنها به انجام رویه ی رفتاری ای است که با اهداف و الگوهای ایالات متحده هماهنگی داشته باشد. [اصل مداخله گری]

قدرت های سلطه گر در اوائل قرن بیستم به رغم رقابت های شدید استعماری، در اصولی چند توافق داشتند ودر اجرای این اصول نوعی هماهنگی و همبستگی میان آنان دیده می شد. آن اصول عبارت اند از:
1- تدوین قوانین برای حمایت از سرمایه گزاری های خارجی و بین المللی کردن آنها 2- همکاری در زمینه ی منافع مشترک مانند استقرار صهیونیست ها در سرزمین فلسطین 3- ایجاد دولت های وابسته با گرایش به سیاست های استعمار نو و... 4- ایجاد اقتصاد تک محصولی در کشور های زیر سلطه 5- مقابله با فرهنگ های بومی به ویژه فرهنگ اسلامی درجهان اسلام 6- برنامه ی مشترک در سرکوب جنبش های آزادی بخش و... 7- اشاعه و ترویج وسیع فرهنگ غربی در کشور های زیر سلطه.
آمریکا از اوائل قرن بیستم به تدریج در صحنه ی بین الملل حضوری فعال پیدا کرد و با شروع جنگ جهانی اول و مخصوصا بعد از جنگ جهانی دوم قدرت بلا منازع نظام سلطه ی جهانی شد. (17)
نظام سلطه (آمریکا) برای اینکه بتواند جمهوری اسلامی ایران را که به عنوان تهدیدی برای آرمان های لیبرال دموکراسی محسوب می شود از مقابل بردارد، راهبردهای ستیزه جویانه اش را در دو محور:
الف: مبارزه ومقابله با دین مبین اسلام به عنوان نرم افزار تمدن انقلابی و ضد سلطه ب: مقابله با نظام حکومتی و سیاسی جمهوری اسلامی طراحی و عملیاتی کرده است.

نمود رفتاری دستگاه سیاست خارجی ایالات متحده در قبال نظام جمهوری اسلامی
در مطالب گذشته از اهداف وآرمان های ایدئولوژیک سیاست خارجی آمریکا و همچنین سیر تبدیل این کشور از کشوری انزواطلب به قدرتی سلطه گر و مداخله جو سخن گفتیم. حال باید رفتار دستگاه سیاست خارجی این کشور را نسبت به جمهوری اسلامی ایران، مورد برسی قرار دهیم.
رقتار دستگاه سیاست خارجی آمریکا در برابر جمهوری اسلامی ایران در قالب متنوع ترین و پیچیده ترین حربه ها و تاکتیک های اجرائی نظیر مهره سازی، جاسوسی، عملیات تروریستی، خرابکاری، عملیات مداخله جویانه ی نظامی، محاصره ی نظامی، براندازی وکودتا، دیپلماسی فشار، جنگ تبلیغاتی و... جلوه گر شده است که میتوان این اقدامات را در سه عنوان کلی ارائه داد:
1- جهت گیری انحراف: اقدامات مخفیانه برای انحراف انقلاب و نظام نوپای جمهوری اسلامی از محتوا ومسیر اصلی آن.
2- جهت گیری براندازی کوتاه مدت: طراحی و اجرای تاکتیک های مقطعی نظیر محاصره ی اقتصادی، توقیف دارائی ها، کودتای نوژه و...
3- جهت گیری بر اندازی دراز مدت (18)
و طراحان سیاست های استکباری برای تضعیف اسلام، سیاست های زیر را اعمال میکنند:
1- تهاجم فرهنگی
2- ترویج و اشاعه ی سکولاریزم در راستای جدائی دین از سیاست
3- تبلیغ غرب زدگی
4- افزایش حرص به دنیا و طمع به پول با هدف دنیا پرستی(19)
ایالات متحده آمریکا در راستای سیاست های خصمانه اش بر علیه جمهوری اسلامی ایران و تخریب چهره ی این قدرت منطقه ای از هیچ اقدامی رویگردان نبوده و نیست. اقداماتی از قبیل: متهم کردن جمهوری اسلامی ایران به حمایت از تروریسم، تلاش برای دست یابی به سلاح های کشتار جمعی، هسته ای، دخالت در امور داخلی سایر کشور ها، متشنج جلوه دادن مستمر اوضاع داخلی ایران برای افکار عمومی جهانیان، تبلیغ ناکار آمدی جمهوری اسلامی ایران و پاسخگو نبودن نظریه ی حکومت دینی برای حل معضلات نوین، معرفی اسلام و نظریه ی حکومت اسلامی به عنوان تفکری قرون وسطائی و فناتیک که در تجربیات گذشته شکست خورده است وبسیاری از شیطنت های دیگر را می توان در این راستا مورد توجه قرار داد. (20)

ادامه دارد ...
کد مطلب : ۳۰۷۶۹۶
ارسال نظر
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما

منتخب
پیشنهاد ما