۰
پنجشنبه ۳۰ مهر ۱۳۸۸ ساعت ۱۳:۱۲
چامسكي:

بحران حقيقي، تسلط صاحبان منافع بر سرنوشت مردم آمريكاست (2)

بحران حقيقي، تسلط صاحبان منافع بر سرنوشت مردم آمريكاست (2)
به گزارش فارس به نقل از پايگاه اينترنتي "آلترنت " آمريكا، "نوآم چامسكي " نظريه پرداز شهير آمريكايي در ادامه مقاله خود در نشريه "بوستون ريويوو " (Boston Review)، پس از آن كه عقب گرد آمريكا به سوي نئوليبراليسم را مشكل دموكراسي آمريكا و ريشه بحران مالي كشورهاي شمال و بحران غذايي كشورهاي جنوب دانسته است، درباره اقتصاد آمريكا مي نويسد: عبارت "عصر طلايي سرمايه داري "، خود بايد به چالش كشيده شود و بهتر است اين دوره "سرمايه داري دولتي " نام گيرد. برخي اقدامات و تمهيدات به مانند تحقيقات و توسعه، تداركات، سوبسيد و كمك هاي مالي باعث شده بخش دولتي به عنوان عامل اصلي توسعه و نوآوري مطرح شده و در اين جايگاه باقي بماند. اين سياست ها در آمريكا و از زماني كه بخش الكترونيك طلايه دار اقتصاد پيشرفته شد به طور پنهاني در اختيار پنتاگون قرار گرفت. در سال هاي اخير كه بخش بيولوژي طلايه دار اقتصاد پيشرفته گشته است، تغيير جهتي به سوي نهادهاي بهداشت محور دولتي ديده مي شود. نتايج اين دو روند عبارتند از كامپيوترها، اينترنت، ماهواره ها، و انقلاب اخير در تكنولوژي ارتباطات (IT)؛ و علاوه بر اينها مي توان به هواپيماهاي غيرنظامي، ماشين آلات پيشرفته، داروسازي، بيوتكنولوژي و بسياري چيزهاي ديگر اشاره نمود. هم اكنون بار ديگر مديريت خصوصي دچار بحران شده است، بحران هايي شديدي و غير معمولي كه نه تنها فقرا بلكه ثروتمندان را نيز گرفتار نموده است و به همين علت بايد تدابير ويژه اي براي آن انديشيده شود. حال در اين ميان كه هشدارهايي در مورد دخالت دولت در نظام اقتصادي مي شنويم نبايد از ياد ببريم كه دولت هميشه در فرآيند توسعه اقتصادي نقشي حياتي ايفاء نموده است. شايد نوشته هاي نيل فرگوسن (Naill Ferguson) در نشريه "نقد و بررسي كتاب نيويورك " با عنوان "بحران " كمي عجيب به نظر آيد. وي چنين مي گويد: "درسي كه تاريخ اقتصاد به ما ياد مي دهد كاملا واضح است. رشد اقتصادي... از نوآوري هاي تكنولوژيكي و بهره وري به دست مي آيد، اين چيزها نيز در بخش خصوصي ايجاد مي شوند نه در دولت. " - اين اظهارات احتمالا با استفاده از كامپيوتر نوشته شده و از طريق اينترنت فرستاده شده اند، يعني ابزاري كه براي دهه هاي متمادي در اختيار دولت بوده اند و در اين اواخر براي استفاده بخش خصوصي اختصاص يافته اند. بنابراين گفته هاي وي را به سختي بتوان درسي واضح در تاريخ اقتصاد ناميد.

پيشينه دخالت دولت در اقتصاد
نويسنده سپس پرونده دخالت هاي دولت در اقتصاد را در دوران هاي گذشته باز كرده و مي نويسد: دخالت هاي گسترده دولت در اقتصاد، پديده اي نيست كه تنها منحصر به دوران پس ازجنگ جهاني دوم باشد. دولت هميشه يكي از عوامل اصلي و تأثيرگذار در توسعه اقتصادي بوده است. مستعمره نشين هاي آمريكا بعد از اينكه استقلال خود را به دست آوردند سياست هاي اقتصادي پيشين را منسوخ كردند؛ سياست هايي كه چنين ديكته شده بودند: مزيت نسبي اقتصادي مستعمره نشين ها در اين است كه مواد و كالاهاي اوليه به بريتانيا صادر كنند و كالاهاي توليدي بريتانيايي را وارد نمايند. در عوض اقتصاد هميلتوني تعرفه سنگيني بر كالاهاي وارداتي اعمال نمود و بدين ترتيب يك اقتصاد صنعتي قوي - به مانند صنايع نساجي، فولاد و بسياري ديگر - در آمريكا شكل گرفت. پل بيروچ (Paul Bairoch)، تاريخ نگار برجسته اقتصادي، ايالات متحده را چنين توصيف كرده:، "كشور مادر و سنگر حمايت گرايي مدرن، " كه در دوره رشد اقتصادي سريعش بالاترين نرخ تعرفه هاي دنيا را اعمال مي نمود. و البته حمايت گرايي تنها يكي از اشكال گوناگون دخالت دولت در اقتصاد است.
سياست هاي حمايت گرانه تا اواخر قرن بيستم ادامه يافت. در اين زمان آمريكا چنان پيش رفته بود كه ديگر عرصه بازي كاملا در جهت خواسته مطلوب - يعني به سود شركت هاي آمريكايي - قرار گرفته بود. هر زمان نيز كه لازم مي شد اين سياست ها از نو پياده مي شد. مهمترين نمونه دوران ريگان است كه در آن به منظور نجات شركت هاي ناكارامد آمريكايي كه قادر به رقابت با حريفان ژاپني نبودند، موانع حمايت گرايانه بزرگي ايجاد شدند.
به اعتقاد چامسكي، در اين زمان از بيرون چنين به نظر مي آمد كه آمريكا مسير بريتانيايي ها را ادامه مي دهد. ديگر كشورهاي پيشرفته نيز همين اقدامات را انجام دادند، و در همين حين سياست هاي اقتصادي سنتي گلوي مستعمره ها را مي فشرد و تأثيراتي قابل پيش بيني بر آنها مي گذارد. قابل ذكر است كه ژاپن، يكي از كشورهاي جنوب (نامي استعاري)، توانست هم پيشرفت نمايد و هم با موفقيت در برابر استعمار مبارزه كند. ديگر كشورهايي كه توسعه يافتند، به مانند آمريكا، بعد از خروج از حوزه استعمار توانستند به اين امر نائل آيند. اِعمال اختياري برخي اصول اقتصادي - يعني يك سري اصول اقتصادي سنتي كه از جانب كشورهاي استعمارگر بر مستعمره ها وارد مي شد - باعث گشت شكافي عميق بين شمال و جنوب به وجود آيد. بيروچ به مانند بسياري ديگر از تاريخ دانان اقتصاد، با توجه به مطالعات گسترده اش چنين نتيجه مي گيرد: "بسيار مشكل بتوان موردي را پيدا كرد كه در آن حقايق با نظريه رايج كاملا در تضاد باشند. اما اين نظريه كه موتور رشد اقتصادي بازارهاي آزاد هستند چنين است. اين درسي است تلخ و ناگوار كه جهان در حال توسعه در دهه هاي اخير آموخته است. حتي نمونه عالي نئوليبراليسم، يعني شيلي نيز كاملا متكي به شركت كودلكو (Codelco)، بزرگترين توليد كننده زغال سنگ جهان است، كه توسط سالوادوره آلنده ملي شد.
در سال‌هاي ابتدايي، اقتصاد كتان-محور انقلاب صنعتي به تصفيه هاي نژادي و برده داري متكي بود، كه اشكال شديدتر دخالت دولتي در عرصه اقتصاد بودند. اگرچه به نظر مي رسد كه بعد از جنگ هاي داخلي (آمريكا) برداري به پايان رسيد اما اين پديده در دوره بازسازي دوباره ظهور كرد و اين بار شكل بدخيم تري به خود گرفت. در اين دوره آمريكايي-آفريقايي هاي زيادي محبوس گشتند و به عنوان نيروي كار اجباري به كار گماشته شدند، روندي كه تا جنگ جهاني دوم ادامه داشت. انقلاب صنعتي، از اواخر قرن نوزدهم، به شدت متكي به اين شكل جديد از برده داري شد، داستاني شنيع كه تا همين اواخر خبري درباره اش درج نشده بود تا اينكه داگلاس بلكمان (Douglas Blackman)، رئيس هيأت تحريه روزنامه "وال استريت ژورنال " (Wall Street Journal) پرده از آن برداشت. در دوران "عصر طلايي " بعد از جنگ جهاني دوم، آفريقايي-آمريكايي ها قادر شدند تا حدودي از پيشرفت اجتماعي و اقتصادي بهره ببرند اما تاريخ شرم آور پس از دوران بازسازي بار ديگر تكرار گشت. در سال هاي نئوليبرالي پديده اي آغاز گشت كه عده اي از آن تعبير به "مجموعه هاي صنعتي-زنداني " مي نمايند. اين جنايت منحصر به آمريكا از دهه 1980 آغاز شده است و با نابودي صنايع توليدي رشد شتاباني به خود گرفته است.
در ادامه اين مقاله مي خوانيم سيستم آمريكايي توليد انبوه كه جهان را در قرن نوزدهم حيرت زده كرد عمدتا توسط زرادخانه هاي نظامي تأسيس شد. حل كردن مسأله مديريتي قرن نوزدهم - راه آهن - فراتر از ظرفيت سرمايه هاي بخش خصوصي بود بنابراين قضيه به ارتش محول شد. يك قرن پيش مسأله حياتي مهندسي مكانيك و الكتريك عبارت بود از: قرار دادن يك سلاح عظيم الجثه بر روي يك صفحه متحرك براي شليك به يك هدف متحرك - يعني توپخانه دريايي. آلمان و انگليس كشورهاي پيشرو در اين عرصه بودند و نتايج تحقيقات و فعاليت هاي آنها به زودي وارد حوزه اقتصاد غيرنظامي شد.
برخي از تاريخ نگاران اقتصادي واقعه مذكور را با برنامه هاي فضايي تحت مديريت دولت مقايسه مي كنند. "جنگ ستارگان " ريگان به عنوان يك هديه سنتي از جانب دولت به صنايع اهدا شد. در جاهاي ديگر نيز همين برداشت از "جنگ ستارگان " شد و به همين دليل كشورهاي اروپايي و ژاپن نيز سعي كردند سهمي از اين هديه داشته باشند. بعد از جنگ جهاني دوم و بالاخص در آمريكا تغيير زيادي در نقش دولت داده شد و بخش اعظمي از توسعه اقتصادي در همين چهارچوب صورت پذيرفت.

آمريكا در دوران جديد استعمار
چامسكي كه معتقد است در جوامعي كه افكار عمومي را نمي توان با زور كنترل كرد شيوه هاي دولتي توسعه اقتصادي با فريب و نيرنگ قرين خواهند بود، اين فريب را چنين تشريح مي كند: نمي توان به مردم گفت كه اقتصاد پيشرفته شديدا وابسته به ريسك پذيري و مخاطره جويي آنها است؛ آن هم در حاليكه سود پاياني به جيب بخش خصوصي خواهد رفت، و البته اين "پايان " ممكن است بعد از زماني بسيار طولاني، گاهي اوقات چندين دهه، حاصل شود. بعد از جنگ جهاني دوم به آمريكايي ها گفته شد ماليات ها صرف مبارزه با غول هايي خواهد شد كه كم مانده بر ما استيلاء يابند - درست به مانند دهه 80 كه ريگان چكمه هاي كابويي اش را پوشيد و در كشور وضعيت فوق العاده اعلام نمود زيرا شورشيان نيكاراگوئه اي تنها دو روز از هارلينگن در تگزاس فاصله داشتند. و يا به مانند 20 سال پيش كه ليندون جانسون اعلام نمود ما 150 ميليون نفر هستيم و آنها 3 ميليارد نفر و اگر حق با قدرتمند باشد آنها مي توانند همه چيز ما را تصاحب كنند؛ بنابراين بايد آنها را در ويتنام متوقف كنيم.
در ادامه ابعاد جنگ تبليغاتي آمريكا پس از قدرت گرفتن اين كشور بررسي شده و نويسنده از آنهايي كه علاقه مند به فهم حقايق دوران جنگ سرد و چگونگي بهره بردن از آن وضعيت براي كنترل افكار عمومي هستند مي خواهد يكي ازمهمترين وقايع آن دوران يعني فروريختن ديوار برلين در بيست سال قبل و حوادث متعاقب آن را به دقت بررسي كنند. جشن هاي سالگرد اين واقعه در نوامبر 2009، از قبل آغاز شده است. پوشش خبري اين مراسم نيز بسيار وسيع است و هرچه به سالروز فروريختن ديوار برلين نزديك مي شويم مطمئنا به شدت آن افزوده خواهد شد. با اين حال تبيين و آشكارسازي سياست هايي كه بعد از فروريختن ديوار اِعمال شدند مورد غفلت واقع شده.
دولت بوش پدر فورا به فروپاشي ديوار برلين واكنش نشان دادند. در آن زمان "توطئه شوم و يكجانبه " كندي براي استيلاء بر جهان همچنين "امپراطوري شيطاني " ريگان متلاشي شده بودند - واقعه اي كه با خود تمام چهارچوب كنترل جمعيت داخلي را نيز نابود ساخت. بنابراين بوش پدر يك استراتژي جديد براي امنيت ملي تدوين نمود. واكنش واشنگتن كاملا مستقيم و سرراست بود: همه چيز همان گونه كه بود باقي خواهد ماند اما بهانه ها و دست آويزهاي جديدي ايجاد خواهند شد. ما هنوز به يك سيستم نظامي بزرگ نياز داريم، و اين بار براي دفاع در برابر بهانه اي جديد: يعني "پيچيدگي تكنولوژيكي " قدرت هاي جهان سومي. ما بايد "مراكز صنعتي دفاعي " - نامي موجه و زيبا براي صنايع تكنولوژي پيشرفته دولتي - را ابقاء نماييم. ما همچنين بايد نيروهاي مداخله گر را در مناطق انرژي خيز خاورميانه نگه داريم. خاورميانه جايي است كه در آن بايد مداخله نظامي نماييم اما ديگر نمي توان به مانند ده ها سال ظاهرسازي هاي گذشته اين كار را با توسل به تهديد هاي مسكو انجام داد. گاها مقامات آمريكايي به اين وضعيت اذعان نموده اند. رابرت كومر (Robert Komer) - معمار استراتژي "اعزام سريع نيروها " در دولت كاتر (بعد ها به "فرماندهي مركزي " تغيير نام داد) كه هدفش كنترل كردن خاورميانه بود - به سال 1980 و در كنگره شهادت داد كه اين نيروها به منظور مقابله با حمله شوروي تشكيل نشده بودند، بلكه هدف آنها سركوب شورش هاي بومي و منطقه اي بود، بالاخص مبارزه با "ملي گرايي راديكال " كه هميشه يكي از مسائل نگراني زاي جهان بود.
چامسكي اهداف جنگ تبليغاتي مزبور را چنين جمع بندي مي كند: بعد از فروپاشي اتحاد جماهير شوروي، ابرها كنار رفتند، و آنهايي كه خواستند توانستند اهداف واقعي سياست هاي دوران جنگ سرد را كشف كنند. چهارچوب تبليغاتي دوران جنگ سرد دو هدف عمده داشت: تداوم حضور پوياي بخش دولتي در اقتصاد (كه صنعت نظامي بخش كوچكي از آن است) و حفاظت از منافع "معماران اصلي سياست ها ".

ناتو چه هدفي را دنبال مي كند؟
او كه سرنوشت ناتو را نشانه آن مي داند كه اين سازمان نيز چنين اهدافي را دنبال كرده است، در ادامه تحليل خود به سير شكل گيري و هدفگذاري ناتو پرداخته و مي كوشد پرده از اهداف استثمارگرانه غرب را در اين حوزه بردارد: قبل از زمامداري گورباچف هدف اعلان شده ناتو عبارت بود از مقابله با حمله احتمالي روسيه به اروپا. مشروعيت يكچنين برنامه اي درست بعد از پايان جنگ جهاني دوم مورد سؤال بود. چرچيل در مي 1945 دستور داد نقشه هاي جنگي لازم براي عمليايي موسوم به "عمليات غيرقابل تصور " تدوين شوند. هدف از اين عمليات "حذف روسيه " بود. اين نقشه ها - كه ده سال قبل منتشر شدند - در كتاب ريچارد آلدريچ (Richard Aldrich) با عنوان "دست هاي پنهاني " (The Hidden Hand) مورد بررسي قرار گرفته است. وي كه يك محقق دانشگاهي است در مطالعه اي جامع به بررسي موشكافانه اسناد اطلاعاتي بريتانيا پرداخته. بنا به گفته وي نقشه از اين قرار بود كه صدها هزار نيروي بريتانيايي و آمريكايي به همراه صدهزار نيروي آلماني به روسيه حمله كنند و در همين حين نيروي هوايي سلطنتي از پايگاه هاي شمال اروپا شهرهاي شوروي را بمباران كند. بعدها بمب هاي هسته اي نيز به اين تركيب اضافه شدند.
زماني كه خروشچف به قدرت رسيد پيشنهاد داد كه سلاح هاي تهاجمي دو طرف كاهش يابند. وي به خوبي فهميده بود كه اقتصاد ضعيف شوروي نمي تواند به مسابقه تسليحاتي ادامه داده و در همين حين توسعه نيز يابد. زماني كه آمريكا پيشنهاد وي را رد كرد، او به طور يكجانبه به كاهش تسليحات پرداخت. كندي با افزايش مداوم مخارج نظامي به اين اِقدامات واكنش نشان داد، ارتش روسيه نيز سعي نمود بعد از بحران موشكي كوبا كه ضعف نسبي نيروي نظامي شوروي را نشان داد، پا به پاي آمريكايي ها پيش رود. اين فرآيند يكي از عوامل اصلي فروپاشي اتحاد جماهير شوروي بود.
اما تشكيل ناتو به بهانه دفاع، حداقل كمي اعتبار داشت. بعد از فروپاشي شوروي اين بهانه نيز از دست رفت. در روزهاي آخر عمر اتحاد جماهير شوروي، گورباچف با اعطاي امتيازي اعجاب انگيز موافق نمود كه آلمان متحد به يك اتحاد نظامي خصم آميز (ناتو) بپيوندد كه توسط ابرقدرت جهاني اداره مي شد، اگرچه كه خود آلمان به تنهايي دو بار روسيه را تقريبا تا ويراني كامل پيش برده بود. اخيرا مشخص گشته كه معامله اي بر سر اين امتياز دهي صورت پذيرفته بود. مارك كرامر (Mark Kramer) سعي كرد تا با مطالعه دقيق اسناد اصلي، آمريكا را از اتهام دورويي مبرا دارد. اما تحقيقات وي نشان داد كه حقيقت بيش از آن چيزي است كه تصور مي شد. كرامر در نشريه "واشنگتن كورترلي " (Washington Quarterly) چنين نوشت، " بوش پدر و جيمز بيكر، وزير خارجه وقت آمريكا، به گورباچف قول دادند كه نيروهاي ناتو هيچ گاه به قلمرو شوروي سابق وارد نخواهند شد... ناتو هيچگاه به سمت شرق گسترش نخواهد يافت. " آنها همچنين به گورباچف اطمينان دادند كه "ناتو رفته رفته تبديل به يك سازمان سياسي تر خواهد شد. " نيازي نيست كه در مورد ميزان پايداري به اين تعهدات توضيح بدهيم. وقايع بعدي مطالب زيادي در مورد جنگ سرد و جهاني كه بعد از خاتمه آن ظاهر شد، ارائه مي كنند.
كلينتون به محض راهيابي به كاخ سفيد تصميم گرفت ناتو را به سمت شرق گسترش دهد. اين فرآيند با نظامي گري تهاجمي بوش پسر تسريع شد. اين تحركات يك سري تهديدات امنيتي جدي پيش روي روسيه پديد آورد و طبيعتا اين كشور نيز با توسعه ظرفيت هاي نظامي تهاجمي اش واكنش نشان داد. جيمز جونز (James Jones)، مشاور امنيت ملي اوباما، ديدگاه تهاجمي تري دارد: وي معتقد است كه بايد ناتو به سمت شرق و جنوب گسترش يابد و تحت فرماندهي آمريكا تبديل به نيرويي مداخله گر در سطح جهان شود؛ يعني به مانند همان چيزي كه امروز در افغانستان شاهدش هستيم. اوباما در حال وخيم كردن جنگ بوش در افغانستان است، جنگي كه در سال 2004 نيز تشديد شده بود. ياپ دي هوپ شفر (Jaap de Hoop Scheffer) در نشست اعضاي ناتو اعلام نمود: "سربازان ناتو بايد از لوله هايي كه نفت و گاز را به سمت غرب منتقل مي كنند، محافظت نمايند. " آنها همچنين بايد از مسيرهاي دريايي مورد استفاده نفتكش ها و ديگر "زيرساخت هاي حياتي " سيستم انرژي حفاظت كنند. اين نقشه ها بيانگر آغاز دور جديدي از استعمار غرب هستند كه با عنوان سياسي "استقرار ثبات " و "صلح " خوانده مي شود.

آمريكا در خاورميانه چه مي كند؟
چامسكي سپس تلاش هاي آمريكا در اين دوره جديد استعماري را مورد نقد و بررسي قرار مي دهد: كاخ سفيد در نوامبر 2007 اعلام نمود برنامه هايي براي حضور بلند مدت در عراق تدوين كرده همچنين سياست "حمايت از جريان سرمايه گذاري، بالاخص سرمايه گذاري آمريكايي در عراق " را تعقيب مي نمايد. برنامه هاي فوق بعد از فشار عراقي ها مسكوت ماندند. اين فشار از زماني آغاز شد كه نيروهاي آمريكايي بر اثر تظاهرات گسترده مجبور شدند اجازه برگزاري انتخابات را صادر نمايند. اوباما قصد دارد در "اف-پاك " (افغانستان و پاكستان) سفارتخانه ها و تأسيساتي به مانند سفارتخانه آمريكا در بغداد ايجاد نمايد. اين سفارتخانه ها به مانند شهري هستند در درون شهري ديگر. اوباما از طرفي تمايل خود براي حضور بلند مدت در منطقه را نشان مي دهد و از طرف ديگر از استراتژي ژنرال پتراوس (General Petraeus) تبعيت نموده و طالبان را به سوي پاكستان مي راند. اين امر مي تواند عواقب جدي و خطرناكي براي دولت بي ثبات پاكستان داشته باشد، دولتي كه در سراسر قلمروش با ناآرامي مواجه است. اين بي ثباتي و ناآرامي ها در مناطق قبايلي از شدت بيشتري برخوردارند، مناطقي كه با مرز مصنوعي تحميل شده از جانب انگليسي ها بين افغانستان و پاكستان تقسيم شده اند. پاكستان هيچگاه قبايل پشتون داخل مرزهايش را به رسميت نشناخته، دولت افغانستان نيز بعد از استقلال به همين نحو عمل كرد. سليگ هريسون (Selig Harrison)، يكي از متخصصين مشهور آمريكا در امور اين منطقه، با انتشار مقاله اي در نشريه مركز سياست بين المللي (Center for International Policy) بيان كرده كه نتيجه برنامه هاي كنوني واشنگتن در منطقه ممكن است همان چيزي شود كه "حسين حقاني، سفير پاكستان در آمريكا، از آن تعبير به "پشتونستان اسلامي " كرد. " سفير پيش از حقاني نيز هشدار داده بود كه احتمالا طالبان و ملي گرايي پشتون با يكديگر تركيب خواهند شد و بحران هاي عديده اي براي پاكستان به وجود خواهند آورد.
دورنماي وضعيت منطقه بعد از آغاز حملات هواپيماهاي بدون سرنشين بدتر شد، حملاتي كه مردم را به شدت خشمگين كرده اند و تلفات زيادي به بار آورده اند. يك ديگر از موارد مسأله ساز انتصاب ژنرال استنلي مك كريستال (Stanely McChrystal) - يكي از آدمكش هاي نيروهاي ويژه - به سمت فرماندهي عمليات ها بود. ديويد كيلكولن (David Kilcullen)، مشاور پتراوس در امور مبارزه با تروريسم، از سياست هاي اوباما-پتراوس-مك كريستال به عنوان "اشتباهي استراتژيك " ياد مي كند. اين استراتژي اشتباه ممكن است به "فروپاشي دولت پاكستان " بينجامد، مصيبتي كه بحران هاي اخير در مقايسه با آن بسيار كوچك جلوه خواهند كرد.
نويسنده خبر ناخوشايند ديگر را اين مي داند كه هند و پاكستان در حال گسترش سريع زرادخانه هسته اي شان هستند. زرادخانه پاكستان با كمك هاي حياتي ريگان تأسيس گشت، برنامه تسليحات هسته اي هندوستان نيز بعد از توافقنامه هسته اي اخير بين هندوستان و آمريكا نيروي جديدي گرفت. توافقنامه مذكور ضربه اي سخت بر پيكر معاهده منع گسترش تسليحات هسته اي وارد ساخت. هندوستان و پاكستان تا كنون دو بار بر سر مسأله كشمير تا سرحد جنگ پيش رفته اند، و همچنين در يك جنگ غير مستقيم در افغانستان وارد شده اند. اين وقايع تهديدي جدي پيش روي صلح جهاني ايجاد كرده اند.
چامسكي در ادامه مي نويسد: حال باز به خانه (آمريكا) بازگرديم. افراد خبره و ماهر از فريب هايي كه براي كنترل افكار عمومي به كار مي رود باخبر هستند و آن را ستايش مي كنند. دين ايچسون (Dean Acheson)، دولتمرد ليبرال و مشهور، معتقد است كه رهبران بايد "واضح تر ازحقيقت " صحبت كنند. ساموئل هانتينگتون، استاد علم حكومت در دانشگاه هاروارد، كه سي سال پيش صادقانه اذعان نموده بود آمريكا نيازمند فريب افكار عمومي در مورد شوروي است، معتقد است قدرت بايد نامرئي باقي بماند: "معماران قدرت در آمريكا بايد نيرويي را پديد آورند كه احساس شود اما روئيت نگردد. قدرت در تاريكي قوي باقي مي ماند؛ و زماني كه در معرض روشنايي روز قرار مي گيرد محو مي شود. " اين اظهارات درسي مهم براي آنهايي است كه مي خواهند قدرت را در عرصه عمومي اِعمال كنند، نبردي كه هر روز تكرار مي شود.
ادامه دارد...

کد مطلب : ۱۳۶۵۸
ارسال نظر
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما

منتخب
پیشنهاد ما